بحث ما در استصحاب بود, حقيقت استصحاب را در سه جمله خلاصه ميكنيم:
الف) اجتماع اليقين و الشك, با اين جمله قاعده اليقين كه همان شك ساري است خارج شد, چون در قاعده اليقين, يقين با شك جمع نميشوند, بلكه فقط شك است.
ب) سبق زمان المتيقن علي زمان المشكوك, يعني در استصحاب, بايد زمان متيقن بر زمان مشكوك سابق باشد.چرا؟ براي اينكه استصحاب قهقري را خارج كنيم, زيرا در استصحاب قهقري, متقين متأخر است, اما مشكوك متقدم ميباشد, مثلاً كلمهي صلات, در اصطلاح زمان و عصر ما, به معناي همين اركان مخصوصه است كه عبارت است از: نيت, قيام, تكبيره الاحرام, قرائت, ركوع, سجود, تشهد و سلام, نميدانيم(شك داريم) كه درعصر رسالت نيز به همين معني بوده يا نبوده(متيقن, متأخر است, مشكوك متقدم ميباشد)؟ استصحاب قهقري ميكنيم و ميگوييم صلات, در عصر ما به معناي اركان مخصوصه است, پس در عصر رسالت هم به معناي اركان مخصوصه بوده, معناي اين عصر را بسوي عقب كه عصر پيغمبر(صلي الله عليه و آله) باشد, كش ميدهيم.
ج) وحده متعلَّق اليقين و الشك ذاتاً و اختلافهما زماناً. با اين جملهي سوم, قاعده مقتضي و مانع خارج شدند, چون در قاعده مقتضي و مانع, متعلَّق يقين و شك ذاتاً دوتاست, يعني يقين به چيزي تعلق گرفته, شك به چيز ديگر.
الامر الخامس: في تقسيمات الاستصحاب؛
در امر پنجم بحث ما در تقسيمات استصحاب است, استصحاب را به سه گونه ميتوان تقسيم نمود:
1- تقسيم به اعتبار مستصحب.
2- تقسيم به اعتبار دليل مستصحب.
3- تقسيم به اعتبار شك.
اما تقسيم استصحاب به اعتبار مستصحب, خود نيز تقسيماتي دارد:
الف) گاهي مستصحب, يك امر وجودي است, مانند طهارت, طهارت را استصحاب ميكنيم, طهارت يك امر وجودي است, ميگوييم كه سابقاً متطهر بوديم, شك ميكنيم كه الآن هم متطهر هستيم يا متطهر نيستيم؟ طهارت سابق را استصحاب ميكنيم. يا وجوب صلات جمعه را استصحاب ميكنيم, باز هم مستصحب ما امر وجودي است.
ب) گاهي مستصحب, امر عدمي است, مثل اينكه شك كنيم كه زيد معامله را فسخ كرده يانكرده(زيد معاملهي را انجام داده و در آن معامله براي خودش حق فسخ را شرط كرده)؟ يا شك ميكنيم كه فلان آدم, زنش را طلاق داده يا طلاق نداده؟ اصاله الفسخ و اصاله عدم الطلاق را جاري ميكنيم, نميدانيم كه خوابيدم يا نخوابيدم؟ استصحاب ميكنيم عدم نوم را. اينها استصحاب عدمي است, پس گاهي مستصحب, امر وجودي است, مثل استصحاب وجوب نماز جمعه, و استصحاب طهارت.و گاهي مستصحب, امر عدمي است, مانند استصحاب عدم الفسخ و استصحاب عدم الطلاق و استصحاب عدم النوم.
ج) گاهي مستصحب, حكم شرعي است, يعني گاهي مستصحب, خودش جزء احكام است, مثل وجوب صلات جمعه, وجوب را استصحاب ميكنيم.
د) گاهي مستصحب, موضوع است براي اثر شرعي, يعني خود مستصحب, حكم شرعي نيست, بلكه موضوعي است كه اثر شرعي دارد, يقين داشتيم كه زيد زنده است, الآن شك داريم كه باز هم زنده است يا زنده نيست؟ استصحاب حيات ميكنيم و ميگوييم كه زيد الآن هم زنده است, استصحاب حيات, اثر شرعي دارد, وآن اين است كه داراي و ثروتش مال خودش است,نه مال ورثه. زنش حق ازدواج باكسي ديگر ندارد, فلذا علماي علم اصول ميگويند كه: يشترط في المستصحب إما ان يكون حكماً شرعياً أو يكون موضوعاً ذا اثر شرعي.
