• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  •  

    الجهه الرابعه: ما هو المنشأ بلفظ الأمر أو صيغته أو غيرهما؟

    چهارمين جهتي كه مرحوم خراساني در ماده امر بحث مي‌كند، بيان منشأ است،‌ كه با كلمة(أمر) مولا بفرمايد:«آمرك أ‌ن تفعل كذا»،‌چه چيز را انشاء مي‌كند، يا صيغة امر،‌مثلاً مي‌گويد:‌صلِّ، يا غير اين دوتا،مانند كتابت (مي‌نويسد)، يا با سر و دست اشاره مي‌كند. (علي اي حال) مولا با ماده امر و يا صيغة افعل، يا با ايماء و اشاره، چه‌ چيز را انشاء مي‌كند؟ مرحوم آخوند مي‌فرمايد: طلب انشائي، چون طلب بر دو قسم است:

    1) طلب انشائي؛ 2) طلب حقيقي؛

    واقعي و تكويني. طلب تكويني قائم با نفس است، چيزي كه قائم با نفس است قابل انشاء نيست، امور تكويني قابل انشاء نيست، امور اعتباري قابل انشاء است، طلب تكويني واقعي همان چيزي است كه در نفس انسان حاصل مي‌شود، بعد از آنكه تصور كرد و تصديق به فايده كرد، وموانع را رفع كرد، يكنوع جوشش و حركتي در روح انسان و روان انسان پيدا مي‌شود،‌ آن قابل انشاء نيست،‌ اما آنچه كه در عالم اعتبار قابل انشاء مي‌باشد اين است كه طلبي را با لفظ ايجاد كنيم. يعني به طرف بفهانيم كه ما اين را مي‌خواهيم،‌پس ايشان معتقد است كه هم با ماده امر و هم با صيغه افعل و هم با ايماء و اشاره احد الطلبين (يعني همان طلب اعتباري و انشائي ) قابل ايجاد است، ولي طلب تكويني (كه قائم به نفس است) قابل انشاء نيست.

    مثال: فرض كنيد كه ما در خارج دو چيز را كنار هم مي‌بينيم، چشم ،گوش ودست‌ و پاي ما جفتند، يا دو ميوه را در كنار هم آويزان مي‌بينيم،‌اين زوجيت يك زوجيت تكويني است و كار بندگان نيست، بلكه كار خلاق متعال است،‌ سپس انسان اينها را در زندگي خودش الگو قرار مي‌دهد و شبيه سازي مي‌كند، يعني آن زوجيت تكويني را در عالم اعتبار و زندگي مي‌سازد، به اين معنا كه جوان ايراني را با دختري هندي (كه بين البلدين بعد المشرقين است) زوج همديگر قرار مي‌دهد ومي‌گويد: زوجت المرأه المعلومه بالمرء المعلوم، اين زوجيت يك زوجيت اعتباري و انشائي است كه در لسان علمي امروز به اين مي‌گويند: شبيه سازي. عين همين مسئله را در طلب پياده مي‌كنيم، يك طلب واقعي، حقيقي و نفساني داريم كه در روح وروان ما بعد از يك مشت مقدمات حاصل مي‌شود، مقدمات كدام است؟ تصور الشيئ،‌التصديق بالفايده، رفع الموانع و شوق المؤكد، بعداً يك حالت جوشش و خاصي در روح انسان پيدا مي‌شود(به قول حضرت امام- قدس سره- اجماع النفس)، يعني نفس يك حالت تهاجمي پيدا مي‌كند كه به آن مي‌گويند: طلب. و اين قابل انشاء نيست،‌اين تكوين مي‌خواهد. بلي! ما شبيه سازي مي‌كنيم، يعني اين طلبي كه در دل ما قائم است،‌در عالم لفظ و در عالم عبوديت و مولويت جعل مماثل و شبيه سازي مي‌كنيم و مي‌گوييم: (‌اخرج، آمرك بالخروج)، يا با سر، چشم ودست اشاره مي‌كنيم كه خارج شويد. همه اينها انشاء طلب است، اما نه طلب حقيقي نفسي قائم به نفس بلكه طلب انشائي واعتباري ايجادي است(يعني با لفظ ايجاد مي‌شود). اگر بخواهيم اين دوتا را حل كنيم، همان مثال زوجيت را در نظر بگيريم، به اين معنا كه زوجيت تكويني كار خداست، ولي ما از آن الهام مي‌گيريم و در زندگي جوان ايراني را با دختر هندي كه ارتباطي با هم ندارند، در عالم اعتبار آنها را لنگة هم قرار مي‌دهيم و بين آنها رابطه زوجيت ايجاد مي‌كنيم تا در كنار هم باشند.

