بحث ما دربارهي برائت بود، با آياتي بر برائت استدلال كردهاند كه عنوان اولين آيه اين است كه (التعذيب قبل البيان) ((و ما كنّا معذّبين بين حتّي نبعث رسولاً)) (سوره اسراء/15).
كيفيت استدلال را مفصّلاً متذكر شديم و گفتيم كه كلمهي رسول در اينجا مدخليت ندارد و رسول كنايه از بيان است، حالا اين بيان گاهي با ارسال پيغمبر است و گاهي با امام است، گاهي با مجتهد است و گاهي هم با محدث است و گاهي هم ممكن است كه با عقل باشد. قرآن بر اين تكيه ميكند كه هرگز تا تكليف مكلّف را به او نرسانيم او را عقاب نميكنيم. قرآن ميفرمايد كه اگر بيان به دست مكلّف نرسد نه به عنوان اولي و نه به عنوان ثانوي، ما او را عذاب نميكنيم.
استدلال به اين آيه بستگي دارد به اينكه ادلّهي اخباري تمام نشود، والاّ اگر ادلّهي اخباري تمام باشد،_ چون اخباري مدعي است كه به عنوان اولي تحريم نداريم، اما به عنوان مشتبه بيان داريم _. و ترك شبهه واجب شود، قهراً اين آيه ديگر دليل نميشود، چرا؟ چون بيان آمده است، البته بيان به عنوان اولي نيامده، اما به عنوان ثانوي آمده است. بنابراين استدلال با اين آيه معلّق به اين است كه دليل اخباري باطل باشد، والا اگر دليل اخباري صحيح شد، اخباري ميگويد كه رسول، مبلّغ و بيان آمده است (اخوك دينك فاحتط لدينك، الامور ثلاثه امر بين رشده فيتّبع و امر بين غيه فيجتنب و شبهات بين ذالك فمن ترك الشبهات نجي من المحرمات). پس دلالت اين آيه خيلي كامل است، به شرط اينكه رسول كنايه از بيان باشد، يا بيان به عنوان اولي و يا به عنوان ثانوي، ولذا استدلال به اين آيه استدلال منجز نيست، بلكه استدلال معلّق است، بستگي دارد كه دليل اخباري تمام نباشد.
مشايخ ثلاثه، يعني شيخ انصاري، محقق خراساني و ميرزاي نائيني آن دقّتي كه در شأن اين آيه است نكردهاند، ولذا چهار اشكال بر استدلال به اين آيه وارد كردهاند و گفتهاند كه استدلال با اين آيه بر برائت صحيح نيست.
الاشكال الاول: الآيه راجعه الي التعذيب الدنيوي في الامم السابقه.
اولين اشكالي كه بر استدلال كردهاند اين است كه ميگويند، اولاً: اين آيه مربوط به عذابهاي دنيوي است، ولي بحث ما در عذاب اخروي است، و آيات سور قصص و شعرا هم مربوط به عذاب دنيوي است:
((و ما كان ربّك مهلك القري حتّي يبعث في اُمِّها رسولاً يتلوا عليهم آياتنا و ما كنّا مهلكي القري الاّ و اهلها ظالمون)) (سوره قصص/59) .
(( و ما اهلكنا من قريه الاّ لها منذرون)) (سوره شعرا/208).
اين آيات سهگانه ناظر به عذاب دنيوي هستند، و حال اينكه بحث ما راجع به عذاب اخروي است.
علاوه بر اين آيه مربوط به امتهاي گذشته است، اما بحث ما در مورد امت اسلامي است، در امتهاي گذشته سنّت خدا اين بود كه امتهاي گذشته را قبل از آنكه بيان را بر آنها تكميل كند عذاب نميكرد، اين چه ربطي به امت اسلامي دارد؟!
يلاحظ عليه:
اگر واقعاً عذاب دنيوي در گرو بيان است، عذاب اخروي به طريق اولي در گرو عذاب است. اگر واقعاً حكمت و عدل حق ايجاب بكند كه بدون بيان عذاب نكند، اولويت دارد كه در آخرت هم بدون بيان عذاب نكند، ملاك يكي است، ملاك اين است كه عقاب بلابيان قبيح است و خلاف حكمت است و در اين جهت بين عذاب اخروي و دنيوي فرقي نيست، بلكه عذاب اخروي به طريق اولي است، چون اگر از عذاب آخرت يك شرارهاي بر اين جهان وارد بشود همهي جهان را ميسوزاند. بنابراين اگر عذاب دنيوي بيان ميخواهد، عذاب اخروي به طريق اولي بيان ميخواهد.
اشكال: اشكال دوم اين بود كه اين آيه راجع به امتهاي پيشين است.
