التنبيه الرابع:
(في حكم ملاقي الشبهه المحصوره)، وبعباره الآخر( في حكم ملاقي احد الطرفين)، مراد از ملاقي (شبهه) اين است كه با يك طرف شبهه ملاقات كند، نه با هردو طرفش، چون اگر با هردو طرف شبهه ملاقات كند، به آن ملاقي با شبهه نميگويند، بلكه اسمش ملاقي با نجس است. در توضيح اين عنوان، ذكر سه مطلب لازم است: الف) مطلب اول عبارت است از ترسيم ملاقي شبهه، كساني كه رسائل و كفايه را ميخوانند، در ترسيم اين مسئله(غالباً) دچار اشتباه ميشوند، فلذا من اين مسئله را ترسيم ميكنم. فرض كنيد كسي در خانهي خود فرشي دارد، و اجمالاً ميداند كه يك گوشهي اين فرش نجس است، اما نميداند كه طرف سمت راستش است يا سمت چپ ، كدام يكي از اين دو طرف نجس ميباشد، و لذا دستش تر بود وبه يكي از دو گوشهها ي فرش اصابت نمود،- به دست اين شخص ميگويند ملاقي(شبههي محصوره)، يا ميگويند ملاقي (احد الطرفين)- ، محل بحث اين است كه اگر كسي دست ترش به يكي از دوگوشهي اين فرش اصابت كرد،آيا دستش نيز همانند دو گوشهي فرش (لازم الاجتناب) است،يا اينكه دستش( لازم الاجتناب) نيست؟ منشأ شك اين است كه دست اين شخص، ملاقي نجس نيست، بلكه ملاقي شبهه است. بله! اگر دست تر خود را به هردو گوشهي فرش بزند، دراين فرض دست ملاقي نجس خواهد بود، نه ملاقي شبهه.- اين فرع اول- .
فرع دوم اين است كه هر دو دستش تر است كه يكي از آنها به گوشهي سمت راست فرش اصابت كرد، ودست ديگرش به گوشهي سمت چپ فرش اصابت نمود، اين علم اجمالي جديدي است، يعني در واقع دوتا علم اجمالي پيدا كرد :
1- يا گوشهي سمت راست فرش نجس است، ويا گوشهي سمت چپ.
2- يا دست راستش نجس است، ويا دست چپش نجس است، بنابراين در اين مطلب، مسئله را ترسيم كرديم، و ترسيمش هم اين شد كه بحث ما در ملاقي شبهه است، نه در ملاقي نجس، بحث ما در ملاقي( احد الطرفين) است، نه در ملاقي هردوطرف، آنوقت دوتا فرع را هم متذكر شديم:1- هر دو دستش تر است، يك دستش كه تر است هم به گوشهي سمت راست فرش اصابت كرد وهم به گوشهي سمت چپ فرش، اين دستش قطعاً نجس است، چون ملاقي نجس است، نه ملاقي شبهه.
هر دوتا دستش تر است، ولي يكي از آنها بر گوشهي سمت راست فرش اصابت ميكند، وديگري بر گوشهي سمت چپ فرش اصابت مي نمايد، اين علم اجمالي دوم است، وارتباطي به علم اجمالي اول ندارد. ب) مطلب دوم اين است كه دوتا درخت( زرد آلو) است ومن علم دارم كه يكي از اين دوتا درخت غصبي است، يا اين درختي كه در سمت راست قرار گرفته غصبي است، يا آن درختي كه در سمت چپ قرار گرفته غصبي است،يكي از دوتا درخت ثمره آورد، اما درخت ديگر دچار آفت شد وثمره نياورد، من علم اجمالي دارم كه (احد الشجرتين) غصبي است، ولي يكي (صارت مثمره، والآخر لم تصر مثمره)، آيا من ميتوانم ازاين ميوه درخت مثمرهاش بخورم يا حق خوردن را ندارم؟ برخي مي گويند كه شما ميتوانيد ميوه را ميل كنيد، چرا؟ چون ميوهي شجرهي غصبي حرام است، وشما كه نميدانيد كه اين شجره غصبي است، بلكه احتمال غصبي بودنش را ميدهيد، يعني اگردر خارج دوتا درخت بود كه يكي از آنها ملك من است، و ديگري غصبي است، اما ملك من، با شجرهي غصبي شناخته شده نيست، آيا من ميتوانم از ميوهي يكي بخورم، چون يكي ميوه دارد و ديگري ندارد؟ برخي گفتهاند بله! چرا؟ چون ثمرهي (شجرهي مغصوبه) حرام است، و شما علم به غصبيتش ونميدانيد كه اين مغصوبه است.