بله! اگر موضوعي داراي اثر شرعي نباشد, استصحاب او معني ندارد.
هـ) گاهي مستصحب ما كلي است, وگاهي مستصحب ماجزئي ميباشد, يعني گاهي كلي را استصحاب ميكنيم, مثل صلات جمعه, صلات جمعه در زمان حضور بر مسلمانان واجب بود, شك ميكنيم كه آيا در زمان غيبت هم واجب است يا واجب نيست؟ استصحاب ميكنيم وجوب صلات جمعه را, گاهي حكم جزئي را استصحاب ميكنيم, مثلاً كسي يقين دارد كه نفقهي زنش بر او واجب است, سپس يكنوع اعمال وكارهاي از زنش ميبيند, فلذا شك ميكند كه انجام اين كارها ناشزه شده يا ناشزه نشده؟ استصحاب ميكند وجوب نفقهي زنش را.
و) گاهي مستصحب, حكم تكليفي است(قد يكون المستصحب حكما تكليفياً) , مانند وجوب, استحباب, كراهت و مباح.
ط) گاهي مستصحب, حكم وضعي است(وقد يكون حكماً وضعياً), مانند جزئيت, شرطيت, سببيت و..., مثلاً سابقاً سوره جزء نماز بود, الآن در موردي شك ميكنم كه آيا جزئيتش بازهم باقي است يا باقي نيست؟ استصحاب ميكنيم جزئيت سوره را. پس بحث ما,درتقسيم استصحاب از حيث مستصحب تمام شد.
اما تقسيم استصحاب به اعتبار دليلش, گاهي دليل متيقن(مستصحب), كتاب الله است, گاهي دليل متيقن(مستصحب) سنت رسول خدا و ائمه اهل بيت(عليهم السلام) است, گاهي دليل متيقن(مستصحب) اجماع است, وگاهي دليل متيقن(مستصحب) عقل است,يعني حكم متيقن را گاهي با كتاب ثابت ميكنيم,و گاهي با سنت, اجماع و عقل. اما مشكوك را با استصحاب درست ميكنيم. به عبارت ديگر اصل را با ادله اربعه درست ميكنيم, امافرع را با استصحاب.
به تعبير سوم, دليل يا لفظي است يا لبي, دليل لفظي عبارت است از:
1- كتاب الله؛ 2- سنت رسول الله واهل بيتش؛
دليل لبي هم عبارت است از: الف) اجماع؛ ب) عقل؛ البته در آينده خواهيم خواند(ان شاء الله) كه آيا احكام عقليه قابل استصحاب هستند يا قابل استصحاب نيستند؟ چون عقل هيچگاه در حكم خودش شك نميكند, بلكه عقل يا ميگويد:هست, يا ميگويد: نيست.يعني عقل هيچگاه در حكم خودش شاك نخواهد بود.
اما تقسيم استصحاب به اعتبار شك. تقسيم استصحاب بحسب شك, يك تقسيم قديمي دارد كه در كلام محقق نيز آمده, گاهي شك ما در مقتضي است, گاهي شك ما در رافع ميباشد, به عبارت ديگر گاهي در استعداد بقاء چيزي شك ميكنيم, يعني نميدانيم كه اين شيئ استعداد بقائش تا چه اندازه است, مثلاً گاهي نسبت به حيواني شك ميكنيم كه آيا اين حيوان, استعداد بقائش ده سال است يا استعداد بقائش هشت سال است, يعني سر هشت سالگي ميميرد و به ده سال نميرسد.
