• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين لا سيما بقية الله المنتظر ارواحنا فداه و لعنة الله على اعدائهم اجمعين الى يوم الدين
    كلام در ادامه مسئله نه از مسائل ما يثبت به الزنا بود، رسيديم به اينجا كه آيا شهادت دو مرد به اضافه چهار زن كافى است براى اثبات اين امر؟ گفتيم مشهور و معروف اين است كه براى جلد كافى است و براى رجم كافى نيست، ادله مسئله را گفتيم، اقوال را هم گفتيم، تنها يك جمله از اين مسئله باقى مانده و آن اين است قول شيخ طوسى اين بود كه هردو ثابت مى‏شود، يعنى هم رجم و هم جلد به وسيله شهادت دو مرد و چهار زن ثابت مى‏شود، هردو، و اين كلام شيخ طوسى دليلى ندارد، لا مدرك له، اقوال ديگر حديثى روايتى داشت، حالا يا تعارضى بود يا نبود داشت، ولى قوى شيخ طوسى كه قبول مطلق بوده باشد دليلى ندارد. (سؤال:...؟ جواب:...) دليلى براى اين كلام نيست، اصل در اين مسئله هم عدم قبول است، مى‏شود بفرماييد اين اصل چه اصلى است؟ ديروز سؤال مى‏كردند اين اصل چه اصلى است، برائت، استصحاب، اصل عدم ازلى نه برائت نه استصحاب نه، يك اصلى است كه همه خوانده ايد در رسائل و كفايه، هيچ كدام اينها نيست، هركجا شكى در حجيت چيزى كرديد اصل عدم حجيت ظن است بالادلة الاربعة اول بحص ظنون شيخ نداشت در رسائل؟! اول بحث ظن، «اذا شك فى حجية ظن الاصل عدم حجتيها بالادلة الاربعة» از قرآن و روايات و دليل عقل، از همه چيز استدلال كرد ايشان، ما شك داريم قول دو مرد به اضافه چهار زن حجت است براى اثبات زنا يا نه، براى رجم حجت است؟ شك داريم، ظن است ديگر، علم كه نيست، اصل در باب ظنون عدم حجيت است، اين را ما چون ديروز هم سؤال كردند ديدم ابهام پيدا كرده به صورت ان قلت مطرح كرديم كه ما المراد بهذا الاصل فى المقام كه شما بهش تمسك مى‏جوييد؟ قلنا «المراد هو اصالة عدم حجية كل الظن الا ما خرج بالدليل الا ما ثبت بالدليل» ولذا خبر واحد مسئله همو حجيتش بوده لا يثبت، شهرت فتوايى اصل عدم حجيتش بوده اجماع منقول اصل عدم حجيتش بوده، قياس اصل عدم حجيتش است استحصان اصل عدم حجيت است، تمام ظنون اصل عدم حجيتش است الا ما خرج بالدليل، ادله اين را هم شيخ و مرحوم آخوند در اول بحث همه مطرح كرده‏اند كه اصل عدم حجيت است در باب حجج شرعيه و عقليه مادام كه ثابت نشو اصل عدم حجيت است از قرآن استدلال كردند از عقل استدلال كردند، البته عقل در اينجا بناى عقلا است تقريباً، و از روايات و اجماع و اينها هم استدلال كرده‏اند. خوب الى هنا تم الفرع الثالث از فروع مسئله نه. (سؤال:...؟ جواب: شايد به قول آقايان از آن حديث فهميده ولى خوب ما قبول نكرديم ديگر. (سؤال:...؟ جواب: براى اين اجماع بر قاعده مى‏تواند باشد اگر كسى ادعاى اجماع مى‏كند اجماع بر قاعده است نه اجماع بر مسئله.
