استصحاب در امور تدريجي برسه قسم است,:
الف) گاهي زمان را استصحاب ميكنيم,ب) گاهي شيئ تدريجي مقيد به زمان را استصحاب ميكنيم, مثل تكلم و مشي, ج) گاهي فعل جامد, يعني (قار الذات) را (كه مقيد به زمان است) استصحاب ميكنيم,مثل (اجلس في المسجد الي الظهر).
بحث ما (فعلاً) در استصحاب زمان است, در استصحاب زمان, حتماً بايد به عنوان وجودي مقيد بشود, والا اگر زمان را(بماهوزمان) استصحاب كنيم, اثري ندارد, پس بايد (زمان) معنون به (يوم) يا معنون به نهار) و يا معنون به (ليل) باشد. بر اين استصحاب ايرادهاي گرفته بودند, ايراد اولش اين بود كه( بقاء) در اين نيست. ما در جواب عرض كردم كه (بقاء كل شيئ بحسبه). اشكال دوم اين بود كه موضوع باقي نيست, در پاسخ گفتيم كه اين اشكال جديدي نيست, بلكه بر ميگردد به همان اشكال اول. اشكال سوم اين است كه شما كه استصحاب( ليل يانهار) ميكنيد, اين گاهي بصورت (كان تامه) است وگاهي به صورت (كان ناقص)ه است, فرق بين (كان تامه) و (كان ناقصه) در علم نحو معلوم است, يعني (كان تامه) آن است كه فقط اسم ميگيرد و احتياج به خبر ندارد, اما (كان ناقصه) علاوه بر اسم, احتياج به خبر هم دارد. اما در مانحن فيه اگر خبر(كان) كلمهي (موجود) است, اين (كان تامه) است, اما اگر خبرش كلمهي( موجود) نيست, قهراً (كان ناقصه است), مستشكل ميگويد اگر شما بخواهيد (كان تامه) را استصحابكنيد, اين حالت سابقه دارد, ولي به درد نميخورد, (كان النهار موجودا)ً, بي ارزش است, بلكه بايد بگوييد كه( كان هذا الجزء نهاراً), اين هم اصل مثبت است, يعني بين اثر شرعي و مستصحب يك واسطه عقلي است, عقل ميگويد اگر نهار موجود است, بايد در اين (جزء) موجود باشد, يعني اگر نهار كلي موجود است, پس(قطعاً) اين جزء هم نهار است, آنوقت اثر شرعي بار ميشود اثر شرعيش اين است كه نماز عصر را اداءاً بخوانيم و يا امساك كنيم. بنابراين عقل ميگويد كه اگر مستصحب درست است (كان النهار موجوداً), اين كلي حتماً بايد در ضمن يك مصداقي باشد, مصداقش اين است كه (هذا الجزء نهار), پس اگر اين جزء هم نهار شد, بايد نمازت تان را اداءاً بخوانيد و امساك هم واجب است فلذا ميشود مثبت.
اما اگر بخواهيد استصحاب (كان ناقصه) كنيد, آن حالت سابقه ندارد, (كان الجزء نهاراً), كي بود كه اين جزء بود و مقيد ومتصف به نهار بود, تا الآن هم استصحاب كنيم؟! پس (كان تامهاش) حالت سابقه دارد, اما مثبت است, اما (كان ناقصهاش) حالت سابقه ندارد.
&كرم داران عالم را درم نيست درم داران عالم را كرم نيست&
آنكه حالت سابقه دارد, مثبت است,آنكه مثبت نيست, حالت سابقه ندارد.
ما هردو قسم را فرض ميكنيم و از اشكال جواب ميدهيم.
اما قسم اول, يعني(كان تامه), ما همان (كان تامه) را استصحاب ميكنيم, (كان النهار موجودا)ً, اگر بگوييد بين اين (كان) و بين اثر شرعي كه وجوب امساك است, يك ملازمه عقلي و يك واسطه است, واسطه كدام است؟ (هذا الجزء نهار).
