• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على اعدائهم اجمعين الى يوم الدين و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم
    بحث در مسئله نهم و فرع سوم اين مسئله بود، صحبت در اين بود كه آيا براى اثبات مسئله زنا دو شاهد مرد به اضافه چهار شاهد زن كافى است يا كافى نيست، در اين مسئله سه قول بود، قولى بود كه براى اثبات رجم كافى نيست، اما بجاى رجم جلد خواهد بود، بنابراين يثبت به الجلد و لا يثبت به الرجم. قول دومى هم داشتيم كه «لايثبت به شى‏ء» نه جلد و نه رجم. قول سومى هم داشتيم كه «يثبت به كلاهما» هم جلد و هم رجم، در محصن و محصنه رجم ثابت مى‏شود در غير محصن و محصنه جلد. ولى مشهور قول اول بود، دليل مشهور را روايتى بود خوانديم و ناتمام ماند، از نو من روايت را مى‏خوانم تا مجدداً بررسى سند و دلالت كنيم، حديث حديث صحيحه يا موثقه حالا تا برسيم حلبى بود «عن ابى عبد الله عليه السلام انه سئل عن رجل محصن فجر بامرة فشهد عليه ثلاثة رجال و امرئتان وجب عليه الرجم» اينجا كار به ما ندارد، سه رجل و امرئتان، اين مسئله سابق است، اينجا كار به ما دارد «و ان شهد عليه رجلان و اربع نسوة فلا تجوز شهادتهم و لايرجم ولكن يضرب حد الزانى» حد زانى بهش مى‏زنند ولى رجم نمى‏شود، دلالت روايت ظاهر است بلكه صريح است در اين تفصيل كه مشهور قائل شده‏اند، كه «برجلين واربع نسوة يثبت الجلد و لا يثبت الرجم» حتى اگر در محصن و محصنه هم شهادت دادند بايد بجاى رجم در آنجا مرحله نازل‏تر يعنى جلد باشد. خواه محصن و محصنه باشد خواه غير محصن و محصنه باشد. دلالت روشن، ديروز يك بحث سندى داشتيم كه نا تمام ماند، در سند روايت گفتيم كسى كه انگشت بشود رويش بگذارند نيست جز ابان بن عثمان، روايت دارد عن ابان، با قرائن معلوم مى‏شود ابان بن تغلب نيست، ابان بن عثمان است، ابان بن عثمان در حالاتش يك بحث خيلى مفصلى است، اگر تنبيه المقال مرحوم علامه ماماقانى را ببينيد خيلى مفصل بحث كرده، مشكلى كه دارد اين است كه كشى كه از بزرگان علماى رجال است، نقل مى‏كند از حسن بن على بن فضال، ياد تان باشد، از حسن بن على بن فضال كه خودش از فتحى‏ها است، فاسد المذهب است، فتحى‏ها كسانى هستند كه معتقد بودند بعد از امام صادق عليه السلام عبد الله بن افتح امام بود. يك دوران كوتاهى آن هم از بين رفت بعد امام كاظم را قبول دارند بعنوان امام هشتم. عبد الله بن افتح را امام هفتم مى‏دانند، خود بنى فضال از جمله حسن بن على بن فضال جزء فتحى مذهب‏ها هستند، كشى از حسن بن على بن فضال نقل مى‏كند كه «ان ابان كان ناووسياً» ناووسى بوده، ناووسيه فرقه‏اى هستند منسوب به ناووس نامى، قائد و رئيس شان ناووس بوده، بعضى‏ها هم گفتند منسوب به يك آبادى هستند قريه‏اى بنام ناووسا، حالا اسم ناووسيه يا به واسطه رئيس شان است كه ناووس اسمش بوده، يا بخاطر قريه‏اى بود كه سرچشمه‏اش از