شنبه 29 ارديبهشت 1403 - 8 ذيقعده 1445 - 18 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب حدود و تعزيرات (آیت الله مکارم شیرازی )
>
جلسه 76
متن
بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين لا سيما بقية الله المنتظر عجل الله تعالى له الفرج و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم
بحث در مسئله رابعه بود از مسائل «ما يثبت به الزن» گفتيم كه در اين مسئله عنوان بحث اين است كه اگر كسى اقرارى به حدى بكند و بگويد علىَّ حدٌ اما تبيين نكند چه حدى است؟ در اينجا اقوالى است. بعضى گفتهاند آن مقدار بايد به او بزنند تا خودش نهى بكند بگويد بس است، بضعى آمدند گفتند اصلاً حد در اينجا جارى نمىشود، مبهم است مجمل است، چنين كسى نبايد حد بهش زد، بعضى هم آمدهاند گفتهاند حدش مىزنيم اقلش هشتاد و اكثر مأة، صد.
پسراغ ادله اين اقوال رفتيم، دليل قول مشهور عبارت بود از روايت محمد بن قيس يا صحيحه محمد بن قيس، همين مضمون در حديث محمد بن قيس آمده كه از على عليه السلام پرسيدند كسى اقرارى به حدى كرده و تبيين نكرده چه كنيم، فرمود آن قدر تازيانه بزنيد تا خودش بگويد بس است كافى است، يعنى خودش تعيين بكند. بعد صحبت شد اين روايت از نظر سند و دلالت اشكال دارد، سند را بيان كرديم و دلالت را هم شرح داديم كه اين بر خلاف قواعد است، تا اينجا بحث شد. شهيد ثانى مىگويد ما نمىتوانيم اين حديث را بپذيريم، بعلت اينكه سندش اشكال دارد و دلالتش هم بر خلاف قواعد مسلمه مذهب است، چرا؟ چون علم اجمالى در اينجا به حد است، و قدر متيقين ندارد، شايد زناى محصنه باشد شايد لواط بوده باشد، شايد زناى به عنف بوده باشد، اينها كه جلد نيست حدش، اينها اعدام است، تازه خود آن زنا هم شلاق زدنش متفاوت است، كيفيتاً كميتاً باهم متفاوت است، پس قدر متيقنى در مسئله نيست اضف الى ذلك كه چهار مرتبه بودن هم در اين روايات ذكر نشده، آن وقت اين چيزى عجيبى مىآيد، ما كسى كه مبهم گفته زنا كردم با يك اقرار صد تا تازيانهاش بزنيم اما كسى كه مبين گفته با چهار اقرار بزنيم، اين هم عجيب است. بعد اضف الى ذلك كله، اين را دقت كنيد، شهيد ثانى مىگويد از همه اينها گذشته ما يك روايت از طرق مخالفين داريم ولو ضعيف است، ايشان مىگويد مثل روايت محمد بن قيص، آن هم ضعيف است، روايتى داريم از طرق عامه عن انس بن مالك، اين روايت مخلاف بحث شما است. «قال كنت عند النبى صلى الله عليه و آله و سلم فجائه رجل فقال يا رسول الله انى اسبت حداً فأقمه علىَّ» حدى بر من است اقامه كن، «و لم يسمه» اسمش را هم نياورد. «قال» قال اين ضميرش به انس بر مىگردد، «فحضرت الصلاة» انس مىگويد موقع نماز شد «فصلى النبى صلى الله عليه و آله و سلم الصلاة» پيغمبر نماز خواند و همان مؤمنى هم كه مىگفت حدى بر من است آن هم آمد نمازش را خواند «فقام اليه الرجل» آن مرد دو مرتبه برخواست «فقال يا رسول الله انى اسبت حداً فذقم فىَّ حد الله» حد الهى را بر من اجرا كن، «قال اليس قد صليت معنا» پس بعد از آنى كه پيغمبر نماز خواند دوباره بلند شد «فقال يا رسول الله انى اسبت حداً فاقم فىّ حد الله» حد خدا را بر من جارى كن، «قال اليس قد صليت معنا؟» نماز با ما خواندى يا نه؟ «قال نعم» من هم با شما نماز خواندم، «قال فإن الله قد غفر لك ذنبك و حدك» حد تو را بخشيد، گناه تو را هم بخشيد، اين جا روايت را در منابع ما است در منابع اهل سنت هم است، در منابع ما در مستدرك است باب نه از ابواب مقدمات حدود، حديث دو، (سؤال:....؟ جواب: بله (سؤال:....؟ جواب: بله؟ چرا در مستدرك است باب نه منتها مستدرك صاحب جواهر در پاورقى اشتباه نوشتهاند در پاورقى صاحب جواهر، نوشتهاند ابواب بقية الحدود، آن بقية الحدود غلط است، پاورقى جواهر را درست كنيد. از ابواب مقدمات الحدود نه بقية الحدود. «و رويه البخارى فى صحيحه» بخارى هم در صحيحش نقل كرده «فى كتاب الحدود» يك بابى به همين صورت دارد «باب اذا اقر بالحد و لم يبيِّن» در آن باب بخارى همين روايت انس را نقل كرده جلد هشتم، صفحه دويست و شش، چاپ بيروت. خوب حالا دقت كنيد، صاحب
جواهر كه ديروز حرفش را نقل كردم گفت اين كلمات صاحب مسالك است اجتهاد مقابل نص است. روايت داريم سندش هم معتبر است محمد بن قيص، مىگويد در مقابل كه نمىشود اجتهاد كرد حالا در اين وسط ما چه قضاوت كنيم؟ خوب دقت كنيد آنجاى حساس بحث اين جا است. اولاً نكتهاى كه ديروز گفتم تكرار كنم كه ما درست است خبر واحد را حجت مىدانيم، ولى حجيت خبر واحد ذو مراتب است، تا بخواهيم چه بهش اثبابت كنيم، هر خبر واحد ثقهاى براى اثبات هرچيزى كافى نيست، اگر مسئله مهمى را بخواهيم اثبات كنيم كه خلاف قواعد است به يك خبر واحد تك نمىشود قناعت كرد، مگر اينكه ضميمه با قرائنى بشود متظاهر باشد مقرون به قرائنى باشد و الا دست برداشتن از قواعد مسلم فقه و شكستن آنها را به يك خبر واحد حد اقل حجيت مشكل است، شاهد اين سخن همان بناى عقلا است، دليل اصلى حجيت خبر واحد چه است؟ بناى عقلا، عمده دليل آن است، آيه، روايت همه اينها مىگويند امضاء بناى عقلا است. دليل اصلى بناى عقلا است عقلا هم همين است، اگر يك كسى بيايد يك مطلب عجيبى مهمى را نقل بكند يك تك خبر باشد شما اعتماد نمىكنيد مىگوييد بايد مقرو باشد به يك قرائنى، يك وقت مىگويد رفيقم از سفر آمده، خوب خبر واحد ثقه است، حالا يك وقت مىآيد نه، خبر مىدهد فلان شخصيت درجه اول آمده در خيابان ارم پياده راه مىرفت من خودم ديدم، مىگويد ما از كسى ديگر نشنيديم شما يك نفر كافى نيستيد، در جاهاى كه مسائل مهم است، بناى عقلا هم اين نيست كه به يك خبر واحد حد اقل حجيت، بنابراين ما براى خبر واحد هم سلسله مراتب قائليم، تا چه مسئلهاى را بخواهيم با آن ثابت كنم. مسائل معمولى عيب ندارد. پس كلام صاحب مسالك را مىشود توجيه كرد. (سؤال:....؟ جواب: همين است ديگر، اصلاً ثقه نيست، اين روايت كه ثقه نبود. (سؤال:....؟ جواب:...) هذا اولاً.
