شنبه 29 ارديبهشت 1403 - 8 ذيقعده 1445 - 18 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب حدود و تعزيرات (آیت الله مکارم شیرازی )
>
جلسه 84
متن
بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على اعدائهم اجمعين الى يوم الدين و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم
حديثى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مىخوانيم، حديث صفحه صد و شصت و هشت است، از احاديثى كه ظاهراً تا به حال بحثش نشده، (سؤال:...؟ جواب: بله؟ جلد هفتاد و چهار صفحه صد و شصت و هشت، نمىدانم اين حديث را خوانديم يا نخوانديم، آنچه در ذهن من است مثل اينكه نخوانديم «عن النبى صلى الله عليه و آله و سلم ان اعمى العمى الضلالة بعد الهدى» از آيات و روايات استفاده مىشود، انسان علاوه بر اين چشم ظاهر و گوش ظاهر چشم و گوشى هم در باطن دارد، گاهى چشم ظاهر بينا است ولى چشم دل نابينا است، گوش ظاهر شنوا است اما گوش باطن ناشنوا است، گاهى به عكس است، چشم و گوش در باطن بينا و شنوا است اما در ظاهر نيست، در ظاهر است در باطن نيست. و از آيات و روايات استفاده مىشود آن اساس و عمده همان بينايى چشم باطن و شنوايى گوش باطن است، اصلاً انبياء و اولياء مبعوث بر اين شدند كه چشم و گوش بسته مردم را باز كنند، بعثت يعنى باز گشايى چشم و گوشهاى بسته، وقتى اهداف قيام پيغمبر اكرم به مناسبت اينكه ايام هم ايام بعثت است در قرآن مجيد مىخوانيم مىگوييم همهاش بر همين محور دور مىزند «هو الذى بعث فى الاميين رسولاً منهم يتلوا عليه آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين» ضلال مبين يعنى گمراهى آشكار، گمراهى آشكار را انسان بايد ببيند، چطور مىشود آشكار باشد و نبيند، بايد چشمها بسته باشد گوشها بسته باشد كه انسان ضلال مبين را نبيند، پيغمبر اكرم آمد اين پردهها و غشاوههاى را كه بر چشم بود برداشت، آن سنگينىهاى كه در سامعههاى بشرى بود اينها را بيرون آورد، تا اينكه ضلال مبين شان را ببينند، بشر وقتى ضلال مبين شان را ديد بر مىگردد. اينكه همه ما گفتيم و باز هم تكرار مىكنيم كه بعثت از اقرء شروع و از علم بالقلم شروع شد، «علم الانسان ما لم يعلم» شروع شد، اينها همهاش اشاره به همين است، انبياء آمدند تا چشم و گوش انسان را باز كنند، و مشكل مهم در تمام زندگى بشر همين است. خدا ابزار شناختى به او داده بنام چشم و گوش در درون و بيرون، اين ابزار شناخت وسيله ارتباط انسان با اين دنياى بزرگ است، اصلاً خط تماس انسان با دنيا همين است. وقتى اين دو خط قطع شد، گوش انسان وسيله ارتباط با تمام دنياهاى گذشته است، حرفهاى ديگران را مىشنود از طريق نقل، ادله نقليه، چشم انسان وسيله ارتباط با دنياى امروز است، تمام موجودات دنيا را مىبيند، نقليات و حسيات از اين دو طريق است به انسان مىرسد، ازاين ابزار به انسان مىرسد، وقتى اين دو رابطه قطع شد جلوى پاى انسان چاه است نمىبيند، كنار انسان حيوان درنده است نمىبيند، درياى آتش است نمىبيند، ابزار شناخت از كار افتاده، در بعضى از روايات داريم تصريح به اين معنى شده، مىگويد «ان للانسان» براى انسان چشم و گوش