    و اما فرع چهارم كه آخرين فرع است: (سؤال:...؟ جواب:...) و اما فرع رابع، و آن اين است كه اگر شهود به حد نساب نرسند، علاوه بر اين‏كه قول شان قبول نمى‏شود «يجرى عليهم الحد للفرية» اگر شهود به حد نساب نرسند حد برشان جارى مى‏شود، ولو اين‏كه هم ثقه هستند و هم عدول هستند خوب باشند. ولو عدل و ثقه هم هستند چون به حد نساب نرسيده‏اند حد قذف در باره آنها جارى مى‏شود. دراينجا اشاره‏اى به اقوال كنيم و بعد برويم سراغ ادله اين مسئله، مسئله اختلافى درش نيست، بلكه ادعاى اجماع شده است، ازكسانى كه تصريح به اجماع كرده‏اند يكى صاحب رياض است رضوان الله تعالى عليه، و ديگرى كاشف اللثام است، در رياض جلد دو صفحه چهار صد و شصت و چهار، و در كشف اللثام جلد دو صفحه سه صد و نود و پنج، اينها مسئله را اجماعى گرفته‏اند و مسلم گرفته‏اند، علاوه بر اين ادله‏اى هم قائل به اين مسئله است، ازجمله و آيه از قرآن مجيد كه به وضوح دلالت دارد بر اين‏كه اگر به حد نساب نرسند شهود نه تنها پذيرفته نمى‏شوند قول شان، بلكه خود شهود مادون النساء حد قذف بر شان جارى‏
    مى‏شود، يكى آيه چهار سوره نور است، و ديگرى سيزده، آيه چهار مى‏گويد «و الذين يرمون المحصنات ثم لم يأتو بأربعة شهداء فجلدوهم ثمانين جلدة» اين مى‏گويد اربعة شهداء كه نباشد فجلدوهم، مراد از اربع، اربعة رجال و من بحكمهم، از آنجاى كه مختلف بود بين الرجال و النساء به حسب الروايات بحكم اربعة رجال بود، پس «ثم لم يأتوا باربعة شهداء» يعنى رجال است، چهار تا رجل، آن وقت «و من بحكمهم من المختلطين» (سؤال:...؟ جواب:...) «فجلدوهم ثمانين جلدة» اين آيه را خيلى‏ها بهش استدلال كدره‏اند و گفته‏اند اين شاهد بحث ما است. ولى در اينجا يك سؤالى در آيه است، ههنا سؤال، آن اين است كه فجلدوهم يعنى شهود را بزنيد؟ يا اينهاى كه «يرمون» كدامش را، «و الذين يرمون المحصنات ثم لم يأتوا باربعة شهداء» رفته‏اند دو تا شاهد آورند سه تا شاهد آوردند، «فجلدوهم» آن الذين يرمون، يا فجلدوا الشهداء مادون النساب، كدامش رامى گويد؟ (سؤال:...؟ جواب: ظاهرش اين است «و الذين يرمون» اينهاى كه رمى كردند اينها را بياوريد، اما آنهاى كه شاهدهاى كه شهادت دادند و كمتر از چهار نفر هستند آنها را شامل نمى‏شود «فجلدوهم» يعنى الذين يرمون، ضمير مرجعش به الذين يرمون بر مى‏گردد نه به شهداء. (سؤال:...؟ جواب:...) اين در بدو نظر اين اشكال به آيه متوجه مى‏شود كه استدلال بر اين آيه فرع بر اين است كه فجلدوهم ضميرش بر گردد به شهداء در حالى كه ظاهرش اين است به «الذين يرمون» ضمير بر مى‏گردد. پس اجنبى از مانحن فيه است.
