• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  •  

    بحث ما را جع به سه حديث معروف:

    1- (كل شيئ نظيف( طاهر) حتي تعلم انّه قذر) (1)؛

    2- (الماء كلّه طاهر حتي يعلم أنّه قذر)(2)؛

    3- (كل شيئ هو لك حلال حتي تعلم انّه حرام)(3)؛

    البته حديث سوم را فعلاً مطرح نمي‌كنيم.مشهور علماء,از حديث (كل شيئ طاهر حتي تعلم انّه قذر), يك چيز بيشتر نفهميده‌اند, وآن اين است كه( حتي تعلم), قرينه بر اين است كه مراد از شيئ, شيئ( بما هوهو) نيست, بلكه(بما هو مشكوك الطهاره و النجاسه) است, يعني ذيل (حديث) قرينه براين است كه مراد از شيئ, شيئ مشكوك الطهاره و النجاسه است, كانّه چنين فرموده: (كل شيئ مشكوك الطهاره و النجاسه طاهر حتي تعلم انّه قذر). پس بر طبق اين معني, حديث مربوط به طهارت ظاهري مي‌شود. اما اگر بخواهيم كه استصحاب را هم از روايات استفاده كنيم, نه از ظنون,- چون قدما, استصحاب را از ظنون مي‌گرفتند, ولي متأخرين ما اززمان پدر شيخ بهاء الدين(پدر شيخ بهائي), استصحاب را از روايات مي‌گيرند.-, يعني اگر بخواهيم از اين روايت هم يك دليلي براي استصحاب درست كنيم, سه معناي ديگر هم براي اين حديث گفته شده است:

    الف) معناي اول, مربوط به صاحب فصول بود, ايشان مي‌گفت: صدر(حديث),مربوط به طهارت ظاهريه است, اما ذيلش مربوط به استصحاب مي‌باشد.

    ب) معناي دوم,معناي است كه مرحوم خراساني در كفايه بيان نموده. ايشان مي‌خواست دومعني را استفاده كند: 1- نخست مي‌خواست طهارت واقعي را استفاده كند (خلق الله الاشياء بماهي هي طاهراً),2- از ذيل حديث, مي‌خواست استصحاب را استفاده كند. فلذا مرحوم آخوند روايت را(اصلاً) مربوط به قاعده طهارت ندانست, بلكه فرمود: صدر روايت, بيانگر طهارت واقعي اشياء است, به اين معني كه عالم تكوين, عالم پاك است, ذيلش هم مربوط به استصحاب‌ مي‌باشد.

    ج) معناي سوم, معناي است كه آخوند در حاشيه‌ي كه بر فرائد شيخ دارند, بيان كرده و فرموده, هر چند من قبلاً گفتم كه صدر حديث, مربوط به طهارت واقعيه, ذيلش مربوط به استصحاب است, ولي الآن مي‌خواهم پا را فرا تر نهم و بگويم كه سه چيز از اين حديث, استفاده مي‌شود:

    1- طهارت واقعيه, 2- طهارت ظاهريه, 3- استصحاب.

    طهارت واقعيه و استصحاب را قبلاً هم بيان كرد, ولي الآن مي‌خواهد بفرمايد كه بجاي دو چيز, سه چيز مي‌توان از حديث استفاده كرد:

    الف) طهارت واقعي, ب) طهارت ظاهري,ج) استصحاب. حال اين پرسش به ميان مي‌آيد كه از اين سه تا, كدامش احتياج به بيان دارد؟ طهارت ظاهري احتياج به بيان دارد.- چون طهارت واقعي را قبلاً بيان كرد وگفت:(كل شيئ بما هوهو طاهر) و فرمود, غايتش ذكر نشده, غايتش اين است كه تا نجس عارض نشود پاك است, استصحاب را هم قبلاً بيان نمود و فرمود:(و هذه الطهاره الواقعيه مستمره الي ان تعلم انّه قذر), يعني يك چيزي را مقدر كرد, شيئ مقدر را كه( هذه الطهاره مستمره) است, از كجا فهميد؟ از كلمه‌ي( حتي تعلم).- بنابر اين, بايد ببينيم كه مرحوم آخوند چگونه مي‌تواند اين سومي را از حديث استفاده نمايد؟چون طهارت واقعي را از صدر حديث استفاده نمود, استصحاب را هم از ذيلش.طهارت ظاهري را از كجا مي‌خواهد استفاده كند؟ مي‌فرمايد: (كل شيئ),يك عمومي دارد و يك اطلاق احوالي. اما اينكه عموم دارد, چون شامل تمام اشياء مي‌شود, يعني (كل شيئ- من الحيوان والنبات والجماد والانسان- طاهر). كل شيئ, از نظر عموم (يدل علي الطهاره الواقعيه), در عين حالي كه عام است, يك اطلاق احوالي دارد, اين شيئ, سه حالت دارد: گاهي معلوم النجاسه است, گاهي معلوم الطهاره است, گاهي مشكوك الطهاره و النجاسه است. شيئ, (بماهوهو) پاك است, ولي نسبت به عارض, حالاتش متفاوت مي‌شود, يعني گاهي (نعلم انّه عرضه النجاسه), گاهي (نعلم انّه لم يعرضه النجاسه). اما گاهي اين شيئي كه (بماهوهو) پاك است, از نظر نجاست عارضي, مشكوك الطهاره و النجاسه است. كلمه‌‌ي( طاهر) از هردو خبر مي‌دهد, (كل شيئ- بماهوهو- طاهر), (كل شيئ-‌‌بماهومشكوك الطهاره والنجاسه- طاهر). اولي را از عموم استفاده مي‌كنيم, دومي را از اطلاق احوالي. مثال: مولا مي‌فرمايد: (اكرم زيداً). زيد, يك اطلاق احوالي دارد, جالساً كانه او قائماً, عالماً كان او فاسقاً, همانطوركه زيد اطلاق احوالي دارد, (كل شيئ) نيز علاوه بر عموم افرادي كه دلالت لفظييه دارد, اطلاق احوالي هم دارد, يعني شيئ كه بالذات پاك است, اما نسبت به طهارت عرضي سه تا حالت دارد:

    الف) نعلم انّه عرضه النجاسه,ب) نعلم انّه لم يعرضه النجاسه, ج) نشك انّه عرض اولم يعرض؟ فلذا از اطلاق احوالي مي‌فهميم كه سومي هم پاك است, پس كلمه‌ي(طاهر), خبر از دو چيز است:

    1- از عموم افرادي, 2- از اطلاق احوالي.

    بنابراين, طهارت واقعيه را از صدر حديث, استصحاب را از ذيلش استفاده نموديم, سومي را كه طهارت ظاهريه باشد از اطلاقي احوالي استفاده كرديم, در باب مطلق و مقيد كفايه خوانديم كه شيئ, نسبت به حالاتش اطلاق دارد, مثل: اعتق رقبه, حالاتش عبارت از كافره بودن, مومنه بودن, ابيض بودن, اسود بودن و... شيئ هم يك چنين حالتي دارد: معلوم العارض, معلوم عدم العارض, مشكوك العارض و طاهر, اين حاصل فرمايش آخوند خراساني در حاشيه فرائد است.

    يلاحظ عليه:

    ما نسبت به فرمايش ايشان سه تا اشكال داريم:

    اشكال اول: اشكال اول ما اين است كه (كل شيئ طاهر حتي تعلم انّه قذر), شيئ را چه رقم استعمال مي‌كنيد, شيئ را (بماهوهو) استعمال مي‌كنيد و سپس از آن استفاده طهارت واقعي مي‌كنيد و بعد مي‌گوييد اين اطلاق احوالي دارد, و از اطلاق احوالي هم استفاده طهارت ظاهري مي‌كنيد؟ اگر شيئ را اينگونه استعمال كند, اين مشكل پيدا مي‌كند, مشكلش اين است كه بايد بين المتضادين جمع بكنيد, چرا؟ چون اگر طهارت واقعي را مي‌گويد, بايد شيئ لخت باشد, يعني( الشيئ بماهوهو). اما اگر طهارت ظاهري را مي‌گويد, بايد شيئ, لخت نباشد, بلكه بايد بگويد (كل شيئ مشكوك الطهاره و النجاسه), فلذا شيئ را در آن واحد بايد دو گونه ملاحظه كنيم, يك بار بايد (بما هوهو) ملاحظه كنيم, تا مفيد طهارت واقعي باشد, بار ديگر هم بايد اين شيئ را به عنوان (مشكوك الطهاره و النجاسه) ملاحظه نماييم, تا طهارت ظاهري را افاده كند, يعني بايد متكلم در آن واحد, شيئ واحد را در دو معني به كار ببرد, و يا (لااقل) شيئ را دو جور لحاظ كند, يعني دو لحاظ متضاد, آنجاكه مي‌خواهد بگويد, عالم آفرينش عالم پاك است و خلاق متعال اشياء را پاك آفريده, بايد بگويد :(كل شيئ بماهوهو طاهر). اما آنجا كه مي‌خواهد بگويد, اگر شك در عروض نجاست كرديد, بايد بگويد: (كل شيئ مشكوك الطهاره و النجاسه), لازم مي‌آيد شيئ واحدرا در آن واحد دوجور ملاحظه كند.