و اما ثانياً لقائل ان يقول اصلاً اين روايت محمد بن قيس مخالف قواعد نيست، كجايش مخالف قواعد است بفرماييد، شما دو نكته مخالف قواعد برايش ذكر كرديد، ما هردو را حل مىكنيم، كجاى روايت مخالف قواعد است؟ اولين نكته مخالفت قواعد اين بود كه ما احتمال مىدهيم زنا باشد، محصنه، حدش اعدام است، پس قدر متيقنى نيست، حد مردد بين المتباينات است، و چون مردد بين المتباينات است بنابر اين قدر متيقنى ندارد، يك اشكال در اين بود ما جواب مىدهيم، مىگوييم وقت اين مؤمنى كه اقرار به حد كرده آماده جلد مىشود خود اقرار ثانوى است كه حد من از قبيل جلد بوده، مگر نمىگوييد يك اقرار مجهولى كرده اينكه خوابيد شلاقش بزنيد، معنايش اين است قبول دارم از اين نوع است، به همين دليل كه شما مىگوييد هركجا گفت بس است به تشخيص خودش عمل كن مگر روايت نمىگويد هركجا گفت بس به تشخيص خودش عمل كن، معنايش اين است نوع حد به تشخيص خود اين قبول مىكنيم (سؤال:....؟ جواب: اين با روايت نمىسازد، روايت..؟ اين است كه اين عالم به حكم است، چون مىگويد هركجا گفت بس بگو بس، اين معنايش اين است كه اين عالم به حكم است مىداند حد چه قدر است، مقدار حد خودش را مىفهميد وقتى گفت بس معنايش اين است مقدار حد من بيش از اين نيست، فرز جايى است كه طرف مقدار حدود را مىداند، (سؤال:....؟ جواب: آن يك بحث ديگر است، فرض اين است كه اين حدود را مىداند ولذا وقتى مىگويد بس، قولش حجت است، در اينجا هم از نظر تعيين نوع حد قولش حجت، وقتى آماده جلد شد معنايش اين است نوع حد من حد جلد بوده. (سؤال:....؟ جواب: من نمىگويم قدر جامع، من مىگويم تعيين نوعش را به خود اين مجرم واگذار كرده، وقتى گفت امام جلدش كنيد اين بايد بگوى آه من حدم اعدام است جلد نيست، چرا نگفت؟ معلوم مىشود قبول دارد حدش از اين قبيل است، و الا مىگفت حدم اعدام است چرا من را جلد مىكنيد؟ (سؤال:....؟ جواب: اون اشكال دوم است، اشكال اول قدر متيقن نيست، اشكال دوم اشكال اقرار است، جدا مىكنم از هم، پس مسئله قدر متيقن نداشتن حل مىشود به اينكه تعيين نوع چون مبهم است به خودش واگذار شده وقتى جلدش مىكنند نمىگويد جلد نكنيد حد من اعدام است. اين دليل بر اين است كه حدش از قبيل جلد است، مفروض كلام هم عالم به حكم است، ولذا مىگويد هركجا گفت نه، نه. يعنى عالم به حكم است. اين يك اشكال.
و اما اشكال دوم چرا چهار مرتبه نگفته (سؤال:....؟ جواب: اجازه بدهيد، و اما اشكال كه شما مىگوييد يك بار اقرار كرده چرا اقرار متعدد نكرده. جوابش اين است كه اقرار در هركجا طورى است، گاهى اقرار چهارتا است گاهى اقرار دو تا است گاهى اقرار
يكى است، كه در حد قذف قولى داريم به اينكه اقرار يكى است، پس يك دانه اقرار براى علم اجمالى به حد كافى است، چون بعضى از حدود يك اقرار كافيش است و آن قذف است على قول، نگوييد چرا شما به يك اقرار اين را شلاق مىزنيد؟ براى اينكه اين حد مبهمى اقرار كرده و حد مبهم يك مرتبهاى هم دارد. (سؤال:....؟ جواب: من مىگويم روايت را حمل بر آن قول كنيم بگوييم روايت ناظر بر آن قول است جزء ادله آن قول است بعداً مىرسيم. روايت يك چيزى خلاف اجماع نيست، با بعضى اقوال مسئله مىسازد، نتيجه اين شد چرا اين ورايت خلاف قاعده نيست؟ به علت اينكه علم اجمالى داريم بين متباينات، و تعيين نوعش به دست خود مجرم سپرده شده، وقتى امام فرمود جلدش كنيد نگفت نه، معنايش اين است جرم من از قبيل جلد بوده. و اما چرا يك بار، چون بعضى از حدود يك بار درش كافى است. (سؤال:....؟ جواب:....). و اما (سؤال:....؟ جواب: فرض ما اين است كه مىداند امام مىگويد آن قدر بزن تا خودش بگويد بس است اما فرض كلام را در كسى كرده كه مقدار حدود را مىداند شما مىگوييد اكثر مردم نمىدانند، اين خلاف روايت است، خلاف متن روايت است.
