• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على اعدائهم اجمعين الى يوم الدين و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم
    المسئلة العاشرة: مسئله ده از مسائل ما يثبت به الزنا عبارت تحرير الوسيله را مى‏خوانم «لابد فى شهادة الشهود على الزنا من التصريح او نحوه على مشاهدة الولوج فى الفرج كالميل فى المكحلة او الاخراج منه» تا به اينجا در واقع فرع اول از فروع سه گانه‏اى است كه در اين مسئله دهم، اول اين است كه بايد تصريح كنند كه با چشم خود ديده‏ايم كه اين مسئله بعينه واقع شده است، (سؤال:...؟ جواب:...) «من غير عقد» اين در واقع فرع دوم است، اين دنبال فرع اول است و حالا فرع دوم مى‏رسيم «من غير عقد و لا ملك و لا شبهة و لا اكراه» اين هم دنباله شهادت است، در واقع شهادت به دو چيز بايد بدهد، يكى اين است كه بعينه ديدند، دوم هم اين است كه اينها باهم همسر نيستند، وطى به شبهه‏اى هم نبوده اكراهى هم نبوده، ملك يمين هم نبوده عقد ازدواج هم نبوده هيچ چه نبوده، اين را هم شهادت بدهد، و الا شهادت بدهد ديده‏ام كه اين زنا نمى‏شود، بايد نامحرمش باشد، تا اين‏كه زنا محسوب بشود، پس اين دو عنصر زنا، يكى اصل دخول و ديگرى هم غير محرم شرعى بودن، اين دو تا بايد باهم ضميمه بشود تا اين‏كه اين شهادت بشود بر مسئله زنا.
    «و هل يكفى» اين فرع دوم است از همين مسئله دهم «و هل يكفى ان يقولوا لا نعلم بينهما سبباً لتحليل» كافى است بگويند ما خبر نداريم اينها زن و شوهر باشند، ايلاج و اخراج ديده شد اما زن و شوهر بودن اينها را خبر نداريم، لا نعلم كافى است؟ قيل نعم، بعضى‏ها گفته‏اند بله، «و الاشبه لا» اشبه به قواعد اين است كه نه، نمى‏دانيم اينها زن و شوهر اند كافى نيست، خوب زن و مردى را باهم ما ديديم رفتند خانه‏اى مسافرخانه‏اى جايى بعداً هم معلوم شده كار انجام شده، آنها مدعى اند زن و شوهريم شما مى‏گوييد نمى‏دانيم به نمى‏دانيم كه نمى‏شود مردم را گرفت و مجازات كرد. شايد هم زن و شوهر باشند. نمى‏دانيم كه كافى نيست، «والاشبه لا».
    برويم سراغ فرع سوم همين مسئله «و فى كفاية الشهادة مع اليقين و ان لم يبصر» نديده با چشمش و مى‏گويد از قرائن فهميدم، فهميدم اينها اين عمل از اينها سر زده، «و ان لم يبصر به وجه» در كفايت يقين وجه، پس در اين ذيل مى‏گويند بعيد نيست كه يقين از روى قرائن هم كافى باشد، وليكن مى‏گويد «وجه لا يخلوا من شبهة فى المقام» وجهى دارد اما خالى از شبهه نيست. پس خلاصه اين مسئله عاشره سه فرع دارد، فرع اول شهادتى كه مى‏دهند با صراحت باشد، و ادعاى معاينه با چشم كنند، و ثابت بشود كه محرميتى هم نبوده. فرع دوم اين است كه اينها بگويند لا نعلم بينهما سبباً للتحليل، ما سبب تحليلى بينهما سراغ نداريم آيا كافى است يا نه؟ بعضى‏ها گفته‏اند كافى است ما مى‏گوييم كافى نيست. و فرع سوم اين است اگر يقين از قرائن حاصل بشود، آيا مى‏تواند مبدأ شهادت واقع بشود يا نه؟ احتمال دارد ولى خالى از شبهه نيست.