    اگر شارع از آفرينش خبر مي‌دهد, پس بايد شيئ را در (بماهو هو) به كار ببرد.

    اما اگر مي‌خواهد از نظر عروض بحث كند كه آيا بر اين شيئ, نجاست عارض شده يا عارض نشده, يعني شك كرديم كه نجاست بر اين شيئ عارض شده يا عارض نشده, شيئ را نبايد لخت و(بماهوهو) ملاحظه كند, بلكه بايد يك سرپوشي هم بر روي اين شيئ قرار بدهد و بگويد:(كل شيئ- مشكوك الطهاره والنجاسه- طاهر), يعني شيئ را در آن واحد, به دوصورت متضاد لحاظ كند.

    اشكال دوم: اشكال دومي كه بر آخوند داريم اين است كه اگر شما از اين جمله‌ي اولي,هم طهارت واقعي را استفاده كردي وهم طهارت ظاهري را, پس ديگر نيازي به استصحاب نيست, بلكه طهارت ظاهريه,مغني از استصحاب است, چرا؟ چون در طهارت ظاهريه,صرف الشك كافي است و نيازي به جري حالت سابقه نيست.فلذا شيخ انصاري در مبحث اشتغال كراراً فرموده است كه جاي كه صرف الشك كافي باشد, نيازي به لحاظ حالت سابقه نيست, چون اقل مئونه, مقدمي بر اكثر مئونه است, صرف الشك كافي است, خواه انسان حالت سابقه را بداند يا نداند. بنابراين, آخوند كوشش نمود كه از حديث, سه چيز را استفاده نمايد, ولي بيش از دوتا را (يعني طهارت واقعي و طهارت ظاهري) نتوانست استفاده كند, چرا؟ چون با وجود اين دوتا, نيازي به استصحاب نيست.

    اشكال سوم: الاطلاق رفض القيود لا الجمع بين القيود, اشكال سوم اين است كه معناي اطلاق, رها بودن شيئ است از قيد, اعتق رقبه, رقبه, مطلق است, چرا؟ چون رها از هر قيدي است, يعني هيچ قيدي ندارد, برخلاف اعتق رقبه مومنه, كه رها از قيد نيست, بلكه قيد دارد, الاطلاق هو رفض القيود, يعني قيد‌ها را انداختن است, رها كردن از قيد, اين معني اطلاق است. به عبارت ديگر:(الاطلاق ان يكون الكلمه تمام الموضوع للحكم), معناي اطلاق اين است كه كلمه, تمام الموضوع بشود, اعتق رقبه, يعني رقبه, تمام الموضوع است.

    به عبارت سوم: (ان يكون ما وقع تحت دائر الطلب تمام الموضوع), يعني آنكه تحت اكرم واضرب قرار گرفته, تمام الموضوع باشد, پس (الاطلاق هو رفض القيود), قيد‌ها رارها كردن است. به عبارت دوم: كلمه, تمام الموضوع باشد, جزء الموضوع نباشد. به عبارت سوم: ما وقع تحت دائره الطلب(اكرم, دائره است),آنكه تحت اكرم قرار مي‌گيرد, تمام الموضوع باشد, بر خلاف رقبه مومنه, او رها از قيد نيست, يعني رقبه در آنجا تمام الموضوع نيست. رقبه, در آنجا تمام الموضوع بما وقع تحت دائره الطلب نيست, به اين مي‌گويند: اطلاق, اطلاق,يعني رها شدن از قيد, كلمه, تمام الموضوع باشد, جزء الموضوع نباشد. اما اگر اطلاق را به (سواء) معني كنيم و بگوييم: اعتق رقبه سواء كانت عادله ام فاسقه, سواء كانت ابيضاً او اسوداً, سواء كانت كاتبه ام لم تكن كاتبه. اين معناي اطلاق نيست, چرا؟ چون الاطلاق رفض القيود لاالجمع بين القيود,وشما در اينجا قيود را پشت سرهم جمع نموديد, اين معناي اطلاق نيست, بلكه الاطلاق هو رفض القيود لا الجمع بين القيود. حال كه معناي اطلاق فهميده شد, اشكال سومي كه ما نسبت به آخوند داريم, توضيح مي‌دهيم, مرحوم آخوند فرمود:(كل شيئ), اطلاق احوالي دارد, اطلاق احوالي را چطور معني كرد؟ قيود را جمع كرد وفرمود: شيئ,( بماهوهو) پاك است.- اين يك قيد- , سپس فرمود:شيئ كه( بماهوهو) پاك است, سه تا حالت دارد, گاهي يقين داريم كه نجس بر او عارض شده, گاهي يقين نداريم كه نجس بر او عارض نشده, گاهي هم شك داريم كه نجس بر او عارض شده يا نشده؟ آخوند فرمود كه كل شيئ (بماهوهو) پاك است, و بما انّه مشكوك النجاسه والطهاره ايضاً پاك است,اطلاق را اينگونه معني كرد, وحال آنكه معناي اطلاق اين نيست كه قيود را جمع كنيم و بگوييم بما هو مشكوك الطهاره والنجاسه,كساني كه مي‌خواهند اطلاق را به(سواء) معني كنند و بگويند: سواء كانت مشكوك الطهاره او مشكوك النجاسه, اين خلاف اطلاق و خلاف تحقيق است.بنابراين, از ميان اين روايات, هفت روايت اول دلالت شان بر استصحاب خوب است, اما اين سه روايت اخير, دلالت بر استصحاب ندارند.