    مثال ديگر: در زندگي فردي چيزي بنام سر داريم، كار سر مديريت بدن است، يعني بدن را اداره مي‌كند، اين يك امر تكويني است و قابل ايجاد وانشاء نيست، ولي در زندگي شبيه سازي مي‌كنيم، يعني در يك ادارة ده نفري، يك نفر را به عنوان رئيس معين مي‌كنيم، رئيس مشتق از رأس است، سر قرار مي‌دهيم، بقيه را هم اعضاء. بايد اعضاءدر اختيار اين رئيس باشد، چنانچه اعضاي بدن در اختيار سر است، طلب نيز چنين است، يعني مرحلة تكويني دارد كه‌آن قائم با شخص من است، مراحل مي‌خواهد، يك طلبي داريم كه سهل المؤنه است، يعني مؤنه‌اش فقط لفظ است كه بگوييم: اخرج، أو آمرك بالخروج. يا با اشاره سر، چشم و دست بگوييم: بيرون برويد و خارج شويد.

    سپس مرحوم آخوند از اينجا سراغ اراده مي‌روند و مي‌فرمايد كه اراده هم دو مرحلة است، يعني يك اراده تكويني داريم و يك اراده انشائي. اراده نفسي و تكويني معادل با طلب تكويني است، يعني عين آن است، انسان تصور مي‌كند، سپس تصديق به فايده مي‌نمايد، رفع موانع مي‌كند،بدنبال اينها شوق مؤكد در او پيدا مي‌شود، آنگاه حالت اجماعي در نفس رخ مي‌دهد، اين تكوين است وقابل انشاء نيست بلكه اين مبادي تكويني دارد، بعداً مي‌آييم براي اين اراده شبيه سازي و جعل مصداق اعتباري مي‌كنيم، جعل مصداق مي‌كنيم، اما مصداقاً اعتبارياً. با همان كلمة (اخرج، آمرك بالخروج) يا بوسيلة اشاره با دست،‌چشم و سر،‌آن اراده تكويني را جعل مماثل و شبيه سازي مي‌كنيم و مصداق اعتباري برايش مي‌سازيم،‌چنانچه كه براي زوجيت و براي رأس مصداق اعتباري ساختيم. سپس آخوند مي‌فرمايد: الطلب والإراده متحدتان، يعني اراده و طلب يكي هستند(وحده الطلب والإراده في المراحل الثلاثه). مي‌فرمايد:‌ طلب و اراده در مراحل سه گانه يكي هستند، و آن مراحل سه گانه عبارت است از: مفهوم،انشاء وخارج(وحدتهما مفهوماً، انشاءً و خارجاً). پس هم مفهوماً يكي است و هم انشاءً و خارجاً. مفهوماً بحثش لغوي است يعني مدعي است كه در كتاب لغت كلمة با اراده با كلمة طلب يكي هستند، انشاءً بحثش اصولي است،يعني در علم اصول بحث مي‌كنيم و با كلمه(أخرج) طلب انشائي را ايجاد مي كنيم و اراده انشائي را ايجاد مي‌كنيم هردو را ايجاد مي‌كنيم. ‌خارجاً بحثش بحث فلسفي است، يعني در ذهن وروح ما نيز يكي هستند فلذا گاهي مي‌گوييم: اراده. وگاهي مي‌گوييم: طلب. فالطلب والأراده متحدتان مفهوماً (يعني دركتاب لغت)، انشائاً (يعني در علم اصول)، خارجاً بحثش فلسفي است (يعني در روح و روان ما يك چيزند، همان حالت اجماعي كه دست مي‌دهد). پس مرحوم آخوند مدعي شد كه با ماده امر، صيغه امر، ايماء و اشاره طلب انشائي و اراده انشائي را ايجاد مي‌كنيم(يعني فرق نمي‌كند كه اسمش را طلب انشائي بگذاريد يا اراده انشائي). آنگاه فرمود كه طلب و اراده يكي هستند، منتها مراحل سه گانه دارند، به اين معنا كه در لغت مفهوماً يكي هستند، در علم اصول انشاءً يكي هستند،‌در فلسفه هم اراده وطلب بيش از يك مصداق ندارند، فالحق مع المعتزل و مع الإماميه. خلافاً للأشاعره القائلين بتعدد الطلب والإراده. آخوند تا اينجا يك مشت وجدانياتي را بيان كرده بدون اينكه دليلي اقامه نمايد.يعني وجدانا ً طلب و اراه مفهوماً يكي هستند، در عالم انشاء هم ارادة انشائيه و طلب ا نشائي قابل ايجادند، خارجاً هم يكي هستند، ولعل بعضي از مراحل بديهي باشند، مثل مرحلة نفس، وقتي انسان به روح و روانش بنگرد،دوچيز‌نمي‌بيند، گاهي كه مي‌خواهد غذا بخورد،‌طلب و اراده يك چيز بيشتر نيست، يعني دو چيز در روح و روان انسان نيست. آن مرحلة خارجش بعيد نيست كه امر بديهي باشد، در كفايه نيز اشاره مي‌كند كه وجدان در اينجا كافي است، يعني اگر كسي به وجدانش مراجعه كند، در لوح نفس دو چيز نمي‌بيند تا اسم يكي را طلب بگذارد و اسم ديگري را اراده بنهد.