    «ولكن يمكن الجواب عن هذا الاشكال» بگوييم درست است به حسب ظاهر قواعد عربى مسئله همين است، فجلدوهم، ضمير هم بر مى‏گردد به الذين يرمون، ولى اينجا جاى القاء خصوصيت است، ما الفرق بين شهداء مادون النساء و بين الذين يرمون؟ شهداء هم يرمون است، اين دو نفر سه نفرى كه آمدند شهادت دادند، خوب اينها هم يرمون المحصنات را، اينها مگر مى‏گويند چه؟ مى‏گويند مايقين داريم كه اين زن اين كار كرده، اين مرد اين كار كرده، اينها هم يرمون هستند، درست است به حسب ظاهر قواعد ادبى بر مى‏گردد ضمير فجلدوهم به شهداء به الذين يرمون، ولى واقع مسئله وقتى حساب مى‏كنيم مى‏بينيم شهداء هم شريك اند، سهيم اند، چون آنها هم بر مى‏گرددند و مصداق الذين يرمون مى‏شوند. (سؤال:...؟ جواب: هم آنهاى كه رمى مى‏كنند و هم شهود هردو بايد هردو را حمل كردند ديگر، چه فرق است بين شهود و بين آنها، شهود هم مى‏گويند اين زن اين كار را كرده، (سؤال:...؟ جواب: فرض چرا خودش قبول نيست، خودش هم قبول است بگويد انا احد الشهود، مانعى ندارد، «يأتون باربعة شهداء» يعنى با خودش هم پنج نفر؟! نه احدى اين را نگفته، احدى لم يأتوا باربعة شهداء» اين در صورتى كه خود شان مصداق شاهد عدل نباشند، اما اگر خود شان عادل بوده باشند و مصداق شاهد عدل باشند خود شان يكى حساب مى‏شوند. على كل رد بدو نظر يك شبهه و اشكالى به استدلال به آيه بر مانحن فيه وارد مى‏شود كه ضمير بر نمى‏گردد به شهداء ولى يك كم تأمل باعث زوال اين شبهه مى‏شود، و آن اين‏كه لا فرق بين الشهود مادون النساء و بين الذين يرمون، چون اينها هم يرمون هستند، آنها هم يرمون هستند بنابراين اگر اينها حدى داشته باشند، آنها هم حد فريه و قذف دارند. اين آيه چهار سوره نور.
    اما آيه سيزده: (سؤال:...؟ جواب:... شايد اگر يك نفر باشد، چون وقايع متعدد است با توجه به وقايع ضمير جمع آمده، يعنى در مجموع رمى‏هاى كه مى‏شود و مجموع شهود و مجموع الذين يرمون، اين منحصر به يك واقعه و يك حادثه كه نيست. و اما آيه سيزده سوره نور را بخوانيم، آيه سيزده سوره نور جزء داستان افك است، داستان افك (سؤال:...؟ جواب: مى‏گويند چون در مقام رمى نيستند، مقام رمى بفرماييد چه است؟ اين است كه از يك بلندى برود بايستد، همين كه مى‏گويد اين زن اين كار را كرده خوب رمى است ديگر، مگر رمى چه است مقام رمى چه است، ايشان مى‏گويد در مقام رمى نيست. خوب شهادت مى‏گويد اشهد به اين‏كه اين كار را كرده، خوب اين رمى است ديگر). و اما آيه سيزده عرض كردم جزء داستان افك است، داستان افك آن تهمتى بود كه عرض كردم نسبت به يكى از همسران پيغمبر از سوى منافقين زده شد و گفتند از جاده عفت العياذ بالله منحرف شده هدف شان هم اين بود كه پيغمبر را بكوبند، كسانى كه منافق هستند اگر بتوانند خود آن شخص مورد نظر را زير سؤال مى‏برند، نتوانستند اطرافيان را، پسرش اين طور است دامادش اين طور است رفيقش اين طور است، نمى‏دانم منشيش اين طور است، هى اطرافى‏هايش را مى‏برند زير سؤال، عين همين كارى كه ناصبى‏ها با مقام مدس على عليه السلام كردند، وقتى در باره خود على عليه السلام مى‏بينند