جواب: جواب اين اشكال هم واضح است، زيرا افعالي را كه به خدا نسبت ميدهند ملغا از زمان است، (و ما كنّا) نميخواهد بگويد كه در گذشته چنين بوده، بلكه اين صفت ما است، گذشته و آينده و حال يكسان است، اين يك قاعدهي كلي است كه افعالي كه به خداوند منّان نسبت ميدهند مقيد به زمان نيست، بلكه ملغا از زمان است و به تعبير بهتر قرآن ميخواهد يكي از سنّتهاي الهي را بيان كند، (ولن تجد لسنّه الله تبديلاً). _ اين يك اشكال بود ولي دو شاخه داشت_.
الاشكال الثاني:
( ان مفاد الآيه الاخبار بنفي التعذيب قبل اتمام الحجه فلا دلاله لها علي مشتبه الحكم من حيث هو مشتبه الحكم و بعباره اخري الآيه بصدد بيان التعذيب علي الخمر بما هوهو لا بما هو مشتبه الحكم). اشكال دوم اين است كه اين آيه راجع به موضوعات بحث ميكند، يعني عذاب بر موضوعاتي كه حكم اوليهاش را خدا بيان نكند، خدا هر موضوعي را كه حكم اوليهاش را بيان نكرده بر آن عقاب نميكند، تا حكم خمر را بيان نكند عقاب نميكند، همچنين تا حكم قمار را بيان نكند عقاب نميكند، موضوع را(بماهوهو) تا حكمش را بيان نكند عقاب نميكند، ولي بحث ما در موضوع (بماهوهو) نيست، بلكه بحث ما در موضوع (بما هو مشتبه الحكم) است، بحث ما در توتون بما هوهو نيست، بلكه بحث ما در توتون (بما هو مشتبه الحكم) است. پس مجراي آيه غير محل بحث است، آيه دربارهي موضوعاتي بحث ميكند كه تا حكم اوليهاش را خدا بيان نكند عقاب نميكند، بحث ما در حكم اوليه نيست، بلكه بحث ما در مشتبه الحكم است (فالآيه اجنبيه عما نحن فيه)، بلكه بحث ما در اين است كه اين موضوعاتي را كه خدا حكمش را بيان كرده است، ولي به دست ما نرسيده، الآن نميدانيم كه توتون كه مشتبه الحكم است، احتياط در آن واجب است يا نيست؟ اين آيه ناظر به اين قسم از موضوعات نيست، بلكه ناظر به موضوعاتي است كه (بما هوهو) مطرح باشد، ولي در اينجا (بما هوهو) مطرح نيست، بلكه بما هو مشتبه الحكم مطرح است.
يلاحظ عليه:
اين اشكال درست نيست، زيرا خدا ميخواهد يك ضابطهي كلي را بيان كند و بگويد (العقاب رهن البيان)، يعني عذاب در گرو بيان است، اگر عقاب در گرو بيان است ديگر فرق نميكند كه بيان (حكم الشئي بما هوهو) باشد، يا بيان (حكم الشئي بما هو مشتبه الحكم) باشد. اين آيه ميخواهد بگويد كه عقاب در گرو بيان است و تا خدا حكمي را بيان نكند عقاب نميكند، ولذا اگر ادلّهي اخباريها تمام است، پس خدا حكم مشتبه را بيان كرده است و گفته اخوك دينك فاحتط دينك، و اما اگر بگوئيم كه ادلهي اخباري تمام نيست و مربوط به علم اجمالي است، آنوقت نه بيان بما هوهو رسيده و نه بما هو مشتبه الحكم رسيده است، فلذا برائت جاري كنيد و عقابي در كار نيست.
الاشكال الثالث:
اشكال سوم اين است كه مدعاي شما با دليلي كه بيان كرديد يكي نيست، مدعاي شما نفي استحقاق است، ميگوئيد اين آدمي كه مشتبه الحرمه را مرتكب شد (لا عقاب له لا فعلاً و لا شأناً) مستحق عقاب نيست نه فعلاً و نه شأناً. مدعاي اصوليها اين است كه ميگويند مرتكب شبهه مستحق عقاب نيست نه فعلاً و نه شأناً، و حال اينكه اين آيه نفي استحقاق نميكند، بلكه اين آيه نفي فعليت ميكند و ميگويد فعلاً اين آدم عقاب ندارد و لعل مستحق عقاب باشد، ولي حق تعالي او را مورد عفو قرار داده باشد. بنابراين مدعا عبارت است از نفي استحقاق، اما آيه نفي فعليت ميكند، چرا؟ به دليل اينكه دربارهي امم گذشته بحث ميكند، دربارهي امم گذشته كه بحث ميكند نفي فعليت است نه نفي استحقاق، در حالي كه اصوليها ميگويند اگر كسي مشتبه الحرمه را مرتكب شد (ليس له عقاب لا فعلاً و لا شأناً)، يعني حتي مستحق عقاب هم نيست.
ثم ان الشيخ الانصاري اجاب علي الاشكال الثالث بقوله بان الاستدلال مبني علي قبول الخصم بالملازمه بين نفي الفعليه و نفي الاستحقاق.