يلاحظ عليه:
ولي اين قول درست نيست، چرا؟ چون اين ميوه جدا از درخت نيست، اين ثمرهي متصل، جزء درخت است و جدا از درخت نيست، اين ميوه مثل اين ميماند كه اين دو درخت بزرگ شوند و شاخه و برگ و اغصاني در بياورند، اين مثل آن ميماند و شما نميتوانيد حكم ميوه را از درخت جدا كنيد، اين ميوه جزء اين درخت است، و انسان ميتواند بگويد كه: يا اين درخت ميوه دار غصبي هست و يا آن درخت بي ميوه غصبي است، فلذا ميوه را نميشود از خود دخت جدا نمود. بنابراين قول بعضيها كه ميگويند ميشود از ميوه بهره گرفت چون ثمرهي مغصوب نيست، بلكه ثمرهي شبهه است صحيح نيست، چون ميوه جزء درخت است، و مثل اين ميماند كه موقع علم اجمالي درخت كوچك بود و بعد از دو سال درخت بزرگ شود، فرق نميكند، و باز هم طرف علم اجمالي است، فقها در اينجا كلمهي طرف را به كار ميبرند و ميگويند اين ميوه جدا از طرف علم اجمالي نيست، يعني يك طرف علم اجمالي شجره، همراه با ثمرهاش است، طرف ديگر علم اجمالي هم شجرهي بلا ثمرهاش است.
ج) مطلب سوم اين است كه چنانچه اگر دست انسان با نجس اصابت كند نجس ميشود، حال اگر دست كسي با نجس اصابت نكرد، بلكه با ملاقي شبهه اصابت نمود، آيا ملاقي شبهه هم حكم ملاقي نجس را دارد يا حكم ملاقي نجس را ندارد؟ آيا بين ملاقي شبهه و بين ملاقي نجس فرقي است يا فرقي نيست؟ بحث اصولي اين است كه آيا اثري كه بر دو طرف شبهه بار است بر ملاقيش هم بار هست يا بار نيست، مثلاً اگر دست كسي به يكي از دو گوشهي فرش اصابت كرد، آيا دستش حكم همان گوشه را پيدا ميكند، يعني همانطور كه هردو گوشهي فرش (واجب الاجتناب) بودند، دست اين شخص هم(واجب الاجتناب) ميشود، مبناي مسئله چيست؟ مرحوم شيخ مبناي مسئله را در(فرائد الاصول) طراحي كرده است، وفرموده مبناي اين مسئله كه آيا از ملاقي شبهه هم بايد اجتناب كرد يانكرد، مبني بر اين است كه آيا اجتناب از ملاقي نجس، فرد مستقل وجدا از اجتناب ازخود نجس است، و يا اينكه اجتناب از ملاقي نجس، از شئون اجتناب از خود نجس است؟- اول بايد حكم ملاقي نجس را مشخص كنيم، و سپس حكم ملاقي شبهه را مشخص نماييم ، مرحوم شيخ در(فرائد الاصول) ميفرمايد: حكم ملاقي شبهه متفرع بر اين است كه حكم ملاقي نجس را بفهميم، يعني اول بايد بدانيم كه آيا اجتناب از ملاقي نجس كه قطعاً ( واجب الاجتناب) است، فرد مستقل است (هل هو فرد مستقل)، مثلاً كسي دستش به بول اصابت نمود و الآن هم دستش خشك شده است، آيا اجتناب از اين دست، فرد مستقلي است، يعني اين دست يك امري اين دارد، و بول هم امر ديگري دارد، و يا اجتناب از ملاقي نجس فرد مستقلي نيست بلكه از شئون اجتناب از خود نجس است، مثلاً مولا كه فرموده: (اجتنب عن البول)، كانّه فرموده (اجتنب عن البول وملاقيه)، فلذا اول بايد تكليف ملاقي نجس را روشن شود، اگر تكليف او روشن شد تكليف ملاقي شبهه هم روشن ميشود؟-
(فنقول ان في ملاقي النجس قولين) در ملاقي نجس دو قول است:
الاول: ما اختاره ابن الزهره في كتاب الغنيه. ابن زهره فرموده كه اگر دليلي بر اجتناب از شئ وارد شد، همان دليل كافي است كه بگويد از ملاقيش هم اجتناب كن، ملاقي نجس، فرد جداگانهاي نيست، بلكه از شئون خود نجس است، اجتناب از ملاقي نجس از شئون اجتناب از خود نجس است، حتي با اين آيه استدلال كرده است: (يا ايها المدثر، قم فانذر، و ربك فكبر، و ثيابك فطهر، و الرجز فاهجر)، و گفته همين كه قرآن ميفرمايد (والرجز فاهجر)، رجز به معناي نجس است، (والرجز فاهجر) يعني (النجس فاهجر)، يعني دليلي كه ميگويد از نجس اجتناب كنيد، همان دليل ميگويد كه از ملاقي نجس هم اجتناب نماييد، ودليل جداگانهي لازم ندارد. فرض كنيد كسي دستمالش را كه با خون متنجس شده، با آب ميشويد كه به آن (غساله) ميگويند، ابن زهره ميگويد همان آيه كه ميگويد (والرجز فاهجر)، غساله - يعني آبي هم كه با او در مقام شستن مخلوط شده است- را هم شامل است، و اجتناب از غساله دليل جداگانه لازم ندارد. فلذا اين آيه دليل بر اين است كه هم بايد از نجس اجتناب كرد و هم از غسالهي نجس. عبارت غنيه اين است: ((والرجز فاهجر يقتضي تحريم استعمال الماء المخالف للنجاسه مطلقا)) (غنيه، ج1، ص46).
الثاني: قول دوم اين است كه اجتناب از ملاقي نجس، خودش موضوع مستقلي است، اجتناب از نجس دليل بر اجتناب از ملاقي نجس نيست، فلذا اگر در شرع مقدس نيامده بود كه از ملاقي نجس اجتناب كنيد، ما از ملاقيش اجتناب نميكرديم، مراد آيهي مباركه كه ميفرمايد (الرجز فاهجر) خود نجس است، و شامل غساله نيست، زيرا كه او خودش موضوع مستقلي است، اگر دليلي بر آن اقامه شد از آن هم اجتناب ميكنيم، والاّ اصالهالطهاره در او جاري ميكنيم. ((هل الاجتناب عن ملاقي النجس من شئون الاجتناب عن النجس، اولا؟ هل الاجتناب عن ملاقي الشبهه من شئون الاجتناب عن الشبهه، او هو فرد مستقل يحتاج الي دليل؟))، اين مسئله را بايد در ملاقي نجس حلاجي كرد كه آيا حق با ابن زهره است كه ميگويد از شئون او است و دليل مستقل نميخواهد، و يا فرد مستقل است؟ روي اين مبنا حكم ملاقي شبهه هم روشن ميشود، اگر بگوييم اجتناب از ملاقي نجس از شئون اجتناب از نجس است، اينجا هم بايد بگوييم كه اجتناب از ملاقي شبهه، از شئون اجتناب از خود شبهه است، همان دليلي كه ميگويد (يهرقهما و يتيمم) دست را هم شامل است، يعني اگر دست كسي به يكي از انائين اصابت كرد، آن را هم شامل است.
اما اگر گفتيم اجتناب از ملاقي نجس از شئون اجتناب از نجس نيست، بلكه فرد مستقلي است، اينجا هم بايد بگوييم اجتناب از ملاقي شبهه، خودش فرد مستقلي است و ارتباطي به خود شبهه ندارد، نتيجه اين ميشود كه اصالهالطهاره در اين دست جاري ميشود، يعني قبل از آنكه دستش به يكي از دو گوشهي فرش اصابت كند پاك بود، اصل اين است كه الآن هم طهارتش باقي است. البته با اين تفاوت كه در ملاقي نجس، دليل داريم كه بايد از غسالهي نجس اجتناب كنيم، ولي در ملاقي شبهه،دليل نداريم، و چون دليل نداريم فلذا سراغ اصول عمليه و (اصالهالطهاره) را جاري ميكنيم وميگوييم پاك است.