    خوب نمى‏توانند چيزى بگويند، مى‏گويند ابو طالب پدرش كافر بوده، نمى‏دانم ابوذر رفيقش كمونيست بوده، نمى‏دانم بلال چه چه بوده، هركدام از اينها را يك وسله بهش مى‏چسبانند، گفتند آه اشتراكى بوده ديگر هركدامش را يك وسله، چون اينها بالاخره خليفه چهارم مى‏دانند امام چهارم مى‏دانند، نمى‏شود، اما هركدام از اطرافيان و حواشيانش كه مرحوم علامه امينى رضوان الله تعالى عليه درالغدير توجه به اين نكته كرده مى‏گويد بله، اينها مى‏خواهند هر كسى يك نسبتى پيدا كرده با اين بزرگوار بالاخره به يك نحوى ببرند زير سؤال كه مقام خود او را بطور غير مستقيم بكاهند، آن ناصبى‏ها اينطور اند، به هرحال اين جا هم خود پيغمبر را نمى‏توانستند زير سؤال ببرند چون موقف قوت و قدرت اسلام آن وقت بوده، مدينه بوده و...؟ قوت و قدرت اسلام بوده، ولذا هركسى كه به او منسوب بود از جمله مى‏بينند بله سوجه‏اى خوبى پيدا كرده‏اند نسبت به يكى از همسران پيغمبر كه امرئة نبيكم كان كذا و كذا، نبيكم مى‏گفتند نه نبينا، «امرئة نبيكم» كه عبد الله بن ابى سلول مى‏گفت «امرئة نبيكم باتت مع رجل كذا و كذا» و از اين قبيل حرف‏ها، به هرحال اين داستان افك داستان مهمى است كه ديروز هم اشاره كردم در سوره نور، در حدود شانزده آيه در اين باره ده آيه متن اين قضيه است، شش تا آيه حواشى اين قضيه است بيان شده از آيه يازدهم شروع مى‏شود تا آيه بيست و ششم، اين آيه سيزدهم سوره نور است، خداوند مؤاخذه مى‏كند اينهاى كه نسبت بد به يكى از همسران پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم داده‏اند، مى‏فرمايد «لولا جائوا عليه باربعة شهداء» چرا نرفتند چهار تا شاهد بياورند، «فاذ لم يأتوا بالشهداء فاولئك عندالله هم الكاذبون» چرا نرفتند چهارتا شاهد بياورند، حالا كه نياوردند كاذب اند، صحبت حد در اين آيه نيست، آن آيه قبل صريحاً مى‏گفت «فجلدوهم ثمانين جلدة» سخن از جلد بود، اما در اينجا فقط مى‏گويد «اولئك عند الله هم الكاذبون» نمى‏گويد «فجلدوهم» ولى آيا اگر كاذب كسى باشد در نسبت انحراف ناموسى به كسى ايا حد در باره‏اش جارى نمى‏شود؟ مى‏شود ديگر، «اولئك عند الله هم الكاذبون» آن وقت كاذب شد حد فريه جارى مى‏شود، بنابراين حد در تقدير در واقع است. وقتى اينها بعنوان كاذب شناخته شدند، كاذب در اين گونه مباحث بايد حد قذف درش جارى بشود. باز همان سؤال آيه قبل، نه يك سؤال، دوسؤال، مى‏شود دو تا سؤال كرد در آيه قبل و اينجا، آن سؤال آيه قبل اينجا است كه كمتر بهش عنايت شده در كتب استدلالى، يك سؤال مى‏گويد چهار تا شاهد بياوريد غير خود تان، پس خودش حساب نيست، چهار تاى ديگر بايد بياورند، يك سؤال هم اين است كه مى‏گويد «اولئك هم الكاذبون» اولئك كه‏ها ضمير شان، اين اسم اشاره كه بر مى‏گردد به اولئك؟ آنهاى كه رامين هستند، يرمون اند، شهدا را نمى‏گويد شهداى مادون النساء را. پس همان دو مشكل آيه قبل اينجا هم است. هرچه آنجا جواب داديم اينجا هم بايد جواب بدهيم، درآنجا جواب داديم اين‏كه مى‏گويد چهار تا شاهد بياوريد مال جايى است كه خودش عادل نباشد، پس اگر خودش عدل باشد اين خودش يك شاهد مى‏شود. سه نفر ديگر هم بياورد مى‏شود چهار تا. (سؤال:...؟ جواب:... احسن مدعى خودش قولش بعنوان شاهد پذيرفته نمى‏شود، مدعى مال جايى است كه حقى در آنجا داشته باشد، اين حقى ندارد، حقى را طلب نمى‏كند. مى‏گويد فلان كس اين كار را كرده، چه حقى مى‏خواهد طلب كند. (سؤال:...؟ جواب: درست خودش مى‏گويند يك شاهد ايشان مى‏گويند چون مدعى است مدعى خودش يك شاهد حساب نمى‏شود، مدعى بايد برود شاهد بياورد، عرض بنده اين است اينجا مدعى نداريم چون حقى در كار نيست، كسى كه مى‏گويد فلان زن اين طورى بوده فلان مرد اينطور بوده، حقى را مطالبه مى‏كند؟! كه بگويد قول مدعى است شاهد حساب نمى‏شود؟! نه، فعلى هذا جژچه مانعى دارد خود اين را يك شاهد حساب كنيم اگر عدل باشد، سه شاهد ديگر هم براى اثبات مطلب بياورد، اين جواب از سؤال اول. و اما سؤال دوم هم اجازه بدهيد، (سؤال:...؟ جواب:... و الذين جمع است، عرض كردم جمع به حسب تعدد وقايع است، يك رمى كه نيست رمى‏هاى متعدد است، الذين بخاطر مثل اين‏كه مى‏گويند الذين يقيمون الصلوة، الذين يؤتون الزكاة چون زكاة متعدد است، صلاة متعدد است، مصلى معدد اند، نمى‏دانم مذكين متعدد اند، يك واقعه كه نيست، يك بار گفتم جواب ولى باز تكرار مى‏كنيد همان سؤال را من هم بايد تكرار كنم همان جواب را. و اما سؤال دوم كه در اينجا سخن از «اولئك عند الله هم الكاذبون» است، يعنى رامين كاذب اند و بايد كتك بخورند، اما شهود مادون النساب را نمى‏گويد. شهود مطرح نيستند، باز جواب هم همان، القاء خصوصيت مى‏كنيم درست است به حسب ظاهر شهود داخل در اين نيستند. ولى چون مى‏دانيم لا
    فرق بين شهود و بين رامين، شهود هم....؟ مگر رامين چه گفته؟ گفته هذه زنت شهود هم مى‏گويند زنت، عبارت شان عين هم، جمله شان عين هم، آن بايد كتك بخورد اين نخورد؟ چه فرق مى‏كند، فبنائاً على ذلك ولو اين دو آيه ظاهرش داخل در مانحن فيه نيست، اما با القاء خصوصيت مى‏توان استدلال كرد، ولعل علما و بزرگانى هم كه استدلال كرده‏اند نظر شان همين بوده، ولو تصريح به اين اشكال و اين جواب نكرده‏اند. (سؤال:...؟ جواب: از خارج مى‏دانيم كسى كه كاذب باشد، در نسبت دادن مسائل انحرافى ناموسى حد قذف مى‏خورد. (سؤال:...؟ جواب:....) و اما پس اجماع در اين مسئله بود. دو آيه از قرآن هم استدلال شده بود.
    و اما احاديث: احاديث از اين واضح‏تر است، روشن‏تر است در باره خود شهود است، از جمله سه حديث را استدلال كرده‏اند، بعضى از نظر سند معتبر، بعضى محل بحث، ولى على كل حال سه حديث را استدلال كرده‏اند، حديث هشت، نه، ده، (سؤال:...؟ جواب: مى‏گويند مقذوف بايد طلب بكند يا نه، اينها بحثش جايش اينجا نيست، بعد بحث قذف كه مى‏آيد ببينيم آيا اين شاكى خصوصى مى‏خواهد يانه، اينجا سربسته ما بحث مى‏كنيم، حدوا للفرية اما شاكى خصوصى مى‏خواهد يا نمى‏خواهد و شرائط ديگر آنها را مى‏رسيم انشاء الله اينجا جايش نيست، حديث هشت و نه و ده باب دوازده از ابواب حد زنا، دقت كنيد اين احاديث را بخوانيم.
