• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  •  

    بحث ما در جايي است كه هر دو )مجهول التاريخ( هستند, يعني ما دو حادثي داريم, فلذا حادثي را به حادث ديگر مي‌سنجيم و هر دو هم مجهول التاريخ هستند،در اينجا چهار قسم مادر داشتيم:

    1- (ان يترتب الاثر علي وجود حادث عند حادث آخر علي نحو مفاد كان التامه,

    2- (ان يترتب الاثر علي وجود حادث عند حادث آخر علي نحو مفاد كان الناقصه,

    3- (ان يترتب الاثر علي عدم حادث عند وجود حادث آخر علي نفي الناقص),

    4- (ان يترتب الاثر علي عدم حادث عند وجود حادث آخر علي نحو نفي التام). اين چهار قسم بود، كه بحث قسم چهارمش ناتمام باقي ماند. نسبت به اولي گفتيم اصل جاري مي‌شود چون هميشه( كان تامه) حالت سابقه دارد, ولي نسبت به دومي (اصل) جاري نمي‌شود، چون كان ناقصه حالت سابقه ندارد, نسبت به سومي هم گفتيم كه (اصل) جاري نمي‌شود چون (ليس ناقصه) حالت سابقه ندارد. پس مقياس در نزد مرحوم خراساني در جريان اصل و عدم جريانش حالت سابقه و عدم حالت سابقه است، نفي تام و همچنين كان تامه, حالت سابقه دارد اما ناقص حالت سابقه ندارد. ولذا در اولي جاري شد، اما نسبت به دومي كه (كان ناقصه) هست جاري نشد، هم چنين نسبت به سومي كه (ليس ناقصه) هست, نيز جاري نشد, بحث ما در نفي تام بود، ايشان( قاعدتاً) بايد در نفي تام بگويد جاري است, ولي جاي ديگر مشكل پيدا كرد، آن كدام است؟ (عدم اتصال زمان الشك بزمان اليقين)، والاّ (قاعدتاً) بايد بگويد در اولي وچهارمي اصل جاري است، چون (كان تامه) هميشه حالت سابقه دارد، زيرا با عدم موضوع هم مي‌سازد, در عين حاليكه در(كان تامه) نخست گفت كه اصل جاري هست، اما در ناقص دوم و ناقص سوم گفت جاري نيست, ولي چهارمي را از اولي جدا كرده, يعني در اولي كه (كان تامه) است مي‌گويد جاري است, اما در چهارمي كه (ليس تامه) يا (نفي تام) است, مي‌گويد جاري نيست، چرا؟ (لعدم اتصال زمان الشك باليقين).

    فرض كنيد آبي هست كه يقين داريم بر اينكه نجس با اين ملاقات كرده (ماء قليل)، و يقين داريم كه اين (ماء قليل) به وسيله‌ي آب قليل هم كر شده است, با توجه به اينكه آب نجس را اگر با آب قليل كُرش كنيم, پاك نمي‌شود, در اينجا بگوييم اثر بار است بر نفي تام، نفي تام كدام است؟ (اصاله عدم الكريه قبل الملاقات)، نفي تام، نه به نفي ناقص تا بگوييم حالت سابقه ندارد, بلكه بگوييم (اصاله عدم الكريه الي زمان الملاقات)، قهراً نتيجه خواهيم گرفت كه اين آب نجس است, مرحوم آخوند فرمود كه شك ما به زمان يقين متصل نيست, ما در اينجا دو بيا نداشتيم, بيان اول مال مرحوم محقق نائيني است كه بيشتر با (ان قلت) و (قلت) آقاي آخوند تطبيق مي‌كند.چون حاصل بيان ايشان اين بود كه در ساعت اول (لا كريه و لا ملاقات), در ساعت دوم( احدهما) هست، در ساعت سوم هر دو هست, سپس فرمود كه شك كي متولد مي‌شود؟ وقتي كه هر دو متيقن باشد و در سبق و لحوق آنها شك كنيم، چون تولد اينها در ساعت سوم است, يعني علم به هر دو در ساعت سوم است, شك نيز در ساعت سوم متولد مي‌شود, قهراً ساعت دوم خالي از شك است, يعني در ساعت اول يقين است، در ساعت سوم شك است, اما ساعت وسطي خالي از شك است, برهان ايشان اين است كه شك در تأخر و تقدم هر دو, فرع اين است كه هر دو محقق بشود تا شك كنيم, و چون هر دو در ساعت سوم محقق شده‌اند, پس شك هم مال ساعت سوم است.

