بسم الله الرحمن الرحيم خلاصه درس اين جلسه: در اين جلسه، اشتراط كفائت در ايمان مورد بحث و بررسى قرار گرفته و مجدداً
معناى خُلق و دين، تبيين گرديده و اشكالات وارده بر رواياتى كه در ازدواج حسنخلق و دين را شرط قرار داده اند، بيان خواهد گرديد.
بررسى اقوال در مسئله اشتراط كفائت در ايمان در نكاح با مخالفين و عدم آن
بحث پيرامون كفائت ايمانى بود كه اگر يكى از زوجين مؤمن بود آيا شرط استكه ديگرى هم مؤمن باشد، اكنون به بررسى اقوال در مسئله مى پردازيم.
شهرتبسيار قوى هست كه مؤمن مى تواند با زنى كه عارفه نباشد و از نواصب و دشمنانائمه معصوم هم نباشد ازدواج كند.
در مقابل مشهور اقوال نادرى هست و برخى ازعبارات فقهاء نيز اجمال دارد.
مقابل قول مشهور قولى است كه به سلّار در مراسمنسبت داده شده است كه مؤمن نمى تواند با مخالف متعارف [ مخالفى كه ناصبىنيست و مستضعف هم نيست ] ازدواج كند و تنها مى تواند با مؤمنه يا مستضعفهازدواج كند.
مستضعفه يك صنف خاص از مخالفين است كه بعداً درباره معناى آن بحث مى كنيم.
لكن مقابل قول مشهور قائلى كه انتساب قول به او حتمى است ابنادريس و صاحب حدائق است.
صاحب حدائق گويد: مؤمن با غير مستضعفهنمى تواند ازدواج كند، چون غير او كافرند و ازدواج با كفار به خاطر فقدان شرطكفويّت صحيح نيست.
عبارت ابن ادريس چنين است:لابأس بنكاح المستضعفات ممّن تشهدن الشهادتين ولايُعرف منها انحراف عن الحق و حدّ المستضعف من لايعرف اختلاف الناس فى المذاهب و لايبغض أهل الحق على اعتقاده و بعد از چند سطر مى گويد: و قد قدمنا انه لايجوز ان يتزوج مخالفة له فى الاعتقاد(1) .
از مجموع اين دو عبارت استفاده مى شود كه اگر زنى از اهل خلاف، اهل ايمان راتخطئه كند و عقايد آنها را باطل بداند ازدواج مؤمن با او صحيح نيست، اما اگر زنىاست كه شهادتين را مى گويد و أصلاً نمى داند كه مسئله ولايتى هم وجود داردازدواج با او اشكال ندارد.
در عبارت ايشان مخالفة له فى الاعتقاد مقابل مستضعفهاست.
از ميان قدماء فقط عبارت ابن ادريس است كه تقريباً صريح در اين است كهازدواج با غير مستضعفه جايز نيست.
مختار صاحب حدائق نيز همين نظر ابن ادريس است و به ادله اى استدلالمى كند.
يك دليل ايشان را قبلاً مفصل بحث كرديم كه روايات نبويّه بود كه مشتمل بر
تعبير من ترضون خلقه و دينه بود كه ايشان خُلق در اين روايات را به معناى دينگرفته بود(2) و مى فرمود: ظاهر اين روايات شرطيت صحت است، سپس مى فرمايد:ولى در مورد نكاح مؤمن با مستضعفه از مخالفين دليل خاص وجود دارد كه ازدواجمؤمن با او صحيح است.
روايات مشتمل بر خلق و دين در مورد شوهر است كهدختر خود را به كسى كه از خلق و دين او رضايت داريد بدهيد.
ايشان در موردشوهر، مستضعف را استثناء نمى كند و مى گويد: ازدواج عارفه با مرد مستضعف همصحيح نيست و فقط ازدواج مؤمن با مستضعفه را استثناء مى كند.
لكن در آخر بحث به مشكل بر مى خورد كه چرا شوهر را نيز استثناء نكند و چرا بين مرد و زنمستضعف تفصيل قائل شويم و چگونه بين روايات جمع كنيم و اين مشكل را نيزحل نمى كند و ردّ مى شود كه بعداً متعرض آن مى شويم.
