بسم الله الرحمن الرحيم خلاصه درس اين جلسه: در اين جلسه، اين بحث مطرح مى شود كه آيا همه مخالفين ناصبى هستند، و آيا
همه نواصب كافر هستند.
و اينكه آيا اسلام و ايمان مراتبى دارد.
سپس، به نقل اقوالفقهاء مثل صاحب حدائق و صاحب جواهر در اين زمينه پرداخته و نظر استادمدظله تبيين خواهد گرديد.
مناقشه در استناد به روايات براى ناصبى بودن اهل خلاف
در مورد ناصبى بودن اهل خلاف چنانچه گذشت صاحب حدائق به رواياتى - ازجمله روايت عبدالله بن سنان و روايت معلّى بن خنيس و مسائل محمد بن على بنعيسى و رواياتى كه زيديّه را از نواصب به شمار آورده و رواياتى كه دلالت داردمخالفين بغض اهل بيت عليه السلام را دارند - تمسك نموده است.
لكن به نظر مى رسد اين استدلال تمام نيست.
اما روايت عبدالله بن سنان وروايت معلّى بن خنيس علاوه بر اينكه يقيناً متن آن قابل قبول نيست و با رواياتبسيارى كه در آنها نفى عداوت مخالفين با ائمه عليه السلام شده است تناقض دارد.
در كلامصاحب حدائق نيز در استدلال به دو طائفه از روايات تناقض وجود دارد، چون هم
به اين روايات كه مى گويد: كسى را نمى يابى كه بغض اهل بيت عليه السلام را داشته باشد وناصبى كسى است كه با شما شيعيان عداوت داشته باشد و مخالفين مُبغض شماهستند(1) و از طرف ديگر به رواياتى كه گويد: مخالفين نسبت به ائمه عليه السلام بغض دارنداستدلال كرده است.
در حالى كه اين دو دسته روايت از نظر مفاد قابل جمع نيست.
آن روايات براى ابطال مفاد دو روايت عبدالله بن سنان و معلّى بن خنيس خوباست.
روايات بسيارى وجود دارد كه از آنها استفاده مى شود كه در ميان مخالفين
اشخاصى هستند كه با اهل بيت عليه السلام عداوت دارند و خارجاً هم ما مى دانيم كه درميان اهل قبله كسانى مثل خوارج و واقفيه و ناووسيه با اهل بيت عليه السلام عداوت دارند.
پس آن سالبه كليه كه مفاد اين دو روايت است با اين موجبه جزئيه كه بين اهل قبلهدشمن با اهل بيت عليه السلام وجود دارد نقض مى شود.
پس طائفه دوم از روايات براى ردّاستدلال به اين دو روايت خوب است، لكن ادعايى كه صاحب حدائق دارد كهعموم مخالفين به نحو موجبه كليه، دشمن اهل بيت عليه السلام هستند، بنابراين كافر هستندو تمام احكام كفار بر آنها بار مى شود را ثابت نمى كند.
به علاوه كه استدلال به اين دوطائفه از روايات، استدلال به دو امر متهافت است چنانچه گذشت.
اما روايت محمد بن على بن عيسى كه سؤال مى كند كسى كه جبت و طاغوت رابر اميرالمؤمنين عليه السلام مقدّم بدارد براى اثبات ناصبى بودن او كافى است و از اين راهمى توان او را امتحان كرد و حضرت مى فرمايد: بله، اين روايت از نظر سند قابلاعتماد نيست.
چون محمد بن على بن عيسى گرچه درباره او گفته اند كه در قم وجهبوده ولى وجه به اين اعتبار است كه شخصيت مهم و سرشناسى بوده است.
وجهبودن بر تقوا و وثاقت دلالت ندارد.
اين شخص و پدرش از عوامل حكومت خلفاءبوده اند.
در تاريخ قديم قم آمده كه على بن عيسى طلحى پدر محمد بن على بن
عيسى، در زمان مأمون از طرف معتصم مأمور شد تا ماليات قم را بر اساس مساحتتعيين كند و او مساحت زمين ها را محاسبه كرد و ماليات را تعيين كرد.
او بعد ازتعيين ماليات هفتصد هزار درهم بيش از ميزان ماليات سابق بر مردم ماليات بست وبه همين جهت اهل قم از اطاعت او سر بر تافتند و اوضاع براى او به گونه اى شد كهمجبور شدند او را از آن مقام عزل كنند.
