• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على اعدائهم اجمعين و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم
    و اما حديث اخلاقى امروز، «قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم العلم رائد و العقل صاعق و النفس حرون» اسب سركش را حرون مى‏گويند، خوب امروز مطابق روايتى مطابق بعضى از نقل‏ها مصادف است با ميلاد مسعود پرچم دار كربلا حضرت قمر بنى هاشم ابو الفضل العباس سلام الله عليه، فردا هم به روايت ميلاد مسعود حضرت زين العباد على بن الحسين عليه السلام است، و روز گذشته هم كه ميلاد مبارك سالار شهيدان سيد الشهداء حسين بن على عليه السلام بود، ايام ايام بسيار مباركى است و اميدوارم بر همه شما و بر همه مسلمين انشاء الله مبارك باشد، ماه هم ماه شعبان است، وارد ماه شعبان شديد، احاديث متعددى داريم ماه شعبان ماه رسو الله است، و ماه توبه است، و ماه تجديد ايمان، از اعمال اين ماه توبه است، مردم توبه كنند، شست و شو كنند قلب و جان شان را، آماده بشوند براى شركت در ضيافت الله، در ماه مبارك رمضان. و ماه تجديد ايمان هم است، از جمله اعمال اين ماه هزار مرتبه اين ذكر گفتن «لا اله الا الله و لا نعبد الا اياه مخلصين له الدين ولو كره المشركون» هزار بار، معنيش اين است كه ايمان را تجديد كنيم اخلاص را تجديد كنيم، مسئله توحيد افعالى را تجديد كنيم، توحيد در عبادت را تجديد كنيم، و با ايمان كامل‏تر و با توبه به سوى ماه مبارك رمضان حركت كنيم. و اما حديثى كه خوانديم مى‏فرمود «العلم راعد» راعد به معنى كسى است كه قبل از قافله حركت مى‏كند و مى‏رود يك جا و محل مناسبى را براى منزلگاه در نظر مى‏گيرد، و قافله وقتى مى‏آيند ديگر فكر شان راحت باشد، طبعاً يك اشخاصى بايد باشند شناخت خوبى در منزلگاه‏ها داشته باشند، جاى مناسبى را انتخاب كنند، قافله مى‏آيد سرگردان نباشد. «العلم راعد و اما العقل صاعق» صاعق آن كسى است كه به دنبال قافله حركت مى‏كند و قافله را مى‏راند، و انگيزه حركت است تا به منزلگاه برسد «و النفس حرون» نفس حرون است، حرون به معنى اسب سركش است، بى حساب حركت مى‏كند جست و خيز دارد، گاهى هم مى‏ايستد از جا حركت نمى‏كند، «يقف و لا يتحرك» حرون همه اينها است، به فرمان نيست نه حركتش به فرمان است نه ايستادنش به فرمان است سركش است، «فى الحركة و السكون» در هردوحال سركش است. از مجموع اين تعبيرات اولاً استفاده مى‏شود كه ما مطابق آن تشبيه معروف مسافريم در اين عالم، «اهل الدنيا كركب يسار بهم و هم نيام» اهل دنيا مثل يك قافله‏اند، اين‏ها را دارند مى‏برند در حالى كه خواب اند درست شبيه آن موقعى كه انسان در قطار مى‏خوابد و منزلگاه‏ها را دارد پشت سرهم طى مى‏كند، گروهى از اهل دنيا غالب شان همين اند، مانند يك قافله‏اى هستند در حركت اند «يسار بهم و هم نيام» يك وقتى بيدار مى‏شوند رسيده‏اند آخر خط، خيال مى‏كنند اين عمر جاويدان است خيال مى‏كنند جوانى هميشه است، خيال مى‏كنند صحت و سلامت است، خيال مى‏كنند امنيت هميشه است، غافل از اين‏كه نه، اينها نعمت‏هاى زائدى است. پس اين حديث باز تأكيدى بر همان است كه ما مسافريم قرآن هم دارد قرآن هم مى‏گويد همه شما مسافريد، كجا؟ «وتزودوا فان خير الزاد التقوى» زاد و توشه مال مسافر است، وقتى قرآن مى‏گويد تزودوا، زاد و توشه تهيه كنيد و بهترين زاد و توشه‏ها تقوا است يعنى همه تان مسافريد. و روايات هم زياد داريم كه مردم دنيا را تشبيه به مسافر مى‏كردند. خوب مسافر سه چيز لازم دارد حد اقل، يكى يك مركب است، مركب رام و مطيع و راهوار، همان چيزى كه قرآن به عنوان يكى از نعمت‏هاى الهى بيان كرده «ذللناها لهم» يا «ذللنا لهم» مركب تسليم باشد، ديگرى هم احتياج به يك انگيزه حركت دارد، محركى و ديگر هم وقتى به منزلگاه‏ها وسط راه مى‏رسد سرگردان نشود، راعدى باشد برود قبلاً منزلگاه‏ها را ببيند منزل خوبى را آماده كند و اينها بروند. خيلى مؤثر است انسان وقتى به منزلگاه مى‏رسد جايش آماده‏
    باشد، تا اين‏كه وقتى مى‏رسيد در انتخاب مدتى ترديد بكنند عده‏اى بگويند اين طرف عده‏اى بگويند آن طرف عده‏اى بگويند آنجا، يك مشتر سرگردان آخر هم خسته و مانده نمى‏تواند يك انتخاب درستى بكند. در ايام حج اين براى انسان خيلى محسوس است، حاجى از عرفات حركت مى‏كند، تا برسد به منى، مشعر و از مشعر برسد به منى خيلى مشكلات است، وقتى مى‏رسد به منا مى‏بيند يك منزلگاه آماده‏اى است و خيمه‏ها است و جاها است و نمى‏دانم در خيمه هم نمى‏دانم آب و خاكى و چه و فلان و اينها گذاشته‏اند و اين ديگر تمام خستگى از تن و بدنش در مى‏رود وقتى مى‏بيند منزل آماده است مهيا است خوب است درست است، و سرگردانى ندارد، اين راعد يك نقش مهمى دارد، صاعق هم همينطور، قافله است، يكى بى حال است يكى با حال است يك ديگر، برويم نرويم بايد يك كس باشد اينها را به حركت در بياورد، مركب هم كه خوب شرط اصلى است، ما مسافريم دنيان منزلگاه‏هاى ما است، و در مسير آخرت بايد پيش برويم، و نياز به اينها داريم، فرمود آن راعب شما، آن خبره منزلگاه‏ها علم است، بدون علم به منزلگاه درستى نمى‏رسى بايد داراى علم و آگاهى باشى تا بتوانى منزلگاه‏هاى مناسب را تشخيص بدهى، شب آنجا مى‏خوابى خستگى برطرف بشود صبح آماده بشويد يك روز ديگرى راه بروى، و الا خستگى ديروز با خستگى امروز متراكم مى‏شود با خستگى فردا از پا درت مى‏آورد بيمار مى‏شوى، ديگر توان حركت ندارى، علم را وسيله تشخيص منزلگاه‏ها قرار بده، بعد هم عقل را انگيزه حركت قرار بده صاعقت عقل باشد، با عقل با فكر با تدبير حركت كن. و مركب تو هم مركب نفس سركش نباشد، «النفس حرود» به فرمان تو نيست، گاهى از بيراهه مى‏برد، گاهى آنجاى كه خطر است بايد راه برود نمى‏رود، گاهى از كنار پرتگاه مى‏رود به پرتگاه مى‏اندازدت، زمام اختيار به دست هواى نفس، چه قدر روى اين مسئله در روايات تأكيد شده، اصلاً فرق آدم سعادت‏مند و بدبخت همين است. بدبخت كسى كه است كه زمام او در اختيار نفسش است، خوشبخت كسى است كه زمام نفسش در اختيار او است، يك كلمه فرقى بين بدبخت و خوشبخت است مؤمن و كافر صالح و ناصالح بهشتى و جهنمى. يكى نفس بر او مسلط است، يكى او بر نفس مسلط است.