و اما روايت نس: نكته سوم، نكته اول اين شد كه ما گفتيم روايات حجيت خبر واحد مراتبى دارد، نكته دوم اين شد كه مىتواند كسى بگويد روايت محمد بن قيص اصلاً خلاف قاعده نيست. و اما نكته سوم اين است كه اين روايت انس بن مالك چه ربطى به بحث ما دارد كه مسالك بهش استدلال كرده؟ (سؤال:....؟ جواب: مىرسيم حالا. و اما نكته سوم اين است اين روايتى كه جناب شهيد ثانى در مسالك بهش استدلال كرده روايت انس چه ربط به بحث ما دارد؟ او مال توبه است، كسى كه توبه كند هر حدى داشته باشد ساقط مىشود. آيا به نماز خواندن توبه حاصل مىشود يا نه آن يك بحث ديگرى است. پيغمبر فرموده اين به منزله توبه است، «اليس قد صليت معنا قال نعم قال فان الله قد غفر لك ذنبك و حدك»...؟ اين است توبه كردى، (سؤال:....؟ جواب:...) خودش نمىفهمد توبه كرده امام پيغمبر مىفرمايد توبه كردى، شما اشكال به پيغمبر داريد يا اشكال به من داريد؟ (سؤال:....؟ جواب: گناهش بخشيده است، حد..؟ هم توبه است يا به منزله توبه است، «قد غفر ذنبك و حدك» معنايش اين است «هذه الصلاة بمنزلة التوبة» (سؤال:....؟ جواب: اقرار اول را كه يك بار اقرار كرده قبل از نماز بعد كه مرتبه دوم تكرار كرد بپيش از آن كه صدور حكمى از قاضى بشود توبه كرد، قبل از صدور حكم توبه كردن باعث سقوط حد او شده است، اين ربطى به بحث ما ندارد ما بحث مان در جايى است كه كسى توبه نكرده مىخواهيم ببينيم چه كار به سرش بياوريم، شما مىگوييد يك كسى توبه كرده و با توبه ساقط شد، چرا پيغمبر نگفت بدون نماز حدت ساقط است؟ نمازت باعث شد، (سؤال:....؟ جواب: نمازت چه كارى كرد توبه ات «قد غفر ذنبك و حدك» (سؤال:....؟ جواب:...) آقا شما يك اشكال به روايت پيغمبر داريد يك اشكال به من داريد، من مىگويم معناى روايت، شما مىگوييد روايت اشكال دارد، (سؤال:....؟ جواب: من مىگويم اين روايت معنايش اين است كه توبه قبل از صدور حكم باعث سقوط حد است و نماز خواندن هم به منزلة التوبه است، (سؤال:....؟ جواب: روايت اين را مىگويد ديگر، شما مىگوييد من روايت را قبول ندارم مىگذارم كنار، روايت را بهش استدلال نكنيد شما نحوه بيان من را دقت كنيد، يك وقت مىگوييد روايت اشكال دارد نماز خواندن توبه نيست. شما اشكال در اصل روايت داريد؟ (سؤال:....؟ جواب:....) پس اشكال داريد به روايت داريد نه اشكال به بحث من. (سؤال:....؟ جواب: اشكال من اين است كه روايت مال توبه است. (سؤال:....؟ جواب: بسيار خوب يك بار اقرار كرد، پيغمبر حكم صادر نكرد، اجازه بدهيد ديگر، پيغمبر حكم صادر نكرد تا بعد از نماز، نماز كه خواند توبه بود. قبل از صدور حكم توبه كرد پيغمبر مىفرمايد ساقط است. حالا شما مىگوييد آقا نماز توبه نيست براى اينكه ديگران كه آمدند اقرار كردند چندين بار نماز خواندند. اين اشكال به روايت مىكنيد به من اشكال نمىكنيد، من مىگويم روايت باب توبه است و توبه خارج بحث ما است. توبه قبل از صدور حكم، بعد الاقرار و قبل صدور الحكم، قبل از صدور حكم توبه كرد روايت خارج از بحث ما است. اجنب عن ما نحن فيه است. (سؤال:....؟ جواب: روايت ضعيف السند هم كه است. (سؤال:....؟ جواب:...)
اما فرع سادس كه آقايان ازش سؤال مىكنند: و آن اين است كه برويم سراغ قول ابن ادريس ببينيم چه است، ابن ادريس آمده بود تحديد كرده بود ضرب را من جانب القلة به ثمانين، و من جانب الكثرة بالمأة، آيا ما هم بگوييم، اصل ضرب را گفتيم الى ان ينهى،
قبول كرديم. روايت محمد بن قيص را زنده كرديم دلالتش را هم قبول كرديم سندش را هم قبول كرديم اصل ضرب را هم گفتيم. حالا فرع سوم اين است محدودش بكنيم بين الحدين يا محدود نكنيم، حرف ابن ادريس را بزنيم يا نزنيم، ابن ادريس مىگويد محدود بين الحدين است، دليلش چه است؟ ظاهراً دليلش اين است كه «اخذ بظاهر الاقرار» اقتضا مىكند محدود بين الاقل و الاكثر باشد، اخذ به ظاهر اقرار مىگويد علىَّ حد، كمترين حد هشتاد تا است، بيشترينش صد تا است. اخذ بظاهر الاقرار سبب مىشود كه شما كمتر از هشتاد تا نزنيد و بيشتر از صد تا نزنيد. (سؤال:....؟ جواب:....) خوب اين دليل ابن ادريس در واقع است كه ظاهر كلام اقرار كننده همين است كه اقل و اكثرى برايش قائل بشويم.
