التنبيه الحادي عشر:
المستصحب علي قسمين او علي اقسام ثلاثه:
الف) ممكن است كه مستصحب (حدوثاً) اثر داشته باشد, ولي (بقاءً) بي اثر باشد, ب) ممكن است كه بر عكس باشد, يعني (حدوثاً) فاقد اثر شرعي است, اما )بقاءاً) اثر شرعي دارد, ج) ممكن است هم حدوثاً داراي اثر شرعي باشد و هم بقاءاً, اما چهارمي كه اثر شرعي نداشته باشد نه حدوثاً ولابقاءً, نداريم, فلذا معني ندارد كه استصحاب بشود, بنابراين فرضيه ما همان سه تاست, پس همانطوركه چهارمي را بيرون كرديم, اولي را هم بيرون ميكنيم, چهارمي اين بود كه داراي اثرنيست, بلكه هم (حدوثاً ولابقاءً) فاقد اثر است و چيزي كه از هردو نظر فاقد اثر باشد, بدرد نميخورد, اولي نيز بدرد نميخورد, زيرا اولي اين بودكه حدوثاً اثر دارد, اما بقاءاً فاقد اثر است, اين مورد استصحاب نيست, چون در استصحاب نظر ما به حدوث نيست, بلكه نظر ما در(استصحاب) به بقاء است فلذا اين دوتا اصلاً مورد استصحاب نيست, بلكه سالبه به انتفاء موضوع است, آنكه مورد استصحاب است, دوتاي بعدي است, يعني داراي اثر است هم حدوثاً وهم بقاءاً, مثلاً من بعد از طلوع الفجر وضو گرفتم, متطهرشدم, الآن نميدانم كه آيا طهارتم باقي است يا باقي نيست؟ اين هم حدوثاً اثر دارد, چون نماز صبح را با او خواندم, هم بقاءً اثر دارد, يعني الآن ميتوانم با او مس مصحف كنم وهكذا, اين هم جاي بحث نيست كه مسلماً استصحاب ميگيرد, بنابراين محل بحث ما شق دوم است, يعني چيزي است كه حدوثاً فاقد اثر است, اما بقاءً ,داراي اثر است,مثلاً بچهي هست ده ساله ويا پنج ساله, زنده بود و پدرش هم زنده بود,حيات پسر فاقد اثر بود, حالا پدر زنده است و پسر هم زنده است,اين چه اثري دارد؟اثرندارد, اما بقاءً اثر دارد, يعني اگر فرض كنيم كه پدر مرد, نميدانيم كه اين بچه كه (سابقاً) زنده بود(يعني در حال حيات پدر), حالا هم زنده است يا زنده نيست؟ استصحاب حيات ميكنيم, ارثيهاش را از تركه جدا ميكنيم, حيات ولد در زمان حيات پدر فاقد اثر بود, اما هنگام فوت پدر, كه شك داريم آيا آن بچهي كه سابقاً زنده بود, حالا هم زنده است يا زنده نيست؟ اگر استصحاب حيات كنيم, حدوثاً اثر نداشت, اما بقاءً اثر دارد, فلذا مرحوم آخوند ميفرمايد كه ما در استصحاب اثر ميخواهيم, يا در هردو مرحله, يعني هم در مرحله حدوث و هم مرحلهي بقاء, يا اگر حدوثاً فاقد اثر است,اما بقاءً اثر دارد, همينكه بقاءاً اثر دارد, كافي است, چرا؟ زيرا ما (لاتنقض اليقين بالشك) داريم, (لاتنقض) بايد لغو نباشد, آن دوتا(يعني جاي كه نه حدوثاً اثر داشت و نه بقاءاً, ياجاي كه فقط حدوثاً اثر دارد اما بقاءاً اثر ندارد) را كه بيرون كرديم, چون (لاتنقض) در آن دوتا لغو بود, فلذا در جاي كه حدوثاً اثر دارد,اما بقاءً اثرندارد, باز هم (لاتنقض) در آنجا لغو است, چرا؟ چون (لاتنقض) ناظر به حدوث نيست, بلكه ناظر به بقاء است, ولذا چيزي كه بقاءً اثر ندارد, (لاتنقض) در آنجا لغو است,اما (لاتنقض) در اين دوتاي ديگر لغو نيست,اما آنجا كه حدوثاً وبقاءً اثر دارد مانند: وضو, طهارت كه روشن است, اما آنجا كه ابتداءً اثر نداشت, اما بقاءً اثر دارد,اعمال (لاتنقض) در آنجا لغو نيست, يعني شرع بفرمايد اين بچهي كه پارسال زنده بود, پدرش هم زنده بود, الآن كه پدر مرده است, نميدانيم كه بچهاش زنده است يا زنده نيست؟ اگر استصحاب حيات كنيم, (لاتنقض) اثر دارد, آن اينكه همهي (تركه) را ورثهي موجود نميبرند, بلكه سهم بچه را كنار ميگذارند, ما در (لاتنقض اليقين بالشك) دنبال اثر هستيم, يعني اندازه كه اعمال (لاتنقض) لغو نباشد, فلذا در آنجا كه بقاءً اثر داشته باشد,اعمال (لاتنقض) لغو نيست.
مثال: استصحاب عدم تكليف, استصحاب عدم تكليف در ازل مجعول نيست, يعني خدائي بود, زمين و آسماني بود, ولي هنوز پيغمبر اكرم مبعوث به رسالت نشده بود,نميدانيم كه چنين چيزي واجب بود يا واجب نبود؟ اين عدم تكليف ازل, اثري ندارد, چون مكلَّفي نبود وشريعتي نبود, اما اين (عدم تكليف) بقاءً اثر دارد, مثلاً شك داريم كه مثلاً فلان چيز حرام است يا حرام نيست؟ استصحاب عدم حرمت ازلي و عدم وجوب ازلي ميكنيم, ازلاً اثر ندارد, اما ابداً اثر دارد- ازل در مقابل ابد است-, در آن سالهاي قبل كه هنوز شريعتي نبود, اين (عدم تكليف) اثري نداشت, اما الآن كه پيغمبر اكرم آمده وشريعتي آورده, نميدانيم كه آيا اين هم واجب است يا واجب نيست؟ عدم تكليف بقاءً اثر دارد,آوردنش لازم نيست, سپس مرحوم آخوند ميفرمايد اخيراً به شما گفتيم كه عدم تكليف, تكليف است, چرا؟ چون چيزي كه وجودش تكليف باشد, عدمش هم نوعي از تكليف است, تا اينجا حرفهاي آخوند خوب است, ولي ما در بعضي از مثالهايش مناقشه داريم, تا اينجا ما با مرحوم آخوند كمال موافقت را داريم- يعني اينكه: المستصحب علي اقسام اربعه:
1- لا اثر له بقاءً و لا حدوثاً, كه از محل بحث خارج است, 2- له اثر حدوثاً لابقاءً, اين نيز از محل بحث ما خارج است,3- له اثر حدوثاً و بقاءً, 4- وله اثر بقاءً فقط, اين دوتا مانعي ندارد-, اما بعضي از مثالهاي كه بيان نموديم مانند حيات (ولد) اشكالي ندارد, ولي گاهي ازاوقات, اين استصحاب عدم ازلي, پيش ما مثبت است, مانند استصحاب عدم قرشيت, زني است كه نميدانيم قرشي است يا قرشي نيست؟ اگر قرشي باشد, خوني را كه تا شصت سالگي ميبيند, محكوم به حيض است,اما اگر قرشي نباشد, خوني كه بعد از پنجاه سال ميبيند, محكوم به استحاضه است, در اينجا استصحاب عدم قرشيت, پيش ما مثبت است,آقايان بين سالبهي به انتفاء موضوع وبين سالبهي به انتفاء محمول,فرق ميگذارند, مستصحب شما كه ميگوييد اين زن متولد نشده بود, قرشي نبود, سالبه به انتفاء موضوع بود, حالا كه شما ميخواهيد عدم قرشيت را استتصحاب كنيد, ديگر نميخواهيد به صورت سالبه به انتفاء موضوع, بلكه ميخواهيد بگوييد سالبه به انتفاء محمول, يعني (هذه المرأه ليست بقرشيه, مستصحب شما (لم تكن المرئه قرشيه) است, سالبه به انتفاء موضوع است, لم تكن المرئه قرشيه, كي؟ (قبل الولاده, لم تكن المرئه قرشيه)، اين مستصحب است، ولي آن چيزي كه الآن ميِخواهيد بگوييد، ميخواهيد بگوييد (هذه المرئه ليست بقرشيه)، اين سالبه به انتفاء محمول است, يعني موضوع را مسلّم گرفتيد,فلذا محمول را ميخواهيم استصحاب كنييد, و از نظر ما استصحاب سالبه به انتفاء موضوع و اثبات سالبه به انتفاء محمول, از اظهر مصاديق اصل مثبت است, كساني كه استصحاب عدم قرشيت را تجويز ميكنند, بايد به اين نكته توجه كنند كه مستصحب, (سالبه بانتفاء الموضوع، يعني لم تكن المرئه قرشيه), چرا؟( لعدم وجودها)، ولي الآن نميخواهيد بگوييد كه (لم تكن المرئه)، بلكه ميخواهيد بگوييد (هذه المرئه الموجوده ليست بقرشيه), عقل ميگويد كه اگر (لم تكن القرشيه) تا به حال هم باقي است پس اين زن قرشي نيست.
مثال2: فرض كنيد كه در اين خانه, كُري وجود نداشت. دو جور شما ميتوانيد استصحاب كنيد: الف) گاهي به صورت (ليس تامه) كه همان سالبه به انتفاء موضوع است, ب) گاهي به صورت (ليس ناقصه)، يعني يك موقع ميگوييد:(لم تكن الماء الكر موجوداً), اين سالبه به انتفاء موضوع است, اين حتي با نبودن آب هم ميسازد, كه بگوييم آبي در اين خانه نبود (لم يكن الماء الكرموجوداً).
يك موقع ميخواهيم بگوييم كه اين (آب) كر نيست، يعني اگر بگوييم (لم يكن الماء الكر موجوداً), ثابت نميكند كه اين آب كر نيست، چون اين به صورت سالبه به انتفاء محمول است ( يعني هذا الماء ليس بكر), پس اگر بخواهيم استصحاب عدم ازلي كنيم و ثابت كنيم كه اين آب كر نيست, اين از قبيل اصل مثبت است و به عبارت ديگر قضيه متيقنه غير از مشكوكه است. (متيقن) ما چيست؟( لم يكن الماء الكر موجوداً)، اين حتي با (عدم الماء) هم ميسازد, اگر بگوييم: (لم يكن الماء الكر موجوداً تحت هذا السقف)، ثابت نميكند كه (هذا الماء ليس بكر)، چون اولي سالبه به انتفاء موضوع است, ولي اين سالبه به انتفاء محمول است ( يعني هذ الماء ليس بكر).
بنابراين ما با مرحوم خراساني موافق هستيم كه لازم نيست در استصحاب, اثر هم حدوثاً باشد و هم بقائاً، بلكه بقائاً كافي است, ولي در بعضي از مثالهايش مناقشه ميكنيم, فلذا در دو تا مثالش مناقشه كرديم: 1- استصحاب عدم قرشيت و اثبات اينكه (هذه المرئه ليست بقرشيه)ِ،2- استصحاب عدم وجود آب (كر) تحت اين سقف، اين ثابت نميكند (ان هذا الماء ليس بكر)، بلكه ما بايد موارد را حساب كنيم، بعضي از موارد مورد قبول است و بعضي از موارد, مورد قبول نيست.