    اين نكته را هم لازم است عرض كنم اين خيلى مهم است، گاهى انسان در محيط طلبگى اين براى خود طلبه‏ها هم بود خود مان مى‏گوييم، در محيط طلبگى خيال مى‏كند خوب نفس رام شد در مقابل او، خوشحال مى‏شود، يك وقت از اين محيط مى‏رود بيرون به يك مقامى پستى منسبى، حالا يا مناسب به اصطلاح نظام حكومتى يا مناسب ميان مردم به يك مقامى و منسبى مى‏رسد، در آنجا يك رقيب پيدا مى‏شود، در آنجا يكى كسى كه مزاحم است پيدا مى‏شود، يك وقت مى‏بينى اين نفس سركش از آن كمين گاه برون آمند و شروع به فعاليت كرد، العياذ بالله حسد، كبر، غرور، خود برتر بينى، بغض، حب الدنيا، خودش را نشان مى‏دهد، هيچ وقت از نظر نفس سركش نبايد انسان خودش را در امنيت بداند. بسيار است كه غم بى آلتى افسرده است، او نمرده است، آدم خيال مى‏كند مرده است، يك ميدان فعاليت كه پيدا مى‏وشد مى‏بيند آه، عجب ديوى در درون وجود من خوابيده بود و نمى‏دانستم اين ديو اين قدر سركش است، ميدان فعاليت نداشت، اگر ميدان فعاليت داشت ديو عجيبى خطرناكى است، اين مسئله مراقبه نفس كه گفتم تا آخر عمر هم بايد ادامه پيدا كند. جمله‏اى عرض كنم اين بحث را كوتاه كنم، مولاى ما امير مومنان على عليه السلام ببينيد چه مى‏گويد اين جمله را اواخر عمرش مى‏گويد، اواخر عمر است ديگر دوران حكومت است «و انما هى نفسى عروضها بالتقوى» من هم كه على بن ابى طالبم دارم رياضت نفس مى‏دهم، «و انما هى نفسى عروضها بالتقوى لتأتى آمنتاً يوم القيامة» من هم كه على بن ابى طالبم با رياضت‏هاى شرعى با عبادت‏ها با رياضت‏ها نفسم را دارم تربيت مى‏كنم. محار مى‏زنم، «لتأتى آمنتاً يوم القيامة» براى اين‏كه روز قيامت من آمنتاً باشم يعنى مصداق چه باشم؟ «يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية فدخلى فى عبادى و ادخلى جنتى» همه اين كارها را مى‏كنم كه آن روز مخاطبى به اين خطاب بشوم، خدا مى‏داند افتخارى بالاتر از اين نيست كه انسان مخاطبى به اين خطاب بشود «يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك» از همه‏اش زيباتر همين «ارجعى الى ربك» برو به سوى خدا گم شده‏اى كه در تمام عمر داشتى پيدايش كردى. «فدخلى فى عبادى و ادخلى جنتى» آنها بعدش است، مهمش «ارجعى الى ربك راضية مرضية».
    اميد واريم انشاء الله اين ماه شعبان وسيله اى براى توبه و وسيله‏اى براى تجديد ايمان قرار بدهيم و از اين حديث شريف هم الحام بگيريم، كه فرمود رسو الله صلى الله عليه و آله و سلم «العلم راعد و العقل صاعق و النفس حرون» صفحه صد و هفتاد و چهار كتاب روضه بحار جلد هفتاد و چهار، صفحه صد و هفتاد و چهار، آن پائين صفحه است.