و محمد بن على بن عيسى كه اين اسئله را از حضرت هادى كرده خودشمى گويد: امير در قم است [ امير را خود خلفاء نصب مى كردند ] بنابراين وى عناوينحكومتى و دولتى داشته و در جايى هم توثيق نشده است و از ناحيه رواتى هم كه از
او نقل مى كنند نمى توانيم او را توثيق كنيم.
خلاصه اعتبار سند روايت محمد بنعلى بن عيسى مشكل است و بر فرض اينكه از اشكال سندى غمض عين كنيم مامى توانيم بگوييم همان طور كه ايمان داراى مراتب است و كفر هم به حسباطلاقات مختلف روايات داراى مراتب است حتى اسلام هم چنانچه بيان خواهيمكرد اختلاف مراتب دارد، نصب و عداوت هم اختلاف مرتبه دارد(2).
و اين طورنيست كه در هر مرتبه از نصب و به مجرد صدق عنوان نصب، تمام احكامى كهدرباره ناصبى [ و مرتبه اعلاى از ناصبى ] ثابت شده را بتوانيم بار كنيم.
يقيناً چنانچه
صاحب جواهر فرموده(3)، اين احكام براى همه مخالفين ثابت نيست و خلافسيره است و هيچ وقت ائمه عليه السلام نفرموده اند كه اينها مهدور الدم هستند و اگر فرضاًاثبات نصب شود مربوط به آخرت است و يا اگر به دنيا مربوط باشد اين حكم براىاين است كه اشخاص از اينها فاصله بگيرند و اخلاق اعداء و عقايدشان به آنهاسرايت نكند و مراد ناصبى به معناى خاص كه احكام كافر را دارد نيست.
فرمايش صاحب جواهر قدس سره و مناقشه در آن
صاحب جواهر قدس سره در رواياتى كه اثبات نصب كرده، مثلاً زيديّه را ناصبى قرارداده، جمعاً بين الادله مى فرمايد: مراد اين است كه در آخرت همه مخالفين حكمنواصب را دارند، زيرا مى دانيم كه ناصبى كافر است و مال و جانش احترام ندارد امامخالف اين احكام را ندارد.
پس جمعاً بين ادله اين احكام براى همه مخالفين درآخرت ثابت است، مثل روايتى كه مى گويد: اينها شرّ من اليهود و النصارى كه حملمى شود بر اينكه در آخرت اين گونه اند.
(4)به نظر مى رسد كه اين جمع تمام نيست و اين معنا را در آخرت نيز نمى توانملتزم شد زيرا اگر مراد از نواصب در اين روايات مطلق مخالفين باشند كه صاحب
جواهر مطلق گرفته غاية الامر مى فرمايد: اثر آن در آخرت ظاهر مى شود و اينكهنواصب شرٌّ من اليهود و النصارى مربوط به آخرت است.
لكن نمى توان ملتزم شد كهتمام مخالفين از يهود و نصارايى كه هم با پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و هم با اميرالمؤمنين عليه السلام دشمن هستند، بدتر هستند، مخالفين غير از ناصبى هاى خاص كه عده معدودىهستند اميرالمؤمنين عليه السلام را خليفه چهارم و واجب الاتباع مى دانند و به فضيلتاميرالمؤمنين عليه السلام قائل بوده و هستند.
بتريّه كه عده كثير و قابل اعتنايى هستند وشخصيت هاى مهمى مثل ابوحنيفه در ميان آنها هستند مى گويند: اميرالمؤمنين عليه السلام
افضل و اعلم ناس و مستحق خلافت بودند، لكن بر اساس مصالحى حق خود را بهديگران تفويض كرده بودند و قهراً ديگران مشروعيت پيدا كرده بودند.
ما چطورمى توانيم مخالفينى مانند بتريّه كه موالى و محبّ اميرالمؤمنين عليه السلام هستند را بدتر ازيهود و نصارى در آخرت بدانيم.
مصرى هاى كنونى همه امامزاده ها را مانند شخصيت هاى خودشان احتراممى كنند.
اينها را ما چطور مى توانيم بگوييم كه در آخرت از يهود و نصارى كه دشمنپيامبر9 و اميرالمؤمنين عليه السلام هستند بدتر بدانيم.