دو چشم در دل و دو چشم بيرون است، «اينام فى قلبه» و وقتى انسان راه تقوا را پيش بگيرد خدا آن اينامى كه در قلبش است اين را باز مىكند، همه چيز را مىبيند، خير و شرش را تشخيص مىدهد، وقتى در مسير بى تقوايى افتاد «جعلنا على قلوبهم اكنة ان يفقهوا» مىشود «فى آذانهم وقراً» مىشود، «على ابصارهم غشاوة» مىشود. چشمان قلب بسته مىشود چشم قلب كه بسته هيچ چه انسان نمىبيند، عرض كردم درياى آتش نمىبيند، حيوان درنده است نمىبيند، چاه است نمىبيند، و همين باعث گمراهى مىشود. بعثت براى گشودن چشم و گوشها بوده، و تمام برنامه جنايت كاران تهاجم فرهنگى كه ما مىگوييم همهاش بر اين است كه براى اين چشم و گوش پرده بيندازند، همهاش. يا حالت غفلت و بى خبرى ايجاد كنند و آن وقت انسان را به آن راههاى كه مىخواهند بكشانند، تمام برنامه ها همين است. قرآن مجيد در باره فرعون يك تعبيرى مىگويد كه در باره تمام فراعنه در تمام طول تاريخ
صادق است «فستخف قومه فاتاعوه» قومش را سبك مغز كرد خفيف كرد، نادان كرد تحميق كرد، چشم و گوشهاى شان را بست، «فأتاعوه فستخف قومه فأتاعوه» اين «يستضعف طائفتاً منهم» اين استضعاف ايجاد استضعاف كردن استضعاف فكرى، اين مقدمه استعمار است، «جعل اهلها شيعاص يستضعف طائفتاً منهم» و بر اساس همين حكومت مىكرد، وظيفه روحانيت اين است چشم و گوش مردم را باز كند، در مقابل توطئهها در مقابل نقشهها، چيزى كه سبب شد آن جامعه عقب افتاده عرب بعد از بعثت پيغمبر اكرم آنچنان قيام بكند، آنچنان دنيا را بگيرد آن چنان نفوذ كند در دلها همين باز شدن چشم و گوش مردم بر اثر قيام پيغمبر اسلام بود، الآن هم تمام توطئهها در همين مسير است، چشم و گوش مردم را ببندد، و بدتر از همه اين است كه بيايند بنام اسلام بخواهند پرده به روى چشم و گوشها بيندازند، بنام اسلام، بنام قرآن، بنام مذهب بر ضد مذهب، آن داستان شيطان را شايد يك وقت اشاره كرده باشم در باره آن...؟هاى عابد و فلان و بساط و اينها كه خيلى اين عبادت مىكرد و شياطين به زحمت افتاده بودند حالا اين به صورت سمبليك است به صورت واقعيت است تقصيرش با خود تان، شيطان تمام قشونش را جمع كرد كه من مىخواهم اين مرد عابد را گمراهش كنم، «ايكم يأتينى به» كدام تان مىتوانيد اين را گمراه كنيد، شيطان از آن طرف بلند شد گفت من گفت از چه راه گفت زنهاى زيبا برايش مىبرم، گفت اشتباه كردى عابد را با زن زيبا نمىشود...؟ اين خيلى در عبادت پيش رفته، آن يكى گفت از طريق اموال، گفت فايد اى ندارد، آخرين بلند شد گفت من اين عابد را گمراه مىكنم، گفت «من اى طريق» گفت «من طريق العبادة» به وسيله عبادت گمراهش مىكنم، زير پوشش عبادت، داستان مفصل است آمد و به صورت انسانى شد و با چشم گريان و صومعه عابد و به من اجازه مىدهيد و كه من بيايم در اينجا و شبيه مهمان شما باشم بفرماييد و شروع كرد به عبادت و اين نماز تمام نشد آن نماز آن تمام نشده بود آن نماز، گريه مىكند نماز مىخواند عابد گفت ما خيال مىكرديم عابد اين مملكتيم اين اگر عابد است من چه كاره هستم، دستش گرفت عمو جان تو چه سوز و گداز از كجا پيدا كردى اين قدر عالى، گفت من يك گناه كردم، هر