    و اما بحث فقهى مان، بحث در باره مايثبت به الزنا بود، رسيديم به اينجا كه «ما يثبت به الزنا» يكى از مصاديقش بينه است. اصل اين‏كه بينه كافى است بالادلة الثلاثة ثابت شده، بالاجماع، اجماع تمام علماى اسلام سنى و شيعه اين است كه بينه در اثبات زنا كافى است. روايات هم متضافر يا متواتر است، آيات قرآن هم داريم سه تا آيه را دو تا آيه را ما خوانديم، يك آيه سومى هم است آن را مى‏خوانم. آيه چهار سوره نور را كه خوانديم، كه «ثم لم يأتوا باربعة شهداء» داشت. آيه سيزده سوره نور را هم خوانديم «فاذ لم يأتوا بالشهداء فاولئك ان الله هم الكافرون» و اما آيه پانزده سوره نساء، آن هم دلالت دارد كه چهار تا شاهد كافى است. آيه اين است «و اللاتى يأتين الفاحشة من نسائكم فستشهدوا عليهن اربعة منكم فان شهدوا فامسكوهن فى البيوت حتى يتوفيهن الموت او يجعل الله لهن سبيلاً» آيه مطابق مشهور قبل از ورود حكم رجم است، هنوز قانون رجم در باره زناى محصنه نازل نشده بود، مسلمانان دستور داشتند اگر زنى از جاده عفت زن شوهر دارى از جاده عفت منحرف مى‏شد، اينها را زندانى كنند زندانى ابد، منتها آن وقت زندان نبود در زمان پيغمبر اكرم تا آخر عمر پيغمبر هم زندان تأسيس نشد، تأسيس زندان تاريخ زندان مى‏گويد بعد از زمان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بود، زمان خلفا پيدا شد. و روز به روز هم گسترش پيدا كرد در زمان بنى اميه خيلى گستردگى پيدا كرد آن زندان حجاج معروف است، و در زمان بنى عباس هم باز پيچيده‏تر و گسترده‏تر شد. در آن زمان زندانى نبوده است رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و لذا زندانى كردن آنها در خانه‏ها بود. «فامسكوهن فى البيوت» در همان خانه زندانيش كنيد، «حتى يتوفيهن الموت» تا آخر عمر، «او يجعل الله لهن سبيلاً» يا اين‏كه خداوند راهى براى نجات آنها قرار بدهد. مى‏گويند اين سبيل اشاره به همان حدى است كه بعداً آمد. حالا آيا واقعاً اشاره‏اى به آن حد است نيست، اين سبيل حساب مى‏شود سبيل حساب نمى‏شود، اينها يك بحث‏هاى تفسيرى است كه ما فعلاً سراغش نيستيم، فقط سراغ اين هستيم كه «فستشهدوا عليهن اربعة منكم» چهار شاهد براى اثبات زنا كافى است.
    ان قلت به اين‏كه اين آيه منسوخ است شما چرا به اين استدلال مى‏كنيد؟
    قلنا آيه تمامش منسوخ نيست، بخشى از آيه منسوخ است، و آن بخش منسوخ غير از بخشى است كه ما استدلال مى‏كنيم، منسوخ حد است، آيا حد زندان ابد است يا اعدام است رجم است، اين منسوخ است، حد كدام است منسوخ است، اما راه اثبات زنا كه منسوخ نشده، راه اثبات «اربعة منكم» است. اين منسوخ نشده، كجا دارد نسخ شده. اگر در يك آيه ده تا حكم باشد نه تا حكمش نسخ بشود، آن دهمى سرجاى خودش است. تا چه رسد به اين‏كه دو تا حكم درآيه باشد يكش نسخ بشود يكش بماند. اين‏كه مشكلى ندارد. پس آيه چهار سوره نور، آيه سيزده سوره نور، آيه پانزده سوره نساء هر سه آيه براى اثبات مطلب ما كافى است. در فقه ما به آيات خيلى معطل نمى‏شوند روى آيات مى‏روند فوراً سراغ روايات خوب است، ولى چه خوب است كه آيات هم بيشتر رويش تكيه بكنيم. مى‏كنند تكيه اينجا هم گفته‏اند «بالكتاب» اما تك تك اين آيات را بشمارند صحبت بكنند نه. بالكتاب همينطورى مى‏گويند و رد شد. به هرحال اين بحث تمام. پس تا به اينجا ثابت شد اصل كفايت بينه مورد اشكال نيست.
