• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  •  

    ما راجع به (اصل مثبت) پنج تا بحث داريم و فعلاً بحث ما در اين است كه آيا (لاتنقض اليقين بالشك),اصول مثتبه را هم مي‌گيرد يا شامل اصول مثبته نمي‌شود, يعني در حجيت و عدم حجيت بحث مي‌كنيم, پنج نوع تقرير در اينجا بر عدم حجيت هست:

    1- تقرير اول مربوط به شيخ انصاري بود كه فرمود: (وجوب الصدقه) از آثار حيات زيد نيست, بلكه از آثار (نبات لحيه) است و(نبات لحيه) يك امر تكويني است, فلذا با (لاتنقض اليقين بالشك) امر تكويني كه (نبات لحيه)باشد, ثابت نمي‌شود, تا نبات لحيه هم ثابت نشود, وجوب صدقه نيز ثابت نمي‌شود.

    ما در مقام جواب گفتيم كه اين امر از نظر امكان, امر ممكني است, اما اين كه وقوع هم دارد يا ندارد, يك مسئله‌ي ديگر مي‌باشد, يعني امكان دارد كه شرع مقدس بفرمايد: من حيات مشكوك رابه منزله‌ي حيات متيقنه قراردادم (نزلت منزله الحياه المتيقنه), گاهي بفرمايد كه: فقط اثر حيات, و گاهي هم بفرمايد: (اثر الاثر), يعني گاهي بفرمايد: (نزل الحيات المشكوكه منزله الحيات المتيقنه في الخصوص الآثار الحيات), و گاهي هم ممكن است بفرمايد: (نزل الحيات المشكوكه منزله الحيات المتيقنه في عامه الآثار, حتي آثار العقلي), چرا؟ (لان اثر الاثر اثر), يعني اثر نبات لحيه, اثر حيات نيز است, منتها گاهي اين اثر (بلاواسطه) است, و گاهي اين اثر (مع الواسطه) مي‌باشد, فلذا لازم نيست كه شرع مقدس انبات لحيه را ثابت كند, بلكه مي‌تواند دو گونه بيان كند,گاهي بفرمايد:(ايها المكلَّف! اذا شككت في حيات زيد, نزل الحيات المشكوكه منزله الحيات المتقدمه في خصوص اثر الحيات), اين ممكن است, فقط بايد بگوييم كه اموالش را تقسيم نكنيد, زنش هم حق ازدواج ندارد, ونيز ممكن است كه بگوييم: (نزل الحيات المشكوكه منزله الحيات المتيقنه في عامه الآثار), عامه الآثار يعني چه؟ يعني خواه اثر (بلاواسطه) باشد يا آثار (مع الواسطه), چرا؟ (لان اثر الاثر اثر), بنابراين, لازم نيست كه شرع امر تكويني را ايجاد كند, تا بگوييد با (لاتنقض) امر تكويني ايجاد نمي‌شود.

