• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  •  

    الامر الثالث: في اركان الاستصحاب؛

    امر اول راجع به تعريف استصحاب بود, امر دوم هم در اين بود كه آيا استصحاب از مسائل اصوليه است يا قاعده فقهيه؟ امر سوم راجع به اركان استصحاب مي‌باشد؟

    اركان استصحاب را دو چيز تشكيل مي‌دهد:

    الف) قضيه متيقنه, ب) قضيه مشكوكه.

    بنابراين, ما در استصحاب هم قضيه متيقنه را مي‌خواهيم, و هم قضيه مشكوكه, بگونه‌ي كه در حال شك هم آن قضيه متيقنه محفوظ باشد (البته در قضيه متيقنه شك نداريم, بلكه در بقائش شك داريم, پس در همان حالت شك هم, آن قضيه متيقنه محفوظ است), مثلاً كسي يقين داشت كه قبل از طلوع آفتاب متطهر است, ولي بعد از طلوع آفتاب شك مي‌كند كه الآن هم متطهر است يا نيست, اما اين شك بعد از طلوع آفتاب, هيچگونه لطمه‌ي در آن قضيه متيقنه نمي‌‌زند, بلكه قضيه متيقنه سرجاي خود هست, يعني بازهم يقين دارد كه قبل از طلوع آفتاب حتماً متطهر بوده.

    به عبارت ديگر در استصحاب, اجتماع يقين و شك شرط است ( يشترط في الاستصحاب اجتماع اليقين و الشك).

    توضيح مطلب:

    گاهي يقين و شك با هم پيدامي‌شوند, يعني در آن واحد و لحظه‌ي واحد, هم يقين پيدا مي‌شود وهم شك. در يك لحظه يقين پيدا كردم كه زيد در روز جمعه عادل بوده, ونيز در همان لحظه شك پيدا نمودم كه آيا روز شنبه هم عادل است يا نيست, پس گاهي يقين و شك در آن واحد و لحظه واحد با هم حاصل مي‌شوند.گاهي نخست يقين براي انسان حاصل مي‌شود و سپس شك.(غالباً چنين است كه اول يقين براي انسان پيدا مي‌شود, سپس شك), مثلاً روز جمعه يقين داشتم كه زيد عادل است, اما روز شنبه شك مي‌كنم كه آيا روز شنبه هم زيد عادل است يا عادل نيست, يعني زمان پيدايش يقين قبل از زمان پيدايش شك است, زمان پيدايش يقين, روز جمعه است, اما زمان پيدايش شك, روز شبنه است.(تقدم اليقين علي الشك).

    گاهي هم بر عكس است, يعني نخست شك براي انسان حاصل مي‌شود وسپس يقين, مثل اينكه روز شنبه شك مي‌كنم زيد عادل است يا عادل نيست, روز يك شنبه يقين پيدا مي‌كنم كه زيد در روز جمعه عادل بوده, درهر صورت در استصحاب فعليت قضيه‌ي متيقنه و فعليت قضيه‌ي مشكوكه و فعليت يقين و شك شرط است, يعني هردو بايد فعلي باشند و هردو بايد (بطور همزمان) در ذهن مكلَّف حاضر باشند, به اين معني كه در آن واحد و لحظه‌ي واحد, هم بايد يقين داشته باشد و هم شك, خواه پيدايش آنها همزمان باشد, يا همزمان نباشد.

    ان قلت: اگر كسي اشكال كند كه چگونه مي‌شود كه انسان صاحب دو قضيه‌ فعليه بشود, يعني هم صاحب قضيه متيقنه باشد و هم صاحب قضيه مشكوكه, به عبارت ديگر چگونه مي‌شود كه انسان هم واجد يقين بشود وهم واجد شك, وحال آنكه يقين و شك باهم جمع نمي‌شوند؟