شيخ انصاري از اشكال سوم جواب داده است. اشكال سوم اين بود كه مدعاي شما نفي استحقاق است در حالي كه آيه نفي فعليت ميكند، در جواب ميگويد استدلال من روي مبناي خصم است، يعني اخباري است، چون اخباري قبول كرده كه اگر فعلاً عقاب نيست، پس مستحق هم نيست، ولو من اصولي اين ملازمه را قبول ندارم، اما اخباري قبول دارد كه هر كجا عقاب فعلاً نباشد استحقاق عقاب هم نيست، گويا عدم فعليت عقاب علامت نبودن استحقاق عقاب است، ميگويند استدلال اصولي در اينجا روي مبناي خودش نيست، بلكه روي مبناي اخباري است.
ثم ان المحقق الخراساني اورد علي الشيخ الانصاري بوجهين:
الاول: اشكال اول آخوند بر شيخ اين است كه جناب شيخ! اين جواب شما برهان نشد، بلكه جدل شد. فرق برهان و جدل اين است كه اگر واقعاً دليل ما بر اصولي مبتني باشد كه همه قبول دارند، اين برهان است. اما اگر دليل ما مبتني بر قبول خصم شد، اين ميشود جدل.
الثاني: اشكال دوم اين است كه اين خصم شما آدم خوشفهمي نيست، چطور هر كجا فعليت نباشد استحقاق هم نيست، در همان حرامهاي واقعي متكلّمين ميگويند بر اينكه استحقاق هست، اما فعليت نيست، حرام واقعي مثل غيبت كردن، تهمت زدن و ... در حرامهاي واقعي ميگويند استحقاق هست، اما فعليت نيست، چرا فعليت نيست؟ به دليل اينكه خدا ميفرمايد: (انالله لا يغفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك)، چون به جز شرك قابل غفران و بخشش است. بنابراين اگر من دروغ گفتم مستحق عقاب هستم، اما فعليت ندارد، چون خدا وعدهي غفران داده است. بنابراين كلام خصم خيلي باطل است، چون خصم ميگويد هر كجا فعليت نباشد استحقاق هم نيست، و حال اينكه در مسلم الحرامها فعليت نيست، اما استحقاق عقاب هست، اين قاعدهاي كه ادعا ميكند هر كجا فعليت نباشد استحقاق هم نيست خيلي غلط است، زيرا در مسلم الحرامها استحقاق هست ولي فعليت نيست. پس ما نميتوانيم بگوئيم كه هر كجا فعليت نباشد استحقاق هم نيست.
اما عرض من اين است كه بحث ما بحث كلامي نيست، بلكه بحث ما بحث فقهي است، يعني ما در اينجا به عنوان فقيه بحث ميكنيم نه به عنوان متكلّم و فيلسوف، ما نه در قيد و بند استحقاق هستيم و نه در قيد و بند فعليت هستيم، بلكه ما در قيد و بند موءمن هستيم، يعني ما دنبال اين هستيم كه اگر اين توتون را كشيديم، آيا عقاب داريم يا نه؟ قرآن به ما تأمين داده و فرموده: (( و ما كنّا معذبين حتّي نبعث رسولاً))، يعني در اينجا خاطر شما جمع باشد كه عقاب نداريم، چون عقاب بلا بيان قبيح است.
پس اولاً: ما در قيد و بند استحقاق و فعليت نيستيم، بلكه به دنبال موءمن هستيم. ثانياً: از كجا ميگوئيد كه آيه در مقام نفي فعليت است، بلكه آيه در مقام نفي استحقاق است، چون آيه ميفرمايد (و ما كنّا)، يعني ممكن نيست كه ما كسي را بدون بيان عقاب كنيم، معلوم ميشود كه اگر عقاب كند يا خلاف عدل است و يا خلاف حكمت است، فلذا نبايد آيه را بر نفي فعليت حمل كرد، بلكه آيه در مقام نفي استحقاق است، يعني آيه ميگويد ما اين كار را نميكنيم، چون اين كار كارِ قبيحي است و با حكمت و عدل ما سازگار نيست و چيزي كه سازگار نباشد، معلوم ميشود كه قبيح است و اگر قبيح است معلوم ميشود كه مستحق نيست.
الاشكال الرابع:
اشكال چهارم اين است كه چگونه ميگوئيد عقاب بيان ميخواهد، ما خيلي از جاها را داريم كه عقاب هست، بيان هم نيست. مثل مستقلاّت عقليه، مثل: خيانت در امانت، پيمان شكني، تجاوز به حقوق مردم... اينها عقاب دارد، هرچند پيغمبر و نبي و امامي هم نيايد، پس معلوم ميشود كه برخي از عقابها در گرو بيان نيست، مستقلات عقليه بيان شرعي ندارد، اما عقاب در آنها هست.
يلاحظ عليه:
جواب اين اشكال اين است كه بيان اعم است از بيان رسول ظاهري يا رسول باطني است، فلذا عقل هم بيان باطني است، بيان گاهي به وسيلهي رسول ظاهري است و گاهي به وسيلهي رسول باطني يعني عقل است.