• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  •  

    بحث ما در باره‌ي حكم (ملاقي شبهه)، يعني ملاقي احداطراف علم اجمالي بود و ما به اين نتيجه رسيديم كه ملاقي شبهه واجب الاجتناب نيست، ودر اينجا دو بيان داشتيم, بيان اول مال من بود، بيان دوم هم مال شيخ انصاري، ما گفتيم علم اجمالي به اينكه يا ملاقي واجب الاجتناب است ياطرف آخر، اين علم اجمالي منجز نيست، چرا؟ زيرا طرف آخر(قبلاً ) منجز شده بود كه اجتناب از او واجب است, خلاصه اينكه چرا از( ملاقي) اجتناب نمي‌كنيم وحال آنكه علم اجمالي داريم كه يا ملاقي نجس است، ويا طرف آخر؟جواب: گفتن اين مطلب كه علم اجمالي داريم به اينكه يا ملاقي واجب الاجتناب است يا طرف آخر، صحيح نيست ، چرا؟ چون طرف آخر قبلاً منجز وواجب الاجتناب شده است، چون طرف و لنگه‌ي (ملاقا) بود، بنابراين علم اجمالي دوم نمي‌تواند روي طرف آخر اثر بگذارد، پس قهراً ملاقي شبهه‌ي بدويه مي‌شود, علت اينكه ما از ملاقي اجتناب نمي‌كنيم وحال آنكه علم جمالي داريم كه يا ملاقي نجس است يا طرف آخر، علتش اين است كه اين علم اجمالي دوم علم اجمالي منجز نيست، چرا؟ چون طرف آخر قبلاً به وسيله‌ي علم اجمالي اول، واجب الا جتناب شده است، و چيزي كه قبلاً واجب الاجتناب شده معني ندارد كه بگوييم يا اين واجب الاجتناب است و يا طرف آخر.

    بيان شيخ:

    مرحوم شيخ مي‌فرمود كه اصاله الطهاره‌ها در ملاقا و طرف آخر جاري مي‌شود وحال آنكه در ملاقي جاري نمي‌شود، چرا؟ چون اصل در ملاقي اصل مسببي است واصل مسببي هميشه رتبه‌اش متأخر است، اصل در آن دوتا باهم تعارض مي‌كنند وتساقط, قهراً در ملاقي اصل بلا معارض جاري مي‌شود.

    بيان سوم هم- بيان يكي از علماي كاظميه بود كه مي‌گفت ما بايد از ملاقي اجتناب كنيم- باجوابش عرض شد.

    نظريه‌ي آخوند:

    مرحوم آخوند سه صورت تصوير كرده, وبراي صورت سومش دو مثال هم ذكر نموده. البته من بيان سوم آخوند را قبل از بيان دومش ذكر مي‌كنم، و بيان دوم را كه دو مورد دارد درمرتبه‌ي سوم ذكر مي‌كنم تا مطلب آسان تر حل شود:

    1- گاهي اجتناب از ملاقا واجب است دون الملاقي، يعني از ملاقا بايد اجتناب كرد ولي از ملاقي اجتناب لازم نيست.

    2- اجتناب از ملاقا وملاقي باهم واجب است، هر سه واجب الاجتناب هستند.

    3- اجتناب از ملاقي واجب است اما از (ملاقا) اجتناب واجب نيست. برسي صورت اول: در صورت اول، علم اجمالي مقدم بر ملاقات است، مثلاً علم اجمالي داشتم كه يا گوشه‌ي سمت راست فرش من نجس است يا گوشه‌ي سمت چپش، ودست ترم به يكي از دو گوشه‌ي فرش اصابت نمود، مي‌فرمايد كه در اينجا از ملاقي اجتناب لازم نيست اما از دو گوشه‌ي فرش بايد اجتناب كرد، چرا اجتناب از ملاقي واجب نيست؟ به دو بيان اجتناب از ملاقي واجب نيست: الف) چون اين علم اجمالي دوم منعقد نمي‌شود ومنجز نيست، ونمي‌توانيم بگوييم كه يا دست من واجب الاجتناب است، ويا طرف آخر، چرا نمي‌شود گفت؟ چون طرف آخر قبلاً واجب الاجتناب شده بود.

    ب) اصل در(ملاقا) با اصل درطرف آخر -بعد از جريان- تعارض مي‌كنند وتساقط, ولي اصل در ملاقي بلا معارض است،( صورت اول چون موافق با نظريه‌ي ما بود فلذا شرح نمي‌دهيم).