    و اگر برخي مي‌گويند كه اراده غير از طلب است، وحدت را در نظر نگرفته‌اند، يعني در طلب نظرش شان طلب انشائي است،‌ در اراده نظر شان اراده تكويني است، قانون كلي است كه بايد موضوع واحد باشد،‌ كساني كه مي‌گويند: الطلب غير الإراده, در طلب نظر شان طلب انشائي است، در اراده نظرشان اراده تكويني است، البته اينها دوتا هستند. اما اگر رديف كنند،‌ در رديف يكي هستند، مفهوم طلب عين مفهوم اراده است، الطلب الإنشائي عين الإراده الإنشائيه، الطلب الحقيقي عين الإراده الحقيقيه.

    اما اگر از طلب انشاء را بگيريم واز اراده تكوين را بگيريم، قهراً‌دوتا مي‌شود، مي‌گويد: لعل بعضي‌ها كه گفته‌اند طلب و اراده معتدد هستند، در طلب چشم شان افتاده به انشاء، در اراده چشم شان افتاده به حقيقي،‌فلذا گفته‌اند اينها دوتاست، اما اگر رديف بحث كنند، طلب و اراده متحدتان في المراحل الثلاثه، (اين يكي) . آنكه قابل انشاء است نه اولي است و نه سومي. بلكه دومي قابل انشاء و ايجاد است.