    ما اين فروع سه گانه را از هم جدا مى‏كنيم، در اين مسئله عاشره و جداجدا بحث مى‏كنيم. اول برويم سراغ فرع اول. اعتبار صراحت در شهادت است، الفاظى بگويد صريح باشد يا ظهور قوى داشته باشد، صراحت او الظهور القوى، يا ظهور قوى داشته باشد. بطورى كه لايقبل الانكار، احتمال انكار ديگرى نباشد. و بگويند با چشم خود هم ديده‏ايم، هم شهادت صريح باشد هم متكى به معاينه باشد، مشاهده با عين باشد، در اينجا دو مسئله است باهم مخلوط شده، و در كلمات خيلى از بزرگان مى‏بينيم مخلوط شده حتى در تحرير الوسيله هم اين دو مسئله تقريباً باهم مخلوط شده، و بايد اين دو مسئله را تفكيك كرد، يك مسئله مسئله تحمل شهادت است يك مسئله مسئله اداء شهادت است، ما دو مسئله داريم تحمل شهادت يك كار است و اداء شهادت كار ديگر است.
    منظور از تحمل شهادت يعنى انسان ببيند براى شهادت دادن، آيا تحمل شهادت به چه حاصل مى‏شود به اين‏كه به چشم ببيند از قرائن بفهمد اين محل بحث است، بعضى‏ها گفته‏اند شهادت از ماده شهود شهود با چشم است، بعد ديده‏اند مشكل مى‏شود اين، اگر بنا باشد همه چيز را ما با چشم شهادت بدهيم خيلى چيزها را نمى‏توانيم شهادت بدهيم، الآن اين خانه‏هاى كه دست افراد است درش نشسته‏اند اگر فردا بيايند از همسايه‏ها سؤال كنند اين خانه خانه كه است ده سال هم است اينجا است شهادت مى‏دهد خانه زيد است شما از كجا مى‏دانيد؟ ذو اليد است، يد كه مشاهده نيست، حتماً همه اينها در محضر اسناد رسمى بودى كه خيردند؟ همسايه‏ها بودند حضرت عباسى نبودند. يدى است و قرائنى. يا مثلاً مى‏گوييم زيد ابن عمرو است شما موقع تولد حاضر بوديد كه اين زيد از همسر عمرو متولد شده؟! اينها همه‏اش شهادت‏هاى كه ما مى‏دهيم اين ولد آن است نوه او است برادر او است، اينها را از كجا شهادت مى‏دهيم؟ چه مشاهده‏اى ديديد؟ مشاهد اى نكرديد، اينجا است كه در بحث شهادت آقايان به اين نكته عنايت كرده‏اند كه اگر در شهادت شهود و ديدن باچشم معيار بوده باشد خوب خيلى جاها در اموال، در انساب مسئله لنگ مى‏شود، ولذا بحثى آورند گفتند قرائن هم كافى است كه انسان تحمل شهادت كند و بعد بيايد اداء شهادت كند. گاهى گفته‏اند امارات هم كافى است مثل يد، قرائن علميه يك، امارات ظنيه معتبره دو، اينها را هم آمده‏اند خيلى جاها همپايه ى شهادت قرار داده‏اند، چون ديدند اگر شهادت بر اساس علم بوده باشد راهى ندارد، يا به مصلحت قديم الايام يك وقت من مسئله مى‏گفتم در يك منبر براى يك جمعيتى گفتم بايد امام جماعت حلال زاده باشد و فلان، يك كس بعد از مجلس آمد پيش من گفت آقا ما از كجا بفهميم. ما كه نبوديم، شما مى‏گوييد شرط اين است كه حلال زاده باشد، گفتم همين كه در خانه فلان كس متولد شده الولد للفراش، اين حلال زاده است، خوب اين است، انسان از قرائن مى‏فهمد فلان كس حلال زاده است فلان كس غير نمى‏دانم ولد عمرو است، فلان مال ملك فلان است، اينها همه‏اش همين است ديگر. اين مسئله تحمل شهادت است خوب دقت كنيد. آيا تحمل شهادت با عين است يا با علم است قرائن است يا