الدوره السادسه:
مرحوم صاحب كفايه در جلد1 كفايه مقدمهي دارد كه در آن حدود سيزده امر را عنوان نموده است و همهي آنها جنبهي مقدماتي دارد, در عين حالي كه جنبه مقدماتي دارد, براي علم اصول هم مفيد است, هرچند بعضي از آنها بحث فلسفي و كلامي است, از آنجا كه ايشان متذكر شدهاند, فلذا ما نيز چاره جز اينكه آنها را بصورت فشرده بحث كنيم, نداريم. از ميان اين امر چهارده گانه, امر اولش حاوي هفت مطلب است, يعني هفت مطلب در امر اول است, كه چهارتاي آن مربوط است به كليه علوم, وسه تاي ديگرش مربوط است به علم اصول. آن چهارتا كه مربوط است به تمام علوم, عبارت است از:
الف) موضوع كل علم چيست, يعني تعريف موضوع مطلق علوم- اعم از علم طبيعي وعلم الهي, نه فقط علم اصول, موضوع هرعلم چيست ؟
ب) نسبت موضوع علم با موضوع مسائل- يعني علم هم موضوع دارد, مسائل هم موضوع دارد-, نسبت موضوع علم با موضوع مسائل چيست؟
ج) آيا لازم است كه هر علمي حتماً موضوع داشته باشد يا لازم نيست؟
د) تمايز علوم چگونه است و به چيست, يعني چه چيز علمي را از علوم ديگر متمايز كرده و تمايز علوم به چيست؟ اين چهار مطلب به همهي علوم- اعم از علوم انساني, طبيعي وفلسفي- مربوط است.
سه مطلب ديگر (در همين امر اول) مربوط است به اصول فقه و آنها عبارتند از:
1- تعريف اصول فقه, 2- موضوع اصول فقه چيست؟ 3- فرق مسائل اصوليه با قواعد فقهيه چيست؟ ما از اين امر اول كه داراي مطالب هفتگانه است, بخش اول را(موضوع كل علم ما هو؟) مورد بررسي قرار ميدهيم.
ما هو موضوع كل علم؟
آنچه كه معروف است اين است كه: (موضوع كل علم ما يبحث فيه عن عوارضه الذاتيه), يعني موضوع هر علم چيزي است كه از عوارض ذاتي او بحث ميشود.
مثال: موضوع علم طب, بدن انسان است و از عوارض بدن انسان سخن ميگويد, علوم طبيعي موضوعش جسم طبيعي است, لذا از عوارض جسم طبيعي بحث ميكند, ما در اين تعريف دو كلمه داريم:
الف) عوارض, ب) ذاتيه, فلذا بايد بحث نماييم كه عرض چيست, و مراد از ذاتي چيست؟
تعريف عرض
عرض دو اصطلاح دارد: 1- اصطلاح فلسفي, 2- اصطلاح منطقي.
عرض فلسفي
عرض در اصطلاح فلسفه,آنچه كه انسان ميانديشد گاهي در خارج موضوع نميخواهد وگاهي در خارج موضوع ميخواهد, يعني آنچه كه در انديشه و تصور انسان است, اگر بخواهد لباس خارجي بپوشد, بر دو قسم است, يا در تحققش بي نياز از موضوع است, يا اينكه در تحققش به موضوع احتياج دارد.
مثال:
الجوهر ما اذ وجد في الخارج وجد لا في موضوع, والعرض ما اذا وجد في الخارج وجد في الموضوع), جوهر در ظاهر فقط يكي است- ولي در واقع پنجتا جوهر داريم, نفس, عقل, جسم, ماده و صورت- برخلاف عرض كه نه تاست. انسان, جسم و حيوان جوهرند, چرا؟ لانهم اذا وجدوا في الخارج و جدوا لا في موضوع, بر خلاف كم و كيف, كيف اگر بخواهند محقق بشوند, مكيف ميخواهد, يعني موضوع ميخواهد, خواه كيف نفساني و خواه كيف جسماني, هم چنين است كم و وضع, يعني همهي اينها از چيزهاي هستند كه اگر در خارج محقق بشوند, نياز به موضوع دارند.