    حديث هشت: روايتى است از سكونى عن جعفر عن ابيه مى‏دانيد سكونى محل بحث است كه آيا رواياتش پذيرفته است يا پذيرفته نيست، «عن جعفر عن ابيه عن على عليه السلام» سابقاً اشاره كردم كه هركجا مى‏گويند عن جعفر عن ابيه عن آبائه عن على عن الرسول صلى الله عليه و آله و سلم اينها دليل بر اين است كه اين روات سنى بوده‏اند، بعنوان امامت تكيه نمى‏كردند روى امام صادق عليه السلام بلكه آن را بعنوان يك راوى از آبائش عن على عليه السلام يا عن رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم مى‏دانستند، «عن جعفر عن ابيه عن آبائه عن على عليه السلام فى ثلاثة شهدوا على رجل بالزنا» سه نفر آمدند شهادت دادند «على رجل بالزنا فقال على عليه السلام اين الرابع» كجا است چهارمى، «قالوا الآن يجى‏ء» يك خورده مهلت بده مى‏آيد، «فقال على عليه السلام حدوهم» حد را بر اين سه نفر جارى كنيد، «فليس فى الحدود النظر ساعة» در حدود انتظار كشيده نمى‏شود. چهار تاى تان بايد باهم مى‏آمديد، الآن يجى‏ء يك ساعت دير مى‏آيد فردا انشاء الله مى‏آيد اينها فايده‏اى ندارد. از اين معلوم مى‏شود شهود مادون النساب حد مى‏خورند دلالتش خيلى واضح است، آشكار است، اين ديگر نيست مثل آنهاى كه مى‏گفتيم رامى بود، شاهدى بود، از هم جدا بودند، نه ديگر آن اشكالاتى كه ممكن بود در آيه بشود در اينجا نيست.
    و اما حديث نهم: «عن عباد البصرى قال سئلت ابا جعفر عليه السلام عن ثلاثة شهدوا على رجل بالزنا» سه نفر شهادت دادند «و قالوا الآن نأتى بالرابع» مى‏رويم چهارمى را مى‏آوريم، «قال يجلدون حد القاذف ثمانين جلدة كل رجل منهم» اين هم حديث نه. آن حديث كه عرض كردم ده اشتباه بوده، يازده است شماره‏اش يازده است نه ده. ده كارى به اين بحث ندارد. يازده روايت محمد بن قيص است كه تعبير به صحيحه هم مى‏كنند، شايد از ميان اين سه روايت عمده روايت همين باشد از نظر سند، محمد بن قيص عن ابى جعفر عليه السلام، مى‏دانيد محمد بن قيص روايات زيادى از قضاوت‏هاى على عليه السلام نقل كرده كه اين‏ها را از امام باقر عليه السلام عن على عليه السلام بعنوان قضاوت‏هاى على. «قال امير المؤمنين عليه السلام» كارش نداريم اين تكه را تا ذيل حديث «و قال» اينجا شاهد ما است «لا اكون اول الشهود الاربعة اخش الروعة» من مى‏ترسم «ان ينكل بعضهم فاجلد» يكى از اين چهار تا قرار و مدار گذاشته مى‏رويم شهادت مى‏دهيم من مى‏گذارم آن سه نفر شهادت بدهند ما آخرى هستم، مبادا باهم هم حاضر شده باشيم در مجلس قاضى يك چيزى بگويد، بگويد يقين دارى؟ از روز قيامت نمى‏ترسى؟ يك مرتبه يك شان نكول كند، اگر يكى نكول كرد خوب قبلى‏ها مى‏خورند ديگر. من پيش قدم نمى‏شود در شهادت در اين قسمت، مبادا يكى نكول كند «ان ينكل» و «بعضهم فاجلد» جلد بر من وارد بشود. خوب تا به اينجا اين روايات هم خوانديم پس معلوم شد فرع چهارمى كه در مسئل نهم است فرعى است مستدل، مسلم، اجماعى، آيات، روايات دلالت بر آن دارد. يك نكته ديگر در اينجا من اضافه كنم، نكته كه در اينجا است هذا كله مال آنجاى است كه از شهادت نساء و امثال ذلك علمى براى قاضى پيدا نشود، هشت تا زن آمدند شهادت دادند قاضى علم پيدا كرد، «هذا