    ما در جواب ايشان عرض كرديم كه چنين نيست, بلكه (شك), دو مبدأ دارد:

    الف) علم داريم كه هم ملاقات حاصل شده و هم كريت، منتها شك در تقدم و تأخر اينها داريم، همچنين است اگر اگر علم به (احدهما) پيدا كنيم، چون (احدهما) مبهم است, يعني هم بر ملاقات صدق مي‌كند و هم بر كريتِ، همينكه علم به احدهما پيدا كرديم, اين كافي است كه ما شك كنيم بر اينكه آيا كريت مقدم است و يا ملاقات، چون (احدهما) حالت ابهامي دارد، فلذا ابهام هر دو را مي‌گيرد، قهراً شك در حالت دوم هم هست- هيمن مقداري كه ما هر دو را به صورت مبهم در آنجا آورديم, شك براي ما توليد مي‌شود.-

    بيان مرحوم مشكيني:

    مرحوم مشكيني مي‌فرمايد در اين قسم چهارم كه اثر بر (عدم تام) بار است اگر بخواهيم به (لا تنقض) تمسك كنيم تمسك به عام در شبهه مصداقيه عام است

    مثال: مولا فرموده, (اكرم العلماء), ما نيز يك عمامه به سري را ديديم, نمي‌دانيم كه اين عالم است يا جاهل است و مستحباً عمامه گذاشته است؟ احدي نگفته كه به (اكرم العالم) تمسك كنيد, و اين عمامه به سر را هم احترام كنيد. ايشان مي‌فرمايد كه ما در صورتي به (لا تنقض اليقين بالشك) تمسك مي‌كنيم كه بدانيم چنانچه در (ما نحن فيه) اگر عمل به استصحاب نكنيم, نقض يقين به شك است، يعني (قطعاً) بدانيم كه اگر استصحاب نكرديم, نقض يقين به شك است. اما اگر استصحاب نمي‌كنيم، چون يقين مخالف داريم, ديگر در اينجا نمي‌گويند كه نقض يقين به شك كرد، بلكه مي‌گويند (نقض يقين به يقين) كرد. يا اينكه نقض يقين به شك نمي‌كنيم، چرا؟ چون احتمال حدوث يقين آخر مي‌دهيم، مي‌فرمايد در دو حالت (لا تنقض) جاري نيست:

    1) بين يقين اول و بين شك, يقين قطعي متوسط بشود.