با امارات است، يا با همه‏اش است، اين يك مسئله است، مسئله دوم وقتى مى‏روى اداء شهادت كنى عبارت تو صريح باشد. بگويى مال ملك زيد است، اين بچه عمرو است، زنا واقع شده، زناى نه به معنى معانقه و لمس، زناى به معنى دخول. اداى شهادت صراحت داشته باشد اين يك مطلب است، تحمل شهادت به چه وسيله باشد مطلب آخر. ما در مسئله اولى بايد برويم سراغ مسئله اداء شهادت كه اداء بايد صريح باشد، آن فرع سوم است كه ما مى‏رسيم تحمل چگونه است من القرائن است يا من المشاهده است، خوب دقت كرديد؟ فرع اول ما مربوط به اداء شهادت است، كه بايد با صراحت باشد، عبارت دوپهلو درش نباشد. فرع سوم ما اين است تحمل شهادت به علم مى‏شود با قرائن مى‏شود يا با مشاهده با چشم باشد، اين دو مسئله از هم جدا است، ولى مع ذلك جالب اين است كه اين دو مسئله باهم مخلوط شده در كلمات بسيارى از فقهاء دلائلى كه آورده‏اند گاهى به آن مى‏خورد گاهى به اين مى‏خورد، خواهيم ديد، دلائلى كه ذكر مى‏كنند گاهى مى‏خورد به تحمل شهادت، گاهى مى‏خورد به اداء شهادت، گاهى مى‏گويند بايد صريح باشد دوپهلو نباشد،..؟ پس صريح باشد، اين به اداء شهادت، گاهى مى‏گويند شهادت از شهود است، بايد با چشم ديده باشد تا شهادت بدهد، مى‏خورد به تحمل شهادت. دلائلى هم كه مى‏آورند دو جانبه است، و مشكل اين است كه ما بايد اينها را از هم جدا كنيم دليلش را هم از هم جدا كنيم، حالا با توجه به اين من يك بار ديگر عبارت تحرير الوسيله را مى‏خوانم، در مسئله اولى به نظر مى‏رسد هردو مسئله ادغام شده، اما در مسئله ثالثه جدا شده، ببينيد، «لابد فى شهادة الشهود على الزنا من التصريح» خوب است اين مال اداء شهادت است، «من التصريح او نحوه على مشاهدة الولوج فى الفرج» اين مشاهده خورد به مقام تحمل، تصريح مقام اداء شهادت است مشاهده مال تحمل است، «كالميل فى المكحلة او الاخراج من غير عقد فلان» آن وقت مسئله سوم مى‏گويد «وفى كفاية الشهادة مع اليقين و ان لم يبصر به وجهٌ» خوب اگر اول كار شرط مى‏كنيم مشاهده را، ديگر چه جايى مى‏ماند كه آيا يقين كافى است يا نه؟ ما اول شرط كرديم مشاهده را نه تحمل را. اگر اولين مسئله اشاره به اداء است ديگر كار به كلمه مشاهده نداشته باشيم، اداء شهادت تصريح است. اگر كار به تحمل هم دارى هم ادا صريح باشد هم تحمل با چشم باشد خوب آن ذيل ديگر چه معنى دارد «فى غاية اليقين من الاماراة» اين هم كفايت نمى‏كند ديگر. (سؤال:...؟ جواب: تمام شد، نمى‏توانيد پس ديگر وجه چه است؟ در ذيل لا وجه له (سؤال:...؟ جواب:... اگر شما در مسئله اولى اشتراط مشاهده با چشم مى‏كنيد اين است شرائطش ديگر نوبت نمى‏رسد به مسئله ثالثه كه يقين از امارات له وجه، هيچ وجه ندارد ديگر، شما شرط كرديد مشاهده با عين را، اگر مشاهده با عين معتبر است مسئله ثالثه «و فى اليقين من غير المشاهده وجه» وجهى ندارد. (سؤال:...؟ جواب: اثبات و نفى هردو؟ اثبات در مسئله اولى است مسئله ثالثه بايد نفى باشد وجهٌ يعنى چه؟ له وجه ديگر وجه ندارد اگر شما در مسئله اولى قاطعانه گفتيد مشاهده شرط است، درمسئله اولى مى‏گويد قاطعانه بايد با چشم كالميل فى المكحله ديده باشد، اگر در مسئله اولى اين شرط را مى‏كنيد نوبتى ديگر نمى‏رسد به اين‏كه علم كافى بوده باشد، نه خير علم لا وجه له، علم كافى نيست. (سؤال:...؟ جواب:...) با توجه به اين بحث بر مى‏گرديم به كلمات بزرگان فقهاى پيشين، ببينيم آنها چه مى‏گويند، كلامى از مسالك نقل كنم، (سؤال:...؟ جواب:...) «قال فى المسالك» يكى از اشكالات من قبلاً بگويم فكر تان را راحت كنم. يكى از اشكالات در اين مسئله كه درپايان مى‏گوييم اين است كه آقا يك همچنين چيزى مجرد فرض است اين خارجاً واقع نمى‏شود كه چهار نفر عادل مقدس متدين بيايند ببينند مشاهده بكنند، اين عادتاً چنين فرضى بسيار نادرى است، حالا فرضى است كه آخر كا ما مى‏زنيم ببينيم چه مى‏شود. «قال فى المسالك لما كان الزنا» حالا عبارت مسالك خوب دقت كنيد، ببينيد دلائل كه مى‏آورد يك طرف دليلش مى‏خورد به مسئله اداء شهادت با صراحت، يك طرفش مى‏خورد به تحمل با مشاهده، دودليل متفاوت در مسئله واحده مى‏آورند، «قال فى المسالك لما كان الزنا قد يطلق على مادون الجماع» زنا گاهى به مادون الجماع گفته مى‏شود «فيقال زنت العين» چشم زنا كرد، نگاه به نامحرم كرد، مى‏گويند زناى چشم نگاه به نامحرم است، «وزنت الأذن» سخن‏هاى مربوط به اين فحشا را گوش داد، شنيد، داستان هايش را گوش داد، زناى گوش، «و زن الفرج» كه آن زناى واقعى باشد، همه اينها را زنا مى‏گويند، زنت العين زنت الأذن زن الفرج، اين كلمه زنا، يك معنى چند پهلوى دارد، «و الجماع يطلق على غير الوطى لغتاً» جماع هم به غير وطى اطلاق مى‏شود، بگويد زنى «و الجماع يطلق على غير الوطى لغتاً» پس كلمه جماع صراحت ندارد خوب عبارت مسالك را دقت كنيد، كلمه زنا صراحت ندارد، كلمه جماع صراحت ندارد، در مقام اداء كافى نيست، «و كان الامر فى الحدود سيما الرجم مبنياً على الاحتياط التام» امر در حدود مخصوصاً رجم مبنى بر احتياط تام است، «و يدرء بالشبهة» شبهه‏اى هم پيدا بشود يدرء، «فلابد» چون اين چنين است «فلابد فى قبول الشهادة به من التصريح» تصريح كند «بالمشاهدة» تحمل آمد قاطى شد، «بالمشاهدة لوقوع الفعل على وجه لا غير فيه بأن يشهدوا بمعاينة الايلاج» صدرش مى‏گفت زنا يك مسئله چند پهلويى است، خوب حالا كه چند پهلو است با صراحت بگو، بگو آقا اين مسئله زناى كه من مى‏گويم زناى چشم نيست زناى گوش نيست نه، زناى فرج منظورم است، صراحت داشته باش، اين يك مطلب است، يكى اين است كه من از كجا فهميدم ديدم، يا «من طريق القرائن» آن يك مطلب ديگرى است، هردو باهم در يك عبارت آمده مسئله تحمل شهادت و مسئله اداء شهادت باهم مخلوط شده و در يك عبارت. (سؤال:...؟ جواب:... او جدا، است مسئله اول مسلم است مسئله دوم محل شك است، مسئله اول اين‏كه صراحت داشته باشد مسلم است، اما مسئله دوم آيا مستند يقين بايد مشاهده باشد يا قرائن آن كه ديديد در آخر كار محل بحث بود، له وجه فلان، اين‏ها را از هم جدا كنيد چرا باهم بگوييد. مسالك جلد دوم صفحه چهار صد و بيست و شش.