التنبيه الثاني عشر:
استصحاب عدم حادث. گاهي شك داريم كه آيا اين حادث رخ داده يا رخ نداده؟ گاهي به زمان ميسنجيم، گاهي به حادث ديگر ميسنجيم, فلذا در اينجا در دو موضع بحث ميكنيم:
الف) عدم حدوث حادث را به زمان ميسنجيم, مثلاً ميدانيم كه زيد قطعاً در روز جمعه مرده, ولي نميدانيم آيا در روز پنج شنبه مرده و در روز جمعه تشييع كردهاند, يا همان روز جمعه مرده و ما هم تشييع كرديم, شك در موت زيد است كه (هل وقع في يوم الخميس او وقع في يوم الجمعه)؟ اينجا عدم موت زيد را به زمان ميسنجيم، يعني نميدانيم كه موتش(يوم الخميس) بوده يا (جمعه)؟ جمعه كه او را تشييع كرديم، ولي نميدانيم حدوثش خميس بوده يا حدوثش جمعه بوده؟ ميگوييم (اصاله عدم موته الي فجر الجمعه).
يك موقع ما حادث را به زمان نميسنجيم، بلكه حادث را با حادث ديگر ميسنجيم, يعني ميدانيم كه اين آب نجس شده و كر هم شده، ولي نميدانيم تنجيس قبل بوده و كريت بعد، يا كريت قبل بوده و نجاست بعد؟- البته مراد از كريت, كريتي است كه با آب قليل كر شده باشد, نه كر ديگر يا با آب جاري-, ميدانيم كه با دلو از چاه آب كشيدهاند و اين حوض را كر كردهاند، و ميدانيم يك دستمال نجسي هم در اين حوض شسته شده, ولي نميدانيم كه نخست كريت حاصل شده و سپس نجس را در آن شستهاند, يا اول دستمال نجس را در اين آب حوض شستهاند و سپس آب اين حوض را كر كردهاند؟ اگر كريت قبلاً حاصل شده, پس هم اين آب حوض پاك است و هم دستمال, اما كريت بعد از شستن دستمال نجس حاصل شده باشد, كر بعدي به درد نميخورد، چون كر بعدي كر تدريجي است, فلذا اگر آب نجس را با آب قليل كر كنيم’ پاك نميشود, پس در اينجا كريت را با نجاست ميسنجيم, كريت رابا ملاقات ميسنجيم, و گاهي هم ملاقات را با كريت, فعلاً بحث ما در موضع اول است.
الموضع الاول: (اذا نسب الحادث الي جزء من اجزاء الزمان)؛
مثالش را بيان نمودم, مثلاً زيد فوت كرده و در روز جمعه هم تشيعش نموديم, ولي نميدانيم كه موتش (يوم الخميس) بوده و تشييع عقب افتاده, يا موتش روز( جمعه) بوده است؟ در اينجا سه تا عنوان داريم:
1) عدم موته الي يوم الجمعه, اين مستصحب ما است, دو تا هم لازم دارد: الف) تأخر موته عن الخميس. ب) حدوث موته يوم الجمعه.