    2- تقرير دوم مال مرحوم خراساني است- چنانچه تقرير چهارمي نيز مال ايشان- اگر كسي (كفايه الاصول) را مطالعه كنند, كفايه دو بيان دارد, يك بيانش قبل از كلمه‌ي (فالتحقيق) است, بيان دوم از كلمه(فالتحقيق) به بعدش شروع مي‌شود, و ما هردو بيان را عرض مي‌كنيم, حاصل بيان اولي اين است كه شرع مقدس كه مي‌فرمايد: (لاتنقض اليقين بالشك), (ما تعلق به اليقين) را مي‌گويد بگو كه هست, (ما تعلق به اليقين) چيست؟ حيات زيد است, مي‌فرمايد: متعبد باش و تعبداً بگو حيات هست, يعني (ما تعلق به اليقين) را نگه دار, فلذا ما بايد ببينيم كه (ما تعلق به الحيات) چيست؟ در اينجا دو چيز داريم: الف) الحيات, ب) نبات اللحيه. يقين, به حيات زيد خورده, زيد ده سال پيش زنده بود,الآن هم زنده است, (يقين) به حيات خورده, اما نبات لحيه كه متعلق يقين نبوده, ما زيد رادر ده سالگي گم كرديم, الآن بيست سال است, يعنيوده از سال از آن زمان گذشته است, (ما تعلق به اليقين) حيات است, ما بايد (ما تعلق به الحيات) را به خاطر اثر شرعيه‌اش حفظ كنيم, اثر شرعيش هم اين است كه اموالش مال خودش است, اگر هم پدرش بميرد,سهميه‌اش را بايد حفظ كنيم, و اما (ما لم يتعلق به اليقين),يقين به او تعلق نگرفته مانند نبات لحيه,(لاتنقض) اين را نمي‌گويد كه بگير, بل (لاتنقض) فقط ما را امر مي‌كند كه به (ماتعلق به اليقين) تعبد كنيد, ما هم مي‌گوييم چشم! (ما تعلق به اليقين) حيات است, فلذا نگه‌اش مي‌داريم واثرش هم بار مي‌كنيم, و اما (ما لم يتعلق به اليقين) كه نبات لحيه باشد, ديگر تعبد به آن, از (لاتنقض) استفاده نمي‌شود, تا بگوييم: بگو كه ريش هم در آورده, پس برو, و يك دينار هم در راه خدا بده. به عبارت ديگر اگر كسي بخواهد نبات لحيه را هم ثابت كند, از دو راه مي‌شود ثابت كرد( فمن خلال احد الامرين): الف) يا بايد يقين به او متعلق بشود, مانند حيات, ب) يا تعبد به حيات, ملازم با تعبد به نبات لحيه باشد, مثلاً كه اگر شرع بفرمايد كه حيات دارد و زنده است,عرف هم بفهمد براينكه ريش هم در آورده است,پس تعبد به نبات لحيه, (يتحقق من خلال احد الامرين): يا خودش متعلق يقين باشد, يا لااقل تعبد به حيات, عرفاً ملازم با تعبد به نبات لحيه باشد, اولي كه نيست, چون ما فقط يقين به حيات زيد داشتيم, اصلاً تعلق يقين به نبات لحيه نبوده, و اما دومي كه عرفاً ملازمه‌ي ميان شان باشد, مي‌گويم ملازمه هم نيست, چرا؟ چون شأن شارع اين است كه بفرمايد, بگو هست, چون اثر شرعي دارد,نبات لحيه كه اثر شرعي نيست تا بار كنيم, اثر شرعي نيست تا شرع بفرمايد, بگو زنده است, چشم,چرا؟ چون زنده بودن اثر شرعي دارد, و اما زنده است, پس ملتحي هم است, گفتن اينكه كه ملتحي هم است, از شأن شارع دور است, شأن شارع اين است كه بگو هست, به خاطر شرع, به اثر شرعي, و اما (نبات لحيه) كار تكوين است,اثر شرعي نيست تا شرع مقدس بفرمايد,بگو زنده است, اموالش مال خودش هست, پدرش هم اگر بميرد سهميه‌اش به اين مي‌رسد, بگو زنده است, پس الآن ملتحي است, اين از شأن شارع دور است, چون اگر شرع مقدس ما را به چيزي متعبد مي‌كند,به خاطر يك اغراض شرعيه است (لاغراض شرعيه لا لاغراض غير شرعيه), اين بيان اول آخوند است, يعني تا سر كلمه‌ي (فالتحقيق), بيانش همين است, پس بيان اول اين شد كه اصل مثبت حجت نيست,چرا؟ چون (لاتنقض) مي‌گويد كه (ما تعلق به اليقين) را نگه دارد,اما نبات لحيه (لم يتعلق به اليقين), به عبارت ديگر اگركسي بخواهد نبات لحيه را ثابت كند, از دو راه مي‌تواند ثابت كند( فمن خلال احد الامرين), يا خودش بايد متعلق يقين باشد,يا تعبد به حيات,ملازم با تعبد به نبات لحيه باشد,اولي كه نيست, دومي هم نيست, يعني ملازمه نيست, چرا؟ چون شأن شارع اين است كه بفرمايد, بگو زنده است, يعني (ما يرتبط بالشارع) آثار شرعي است, اما آثار عقلي و عادي (لا يرتبط بالشارع), به شارع ارتباطي ندارد تا بفرمايد, بگو كه محاسن در آورده است- اين بيان اول كفايه است.-