گاهي انسان در مقدار بقاء حكم شك ميكنيم, به معني كه نميدانيم كه(اصلاً) قابليت بقاء را دارد يا قابليت بقاء را ندارد؟
مثال1:آبي به وسيله نجاست نجس شده بود, يعني به وسيلهي نجاست رنگ, بو و طعمش تغيير كرده بود, سپس به وسيله وزيدن آب يا تابيدن خورشيد, الوان ثلاثهاش از بين رفت, شك ميكنيم كه آيا بازهم نجاست اين آب باقي است يا باقي نيست؟ اين از قبيل شك در مقتضي است نه شك در رافع,چون شك ما در اين جهت است كه اصلاً اين قابليت بقاء را دارد يا قابليت بقاء را ندارد؟
مثال2: مرحوم پدرم(پدر آيه الله سبحاني) از استادش مرحوم شريعت اصفهاني نقل ميكرد كه مرحوم شريعت ميفرمود نماز طلبه, فقط يك موقع آفتاب ميبيند, و آن نماز صبح است, شب كه آفتاب نيست, نمازظهر و عصر را هم موقعي ميخواند كه آفتاب غروب كرده, فقط نماز صبحش آفتاب را ميبيند. كسي براي نماز صبح بلند ميشود, ولي نميداند كه آفتاب طلوع كرده يا طلوع نكرده؟ استصحاب ميكند بقاء ليل را و ميگويد هنوز آفتاب طلوع نكرده است, اين از قبيل شك در مقتضي است, چون نميداند كه شب قابليت بقائش چه قدر است,آيا 9 ساعت استعداد بقاء دارد يا استعداد بقائش10/ 9 دقيقه است, يعني مقدار شب از نظر استعداد برايش روشن نيست, پس گاهي شك ما در مقتضي است, گاهي شك ما در رافع است, نه در مقتضي, مثلاً كسي وضو گرفته, شك ميكند كه آيا ناقضي بر او عارض شده, تا اينكه وضويش باطل شود, يا ناقضي بر او عارض نشده, اين از قبيل شك در رافع است, چون وضو از نظر استعداد بقاء مشكلي ندارد و استعداد بقائش زياد است, منتها شكش در اين است كه آيا ناقضي بر او عارض شده يا ناقضي عارض نشده؟
ثم ان الشك في الرافع علي اقسام خمسه:
اقسام شك در رافع:
شك در رافع,پنج قسم است:
الاول: الشك في وجود الرافع. كسي وضو داشت, شك ميكند كه آيا رافعي بر او عارض شده يا نشده, يعني شكش در وجود رافع است.
الثاني: الشك في رافعيه الامر الموجود, يعني شك ما در رافعيت چيزي است, كه اين نيز خودش بر چهار قسم است:
1- گاهي شك در رافعيت موجود, بخاطر اين است كه مستصحب بين دوچيز مردد است, يعني تردد مستصحب ميان دو چيز,سبب شده است كه ما شك در رافعيت موجود پيدا كنيم, مثلاً كسي در روز جمعه, نماز جمعه را خوانده است, نميداند كه با خواندن نماز جمعه, اشتتغال ذمه, مرفوع شد يا مرفوع نشد؟ استصحاب ميكند اشتغال ذمه را, و ميگويد ذمهي من به نماز مشغول بود, پس الآن هم مشغول است, اين شك در رافعيت موجود است كه آيا صلات جمعه, رفع اشتغال كرد يانكرد, چرا؟ چون نميداند كه در مستصحب چيست, يعني نميداند كه واجب در عصر غيبت, نماز جمعه است يا نماز ظهر؟ اگر واجب در عصر غيبت نماز جمعه باشد, قطعاً اشتغال ذمه, مرفوع شده, اما اگر واجب در عصر غيبت, نماز ظهر باشد, پس بطور قطع اشتغال ذمه, مرفوع نشده, فلذا استصحاب نماز جمعه ميكند, علاوه بر نمازجمعه در كنارش نماز ظهر راهم ميخواند, اين از قبيل شك در رافعيت امر موجود است, چرا؟ چون در خود رافعيه الامر الموجود, اجمال نيست, بلكه اجمال در خود مستصحب است,يعني مستصحب است كه مردد است بين نماز جمعه و بين نماز ظهر.فلذا بعد از خواندن نماز جمعه, استصحاب اشتغال ذمه ميكند, چرا؟ لتردد المستصحب بين كونه مرفوعاً وبين كونه باقياً, اگر واجب همان نماز جمعه باشد, ارتفع الاشتغال الذمه, اما اگر واجب ما, در عصر غيبت نماز ظهرباشد, اشتغال ذمه سرجاي خود باقي ميباشد.