    بررسي صورت دوم: در صورت دوم علم اجمالي با ملاقات تقارن دارند، يعني هردو با هم حاصل مي‌شوند، در يك آن ولحظه علم اجمالي پيداكردم كه يا گوشه‌ي سمت راست فرش نجس است يا گوشه‌ي سمت چپش، ودر همان لحظه‌ي كه علم اجمالي پيداكردم دستم به يكي از دو گوشه‌ي فرش اصابت نمود، فلذا ملاقات و علم اجمالي هردو در زمان واحد صورت گرفتند، مي‌فرمايد كه در اينجا هم از طرف آخر بايد اجتناب كرد وهم از ملاقي وملاقا، چرا؟ چون علم اجمالي كه منعقد مي‌شود در حين انعقاد هرسه تا زير پر خود مي‌گيرد, يعني هم طرف آخر را وهم ملاقي وملاقا را، چون در يك زمان حاصل مي‌شوند, علم اجمالي كه منعقد مي‌شود بين طرف آخر وملاقا نيست، بلكه بين طرف آخر وبين (ملاقي) و (ملاقا) است،در آن لحظه‌ي كه علم اجمالي پيدامي‌كنم كه يا گوشه‌ي سمت راست فرش نجس است يا گوشه‌ي سمت چپش, و در همان لحظه هم دستم به گوشه‌ي فرش اصابت كرد، چون باهم هستند، روي همين جهت ملاقي وملاقا هم وحدت حكم دارند، فلذا علم اجمالي كه حاصل مي‌شود هر سه‌تا طرف علم هستند هم طرف آخر, طرف علم است، و هم ملاقي وملاقا باهم طرف علم‌ مي‌باشند,پس فرق صورت دوم با صورت با صورت اول اين شد كه در صورت اول, ابتداء علم اجمالي منعقد گرديد وسپس ملاقات حاصل شد, فلذا ملاقي طرف علم اجمالي نيست، چون بعداً پيداشد. اما در صورت دوم چون علم اجمالي وملاقات همزمان حاصل مي‌شوند، همانطور كه (ملاقا) طرف علم اجمالي است ، ملاقي هم طرف علم اجمالي مي‌شود، يعني علم اجمالي همانند مرغ يك پرش روي گوشه‌ي سمت راست فرش قرار مي‌‌دهد، وپر ديگرش را هم روي هردو قرار مي‌دهد, يعني هم روي (ملاقا) وهم روي (ملاقي). پس فرق صورت اول با صورت دوم اين شد كه در اولي وقتي كه علم اجمالي بال گشود از ملاقا ت خبري نبود، ولذا ملاقي زير پر علم اجمالي قرار نگرفت، ولي در صورت دوم چون كه علم اجمالي وملاقات با هم حاصل مي‌شوند فلذا علم اجمالي يك بالش روي طرف آخر قرار مي‌دهد يعني گوشه‌ي سمت راست فرش، و بال ديگرش را روي هر دوتا باهم قرار مي‌دهد، يعني روي ملاقي وملاقا, چون ملاقي وملاقا باهم حاصل شدند، پس درصورت اول علم اجمالي است ولي از ملاقات خبري نيست، در اينجا علم اجمالي كه منعقد مي‌شود دوتا پايه دارد، يك پايه‌‌اش روي طرف آخر است، يك پايه‌اش هم روي ملاقا است، اما از ملاقي خبري نيست، بعداً كه ملاقي حاصل مي‌شود, ملاقي طرف علم قرار نمي‌گيرد. اما در صورت دوم ملاقات و علم اجمالي همزمان و دفعه واحده حاصل مي‌شوند، فلذا اين علم اجمالي هر سه‌تا را زير بال خود قرار مي‌دهد, يك بال خود را روي گوشه‌ي سمت راست فرش مي‌گستراند، و بال ديگرش را هم روي ملاقي وروي ملاقا.

    الصوره الثالثه:

    (ما يجب الاجتناب عن الطرف الآخر والملاقي دون الملاقا، وله مثالان: الاول: وقوع الملاقاه بين العلمين).

    بررسي صورت سوم: ايشان براي صورت سوم دو مثال مي‌زند، واين دو مثال براي اين است كه ملاقي واجب الاجتناب است، اما (ملاقا) واجب الاجتناب نيست,- چنانچه كه عرض شد صورت سوم داراي دو مثال است, در مثال اول بايد ملاقات را بين دوعلم(بين العلمين) قرار بدهيم فلذ من هردو علم را عرض كنم تا ديده شود كه كه ملاقات هم در وسطش است- در مثال اول يك فرش را فرض مي‌كنيم ودر نظر مي‌گيريم، اما در مثال دوم به دو فرش مثال خواهيم زد.

