بحث ما در اقسام استصحاب كلي است, شيخ و آخوند استصحاب كلي را سه قسم تصوير كردهاند, قسم چهارمي را هم مرحوم خوئي اضافه نموده است.
قسم اول استصحاب كلي:
قسم اول اين است كه اگر كلي در ضمن فردي محقق شد وما احتمال ارتفاعش را ميدهيم, شخصي محدث بود, احتمال ميدهد بر اينكه رفع حدث شده, مثلاً جنب بود و يا حايض بود, احتمال ميدهد كه غسل كرده, اينجا كلي در ضمن فرد است, احتمال ارتفاع را(بالغسل و غيره) ميدهد والا احتمال ارتفاع ندهد, جاي استصحاب نيست, اينجا هم ميتواند استصحاب فرد كند, يعني ميتواند استصحاب حيض و جنابت كند, وهم ميتواند استصحاب جامع كند, يعني حدث. البته حدث آثاري دارد, جنابت و حيض هم آثار ديگري دارد.
قسم دوم استصحاب كلي:
كلي در ضمن فردي محقق شد, و لي اين فرد, مردد است بين قصير العمر و طويل العمر, عمرش كوتاه است يا عمرش بلند, مثل اينكه در اين اطاق, حيواني بود كه مردد است بين بق و فيل, اگر بق و پشه است, مرده است,اما اگر فيل است, پس زنده است.
مثال ديگر: فردي در اين (اطاق) است كه مردد است بين زيد و عمرو, اگر زيد بوده باشد (قطعا)ً مرده, اما اگر عمرو باشد, قطعاً زنده است, دراينجا نميتوانيم استصحاب زيد كنيم, و نه ميتوانيم استصحاب عمرو كنيم, چرا؟ چون اگر زيد باشد, قطعاً مرده, عمرو هم كه مشكوك الحدوث است, يعني اصلاً نميدانيم كه عمرو بوده يا نبوده, اينجا جامع را استصحاب ميكنيم بنام انسانيت.
قسم سوم استصحاب كلي:
فردي در خانه بوده, احتمال ميدهيم كه در كنار اين فرد, فرد ديگري هم بوده, قطعاً فرد ديگر از خانه بيرون آمده, مع الوصف احتمال بقاي انسانيت را ميدهيم, چرا؟ چون احتمال ميدهيم كه در كنار اين زيد, عمرو هم بوده, همين احتمال, سبب ميشود كه ما بتوانيم استصحاب انسانيت كنيم, زيد(قطعاً) ارتفع, عمرو هم مشكوك الحدوث است, اما احتمال جامع بينهما را ميدهيم, چون احتمال ميدهيم كه همراه زيد, عمرو هم بوده, چون اين احتمال را ميدهيم, اركان استصحاب هست, يقين به انسانيت داريم, اما شك در ارتفاع انسانيت ميكنيم.
مثال: كسي خوابيده, نوم(مسلماً) حدث اصغر است, احتمال ميدهد كه در موقع خواب جنب هم شده باشد, يعني احتمال جنابت در حال خواب را هم ميدهد, حالا از خواب بيدار شد و رفت وضو گرفت, مسلماً اگر حدث اصغر بود, مرتفع شده, حدث اكبر كه همان جنابت باشد, مشكوك است, اما جامع بينهما باقي است, سابقاً كه اين شخص در خواب بود, محدث بود, از خواب بيدار شد و رفت وضو گرفت, احتمال ميدهد كه حدث مرتفع شده اگر تنها خواب بود, احتمال هم ميدهد كه حدث باقي باشد, اگر چنانچه در خواب جنب شده باشد, در اينجا استصحاب جامع ميكند.
پس در استصحاب قسم ثالث, يك علم است و دو احتمال, علم به نوم است, احتمال حدثيت. ثانياً: اگر مستصحب باقي باشد, در ضمن فرد اول نيست, بلكه در ضمن فرد دوم است, اين دو قيد راچرا گفتم؟ براي اين گفتم كه فرقش با قسم چهارمي كه مرحوم آيه الله خوئي فرموده روشن بشود. در استصحاب كلي قسم سوم, يك علم است بنام نوم, يك احتمال است بنام جنابت.ثانياً: اگر حدث باقي باشد, در ضمن فرد اول نيست, بلكه در ضمن فرد دوم است, اين قسم ثالث است. مرحوم شيخ( فرائد الاصول) ميفرمايد كه قسم سوم خودش سه صورت دارد,كه بعداً ميآيد وما هم بعداً بحث ميكنيم.