در جواب ميگوييم كه درست است كه بين(كان و بين اثر شرعي واسطه است, ولي اين واسطه خفي است فلذا شيخ از اصول مثبته مواردي را كه استثناء كرده, يكي هم جاي است كه واسطه خفي باشد, اين عقل فلسفي است كه ميگويد سه چيز است: الف) (نهار) موجود است, ب) پس اين (جزء نهار) است, ج) پس امساك كنيد.
اما عقل عرفي- البته عرف دقيق, نه عرف گيج- , سه چيز تصور نميكند (تا بگويد اگر نهار موجود است, پس چرا روزه خود را ميشكنيد؟) عرف متوجه اين واسطه نميشود, بلكه اثر را اثر خود مستصحب ميداند و به اين واسطه توجه ندارد, بلي! اثر مال واسطه است (هذا الجزء نهار), ولي عرف اثر را اثر واسطه نميدانند, بلكه اثر خود مستصحب ميداند و ميگويد (كان النهار موجوداً), يعني اگر نهار موجود بود, پس الآن هم آن نهار هست فلذا به آن واسطه توجه نميكند, و ما گفتيم كه اصل مثبت حجت نيست, مگر در جاي كه به آن واسطه عقل توجه كند, عرف توجه نكند.
اما قسم دوم كه (كان ناقصه) باشد. گفت اين قسم(كان هذا الجزء نهاراً) حالت سابقه ندارد, يعني كي بود اين جزء بود و نهار نبود, تا الآن استصحاب كنيم؟ جوابش اين است كه شما از مبنا عدول كرديد, چرا؟ زيرا مبناي ما اين بود كه( بقاء كل شيئ بحسبه) باشد.
اشكال شما مبني براين است كه( فصل هذا الجزء من الاجزاء السابقه), است, شما جدا ميكنيد, اگر جداكنيد, نميشود استصحاب كرد, اما اگر جدا نكنيم, عرف ميگويد اين (جزء) عين همان جزء پيشين است, يعني عرف بين اين جزء و جزء پيشين فرقي قائل نيست, مثلاً وقتي آفتاب طلوع ميكند و روز تحقق پيدا ميكند, اين روز باقي است باقي است تا موقعي كه غروب ميكند, همانطوركه انسان دوران كودكي و جواني و پيري دارد, براي روز هم چين حالتي است, يك شيئ است, منتها همانند انسان براي خودش دوران كودكي, جواني و پيري دارد. بنابراين, اين (جزء) بود, ولي بودن اين (جزء) جدا از بود جزء قبلي نيست, اين جزء بود, كي؟ همان اول آفتاب, اول آفتاب اين جزء بود, منتها (وجود هذا الجزء قائم بوجود الكل), چون به وجود كل است فلذا عرف ميگويد اين (جزء) نهاربود- الآن نهار بود- , پس حالا هم نهار است.
بنابراين اشكال مرتفع است واز اينجا ميفهميم كه اگر انسان ديرتر بلند شد و شك دارد كه آيا آفتاب طلوع كرده يا نكرده؟ هم ميتواند استصحاب بقاء ليل كند (علي نحو كان تامه), هم استصحاب ليل كند( علي نحو كان ناقصه),ونيت اداء كند.