    مثال اول: يك فرش است، يقين پيداكردم كه يا اين دستم نجس است يا گوشه‌ي چپ اين فرش،(اين يك علم اجمالي)، سپس دستم به گوشه‌ي راست فرش اصابت كرد، اين هم ملاقات، بعداً علم اجمالي پيداكردم كه يا سمت راست اين فرش نجس است يا سمت چپش نجس است، اول علم است, در وسط هم ملاقات است، سوم هم علم است، پس مثال اول براي صورت سوم اين شد كه (الملاقاه بين العلمين)، علم اول اين بود كه يا دستم نجس است يا گوشه‌ي چپ فرش نجس است، دوم اينكه دستم به گوشه‌ي سمت راست فرشم اصابت كرد، سوم اينكه علم اجمالي پيداكردم كه يا سمت راست فرش نجس است، يا سمت چپ فرش.

    مرحوم آخوند مي‌فرمايد كه بايد از اين دست اجتناب كرد اما از گوشه‌ي سمت راست فرش اجتناب واجب نيست، چرا؟ چون اجتناب از دستم به خاطر علم اجمالي اول است، علم اجمالي پيداكرده بودم كه يادستم نجس است، يا طرف گوشه‌ي چپ فرشم نجس است، اين علم اجمالي سر جاي خودش است،پس علت اجتناب از دست اين است كه طرف علم اجمالي اول است، يعني علم اجمالي داشتم كه يا دستم نجس است يا گوشه‌ي سمت چپ فرشم، بعداً هم علم به ملاقات پيداكردم، اما چرا از گوشه‌ي سمت راست فرشم اجتناب نكنم؟ مي‌گويد علم دوم( كه در وسط ملاقات بود) كه منعقد شد منجز نيست, يعني من نمي‌توانم بگويم كه يا گوشه‌ي سمت راست فرش واجب الاجتناب است، يا گوشه‌ي سمت چپ فرش واجب الاجتناب است وحال آنكه گوشه‌ي سمت چپ فرش قبلاً واجب الاجتنناب شده بود( المنجز لاينجز ثانياً), پس اين علم اجمالي دوم( كه مي‌گوييم يا گوشه‌ي سمت راست فرش نجس است يا گوشه‌ي سمت چپش,) اثر نمي‌گذارد. وبه تعبير بهتر علم اجمالي داريم كه يا گوشه‌ي سمت راست فرش واجب الاجتناب است، يا گوشه‌ي سمت چپ فرش واجب الاجتناب است، گفتن اين حرف درست نيست، چرا؟ چون گوشه‌ي سمت چپ فرش به حكم علم اجمالي اول، واجب الاجتناب شده بود، پس خلاصه‌ي مطلب اين شد كه بايد از ملاقي اجتناب كنيم، اما از(ملاقا)اجتناب لازم نيست، چون علم اجمالي دوم هنگامي متولد شد كه يك طرفش قبلاً واجب الاجتناب شده بود، - پس اگر سئوال شود كه صورت سوم كه دو نوع ودو قسم است، مميز اين دو نوع چه بود؟ در جواب مي‌گوييم كه (الملاقاه وسط العلمين)، يعني اول علم اجمالي است، آخر هم علم اجمالي است، ملاقات هم در وسط است، يعني علم اجمالي پيدامي‌كنم كه يا دستم نجس است يا گوشه‌ي چپ فرشم، (اين يك علم)، ملاقات با سمت راست فرش حاصل مي‌شود (اين علم دوم), سپس علم اجمالي پيدامي‌كنم كه يا گوشه‌ي سمت راست فرش نجس است يا گوشه‌ي سمت چپش،(اين علم اجمالي سوم). علم اجمالي اول منجز شد ودستم واجب الاجتناب گرديد، اما علم اجمالي دوم منجز نشد, چرا؟ چون علم اجمالي دوم زماني آمد كه آن گوشه‌ي دوم قبلاً واجب الاجتناب شده بود( المنجز لا ينجز ثانياً, و يشترط في تنجيز العلم الاجمالي ان يكون محدثاً علي كل تقدير) آن طرف قبل از آنكه علم اجمالي دوم بيايد واجب الاجتناب شده بود..-