    يلاحظ عليه:

    البته ما نمي‌خواهيم كه كلام آخوند را صددرصد رد كنيم, بلكه مي‌خواهيم كه يك كمي مسئله را روشن تر كنيم, زيرا فرمايش ايشان( آخوند) فرمايش حرف متيني است, فلذا ما از آخوند سئوال مي‌كنيم, اينكه مي‌فرماييد, تعبد به نبات لحيه, (يتحقق من خلال احد الامرين): الف) ان يتعلق به اليقين, ب) تعبد به حيات, ملازم است با تعبد به نبات لحيه باشد, اولي را فرموديد كه نيست, دومي را هم گفتيد كه شأن شارع نيست تا بفرمايد:(تعبد ببقاء الحيات لاجل نبات اللحيه),نبات لحيه چه كار به شرع شارع دارد,اين فرمايش آخوند, يك اشكالي دارد, آن چيست؟ آن اين است كه اگر نبات لحيه هيچ اثر شرعي نداشت, حقش بود كه به شارع بگوييم كه شارع! تو چكاره‌ي كه مي‌گوي زيد زنده است, پس ريش هم در آورده است, تو بايد در حدود كار خودت فرمان بدهي, حدود كارت (آثار شرعيه) است, اما آثار عقليه و عاديه از حدود شرع بيرون است, ولي اگر همين امر تكويني خودش موضوع اثر شرعي باشد,اين كارش بي خود نيست, ولذا حق نداريم كه به شارع اعتراض كنيم كه به تو چه؟! چون شارع خواهد گفت اينكه مي‌گويم, بگو زنده است, پس نبات لحيه نيز هست, پس برو يك ديناردر راه خدا صدقه بده, تعبد به نبات لحيه لغو و خارج از اختيارات شارع نيست, بلي! اين اشكال بر كلام آخوند است, ولي آقاي آخوند مي‌گويد كه اين( يلاحظ) شما امكان را ثابت كرد, بلي! ممكن است, اما اينكه (لاتنقض) اين دلالت را دارد يا ندارد؟ اين جهت را ثابت نمي‌كند, فلذا آخوند حق دارد كه به ما بگويد, اين (يلاحظ) شما فقط امكان را ثابت كرد, يعني ممكن است كه شرع بفرمايد, بگو زيد كه ده سال قبل, گم شده بود و در آن زمان ده سال داشت, حالا هم زنده است, پس هم اموالش مال خودش است, هم نبات لحيه كرده, نبات لحيه براي چه؟چون نذر كرده بود كه هر زماني كه زيد محاسن و لحيه در آورد, يك دينار در راه خدا صدقه بدهد (يجب عليك ان تتصدق بدينار), مي‌گويم: يك دينار را به عنوان صدقه بده, ولي اين مسئله امكان را ثابت كرد, نه وقوع را, يعني وقوع را ثابت نمي‌كند.

    بنابراين, بيان مرحوم آخوند, بيان تامي است, فلذا اشكال و(يلاحظ) ما هم خرابش نكرد, بلكه (يلاحظ) ما فقط گفت كه ممكن است, بلي! ممكن است كه شرع مقدس, گاهي به اولي اكتفا كند و بفرمايد: فقط اثر (بلا واسطه) بار است,و گاهي هم ممكن است كه اثر (مع الواسطه) را هم بگيرد, چرا؟ چون مانعي ندارد كه تعبد به (حيات) ملازم با تعبد به (نبات لحيه) باشد واين كار دور از شئون شارع نيست, چرا؟ چون اثر شرعي دارد, فلذا اين امكانش مي‌رساند, اما وقوع را ثابت نمي‌كند,پس بهتر كه ما اين (يلاحظ) را به (ان قلت) تبديل كنيم وبگوييم: (ان قلت) كه تعبد به نبات لحيه, كار لغو و عاطل وباطلي نيست, چون پشت سرش اثر شرعي دارد.