اين رواياتى كه گويد: شرٌّ من اليهود و النصارى همين نواصب معروف و به معناى خاص را مى گويد، و نواصب به معناى
خاص در همين دنيا هم مهدور الدم هستند و احكام نواصب به آنها بار مى شود.
ادامه مناقشه در استناد به روايات، براى اثبات ناصبى بودن اهل خلاف و مناقشه در كلام صاحب جواهر رحمه الله و اما رواياتى كه گويد: زيديّه از نواصبند را آيا همان طور كه صاحب جواهر رحمه الله فرموده، بگوييم كه به بعضى از مراتب نصب كه در آخرت اثر آن ظاهر مى شود(5)،حمل كنيم يا آنكه مى توانيم به ظاهر اين روايات أخذ كنيم و بگوييم زيديه ازنواصب به معناى خاص هستند.
زيرا ما به اين دليل مخالفين را از نواصب نمى دانيم
كه اعتقاد ندارند كه ائمه به ادعاهايى كه شيعيان به آنها نسبت مى دهند معتقدهستند و مى گويند: ائمه عليه السلام اين عقايد را قبول ندارند و روى اين جهت اكثرمخالفين، مبغض ائمه عليه السلام نيستند ولى زيديّه مى دانند كه ائمه عليه السلام اين روش زيديّه راتخطئه مى كنند و حتى همه مسلمين ديگر نيز زيديّه را تخطئه مى كنند و اهل جهنممى دانند، قهراً وقتى زيديّه معتقدند كه مورد تخطئه ائمه عليه السلام هستند اينها نيز نسبتبه ائمه عليه السلام بغض دارند و به اين اعتبار مى توانيم آنها را ناصبى بدانيم.
و به ظاهرروايات اخذ كنيم.
و اگر اين را نپذيرفتيم و تنزّل كرديم مطلب صاحب جواهر رامى گوييم كه نصب مراتبى دارد، چنانچه از روايات ديگر استفاده مى شود.
بنابراين مى توانيم بگوييم بعضى از مراتب زيديّه موجب حفظ دم است و بعضى از مراتبآن موجب مهدور الدم بودن است.
نتيجه اينكه تمسك به اين روايات براى اثبات نصب همه مخالفين نمى شود كردو همه آنها قابل جواب است.
اطلاقات و مراتب اسلام و ايمان و كفر از آيات قرآن كريم استفاده مى شود كه ايمان و كفر مراتب دارد و حتى اسلام هممراتب و اطلاقات مختلف دارد و ممكن است يك نفر به حسب يك اطلاق مسلمان به حساب آيد و به اعتبار ديگر نفى مسلم بودن از او بشود.
در باب زكات فطره ازحضرت باقر عليه السلام مالك جهنّى روايتى دارد.
خود اين شخص مورد توثيق رجالييننيست ولى اجلاّء خيلى مهم از او أخذ حديث كرده اند و اين براى توثيق و اعتبار اوكافى است.
در اين روايت آمده است: كه زكات فطره را به مسلمين بدهيد فان لم تجد مسلماً فأعط مستضعفاً(6) ، بنابراين مستضعف را از أصناف و فِرَق مسلمين خارجدانسته است.
صاحب حدائق مستضعف را از أصناف مسلمين مى داند و گويد:مستضعف حدّ وسط بين مؤمن و كافر است.
اما در همين روايت مستضعف را مسلمان قرار نداده است.
به نظر مى رسد آيهشريفه اليوم اكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام ديناً مائده / 3 ظهور دارد در اينكه تا قبل از نزول اين آيه گرچه بدون اعتقاد به مسئله ولايت اهلنجات بوديد اما اسلام، دين شما نبوده است.
اما بعد از نزول آيه شريفه، اسلام، دينمتكامل با ولايت است و به دين همراه با ولايت اسلام اطلاق مى شود.
از رواياتمتواترى كه راجع به اين آيه است استفاده مى شود كه اشخاصى كه اميرالمؤمنين عليه السلام را به امامت قبول ندارند مسلمان به حسب اطلاق اين آيه نيستند ولى در عين حال
مى گوييم: اسلام هم مراتب دارد.
بعضى از مراتب آن براى حفظ دم است(7).