    اما بينه كيا بايد باشند؟ اين در واقع فرع دوم است، راجع به اين‏كه چهار مرد باشد قدر متيقن است. اين‏كه احتياج به استدلال ندارد، قدر متيقن است، ادله ثلاثه ثابته است. آيات، روايات، اجماع قدر متيقنش چهار مرد است. زائد بر آن را بايد دعوا كنى. اما اربعة رجال اين‏كه دعواى ندارد اين قدر متيقن است، تمام علماى سنى و شيعه متفق اند كه چهار مرد كافى است. ولى صحبت در اين است كه آيا تلفيق از زن و مرد كافى است يا نه؟ و اين تلفيق چگونه باشد، سه تا مرد دو تا زن، دو تا مرد چهار تا زن، يك مرد شش تا زن، يا نه هشت تا زن. تلفيق از زن و مرد يا به طور كامل زن همه‏اش بوده باشد بجاى هر مرد دو تا زن، آيا اينها كافى است يا كافى نيست، اينها است كه بايد درش بحث بشود، و الا چهار تا مرد كه بحثى ندارد اين قدر متيقن بينه است.
    اول مى‏رويم سراغ سه مرد و دو زن، ثلاثة رجال و امرئتان، آيا كافى است يا نه؟ اهل سنت مى‏گويند نه. غير از اربعة رجال كافى نيست، تلفيق نه. «لا يقبل شهادة النساء فى الحد» آنها رفته‏اند آن طرف خط. ولى در ميان شيعه مشهور اين است كه اين اولى جايز است، يعنى «ثلاث رجال و امرئتان» جايز است. مشهور ميان علماى شيعه اين است. تكرار مى‏كنم اهل سنت شهادت نساء را در اين حد زنا نپذيرفته‏اند، لا تلفيقاً و لا انفراداً نه تنهايى و نه منضم، ولى مشهور علماى شيعه بلكه ادعاى اجماع شده است بر اين‏كه سه مرد با دو زن كافى است. يك مقدار از اقوال نقل كنم بعد برويم سراغ ادله مسئله.
    كلامى از صاحب رياض و كلامى از شيخ طوسى هردو نقل مى‏كنم كه فتواى عامه و خاصه روشن بشود، صاحب رياض در شرح كلام محقق، محقق چه مى‏گويد؟ مى‏گويد «و لا يكفى فى البينة اقل من اربعة رجال او ثلاثة و امرئتين» اين كلام محقق است، متن رياض است به اصطلاح، و اما شرح، شرحى كه صاحب رياض دارد، مى‏گويد «و يثبت الزنا بالاول» اول كدام است؟ چهارمرد. «بالكتاب و السنة المستفيضة و الاجماع» «كتاب الله سنة مستفيضة» ما گفتيم بالاتر از استفاضه است، احتمال تواتر قوى است، اهل سنت و شيعه و همه را روى هم بريزيم بله متواتر بودنش قوى است «و الاجماع» اين شاهد نيست، شاهد اينجا است «و كذا بالثانى» ثانى كدام بود؟ ثلاثة رجال و امرئتان، «على الاظهر الاشهر بل عليه عامة من تأخر» همه متأخرين قائل به كفايت اند «عدى من سينكر» بعداً اشاره‏اى مى‏كنند به مخالف. «و ربما نفى الخلاف عنه فى الغنية» ببخشيد «و ربما نفى الخلاف عنه» بعضى‏ها هم گفته‏اند «لا خلاف» «و فى الغنية الاجماع عليه» مخالف كه است؟ بعد از يك مقدارى از عبارت مى‏گويد «خلافاً للعمانى و المفيد و الديلمى» خلافاً با اين سه نفر، عمانى ابن ابى عقيل است، مفيد هم كه معلوم است ديلمى هم معلوم است. «فلم يثبتوه» يعنى اجازه ندادند اين را، «بل خصوه بالاول» مثل اهل سنت كه فقط چهار نفر را مى‏دانند، چهار تا مرد اينها هم چهار تا مرد. در ذيل كلامش هم ديگر من خلاصه كردم ذيل كلام صاحب رياض را ادعاى شهرت عظيمه كرده، اول كلامش الاظهر الاشهر بود ولى ذيل داغ‏تر شده ادعاى شهرت عظيمه كرده «التى كاد تكون اجماعاً» نزديك است اجماع باشد. «بل اجماع فى الحقيقة» مسئله رفت تا سرحد اجماع. على كل حالٍ شهرتش قابل انكار نيست. مشهور و معروف در ميان ما اين است كه كافى است ثلاثة رجال و امرئتان. و اما اين رياض بود جلد دو بود صفحه چهار صد و شصت و سه بود.