ثم ان ههنا استصحابات ثلاثه:
غير از اين استصحابي كه بيان نموديم سه نوع استصحاب ديگر هم در اينجا هست, اين استصحابي كه بيان كرديم, استصحاب ليل و استصحاب نهار بود, علاو ه بر اين استصحاب, سه نوع استصحاب ديگر هم گفتهاند كه دوتاي از آنها بي فائده و بي خود است, ولي يكي از آنها خوب است و ما هر سه در ذيل تقرير ميكنيم:
الف) استصحاب تعليقي. (يا استصحاب امساك مقيد), استصحاب تعليقي اين است كه بگوييم: اگر من قبل از اين (جزء) نماز خوانده بودم (اداء) بود, حالا نميدانم كه اگر بخوانم اداء است يا اداء نيست؟ اسستحاب ميكنيم كه الآن هم اداء است (لو كنت اصلي قبل هذا الجزء, لكان واقعاً في النهار و الاصل بقائه في النهار). همانطور كه ميگوييد:(العصير العنبي اذا غلي يحرم), استصحاب ميكنيد, كي؟ وقتي كه (عنب) تبديل به مويز بشود, در اينجا هم استصحاب تعليقي ميكنيم (لو كنت اصلي لكان صلاتي في النهار, فالاصل بقائه), اگر نماز ميخواندم( لكان صلاتي في النهار), پس الآن هم چنين است, يعني اين (قضيه) باقي است, الآن هم( لو اصلي, لكان صلاتي في النهار). بنابراين, اين نوع استصحابات به ذهن كسي نميرسد, مگر اينكه دست شان از جاهاي ديگر كوتاه بشود.
جوابش اين است كه استصحاب تعليقي در جاي حجت است كه قضيه شرطيه ما شرعي باشد, يعني شرع مقدس قضيه شرطيه را بسازد و بفرمايد( العصير العنبي اذا غلي يحرم), ولي در اينجا اين قضيه شرطيه را شرع مقدس نفرموده, بلكه شما آن را ساختيد, و گفتيد( لو كنت اصلي لكان صلاتي في النهار) پس الآن هم اگر( لو صليت لكان صلاتي في النهار), اين مقدم و موخر ساختهي فكر شماست, فلذا اگر شنيديدهايد كه استصحاب تعليقي حجت است, اين در جاي است كه ملازمه شرعي باشد( اذا كانت الملازمه شرعيه), ولي در (مانحن فيه) اين ملازمه را عقل شما درست كرد كه( لوكنت صليت لكان صلاتي في النهار), پس الآن هم اگر (لو صليت لكان في النهار), بنابراين, چنين استصحابي (اصلاً) صحيح نيست, ولذا بايد توجه داشت كه خيلي از جاها در ميان (متأخرين) استصحاب تعليقي جاري ميكنند,ولي از اين شرط غافل هستند كه بايد ملازمه شرعي باشد, يعني در كتاب و سنت اين ملازمه وارد بشود واين در كتاب و سنت نيامده است.
ب)استصحاب عدم الغروب واستصحاب عدم الطلوع: استصحاب دوم اين است كه استصحاب عدم غروب و استصحاب عدم طلوع كنيم,اين استصحاب هم استصحاب صحيحي نيست, چرا؟ چون استصحاب عدم غروب يا استصحاب( عدم طلوع) عبارت اخراي استصحاب نهار و ليل است, چه بگوييد استصحاب ليل و نهار و چه بگوييد استصحاب عدم غروب و استصحاب عدم طلوع, اين دوتا يك چيز هستند, منتها عبارت شان فرق ميكند نيست, پس قهراً اشكالاتي كه در آنجا وارد بود, در اينجا هم وارد است, جوابهاي كه از آنها داديم, در اينجا هم ميتوانيم همان جواب ها بدهيم.
ج) استصحاب الحكمي. استصحاب سوم استصحاب حكمي است, مانند (كان الامساك واجباً فالاصل بقاء الامساك), مثلاً ده دقيقه به غروب است, نميدانيم غروب شده يا غروب نشد؟ استصحاب حكمي ميكنيم وميگوييم (كان الامساك واجباً والاصل بقاء وجوب الامساك). يا در ماه رمضان در موقع سحري, شك ميكنيم كه طلوع فجر شده يا نشده؟ استصحاب ميكنيم جواز (اكل و جواز شرب) را و ميگوييم( كان الاكل و الشرب جايزين والاصل بقائهما)، اين استصحاب خوب است ولي استصحاب حكمي است. اصوليون گفتهاند كه استصحاب حكمي محكوم استصحاب موضوعي است، يعني وقتي شما استصحاب (نهار) يا استصحاب (ليل) را داريد, ديگر نوبت به استصحاب حكمي نميرسد ولو همسو باشند، چنانچه اينجا همسو هستند, چرا؟ چون هم استصحاب نهار ميگويد كه امساك واجب است و هم استصحاب وجوب امساك ميگويد امساك واجب است، ولي با وجود استصحاب موضوعي, نوبت به استصحاب حكمي نميرسد, هرچند كه همسو باشند و اينجا همسو هستند, يعني نتيجه (هردو) يكي است. تم الكلام في استصحاب الزمان.