2- الجهل بحكم الموجود, مثلاً كسي وضو گرفته بود, استبراء هم كرده بود, سپس يك چيزي از مجراي بول خارج ميشود, نميداند كه اين ناقض وضو است يا ناقض وضو نيست, چرا؟ چون حكمش رانميداند, فرض كنيد كه يك انساني است كه از احكام شرعيه اطلاع ندارد, يعني ميداند كه بول ناقض وضو است, ولي نسبت به ناقضيت مذي شك دارد كه آيامذي نيز مانند بول, ناقض وضو است يانيست(يشك في ناقضيه المذي)؟ اهل سنت ميگويند كه مذي هم ناقض وضو است وهم نجس, ولي شيعه معتقد است كه مذي هم طاهر است و هم ناقض وضو نيست, بلكه مذي, يكنوع بللهاي است كه از غدههاي كه در مجراي بول است, ترشح ميكنند, تا اين مجرا بهم نچسپد, فلذا نه ناقض وضو است ونه نجس. حال اگر انساني وضو گرفت, استبراء هم كرد, مع الوصف مذي از مجراي بولش بيرون آمد, اينجا شك در رافعيت موجود است, چرا؟ لعدم العلم بحكم الموضوع, يعني حكم شرعي را نميداند كه حكم مذي چيست, آيا (مذي طاهر است و غير ناقض(كما يقول الشيعه), يا نجس است و ناقض (كما يقول به اهل السنه).
3- الجهل بمصداقيته لرافع معلوم المفهوم, دومي جهل به حكم بود, اما سومي جهل به مصداقيت است, كسي وضو گرفت, ولي استبراء نكرد, سپس يك چيزي از او خارج ميشود كه نميداند بول است يا مذي, يعني احتمال ميدهد كه در مجرا, هنوز اجزاي بول باقي باشد, احتمال هم ميدهد كه بول نباشد, بلكه همان ترشحات غدد مجرا باشد, اين شك در رافعيت موجود است, اما لا لعدم العلم بحكمه, بل لاجل الجهل مصداقيته(البلل المردد بين كونه بولاً و بين كونه مذياً).
4- الجهل بمصداقيته لرافع مجهول المفهوم, مثلاً مولا فرموده اگر مريض بوديد و آب هم گيرتان نميآيد(فتيمموا صعيداً طيباً) تيمم كنيد, تيمم هم رافع جنابت است و هم رافع حدث اصغر, ولي نميدانم كه معناي صعيد فقط تراب و خاك است يا مطلق وجه الارض؟ كسي آمد برسنگ صاف تيمم كرد, بدون اينكه خاك و يا غباري داشته باشد(استاد: ازنظر من باطل است, چون يا بايد خاك باشد, يا اگر هم سنگ شد,حتماً يا بايد غباري داشته باشد), نميداند كه آياحدث مرتفع است (هر چند موقتاً) يا مرتفع نيست؟ در اينجا شك در رافعيت موجود است,چرا؟ اما نه از اين نظر كه حكمش را نميداند, نه از اين نظر كه مصداقش را نميداند, بلكه از اين نظر كه اين رافع, مفهومش مجمل است, يعني قران كه فرموده: (فتيمموا صعيداً طيباً), نميداند كه در لغت عرب, كلمهي صعيد به معناي مطلق وجه الارض است, پس متطهر است, يا كلمهي صعيد, فقط خاك است, پس الآن جنب است, شك در مصداق است, امانه از اين نظر كه حكمش را نميداند, نه از اين نظر كه مصداقش مردد است, بلك شك در مصداق از اين نظر كه خود رافع, مفهومش مجمل است, يعني نميداند كه (صعيد) فقط به خاك اطلاق ميشود يا به مطلق وجه الارض؟ اگر معناي (صعيد) خاك است,پس اين آدم جنب است, اما اگر مطلق وجه الارض است, پس متطهر خواهدبود.