    تفاصيل في حجيه الاستصحاب

    مرحوم شيخ انصاري راجع به حجيت استصحاب, يازده قول را نقل كرده وما اين يازده قول را در شش قول جمع كنيم, از اين شش قول, چهارتايش را مي‌خوانيم,دوتاي ديگرش هم براي تنبيهات استصحاب مي‌گذاريم, پس در محل بحث ما, شش‌تا تفصيل وجود دارد:

    الاول: التفصيل بين الشك في المقتضي و الشك في الرافع. اين تفصيل مال شيخ انصاري است, مرحوم شيخ انصاري معتقد است كه استصحاب در شك در مقتضي حجت نيست, اما در شك در رافع حجت است.

    الثاني: التفصيل في الشك في الرافع بين الشك في وجود الرافع و الشك في رافعيه الموجود. گفته‌اند: شك در رافع هم كه حجت است, در صورتي حجت است كه در اصل رافع شك كنيم, اما اگر در (رافعيه الموجود) شك كنيم, حجت نيست. به عبارت ديگر: شك در رافع بردو قسم است: الف) شك در اصل رافع, اين حجت است, مثل اينكه شك كنم كه خوابيدم يا نخوابيدم, ادرار كردم يا نكردم, ب) شك در رافعيه الموجود, مثل اينكه رطوبتي از كسي رطوبتي صادر شد, ولي نمي‌داند كه اين رطوبت بول است يا مذي؟ گفته‌اند كه استصحاب در اينجا جاري نيست.- قائل اين قول, محقق خوانساري است.-

    الثالث: التفصيل في الشك في الرافعيه بين كونه مبدأ الشك إجمال المفهوم أوكون مبدئه اجمال المصداق. اگر شك در وجود غايت كنيم, استصحاب جاري نيست,مثل اينكه كسي نمازش راعقب انداخته, نمي‌داند كه آفتاب غروب كرده يا غروب نكرده؟ مي‌گويند در اينجا استصحاب بقاي نهار جاري نيست و لذا نمي‌شود گفت روز باقي است و آفتاب غروب نكرده, در شك در وجود غايت- غايت, يعني غروب الشمس- , استصحاب جاري نيست, يعني نمي‌توان بقاي نهار را استصحاب كرد. يا كسي مي‌خواهد نماز شب رابخواند, نمي‌داند كه فجر طلوع كرده يا نكرده, يعني غايت حاصل شده يا حاصل نشده؟ گفته‌اند: استصحاب ليل جاري نيست.

    خلاصه:

    شك در اصل رافع, در مقتضي حجت نيست, اما در رافع حجت است. تفصيل در رافع, در اصل رافع حجت است,اما در رافعيه الموجود حجت نيست. شك در وجود غايت, آيا غايت نهار حاصل شده يا حاصل نشده؟ گفته, در اينجا استصحاب جاري نيست.

    الرابع: التفصيل بين الاحكام التكليفيه و الوضعيه. گروهي گفته‌اند كه استصحاب فقط در احكام تكليفيه جاري است(مثل احكام خمسه), نه در احكام وضعيه, يعني در احكام وضعيه(مثل جزئيت, شرطيت,مانعيت, ملكيت و ضمان) جاري نيست. گروهي (مثل فاضل توني) گفته‌اند كه استصحاب در احكام وضعيه جاري است, امادر احكام تكليفيه جاري نيست.

    الخامس: تفصيل اخير مال مرحوم نراقي است كه محقق خوئي و شهيد صدر هم از ايشان تبعيت نموده و گفته‌اند كه استصحاب در موضوعات ودر احكام جزئيه جاري است, اما در احكام شرعيه كليه,( مانند وجوب نماز جمعه) جاري نيست.

    @@1. الوسائل، ج2، ب37، من ابواب النجاسات، ح4.

    2. الوسائل، ج1، ب1، من ابواب الماءا لمطلق، ح5.

    3. الوسائل، ج12، ب4، من ابواب ما يكتسب به، ح4.@@