القسم الثاني: استصحاب الامور التدريجيه.
امور تدريجي علي قسمين:
الف) گاهي تدريج و تصرمش برهاني است, يعني حس انسان آن را در ك نميكند، بلكه برهان عقلي ميگويد (هذا امر متدرج).
مثال: (كالحركه الجوهريه في عالم العناصر والافلاك)، مراد ما از افلاك يعني عالم بالا. يعني برهان عقلي ميگويد كه جهان در حال سيلان و جريان است، من حس ميكنم كه اين منبر قبلي همين منبري است كه من روي آن نشستهام، ولي برهان ميگويد(منبر) وجود سيلاني و جرياني دارد و (منبر) قبلي غير از منبر حالا است، حس اين را درك نميكند اما عقل درك ميكند. اين چراغي كه الآن ميبينيم حس ميگويد اين (نور) ثابت است، و حال اينكه عقل ميگويد اين نور ثابت نيست, بلكه اين برق جريان دارد، يعني نوري را كه الآن ما ميبينيم, غير از آن نوري است كه ده دقيقه قبل بود، منتها گاهي سيلان و جريان حسي نيست, بلكه برهاني است, البته اين خارج از مسئله ما است و ما اينها را جزء( قار الذات) حساب ميكنيم, چون ما در استصحاب كه (فلسفه) نميخوانيم, بلكه در استصحاب (لا تنقض) عرفي را ميخوانيم و عرف منبر و عالم را جزء ثوابت و (قار الذات) تصور ميكند, حتي اعراض نيز چين است،يعني اعراض از نظر ما ثابت است اما از نظر فلسفه و برهان, اعراض ثابت نيستند, بلكه حالت سيلاني دارند. در هر صورت اينها از نظر فلسفي تدريجي هستند, اما از نظر عرف (قار الذات) هستند، يك موقع امور تدريجي يك امور حسي هستند و حس هم آنها را درك ميكند( مانند: مشي، تكلم، سيلان آب در قنات و قذف الدم در رحم زن)، اينها يك امور تدريجي هستند كه علاوه بر برهان, حس هم آن را تأييد ميكند, و اين (يعني چيزي كه حس آن را از امور تدريجيه ميداند) نيز بردو گونه است:
1) گاهي عدم در وسطش متخلّل نيست، مانند (سيلان ماء).
2)گاهي عدم در ميان اين متخلّل است، مثل حرف زدن من، من كه حرف ميزنم، در ميان حرفم, نفس ميكشم و سپس حرف ميزنم، باز نفس ميكشم، دو باره حرف ميزنم, ولي اين عدمهاي متخلل ضرر به (اتصال) نميزند, چرا؟ چون اتصال يك امر عرفي است, نه امر عقلي (لان الاتصال امر عرفي و ليس بامر عقلي). پس الآن بحث ما در امور تدريجي است كه آيا ميشود امور تدريجي را استصحاب كرد؟ كدام امور تدريجي؟ (الّتي ثبتت تدريجتها بالحس لا بالعقل والبرهان سواء تخلل بينهما العدم كالتكلم اولم يتخلل العدم كسيلان الماء) ، ولي همه اينها در نظر عرف يك واحد شخصي متصلند, آيا استصحاب در امور تدريجي جاري است يا جاري نيست؟ ميفرمايد امور تدريجي صوري دارد:
الصوره الاولي: (اذا احرز المقتضي و شك في الرافع).