    عبارتى از كشف اللثام بخوانم آن كارش از اين عجيب‏تر است، كشف اللثام فاضل هندى (فاضل اصفهانى) رضوان الله تعالى عليه كه از بزرگان ائمه فقه ما است، مى‏فرمايد «و يشترط فى الثبوت بالبينة امور ثلاثة» ما كار به اوليش داريم دومى و سوميش بحث ديگرى است ربطى به بحث ما ندارد. «ان يشهدوا بالمعاينة للايلاج» شهادت بدهند با چشم خود مان ديديم، «للايلاج كالميل فى المكحلة الى ان قال» حالا ببينيد استدلال مى‏كند يك استدلالش مى‏خورد به مسئله اول، يك استدلالش مى‏خورد به مسئله دوم، «فإن الشهادة انما تسمع بما عويين» شهادت انما تسمع بما عوينت» يعنى با چشم معاينه بشود، شهادت به معنى شهود است شهود يعنى معاينه، يعنى با چشم ديدن، «فان الشهادة انما تسمع بما عوين و لامعنى للزنا حقيقتاً الا ذلك» يعنى آن وقوع «فلا تسمع الشهادة به» يعنى چه؟ به زنا، «الا اذا عوين كذلك» يعنى كالميل فى المكحلة اين مال تحمل است، «و ربما» اين ذيل كلام مى‏خورد به صراحت «و ربما اطلق على غيره» يعنى كلمه زنا بر غير دخول «من التبخيز» گاهى به تبخيز هم زنا گفته‏اند، اطلاق مى‏شود، معنى وسيعى دارد، «و نحوه فلولم يصرح الشهود به لم تكن الشهادة نصاً فى الموجب للحد» اين كشف اللثام است جلد دو صفحه سه صد و نود و پنج، خوب دقت كرديد در عبارت كشف اللثام خيلى قشنگ آميخته شده بود اين دو تا مسئله باهم، صدر كلام مى‏گويد شهادت از شهود است بايد به چشم ببيند، اين مال تحمل است، ذيل كلام مى‏گويد نه عبارت زنا صريح نيست در اداى شهادت، گاهى زنا به تفخيز هم گفته مى‏شود، بايد با صراحت كلمه گفته بشود، تا صريح نگويد فايده‏اى ندارد، حالا صحبت اين است كه ما بايد در استدلالات كه مى‏كنيم اين دو بحث را از هم جدا بكنيم تا بتوانيم حق هركدام را ادا كنيم، حالا بعضى از روايات ممكن است دليل بر مسئله اول باشد، بعضى مسئله دوم بعضى به هردو مسئله باهم، ولى على كل حال اين دو مرحله است از درس، حالا بهرحال استدلالاتى كه كرده‏اند براى اين مسئله، يعنى براى مسئله صراحت و همچنين مسئله تحمل شهودى، باهم (سؤال:...؟ جواب:...) حالا چون در عبارت اين دو تا باهم است، ما حالا استدلالات را ذكر مى‏كنيم و هر مقدارش كافى بود براى مسئله اولى مى‏زنيم به مسئله اولى هرچه كافى بود براى مسئله دوم مى‏زنيم به مسئله دوم، ولى آميخته شده استدلالات باهم، «استدل بروايات كثيرة» رواياتى داريم در وسائل باب دوازدهم، سابقاً هم به يك مناسبتى ما اين روايات را خوانديم ولى جاى اصليش اينجا است، در باب دوازدهم چهار تا روايت داريم كه اشاره به ادخال و اخراج مى‏كند، ادخال و اخراج، مشاهده ادخال و اخراج، حديث يك، دو، چهار، پنج، باب دوازده، ابواب حد الزنا. حالا مى‏خوانيم، چهار تا ادخال و اخراج دارد، يا ايلاج دارد. پنجميش هم يك روايت است كه رئوا دارد، ايلاج و ادخال و اينها ندارد، رئوا، ديدند كه حديث سه است. بنابراين اين پنج تا حديث هم مختلط است، بعضى هايش كلمه ايلاج و اخراج و ادخال و اينها دارد، و بعضيش فقط رئوا دارد، ولو نتيجه يكى است ولى خوب تعبيرات شان دو تا است دقيق است اينجا بايد از هم جدا كرد. حديث يك را مى‏خوانيم، حديث خلبى است روايت معتبرى است، از نظر سند، «عن ابى عبد الله عليه السلام قال حد الرجم ان يشهد اربع انهم رئوه يدخل و يخرج» بعضى‏ها به وسوسه افتادند در اين حديث، گفته‏اند اگر شهادت به دخول تنها هم بدهند كافى نيست، بايد شهادت به دخول و اخراج هردو بدهند. بعضى‏ها اين قيد را هم كأن اين قدر تعبد در اين مسئله كرده‏اند، چون واو عطف است او كه نيست، «انهم رئوه يدخل و يخرج» ولى خوب البته اين احتمال احتمال بسيارى ضعيفى است ولو در بعضى از كلمات فقها ديده مى‏شود، الحدود تدرء بالشبهات فايده ندارد و بايد يدخل و يخرج هردو باشد، ولى خوب اين احتمال بسيار ضعيف است. قرينه پيدا است.
    و اما حديث بعد حديث دو: «عن محمد بن قيص عن ابى جعفر عليه السلام قال قال امير المؤمنين عليه السلام لا يرجم رجل و لا امرئة حتى يشهد عليه اربعة شهود على الايلاج و الاخراج» اين هم ايلاج و اخراج هردو دارد.
    حديث چهار: «عن ابى بصير قال قال ابو عبد الله عليه السلام لايرجم الرجل و المرئة حتى يشهد عليهما اربعة شهداء على الجماع و الايلاج و الادخال كالميل فى المكحلة» «كالميل فى المكحلة» در اين حديث است. اين هم هردو باهم..؟
    حديث پنج: «عن» پنج اين باب است، كه چهارمين حديث كه ما ذكر مى‏كنيم و (سؤال:...؟ جواب:...) «عن شعيب اقرقوفى» اقرقوف جايى بوده محلى بوده اطراف بغداد گويا «عن ابى بصير عن ابى عبد الله عليه السلام قال حد الرجم فى الزنا ان يشهد اربعة انهم رئوه يدخل و يخرج» اين هم يدخل و يخرج دارد. اين چهار تا مسئله ايلاج، دخول، خروج، ميل فى المكحله همه‏اش يك معنى مى‏دهد. (سؤال:...؟ جواب:...).