واما آيه، در قرآن مجيد ما يك ُرجز( بضم الراء) داريم، ويك رجز(بكسر الراء) داريم، در قرآن درنه مورد، كلمهي(رجز) با كسر (راء) آمده كه در هشت جا مراد از رجز(بكسر الراء)عذاب است، در يك جاي قرآن هم رجز به معناي نجس آمده، مثل ((إذيغشّيكم النعاس أمنه منه وينزّل عليكم من السماء ماءاً ليطهركم به، يذهب عنكم رجز الشيطان وليربط علي قلوبكم ويثبت به الاقدام)) (سوره انفال/11).
در قرآن مجيد (رجًزِ) نه بار آمده كه هشت بارش به معناي عذاب است و يك بار ديگرش به معني نجس است. ولي بحث ما در رِجز با كسر(راء) نيست بلكه بحث ما در (رجز) به ضم (ر) است، (والرجز فاهجر)، اما رجز به ضم (ر) يك بار در قرآن آمده و آن هم در سورهي (مدثر) است. مفسرين ميگويند رجز سه احتمال دارد:
1- (والرجز فاهجر اي العذاب) يعني بين رجز (بضم الراء) و رجز (بكسر الراء) فرقي نگذاشتهاند.
2- گاهي گفتهاند (والرجز) به معناي عذاب نيست بلكه به معني بت است.
اگر اين دو تا باشد خطابش به پيغمبر اكرم (ص) بايد معناي عجيبي پيدا كند، چون معني ندارد كه به پيغمبر معصوم (ص) بگويند (والرجز فاهجر) يعني عذاب و يا بگويند (والرجز فاهجر) يعني بت، فلذا ما ميگوييم كه اين نوع خطابها به پيغمبر از قبيل خطاب (اياك اعني واسمعي يا جاري)، به قول قميها به دختر ميگويند كه عروس بشنود يا به در ميگويند كه ديوار بشنود. در قرآن هم اين است كه به پيغمبر اكرم (ص) ميفرمايد: ((لئن اشركت ليحبطن عملك و لتكونن من الخاسرين)) (الزمر/65)، اين من باب اين است كه به پيغمبر ميگويد تا ديگران حساب خودشان را بدانند، اگر گفتيم به معناي عذاب است و يا به معناي بت است.
3- (والرجز فاهجر)، رجز در اينجا به معناي نجس است، و ما هم ميگوييم كه يكي از معاني (رجز) نجس است. پس رجز به سه معنا است:
الف) عذاب؛ ب) بت؛ ج) نجس؛
اگر رجز را به معني نجس گرفتيم، مرحوم ابن زهره ميفرمايد كه اين آيه شاهد بر اين است كه ملاقي نجس دليل جداگانه نميخواهد، چون لباس پيغمبر متنجس بود و نجس نبود، همين كه ميگويد (والرجز فاهجر) از نجس دوري كن، يعني از لباسي كه متنجس است دوري كن. بنابراين اجتناب از متنجس دليل جداگانه نميخواهد، همان آيهاي كه ميگويد از نجس دوري كن متنجس را هم شامل است. فرض كنيد كه لباس پيغمبر(ص) به خون هم آلوده بود، ايشان كه ميگويد (والرجز فاهجر)، مراد لباس پيغمبر است، و لباس پيغمبر كه نجس نبوده، بلكه متنجس بوده است (فالاجتناب عن المتنجس من شئون الاجتناب عن النجس)، اگر آن درست شد، پس در (ما نحن فيه) هم بايد از خود شبهه اجتناب كنيم، و هم از ملاقي شبهه ، چون اين دو تا معادل هم هستند، يعني (الاجتناب عن ملاقي النجس من شئون الاجتناب عن النجس)، در مانحن فيه نيز ميگوييم كه (الاجتناب عن ملاقي الشبهه من شئون الاجتناب عن الشبهه). اما اگر گفتيم كه ملاقي شبهه فرد مستقلي است، فلذال هر كجا دليل داشتيم- چنانچه در متنجس دليل داريم،- به دليل عمل ميكنيم، و اما اگر دليل نداشتيم، استصحاب الطهاره را جاري ميكنيم.