صورت اول اين است كه مقتضي محرز است و رافع مشكوك، مانند چشمهي كه جريان دارد و منهدسين ميگويند كه تا صد سال ديگر هم كه اين (چشمه) آب دارد، ولي من احتمال ميدهم كه راه را گل گرفته باشد و اين چشمه را از سيلان انداخته باشد، پس مقتضي موجود, ولي شك ما در رافع ميباشد. شخصي در نظرداشت كه چهار فرسخ راه برود، يعني نيتش اين بود كه برود سر چهار فرسخي,ولي ما احتمال ميدهم كه راهبندان شده باشد و اين آدم نرفته است، پس در اينجا مقتضي محرز است و شك در رافع ميباشد. يا يك جلسه سخنراني بر گزار بود و قرار هم اين بود كه اين آدم يك ساعت كامل سخنراني كند, احتمال ميدهيم كه يك مانعي پيش آمده باشد كه سخنراني را قطع كرده است، در اين مثاليهاي كه بيان نموديم مقتضي محرز است و مانع مشكوك. شكي نيست كه در اين موارد استصحاب جاري است, يعني در همه اين مثالهاي كه ذكر شد, ما ميتوانيم استصحاب را جاري كنيم و بگوييم: اصل اين است كه هنوز آب سيلان دارد, پس اين لباس من پاك است. يا سفر اين آدم ادامه دارد و مانعي پيش نيامده، يا تكلّم اين آدم ادامه دارد و مانعي پيش نيامده است.
محقق خراساني يك اشكالي در اينجا دارد ولي خودش ميداند كه اين اشكال وارد نيست.(1) اشكالش اين است كه در استصحاب بايد شك در بقاء شخص كنيم و ما در اينجا بقاء شخص نداريم، اين شخص نبود كه بقاء داشته باشد, آن چيزي كه الآن شك ميكنيم متصف به بقاء نيست، آن چيزي كه ميتواند متصف به بقاء باشد, آن بقاء ندارد.وحال آنكه در استصحاب شرط است كه شك در بقاء (شخص اين) كنيم, و اين فرع اين است كه اين تكلّم قبلاً باشد، تكلّم كه (آنا)ً به (آناً) هست. شخصي نيم ساعت منبر رفته, ومادر نيم ساعت دومش شك ميكنيم كه ادامه دارد يا قطع شده؟ شما ميگوييد استصحاب بقاي تكلم، كدام تكلم را استصحاب ميكنيد؟ اگر بخواهيد تكلم نيم ساعت قبل را استصحاب كنيد، تكلم نيم قبلي تمام شد و ازبين رفت. اما اگر بخواهيد تكلم نيم ساعت بعدي را استصحاب كنيد, آن( مشكوك الحدوث) است.
ما ميگويم كه چنين اشكالي از محقق خراساني عجيب است, چون ما گفتيم كه (بقاء كل شئ بحسبه)، شما(آخوند) نيم ساعت دوم را از نيم ساعت اول جدا ميكنيد و ميگوييد آن چيزي كه يقيني بود, ازبين رفت (فات مات)، تكلم نيم ساعت بعدي هم (مشكوك الحدوث) است، اين دوتا را از هم جدا ميكنيد و اين حرف را ميزنيد.
اما اگر همه را يكجا (كتله واحده) در نظر بگيريم و دستجمعي وواحد شخصي حساب كنيم, آنوقت خواهيم فهميد كه اين نيم ساعت بعدي يك چيز جديدي نيست, بلكه ادامه همان نيم ساعت قبلي است. بنابراين استصحاب سيلان ماء و تكلم ميكنيم. يا زني است كه عادتش الآن تمام نشده، ولي شك ميكنيم كه اين قذف دارد يا پاك شده، استصحاب بقاء قذف ميكنيم ولذا نزديكي با او حرام است، خواندن نماز وگرفتن روزه براو حرام است.
الصوره الثانيه: الشك في المقتضي.
