شنبه 29 ارديبهشت 1403 - 8 ذيقعده 1445 - 18 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب حدود و تعزيرات (آیت الله مکارم شیرازی )
>
جلسه 74
متن
بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على اعدائهم اجمعين الى يوم الدين و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم
بحث در مسئله سوم از مسائل ما يثبت به الزنا در زمينه اجراى حد، گفتنىها در اين مسئله گفته شد. بقى هنا شىء اين را بگوييم و برويم سراغ مسئله چهارم. و آن اين است كه در بعضى از عبارات علما احتمال داده مىشود كه بحث از وجود دو حد قذف باشد، نه يك حد زنا و يك حد قذف، تا بحال آنچه بحث كرديم عبارتى مطرح بوده كه رجلى به امرئهاى مىگويد «زنيت بك» سخن از يك حد زنا بود و يك حد قذف، ولى از بعضى از عبارات اين طور استفاده مىشود كه سخن از دو حد قذف است، حد زنا مطرح نيست، و اين نشان مىدهد كه گويا بعضىها «زنيت بفلان» اين را مطرح كردند به صورت خطاب، كسى به ديگرى بگويد «زنيت بفلانة» يان دو قذف است، زنيت نسبت حد زنا است به مخاطب، بفلانة نسبت حد زنا است به آن زن، بنابراين زنيتُ بصورت صيغه متكلم نيست، بلكه زنيتَ بصورت صيغه مخاطب است، اگر اين طور باشد ديگر حد زنا معنى ندارد، زنيتُ كه نگفته كه حد زنا باشد، زنيتَ بفلانة گفته كه اين دو تا قذف از تويش در مىآيد، يكى به دلالت مطابقى، و يكى هم به دلالت التزامى، اگر اين رقم باشد مطلب اين يك بحث ديگرى مىشود كارى به بحث ما ندارد و اين مسئله را هم ما نديدم اشكالى بهش بكنند، ولى از كلمات شيخ طوسى اينطور بر مىآيد در خلاف كه محل نزاع صورت خطاب است، نه صورت متكلم، حالا كلام شيخ طوسى را من در خلاف مىخوانم، مسئلهاى كه سابقاً هم خوانديم و ازش رد شديم ولى حالا رويش بر مىگرديم مىبينيم چهره مسئله چهره ديگرى است، غير از چهره بحث ما است، (سؤال:...؟ جواب: جواهر اقرارات را دارد، چهار تا اقرار بكند و اينها را دارد، ببينيد عبارت شيخ طوسى اين است، در خلاف در مسئله چهل و نه كتاب حدود اين رقم مىگويد: «اذا قال زنيتَ بفلانة او قال زنا بكِ فلانٌ وجب عليه حدان و قال ابو حنيفة يجب عليه حدٌ واحد» من مىخواهم عرض كنم اين عبارت اذا زنيتُ نبايد بخوانيم، «اذا قال زنيتَ» بايد بخوانيم دو شاهد هم دارم، يك شاهدش اين است جمله كه در مقابلش انداخته چه است؟ زنا بكِ فلانٌ، زنا بك فلان دو تا قذف است، زنيتَ بفلانة هم آن طرفش است، آن هم دو تا قذف، يك وقت مىگويد تو به فلانى زنا كردى، يك وقت مىگويد فلان با تو زنا كرده تو با فلانى زنا كردى و فلانى با تو زنا كرده، اين قرينه هم است مثل است، دو تا قذف. از اين دو تا مثال مقابل هم ما قرينه استفاده مىكنيم كه مسئله مسئله مخاطب است و مسئله مسئله حد قذف است، صحبت از حد زنا نيست، اين يك شاهد. شاهد دوم هم صاف شيخ مىگويد عليه حدان، مقيدش نمىكند به اقرار چهار بار، اينكه مقيد به اقرار چهار بار نمىكند عليه حدان صاف مىگويد، اين دليل بر اين است كه دو تا قذف است، قذف چهار بار نمىخواهد، يك بار يك كسى به ديگرى اين جمله را بگويد قصد دارد، مسئله اقرار نيست، مسئله نسبت قذف است، قذف مىكند، بنابراينكه اصلاً مقيدش به تكرار نمىكند خود دليل بر اين است كه اين به صورت مخاطب است نه به صورت متكلم، نمىگويد زنيتُ بفلانة مىگويد زنيتَ بفلانة تو با فلان كس زنا كردى، كه دو تا قذف است نسبت به رجل و نسبت به مرئه و فيه حدان، توجه كرديد؟ (سؤال:...؟ جواب:....) خلاصه ببينيد مسئله اين است كه بعضى از عبارات قابل حمل بر دو حد قذفل است و خارج از مانحن فيه است، بحث ما يك حد زنا بود به اقرار و يك حد قذف بود، عبارات علما در اين زمينه مختلف است باين توجه به اين نكته داشته باشيد و الامر سهل بگذريم. (سؤال:...؟ جواب:... ندارد مجتمعاً آمده، چرا آن شرائطش بماند مجمتع و متفرق آن بعد بايد بيايد، آن در جاى ديگر است، مجتمع و متفرق آن يك شرائطى است كه ايشان در مقام بيان ذكر آنها نبوده، صحبت اين است كه اينها دو قذف است يا يك قذف است، ايشان مىگويد دو قذف است به دو نفر قذف كرده، نقطه مقابلش شاهدش است،
شاهدش كه مىگويد «زنا بك فلان» اين چرا فيه حدان است؟ براى اين است يكى به مرد يكى به زن نسبت داده شده اينكه اقرار نيست زنا بك كه اقرار نيست دوتا قذف است، آن قرينه مقابل خيلى روشن مىكند مسئله را در اينجا كه اولى هم قطعاً به صورت مخاطب بوده نه به صورت صيغه متكلم، عرض كردم و الامر سهل. حالا اين آيه و روايت كه نيست اين كلام شيخ طوسى رضوان الله تعالى عليه است، خواستيم فقط يك نكتهاى اشاره بكنيم كه بهش عنايت داشته باشيد و بگذريم سراغ مسئله چهار. (سؤال:...؟ جواب:...) باز هم به عرضم توجه نكردى او را در مقابل چه مىگويد؟ مىگويد تو با ديگرى زنا كردى يا ديگرى با تو زنا كرده، هردو از يك سنخ است، منتها طرفش اين است تو با ديگرى يا ديگرى با تو، اينها قرينه هم مىشوند بگذريم ديگر اين اين قدر معطلى ندارد. اين كلامى است كه بعضى از بزرگان داشتند يعنى شيخ طوسى دارد.
مسئله چهارم از تحرير الوسيله: «من اقر على نفسه بما يوجب الحد» اقرار كرد على نفسه بما يوجب الحد «و لم يبينه» تبيين هم نكرده آيا زنا بوده محصنه بوده غير محصنه بوده، شراب بوده، چه بوده نگفته، (سؤال:...؟ جواب: «ولم يبينه يعينه؟» بله اين نسخه كه من داشتم شايد لم يبينه بوده من هم يبينه نوشتم، «و لم يعينه» بسيار خوب «لا يكلف بالبيان» اين لايكلف بالبيان قرينه مىشود كه لم يبينه بوده حالا اين مهم نيست، «بل يجلد» مكلفش به بيان نمىكنيم نمىگوييم بيا بگو نه «بل يجلد» مىزنيمش «حتى يكون هو الذى ينهى» تا خودش نهى كند، آن قدر مىزنيم تا بگويد بس، همين مقدارى كه زدى كافى است، «به وردت روايت صريحة» دنبال كلام تحرير است، «به وردت رواية صحيحة و لا بأس بالعمل بها» اين روايت صحيحه اشاره به روايت محمد بن قيس است مفصل از سند و دلالتش انشاء الله بحث خواهيم كرد، «و قيده قوم بأن لا يزيد على المأة» بعضىها گفتهاند بيش از صد تا شلاق نبايد بزند «و بعض بأن لا ينقص عن ثمانين» بعضىها هم گفتند مقيد به اين است كه از هشتاد تا كمتر نباشد، كمترين حد از نظر تازيانه هشتاد تا است، مال قذف است يا شراب است، و بالاترين حد هم صد تازيانه است، نداريم، ايشان هم ديگر قضاوتى نمىكنند «قيده قوم» آيا اين قيد درست است اين قيد درست نيست ما هم مقيدش بكنيم ما هم مقيدش نكنيم تحرير الوسيله كأن انتخابى در اين مسئله نمىكنند و رد مىشوند. حالا در اين مسئله در واقع سه فرع دارد، فرع اول كه امروز موضوع بحث ما است اين است كه «هل يكلف بالبيان او لا يكلف» بهش بگوييم چه كار كردى؟ تا بحال نگفته بودى كه من مرتك ما يوجب الحد شدم، حالا كه گفتى بگو ببينيم چه كار كردى، آيا مكلفش به بيان مىكنيم واجب است؟ يا نه واجب نيست بلكه جايز هم نيست، چه بگوييم؟ در اينجاها آنچه از صاحب رياض استفاده مىشود در اين مسئله اين است كه «لم يكلف البيان بلا خلاف» مسئله اختلافى نيتس، تكليف بالبيان نبايد كرد. اين جلد دوم رياض صفحه چهار صد و شصت و دو، صاحب جواهر هم همين لا خلاف را دارد، منتها اين لا خلاف را آن هم از رياض نقل مىكند كه مسئله لا خلاف فيه كما فى الرياض صاحب جواهر در جلد چهل و يك صفحه دويست و هشتاد و هشت، در آنجا متعرض مسئله مىوشد و مسئله را بدون خلاف يعنى حرف رياض را كأن قبول مىكند مىپذيرد، بسيار خوب.
حالا برويم سراغ ادله مسئله هم ظاهراً مخالفى نقل نكردهاند، البته صاحب جواهر خودش يك احتمال مىدهد كه ما بتوانيم اين را مكلف بالبيان بكنيم، ولى بطور محكم كسى نگفته. برويم سراغ ادله. ادلهاى كه دلالت مىكند «بر لم يكلف» پنج شش تا دليل ذكر كردهاند، خدا رحمت كند صاحب جواهر را كه در يك عبارت كوتاه اين شش تا دليل را پشت سر هم ذكر مىكند، هر خطى از جواهر گاهى يك بحث و يك دليل، خط به خط مطلب تازه. به هر حال دليل اول اصل است، مراد از اين اصل چه است؟ «لم يكلف البيان» اين چه اصلى است؟ آيا بحث ما در وجوب است يا بحث ما در جواز است؟ بحث ما در اين است كه واجبى است تبيين؟ يا نه جايز است مااو را تحت فشار قرار بدهيم بگو بحث در چه است؟ در جواز تكليف بالبيان است يا در وجوب است، اگر بحث در وجوب باشد برائت خوب است، اگر بحث در وجوب باشد كه آيا يجب او را تحت فشار بگذاريم تا تبيين بكند بله اصل برائت از اين وجوب است، قاضى واجب برايش نيست كه مخاطب را تحت فشار بگذارد تا بيان كند. ولى اگر منظور جواز است اصل عدم جواز بگوييم است، چه اصلى دلالت دارد بر عدم جواز در اينجا؟ (سؤال:...؟ جواب: استصحاب؟ استصحاب دليل بر حرمت است؟ (سؤال:...؟ جواب: قبلاً چيزى نگفته بود كه مكلفش كنيم مطلبى نبود. ببينيد اصلى كه در اينجا است يك قاعده است قاعده اين است كه هيچ
مسلمانى را اجبار بر هيچ كارى نمىشود كرد الا بالدليل، من شما را اجبار كنم سر راه را بگيرم آقا بإيست بفرماييد اسم شما چه است، نمىخواهم بگويم نه خير بايد بگويى، خانه تان كجا است؟ نمىخواهم بگويم، نه خير بايد بگويى مىشود مسلمان را مجبور كرد كه مطلبى را بگويد؟ حرام است، اجبار هر كسى بر كارى بر فعلى بدون رضاى او تحميل بر او است حرام است. (سؤال:...؟ جواب: اقرار كرد بيش از اين دلش نمىخواهد اقرار كند به شما چه مربوط است، مىگويد من مرتكب مايوجب الحد شدم مىگويد چه بوده به شما چه مربوط است نمىخواهم بگويم، شما مىگوييد نه حتماً بايد بگوييد، اين تحت فشار قرار دادن اين دليل مىخواهد (سؤال:...؟ جواب: بله؟ كرد اقرار به يك چيز مبهمى كرد حاكم چه حق دارد او راتحت فشار قرار بدهد مسلمان را اجبار بر كار دليل مىخواهد، شما روايتى چيزى دليلى بياوريد كه مسلمانى را مىشود اجبارش بكنيم سخنى بگوييد كارى بكند. (سؤال:...؟ جواب:...) پس اين اصل خوب دقت كنيد اگر سخن از وجوب باشد اصل برائت است، اما اگر سخن از جواز باشد اصل اشاره به قاعده عدم جواز اجبار مسلمين بر كارى يا بر قولى و سخنى، اصل اين است كه جايز نيست الا ما خرج بالدليل. (سؤال:...؟ جواب:... حد ثابت شده اجمالاً شما اجمالش را حد الهى را جارى كن، اجمالش چه اقتضا مىكند قدر متيقن بگير عمل بكن. شما مجبوريد قدر متيقن بگير و عمل كن شما بعنوان يك قاضى قدر متيقن و عمل كن. چه كارش دارى اجبارش مىكنى چه حقى دارى شما، قدر مسلم، آن بعد است فرعها را من از هم جدا كردم، چه كنيم با اين اقرار اجمالى آن بحث دوم است، بحث اول اين است كه آيا حق تبيين داريم يا نداريم؟ حالا كه نداشتيم يا داشتيم بعد چه كار بكنيم آن حكم بعدى است، فرع بعدى است، گفتم در مسئله سه فرع است، جدايش كنيم. اين فرع را رويش بعضىها اصلاً بحث نكردند گذشتند از اين. (سؤال:...؟ جواب:...).
و اما دليل دوم (سؤال:...؟ جواب:... آقا اين فرع را مطرح كرده صاحب جواهر ديگر ادله مال همان است لم يكلف البيان پشت اين شش تا دليل است، و ضرب حتى ينها بعد از اين حرفها است، ببينيد جواهر را اول «لم يكلف البيان» است اين يك فرع، بعدش «ضرب حتى ينها» است اين بعد از اين بحثها است، اون فرع بعد است بعد از اين ادله ذكر مىشود يك صفحه بعد تقريباً مىآيد. ببينيد. بله واما دليل دوم حالا يا شش تا دارد يا پنج تا دليل حالا شك از من است. و اما دليل دوم «الامر بدرء الحد بالشبهة تدرء الحدود بالشبهات» ديگر دستور نداريم، شما چرا اين شبهه را مىخواهيد تبيين كنيد بگذار درء حد بشود بگذار قدر متيقن بشود بگذار بيش از قدر متيقن نشود مشتبه است ديگر، مشتبه است كه اين قذف كرده يا زنا كرده، تدرء الحدود بالشبهات، آن قدر متيقنش بگير هشتاد تا بهش بزن بيشتر ولش كن، (سؤال:...؟ جواب: زائد بر قدر متيقن را من مىگويم تدرء قدر متيقن كه خودش اعتراف كرده اينكه تدرء ندارد، زائد بر قدر متيقن، همان مشكوك تدرء ديگر، مثل اينكه شما توجه نداريد، اصل حد كه مشكوك نيست، مىگويد كارى كردم كه يوجب الحد، قدر متيقنش را بگير ديگر، اينكه مشكوك نيست قدر متيقن، توجه نداريد آقا قدر متيقنى داريم زائد بر قدر متيقن، قدر متيقن اسمش همراهش است، يعنى آن هشتاد تا مسلم است هر غلطى كرده باشد آن هشتاد تا است، زائدر بر آنش مشكوك است و تدرء الحدود بالشبهات، بنابراين چه كار دارى تبيين بكند، (سؤال:...؟ جواب: حالا آن برسيم احتمال زناى محصنه آن يك بحث ديگر است، توجه داريد، ما كه وظيفه نداريم بياييم كار مردم را بشكافيم و فحص كنيم و تجصص كنيم و ببينيم چه كار كرده و حدش راببريم و بالا و بالا و بالاتر، به ما چه مربوط است، شارع گفته تدرء بالشبهات اين شبهه است؟ شبهه در باره چه است تكرار مىكنم، شبهه نسبت به زائد بر قدر متيقن است. (سؤال:...؟ جواب:...).