    قلت: حد اكثر شما امكان مسئله را ثابت كرديد, اما آيا (لاتنقض) در بازار و در اذهان عرب,اين مقدار كشش دارد كه بگويد: خودش را نگه دار, اثرش را بار كن, اثر عقلي را باركن, اثر شرعي عقلي را هم باركن؟ اينها از (لاتنقض) استفاده نمي‌شود.- بنابراين, ما بيان دوم آخوند را پسنديديم و(يلاحظ) خودمان را به منزله‌ي (ان قلت) قرار داديم و پاسخش را داديم كه اين (يلاحظ) فقط امكان را ثابت مي‌كند,نه وقوع را.-

    3- التقرير الثالث ايضاً للمحقق الخراساني و يستفاد من الكفايه من قوله:(فالتحقيق),از همان كلمه‌ي(فالتحقيق), اين بيان و تقرير سوم استفاده مي‌شود, تكيه گاه ما در بيان دوم اين بود كه اگر بخواهد نبات لحيه ثابت بشود,يا بايد متعلق يقين باشد كه نيست,يا بايد بين تعبد به حيات و بين تعبد به (نبات لحيه) ملازمه باشد.

    اما در بيان و تقرير سوم, ادعاي قدر متيقن مي‌كند, مي‌گويد (لاتنقض) اطلاق ندارد, قدر متيقن اين است كه آثار خود حيات را بار كنيم, همانطور كه مي‌گوييد اين (اطلاق) قدر متيقن دارد, ويكي از مقدمات انعقاد اطلاق اين است كه (قدر متيقن) در مقام تخاطب نباشد, آقاي آخوند مي‌فرمايد امام صادق(عليه السلام) كه فرمود: لاتنقض اليقين بالشك, متيقن اين است كه ماتعلق به اليقيين اثرش را بار كن, مرحوم آخوند مي‌گويد,امام صادق(عليه السلام) كه مي‌فرمايد:(لاتنقض اليقين بالشك), قدر متيقنش اين است كه (ما تعلق به اليقين), اثرش را بار كن, اما (ما لم يتعلق به اليقين),اين ديگر از عبارت(لاتنقض اليقين بالشك) استفاده نمي‌شود,كأنّه ادعاي قدر متيقن مي‌كند, مثلاً اگر من به شما بگويم كه برايم آب بياور, آب هم دو گونه است: الف) آب ريختني, ب) آب خوردني. در اينجا چطور مي‌گوييد كه قدر متيقن اين است كه آب خوردني مي‌خواهم, نه آب ريختني, در مانحن فيه نيز قدر متيقن اين است كه آثار خود حيات را بار كن, واما اين حيات يك لازم عقلي ويك لازم عرفي دارد, اين دوتا را نمي‌گيرد, تا چه رسد كه پشت سر اينها را بگيرد, پشت سر اينها كدام است؟ آثار شرعي لازم عقلي و لازم عرفي را.