وقت به ياد آن گناه ميفتم اين طور اشك مىريزم، گفت اگر من هم بخواهم آن سوز و گداز پيدا كنم بايد يك گناه بكنم، گفت بله راهش اين است يك گناه كبيره را انجام بده هميشه به ياد آن هستى، ادامه داستان كه مفصل است. منظور اين است كه شياطين من طريق العبادة گمراه مىكنند. بنام مذهب گمراه مىكنند بنام دين گمراه مىكنند. از طرق مختلف گمراه مىكنند. بگذرم حديث را معنى كنم كوتاه و تمام كنم، فرمود بدترين نابينايىها، آن نابينايىهاى است كه بعد از هدايت پيدا بشود، اول انسان بيايد در خط اصلاح، مدتى قلب پاك است، بعد شيطان غالب بر انسان بشود، يواش يواش قلب پاك آلوده بشود از مسير صحيح منحرف بشود، و برود در طريق ضلالت، اين اعمى العما است، از همه نابينائىها بدتر اين نابينائى است، آدم دست نخورده چشمانش بسته است خوب با يك حديث گاهى بيدار مىشود ما ديديم جوانهاى گاهى با يك آيه بيدار شدند، با يك حديث بيدار شدند، اما واى به حال آن كسانى كه مدتى در مسير دين بودند بعد شياطين بر آنها مسلط مىشوند منحرف مىشوند، اينها را بيدار كردن كار مشكلى است. اينها خيلى مشكل است خيلى درد سر دارد. ولذا مىبينيد در اين حديث مىفرمايد «ان اعمى العمى الضلالة بعد الهدى» گمراهى بعد از هدايت، اين بدترين نابينائى است، چه كنيم اين چشمهاى دل ما نابينا بشود، چه كنيم راه را از چاه بشناسيم چه كنيم دوست را از دشمن بشناسيم، چه كنيم هدايت را از ضلالت بشناسيم، چه كنيم، قرآن در سه تا آيه دستور داده، كه هركدام از اين آيات را شما مىتوانيد مدتها رويش مطالعه كنيد صحبت كنيد، يك جا مىفرمايد «و من يؤمن بالله يهد قلبه» كسى كه ايمان به خدا، ايمان صادقانه داشته باشد «يهد قلبه» قلبش را هدايت مىكند آن چشمان دل باز مىشود. مناظرى مىبيند كه ديگران نمىبينند، اسرارى را تماشا مىكند كه ديگران تماشا نمىكنند. «يعد قلبه» ايمان خالصانه، يك آيه ديگرى مىفرمايد «ان تتقوا الله يجعل لعكم فرقاناً» اگر تقوا پيشه كنيد خدا فرقان به شما مىدهد، چيزى كه بين حق و باطل جدايى مىاندازد، چشم قلب تان را بينا مىكند فرقان همان بينائى قلب است، شناخت حق از باطل است. باطل در هر لباس در بيايد مىشناسد، ما يك آدمهاى بى سواد و با تقواى را مىبينيم كه اينها باطل را خيلى زود مىشناسند، يك آدم هم ممكن است دانشمند باشد درس خوانده باشد اما باطل را نمىشناسد، آن فرقان دارد، اين ندارد، آن نور هدايت قلبى دارد اين ندارد. اين فرقان زايده تقوى است، «ان تتقوا الله يجعل لكم فرقاناً». آيه سوم هم «اتقوا الله و يعلمكم الله» بعضى مىگفتند اين قضيه شرطيه نيست، نمىگويد «اتقوا الله يعلمكم الله» تقوا پيشه كنيد تا خدا به شما تعليم كند، مىگويد اتقوا الله و يعلمكم الله، گفتم درست است عطف است ولى عطف هم در اينجا پيدا است رابطه بين اين دو جمله است. دو جمله نامربوط كه به هم نيست، اين عطف معنى شرط و جزا را مىدهد، ولو از نظر ادبيات عرب شرط و جزا نيست، «اتقوا الله و يعلمكم الله» تقوا پيشه كنيد خدا به شما علم مىدهد. آن علمى كه حق و باطل را از هم تشخيص مىدهيد، حق و باطل را از هم جدا مىكنيد. برويم به سوى تقوا برويم به سوى