عرض منطقي
عرض در اصطلاح منطقي معناي عامي دارد, لازم نيست كه (اذا وجد في الخارج وجد في موضوع), بلكه عرض منطقي عبارت است از هر چيزي كه از ماهيت شيئ خارج باشد, ولي براو حمل بشود, اين عرض است( الخارج عن ماهيه شيئ المحمول علي الشيئ), اين تعريف دوتا قيد دارد:
الف) الخارج عن ماهيه الشيئ, ب) المحمول عليه.
پس در اصطلاح منطقيها ناطق نسبت به حيوان عرض است, يعني همين ناطقي كه جوهر است, در اصطلاح منقطيها عرض است, چرا؟ لان الناطق خارج عن ماهيه الحيوان, ولي در عين حال (محمول عليه), چون ميگوييم الحيوان ناطق, بنابراين اصطلاح منطقي اعم است از اصطلاح فلسفي, زيرا اصطلاح فلسفي مخصوص كرده با آن چيزي كه (اذا وجد وجد في موضوع), ولي منطقيها ميگويند هم آن عرض است و هم اين عرض است(الخارج عن الشيئ المحمول علي الشيئي), فلذا فصول نسبت به اجناس اعراض هستند، زيرا فصول از جنس خارج است, ولي محمول بر آن است..
اقسام الذاتي
ذاتي- ذاتي در مقابل عرضي- در اصطلاح منطقي سه معنا دارد:
1- ذاتي باب ايساغوجي, قد يطلق الذاتي و يراد تمام الماهيه- مانند نوع-, او بعض الماهيه, مانند جنس و مانند فصل, گاهي اطلاق ذاتي ميشود ولي مراد تمام الماهيه أو بعض الماهيه مورد نظر است, مانند جنس يا فصل كه همان ذاتي باب ايساغوجي است, ايساغوجي يك كلمه يوناني و به معناي كليات خمس است, يعني كليات خمس ذاتي دارد و عرضي, كه ذاتي عبارت است از: جنس و فصل و نوع, بقيه همه عرضند, عرض هم يا عرض عام است مانند مشي,يا عرض خاص است مانند ضحك.
2- ذاتي باب برهان، يعني آنكه در صناعت برهان به كار ميرود., در آنجا داخل در حقيقت شيء نيست ( يعني جنس و نوع و فصل ) ولي در حملش بر آن (شيء) ضم و ضميمه نميخواهد. مانند امكان نسبت به انسان.(الانسان ممكن), امكان را برانسان حمل ميكنيم, در حمل ممكن برانسان ضم و ضميمه نميخواهيم, بلكه (وضع الموضوع كاف في وضع المحمول), يعني همين كه گفتيم (الانسان), كافي است كه بگوييم: ممكن.پس ذاتي باب برهان جنس, فصل و نوع نيست, يعني مثل ذاتي باب ايساغوجي نيست, ولي در عين حال در حملش بر شيئ, ضم و ضميمه نميخواهد, يعني وضع الموضوع كافي در وضع المحمول ميباشد.مثل الانسان ممكن, الجسم ممكن. در مقابل اين ذاتي عرض است, عرض آن است كه درحملش برموضوع, ضم و ضميمه ميخواهد, مانند ابيض نسبت به جسم, اگر گفتيم الجسم, اين كافي از گفتن(ابيض) نيست, چون ممكن است كه. جسم باشد,ولي اسود باشد نه ابيض, بلكه بايد علاوه براين جسم, يك ضم وضميمهي هم در كنارش باشد, يعني بايد در يك لون ورنگي در كنار اين جسم باشد و اين را ملون كند, تا بگوييم, (الجسم الابيض), يا (الجسم اسود). پس ذاتي باب برهان جنس نيست, فصل و نوع نيست, اما اين خصوصيت را دارد كه در حملش بر (شيئ) ضم و ضميمه نميخواهد, برخلاف عرضي كه ضم و ضميمه ميخوهد ولذا ذاتي را ميگويند (المحمول بالصميم), ولي دومي را ميگويند (الحمل بالضميمه), يعني در اولي در حملش نيازي به ضم و ضميمه نيست, بلكه صمييم شيئ و خالص شيئ كافي در حمل است, ولي دومي حتماً ضم و ضميمه ميخواهد.