    و اما كلامى از مرحوم شيخ طوسى هم در خلاف نقل كنيم تا اقوال علماى اهل سنت هم معلوم بشود، شيخ طوسى در خلاف از جميع فقها مى‏گويد جميع الفقهاء، جميع الفقهاء كه مى‏گويد يعنى جميع الفقهاء عامه، از جميع فقهاى اهل سنت نقل مى‏كند كه «انهم قالوا لا يثبت شى‏ء من الرجم و الجلد هنا بشهادة النساء لا على الانفراد و لا على الجمع» و عجيب اين است كه شيخ طوسى بعد از اين اجماع فقهاى ما را نقل مى‏كند كه فقهاى ما گفته‏اند سه مرد و دو زن كافى است، دو مرد و چهار زن هم كافى است اين را هم ادعاى اجماع مى‏كند. اين نظر تان باشد براى مسئله بعد. شيخ طوسى در ذيل كلامش ادعاى اجماعى اصحاب ما مى‏كند بر كفايت ثلاث رجال و امرئتان و كفاية رجلان و اربعة نساء. اين هم ادعاى اجماع مى‏كند كه نيست اجماعى. اختلاف شديد است آن دوميش. حالا قسمت اوليش كه ادعاى اجماع كرده به نفع ما است در اين مسئله، اين اقوال در اين مسئله است.
    و اما دليل اصلى روايات است الى ما شاء الله (سؤال:...؟ جواب: بله؟ آدرسش كلام شيخ طوسى در خلاف را گفتنم در كتاب الشهادات است، اين بحث‏ها خيلى هايش در كتاب شهادات شده، نه در كتاب حدود. در كتاب شهادات مسئله دو. و اما دليل ما بر اين مسئله، ما روايات كثيره‏اى داريم كه اين روايات كثيره ما اينها همه‏اش تصريح مى‏كند مى‏گويد ثلاثة رجال و امرئتان كافى است، با صراحت مى‏گويد، حد اقل هشت تا روايت داريم كه اين مسئله را مى‏گويد. من شماره‏هاى اين روايات را عرض مى‏كنم، بعضى هايش را هم مى‏خوانم بقيه‏اش را هم شما خود تان مطالعه خواهيد كرد. اين احاديث همه‏اش در باب بيست و چهار است از كجا؟ ابواب شهادات، باز رفتيم در كتاب شهادات همه‏اش در جلد هجدهم است، حدود آخرش است، شهادات قبلش. بيست و چهار باب شهادات، احاديثى كه در باب شهادات بيست و چهار است پنجا و يك حديث. بابى به اين پربركتى، از اين پنجاه و يك حديث حد اقل هشت تايش دلالت بر بحث ما دارد. شماره‏هاى اين احاديث را من عرض كنم كه در ميان اينها روايات صحيح هم است روايات‏
    معتبر هم است. تازه احتياج به سند نداريم با اين تضافر با عمل اصحاب، شماره‏ها عبارت است از حديث سه، چهار، پنج، هفت، ده، يازده، بيست و پنج، سى و دو. البته من يك نظر بايد بگويم اجمالى كردم بر پنجاه و يك حديث، در ميان اين پنجاه و يكى هشت تا حديثش را خوب ديدم حالا بازهم يك دقت مى‏كنيم شايد بيشتر از اين هم در اين‏ها پيدا بشود، البته احاديث مخالف داريم معارض داريم، بايد حساب معارض‏ها را هم اينجا برسيم، فعلاً من حديث‏هاى موافق را يك چند تايش را بخوانم.