شك ما در صورت اولي در رافع بود, ولي در صورت دوم, شك در مقتضي است, نه در رافع. يعني در اولي ميگفتيم كه اين چشمه,تا صد سال ديگر آب دارد، يا رحم فلان زن، چون رحم جوان است فلذا قابليت قذف را دارد،يا فلان سخنران, قرار بود كه يك ساعت سخنراني كند, داعي موجود است و شك ما در رافع. اما صورت دوم اين است كه در خود داعي شك ميكنيم، مثلاً شخصي (به قصد مسافرت) از خانهاش بيرون رفت, نميدانيم نظرش اين بود كه دو فرسخ راه برود يا چهار فرسخ؟ صورت اولي اين بود كه داعي وقصدش اين بود كه چهار فرسخ را راه برود، احتمال ميدهيم كه حادثه رخ داده و اين آدم برگشته، ولي در اين صورت دوم, در اصل مقتضي شك ميكنيم, يعني نميدانيم كه از همان اول نظرش طي دو فرسخ بود يا از همان اول, نظرش اين بود كه چهار فرسخ راه برود؟ يا فلان سخنران كه قرار بود در( مجلس ختم) سخنراني كند, نميدانيم كه از همان (اول) قصدش اين بود كه نيم ساعت سخنراني نمايد, يا از اول نظرش اين بود كه يك ساعت بايد سخنراني كند، يعني در صورت دوم, شك ما در مقتضي است.
در اينجا(درشك در مقتضي) نيز ما قائليم كه استصحاب جاري است، فقط شيخ انصاري قائل است كه در شك در مقتضي حجت نيست.
الصوره الثالثه: (قيام داع مكان داع آخر).
فرض كنيد كه فلان سخنران از ابتداء نظرش اين بود كه نيم ساعت سخنراني كند, ولي احتمال ميدهيم يك داعي ديگر پيدا شده كه اين آدم ميخواهد نيم ساعت را تبديل كند به يك ساعت. دراينجا هم استصحاب جاري است، چرا؟ چون ما كار با داعي نداريم، بلكه كار با خود تكلم داريم، ميگوييم اين تكلّم باقي بود, پس الآن هم باقي است.
اگر بگوييد كه تكلّم نيم ساعت (اول) يك داعي داشت، تكلّم نيم ساعت دوم, داعي ديگر داشت, در جواب عرض ميكنيم فرقي نميكند, چرا؟ چون تعدد داعي, در مستصحب تغاير ايجاد نميكند، اين فقط يك تكلّم است.
مثال: خيمهي را با يك ستون نگه داشته بوديم، الآن اين ستون را بر ميداريم و ستون ديگر جايش ميگذاريم، اين خيمه در هردو حال يك خيمه است(يعني خيمه برپا)، تبديل ستون, ضرري به برپائي وحدت خيمه نميزند.
بنابراين, ما در همه (صور) قائل به استصحاب هستيم, هم در شك در رافع، هم شك در مقتضي و در قيام داع مكان داع آخر.
آقاي آخوند در اينجا سه گونه استصحاب كلي تصور كرده و ميفرمايد: فلاني سوره(بقره) را ميخواند، احتمال ميدهم كه مانعي پيش آمده باشد، استصحاب بقاء قرائت ميكنيم، (البته نه استصحاب سوره بقره ر). يا استصحاب قسم دوم را ميكنيم، مثلاً شخصي به قرائت( سوره) شروع كرده, ولي نميدانم سوره (عم يتسائلون) است يا سوره بقره، يعني امر داير است بين فرد قصير و فرد طويل, و گاهي از قبيل قسم ثالث است، مثل اينكه فلان واعظ قرار بود كه نيم ساعت صحبت كند, ولي احتمال ميدهم كه داعي ديگر پيدا شده كه اين آدم, بيش از نيم ساعت سخن را ادامه بدهد، فلذا مرحوم آخوند, سه قسم استصحاب كلّى تصور كرده است.
@@1. كفايه، ج2، ص316,@@