اولي مستصحب است، آن دو تا لازم است، مستصحب ما چيست؟ميِدانيم كه زيد روز جمعه قطعاً مرده، ولي نميدانيم كه روز جمعه بقاء است يا جمعه حدوث است؟ ميگوييم، (اصاله عدم موته الي فجر يوم الجمعه)، يعني تا صبح يوم جمعه اين آدم نمرده بود, فلذا هر اثري كه اين عدم دارد بر او بار ميكنيم, كساني كه تا فجر يوم جمعه زنده بودهاند, از اين آدم ارث ميبرند, يا اگر كسي در آن زمان فوت كرده, اين آدم از آن ارث ميبرد, فرض كنيم كه يك آدمي (يوم الخميس) مرده، اين ميت ما از او ارث ميبرد، چرا؟ لاصاله عدم موته الي فجر يوم الجمعه، يعني اين(زيد) تا فجر يوم جمعه زنده بود، تمام آثار حيات بار ميشود، نفقه زنش تا آن لحظه بر مالش است، يا اگر كسي از اقربائش (يوم الخميس) بميرد, اين آدم از او ارث ميبرد، يعني كليه آثاري كه بر( عدم الموت= اصاله بقاء الحياه) بار است، يعني هر اثري كه (اصاله عدم الموت الي فجر يوم الجمعه) دارد, بار ميكنيم,آيا اين دو تا لازم را هم ثابت ميكند؟ لازم كدام؟ (تأخر موته عن الخميس)، مثلاً نذر كردم (كلما تأخر موته عن الخميس, يعني عن فجر يوم الجمعه) صد تومان در راه خدا بدهم، آيا تأخر را هم ثابت ميكند يا تأخر را ثابت نميكند؟ ميگوييم, تأخر را ثابت نميكند, چرا؟ چون آن, لازم عقلي است, يعني عقل ميگويد كه اگر تا فجر (يوم الجمعه) اين آدم نمرده پس مرگش عقب افتاده است, يعني اگر آدمي تا فجر يوم جمعه نمرده و روز جمعه هم قطعاً مرده, عقل ميگويد (تأخر موته عن الخميس, يعني عن فجر يوم الجمعه), اين را عقل ميگويد. دومي نيز ثابت نميشود، دومي كدام است؟ (عنوان حدث), يعني اگر من نذر كردم كه (كلّما حدث موته يوم الجمعه), صد تومان در راه خدا بدهم، در اينجا دادن صد تومان لازم نيست، چرا؟ چون اين لازمه عقلي آن (مستصحب) است، مستصحب چيست؟ (عدم موته الي فجر يوم الجمعه)، لازمهاش چيست؟ لازمهاش اين است كه( حدث موته يوم الجمعه), اولي مستصحب است، دومي و سومي لازم آن ميباشد، يعني (مستصحب) عبارت است از: (اصاله عدم موته الي فجر يوم الجمعه), لازم اولش (تأخر موته عن فجر يوم الجمعه) است, لازم ديگرش هم عبارت است از: (حدوث موته يوم الجمعه)، يعني اولي و دومي لازمه آن مستصحب ميباشد، فلذا هر اثري كه مستصحب دارد, بار كنيد، اما اين دو تا لازم اگر اثر شرعي داشته باشند, اثر شرعي بار نميشود, مثلاً اگر من نذر كردم كه پولي در راه خدا بدهم، كي؟ (اذا تأخر موته عن فجر يوم الجمعه, او حدث موته يوم الجمعه), در اينجا نه اثر تأخر بار است و نه اثر حدوث، مگر اينكه بگوييد من ميخواهم از بحث گذشته استفاده كنم، چگونه؟ اولي را از دو راه ميشود درست كرد، اولي كدام است؟ بگوييم در عين حاليكه استصحاب (عدم موت) ميكنيم, تأخر را هم ثابت ميكنيم, و اثر تأخر را نيز بار ميكنيم, مستصحب ما عبارت است از: (اصاله عدم موته الي فجر يوم الجمعه)، لازمه عقليش عبارت است از (تأخر موته عن الخميس، يا عن فجر يوم الجمعه). اثر شرعياش عبارت از صدقه دادن در راه خدا، ميگوييم: صدقه را بده، همين كه استصحاب كردي و گفتي (اصاله عدم موته الي فجر يوم الجمعه), اثر تأخر را بار كن، چرا؟ لاحد الوجهين: 1) خفاء الواسطه، ميگوييم اين دقت شيخ انصاري است كه سه تا ميكند، ولي عرف سه تا نميگيرد, بلكه دو تا ميگيرد، ميگويد (اصاله عدم موته الي فجر يوم الجمعه)، عباره اخراي (تأخر موته عن فجر يوم الجمعه) است, چه بگوييد (آقا حسن) و چه بگوييد (حسن آقاِ)، هردو يكسانند, يعني اگر گفتيد تا فجر روز جمعه نمرده است, معنايش اين است كه موتش از فجر يوم جمعه عقب افتاده, ميگوييم اين واسط در نظر عرف نميآيد، يعني همينكه گفتيد اين آقا تا فجر يوم جمعه نمرده, معنايش اين است كه صدقه را بايد بدهي، چرا؟ چون گفته بودي كه اگر موتش عقب بيفتد, من صدقه را بدهم، الآن هم عقب افتاد, پس صدقه را بايد بدهي, اگر كسي تا فجر جمعه نمرده, و در روز جمعه هم قطعاً, پس (تأخر موته عن فجر يوم الجمعه).