    دليل الإشاعره علي المغايره:

    اشاعره معتقدند كه طلب غير از اراده است، البته اينها بيش از دو دليل ندارند:

    الدليل الاول:الأوامر الاختباريه؛ اوامر امتحاني، مي‌گويند در اوامر امتحاني طلب هست،‌ اما اراده نيست، خلاق متعال كه حضرت ابراهيم را مأمور كرد كه فزندش اسماعيل را ذبح كند، طلب بود،چون اگر طلب نباشد، تكليفي نيست، قهراً‌طلب هست، چرا؟ چون تكليف است،‌اما اراده نيست. چون اگر اراده كرده، اراده از مراد جدا نمي‌شود، وحال آنكه اينجا جدا شده،‌يعني خدا اراده كرد واما اسماعيل ذبح نشد. قانون كلي است كه اراده از مراد قابل انفكاك نيست،‌ولي در اينجا انفكاك است، چون ذبح اسماعيل نشد،‌معلوم مي‌شود براينكه در اينجا طلب هست و اما اراده نيست.

    الجواب: جواب اين است كه هم طلب بود و هم اراده، ولي متعلَّق اراده چه بود، بايد متعلق اراده را درست كنيم؟ صاحب معالم مي‌گويد، متعلَّق اراده مقدمات بود، كه دست اسماعيل را بگيرد و او را بخواباند وكارد را در گلويش بگذارد. مي‌گويد: مراد مقدمات بود و مقدمات هم محقق شد. اين جواب معالم يك جواب قديمي است،‌ولي جواب بهتر اين است كه اراده خدا بر انشاء وجوب وبعث تعلق گرفته بود، يعني متعلَّق اراده خدا فعل النفس است نه فعل الغير. هيچگاه اراده ا نسان بر فعل ديگري تعلق نمي‌گيرد، اراده بر چيزي تعلق مي‌گيرد كه در اختيار من باشد، فعل غير در اختيار من نيست. اراده هميشه بر فعل النفس تعلق مي‌‌گيرد نه بر فعل غير و در اين جهت بين خالق ومخلوق فرقي نيست، فعل النفس عبارت است از: البعث الإنشائي؛ همانطور كه طلب بر انشاء تعلق گرفته بود، اراده هم بر انشاء تعلق گرفته بود، و انشاء كرد. پس جواب صحييح اين شد كه بگوييم: (بأن الأراده لا تتعلق إلا بالفعل النفس و لا تتعلق بالفعل الغير، لماذا؟ لأن الفعل الغير خارج عن الأختيار)، ‌حال كه چنين است خدا در هردو مرحله(طلب البعث و اراده البعث)،اراده بعث كرده (يعني بعث انشائي). در بعث انشائي هم اراده از مراد جدا نشد، مراد بعث است نه انبعاث،‌ چون انبعاث، غايت است و ما نبايد خلط كنيم بين غايت و بين متعلق اراده، متعلق اراده عبارت است از بعث انشائي. اما انبعاث متعلق اراده نيست، (انبعاث) غايت است. پس در اينجا اراده را اراده انشائي و طلب انشائي مي‌گيريم و هردو هم هست،‌يعني هم طلب و هم اراد، اما (لم يرد اراده تكوينيه)، چون اگر خدا اراده تكويني كند، بشر سلب اختيار مي‌شود، و اين بي ارزش مي‌شود، چون ارزش در اين است كه بشر با كمال آزادي عمل را انجام ، اما اگر خلاق متعال اراده تكويني كند،‌همه چيز انجام مي‌گيرد، ولي بشر حالت اختيارش را از دست مي‌دهد ولذا ما مي‌گوييم: اراده خدا (تعلَّق بشيئ واحد و هو محقق)، آن كدام است؟‌ البعث الإنشائي، نه انبعاث.

    الدلیل الثانی: دليل دومي كه اشاعره بر مغايرت طلب و اراه آورده‌اند اين است كه تكليف العصاه و الكفار،‌مي‌گويند عصات و كفار مكلَّفند،‌در آنجا مي‌‌گويند طلب هست ولي اراده نيست، چون اگر اراده بود، حتماً مؤمن و مطيع مي‌شدند، نه عاصي و كافر. فهناك طلب و لا اراده، چون اگر اراده مي‌كرد، حتماً مؤمن و مطيع مي‌شدند.