[ و آنبه مجرد شهادتين گفتن است ] كه آن مرتبه از اطلاق غير از اين مرتبه اسلام است كه در اين آيه است.
اهلخلاف هم اگر ناصبى به معناى خاص نباشند اسلام ظاهرى كه مستلزم محقون الدمبودن است را دارا هستند.
ادامه مناقشه در استناد به روايات براى اثبات نصب و كفر اهل خلاف يكى ديگر از رواياتى كه صاحب حدائق به آن تمسك كرده است روايتى است كه
اثبات كفر اهل خلاف كرده است.
فضيل بن يسار به امام صادق عليه السلام عرض مى كند:خواهر زن من در بصره زن مؤمنه اى است و كسى را در بصره پيدا نمى كند كه با او همعقيده باشد.
مى توانم او را به ازدواج مردى كه با او هم عقيده نيست در آورم.
حضرت او را از اين تزويج نهى مى كند و استشهاد به آيه شريفه مى فرمايد:فلاترجعوهنّ الى الكفار لاهنّ حلٌّ لهم و لاهم يحلّون لهنّ، ممتحنه / 10؛ كه حضرت آيه رابه مخالفين تطبيق كرده اند(8).
صاحب حدائق به اين روايت تمسك كرده و از روايت استفاده كرده كه مخالفين، كافر هستند و قهراً با غير از مستضعفين از آنها نمى توان ازدواج كرد.
الف) بحث دلالى روايت
لكن اشكال اين استدلال اين است كه اين روايت راجع به قضيه خاصى است وكلى نيست.
اين روايت مربوط به اهل بصره است و اهل بصره در آن زمان عثمانىبودند و در بعضى روايات هست كه از اميرالمؤمنين عليه السلام تبرّى مى جستند.
از اين رودر ميان آنها براى اين زن عارفه همسر عارف پيدا نشده است چون همه ناصبى بهمعناى خاص بودند و قهراً ازدواج با آنها جايز نيست و بر فرض قبول كنيم كه روايتكلى است و يا اينكه اين طور نبوده كه همه اهالى بصره عثمانى باشند بلكه هر دو
قسم شيوع داشته است.
بايد بگوييم كه كفر مراتب دارد و جمعاً بين الادله اينروايت حمل مى شود بر بعضى از مراتب كفر كه در آخرت ظاهر مى شود.
پس اينروايت اولاً: دلالت ندارد و ثانياً: جمعاً بين الادله در ظاهر آن تصرف مى شود.
ب) بحث سندى روايت:
صاحب جواهر و سابقين مثل صاحب رياض گفته اند كه چون در سند اين روايتاصحاب اجماع قرار گرفته اند سند تصحيح مى شود، هر چند در سند روايت على بنيعقوب واقع شده كه توثيق صريح ندارد.
لكن به نظر مى رسد كه سند روايت تمامنيست، زيرا راوى از على بن يعقوب ابن فضال است و كشى كه اصحاب اجماع راذكر مى كند حسن بن محبوب را از اصحاب اجماع ذكر مى كند و سپس مى گويد:بعضى به جاى حسن بن محبوب، ابن فضال را از اصحاب اجماع ذكر كرده اند.
بنابراين ثابت نيست كه ابن فضال از اصحاب اجماع باشد و به فرض كه ابن فضال رااز اصحاب اجماع به حساب آوريم هر چند كه مختار خود كشى و مشهور، حسن بنمحبوب است نه ابن فضال، اشكال ديگر اين است كه ما در بحث اصحاب اجماعگفته ايم كه مراد از تصحيح اصحاب اجماع، تصحيح خود اصحاب اجماع است ومراد تصحيح بعد از اصحاب اجماع نيست.
بله در ابن ابى عمير و صفوان و بزنظى وثاقت مروىّ عنه هم ثابت مى شود كه بحث مفصل آن در جاى خود ذكر شدهاست، پس از اين راه مى شود على بن يعقوب را توثيق كرد.
ولى ممكن است از راهديگرى حكم به وثاقت على بن يعقوب كرد و آن اينكه، على بن يعقوب در طريق بهكتاب مروان بن مسلم واقع شده است و اگر بزرگانى مثل ابن فضال و محمد بنحسين بن أبى الخطّاب از كسى استجازه كنند و كتابى را بخواهند به وسيله كسى نقلكنند اين علامت اعتماد به اوست.