آنجا برخواست بنام ناووسا، اينها را ناووسيه مى‏گويند ناووسيه كسانى هستند كه معتقد بودند امام صادق عليه السلام حى لا يموت و هو المهدى، حضرت مهدى امام صادق است «يقوم بالسيف يملأ الارض قسطاً و عدلاً بعد ما ملئت و ظلماً» امام صادق است، و يك حديث مجهول خرافى هم از امام صادق نقل كردند كه فرمود اگر ببينيد سرمن را از تنم جدا كردند از بالاى كوه انداختند مى‏غلطد مى‏آيد پايين باور نكنيد كه من مرده‏ام، من زنده‏ام. خوب اينهاى كه معتقد بوده اند به حيات امام صادق و حضرت مهدى بودن امام صادق و اينها مسلم از اين نظر فاسد المذهب اند نزد ما، ابان بن عثمان متهم شده به ناووسى بودن، ولى از آن طرف كشى كه از بزرگان رجال است، مى‏گويد ابان از كسانى است كه «اجمعت العصابة على تصحيح ما يصح عنه» «اجمعت العصابة» عصابه يعنى جماعت شيعه «على تصحيح ما يصح عنه» يعنى جزء اصحاب اجماع است، اصحاب اجماع را مرحوم علامه بحر العلوم در آن اشعارش دارد سه طايفه شان مى‏كنند، ستة منهم من الاوائل، ستة من‏
    المتوسطين ستة من الاواخر، يكى از آن شش تاى گروه اول ابان است، ابان بن عثمان جزء آن شش تاى نخستين است از كه از اصحاب اجماع است، و تمام امت شيعه به اصطلاح تمام شيعه معتقدند علماى شيعه بر اين‏كه قول اينها مقبول است، كه مرحوم بحر العلوم هم در آن اشعارش مى‏گويد «فستة الاولى من» بله «اولو الفضائل» تا آنجا كه مى‏گويد «جميلٌ الجميل مع ابانى و العبدلان ثم حمادانى» جميلنى جميل، جميل بن دراج مع ابانى همين ابان بن عثمان است. عبدلان هم يكى عبد الله بن مسكان است، يكى هم عبد الله بن سنان است ظاهراً (سؤال:...؟ جواب: نه مسلم است كه ابان بن عثمان است. اين از نظر علم رجال شكى نيست كه آن شش نفر كه «جميل الجميل مع ابانى و عبدلان ثم حمادان» حماد بن عيسى و حماد بن عثمان و ابان ابان بن عثمان است ابان بن تغلب نگفته‏اند. بنابراين اين يكى از آن شش نفرى است كه از اصحاب اجماع است و گروه اول از اصحاب اجماع است. «الذين اجتمعت الاصحاب على تصحيح ما يصح عنهم و اقروا لهم بالفقه» اقرار كرده‏اند علماى شيعه بر اين‏كه اينها فقها بودند بزرگان بودند، از اين طرف جزء اصحاب اجماع است از آن طرف متهم به فساد مذهب است، اين خودش يك مشكلى در اين وسط پيدا شده. بعضى روى ناووسى بودن ابان بن عثمان ترديد كرده‏اند از سه جهت، يكى اين است گفته‏اند بعضى از نسخ قادسيه دارد «كان من القادسية» اشتباه شده با ناووسية «كان من القادسية» اين قادسيه با ناووسيه اشتباه شده خيال كرده‏اند اين فاسد المذهب است ناووسى است نه همان قادسيه بوده، قادسيه محلى است. ولى خوب اين نمى‏سازد با آنچه در حالات ابان بن عثمان نوشته‏اند كه «كان بصرياً سكن الكوفة» بصرى بوده نه قادسى، پس ناووسيه را بيائيم بگوييم قادسيه بوده و اين اهل قادسيه بوده با توجه به اين‏كه نوشته‏اند كان بصرياً اهل بصره بوده نمى‏سازد. اين اولاص راه ترديد براى فساد مذهب. ثانياً اين است كه بعضى‏ها نوشته‏اند ابان فتحى بوده، اگر فتحى بوده چطور ناووسيه است، فتحى بعد از امام صادق صلى الله عليه و آله و سلم عبد الله بن افتح را قبول دارند، فتحى است چطور ناووسيه است. بعضى گفته‏اند واقفى است، فساد مذهبش واقفى است، واقفيه كيا هستند؟ «الذين وقفوا على موسى بن جعفر» هفت امام. فتحى گفته‏اند واقفى گفته‏اند، ناووسى گفته‏اند، خود اين ضد و نقيض‏ها انسان را مردد مى‏كند در اين نسبتى كه به ابان داده‏اند، شايد اين نسبت نسبت درستى نباشد، و الا اين همه ضد و نقيض در باره مذهب ابان گفته نمى‏شد. (سؤال:...؟ جواب: مى‏گويم خلاصه يكش است، همين ضد و نقيضش احتمال دارد كه هيچ كدام نباشد. اين ثانياً درست است، اولاً اين‏كه ناووسى ممكن است قادسيه باشد كما از بعض نسخ نقل شده، ثانياً اين‏كه ضد و نقيض گفته‏اند بعضى‏ها فتحى بعضى‏ها واقفى، بعضى‏ها ناووسى. ثالثاً (سؤال:...؟ جواب:...) و اما ثالثاً كه گفته است كه ابان ناووسى است؟ كه گفت؟ حسن بن على بن فضال كه خودش فتحى است، خودش فاسد المذهب است، او نقل مى‏كند كه «كان ابان ناووسياً» تازه خود اين مسئله با اين‏كه حسن بن على بن فضال ثقه است، ولى چون خودش فاسد المذهب بوده و راجع به فساد مذهب ديگرى دارد بحث مى‏كند اين يحتاج الى تأمل است، قابل تأمل است قابل ملاحظه است. (سؤال:...؟ جواب: ثقه است حرفش در روايات قبول است اما در رمى به فساد مذهب چون خودش هم فساد مذهب داشته لعل مى‏خواسته، بله هم صدايى پيدا بكند در آنچه بر خلاف توده معروف شيعه بوده كه نه من تنها من نيستم كه فتحى ام اين ابانى كه شما اين همه قبولش داريد اين هم ناووسى بوده، پس معلوم مى‏شود اين‏كه شما قائل به آن مذهب مشهور شيعه هستيد اين قابل بحث است، قابل ترديد است. لعل اينجا انسان متهم بكند حسن بن على بن فضال را در اين نسبت، جاى اين اتهام است. حالا نمى‏خواهم بگويم اينها درست است مى‏خواهم بحث‏هاى كه شده اجمالاً احاطه بهش پيدا كنيد كه راجع به مذهب ابان بن عثمان و ناووسى بودن از سه جهت زير سؤال است، حالا اين اشكالات وارد است وارد نيست، من اسرارى رويش ندارم. فقط مى‏خواهم بگويم در اين حد است. «ولعل» كسانى كه گفته‏اند روايت موثق است كالصحيحه بخاطر همين‏ها است. كه ناووسى بودن مسلم نيست، صاحب جواهر ديروز عرض كردم وقتى مى‏رسد به اين روايت مى‏گويد «الموثق كالصحيح» موثقه‏اى كه كالصحيح است. و صاحب رياض هم ديديم همين را مى‏گويد. كأن صاحب جواهر هم شايد از صاحب رياض گرفته، صاحب رياض هم در عبارتش است. «الموثق كالصحيح» اصطلاح صحيح اين نيست كه اصحاب اجماع باشد، اين است از نظر مذهب بايد صحيح المذهب باشد،...؟ ثقه صحيح المذهب، اگر ثقه فاسد المذهب بود مى‏گويند موثق است، در اصطلاح علما اين است حديث را چهار رقم تقسيم مى‏كنند نظر مبارك تان است، اول صحيح است، دوم موثق، سوم حسن، چهارم ضعيف. فرقى كه بين اين چهار تا مى‏گذارند اين است، اگر تمام روات ثقه صحيح المذهب باشند مى‏گويند صحيح است. اگر ثقه فاسد المذهبى درش باشد مى‏گويند موثق است، اگر وثاقت ثابت نشود فقط مدحى در باره شان وارد شده باشد ممدوح باشند ولو يك شان مى‏گويند حسن است، اگر نه فاسد باشند و ثقه نباشند غير موثق باشند مى‏گويند ضعيف. و اگر هم وضع حال شان معلوم نباشند مى‏گويند مجهول. مجهول هم مثل ضعيف است، حالا اين‏كه صاحب جواهر و صاحب رياض مى‏گويند «موثقة كالصحيح» اين معلوم مى‏شود اينها فساد مذهب ابان را خيلى باور نداشتند، چون اگر باور داشتند هرچه هم ثقه باشند مطابق اصطلاح بايد بگويند موثق است. بايد بگويند موثق است، چرا مى‏گويند موثق كالصحيح است معلوم مى‏شود در فساد مذهب او ترديدى بوده. «و من العجب» اين‏كه در تنزيه المقال از خود علامه و از غير علامه در كتب مختلف نقل شده كه وقتى رسيدند به روايت ابان گفتند صحيح است ابان. علامه خودش از علماى رجال است، خلاصه علامه يكى از منابع اصلى است، اعتماد بهش مى‏كنند، خود علامه گاهى رسيده است به روايات ابان گفته صحيحة ابان. اينها را در تنزيه المقال ببينيد جلد اول ماده ابان دو سه صفحه آنجا صحبت كرده در باره اين قرائن و اين طرف و آن طرف، كجا علامه در كدام كتاب فقهيش گفته است غير علامه در كدام كتاب فقهى گفته‏اند صحيحة ابان. توجه فرموديد. فبنائاً على ذلك بنابراين ما هم مى‏توانيم هم صدا بشويم در اين مسئله با صاحب جواهر و صاحب رياض بگوييم فى رواية موثقة كالصحيح، بعلت كه اين موثقه با موثقه‏هاى ديگر فرق دارد. خيلى‏ها اين را صحيحه تعبير كرده‏اند فساد مذهب ابان خيلى مسجل و مسلم نيست. مختلف در باره‏اش صحبت كرده‏اند، على كل حال حالا يا صحيحه يا موثقه من....؟ مقبول است. اين‏كه ما داريم روى صحيح و موثقه‏اش يك خورده پافشارى مى‏كنيم چون يك معارضى دارد كه آن معارض يك دانه است اما صحيحه است. مى‏خواهيم يك كارى كنيم هم سنگ آن باشد، ببينيم هم سنگ آن است يا نه چون معارض صحيحه است. الآن مى‏رسيم انشاء الله الرحمن. فبنائاً على ذلك آنجاهاى كه ما مى‏رسيم به يك دانه روايت و اين روايت سرنوشت ساز است بايد برويم سراغ ريزه كارى‏هاى سند، ما عادت مان اين است روايت سه چهار تا بشود در كتب مشهور باشد، منابع معروف باشد ما همين را كفايت از توثيق مى‏دانيم، يكى از امورى كه كافى مى‏دانيم تضافر است، و وقتى متعدد بشود در منابع معروف مثل كتب اربعه و امثال ذلك باشد ما آنجا مى‏بينيد به آسانى رد مى‏شويم، مخصوصاً عمل مشهور هم پشتوانه‏اش بشود رد مى‏شويم، خيلى اسرارى نداريم، اما جاهاى كه مى‏رسيم به يك تك روايت و سرنوشت مسئله با آن بسته ناچاريم يك مقدار بايستيم و دقت بيشترى كنيم. بسيار خوب پس روايت ما سنداً تمام شد دلالتاً هم تمام شد. معمول بهاى مشهور هم كه است، چون قول اشهر همين قولى بود كه تفصيل داده بودند بين رجم و جلد.