    الجواب الجواب: از استدلال اول چه جواب گفتيم؟ گفتيم كه اراده و طلب را يكسان بگيريد، هم اراده است و هم طلب. طلبش طلب انشائي است،‌اراده‌اش هم اراده انشائي است،‌اينكه شنيده‌ايد كه اراده از مراد جدا نمي‌شود،‌ آن در جاي است كه ارده، اراده تكويني باشد، ولي در مانحن فيه اراده،اراده انشائي است نه تكويني. خلاق متعال طلب و اراد اراده انشائيه كه فرعون ايمان بياورد،‌ابوجهل هم ايمان بياورد، عاصي هم مطيع بشود. اما اراد اراده انشائيه لا اراده تكوينيه. خلط اشاعره اين است كه از كلمة «طلب» انشائي را مي‌گيرند، ولي از اراده، تكويني را مي‌گيرند ولذا مي‌گويد:‌طلب هست، اما اراده نيست. چون اگر اراده بود، حتماً ابوجهل ايمان مي‌آورد.

    در جواب مي‌گوييم: اين سه تا را كنار هم پيش ببريد، مفهوماً طلب واراده،‌ في المرحله الإنشاء طلب واراده، خارجاً طلب خارجي و اراده خارجي. ما مي‌گوييم:‌هم در برهان اول و هم در برهان دوم بين اراده تكويني وبين اراده انشائي خلط شده، اگر ابراهيم مأمور است به ذبح اسماعيل، دو جواب است.

    قدما مي‌گفتند: تعلق بالمقدمه و مقدمه را انجام داد. ولي ما مي‌گوييم:‌تعلق بالذبح،‌و لكن هم طلبش انشائي است و هم اراده‌اش.اراده متعلقش چيست؟ البعث، و بعث قطعاً متحقق شد. البته نه بعث تكويني بلكه بعث انشائي. همچنين است در مسئله دوم كه مسئله عصات وكفار باشد،هم طلب است و هم اراده‌،‌ منتها طلب انشائي واراده انشائي،‌ يعني متعلَّق هردو، انشاء البعث است، و انشاء البعث قطعاً محقق شد.