    به ترتيب مى‏آييم سه اين باب: باب بيست و چهار از ابوابش كتاب شهادات فراموش نفرماييد. «بالاسناد عن الحلبى» روايت روايت معتبرى است كه سندش قبلاً نقل شده «عنه عن ابى عن ابن ابى عميرة عن حماد بن عثمان عن الحلبى» روايت صحيحه است، با صراحت هم مطلب را مى‏گويد «سئلته عن شهادة النساء فى الرجم» باب رجم است آه، حد نيست كه بگوييد در حد كافى است. «رجم عن ابى عبد الله عليه السلام قال سئلته عن شهادة النساء فى الرجم فقال اذا كان ثلاثة رجال و امرئتان» يعنى اين كافى است. «و اذا كان رجلان و اربع نسوة لم تجز فى الرجم» اگر دو تا مرد و چهار زن باشد مسئله بعد است، دنباله مسئله است كه بياوريم، فعلاً سه مرد و دو زن را داريم بحث مى‏كنيم. اين با وضوح دلالت بر بحث ما دارد.
    و اما حديث چهار: سندش خوب نيست، «عن على بن حمزة عن ابى بصير قال سئلته عن شهادة النساء» حديث را صدرش را نمى‏خوانم تا مى‏رسيم به ذيل...؟ دارد، آن مال شهادت شان قبول است در چيزهاى كه مردان نمى‏توانند به آن نگاه بكنند و مثل نمى‏دانم بكارت و مثل حمل و مثل فلان و اينها را كارى نداريم تا مى‏رسد به اينجا، مى‏فرمايد «تجوز شهادتها فى حد الزنا اذا كان ثلاثة رجال و امرئتان» سه مرد و دو زن بوده باشد كافى است.
    حديث پنج: «عن ابراهيم الحارقى يا حارثى» سند حديث ظاهراً خيلى جالب نيست، «قال سمعت ابا عبد الله عليه السلام يقول تجوز شهادة نساء فى ما لا يستطيع الرجال ان ينظروا اليه» تا مى‏رسد به اينجا «و تجوز فى حد الزنا اذا كان ثلاثة رجال و امرئتان» اين سه تا روايت را خواندم كه بعضش هم روايت صحيحه بود بقيه روايات هم است.
    و اما دو رقم معارض داريم در اين باب يك رقم عمومات است مى‏خوانيم در اين باب، عموماتى داريم كه مى‏گويد «لا تجوز شهادة النساء» مطلق، «لا تجوز شهادة النساء» خوب اين عمومات آيا مى‏تواند جلوى اين روايات را بگيرد؟ (سؤال:...؟ جواب: چرا؟ اينها اخص از آن است عام و خاص است مشكلى ايجاد نمى‏شود «لا تجوز شهادة النساء» مطلق است، خوب اينها اخص است، يك چند جا تخصيص خورده، آنجاى كه فقط زنها مى‏توانند نگاه كنند «كالبكارة و الحمل و كذا و كذا» نمى‏دانم و همچنين در حد، در اينجا شهادت نساء پذيرفته شده در يك شكل خاصش، عام و خاصش مشكل نيست. فقط روايتى داريم كه در خصوص اين مورد مخالفت دارد. آن را بايد بخوانيم و راه حلى ببينيم دارد يا ندارد انشاء الله الرحمن روز شنبه.