2- مناقشه در استدلال به روايات من ترضون خلقه و دينه (تلخيص مطالب گذشته و تكميل) قبلاً گذشت كه استدلال به اين روايات از جهاتى مخدوش است.
اشكال اول راصاحب جواهر و ديگران گفته اند.
و آن اينكه خلق هر چند به معناى دين هم آمده
است ولى هر لفظ مشتركى منشأ اجمال نمى شود اگر يكى از معانى مشترك كمتراستعمال شود مانع از اين نمى شود كه لفظ در معناى ديگر كه رايج است ظهور پيداكند و در مقام، استعمال خلق در معناى دين استعمال مهجور و نادر است و معناىرايج آن همان سجيّه است و در همين معنا ظهور دارد و از طرفى چون اكثر اوامر ونواهى باب نكاح الزامى نيست و راجع به آداب نكاح است لذا در باب نكاحنمى توان گفت: اوامر و نواهى حتى نسبت به معناى مهجور الفاظ مشترك، ظاهر درالزام است.
از اين رو، اينكه صاحب حدائق فرموده كه حفظاً لظهور الاوامر در الزام وشرطيت خلق را بر معناى دين حمل كنيم، درست نيست و لازم نيست در باب نكاح ظهور اوامر در الزام را حفظ كنيم و لفظ مشترك را بر معناى مهجور آن حمل كنيمبلكه لفظ خلق بر همان معناى متبادر آن كه سجيّه است حمل مى شود و امر در اينروايات در مقام الزام و شرطيت نيست، بلكه براى بيان كمال است(3).
اشكال دوم استدلال صاحب حدائق چنانچه قبلا گذشت اين است كه اينروايات راجع به اولياء است.
اولياء بايد خلق و دين مرد را در نظر بگيرند و اگر خلقو دين او مرضّى بود تزويج كنند هر چند به خود زنانى كه استقلال دارند لحاظ خلقمعتبر نيست و در مورد اولياء، اجماعى در بين نيست كه لحاظ خلق معتبر نباشد.
آن اجماعى كه درباره عدم اعتبار خلق در نكاح است مربوط به عدم شرطيت در اصلنكاح است ولى در باب ولايت اولياء اين اجماع نيست و اين روايات شرطيت حسنخلق را براى ولايت ولىّ بيان مى كند.
اشكال سوم نيز چنانچه قبلاً گذشت اين است كه اين روايات جواز نكاح را به دينمتوقف نكرده است بلكه در ترغيب و تحريك به نكاح شرايطى ذكر كرده است.
(شرط كمال نه شرط صحت)يعنى يكى از چيزهايى كه به آن ترغيب شده است مراعات حسن خلق است،پس بين اينكه جواز نكاح به دين زوج مشروط باشد و بين اينكه تأكيد و ترغيب به نكاح آدابى داشته باشد خلط شده است.
صاحب حدائق جمله ديگرى دارد كههمين اشكال سوم آن را ردّ مى كند.
ايشان مى فرمايد: در ذيل روايت چنين آمده:الّا تفعلوه تكن فتنة فى الارض و فساد كبير و فتنه و فساد در جايى پيش مى آيد كهمراعات دين مرد نشده باشد، اما مجرد سوء خلق موجب فتنه و فساد كبير نيست.
پس ذيل قرينه است بر اينكه مراد از خلق دين است و روايت ناظر به شرط صحتاست(4).
لكن به نظر مى رسد اين ذيل قرينيتى ندارد، زيرا روايت مى فرمايد اگر ديديد
مردى دين او پسنديده است و از نظر خلق و خوى با دختر شما تناسب دارد و ازناحيه عقلانى و جهاتى كه شرع ملاحظه مى كند اشكالى نيست اگر او را به خاطر فقرمالى و مانند آن رد كنيد فتنه و فساد كبير پيش مى آيد، فتنه و فساد در عزوبت و عدمتزويج به شخصى است كه ازدواج با او به مصلحت است كه معضلات اجتماعى واخلاقى به بار مى آورد.