    قلت: در پاسخ اين اشكال عرض مي‌كنيم كه هر چند كه متعلَّق يقين و شك يكي است كه همان عدالت و يا طهارت باشد, اما زمان متعلَّق‌ها فرق مي‌كند, به اين معني كه يقين به طهارت قبل از طلوع آفتاب تعلق گرفته, اما شك به طهارت بعد از طلوع آفتاب تعلُّق گرفته است, يا يقين به عدالت نسبت روز جمعه تعلق گرفته, اما شك نسبت به عدالت روز شنبه تعلق گرفته است, پس ما هم قبول داريم كه متعلَّق يقين و شك يكي مي‌باشد كه همان عدالت يا طهارت است, ولي در عين اينكه متعلَّق‌ها يكي است, اما زمان شان فرق مي‌كند, يكي زمانش روز جمعه است, ديگري زمانش روز شنبه مي‌باشد, يا زمان يكي, قبل از طلوع آفتاب است, ولي زمان ديگري بعد از طلوع آفتاب مي‌باشد, پس تا اينجا به نتيجه رسيديم كه اركان استصحاب دوچيز است: الف) قضيه‌ي متيقنه, ب) قضيه مشكوكه, به عبارت ديگر اركان عبارت است از فعليت قضيه متيقنه و فعليت قضيه مشكوكه, به تعبير سوم اركان استصحاب عبارت است از: 1- فعليه اليقين,2- فعليه الشك. يعني هردو بايد فعلي باشند, هم قضيه متيقنه بايد فعلي باشد, وهم قضيه مشكوكه بايد فعلي باشد, به عبارت ديگر هم يقين بايد فعلي باشد وهم شك بايد فعلي باشد, منتها علت اينكه باهم تزاحم ندارند (با اينكه متعلَّق شان واحد است كه همان عدالت يا طهارت باشد) اين است كه زمان شان متفاوت مي‌باشد, يعني زمان متعلَّق يقين روز جمعه است, اما زمان متعلَّق شك روز شنبه مي‌باشد, يا زمان متعلَّق يقين قبل از طلوع آفتاب است, اما زمان متعلَّق شك روز بعد از طلوع آفتاب مي‌باشد, به تعبير ديگر متعلَّق يقين حدوث است, ولي متعلَّق شك بقاء‌ مي‌باشد, نه حدوث(مانع ندارد كه حدوث يقيني باشد, بقاء مشكوك.) است كه م, فلذا ميان شان تعارض نيست.

    ان قلت: اگر كسي اشكال كند كه چرا شما اين همه اصرار روي كلمه‌ي:(قضيه متيقنه‌ي بالفعل و قضيه‌ي مشكوكه‌ي بالفعل, يا روي كلمه‌ي يقين فعلي و شك فعلي, فعليه اليقين و فعليه الشك)داريد, به عبارت ديگر چرا اصرار داريد كه كلمه‌ي (بالفعل) را هم در قضيه‌ي متيقنه و مشكوكه به كار ببريد, وهم در يقين و شك؟

    قلت: در پاسخ اين اعتراض مي‌گوييم: علت اصرار ما روي كلمه‌ي(بالفعل) اين است كه مي‌خواهيم با به كاربردن اين كلمه, استصحاب را از (قاعده‌ اليقين) جدا كنيم, چون ما در كنار استصحاب, يك قاعده‌ ديگري بنام: (قاعده اليقين) داريم كه اسم ديگري آن, شك ساري(الشك الساري) مي‌باشد كه كلمه‌ي فعليت در آن نيست, يعني موقعي كه مي‌خواهيم قاعده يقين(شك ساري) را جاري كنيم, يكي از آنها(يقين و شك) فعلي نيست, يعني در آن حالتي كه قاعده را جاري مي‌كنيم, يكي از آنها فعلي نيست.

    سئوال: در قاعده اليقين يا شك ساري كدام يك از يقين و شك فعلي نيست, آيا يقين فعلي نيست يا شك فعلي نيست؟

    جواب: در قاعده اليقين(شك ساري), يقين و قضيه‌ي متيقنه فعلي نيست, فقط شك فعلي مي‌باشد.

    مثال: ما در روز جمعه, پشت سر زيد نماز خوانديم و در موقع خواندن نماز هم يقين به عدالتش داشتيم, روز شنبه شك مي‌كنيم كه آيا زيد در روز جمعه (واقعاً) عادل بوده يا اينكه ما خيال مي‌كرديم كه عادل است و پشت سرش نماز خوانديم؟ به اين گونه شك, شك ساري و يا (قاعده اليقين) مي‌گويند, چرا ؟ لإن الشك سري الي متعلَّق اليقين, چون شك به اصل متعلَّق يقين سرايت مي‌كند. يا ما در روز جمعه, زني را خدمت زيد طلاق داديم, روز شنبه شك مي‌كنيم كه آيا روز جمعه كه ما اين زن را خدمت زيد طلاق داديم, آيا در آن روز( روز جمعه) واقعاً او عادل بوده يا ما خيال مي‌كرديم كه عادل است و در واقع عادل نبوده, در اينجا(قاعده اليقين) قضيه‌ي متيقنه‌ي بالفعل نداريم, بلكه فقط قضيه مشكوكه‌ي بالفعل است ويا شك فعلي است. به اين مي‌گويند: (قاعده اليقين) يا (الشك الساري). پس معلوم شد كه استصحاب, غير از قاعده اليقين و شك ساري است فلذا در استصحاب هم قضيه متيقنه محفوظ است و هم قضيه مشكوكه محفوظ مي‌باشد.

    به عبارت ديگر در استصحاب هم يقين محفوظ است وهم شك. برخلاف قاعده اليقين(شك ساري), در قاعده اليقين, قضيه‌ي متيقنه و يقين, محفوظ نيست, فقط شك و قضيه مشكوكه محفوظ است.