    يك دانه مؤيد هم براى قول اول ذكر كرده‏اند كه حالا مؤيد را ما خيلى قبولش نداريم ولى خوب مى‏خوانيم، گفته‏اند مؤيد است، مؤيدى كه براى اين قول ذكر شده است عبارت است از روايت عبد الرحمن عن ابى عبد الله عليه السلام قبلاً هم خوانديمش، حديث بيست و يك باب بيست و چهار است، از كتاب شهادات ياد تان باشد كتاب حدود نيست كتاب شهادات است. «قال تجوز شهادة النساء فى الحدود مع الرجال» باهم باشند قبول است. بگوييم اين هم مؤيد مى‏شود، تجوز هم فى الجمله تجوز، در جلد، ولى انصاف اين است كه اين مؤيد چيزى نيست كه دل انسان را گرم كند، چرا؟ براى اين‏كه در مقام بيان ظاهراً نيست فى الجمله تجوز، اما تجوز مطلقاً؟ هر رجالى و هر نسائى، دو تا و چهار تا، يكى و شش تا، نمى‏دانم سه تا و دو تا، اين در مقام بيان تمام شقوق رجال مع النساء را بيان مى‏كند به عقيده شما؟! يا يك قضيه مبهمه است. فى الجمله. اگر اطلاق مى‏داشت كه هر تركيب رجال مع النسائى قبول است، خوب بود اطلاقش شاهد بحث ما بشود. اما ظاهر اين است كه اطلاقى ندارد كه هرگونه تركيبى رجال مع النساء را بخواهد بگويد، ظاهر اين است كه بگويد فى الجمله، خوب اگر فى الجمله باشد قدر متيقنش چه است؟ قدر متيقن سه مرد و دو زن كه ديروز گفتيم، ديگر دو مرد و چهار زن كه بحث امروز ما است اين داخل در روايت نمى‏شود. پس اگر روايت اطلاق مى‏داشت خوب بود، اما چون اطلاقى ندارد مبهم است، قدر متيقنش مى‏گيريم، و قدر متيقن مسئله ديروز است، نه امروز. (سؤال:...؟ جواب:... نه رجال در اينجا به معنى جنسى است رجال مع النساء يعنى تركيب رجل و مرئه در مجموع ابواب حدود نه در يك قضيه واقعه خاصه كه بگوييد دو مرد است و چهار زن. در مجموع مسائل حدود جنس زن با جنس مرد تركيب بشود و تركيب دو تا و چهار تا شش تا و يكى نمى‏دانم سه تا و دو تا، همه اينها قبول است، اين يك همچنين اطلاقى ندارد. ولى بطور كلى قضيه مبهمه درست است. پس ما تكيه‏اى روى اين روايت نمى‏كنيم بيشتر تكيه گاه ما همان روايتى است كه ابان در سندش بود و... (سؤال:...؟ جواب: حالا خيلى مؤيد بودنش هم روشن نيست، مؤيد هم خيلى نيست. حالا (سؤال:...؟ جواب:...).
    و اما برويم سراغ معارض اين روايت، بايد ببينيم تكليف ما با اين معارض چه مى‏شود، معارضى دارد صحيحه محمد بن فضيل است، معارض صحيحه است، «عن الرضا عليه السلام» روايت مفصل است ذيلش مربوط به ما است نه همه‏اش، ذيلش، ذيلش چه است؟ «و لا تجوز شهادت رجلين و اربع نسوة فى الزنا و الرجم» ذيل را دقت كنيد، فى الزنا و الرجم، اين چه رقم عطف است، خواستند از اين استفاده كنند كه زنا و رجم دو چيز است، زنا يعنى جلد، رجم هم كه يعنى رجم. پس معنيش اين است نه در جلد، نه در رجم، تركيب دو تا و چهار تا مقبول نيست. در واقع اين دليل براى قول دوم مى‏شود. قول دوم و قول سوم قول شيخ طوسى است كه مى‏گويد در همه چيز قبول است. اين قول دوم است كه از قاضى و ديگران نقل شده بود. اين ضد قول اول است، معارض با قول اول است و دليل قول دوم است در واقع. حالا صحبت اين است كه آيا اين روايت سندش كه روشن است، آيا از نظر دلالت، دلالتش كامل است؟ و اگر كامل است در مقام تعارض كدام مقدم است. و در مقام تعارض كدام اقوى است؟ از نظر دلالت، دلالت زير سؤال است، صاحب جواهر رضوان الله تعالى عليه به اشكال دلاليش در يك عبارت كوتاه اشاره فرموده، و آن اين است «يحتمل» اين رجمى كه در اينجا است اين بيان همان زنا باشد، يعنى قبول نمى‏شود شهادت رجلين و اربع نسوه در زناى در رجمش، اگر گفتيم مراد از زنا در اينجا همان رجم است، آن وقت اين روايت نه تنها معارض نمى‏شود، بلكه شاهدى مى‏شود براى همان قول اول. در رجم لا تجوز، اما در چيزها ديگر تجوز، اگر احتمال بدهيد رجم در اينجا بيان زنا است اگر اين احتمال را بدهيد معنيش اين مى‏شود در مسئله كشتن اين شهادت كافى نيست، و اين موافق مى‏شود با همان قول اول.
    و شاهد اين مسئله اين شاهد را بنده عرض مى‏كنم، اين است كه رجم قابل عطف به زنا نيست. زنا خودش دو شاخه دارد، ما نمى‏شود رجم را عطف كنيم به زنا. (سؤال:...؟ جواب:ها، عطف خاص به عام خودش خلاف ظاهر است. ظاهر عطف مقابله است، عطف خاص به عام خلاف ظاهر است. ما مى‏گوييم شما مى‏گوييد عطف خاص بر عام است، ما مى‏گوييم عطف تفسيرى است، زنا يعنى رجم، خوب دقت كنيد، ظاهر اوليه عطف مقابله است، عطف خاص برعام خلاف ظاهر است، عطف تفسيرى هم خلاف ظاهر است، ما قبول داريم عطف تفسيرى مطابق ظاهر نيست، ظاهرش مقابله است، تفسير خلاف ظاهر است. بنابراين ظاهرش را كه ما نمى‏توانيم بگيريم مقابله نيست بين زنا و بين رجم مقابله نيست، بنابراين بايد يكى از اين را خلاف ظاهر بگيريم. يا بگوييم از قبيل عطف خاص بر عام است كه زنا عام است رجم خاص است، يا حرف ما و حرف صاحب جواهر را بزند عطف عطف تفسيرى است. مراد مان از زنا در اينجا همان رجم است نه جلد. همان رجم است نه جلد. چه ترجيحى بر خلاف ظاهر شما است نسبت به ما، هيچ كدام ما مطابق ظاهر حديث عطف نمى‏كنيم، ظاهر عطف مقابله است. (سؤال:...؟ جواب:... خيلى خوب، آنجا مى‏گويد رجم نكنيد (سؤال:...؟ جواب: آن مال سه مرد و دو زن است، اين دو مرد و چهار زن است، دو مرد و چهار زن را داريم بحث مى‏كنيم اين يك مسئله ديگر است. در اينجا فرموده لايقبل در زنا و در رجم، اين عطف عطفى نيست كه مقابله باشد يا بايد عطف خاص بر عام باشد كه معانيش اين است، نه در جلد نه در رجم هيچ كدام نيست عطف خاص بر عام كردند يا نه عطف تفسيرى بدانيم بگوييم زنا يعنى رجم، پس دليلى مى‏شود بر قول اول. سلمنا (سؤال:...؟ جواب: مبهم مى‏شود احسن. حالا كه مبهم شد از كار مى‏افتد. پس معارضى نداريم، ما مى‏خواهيم يك كارى كنيم كه مبهم بشود از كار بيفتد، وقتى مبهم شد روايت معارض ما از كار افتاد، آن روايتى كه داشتيم اولاً آن روايت روايت قوى مى‏شود بدون معارض. سلمنا كه نه شما نپذيرفتيد اين را، واقعاً ما مى‏پذيريم روايت مبهم است، سلمنا معارض شد كدام يك از اينها ظهورش اقوى است؟ روايت قبلى يا اين روايت، آن روايت صريح بود، از نظر دلالت مى‏گويم نه از نظر سند، از نظر دلالت روايتى كه ابان درش بود صريح بود، اين روايت به فرض كه دلالت هم داشته يك دلالتى مختصرى است، آيا جمع بين ظاهر و اظهر ايجاب نمى‏كند كه اين روايت ظهورش از كار بيفتد؟! تكرار مى‏كنم سلمنا كه روايت فضيل ظهور مختصرى در معارضه داشته باشد ولى با توجه به صراحت روايت قبل كه جناب ابان درش بود، آن صراحت داشت، اين فى الجمله ظهورى دارد، جمع بين ظاهر و اظهر چه اقتضا مى‏كند؟ اظهر را بايد بگيريم، پس ترجيحى براى آن پيدا كرديم. سلمنا باز مرحله به مرحله مى‏آييم جلو، سلمنا كه هردو روايت از نظر ظهور هم سنگ، سند هم سنگ، ولى اولين مرجحات چه است؟ خذ بما اشتهر بين اصحابك (سؤال:...؟ جواب: نيستند؟ (سؤال:...؟ جواب: آن كالصحيح بود كه بهتر از صحيح بود، از اصحاب اجماع چرا، سند از نظر مذهبش اشكال داشت ولى از اصحاب اجماع است ابان، ابان مسلم است عند الكل كه قولش قبول است. ما هم كار به قبول قولش داريم، ابان از اصحاب اجماع است، (سؤال:...؟ جواب: مسلم مقدم است، چون از اصحاب اجماع است اصحاب اجماع قولش مقدم است، ما مى‏گوييم هم سنگ بشود، لفظ اصطلاحى صحيح نمى‏شود بهش گفت نگوييد. ولى از نظر وثاقت قوى‏تر است، روايت ابان از نظر وثاقت قوى‏تر است چون از اصحاب اجماع است، حالا مى‏گوييم همسنگ، اصطلاحات را كارى نداريم از نظر وثاقت فرض كنيد همسنگ، خذ بما اشتهر بين اصحابك و دع شاذ النادر. فعلى هذا معارض هم از ميدان رفت، تنها چيزى كه باقى مى‏ماند من اين مسئله را امروز تمامش كنم، يك جمله‏اى ديگر داريم يك مؤيد هم براى اين قول دوم ذكر كرده‏اند، و آن مؤيدى كه ذكر شده است در اينجا عبارت از روايت غياث بن ابراهيم است، حديث بيست و نه اين باب است، حديث بيست و نه اين باب روايت غياث بن ابراهيم خواستند مؤيد قول دوم قرار بدهند، عارتش را قبلاً خوانديم «عن على عليه السلام قال لا تجوز شهادة النساء فى الحدود و لا القود» ديروز خوانديم «لا تجوز شهادة النساء فى الحدود و لا القود» مطلقا شهادت نساء قبول نيست. نه انفرادى نه انضمامى، هيچ كدام، عيب اين مؤيد چه است؟ (سؤال:...؟ جواب: مطلق است قابل تغيير است ديگر، مطلق است، خوب مطلق قابل تغيير است آن اخص است اين اعم است، جمع بين مطلق و مقيد عام و خاص مى‏كنيم. پس اين هم مؤيدى نشد فالاقوى همان گونه كه در تحرير الوسيله بيان فرمودند و محقق هم فرموده مشهور هم فرموده‏اند ما هم نظر مان همين است كه قبول مى‏شود. (سؤال:...؟ جواب: كدام؟ اين روايت روايت بيست و نه است عرض كردم بيست و نه است يا بيست و چهار است، روايت قبلى هم هفت بيست و چهار است.