لكن صاحب حدائق مى فرمايد: مطلق رد كردن و عدم تزويجحتى در فرض كه اخلاق زوج با دختر متناسب نباشد موجب فتنه و فساد كبير است،در حالى كه اگر اخلاق مرد پسنديده نباشد دختر به اسارت و زندان مى رود و در اينازدواج فتنه است نه در ترك اين ازدواج.
پس اين ذيل قرينه بر اينكه مراد از خلق، دين است نيست بلكه قرينه بر اين است كه خلق به معناى سجيّه است و مى فرمايد:اگر كسى كه دين و اخلاق درستى دارد رد كنيد فساد كبير پيش مى آيد.
پس اينروايات دليل بر اشتراط ايمان نيست.
3- استدلال صاحب حدائق به ساير روايات استدلال ديگر صاحب حدائق به رواياتى است كه زرارة و حمران بن أعين نقلكرده اند، زرارة خدمت امام صادق عليه السلام مشرف مى شود.
حضرت به او مى فرمايد: بامرجعه و حروريّه ازدواج نكنيد اما با زنانى كه بُله هستند مى توانيد ازدواج كنيد.
زن هايى كه عارفه نيستند، ولى ناصبه هم نيستند(5).
زراره عرض مى كند كه مردم يامؤمن هستند يا كافر و زن هايى كه بُله هستند مؤمن نيستند، پس كافرند و ازدواج باكافر صحيح نيست.
اين شبهه براى زراره پيش مى آيد و نظير آن براى حمران بنأعين نيز پيش مى آيد منتها او مى گويد برخى از نزديكان ما مى خواهند ازدواج كنندو حضرت مى فرمايد با بُله ازدواج كنند، حضرت در جواب زراره مى فرمايد: قسمثالثى وجود دارد و آن بُله است كه نه مؤمن است و نه كافر ولى مسلمان است(6).
صاحب حدائق مى فرمايد: از اين روايات استفاده مى شود كه مخالفينى كه بُله نباشند داخل كفارند، زيرا راوى گمان كرده كه مردم يا مؤمنند يا كافر و ازدواج با كافرصحيح نيست.
و امام عليه السلام سخن او را در اينكه ازدواج با كافر جايز نيست و در ميانمخالفين كافر وجود دارد امضاء فرموده اند اما حصر مردم در مؤمن و كافر را ردعنموده اند و مى فرمايد: اگر كسى مؤمن نشد اين طور نيست كه حتماً بايد كافر باشدبلكه ممكن است داخل در مستضعفين و بُله باشد، بنابراين از اين روايات استفادهمى شود كه ازدواج با مخالفين معمولى كه بُله نيستند و ناصبى هم نيستند جايزنيست، چون داخل در كفارند.
سپس صاحب حدائق رواياتى را كه مؤيد نظر اوستنقل مى كند كه در آنها آمده: ناس يا مؤمنند يا كافر و يا ضالّ.
ايشان مى فرمايد: منظور از ضالّ همين مستضعف ها هستند.
پس ازدواج با ضالّ و مستضعفه جايز است و بابقيه جايز نيست، چون كافر هستند(7).
4- مناقشه در كلام صاحب حدائق قدس سره به نظر مى رسد كلام زراره ظهور ندارد در اينكه اهل قبله اى كه ناصبى نيستند يامؤمنند يا كافر و امام عليه السلام سخن او را ردع كند و بفرمايد: شق سوم كه بله هستند نيزوجود دارد، زيرا مراد از ناس در اين روايت چه كسانى هستند.
آيا مخالفين معمولىكه از نواصب نيستند را مؤمن و كافر بر ايشان فرض كرده است و امام عليه السلام فرموده قسم ثالث و حدّ وسط هم وجود دارد كه بُله هستند يا آنكه مراد از ناس اعم از أهل قبله وغير أهل قبله هستند و يا آنكه مراد از ناس مطلق أهل قبله اعم از ناصبى و غيرناصبى هستند كه اينها هم مؤمن و هم كافر و هم بُله دارند كه مؤمن همان عارفه استو كافره همان ناصبى به اصطلاح زمان ماست و بُله هم حدّ وسط بين اين دو است.