    به عبارت ديگر, در استصحاب, شك ما در بقاء و استمرار است, هر چند كه اصل بودش يقيني است, ولي در قاعده اليقين, شك ما در اصل بود است, يعني شك مي‌كنيم كه از همان اول بود يا اينكه نبود و ما خيال مي‌كرديم كه هست.

    الامر الرابع: الفرق بين القواعد الثلاث؛

    ما در اينجا چند قاعده داريم كه بايد در ابتداء, خود آنها را بشناسيم و سپس فرق آنها را با يك ديگر بدانيم:

    1- قاعده الاستصحاب.

    2- الاستصحاب القهقري. ‌ پ

    3- قاعده اليقين.

    4- قاعده المقتضي والمانع.

    بررسي قاعده اليقين: از ميان اين قواعد, قاعده استصحاب را بطور مشروح بررسي نموديم و در ضمن بررسي استصحاب, اشاره‌ي هم به قاعده اليقين كرديم و گفتيم كه در قاعده اليقين, يقين و شك بالفعل نيستند, بلكه فقط شك بالفعل است, به اين معني كه با پيدايش شك, يقين از بين مي‌رود و الآن از يقين خبري نيست, به عبارت ديگر در يك زماني, يقين حاصل شد, ودر زمان ديگر شك. ولي با آمدن شك, يقين از بين رفت, يعني همين كه شك آمد,با آمدن خودش يقين را هم از بين برد, بر خلاف استصحاب كه شك, يقين را از بين نمي‌برد, چون در استصحاب, شك ما در بود نيست, بلكه شك ما در هست و بقاء است, نه در اصل بود. اما در قاعده اليقين, با آمدن شك, خبري از يقين نيست بلكه با آمدن شك, يقين از بين مي‌رود, فلذا در (قاعده اليقين) چنين مي‌گوييم:

    يشترط في قاعده اليقين وحده متعلَّق اليقين و الشك ذاتاً و زماناً, در قاعده اليقين, متعلَّق يقين و شك ذاتاً و زماناً يكي است, مثلاً در روزجمعه, خدمت زيد صيغه‌ي طلاق را جاري نموديم و يقين هم در به عدالتش داشتيم, روز شنبه شك مي‌كنيم كه آيا روز جمعه, زيد عادل بود يا عادل نبوده بلكه ما خيال مي‌كرديم كه عادل است, پس متعلَّق يقين و شك واحد است كه همان عدالت روز جمعه باشد, يعني هم متعلَّق‌هاذاتاً يكي است, چون هم يقين به عدالت زيد در روز جمعه, تعلق گرفته, و هم شك به عدالت زيد در جمعه تعلق گرفته است, پس هم متعلَّق‌ها ذاتاً يكي است و هم زماناً يكي است.

    سئوال: چراكلمه‌ي زماناً را به كاربردم؟

    جواب: براي اخراج استصحاب, چون در استصحاب, هرچند كه متعلَّق ها(ذاتاً) يكي است, اما زمان شان فرق دارد, يعني در استصحاب يقين نسبت به عدالت روزجمعه تعلق گرفته, شك نسبت به عدالت روزشنبه.

    بررسي استصحاب قهقري:

    استصحاب قهقري با استصحاب متعارف فرق دارد, در استصحاب متعارف, متيقن(زماناً) از حيث زمان متقدم است, اما مشكوك(زماناً) از نظر زمان متأخر است,مثل: عدالت روزجمعه, و عدالت روز شنبه, طهارت قبل از طلوع آفتاب, و طهارت بعد از طلوع آفتاب, پس در استصحاب متعارف, زمان متيقن متقدم است, زمان مشكوك متأخر. برخلاف استصحاب قهقري, در استصحاب قهقري مسئله برعكس است, يعني زمان متيقن متأخر است,زمان مشكوك متقدم.

    مثال1: صيغه امر در عرف عقلاي زمان ما, حقيقت در وجوب است, يعني در ميان عرب كلمه‌ي‌(افعل) حقيقت در وجوب است, نمي‌دانيم كه آيا در زمان پيغمبر(صلي الله عليه و آله) نيز حقيقت در وجوب بوده يا نبوده؟ استصحاب قهقري مي‌كنيم, يعني وجوب اين زمان را تا زمان پيغمبر(صلي الله عليه و آله) مي‌كشيم و مي‌گوييم كه در زمان ايشان هم صيغه امر, حقيقت در وجوب بوده فلذا در استصحاب قهقري متيقن متأخر است(زمان پيغمبر و عصر رسالت), مشكوك ما متقدم است(عصر و زمان ما), به اين مي‌گويند: استصحاب قهقري.