    2) بين يقين اول و بين شك, احتمال توسط يقين مي‌دهيم، همينطوري كه علم به يقين مانع از تمسك است, احتمال يقين ديگر هم مانع است، يعني احتمال توسط يقين ديگر نيز مانع است. گاهي بين يقين اول وبين شك, يقين قطعي است، مثلاً مولا قبل از آفتاب نفرموده بود (اجلس المسجد)، بلكه از اول آفتاب فرمود (اجلس المسجد الي الظهر)، ديگر من( بعد الظهر) حق ندارم بپرم حكم قبل از آفتاب را جاري كنم و بگويم قبل از آفتاب واجب نبود و حالا هم واجب نيست، چرا؟ (لتوسط اليقين المخالف بين اليقين الاول والشك الثاني), (ما نحن فيه) از قبيل اين نيست, بلكه (ما نحن فيه) از قبيل دومي است, يعني بين يقين اول و بين شك، توسط يقين آخر را احتمال مي‌دهم، چطور؟ مثلاً آبي بود كه قبل از آفتاب, نه كر بود و نه ملاقات صورت گرفته بود (لا كريه و لا ملاقات)، اما بعد از آفتاب, هم ملاقات حاصل شده و هم كريت، اثر بر يك طرف بار است كه مي‌خواهيم نجس كنيم. شما مي‌گوييد (اصاله عدم الكريه الي زمان الملاقات)، ما بايد ببينيم كه اين چند حالت دارد؟ حالت اول (لا كريه و لا ملاقات)، در كنارش دو ساعت ديگر هم هست, يعني ساعت دوم و ساعت سوم, شما كه مي‌خواهيد بگوييد (اصاله عدم الكريت الي زمان الملاقات) تا دومي مي‌خواهند بكشند و بياورند يا تا سومي؟ تا سومي، يعني (اصاله عدم الكريه) كه بگويند, مي‌خواهند اين اولي را كش بدهند و بياورند تا سومي، اين معنايش اين است كه ملاقات در وسط بوده، كريت بعد بوده و اين آب نجس. من از شما سئوال مي‌كنم، اگر ملاقات در وسط باشد اين كشش شما خوب است، ملاقات در وسط است فلذا كش بدهيد و بگوييد: (اصاله عدم الكريه الي زمان الملاقات) يعني كر نبوده، و بعد از ملاقات كر شده، يعني در ساعت سوم. واما اگر عكس باشد چگونه است, يعني اگر كريت در وسط باشد و ملاقات در ساعت سوم باشد؟ اگر بگوييد (اصاله عدم الكريه الي زمان الملاقات), اين درست نيست، چون در وسط كريت هست. پس من احتمال مي‌دهم، 50% ممكن است ملاقات در وسط باشد, اما 50% هم كريت در وسط است, احتمال توسط يقين مخالف بين يقين اول و بين شك را مي‌دهم (احتمال توسط اليقين المخالف بين اليقين الاول و بين الشك)، يقين اول كدام است؟ (عدم الكريه) است, يقين مخالف (كريت) است، اين هم شك. احتمال مي‌دهم توسط يقين مخالف مخالف با يقين اول, يقين اول اين بود كه (لا كريه و لا ملاقات)، احتمال مي‌دهم كه پنجاه درصد يقين مخالف در وسط باشد، با اين احتمال چطور به (لا تنقض اليقين بالشك) تمسك مي‌كنيد؟ چون اين پنجاه درصد نقض يقين به شك است ولي پنجاه درصد هم نقض يقين به يقين مخالف است, اگر چنين است, پس اين از قبيل تمسك به عام در شبهه مصداقيه عام است، مثل آدمي است كه عمامه‌ي به سر بسته, من نمي‌دانم كه عالم هست يا عالم نيست, تمسك به (اكرم) كنم و احترام كنم, و حال تمسك در اينجا درست نيست, در مانحن فيه نيز چگونه به من مي‌گوييد كه بگو (عدم الكريت الي زمان الملاقات), يعني كريت را بكشيم تا ساعت سوم. اگر ملاقات در وسط باشد بكش، چون بين يقين اول و يقين دوم, يقين مخالفي متوسط نيست، اما اگر كريت در وسط باشد, بين يقين اول (عدم الكريه) و بين يقين مخالف, (كريت) متوسط شده، اگر بگويند اين عدم كريت را قبول ندارم, حق نداريد به من بگوييد نقض يقين به شك كردي, من عدم كريت را قبول ندارم، چرا؟ اين نقض يقين به يقين كردم كه در ساعت دوم كر شده است.- اين بيان مرحوم مشكيني است-.

    يلاحظ عليه:

    اين حرف به ظاهر زيباست, ولي در باطن صحيح نيست, آن اين است كه اگر حرف مرحوم مشكيني درست باشد, اصلاً ما بايد باب استصحاب را ما مطلقا ببنيديم، چرا؟ چون شما صبح, يعني قبل از آفتاب وضو گرفتيد، الآن ساعت نه صبح شك داريد كه وضو باقي هست يا باقي نيست؟ همه مي‌گويند كه آن وضوي قبل از آفتاب را تا ساعت نه استصحاب‌كنيد، و حال آنكه من احتمال حدث در وسط مي‌دهم, يعني پنجاه درصد احتمال مي‌دهم كه در وسط محدث شده باشم، پس اين از قبيل شبهه‌ي مصداقيه( لا تنقض) است, اگر محدث نشدم, اين (لا تنقض) صحيح است. و اما اگر در (وسط) حدثي از من سر زده, اين نقض يقين به شك نيست, بلكه نقض يقين به يقين به حدث است.

    پس اگر اين حرف شما كه مي‌گوييد:احتمال توسط يقين مخالف مي‌دهم, اگر اين احتمال بازدارنده باشد, تمام استصحاب‌ها در دنيا مردود مي‌شود, چرا؟ چون هميشه بين يقين اول و بين شك, احتمال توسط يقين مخالف هست، والاّ اگر من احتمال توسط يقين آخر ندهم كه شك نمي‌كنم, اصلاً مبدأ شك من اين است كه احتمال توسط يقين ديگر مي‌دهم، اگر اين احتمال را ندهم شك نمي‌كنم و استصحاب نمي‌كنم.