3- الذاتي في باب الحمل؛
كه گاهي به آن ميگويند حمل در باب عروض. اين همان است كه اينجا بحث ميكنيم.
تعريف ذاتي باب حمل:
در اينكه ذاتي باب حمل چيست, بين متأخرين و متقدمين اختلاف است, ما نخست تعريف متأخرين را بيان ميكنيم, سپس سراغ تعريف متقدمين خواهيم رفت.
تعريف الذاتي في باب الحمل علي اصطلاح المتأخرين
مرحوم سبزواري (صاحب منظومه) اينگونه معني كرده و فرموده: هر موضوعي كه اتصافش با محمول حقيقي باشد, يعني وصف به حال موصوف باشد, اين ذاتي باب حمل است, اما هر چيزي كه اتصافش با محمول حقيقي نباشد, يعني وصف به حال متعلق باشد, اين عرضي خواهد بود نه ذاتي.
مثال:
گاهي ميگوييم: (الماء جار), وگاهي ميگوييم: (الميزاب جار) , اولي حقيقي است, زيرا اتصافش حقيقي است, اما دومي عرضي است نه ذاتي, چون (الميزاب جار) مجاز است, آب جاري است, اما به اعتبار اينكه از قبيل حال و محل هستند, فلذا جريان را به ميزاب هم نسبت ميدهيم.پس ميزان ذاتي بودن وعرضي بودن در باب حمل, اين است كه اگر اتصاف حقيقي باشد, اين ذاتي خواهد بود, اما اگر اتصاف مجازي بود در باب حمل, اين عرضي است نه ذاتي. علم در آن محمولي بحث ميكند كه موضوع علم با آن محمول (حقيقتاً) متصف بشود نه مجازاً. به عبارت ديگر هر چيزي كه نسبتش با موضوع ، واسطه در عروض نداشته باشد، اين ذاتي باب حمل است, اما اگر واسطه در عروض دارد, آن از قبيل عرض غريب است در مقابل ذاتي,مثلاً ميگويند عرض ذاتي و عرض غريب.
توضيح:
ان الواسطه علي اقسام ثلاثه:
الف) واسطه در ثبوت, ب) واسطه در اثبات,ج) واسطه در عروض.
واسطه در ثبوت, يعني آن چيزي است كه سبب ميشود موضوع متصف به محمول شود,.مثلاً آب داخل كتري را روي آتش قرار ميدهيم, آب داغ ميشود و موصوف ميشود به حرارت.علتش همان آتش است, آتش را ميگويند واسطه در ثبوت, چون سبب ميشود كه حرارت از زغال و گاز به آب منتقل بشود, هر واسطهي كه سبب بشود, موضوع با محمول موصوف بشود, به اين ميگويند واسطه در ثبوت.
واسطه در اثبات: واسطه در اثبات آن است كه سبب علم ميشود, كسي كبريت ميزند براي يافتن چيزي گم شده, اين (كبريت) واسطه در اثبات است, يعني سبب علم است. مانند (العالم متغير و كل متغير حادث فالعالم حادث), تغير در اين مثال واسطه در اثبات است, يعني سبب شده كه من بفهمم كه عالم حادث است, علت حدوث چيزي است, سبب علم من چيز ديگري است, (تغير) سبب علم است(ما يكون سبباً لعلم الانسان باتصاف الموضوع للمحمول), به اين ميگويند واسطه در اثبات.
واسطه در عروض, واسطه در عروض آن است كه مصحح نسبت است(ما يكون مصححاً للنسبه), يعني موضوع, محمول را ندارد, اين واسطه سبب ميشود كه موضوع با محمول مجازاً موصوف بشود, مانند (جري الميزاب), نسبت جريان به ميزاب دروغ است, چون ميزاب جاري نيست, آب دراينجا واسطه در عروض است, يعني آب نسبت به اين ميزاب واسطه در عروض است, زيرا اگر آبي در كار نباشد, (جري الميزاب) دروغ است, اين سبب شده كه مجازاً بگوييم ناودان هم جاري است, و الا ناودان هيچگاه جاري نميشود, جريان آب مصحح نسبت است.