قسم چهارم استصحاب كلي:
فردي بنام زيد در اين اطاق بوده, يك عنواني هم (قطعاً) در اين خانه بنام (قرشيه) بوده, ولي احتمال ميدهيم كه اين قرشي با زيد قائم باشد و احتمال هم ميدهيم كه اين قرشي با عمرو قائم باشد, پس (يقيناً) فردي در خانه بوده، يقيناً شخصي در خانه بوده كه عنوان قرشي داشته، ولي احتمال ميدهيم كه اين عنوان قرشي منطبق بر زيد باشد, واحتمال هم ميدهم كه منطبق بر عمرو باشد، سپس زيد از خانه رفت، ولي ما احتمال ميدهيم كه انسانيت در خانه باشد، چرا؟ چون يقين داشتيم قرشي بود، الآن شك داريم كه آيا قرشي رفته يا نرفته؟ استصحاب جامع ميكنيم به نام انسان، حتي ميتوانيم استصحاب عنوان قرشيت هم بكنيم. فرق بين قسم سوم استصحاب كلي وبين قسم چهارم استصحاب كلي, اين است كه در قسم ثالث يك علم بود و يك احتمال، يعني يقين به نوم داشتم، احتمال جنابت هم ميدادم، يقين به وجود زيد داشتم، احتمال بودن عمرو را هم ميدادم. اما در قسم چهارم استصحاب كلي, دو علم است هم علم به بودن زيد را در اين خانه دارم و هم علم به عنوان قرشي در اين خانه دارم.
فرق دوم: در اولي اگر انسانيت باقي باشد, در ضمن فرد اول نيست بلكه در ضمن فرد دوم است، ولي اگر در قسم چهارم باقي باشد, ممكن است در ضمن فرد دوم نباشد, بلكه در ضمن همان فرد اول باشد.
مثال فقهي: كسي شب پنجشنبه جنب شد و غسل هم كرد، روز جمعه در لباس خود مني را ديد، احتمال ميدهد اين مني جديد وجنابت جديدي باشد, و احتمال هم ميدهد كه اثر همان جنابت سابق باشد. پس اين آدم دو تا يقين دارد، يقين دارد كه اين آدم شب پنجشنبه جنب شده (اجنب نفسه)، و يقين دارد هنگام خروج اين مني جنب بوده است. ولي احتمال ميدهد اين جنابت قائم با جنابت اول باشد و احتمال هم ميدهد كه جنابت دوم باشد، دو تا علم است: الف) علم بانه اجنب نفسه ليله الخميس. ب) علم بانه اجنب نفسه حين خروج هذا المني), هنگام خروج اين مني، هنگام خروج مني (صارجنباً)، منتها احتمال ميدهد كه قائم با فرد اول باشد, اين اثري ندارد, چون غسل كرده, احتمال هم ميدهد كه قائم به فرد اول نباشد بلكه قائم به فرد دوم باشد.
پس فرق بين قسم سوم و بين قسم چهارم روشن شد, در قسم ثالث يك علم است و يك احتمال. اما در قسم چهارم دو تا علم است:
1- (علم بانّه اجنب نفسه ليله الخميس).2-(علم بانه حين خروج هذا البلل جنب قطعاً), منتها احتمال بقائش هم با آن ميدهد ، احتمال هم ميدهد كه جداگانه.
فرق دوم: در اولي اگر انسانيت باقي باشد, حتماً در ضمن فرد دوم است. ولي اينجا فرد دوم قطعي نيست, چون احتمال ميدهد كه همان اولي باشد، پس اگر غسل كرده باشد, ديگر اصلاً جنب نيست، چون احتمال ميدهد كه اين عين اولي باشد، در اولي عينيت محتمل نيست، ولي در اينجا عينيت محتمل.
بررسي قسم اول استصحاب كلي:
زني حائض شده، انساني جنب شده، احتمال غسل كردن را ميهد- والاّ اگر احتمال غسل كردن را ندهد كه جاي استصحاب نيست,چون علم است- اينجا هردو استصحاب جاري است، هم ميتواند استصحاب جنب كند و هم ميتواند استصحاب فرد بكند, يعني هم ميتواند استصحاب جنابت كند و هم ميتواند استصحاب جامع كند. اگر استصحاب فرد كرد, بارش سنگين است، يعني جنابت بارش سنگين است. اما اگر استصحاب حدث كرد, بارش سبك است، يعني نميتواند وارد نماز شود، نميتواند بر قرآن دست بزند، اما وارد مسجد ميشود در مسجد مينشيد.
فان قلت: مرحوم بروجردي ميفرمود كه ما در اينجا دو استصحاب نداريم، بلكه يك استصحاب بيشتر نيست، چرا؟ زيرا كلي در ضمن اين فرد محقق شد، انسانيت با اين زيد عجين شد, البته مراد ما از كلّي، كلّي منطقي و كلي عقلي نيست، بلكه مراد ما از كلي, ذات الطبيعي و ذات الانسان و ليسيده از هر قيد، يعني نه قيد كليت را دارد و نه قيد جزئيت را، اين انسانيت وقتي در خارج محقق شد, عين فرد است، فلذا ما در خارج دو چيز نداريم تا به يكي بگوييم فرد و به ديگري بگويم انسانيت، بلكه انسانيت (اذا تحقق في ضمن الفرد يكون عين الفرد).