    اشكال مرحوم مشكيني اين بود كه اگر ملاقات در وسط باشد, شما حق داريد كه عدم كريت را استصحاب كنيد, اگر استصحاب نكنيد نقض يقين به شك كرديد. اما اگر كريت در وسط باشد, ممكن است بگوييم, حق نداريد كه عدم كريت را استصحاب كنيد، چرا؟ چون قبل از ساعت سوم, اين عدم كريت شكسته و كر شده، پس احتمال توسط يقين مخالف مي‌دهيم, اين احتمال مانع از جريان استصحاب است. من در پاسخ ايشان گفتم اگر اين فرمايش شما درست باشد,بايد فاتحه استصحاب را خواند، چرا؟ چون در تمام استصحاب‌ها, بين يقين اول و بين شك, احتمال توسط يقين مخالف مي‌دهيم, مثلاً من قبل از آفتاب وضو گرفتم و نماز خواندم، ساعت 9 صبح در مسجد شك دارم كه وضو دارم يا ندام؟ مي‌گوييد چرا شك مي‌كنيد؟ مي‌گويم احتمال مي‌دهم كه (بينهما) من محدث شده باشم, يعني احتمال يقين مخالف مي‌دهم, پس در اينجا هم بايد شما به (لا تنقض) تمسك نكنيد. در تمام موارد استصحاب اگر من شك مي‌كنم, چرا شك مي‌كنم؟ چون احتمال يقين مخالف (بين اليقين الاول والشك) را مي‌دهم.

    پس بحث ما در مقام اول كه هردو مجهول التاريخ باشند, تمام شد, مجهولي التاريخ, چهار تا قسم مادر داشت:

    الف) اثر بر وجود بار بود,كان هم (كان تامه) بود.

    ب) اثر بر وجود بار بود, (كان) هم ناقصه بود.

    ج) اثر بر عدم بار بود, (كان) هم ناقصه بود.

    د) اثر بر عدم بار بود (كان) هم تامه بود.

    مرحوم آخوند در اولي گفت اصل جاري است, اين قانون كلي است هر كجا كه (كان) تامه است يا نفي تامه است, آن حالت سابقه دارد، چرا؟ چون سالبه به انتفاء موضوع صدق مي‌كند, فلذا قاعدتاً بايد ايشان بگويد در اولي و چهارمي جاري است ولي در دوتاي وسط جاري نيستِ، چرا؟ چون (كان ناقصه و ليس ناقصه) حالت سابقه ندارد, ولي چون ايشان در چهارمي دچار يك اشكال غير صحيحي شد و گفت زمان شك به زمان يقين متصل نيست, فلذا در چهارمي مشكل پيدا كرد, وليكن ما مشكلش را حل كرديم و گفتيم در زمان شك به زمان يقين متصل است و لذا فتوا مي‌دهيم كه (يجري الاستصحاب في القسم الاول والقسم الآخر و لايجريان في الوسطين). چون در اولي و چهارمي سالبه به انتفاء موضوع هم صدق مي‌كند, اما اتصاف اگر در كار بيايد آن صدق نمي‌كند. پس بحث ما در موضع اول كه مجهولي التاريخ باشد, تمام شد.

    راه حل اشكال:

    مرحوم امام خميني(ره) مي‌فرمايد:اگر از زمان شك پيش برويم, يك نقطه‌ي پيدا نكنيم كه يقين مخالف پيدا كنيم, يعني مراد از اتصال زمان شك به زمان يقين, اين است كه اگر رفتيم و بين مسير شك و بين مبدأ, به يك نقطه‌ي نرسيم كه در آنجا يقين مخالف وجود داشته باشد, بلي! در مثال اول, يقين مخالف وجود دارد, مانند (لاتجلس قبل الطلوع الشمس), يعني قبل از طوع آفتاب, جلوس در مسجد واجب نبود, بعد از طلوع آفتاب واجب شد, بعد از ظهر شك داريم, شما اگر بعد از ظهر بخواهيد برويد به قبل از آفتاب, در (وسط) به يك مانع قطعي مي‌رسيد, اما در بقيه اگر سير كنيد, به يك مانع قطعي نمي‌رسيد, البته احتمال مانع را مي‌دهيد, اما به يقين قطعي واقعي نمي‌رسيد, همين كافي است.

    المقام الثاني:

    اذا كان احد الحادثين مجهولاً و الآخر معلوماً.

    مرحوم آخوند عين آن چهار قسمي را كه در (مجهولي التاريخ) تصوير كرد, در اينجا نيز تصوير كرده, منتها در آنجا هردو (مجهولي التاريخ) بودند, اما در اينجا يكي مجهول التاريخ است,ديگري معلوم التاريخ مي‌باشد, آنجا چهارتا عبارت است:

    1- اذا كان الاثر مترتباً علي وجود حادث, عند وجود حادث آخر, بمفاد (كان التامه).