بنابراين احتمال دارد تمام كسانى كه مخالفند و ناصبى نيستند داخل در بُله باشند.
لذا براى اثبات كفر مخالفين معمولى، بايد شواهد ديگر اقامه شود.
البته ايشان مى فرمايد: من كتابى به نام شهاب ثاقب نوشته ام و بحث را در آنجاتفصيلاً بررسى كرده ام اين كتاب به دست من رسيد ولى كتاب مفصلى است و مطالعه آن زياد طول مى كشد و فرصت نشد آن را نگاه كنم.
5- تتمه فرمايش صاحب حدائق محصل فرمايش ايشان در آن كتاب و در اين كتاب كه بعداً استدلال مى كند ايناست كه اين روايات هر چند بُله را به غير ناصبى غير عارفه تفسير كرده، لكن مراد ازناصبى معناى مصطلح امروز آن نمى باشد، بلكه مراد اين است كه جبت و طاغوت رابر اميرالمؤمنين عليه السلام مقدم بدارد.
و اين معنا در روايات آمده است، و قهراً رواياتى كهازدواج با ناصبى را جايز ندانسته و حكم به كفر او كرده تمام مخالفينى كه جبت وطاغوت را بر اميرالمؤمنين عليه السلام مقدم مى دارد شامل مى شود.
و همه را كافر قلمدادمى كند.
بنابراين ازدواج با آنها جايز نيست.
اين مختار ايشان است و مى فرمايد دوروايت عبدالله بن سنان و روايت معلّى بن خنيس(8) نيز بر اين مطلب صراحت داردكه ناصبى كسى نيست كه با پيامبر و آل او عليه السلام دشمن باشد و از آنها تبرّى جويد، بلكهناصبى كسى است كه دشمن شما شيعيان باشد.
به خاطر اينكه شما ما را دوستداريد.
بنابراين ناصبى يك معناى وسيعى دارد و رواياتى كه ازدواج با ناصبى را جايزندانسته و حكم به كفر اهل نصب كرده است همه آنها را شامل مى شود، فقطمستضعف از آنها استثناء مى شود، پس ازدواج با مخالفين به جز مستضعف چه مرد و چه زن جايز نيست(9).
بنابراين عمده در بحث اين است كه ببينيم مراد از ناصبى كيست و مراد ازمستضعفى كه ازدواج با او اجازه داده شده چيست؟ و آيا بين مرد و زن در مسئلهمستضعف تفصيلى هست يا نه؟ اين مباحث را در جلسات آينده دنبال مى كنيم.
انشاء الله
والسلام
- نگارنده گويد: صاحب حدائق براى اين استعمال خُلق به آيه ان هذا الّا خلق الاولين، شعراء / 126 استشهاد كرده است.
3) - نگارنده مى گويد: اما فقره الّا تفعلوه تكن فتنه فى الارض و فساد كبير شاهد بر الزامى بودن أمر نيست چنانچه در بررسى كلام صاحب حدائق مى آيد. زيرا ترك برخى مستحبّات خصوصاً مستحبّات مؤكده براى انسان يا جامعه اسلامى مشكلاتى به بار مى آورد كه چه بسا قابل جبران نيست.
4) - الحدائق الناضرة، 24 / 55.
5) - تفسير بُله به زنانى كه عارفه نيستند و ناصبى هم نيستند در روايات آمده است كه بعداً متعرض آن روايات مى شويم. (استاد دام ظله)
6) - وسائل الشيعة 20 / 554، باب 11 من ابواب ما يحرم بالكفر و نحوه، حديث 1؛ و ص 557، حديث 7، حديث 12 همين باب نيز ملاحظه شود.
7) - الحدائق الناضرة 24 / 58 - 56.
8) - وسائل الشيعة 29 / 133 - 132، باب 68 من أبواب القصاص فى النفس، حديث 2 و 3.
9) - الحدائق الناضرة، 24 / 61 - 60.