    اين بيان آخوند، بيان كافي نيست, چرا؟ زيرا كراراً در (كفايه) و جاهاي ديگر خوانده‌ايم كه قدر متيقني مانع از انعقاد حيات است كه در مقام تخاطب درذهن مخاطب باشد, مانند مثال آب, اگر من به كسي مي‌گويم براي من آب بياور, قدر متيقن در مقام تخاطب اين است كه آب خوردن مي‌خواهم, نه آب ريختن. و اما قدر متيقن گيري بعد ازمقام تخاطب, مانع از انعقاد اطلاق نيست, والا (لم ينعقد للاطلاق شيئ), يعني اصلاً ديگر در دنيا اطلاقي منعقد نمي‌شود, اگر بگوييم (مطلق قدر متيقن) مانع است, اصلاً ديگر در دنيا هيچ مطلقي پيدا نمي‌شود, مثلاً اگر مولا الآن بفرمايد: (اعتق رقبه), اگر در مقام (تخاطب) مومن باشد, قدر متيقن هست, اما اگر متكلم حرف زد, مخاطب هم شنيد, وصد سال گذشت,من مي‌گويم كه قدر متيقن اين است كه رقبه‌ي مومنه باشد, اين قدر متيقن‌هاي متأخر, مانع از انعقاد اطلاق نيست, والا در دنيا مطلقي پيدا نمي‌شود, چون هر مطلقي براي خودش قدر متيقني دارد, حال كه مطلب اين چنين است, آيا هنگامي كه جناب (زراره) اين جمله‌ي (لاتنقض اليقين بالشك) را از امام-عليه السلام- شنيد, اصلاً در ذهن جناب (زراره) اين بود كه اثر خود حيات را بار كنيم, اما اثر شرعي لازمه عقلي ولازمه عرفي را نمي‌شود بار كرد؟ نه! اصلاً در ذهن جناب (زراره), اين مسائل نبود تا بگوييم قدر متيقن اين است, و آن جزء قدر متيقن نيست, بلكه بعد از هزار و دويست سال, اين مسئله مطرح شده كه گاهي مستصحب يك لازم عقلي و لازم عادي دارد, و اين لازم عقلي و عادي يك اثر شرعي نيز دارد, آيا (لاتنقض) فقط مي‌گويد اثر حيات بار كنيد؟ يا (لاتنقض) مي‌گويد هم اثر حيات و هم اثر نبات لحيه را بار نماييد (يعني لازم عقلي و لازم عادي)؟ قطعاً (لاتنقض) دومي را شامل نيست, چرا؟ چون اين بعد از هزار و دويست سال پيداشده, فلذا كسي مي‌تواند بگويد كه در ذهن جناب زراره دو مطلب بود: الف) اثر خود حيات, ب) اثر شرعي لازمه عقلي و عادي, و قدر متيقن در ذهن (زراره) اولي بوده, نه دومي و سومي, يعني اصلاً دومي و سومي در ذهن او نبوده. بنابراين, اصلاً اين گونه مسائل در آن زمان نبوده تا بگوييم در ذهنش بوده يا نبوده. يعني مانند آب نيست كه دو تاست:1- آب ريختن,2- آب خوردن. اگر مولا بفرمايد (جئني بالماء)، قدر متيقن اين است كه آب خوردن مرادش است, اما در زمان( زراره) دو قسم وجود خارجي در ذهن او نبوده تا بگوييم, اين يكي قدر متيقن است(هذا هو القدر المتيقن)، اما اين ديگري مشكوك است. پس بيان وتقرير دوم كفايه, بيان ضعيفي است فلذا مهم و عمده همان بيان اول است, زيرا بيان اول اين بود كه اگر بخواهيم چيزي را نگه داريم, يكي از دو امر لازم است: الف) يا متعلّق يقين باشد, ب) يا ملازمه عرفي و عادي داشته باشد كه بگويد اگر اين هست, اين هم هست(ولو به خاطر اثر شرعي), ولي اين ملازمه عرفيه نيست كه اگر شرع مقدس بفرمايد, بگو كه زيد زنده هست، كانّه فرموده كه محاسن و لحيه هم درآورده پس بايد يك دينار صدقه هم بدهيد، بلي! امكانش هست اما وقوعش نيست, يعني ممكن است كه شارع بفرمايد هر سه اثر را بار كنيد، منتها هر ممكني واقع نيست، بنابراين,(لا تنقض) ملازمه ندارد كه (اذا تعبدت باالحيات فتعبد بلوازمه العقليه و لوازمه العرفيه ثم لوازمه الشرعيه), فلذا اين بيان اول مرحوم آخوند, محكم‌تر از بيان دوم ايشان مي‌باشد.