    مثال2:كلمه‌ي (دابه) درزمان ما به معناي اسب است, نمي‌ دانيم كه در عصر رسالت هم به معناي اسب بوده يا به معناي مطلق جنبده بوده(مايدب في الارض)؟ استصحاب مي‌كنيم معناي را كه در زمان ما رايج است تا عصر رسالت.

    بررسي قاعده مقتضي ومانع:

    قاعده مقتضي ومانع از اختراعات مرحوم آيه الله شيخ هادي تهراني است( از شاگردان مرحوم شيخ انصاري بوده ) در قاعده مقتضي و مانع, متعلَّق يقين با متعلَّق شك (ذاتا و زماناً) فرق دارد, در قاعده اليقين, متعلَّق يقين با متعلَّق شك ذاتاً و زماناً يكي بودند, اما در استصحاب, متعلَّق يقين با متعلَّق شك( ذاتاً)يكي بود, ولي زماناً دوتا بودند. اما در قاعده مقتضي و مانع, متعلَّق يقين با متعلَّق شك هم ذاتاً دوتاست و هم زماناً دوتا مي‌باشد.

    مثال: من در موقع وضو گرفتن, يقين دارم كه آب را روي دستم ريختم, اما شك دارم كه آيا مانعي روي بشره هست يا مانعي روي بشره نيست, متعلَّق يقين, صب الماء است, متعلَّق شك, وجود المانع است, يعني شك دارم كه روي اين بشره مانعي است كه سبب بشود كه آب به بشره نرسد يا مانع نيست, پس يقين به صب الماء تعلق گرفته, اما شك من به وجود مانع, تعلق گرفته است؟ مي‌گوييم كه مقتضي, موجود است, اصل هم عدم وجود مانع مي‌باشد, نتيجه اينكه وضوي من مي‌شود صحيح.

    مثال: شخصي, تيري را به سمت هدفي(صيد) پرتاب نمود, مقتضي كه تير باشد موجود است, احتمال مي‌دهد كه بين اين تير, و آن هدفي(صيد) كه تير را بسوي او پرتاب نموده, مانعي باشد؟ مي‌گوييم كه اصل عدم مانع است, پس ذبح اين صيد, ذبح شرعي است.

    خلاصه:

    فتبين ههنا قواعد ثلاثه:

    الف) قاعده اليقين, ب) الاستصحاب القهقري, ج) قاعده المقتضي و المانع. در قاعده يقين, يقين ما نسبت به عدالت روز جمعه است, شك هم در عدالت روز جمعه, استصحاب قهقري عكس استصحاب متعارف است, يعني در استصحاب متعارف متقين متقدم است, مشكوك متأخر. ولي در استصحاب قهقري, متيقن متأخر است, مشكوك متقدم. در قاعده مقتضي و مانع هم متعلَّق يقين با متعلَّق شك ذاتاًو زماناً دوتاست, پس ما در اينجا يك مثلثي درست مي‌كنيم:

    1- قاعده اليقين, 2- الاستصحاب, 3- قاعده المقتضي و المانع.

    ا

    ستصحاب قهقري را در پشت اين مثلث قرار مي‌دهيم.

    اما الاول: در قاعده اليقين, متعلَّق يقين و شك, ذاتاً وزماناً يكي است, اما در استصحاب, متعلَّق يقين و شك (ذاتا) يكي است , اما زماناً فرق دارد, ولي در قاعده مقتضي و مانع, يقين به چيزي تعلق گرفته, شك به چيز ديگر. اما در استصحاب قهقري را هم كه پشت اين مثلث قرار داديم, متيقن متأخر است, مشكوك متقدم.

    نكته:

    مخترع قاعده مقتضي و مانع شيخ محمد هادي تهراني است, ايشان با اختراع اين قاعده, استصحاب را كنار گذاشته, حتي روايات استصحاب را هم مي‌خواسته بر قاعده مقتضي و مانع تطبيق كند, گاهي در زبان علما, مسلك هادوي جاري مي‌شود و مي‌گويند: فلاني! مسلكش مسلك هادوي است, مراد شان از اين كلام, مسلك مرحوم شيخ محمد هادي تهراني است, ايشان آدم مبتكري بوده و اختراعاتي هم در علم اصول دارد كه يكي از اختراعاتش همين قاعده مقتضي ومانع است, هرچند اختراع اين قاعده, خيلي ضرر ندارد, ولي ايشان بااين اختراعش مي‌خواهد روايات استصحاب را هم بر قاعده مقتضي ومانع تطبيق كند, فلذا ماروايات استصحاب راكه مورد بحث قرار داديم, خواهيم گفت كه آياروايات(لاتنقض اليقين بالشك), ناظر به استصحاب است يا ناظر به قاعده مقتضي ومانع مي‌باشد و يا ناظر به قاعده اليقين است.