و فيه اولاً اولين اشكالى كه به ابن ادريس كردهاند قبل از ما هم ديگران اشكال كردهاند، اين است كه ما حد كمتر از هشتاد تا داريم، حد كمتر از هشتاد تا داريم، كجا؟ قيادة، قيادة واسطه گرى زنا بين دو نفر حدش هفتاد و پنج تازيانه است و ادعاى اجماع هم مىكنند. ادعاى اجماع هم مى كنند كه هفتاد و پنج تا است، اگر اختلافى بود مىگفتيم ابن ادريس شايد گرفتار اختلاف شده، مىرسيم انشاء الله در آينده نزديك كه حد قيادة هفتاد و پنج تازيانه است. توجه كرديد.
و اما بالاتر از صد تا هم داريم يا نداريم؟ گفتند داريم كجا است؟ اگر در زمان شريف و مكان شريف زنا واقع بشود حاكم شرع از صد تا به مقدارى كه مقتضى ببينيد بيشتر مىزند. (سؤال:....؟ جواب: گفتند زيادة الحد. گفتند حد را زيادش مىكنند، از صد تا بما يريه صالحاً، اگر در ماه رمضان بوده، اگر در مسجد و خانه خدا بوده، مرتكب زنايى شده بيش از آن داريم. هذا اولاً.
و اما ثانياً: اشكال دومى كه وارد مىشود به ابن ادريس اين است كه شايد اين آقا مرادش از حد تعذير بوده، علىَّ حدٌ شايد مرادش تعذير بوده، بنابراين ما مىتوانيم به ده تا بيست تا هم اگر نهى كرد قناعت كنيم. ده تا بهش زديم گفت بس است آقا، بس است، قبول كنيم. چرا؟ چون علىَّ حدٌ حمل بر تعذير بشود. (سؤال:....؟ جواب: مىگويم الآن همه اين اشكالها را مىگويم. «و اورد عليه» بر اين ثانى ايراد كردهاند به اينكه اين خلاف ظاهر كلمة الحد است. »هذا خلاف ظاهر كلمة حد» كلمه حد ظاهرش آن حدود معروفه است تعذير را نمىگيرد. از اين گذشته اين را هم دقت كنيد جالب است، از اين گذشته مقدار تعذير به دست حاكم شرع است يا به دست مجرم، به دست حاكم شرع است شما اينجا مقدار تعذير داريد مىدهيد دست مجرم، مىگويد خودش بگويد چه قدر براى من كافى است، خودش حساب خودش را روشن بكند اينكه درست نشد. تكرار مىكنم حساب به هم نخورد. دومين اشكالى كه به ابن ادرى كرديم اولين اشكال كه به ابن ادريس كرديم اين بود كه كمتر از هشتاد و بيشتر از صد در بين حدود داريم. اشكال دوم اين بود كه ممكن است مراد حد نباشد تعذير باشد، بعد ان قلت به اينكه ظاهر كلمه حد همان حدود معروفه است لا التعذير. درست؟ هذاً اولاً ثانياً اگر تعذير باشد تعذير به دست حاكم است نه به دست مجرم. قلنا، هردو را جواب مىدهيم. مىگوييم اما اينكه گفتيد ظاهر كلمه حد حد است معروف است نه تعذير درست است، اما اين در صورتى كه خود مجرم تفسيرش نكند. اگر خود مجرم، مقر بگويد من اين اقرارى كه كردم منظور تعذير بود، آيا مىپذيريد ازش يا نه؟ (سؤال:....؟ جواب:....) كلمه حد بر تعذير اطلاق مىشود؟ خلاف ظاهر است. اگر خودش گفت «مرادى من كلمة الحد التعذير» اگر اين قرينه را اقامه كرد مىپذيريم لابد بايد بپذيريم و ما مىگوييم اين نهى كه مىكنيم قرينه است. (سؤال:....؟ جواب: امام مىگويد نهى بخاطر درد نيست نهى بخاطر اين است كه حد را تعيين مىكند، يعنى تعيين را به خودش واگذار، روايت اين را مىگويد، شما روايت را بگيريد شما روايت را بگيريد، روايت مىگويد تعيين را به خودش واگذار، من مىگويم هم تأييد را به خودش واگذار هم تفسير كلمه حد را، اين تعبير خوبى است، هم تعيين مقدار حد، هم تفسير كلمه، وقتى ده تا زديد گفت بس است، معنايش اين است اين حدى كه من گفتم تعذير بوده ده تا هم بس است. (سؤال:...؟ جواب:....) و اما چرا به دست قاضى نيست؟ چرا؟ مىگوييم آنجايى به دست قاضى است كه نوع گناه معلوم باشد، قاضى مىداند نوع گناه چه است بيان مىكند. اما اينجا نوع گناه كه قاضى نمىداند كه چه است. نوع گناه را خود مجرم مىداند، و بنا شده بگذاريم به اختيار خودش، بنابراين تعيين مقدار اينجا استثنائاً به دست قاضى نيست و به دست مجرم است چون مجرم مىداند چه گناهى كرده، نه قاضى. (سؤال:...؟ جواب: مىگويند شرطى اضافه كنيد مشروط بر اينكه كتاب حدود را خوانده باشد، مفروض روايت اين است
كه خوانده، مىداند. و لذا مىگويد بزنيد تا نهى كند، نمىگويد بزن تا دردش بگيرد و به قول ايشان دادش در بيايد، بزنيد تا بگويد همين مقدار حق من ادا شد، معنايش اين است كه كتاب حدود خوانده مىداند. بنابراين نتيجه (سؤال:...؟ جواب: مىگويد شدتش طورى بوده كه بيش از اين مقدار براى من لازم نيست، همين مقدارى كه گفتيد فرض مان اين است شارع به دست خودش گذاشته تعيين نوع، وقتى تعيين نوع بدست خودش گذاشت، تعيين مقدار حد هم به دست خودش گذاشت. (سؤال:...؟ جواب: روايت مىگويد بزنيد تا نهى كند يعنى چه تا نهى كند؟ (سؤال:...؟ جواب: بگويد بسم است، پس معلوم مىشود آدمى است مىداند به قول ايشان كتاب حدود را خوانده، مىفهمد. مفروض روايت اين است كه مىفهمد اين حرفها را. خوب اگر مىفهمد اينجا بگذار در اختيار خودش. حالا (سؤال:...؟ جواب:... پس تا به اينجا ما قول ابن ادريس را مىخواهم نتيجه بگيرم قول ابن ادريس را نفى كرديم و قبول نكرديم، و ظاهر روايت كه قول مشهور همان است مىگيريم، بزن حد اقل ندارد قطعاً ولو به مقدار، حد اكثر على القاعده دارد اما نسبت به حد اكثر مشهور هم كه مىگويند بزن نمىگويند بزن دو هزار تا تازيانهاش بزن. (سؤال:...؟ جواب: نهى نكرد يعنى دو هزار تا بزن، نه....؟ حد اكثر است، ديدم در بعضى از احكام نوشته بودند مثلاً پنج صد و پنجاه تا ضربه شلاق، خودت معلوم مىشود شلاق نخوردى كه بدانى چهار صد و پنجاه تا آدم تحمل چهار صد و پنجاه تا شلاق را ندارد. بله اين معنايش اين نيست كه چهار صد و پنجاه تا شلاق بزن. توجه داريد؟ اين معنايش اين است كه خوب حد اكثرش را تعيين مىكند مىفهمند اينها را، صحبت حد اقل بود، حد اقلش تعذير است. تعذير بودن به بيان خودش است. (سؤال:...؟ جواب: شما از آن بپرس چرا مجمل مىگويد، دلش نمىخواهد بيان بكند آبرويش برود، نمىخواهد بگويد چه كار خلافى كردم، حكم الهيش چه است. وقت تمام شد من يك نتيجه بگيرم. الى هنا كلام مشهور تمام شد و ما تا اينجا پذيرفتم. ههنا قول رابع من نوشتم كه مرحوم شهيد ثانى قول چهارمى دارد در شرح لمعه روضه و ما كلام ايشان را قول رابيع را فردا مىگوييم از مسئله مىرويم سراغ مسئله پنج انشاء الله الرحمن.
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...