    نكته: حيات واقعي, ملازمه با نبات لحيه است، ولي بحث ما در حيات واقعي نيست بلكه در حيات تنزيلي است فلذا نبايد اين دوتا بايكديگر خلط شود, چون حيات واقعي(قطعاً) ملازم با نبات لحيه و ضربان قلب است، ولي بحث ما در حيات تنزيلي است، يعني اگر شرع مقدس ما را متعبد به حيات تنزيلي كرد(كه ممكن است حقيقت باشد و ممكن است دروغ)، آيا اين ملازم هست كه ما را متعبد كند به لوازم عقلي, لوازم عرفي و لوازم شرعي؟ امكانش هست اما دليل بر وقوعش نيست. پس بايد فرق بگذاريم بين حيات واقعي و حيات تنزيلي, اگر حيات واقعي است البته نبات لحيه هست (الا ما خرج بالدليل). اگر واقعاً حيات واقعي است ملازم است ملازم با ضربان قلب, ولي بحث ما در حيات واقعي نيست، بلكه در حيات تنزيلي هست، يعني حالا كه نمي‌دانيد زنده است يانيست؟ بگوييد انشاءالله كه الآن هم زنده است , آيا اينكه مي‌گوييم(انشاء الله) زنده است, اين ملازم با اين است كه بگوييم هم زنده است, هم ضربان قلب دارد و هم بايد يك دينار در راه خدا بدهد؟ البته اين گونه ملازمه (بينهما) نيست، زيرا ملازمه (من احد امرين) ثابت مي‌شود, الف) يا بايد خودش متعلق يقين باشد, ب) يا تعبد به حيات, ملازم به اين تعبد باشد.-

    4- تقرير چهارم, مال آيه الله حائري است, ايشان ادعاي انصراف كرده و مي‌گويد ادله‌ي (لا تنقض) منصرف به اين است كه آثار خود حيات را بار كنيد، و اما اين (حيات) يك لوازم عقلي و عادي دارد، آن لوازم عقلي و عادي هم آثار شرعي دارد, (لاتنقض) از آن منصرف است, چنانچه اگر من بگويم برايم آب بياور، اين منصرف به آب خوردن است نه آب ريختن.

    يلاحظ عليه:

    اين بيان مرحوم حائري, بيان زائد و جداگانه‌اي نيست,بلكه همان بيان دوم آخوند است, منتها آخوند اسمش را (القدر المتيقن) نهاد, ولي مرحوم شيخ حائري اسمش را (انصراف) گذاشته است, البته تعبير (انصراف) شايد بهتر از كلمه‌ي( قدر متيقن) باشد, چون ما در قدر متيقن, آن اشكال را نموديم كه (قدر متيقن) بايد در مقام تخاطب باشد و در ذهن جناب زراره اين دو مطلب نبود, تا بگوييم كه اولي متيقن است, نه دومي. ولي اشكال انصراف اين است كه انصراف يا به خاطر كثرت استعمال است ويا به خاطر كثرت وجود مي‌باشد, آقايان گفته‌اند كه كثرت وجود, دليل بر انصراف نيست، آن چيزي كه دليل بر انصراف است, كثرت استعمال است، نه كثرت وجود. فلذا جمله‌ي (لا تنقض) نيز بيش از يك بار ب استعمال نشده، يعني امام صادق (لا تنقض) را صد بار استعمال نكرده, تا بگوييم استعمالش مربوط به همان آثار (بلاواسطه) است, اما آثار (مع الواسطه) را نمي‌گيرد, فلذا كثرت استعمال در لسان امام(عليه السلام) نيست، بلي! در لسان فقها هست، ولي بحث ما كه در لسان فقها نيست، بلكه بحث ما در لسان امام صادق (ع) است، وامام صادق هم يك بار, دو بار و يا سه بار فرموده (لا تنقض), بنابراين انصراف و قدر متيقن وجهي ندارد, بنابراين, عمده همان بيان اول آقاي آخوند است, كه بيان دوم ما بود است, و آن اين بود كه ما بايد (ما تعلّق به اليقين) را بگيريم، نه (ما لم يتعلّق به اليقين)، سپس گفتيم: و به عبارت ديگر, اگر بخواهيم به لوازم عقلي و لوازم شرعي متعبد بشويم, از دو راه مي‌توانيم متعبد بشويم( فمن خلال احد امرين)، يا بايد متعلّق يقين باشد و يا بين التعبدين ملازمه باشد., آيا تعبد به حيات, ملازم هست؟ امكانش هست اما دليل بر وقوع نيست.