در فلسفه ميگويند كه (الطبيعي يتكثر بتكثر الافراد)، فرض كنيد كه الآن در اينجا صد نفر بيشتر نشستهاند، يعني صدتا انسان نشستهاند، انسان طبيعي (تتكثر بتكثر الافراد). يعني هر يكي از اين افراد, انسان تام هستند, انسانيت جزء ما نيست، بلكه انسانيت عين ما است. يعني خلاف آن چيزي كه رجل همداني ميگفت (الطبيعي يتكثر بتكثر الافراد) انسانيت زيد غير انسانيت عمرو است، انسانيت عمرو هم غير انسانيت بكر است، انسانيت يك مفهومي است كه اگر در ضمن هر فردي تحقق پيدا كند, تمام انسانيت درآن فرد است، فرد دوم هم تمام انسانيت را دارد و هم چنين است فرد سوم و چهارم و ...
ممكن است شما بگوييد اگر انسانيت در زيد(بتمامه) محقق شد, ديگر براي عمرو, انسانيتي باقي نميماند؟
جواب اين روشن است و آن اين است كه انسانيت جزئي كه نيست(لا جزئي و لا كلي), ولي قابليت تكثر را دارد (حسب تكثر الافراد)، اگر جزئي بود, قابل تكثر نبود، اما چون جزئي نيست قابليت تكثر را دارد، هر بشري كه متولد ميشود, تمام انسانيت را دارد، الآن كه در روي زمين پنج ميليارد و دويست ميليون بشر هست، پنچ ميليارد ودويست ميليون انسان كامل و تام در خارج هست، (اذا علمت هذا ان الطبيعي يتكثر بتكثر الافراد فاذا وجدت الانسانيه مع المشخصات و المفردات), عين فرد شد، حالا كه عين فرد شد, پس دو چيز كه در خارج نداريم تا گفته شود اين فرد است, آن ديگري انسان، چون انسان در قالب تشخص و در قالب اين قيود ريخته شد، (فلا اثنينيه في البين), پس دوچيز نداريم, يكي به نام فرد و ديگري به نام انسان, فلذا بيش از يك استصحاب نيست.
يلاحظ عليه:
اگر به خارج چشم بدوزيم، بلي! در خارج دو چيز نداريم تا با انگشت اشاره به فرد كنيم و با انگشت ديگر اشاره به جامع نماييم, چرا؟(لان الجامع عين الفرد). اما عقل يك كارخانه تجزيه و تحليل دارد، در كارخانه تجزيه و تحليل (ينحل زيد الي شيئين):
الف) جنبهي تشخص و تفرد. ب) جنبهي( ذات الانسانيه، الملغات عن التشخص والتفرد)، عقل اينها را دو تا ميكند, حالا كه عقل اينها را دو تا كرد,آنوقت دو تا استصحاب ميشود كرد، هم ميشود استصحاب فرد كرد، منتها در استصحاب فرد, جامع در فرد ادغام ميشود، هم ميشود استصحاب جامع كرد, البته آن را در خارج نميشود استصحاب كرد، بلكه در مقام تجزيه و تحليل عقلي ميشود استصحاب كرد، در مقام تجزيه و تحليل عقلي فرديت يك طرف ميرود, جامع هم طرف ديگر ميرود، ميگويند انسانيت در اين خانه قطعي بود و الآن هم هست، حدث در اين زن قطعي بو دالآن هم هست، حدث در اين مرد قطعي بود و الآن هم هست، هرچند كه در خارج حدث عين جنابت است، حدث عين حيض است، دو تا نيستند تا بگوييم اين جنابت است و اين هم حدث, ولي در كارخانه عقل اينها دو تا هستند، ميتواند اشاره كند به حدث (بما هو حدث) و ليسيده هر قيدي (قيد جنابت، قيد استحاضه، قيد مسح ميت، و... هر چيز ديگري كه در كنارش است). بنابراين هر نوع استصحاب را ما ميتوانيم بكنيم.