    يك حديثى داريم، حديث يازده هم است، كه آن ادخال و اخراج دارد، به نظر مى‏رسد اين حديث يازده همان حديث دو است، با يك اضافه حديث يازده را مى‏خوانم، حديث دو «عن محمد بن قيص» بود اين هم «عن محمد بن قيص» است «عن ابى جعفر» اين هم «عن ابى جعفر» قال قال امير المؤمنين» اين هم قال قال امير المؤمنين» مضمون يكى است، منتها بجاى «لايرجم» «لايجلد» دارد، بعداً بحث مى‏كنيم آيا اين دو تا يك حديث است، نسخ مختلف است يكى لايرجم است، يكى لايجلد است چه است؟ عبارت حديث يازده را بخوانم، همان حديث محم بن قيص است، همان ابو جعفر، همان على عليه السلام، «قال قال امير المؤمنين لا يجلد» بجاى لايرجم، لايجلد است، «رجل و لا امرئة حتى يشهد عليهما ربعة شهود على الايلاج و الاخراج» حالا اين نظر مبارك تان باشد يك بحث مهمى است راجع به اين‏كه اين دو حديث يك حديث است دو حديث است، و چون سرنوشت ساز اين حديث يازده در سرنوشت مسئله تأثير دارد.
    و اما آن روايت كه رؤيت را مى‏گويد، حديث سه دوازده، فقط رؤيت را مى‏گويد «عن ابى بصير» سه باب دوازده است «عن ابى بصير عن ابى عبد الله قال لا يجب الرجم حتى يشهد شهود الاربع انهم قد رئوه يجامعها» ايلاج و اخراج ندارد، فقط رئوه دارد، و كلمه جماع دارد، بيش از اين نيست. حالا، اين احاديث كه خوانديم دقت كنيد من يك اشاره‏اى بكنم شرح مسئله مى‏ماند قبل از آنى كه اشاره كنم من امروز مى‏بايست درباره حضرت ولى عصر سلام الله عليه سخنى مى‏گفتم چون در آستانه ميلادش هستيم، ولى چون امشب انشاء الله اينجا مراسيم داريم و به قدر كافى مسائل لازم را مطرح خواهم كرد ديگر سخنى نگفتم خلاف ادبى در پيشگاه مقدسش نشده باشد. ما در اينجا رواياتى كه داشتيم هردومسئله را باهم ذكر كرده بودند هم شهادت بايد صريح باشد، هم تحمل بايد با مشاهده باشد، يعنى مسئله يك ما و مسئله سه ما هردو در اينجا باهم آميخته شده، يعنى با توجه به اين روايات ممكن است ديگر نوبتى براى طرح مسئله سوم نرسد. منتها اين روايات چند مشكل مهم دارند كه بايد رويش بحث كنيم مطالعه كنيم يك مشكل مهم همان است كه گفتم آيا اصلاً يك همچه چيزى واقع مى‏شود؟! كالميل فى المكحلة ممكن است و اين فرضى است بسيار نادر و بسيار ضعيف، شارع مقدس منظورش چه بوده؟ منظورش اين بوده از قبيل سهل و ممتنعش كند يعنى جريمه را سنگين كند اما راه ثبوتش را خيلى مشكل كند كه اصلاً واقع نشود كم واقع بشود هدف اين بوده، يا مطلب ديگرى.
    موضوع دوم اين است كه اين روايات همه‏اش درباره رجم است، درباره رجم مى‏گويد ايلاج و اخراج، جز همين روايت آخرى يازده بود كه اين هم احتمال اتحاد با آن روايتى دارد كه بجاى يجلد، يرجم دارد.
    و سومين نكته‏اى كه بايد بررسى بشود اين است كه ما روايت معارض هم داريم مى‏گويد همين اندازه كه اينها تحت لحاف واحد بود كه سابقاً بحث كرديم تحت لحاف واحد بود، اينها را حد جلد جارى كنيد، تحت لحاف واحد حد جلد، صدتازيانه، خوب آن روايت اين را مى‏گويد اين روايات اين را مى‏گويد، جمع بينهما چه است، علامه مجلسى در مرآة العقول جمعى دارد بحثى است انشاء الله فردا كه تعطيل است و روز دوشنبه انشاء الله اين بحث را ادامه خواهيم داد.