مثال2:
(مررت برجل عالم ابوه), كلمهي عالم هم صفت رجل است و هم صفت (ابوه), ولي حقيقه صفت(اب) است, اما مجازاً صفت رجل نيز ميباشد, به اين ميگويند واسطه در عروض كه در حقيقت مصحح نسبت است,چون اگر اين واسطه نباشد, نسبت درست نخواهد شد. حال كه اين مطالب روشن شد, مرحوم سبزواري ميفرمايد: (موضوع كل علم ما يبحث عن عوارضه الذاتيه), مراد از اين ذاتي, نه ذاتي باب ايساغوجي است و نه ذاتي باب برهان, ذاتي باب حمل و عروض آن است كه موصوف با اين صفت حقيقه موصوف باشد, نه مجازاً, يعني از قببيل (جري الماء) باشد, نه از قبيل (جري الميزاب), حالا ميخواهد اين محمول نسبت به اين موضوع مساوي باشد, اعم باشد, اخص باشد, واسطه در ثبوت داشته باشد, يا واسطه در ثبوت نداشته باشد, اينها مهم نيست, مرحوم مشكيني در حاشيه كفايه فرموده اينها مهم نيست, واسطه بخورد بين موضوع و محمول يا نخورد- مراد واسطه در ثبوت است-, محمول نسبت به موضوع مساوي باشد, اعم باشد, اخص باشد, اينها مهم نيست, آنچه كه مهم است, اين است كه اتصاف موضوع با اين محمول دروغي و صوري نباشد, بلكه حقيقي وواقعي باشد, فلذا مرحوم آخوند چون در مكتب مرحوم سبزواري درس خوانده, ميفرمايد:( موضوع كل علم ما يبحث عن عوارضه الذاتيه,) سپس يك پرانتز باز ميكند و اشاره ميكند كه مبناي من همان مبناي متأخرين است, يعني اينكه واسطه در عروض نداشته باشد, به عبارت ديگر نسبتش نسبت دروغي نباشد, بلكه نسبت حقيقي باشد, خواه محمول نسبت به موضوع مساوي باشد, اعم باشد و يا اخص, واسطه بخورد يا واسطه نخورد, واسطه هم مباين باشد يا مباين نباشد, اينها مهم نيست, آنچه كه مهم ميباشد, اين است كه حمل محمول و اتصافش بر موضوع حمل حقيقي و اتصاف حقيقي باشد, نه مجازي..پس هرچيزي كه اتصاف موضوع با اين وصف حقيقي باشد, اين ذاتي باب حمل است, و هرچيزي كه اتصافش مجازي باشد, اين عرض باب حمل است, مثال اولي, مانند (الماء جار), مثال براي دومي(الميزاب جار), مرحوم آخوند اين نظريه را پذيرفته است. بنابراين مرحوم آخوند – تبعاً للمحقق السبزواري- ميفرمايد دو گونه محمول داريم:
الف) محمول حقيقي, ب) محمول مجازي و دروغي,
اگر محمولش حقيقي بود, اين ذاتي باب حمل است, اما اگر محمولش مجازي است, اين عرضي باب حمل است, نه ذاتي, وما در علوم در باره آن محمولهاي بحث ميكنيم كه اتصاف موضوع با محمول حقيقي باشد, يعني واسطه در عروض نداشته باشد و مثل (الميزاب جار) نباشد, چون (الميزاب جار) داراي واسطه است كه آب باشد, چون اگر آب جريان نداشت, گفتن(الميزاب جار) درست نبود. بنابراين, هرچيزي كه اتصافش واقعي باشد,نه مجازي- خواه محمول نسبت به موضوع اعم باشد, اخص باشد, مساوي باشد, واسطه در ثبوت داشته باشد, يا نداشته باشد, بلكه همين مقداري كه واسطه در عروض نداشته باشد كافي است-
بنابراين, (الماء حار) عرض ذاتي است, هرچند كه واسطه در ثبوت دارد كه آتش است, پس هرموضوعي كه متصف بشود به محمول حقيقتاً, اين عرض ذ اتي است در باب حمل, و هر موضوعي كه متصف بشود به محمول مجازاً و به بركت واسطه در عروض, اين عرض غريب است, نه ذاتي.