    2- اذا كان الاثر مترتباً علي وجود حادث عند وجود حادث آخر, بمفاد (كان الناقصه).

    3- اذا كان الاثر مترتباً علي عدم حادث عند وجود حادث آخر, بمفاد (ليس ناقصه).

    4- اذا كان الاثر مترتباً علي عدم حادث عند وجود حادث آخر, بمفاد (كان تامه), مرحوم آخوند از اين چهارتا, سه تا را گفته, اما يكي از قلمش افتاده, مرحوم مشكنيي هم از قلمش افتاده, ولي ما هر چهارتا را بيان مي‌كنيم, چنانچه كه قبلاً عرض شد, قسم اول خودش چهار صورت داشت, كه مرحوم آخوند نيز در (كفايه) به آنها اشاره كرده, مثلاً در يك جا دارد: (او طرفه), اگر به اين كلمه‌ي(طرفه) رسيديد,مرادش اين است كه اگر آمديم كه هم سبقش اثر دارد وهم تأخرش, آن كلمه‌ي (طرفه), اين مطلب را مي‌گويد. ولي ماديگر تفصيل نخواهيم دا‌د,بلكه فقط با يك مثال پيش مي‌رويم.

    مثال: فرض كنيد براينكه پدر و پسري مرده, ولي نمي‌دانيم كه پسر جلوتر مرده, در اين صورت ديگر اولاد پسر از اين پدر, ارث نخواهند برد,چون پسر جلوتر مرده, اولاد فقط از پدرش ارث مي‌برند, اما از اين جد شان ارث نخواهند برد, يا اينكه پدر جلوتر مرده, كه در اينصورت قطعاً پسرش از اين پدر ارث مي‌برد, قطعاً ارثش هم به اولادش مي‌رسد, يكي معلوم التاريخ است (احدهما معلوم التاريخ), ولي ديگري مجهول التاريخ است (والآخر مجهول التاريخ),فرض كنيد كه پدر معلوم التاريخ است, يعني مي‌دانيم كه پدر در روز جمعه فوت كرده, ولي پسر را نمي‌دانيم كه (يوم الخميس) فوت كرده يا اينكه پسر (يوم السبت) فوت كرده, اگر (يوم الخميس) فوت كرده باشد, قهراً (پسر) از اين پدر ارث نمي‌برد, اولادش هم نوه‌ها هستند, از اين جد شان ارث نخواهند برد.

    اما اگر اين پسر (يوم السبت) مرده باشد, قهراً از اين پدر ارث مي‌برد, و ارثش هم به پسر‌هايش مي‌رسد, پس پدر (معلوم التاريخ) است, يعني مي‌دانيم كه روزجمعه مرده است, ولي پسر را نمي‌دانيم كه (يوم الخميس) مرده يا (يوم السبت), بنابراينكه اثر (علي احد الحادثين) بار باشد, دون الحادث الآخر, آنهم مفاد كان تامه.

    سبق موت الولد, اين سبب محروميت است, چه مي‌كنيم؟ عدم را سرش مي‌آوريم, كراراً مي‌گفتم كه در اولي ودومي اگر بخواهيم استصحاب كنيم, بايد عدم را بياوريم,اما سومي و چهارمي (عدم) تويش هست, يعني (اصاله عدم سبق موت الولد علي الوالد), اگر اين استصحاب درست باشد, ديگر پسر ازپدر ارث مي‌برد و اولادش هم ارث مي‌برد, بنابراينكه اثر مترتب بر (كان تامه) باشد, (عدم سبق موت الولد علي الوالد), بعضي مكرر سئوال مي‌كنند كه (كان تامه) چيست و كان ناقصه كدام است؟ اصطلاح (كان تامه و ناقصه) در اينجا غير از اصطلاحي است كه در نحو خوانديم, در اينجا مراد اين است كه هرچيزي كه با سالبه به انتفاء موضوع هم صدق كند, به آن تامه مي‌گوييم, ولي هرچيزي كه حتماً موضوع مي‌خواهد , به آن ناقصه مي‌گويند, مثلاً در اينجا مي‌گوييم: روزي بود و روزگاري بود كه نه والدي بود و نه ولدي, نه موتي بود و نه سبق, ولي خداوند منان سه تا را مبدل به وجود كرد, يعني (والد) پيدا شد, ولد نيز پيدا شد, موت هردو هم پيدا شد, فقط سبقش محل بحث است كه آيا آن عدم سبق به جاي خودش باقي است يا باقي نيست؟ مي‌گوييم: عدم سبق به جاي خودش باقي است, استصحاب عدم سبق موت ولد بر والد مي‌كنيم و مي‌گوييم موت ولد بر موت (والد) سابق نيست, فلذا ديگر لازم نيست كه تأخرش هم ثابت كنيم, بلكه اثر بر عدم سبق بار است و ما نيز عدم سبق را استصحاب مي‌كنيم و اثر را بار مي‌كنيم.