    بعضي از اشكالات كفايه اين است كه ايشان معتقد است كه اراده وطلب مفهوماً يكي است، و اين اشكال دارد،‌چرا؟ چون شما قرآن را مراجعه كنيد، در جاهاي كلمة اراد است،‌ كلمة طلب به كار نمي‌رود. در جاي كه طلب است،‌ اراد به كار نمي‌رود.«يريد الله بكم اليسر ولايريد بكم العسر»، اگر ما بجاي كلمه اراد و يريد،‌ كلمة طلب ويطلب را به كار ببريم، زيبا نيست. عرب زير بار اين كلمه نمي‌رود،‌ از اين معلوم مي‌شود كه مفهوم اراد غير از مفهوم طلب است، هم چنين در جا‌هاي كه كلمة طلب را به كار برده، نمي‌شود كلمة اراد را به كار برد.«طلب العلم فريضه علي كل مسلم» در اينجا نمي‌توانيم به جاي طلب،اراد را به كار ببريم و بگوييم:‌«اراد العلم فريضه علي كلم مسلم». اينكه آخوند مدعي است كه طلب و اراده مفهوماً يكي هستند، درست نيست. چرا؟چون در قرآن و روايات هرگز يكي بجاي ديگري به كار نمي‌رود. هم چنين است در مرحله دوم، در مرحله دوم گفت:‌ منشأ عبارت است از:«الطلب الإنشائي والأراده الأنشائيه»،‌اين هم درست نيست، چرا؟ چون امور اعتباري از امور حسي سرچشمه مي‌گيرد، يعني بشر با ديدگانش چيزي را تكويناً مي‌بيند، در عالم اعتبار هم برايش شبيه سازي و جعل مصداق مي‌كند،‌هميشه در (اعتبار) سرچشمة اعتبار امور حسي است،‌مثل زوجيت،‌ رأس. مثال سوم:‌من تكويناً مالكم، مي‌گويم: دست من،‌چشم من،‌گوش من، سر من. يكنوع مالكيت براي خود قائل هستم،‌نظير اين را در عالم اعتبار هم ايجاد مي‌كنيم، آدمي كه در جنگل رفته و شكار كرده مي‌گويد:‌شكار مال من است،‌ ملك من است،‌اين مال من و ملك من،‌از همان تكوين سرچشمه مي‌گيرد. در تكوين كه اضافه است، در آنجا هم درست مي‌كند ومي‌گويد: اين ماهي مال من است نه مال تو. اولي تكويني است، دومي اعتباري. علي در آن روايت مي‌فرمايد:‌فجنات ايديهم لاتصل لغير افواهم،‌گفت آنچه را كه اين مجاهدين با دست خود شان چيده‌اند و آورده‌اند،‌اين مال دهان ديگران نيست بلكه مال خودشان است. (علي اي حال) هميشه انسان شبيه سازي را از محسوسات الگو برداري مي‌كند. در طلب ممكن است كه بگوييم:‌يك طلب انشائي داريم و يك طلب حقيقي. چون «طلب» سعي است، طلب امر خارجي است، طلب با جوارح قائم است،‌ انسان كه طلب تكويني را مي‌بيند، جعل مصداق هم مي‌كند كه طلب انشائي است، چرا؟ چون نمونه‌اش در تكوين هم است،‌با چشم مي‌بيند،‌طلب تكويني را مي‌بيند، يك طلب انشائي هم درست مي‌كند،‌عيناً مثل زوجيت. اما بر خلاف اراده,‌ چون اراده يك نفساني است كه قائم با نفس آدمي است، ستر است و در باطن است و هيچوقت باطن، مبدأ نمونه سازي و شبيه سازي وجعل اعتبار نيست. ولذا غلط است كه بگوييم:‌الإراده علي قسمين:‌اراده حقيقيه و اراده انشائيه. اراده انشائي جعل است و شبيه سازي است واعتبار است،‌عقلا اعتبار را از حس مي‌گيرند،‌در عالم حس مي‌بينند و در عالم اعتبار هم مي‌سازند،‌طلب امر حسي است،‌ قائم با يد، پا وتلاش بدن است، طلب ‌انشائي درست مي‌كند. ‌اما اراده امر باطني و نفساني است و پرده‌هاي رويش قرار دارد،‌ فلذا او نمي‌تواند مبدأ بشود براي عرف. او نمي‌تواند الگو بشود براي جعل انشائي. تا بگوييم: الإراده الإنشائيه. بنابراين حرف آخوند در دو مرحله درست نيست،‌يعني نه در مرحله مفهوم و نه در مرحله انشاء. بلي! سومي خوب است،‌سومي كدام است؟‌در خارج اگر در قلب خود بنگريم،‌در قلب خود دو چيز نمي‌بينيم،‌تا اسم يكي را طلب بگذاريم و اسم ديگري را اراده بگذاريم. در آنجا عيبي نيست،‌اما مشروط به اينكه آنچه در دل هست،‌به او طلب بگويند ومن بعيد مي‌بينم كه به او طلب بگويند. چون طلب به آن فعاليت خارجي مي‌گويند،‌بله! اگر بگوييم:‌طلب اعم است،‌در مرحله سوم حرفش خوب است. (ولي هميشه آيات براي خود شأن نزول دارد،‌ احاديث نيز براي خود شأن صدوري دارد،‌مسائلي هم در كتاب‌هاي كلامي وفلسفي است، براي خود شأن عنوان دارند. اين چرا اين مسئله عنوان شده كه: الطلب والأراده متحدان أو مختلفان،اين براي چه عنوان شده؟ آخوند علت عنوان اين مسئله و ريشه اين مسئله را نگفته. ريشه را بايد در كتب كلامي بجوييم. چه شد كه اشاعره پرچمدار تعدد شدند،‌اما معتزله واماميه طرفدار وحدت شدند؟ ما ريشه اين مسئله را بحث مي‌كنيم).