ايمان برويم به سوى هدايت الهى، ماه رجب هم دارد تمام مىشود ماه شعبان هم مىآيد و در آستانه ماه رمضان هم داريم قرار مىگيريم، نمىدانيم چه اندازه آمادگى براى استقبال شهر الله پيدا كردى، اين دو ماه دو ماه مهم است، روزهاى مهمى درش است، فردا كه روز مبعث است از مهمترين روزهاى اسلام است، تاريخ بشريت فردا عوض مىشود. دست بزنيم به دامن پيغمبر اكرم و از خدا بحق پيغمبر و قيام آن حضرت و فدا كارىهاى آن حضرت و مجاهدتهاى آن حضرت از خدا بخواهيم كه واقعاً در اين عصر و زمان كه شياطين گوشه و كنار همه جا زياد شدهاند، بتوانيم انشاء الله وظيفه مان را انجام بدهيم اين چراغ اسلام را روشن نگه داريم، و دفاع كنيم، آنجا كه بايد حرف بزنيم بزنيم محافظه كارى نكنيم، خدا را حافظ خود مان بدانيم خدا را ناصر و ياور بدانيم، وعده الهى «ان تنصر الله ينصركم و يثبت اقدامكم» را باور داشته باشيم يقين داشته باشيم، به هرحال، جزوهاى هم كه خدمت تان داده شد اسناد تازهاى درش است زحمات زيادى رويش كشيده شده، انشاء الله هم خود تان با دقت مىخوانيد و هم به ديگران مىدهيد و انشاء الله ابعاد قضيه روشن بشود. ما خدا را شكر مىكنيم آتشى زير خاكستر بود به دست خود شان اين آتش از زير خاكستر بيرون آمد و يك خط انحرافى مهم شناخته شد، حالا بقيهاش بيدارى مىخواهد كه همه روشن باشند در مسائل و روشن گرى كنند انشاء الله و الرحمن. اينها يك تودهنى محكم خوردهاند انشاء الله فراموش نشود اين برنامه تا به نتيجه نهايى انشاء الله برسد.
بحث ما در حق عفو امام بود، امام حق دارد عفو كند، آيا در حق الناس هم مىتواند عفو كند يا حق الله است، حدود كه حق الله است مىتواند عفو كند، اما حدودى كه حق الناس است آنها را هم مىتواند عفو كند يا نه؟ دو نظريه بود، يك نظريه اين است كه امام مطلقا مىتواند عفو كند، نظريه ديگر اين است كه نه مخصوص به حدود الله است حقوق الله است. در طرف قائلين به عموميت كه امام مىتواند حق الناس را هم عفو كند امام كه در اينجا مىگوييم حاكم شرع را هم شامل مىشود طبق درسهاى گذشته، استدلالات سه گانه صاحب جواهر را عرض كرديم و بحث كرديم، منتها يك تكه مانده من تكميلش كنم، صاحب جواهر استدلال كرده بود به رواياتى كه در باره سرقت است، اينها را از قبيل حق الناس گرفته بود مىگفت چون امام مىتواند حد سرقت را ببخشد طبق آن دو روايتى كه داشتيم پس معلوم مىشود حق الناس قابل بخشودگى است، چه امام معصوم چه حاكم شرع. ما عرض كرديم سرقت جزء حق الناس نيست، يا لااقل برزخ است، آن برزخ را هم امروز شرح مىدهم، سرقت جزء حق الناس نيست، بيشتر جنبه حق اللهى دارد، گفتيم و الشاهد على ذلك اينكه به ارث نمىرسد، بعضى از آقايان كمك كردند منابعى زيادى را از متقدمين و متأخرين تمام سلسلة الينابيع الفقهيه را ديدند، و تأييد شد اين حرف، كه هيچ كس نگفته به ارث مىرسد، در قذف همه يامشهور مىگويند به ارث مىرسد، حد قذف در قصاص همه مىگويند به ارث مىرسد، اما در قطع يد سارق كسى نگفته. اين نشان اين است كه حق الناس نيست كه به ارث برسد، دو تا عبارت هم از شيخ طوسى در مبسوط و از ابن ادريس در سرائر پيدا شد كه با صراحت مىگويد «السرقة من حق الله» (سؤال:...؟ جواب: آن روايت را مىرسيم يك خورده حوصله كنيد روايت را ديدهام مسئله شكارچى را ديدهام. اما عبارت شيخ الطائفه در مبسوط «اذا تكررت منه السرقة» وقتى تكرار بشود از كسى سرقت «اذا تكررت منه السرقة فسرق مراراً من واحدٍ» از يك نفر چند بار دزدى كند «فسرق مرارا من واحد او من جماعة» نه از جماعتى سرقت كند نه من واحد، امروز از مال زيد را فردا مال عمرو را پس فردا مال بكر را، «و لما قطع» يعنى هنوز حد برش جارى نشده، «فالقطع مرة واحدة لأنه حد من حدود الله» با صراحت مىگويد حدى از حدود الله است، «فاذا ترادفت تداخلت كحد الزنا» همانطور كه حد زنا اگر كسى صد بار زنا كرده باشد العياز بالله هنوز حد برش جارى نشده دست گيرش كنند صد تا تازيانه بيشتر ندارد، در بحثهاى آينده هم اين بحث مىآيد انشاء الله در عبارات تحرير الوسيله هم در مسائل آينده ظاهراً است، ولى در قذف اين طور نيست، به اين فحش داده به آن فحش داده فحشهاى متعدد داده آنجا تداخل نيست، اين آثار حق الله دارد، مثل زنا، اين كتاب مبسوط جلد هشت، صفحه سى و هشت.
و اما عبارت ابن ادريس در سرائر، «اذا سرق السارق و لم يقدر عليه» يعنى دستگيرش نكنند «ثم سرق مرتاً ثانية» دفعه دوم سرقت كرد «فأخذ وجب عليه القطع بالسرقة الاخيرة» فقط بخاطر سرقت اخيره يعنى تداخل مىكند. منظور بالسرقة الاخيرة يعنى بقيه ادغام مىشود «و يطالب بالسرقتين» يعنى اموال را مىگيرند اما يك حد بيشتر جارى نمىكننند چرا؟ «لان حدود الله تعالى اذا توالت تداخلت» (سؤال:...؟ جواب:... آن حالا يك بحث ديگرى است، غير از اين است. آن يك فرع خاصى است. حالا دقت كنيد. رواياتى هم داريم كه انشاء الله در بحث سرقت ما مىرسيم در اينجا ديگر من معطل تان نمىكنم در آن روايات، روايات مىگويد مادامى كه نرسيده است آدرس اين هم سلسلة الينابيع الفقهية، جلد بيست و سه صفحه دويست و شصت و دو. رواياتى هم داريم كه اين را عرض كردم در باب سرقت مىخوانيم و اينجا الآن معطلش نشويم كه مادام به دست قاضى نرسيده است سارق و شكايتى نشده قاضى دخالت نمىكند اما همين كه آمد در محكمه قاضى ديگر شاكى مىرود كنار. حالا از اين روايات مىفهميم كه قبلاً شكل حق الناس دارد، مىشود ببخشدش، و از بين برود، در واقع منتفى مىشود موضوع، وقتى قبل از محكمه ببخشدش موضوع منتفى مىشود، سارق نيست ديگر، بقائاً سارق نيست، وقتى صاحب مال بخشيد بقائاً سارق نيست. تا شاكى خصوصى هم نباشد قاضى دخالت نمىكند. اما به محز اينكه آمد در محكمه قاضى شكل حق الله پيدا مىكند صد بار هم بگويد بخشيدم مىگويند تو برو ديگر مربوط به تو نيست، نه مىتواند ببخشد نه مىتواند صرف نظر كند، مثل قذف نيست، مثل قصاص نيست، (سؤال:...؟ جواب: تا شكايت نباشد نيست اما بحث ما بعد از شكايت است بحث ما اين است شكايت شده و حكم جارى شده، الآن كه حكم صادر شده شكايت شده حق الله است يا حق الناس است؟ حق الله است ديگر. (سؤال:...؟ جواب: اينجا روايت تصريح دارد ما در مقابل نص كه نمىتوانيم اجتهاد كنيم، نص مىگويد مادام كه (سؤال:...؟ جواب:... حدوث و بقاء و اينها مال آنجايى است كه روايت ندارد، روايت مىگويد تا مردم شكايت نكرده باشند شاكى خصوصى قاضى دخالت نمىكند، اما وقتى شاكى خصوصى شكايت كرد و آمد پيش قاضى، شاكى خصوصى پشيمان مىشود، بگويد ديگر من بخشيدمش فايده ندارد ديگر، وقتى آمد در محكمه وقت حكم صادر شد اين ديگر شكل حق اللهى است، مىخواهم اين نتيجه بگيرم يا بگويد صد در صد حق الله است يا بگويد تا نيامده در محكمه حق الناس است وقتى در محكمه آمد حكم صادر شد طبق صريح روايات حق الله است. علما هم گفتهاند، روايت هم تصريح مىكند قابل بخشش نيست، (سؤال:...؟ جواب:...) صحبت اين است حالا كه حق الله شد امام حق عفو دارد، ما مىگوييم امام حق عفو در حق الناس ندارد، اما نسبت به حق الله حق دارد، پس اگر روايات شاهد اينجا است اگر روايات مىگويد حد سرقت را امام مىتواند ببخشد اين دليل بر اين نيست كه حق الناس را مىتواند ببخشد، چون در اين مرحله حد اقل حق الله است، و چون در اين مرحله حق الله است قابل ارث نيست، قابل بخشش نيست، بنابراين (سؤال:...؟ جواب: جواب دادم ديگر، روايت مىگويد تا در محكمه نيامدند حق الناس است، وقتى آمد در محكمه ديگر حق الله مىشود. روايت مىگويد اجتهاد مقابل نص كه ما نمىتوانيم بكنيم. كه بگوييم اگر اين حق الناس بود تا ابد باشد، اگر حق الله بود از اول باشد. اگر حق الناس است تا آخر باشد، ايشان مىگويد حدوثاً بقائاً. ما در مقابل روايت كه اين حرفها را نمىتوانيم بزنيم روايت مىگويد تا اينجا حق الناس است از اينجا به بعد حق الله مىشود. و آنى هم كه محل ابتلاء ما است آن وقتى است كه شكل حق الله به خودش گرفته. حالا كه شكل حق الله به خود گرفته ما نمىتوانيم از اينجا تعدى به جاى ديگر كنيم. حالا امام معصوم اولويت اموال و نفوس دارد آنها يك حسابهاى ديگرى است. (سؤال:...؟ جواب:... ما به صاحب جواهر اشكال داريم صاحب جواهر به اين استدلال كرده، فرض كرده كه اين روايت معمول بها است، اگر معمول بها نيست ديگر بدتر، (سؤال:...؟ جواب: عرض كردم ديدم آن را، اگر اين روايت سرقت در جاى خودش هم معمول بها نيست ديگر بدتر. من در مقابل صاحب جواهر دارم صحبت مىكنم كه اين روايت را معمول بها دانسته، و به اين عمل كرده و مىخواهد از اين تعدى كند من مىگويم نمىشود از اين روايت تعدى كرد، شما مىگوييد به آن روايت عمل نكردند مىرسيم در جاى خودش محل بحث است اين روايت خودش هم،....؟ عمل نكند ديگر بدتر مىشود. بگذرم. پس تا به اينجا فهميديم ما هيچ گونه دليلى بر جواز عفو در حق الناس نداريم. ما مىمانيم و اصل عدم، اصل عدم است ديگر بودن حق عفو دليل مىخواهد، مادامى كه دليلى بر حق عفو نداشته باشيم اصل عدم است هر حقى اثبات مىخواهد، در حق الله ثابت است، در حق الناس ثابت نيست، مقتضاى اصل در اينجا عدم است. شماها بايد ثابت بكنيد كه اين حق را قاضى دارد، امام غير معصوم يك چنين حقى دارد شما بايد ثابت بكنيد يك همچنين حقى را دارد. (سؤال:...؟ جواب: امام معصوم را ما بحث نداريم، امام معصوم از اولويت به اموال و انفس ممكن است استفاده بكند، صحبت اين است قاضى هم مىتواند؟ هيچ كس نمىگويد قاضى مىتواند قاتل را ببخشد، احدى نمىگويد، فبنائاً على ذلك ما تا اينجا رسيديم كه نه، قول به عموميت دليل ندارد. حالا نقطه مقابل قول دوم بود، قول صاحب رياض بود كه قول به خصوصيت بود، (سؤال:...؟ جواب: اون بعد مىآيد مىگويند حضور در دادگاه مطرح است يا بعد از حكم اين در بحث سرقت مىرسيم. ملاحظه كنيد، قول خاص هم داشتيم كه قول جناب صاحب رياض بود، و يكى ديگر از بزرگان كشف اللثام كه تصريح مىكردند خاص بحق الله. آنها دليل شان چه است؟ دليلى كه ما آورديم بهترين دليل است، اصل عدم است، حق بايد ثابت بشود، عموميت بايد ثابت بشود، اثباتش دليل مىخواهد، نفى كه مطابق اصل عدم است، نفى دليل نمىخواهد، ولى صاحب رياض يك دليلى هم آورده كه اين دليل مورد ايراد واقع شده، و در كتاب در المنزود اشكال به اين دليل صاحب رياض كردهاند، دليل چه است؟ ايشان استدلال كرده به روايت صحيحه زريس كناسى، حديث يك باب هجده بود خوانديم قبلاً حديث زريس كناسى را قبلاً خواندهايم معتبر است «عن ابى جعفر عليه السلام» عرض كردم حيدث يك باب هجده از مقدمات حدود است «قال لا يعفى عن الحدود التى لله دون الامام فاما ما كان من حق الناس فى حد فلا بأس بأن يعفى عنه دون الامام» ايشان مىفرمايد يعنى صاحب رياض نظرش اين است، كه در اين روايت دارد امام حد الله را مىبخشد، نه حد الناس را، حق الله را مىبخشد نه حق الناس را، حق الناس را ناس مىبخشند، حق الله را امام، پس اين روايت دليل است به اينكه امام فقط منطقه عفوش حق الله است. از اين روايت استفاده كرده خصوص حق الله را. حالا خوب دقت كنيد اين روايت دلالت دارد بر اين معنا يا دلالتى ندارد، اين روايت سخن از حق الله و حق الناس مىكند يا سخن از اين مىكند توده مردم نمىتوانند در حق الله دخالت كنند، توده مردم در حق الله نمىتوانند دخالت كنند، صحبت از اين نمىكند كه امام در حق الناس نمىتواند دخالت كند، ببينيد دو بحث است، يكى توده مردم در حق الله نمىتوانند دخالت كنند اين يك معنا است، يك معنا اين است، امام در حق الناس نمىتواند دخالت كند، عكس است، روايت اولى را مىگويد كار به دومى ندارد، روايت مىگويد توده مردم در حق الله نمىتواند دخالت كند در حق الناس دخالت نمىكند، توده مردم در حق الله دخالت نمىكنند در حق الناس دخالت مىكنند، اما آن طرفش كار ندارد روايت، امام فقط در حق الله دخالت مىكند، نه در حق الناس. (سؤال:...؟ جواب: امام اعم است (سؤال:...؟ جواب:...؟ اين روايت دلالت ندارد، ما مىگوييم فقط حق الله. روايت ببينيد روايت مىگويد حق الله قلمرو امام است نه مردم، سؤال اثبات شىء نفى ما عدا مىكند؟! اشكال در المنزود همين است مىگويد (سؤال:...؟ جواب:...) امام حق الله قلمرو امام است نه مردم اثبات شىء معصوم يا غير معصوم كارى نداريم هيچ دخالتى ندارد، هيچ دخالت ندارد تكرارنكنيد. صحبت اين است از قديم به ما گفتهاند اثبات شىء نفى ما عدا نمىكند، مىگويد امام در حق الله مى تواند دخالت كند غير امام نمىتواند، ولى آيا اينكه حق الله مىدهى به امام اثبات شىء نفى ماعدا مىكند نفى حق الناس نه. مسئله ششم تا به اينجا تمام شنبه انشاءالله مىرويم سراغ مسئله هفتم.
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...