و چون على بن يعقوب در طريق به كتابى واقعشده كه جماعتى آن را نقل مى كنند و از جمله آنها على بن يعقوب است، پسمى توان حكم به وثاقت او نمود.
البته اين مبنى مختار ماست و عده اى از جمله
مرحوم آقاى خويى اين مبنا را نپذيرفته اند، پس حكم به اعتبار سند اين روايتمبنائى است.
روايات دالّ بر اسلام مخالفين در مقابل روايات گذشته رواياتى دلالت بر اسلام مخالفين دارد و صاحب جواهربه اين روايات تمسك كرده و فرموده: قهراً روايات كفر را بايد به بعضى از مراتب،مثل كفر در آخرت حمل كرد.
صاحب حدائق به روايتى استدلال مى كند كه در آنتعبير بالاسلام اذا ظهر آمده است.
ايشان مى گويد: حضرت نخواسته جواب بدهد و
از اين معلوم مى شود كه اينها مصداق مسلمان نيستند.
از صغرى سؤال مى كند كهمعيار اسلام چيست؟ و حضرت جواب نمى دهند و مى فرمايد: اگر اسلام آنها ظاهرشود، بايد احكام اسلام بار شود اما نمى فرمايد: با چه چيزى اسلام ظاهرمى شود(9).
صاحب جواهر اين روايت را به عنوان استدلال براى مسلمان بودن نقلمى كند و اشكال صاحب حدائق را جواب نمى دهند.
و يكى دو روايت ديگر هم كهمى گويد: خون مسلمان محفوظ است را نقل مى كند(10).
لكن صاحب حدائق گويد:سخن ما اين است كه فقط مستضعف از مخالفين، مسلمان است و بقيه مسلمان
نيستند.
شما نمى توانيد صغرى را كه مورد بحث ما است با اين روايات اثبات بكنيد.
صاحب جواهر رواياتى ذكر مى كند كه دو يا سه روايت آن جواب صاحب حدائقنيست.
بله برخى ديگر از روايات جواب صاحب حدائق است كه صاحب جواهربرخى از آن روايات را ذكر نكرده است و همه را در جلسه بعدى ذكر خواهيم كرد.
انشاء الله والسلام
1) - توضيحى از استاد دام ظله: البته بين دو مسئله تفكيك هست. ما غلات را تكذيب مى كنيم و مى گوييم اميرالمؤمنين عليه السلام از اين اعتقادات مبرّا است. كيسانيّه را تكذيب مى كنيم و مى گوييم محمد حنفيّه اين عقائد را نداشته است، زيديه را تكذيب مى كنيم و مى گوييم زيد اين عقائد را نداشته است. بسيارى از اهل سنت با ائمه ما عداوتى ندارند ومى گويند: شيعيان اين عقائد را به ائمه عليه السلام نسبت داده اند و خود ائمه چنين ادعاهايى نداشته اند. كمتر در كتب عامه به ائمه ما بى حرمتى شده است. فقط بخارى يك جسارتى كرده است.
2) - توضيح بيشتر: قال تعالى: لتجدن أشدّ الناس عداوة للذين آمنوا اليهود، مائده / 82، بنابراين عداوت و نصب يك حقيقت داراى مراتب است چنانچه وجداناً نيز اين مطلب مشهود است.
3) - جواهر الكلام، 30 / 97.
4) - جواهر الكلام، 30 / 97.
5) - همان مصدر سابق.
6) -
7) - توضيح بيشتر: آيه شريفه مى فرمايد: قالت الاعراب آمنّا قل لم تؤمنوا ولكن قولوا أسلمنا و لمّا يدخل الايمان فى قلوبكم، حجرات / 14. بنابراين به حسب اين آيه مجرد شهادتين گفتن براى اطلاق اسلام كافى است اما تا اين اظهار عقيده از قلب سرچشمه نگرفته باشد به آن اطلاق ايمان نمى شود.
8) - وسائل الشيعة، باب 10 من ابواب ما يحرم بالكفر، حديث 4. و كافى 5 / 349، باب مناكحة النصاب و الشكاك، حديث 6.
9) - وسائل الشيعة، باب 10 من ابواب ما يحرم بالكفر، حديث 17.
10) - جواهر الكلام، 30 / 99.