فان قلت: اين - ان قلت) از حضرت امام (ره) است- در استصحاب گفتيد كه (يشترط في المستصحب اما ان يكون حكماً شرعياً او موضوعاً لحكم شرعي) ايشان ميفرمايد استصحاب كلي در موضوعات اشكالي ندارد، همين انساني كه در خانه بود احتمال ميدهيم كه بيرون رفته باشد، استصحاب انسانيت ميكنيم، چرا؟ چون جعل(فرد) همان جعل جامع هم هست، ولي در احكام كه اين گونه نيست, اگر شيئي واجب بود، وجوب را استصحاب نكنيم، جامع را استصحاب كنيم بنام طلب، (الطلب جامع بين الوجوب والندب), ايشان ميفرمايد جامع كه مجعول نيست، اثر شرعي نيست، اثر شرعي وجوب است، سابقاً نماز جمعه واجب بود، احتمال ميدهيم كه در زمان غيبت (انقلب الوجوب الي الندب), ميفرمايد اگر استصحاب وجوب كنيد, مشكلي ندارد, اما اگر بخواهيد استصحاب جامع كنيد بنام طلب (الطلب بين الوجوب والندب)، طلب كه مجعول نيست, شارع جعلش به وجوب تعلق گرفته, نه به طلب, (تعلق بالوجوب ولم يتعلق بالطلب), و (يشترط في الاستصحاب اما ان يكون موضوعاً لحكم شرعي او مجعولاً, او اثراً شرعياً و مجعولاً), كلمهي (مجعولاً) با كلمهي( اثراً شرعياً) يكي است, هركدام را كه به كار ببريد اشكالي ندارد, جامع كه مجعول نيست.
يلاحظ عليه:
جعل فرد, جعل جامع هم است, همانطوركه ايجاد زيد در خارج, ايجاد انسانيت هم هست, زيدي كه قيدش كوتاه است يا بلند, شيخ است يا سيد, سفيد است يا سياه, جعل اين زيد در خارج, جعل انسانيت هم است, خالق اين تشخص, خالق اين جامع هم است, در عالم اعتبار و عالم جعل نيز چنين است, يعني جعل وجوب, جعل طلب هم است, چون (الوجوب مركب من الطلب مع المنع من الترك). بنابراين, اگر شرع مقدس وجوب را جعل كرد, جامع را هم جعل كرده,( لان الجعل الفرد عين جعل الجامع)، چون فرد جدا از جامع نيست.- البته ايشان بر اين اشكال در درسش اصرار داشت, هم در اصول و هم در فقه و ميفرمود استصحاب جامع درست نيست, چون جامع مجعول شرعي نيست. شرع مقدس وجوب را جعل كرده، شرع مقدس طلب را جعل نكرده.
ما ميگوييم وجوب چيست؟ وجوب عبارت است از آن طلبي كه قيدي به آن خورده ، قيدش هم (مع المنع من الترك) است (فمن جعل البسيط جعل كلا جزئيه)، وجوب بسيط است، اين بسيط را شما تجزيه و تحليل كرديد به دو قيد: الف) الطلب، ب) المنع من الترك. فجعل البسيط عين جعل المركب, ولذا در زمان غيبت هم ميشود استصحاب وجوب كرد و هم ميشود استصحاب جامع كرد.
در هر صورت اين دو اشكال بود, اشكال اول مال آيه الله بروجردي(ره) بود كه اصلاً جامع در خارج عين فرد است. ما در پاسخش گفتيم كه در مقام تحليل دو تا هستند. اشكال ديگر مال حضرت امام(ره) بود كه ميفرمود,جامع مجعول نيست و مستصحب بايد يا مجعول و يا موضوع براي جعل. ما گفتيم كه آن هم به نوعي مجعول است.
بررسي قسم دوم استصحاب كلي:
فردي در خارج هست، ولي (مردد بين طويل العمر و قصير العمر) يا ( مردد بين قطعي الزوال و بين قطعي البقاء)، مثلاً بللي از زيد خارج شده كه مردد است بين بول و مني، سپس رفت وضو گرفت, اگر بول باشد (قطعي الارتكاب) است، اما اگر مني باشد قطعي البقاء است. هيچ كدام را نميتواند استصحاب كند، نه ميتواند حدث اصغر را استصحاب كند (لانه ارتفع قطعاً)، نه ميتواند حدث اكبر را استصحاب كند چون او, مشكوك الحدوث است، جامع را استصحاب ميكند. در اينجا دو تا اشكال هست كه يك اشكال مال مرحوم خراساني است و اشكال ديگر ما ديگران است، و عجيب اين است كه محقق خراساني در كفايه مطلبي را گفته و در حاشيه مطلب ديگري را گفته است.
الاشكال الاول: (اختلال اركان الاستصحاب) است. اولين اشكالش همين است ميفرمايد بر اينكه اركان استصحاب در اينجا مختل است، چگونه مختل است؟ چون اگر مستصحب شما حدث اصغر است, (فهو قطعي الارتفاع), اما اگر مستصحب شما حدث اكبر است (فهو مشكوك الحدوث)، پس در اينجا امر دائر است بين قطعي الارتفاع و بين قطعي البقاء، وحال آنكه استصحاب اين است كه شك در آن باشد، ولي شما در اين مسئله شك نداريد تا سراغ استصحاب برويد. چون شبهه دقيق است و هم جوابش,فلذا در جلسهي آينده مطرح ميكنيم.