1) (الملازمه بين التعبدين), يا از راه ديگر وارد ميشويم, و آن اين است كه عرفاً بين تعبدين, ملازمه است, يعني عرف ميگويد حالا كه رسول خدا يا امام صادق (ع) به من ميگويد متعبد باشد بر اينكه زيد تا فجر يوم جمعه نمرده، ميگويد تبعد به اين عدم, ملازم با تعبد به آن امر وجودي است، امر وجودي كدام است؟ (تأخر موته عن فجر يوم الجمعه)، اين دو تا را نميشود از همديگر جدا كرد، تفكيك از نظر عرف قبيح است, عرف ميگويد تو كه ميگويي تا فجر جمعه اين آدم زنده بوده، روز جمعه هم كه قطعاً مرده، پس (تأخر موته عن فجر يوم الجمعه)، (بين امر عدمي و بين امر وجودي, ملازمه در تعبد است, بنابراين شيخ انصاري و آقاي آخوند ميفرمايند: ما ميتوانيم از يكي دو راه, تأخر را ثابت كنيم: الف) يا ميگوييم (واسطه) خفي است, ب) يا ميگوييم بين هردو تعبد, ملازمه هست (التعبد بعدم موته الي فجر يوم الجمعه و تأخر موته عن الفجر)، پس يا ميگوييم ملازمه هست, و يا ميگوييم, (واسطه) خفي است.- و اشار المحقق الخراساني الي الوجه الاول بقوله: (الا بدعوي خفاء الواسطه), و اشار الي الوجه الثاني بقوله: (او عدم التفكيك في التنزيل).-
خلاصه:
ما يك مستصحب داشتيم بنام: (اصاله عدم موته الي فجر يوم الجمعه)، اين دو تا لازم داشت:
1) تأخر، 2) حدوثه يوم الجمعه.
اولي را گفتيم كه اصل مثبت است، ولي بعداً از دو راه درست كرديم و گفتيم يا بين اثر شرعي كه صدقه است و بين مستصحب, اين واسطه در نظر عرف پنهان است، يعني عرف, اثر واسطه را اثر خود مستصحب ميداند. يا گفتيم بين التنزيلين, ملازمه است، يعني امام صادقي كه ميفرمايد: زيد تا فجر نمرده، همين امام صادق (عليه السلام) كأنّه ميفرمايد (تأخر موته عن فجر يوم الجمعه), حالا سراغ دومي كه حدوث است ميرويم, اگر يك آثاري بر حدوث بار باشد. آيا ما ميتوانيم استصحاب (عدم موت زيد الي فجر يوم الجمعه) كنيم و ثابت نماييم كه (انه حدث يوم الجمعه)، يعني (يوم الجمعه) پيدا شد, يعني عنوان حدوث را ثابت كنيم؟ ما معتقد هستيم كه اين اثر, لازمه عقلي است, يعني عقل ميگويد كه اگر تا فجر (يوم الجمعه) نمرده، پس (حدث الموت يوم الجمعه)، چرا؟ (لان الحدوث هو الوجود المسبوق بالعدم), يك معناي مركبي است، اگر ميگوييم عالم و دنيا حادث است, يعني (الوجود مسبوق بالعدم)، و اين اصل مثبت است, يعني عقل ميگويد اين مركب كه (الوجود بعد العدم) باشد, اين لازمه مستصحب است، چرا لازمه مستصحب است؟ چون مستصحب تا طليعه فجر جمعه زنده بود، يوم الجمعه هم كه قطعاً مرده، چون تشييعش كرديم. عقل اگر مستصحب را با آن علم وجداني جمع كند, اين مركب را ميسازد، مركب كدام است؟ (الحدوث بعد العدم)، يعني (حدوث الموت بعد عدم الموت), فلذا اگر ما اين لازم را مركب بدانيم, اصل مثبت است. ولي شيخ و آخوند ميخواهند بگويند كه مثبت نيست، چرا؟ ميگويند كه (حدوث بعد العدم) مركب نيست، بلكه دو جزء دارد كه يك جزئش را بالاصل و جزء ديگر را بالوجدان احراز ميكنيم، دو تا جزء دارد، يكي بالاصل احراز ميكنيم و ميگوييم تا فجر نمرده، ديگري را كه موت روز جمعه باشد, بالوجدان احراز ميكنيم, ما يك امر مركب نميدانيم، بلكه ميگوييم حدوث دو تا جزء دارد, كه يكي جنبه عدمي دارد, يعني نبود, ديگري جنبه وجودي, يعني بعداً حادث شد, نبودش را با استصحاب درست ميكنيم، بودش را هم كه موت روز جمعه باشد, با وجدان احراز مينماييم.
مرحوم آخوند ميخواهد بگويد كه حدوث امر مركب نيست, يعني سه چيز نيست: الف) حدوث به معني عدم, ب) وجود است,ج) رابطه, سه چيز نيست, بلكه دو چيز است, كه يكي را بالاصل ثابت ميكنيم, ديگر را بالوجدان.- و اشار المحقق الخراساني الي هذا الوجه بقوله: (نعم (لا بأس بترتيبها بذاك الاستصحاب بنائاً علي انّه- يعني حدوث - عباره عن امر مركب من الوجود في الزمان اللاحق و عدم الوجود في السابق)-. مرحوم آخوند ميفرمايد كه حدوث را ما ثابت ميكنيم، اين مثبت نيست, حدوث يعني چه؟ يعني (موت) نبود, سپس اين موت حاصل شد, نبود به بركت (لا تنقض)، و بود به بركت علم وجداني، اين كجايش اصل مثبت ا ست؟! ولي آقاي آخوند از يك نكته غفلت كرده, چون قبلاً گفتيم اين دو تا جفتشان بايد يك تركيب درست كنيم، اگر بگوييم نبود مرگ, بود مرگ، اين كه حدوث نيست, بلكه بايد بگوييم: نبود مرگ زيد, و بود مرگ زيد، نبودش مربوط است به قبل الفجر روز جمعه, و بودش مربوط است به بعد الفجر. فلذا اين سه چيز دارد: 1) نبود بالاصل، 2) بود بالوجدان، 3) اين دوتا را بايد تركيب كنيم وو بگوييم ( لم يكن زيد ميتاً قبل الفجر و صار ميتاً بعد الفجر), اين تركيب حالت سابقه ميخواهد و اين خودش اصل مثبت است. اين اشتباه است كه بگوييم دو تا جزء دارد، چون دو تا جزء حتماُ يك رابطي هم ميخواهد, يا رابط ايجابي يا رابط سلبي, اين رابط نبوده، بلي! نبود موت قبل الفجر است, موت بعد الفجر است, ولي اينها را جفت كردن, اين خودش لازمه عقل است، يعنيي عقل ميگويد اگر نبود قبل الفجر, و بود بعد الفجر, پس بايد بگوييم (حدث الموت يوم الجمعه). حدوث تنها دو چيز نيست، سه چيز است:1- نبود قبل الفجر،2- بود بعد الفجر،3- ارتباط اين دو تا با هم.( بحث ما در موضع اول به پايان رسيد).
الموضع الثانيِ:
في نسبه الحادث الي حادث آخر.