    پس زمان حضرت آدم, نه والدي بودو نه ولدي بود, نه موتي بود و نه سبقي, يعني سالبه به انتفاء موضوع بود, چون نبودند, پس سبق هم نبود,ولي اين سه تا محقق شد, ولي نمي‌دانيم كه عدم سبق هم مبدل به وجود شد, يا نه؟ اصل عدم سبق موت الولد علي الوالد, اين كافي در ارث است, مرحوم آخوند مي‌فرمايد به شرط اينكه معارض نداشته باشد, عكس را نمي‌توانيم بگوييم, يعني( اصاله عدم سبق موت الوالد علي الولد), كه نتيجه بشود كه (موت الوالد) متأخر بوده, اين يك مبنا دارد بين شيخ وبين مرحوم آخوند, آيا اصل در مجهول التاريخ جاري مي‌شود, يا اصل علاوه بر (مجهول التاريخ) در معلوم التاريخ هم جاري مي‌شود؟ عقيده مرحوم شيخ اين است كه اصل در (معلوم التاريخ) جاري نمي‌شود, اما مرحوم آخوند معتقد است كه در هردو جاري مي‌شود و مي‌گويد: ( لولا المعارض).

    ما چه مي‌گوييم؟ ما با مرحوم شيخ موافقيم و مي‌گوييم اصل فقط در(مجهول التاريخ) جاري مي‌شود, اما در (معلوم التاريخ) كه موت والد است, اصل جاري نمي‌شود, چرا؟ زيرا -اين بيان, بيان امام خميني است- كه استصحاب براي اين است كه عمر مستصحب را طولاني كنيم(اطاله عمر المستصحب), استصحاب اين است كه عمر مستصحب را طولاني كنيم, پيش از آفتاب وضوداشتيم و نماز هم خوانديم, حالا همان را استصحاب مي‌كنيم , استصحاب مي‌كنيم يعني چه؟ يعني عمر مستصحب را طولاني مي‌كنيم و مي‌كشيم تا زمان نه صبح و بعد از طلوع آفتاب( الاستصحاب عباره عن اطاله عمر المستصحب), عمر مستصحب را طولاني مي‌كنيم, اين فقط در (مجهول التاريخ) متصور است, كه آيا ولد (يوم الخميس) فوت كرده يا (يوم السبت) فوت كرده؟ مي‌گوييم (اصاله عدم سبق موت الولد علي الوالد), كه عقب بيندازيم, اما والدي كه روز جمعه فوت كرده و تاريخ موتش معلوم است, شما چه را مي‌خواهيد استصحاب كنيد؟! الاستصحاب عباره عن اطاله عمر المستصحب است, اما معلوم التاريخ, عمرش معلوم است, لذا اين قابل استصحاب نيست, مگر اينكه بگوييم, بلي! خود بخود قابل اطاله نيست, اما (بالاضافه الي الولد) مجهول التاريخ است ولذا از اين نظر استتصحاب مي‌كنيم, نظر شيخ اولي است و مي‌گويد (الاستصحاب اطاله عمر المستصحب), و اين در معلوم التاريخ معني ندارد, اما مرحوم آخوند مي‌گويد, بلي! خودش ولو معلوم التاريخ است, اما( بالاضافه الي الولد) مجهول التاريخ است, يعني مي‌خواهيم كه عمرش را زياد كنيم, يعني چه؟ مي‌گوييم ولد قبل بوده, اما موت والد بعد بوده, اين قابل مطالعه است كه آيا حق با مرحوم آخوند است يا حق با شيخ است, (علي كل تقدير) قسم اول را خوانديم, قسم اول كدام بود؟( اذا كان الاثر مترتباً علي وجود حادث عند وجود حادث آخر, بنحو التام, مثل اصاله عد سبق الولد علي الوالد).