    اذا لم يحصل العلم للقاضى» اگر قاضى به واسطه اعتماد به اين زن‏ها علم پيدا كرد، اين داخل در بحث علم قاضى مى‏شود كه انشاء الله در آينده مى‏گوييم. خيلى‏هاى علم قاضى را حجت مى‏دانند مطلقا، ما قائل هب تفصيل هستيم در علم قاضى بعض جاها حجت مى‏دانيم بعض جاها حجت نمى‏دانيم مى‏رسيم انشاء الله. ولى اگر علمى از شهادت شهود نساء براى قاضى پيدا شد، آمديم پنجا تا زن آمدند شهادت دادند، بيست تا زن شهادت دادند، تواترى شد، زن «اذا كن منفردات» حجت نيست، قول شان، اگر ظنى باشد، شهادت ظنيه نساء. اما اگر قاضى علم پيدا كرد خيلى‏ها گفتند حجت است در حق الله علم قاضى را حجت مى‏دانند. حالا شايد در حق الناس هم بعضى‏ها بدانند يا ندانند اين بحثش بعد مى‏آيد. غرض اين است يك تبصره‏اى ما اينجا زديم هذا كله در صورتى است كه از شهادت شهود نساء علمى براى قاضى پيدا نشود و اگر علمى براى قاضى پيدا شد اين داخل در بحث علم قاضى مى‏شود. ما اگر علم قاضى را مطلقا حجت دانستيم اين هم حجت مى‏شود. اى بسا به مادون هشت تا هم علم پيدا بشود، اى بسه به شش تا امرئه هم علم پيدا بشود ممكن است افراد افراد معتبرى باشند، افرادى باشند كه انسان از قول چند نفر شان يقين قطعى پيدا مى‏كنند مثل آفتاب، خوب اگر قطع پيدا شد هر بحثى در باره علم قاضى گفتيم در اينجا هم خواهيم گفت. نظر مبارك تان باشد. (سؤال:...؟ جواب: اگر كمتر از چهار مرد هم علم پيدا بكند باز هم اين بحث مى‏آيد سه مرد، دو مرد، اينها بحث هايش انشاء الله در علم قاضى در ذيل اين مباحث، بعضى از آقايان در صدر اين مباحث بحث كرده‏اند ما در آخر بحث مى‏كنيم، چون بايد اينها ديده بشود بعد سخن از علم بيايد، ابتدا به ساكن درست نيست آن بحث.
    و اما بقى هنا شى‏ء حالا جنبه فقهى ندارد، ولى خوب سؤال مى‏كنند آقايان، و ديگران هم سؤال مى‏كنند چه شده است كه شهادت زن‏ها منفردات در اين مسئله پذيرفته نمى‏شود در بسيارى از مسائل پذيرفته نمى‏شود «لماذا تقبل شهادت النساء منفردات فى كثير من المسائل» بالاتر «ولماذا تكون شهادت امرئتين بمنزلة شهادت رجل واحد» چرا شهادت دو زن معادل شهادت يك مرد است، چرا شهادت زنها را در بسيارى از مسائل جزائى، حقوقى نمى‏پذيرند، چرا؟ جواب اين مسئله اين است كه ولو بعضى‏ها اسرار دارند بگويند ساختمان زن و مرد كاملاً يكسان است، ولى اينها يك شعار تو خالى بيش نيست، واقعيت نشان مى‏دهد اين دو ساختمان است، چرا؟ چون دو مأموريت دارد، مأموريت آنها با مأموريت اينها متفاوت است خداوند حكيم هم مطابق آن آيه شريفه كه مى‏فرمايد «و اعفى كل شى‏ء خلقه ثم هدى» هر موجودى را براى هر كارى آفريده ابزارش را در اختيارش قرار داده. (سؤال:...؟ جواب:...) ببينيد خداوند ماهى را براى دريا آفريده، دستگاه تنفسى به او داده كه اكسيژن را از آب مى‏تواند بگيرد، ما دو دقيقه زير آب بمانيم خفه مى‏شويم، اما ماهى ساليان زياد است بيرون بيايد خفه مى‏شود. آن دستگاهش را براى آنجا آفريدند و ابزار آنجا را دارد، مرغان هوا، براى پرواز آفريده شده‏اند غير از بال ساختمان تمام بدن اين حيوان، چشمش، گوشش، منقارش، بالهايش دمش، وزنش، همه ساختمان، ساختمان پروازى است، همه‏اش پروازى است، چرا؟ چون خداوند حكيم است ديگر، حكيم «اعطى كل شى‏ء خلقه ثم هدى» است، هرچيزى را براى كارى آفريد ابزار آن را در اختيارش قرار مى‏دهد. زنان يك نقشى دارند كه مردان ندارند امروز هم است ديروز هم بوده فردا هم خواهد بود، و آن اين است زن براى مسئله پرورش فرزند يك نقش بيشترى دارد، يعنى مساوى با مرد نيست، زن بايد شير بدهد، زن بايد اين بچه را مدتى حزانت كند، مدتى بايد پرورش بدهد، همه‏اش را هم بگذاريم كنار آن وقت ديگر بچه در شكم زن است همان مراقبت‏هاى لازم نه ماه، مرد كه اين مراقبت‏هاى نه ماهه را مجبور نيست بكند، خوب زن بايد اين مراقبت را بكند. فرز كنيد بعد از تولد جدايش كنند بكلى كه اين يك امر غير طبيعى است، چون داراى يك همچنين وظيفه‏اى است به مقتضاى آن يك عواطف رقيقى به زن داده شده، مثل عاطفه در آن قوى است، چنان است كه در مسائلى وقتى يك مسائل منطقى يا عاطفى پيش بيايد، گاهى مسائل عاطفى را بر مسائل منطقى ترجيح مى‏دهد، چون براى اين ساخته شده، بر عكس، مردان براى كارهاى خشن‏تر آفريده شده‏اند، و مسائل منطقى بر عاطفى در نظر آنها ترجيح دارد، آنها زود تحت تأثير عواطف واقع مى‏شوند اينها نمى‏شوند، و به همين دليل است الآن هم ملاحظه مى‏كنيد در همه دنيا بالاخره پرستار مرد را ولو ما مجبوريم باز پرستار مرد ده تايش به اندازه يك پرستار زن نيست، كارايى ندارد، آن دلسوزى عاطفى كه پرستار لازم دارد، در مرد نيست، در زن است، اينها يك‏
    مسائلى است، همين سبب مى‏شود در مسائلى كه پاى شهادت و حقوق در كار مى‏آيد اى بسا تحت تأثير يك سلسله مسائل عاطفى از اين طرف از آن طرف واقع بشود، و ممكن است اصلاً فكرش عوض بشود، نه اين‏كه دروغ بگويد، تحت تأثير امواج عواطف تفكرش در حادثه عوض بشود، شهادت شهادت واقعى نباشد، و به همين دليل نه معنيش اين است كه مى‏گوييم هيچ چه، مى‏گوييم لذا آمدن براى محكم كارى شهادت دو نفر آنها را به اندازه يك نفر اينها، براى اين‏كه آن تفاوت به وسيله تعدد جبران بشود. اين مسئله يك مسئله دامنه دار است، من يك كلمه بگويم وقت چون گذشته، يك چيزى تازه به دست من آمد و آن اين است، اين را من نديده بودم در آن مطالعات زيادى كه در اين باره ما داشتيم تفاوت‏هاى زيادى بين زن و مرد، اخيراً ديدم نوشته بودند خون زن‏ها با خون مردها از نظر وزن رقيق بودن و غليظ بودن بيست در صد خون اينها رقيق‏تر است، و تعداد گلوبول‏هاى خون اينها ده در صد كمتر است، رقيق و تعداد، تمام ساختمان شان باهم فرق دارد حالا بعضى‏ها الكى يك شعارى مى‏دهند آقا لا فرق بينهما بلكه يك فرق پيدا كرديد از آن ده تا مرد، اين يك فرد و دو فرد و ده فرد معيار نيست، مجموع را با مجموع كه بسنجيم اينها تفاوت‏هاى زيادى در جهات مختلف دارند. شرح اين ماجرا انشاء الله در يك جلسه مفصلى بايد باشد. در باره ايام فجر طبق هرسال برنامه است ياد تان باشد. هرسال بيست و دوى بهمن بعنوان جشن پيروزى انقلاب تعطيل بوده، ميلاد مسعود امام زمانهم كه سلام الله عليه تعطيل است، بقيه‏اش هم هيچ سال تعطيل نبوده امسال هم گفته‏اند نيست.