    مثال دوم: مثال دوم اين است كه ملاقي واجب الاجتناب است، اما (ملاقا) واجب الاجتناب نيست، به قول ما طلبه‌ها (زياده الفرع علي الاصل)، مي‌گويد از فرع بايد اجتناب كنيد اما از اصل اجتناب واجب نيست، اين ويژگيش چيست؟ ويژگيش اين است كه در سومي گفتيم كه (توسط الملاقات بين العلمين)، اما در اينجا اينگونه نيست، بلكه در مثال دوم (تقدم الملاقاه علي العلم الاجمالي) ملاقات قبل از علم اجمالي است، يعني اين مثال دوم عكس مثال اول است، مثلاً دوتا سجاده يا دوتا قالي دارم و دست ترمن به يكي ازآن‌ها اصابت كرد، سپس علم اجمالي پيداكردم كه يا آن قالي سه متري نجس بوده ويا قالي دومتري، يك چنين علم اجمالي پيداكردم، قبلاً ملاقات(يعني صبح) صورت گرفت وسپس علم اجمالي(يعني مغرب) پيداكردم، اتفاقاً موقعي كه علم اجمالي منعقد شده بود، اين قالي دومتري را سارق برده بود، واز محل ابتلا خارج شده بود، علم اجمالي وقتي كه حاصل مي‌شود قالي دومتري نيست، فلذا يك طرف علم اجمالي از محل ابتلا خارج شد,( علم اجمالي مي‌گويد كه من مانند مرغ دوبال دارم, وبايد بالهايم روي چيزي بگسترانم, يك بالم را روي قالي سه متري مي‌گسترانم, بال ديگرم روي چه بگسترانم؟) پس دراينجا چه بايد كرد؟ مي‌گويند كه در اينجا ملاقي جانشين (ملاقا) مي‌شود، يعني دستم كه ملاقي است جانشين قالي دو متري مي‌شود. اگر هردوقالي موجود بودند، علم اجمالي بال‌هاي خود را روي هردو قالي مي‌گسترانيد, يعني هردوقالي طرف علم اجمالي بودند، اما چون قالي دو متري كه (ملاقا) بود به سرقت رفته, فلذا در چنين صورتي ملاقي جانشين ملاقا مي‌شود، خوشبختانه بعداً دزد آدم با انصاف بود وشبانگاه قالي دومتري را پس آورد، مي‌گوييم اين قالي ديگر واجب الاجتناب نيست، چرا؟ چون هنگام انعقاد علم اجمالي اين قالي از محل ابتلا بيرون بود، وطرف علم واقع نشد، بلكه به جاي او ملاقي طرف علم واقع شد، بعداً كه دزد اورا آورد، ديگر او(قالي دومتري) جانشين ملاقي نمي‌شود، چرا؟ چون هنگام انعقاد علم اجمالي، علم اجمالي تنجز پيداكرد بين قالي سه متري و بين دستم ، اگر اين قالي دومتري موقع انعقاد علم اجمالي مورد ابتلا بود، طرف علم اجمالي واقع مي‌شد ، اما موقع انعقاد خارج از محل ابتلا بود، فلذا طرف علم نيود، بعداً كه مي‌آيد ديگر اثر نخواهد گذاشت، پس در اولي (ملاقا) واجب الاجتناب است نه ملاقي، در دومي هرسه واجب الاجتناب مي‌باشند، اما در سومي كه دوصورت داشت (ملاقا) واجب الاجتناب نيست ، اما ملاقي واجب الاجتناب است. پس فرق اين دو مثال اين شد كه در اولي ملاقا ت (بين العلمين) بود، اما در دومي ملاقات قبلاً بود، اما علم اجمالي بعداً ‌آمد، ولي در موقع انعقاد علم اجمالي, ملاقا از محل ابتلا بيرون بود، اين خلاصه‌ي كلام آخوند بود.

    حاصل الكفايه:

    1- اذا تقدم العلم الاجمالي علي الملاقاه، يجب الاجتناب عن الملاقا دون الملاقي.

    2- اذا كان العلم الاجمالي والملاقاه مجتمعين في زمان واحد، يجب الاجتناب عن الجميع. الصوره الثالثه: ما يجب الاجتناب عن الملاقي دون الملاقا.

    وله موضعان:

    الاول: اذا وقعت الملاقاه بين العلمين.

    الثاني: تقدم الملاقات علي العلم الاجمالي لكن كان الملاقا حين انعقاد العلم خارجاً عن محل الابتلاء.

    مثال اين دو مورد هم اين بود كه اول علم اجمالي دارم كه يا اين دستم نجس است يا آن گوشه سمت چپ فرش, بعداً دستم به گوشه سمت راست فرش اصابت كرد, سپس علم اجمالي پيدا كردم به نجاست يكي از دو گوشه فرش, پس در ابتداء دستم طرف علم است بعداً ملاقات حاصل مي‌شود, و سپس علم اجمالي پيدامي‌كنم, يعني ملاقات بين العلمين است.

    اما مثال دوم عكس مثال اول است ، يعني ملاقات قبل است، اما علم اجمالي بعد است، مثلاً دست ترم به اين فرش دو متري اصابت كرد، بعداً علم اجمالي پيداكردم كه يااين قالي دومتري نجس است يا اين قالي سه متري، متأسفانه موقع حصول علم اجمالي, قالي دومتري را دزد برده بود، ولي فردا دزد آن را آن را آورد، موقع كه علم اجمالي منعقد شد, بالش روي قالي سه متري و دستم گسترانيد، چون قالي دومتري را دزد برده بود، فلذا دستم جانشين او شد.