و اما دليل سوم: دليل سوم روايات متعددى است كه وقتى كسى مىآمد خدمت معصومين اقرار مىكرد، معصومين ترديدى در اقرارش مىكردند «لعلك كنت كذا و لعلك كنت كذا» شايد حواست نيست شايد زنا نمىدانى يعنى چه روايتش را داشتيم، او تدرى ما الزنا؟ مىدانيد زنا چه است؟ شايد تو اشتباه كردى، و شايد حواست جمع نيست برو تو بپرسيم ببينيم عقلت سالم است يا نه؟ ايجاد ترديد مىكردند هم در حال پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم داريم هم در حالات على عليه السلام رواياتش را سابقاً خوانديم آن زن، آن مرد آمدند خدمت على عليه السلام هى ترديد كردند در كلمات شان و امثال اينها، اين دليل بر اين است كه نه تنها ما مكلف نيستيم به تبيين اگر خودش هم گفت بايد خودمان را به اين طرف و آن طرف بزنيم تا آنجاى كه ممكن است نديده بگيريم، مگر
(سؤال:...؟ جواب: نه ترديد است نه تبيين است، مىگويد شايد تو اشتباه كردى، ترديد ايجاد مىكند سؤالش كه ظهور دارد، حضرت مىخواهد اعترافش رااز كار بيندازد بى اعتبار كند وقتى پيغمبر و امام مىخواهند اعترافات را ناديده بگيرند، شما آن وقت از مردم اعتراف مىگيريد؟ اعتراف كرده را مىخواهند ناديده بگيرد، شما اعتراف نكرده مىخواهيد هى تبيينش كنيد روشنش كنيد؟ پس لحن آن روايات بهترين دليل است بر اينكه نه تنها نبايد تبيين كرد در اينجا، تا آنجاى كه مىشود بايد ترديد هم بكنيم ايجاد شك هم بكنيم قبل از چهار بار. (سؤال:...؟ جواب: ما هم قبل از چهار بار مىگوييم درست، ما مىگوييم اصلاً تبيينش نكنيم (سؤال:...؟ جواب: خوب معنايش همين است يعنى اعتراف روشن را ترديد مىكند اعتراف نا روشن را شما مىگوييد روشنش كن، ببينيد (سؤال:...؟ جواب:.... صحبت اين است جاى كه اعتراف روشن را امام مبهمش مىكند، مبهم را لازم نيست روشن بكنيد ديگر، خوب اين واضح است ديگر). و اما اجازه بدهيد اين قياس اولويت است اينجا، تمسك به قياس اولويت است، اعترافات روشن مىگويد زنيت، مىگويد لعلك قبلت لامست، اونجاهاى كه روشن است ايجاد ترديد مىكند به طريق اولى آنجا كه مبهم است بايد به ابهام بماند، دست نبايد بهش زد.
و اما چهارم: روايتى است از طرق عامه كه در سنن بيحقى است صاحب جواهر بهش استدلال كرده، سنن بيحقى جلد هشتم، صفحه سه صد و سى، روايت اين است «من اتى من هذه القاذورات شيئاً» قاذورات اشاره به اين فحشاء و منكرات است كه پيغمبر اكرم طبق اين روايت تعبير به قاذورات كرده است، «فسطر سطره الله عليه» اگر مسطور شان كند خدا هم مىپوشاند، «و ان من بدا صفحته اقمنا عليه الحد» «ان من بدا» آشكار كند «صفحته» صفحه خودش را «اقمنا عليه الحد» خوب اين روايت چه مىگويد؟ مىگويد اگر مسطور بكنيد خوب است، كسى كه مىگويد مسطور بكنيد خودش مىآيد تبيين بكند؟! آقا شما چه كرديد؟ چرا تبيين مىكنيد بگذار همان مقدار مجملى كه گفته همان سربسته بماند شما ديگران را دستور مىدهيد به مسطور ساختن و خود تان در مقام تبيين بر مىآييد؟ اين درست نيست.
و اما دليل پنجم: سند روايت از طرق ما نيست طبعاً مقبول نيست. و اما دليل پنجم آخرين دليل، «قول على عليه السلام» كه ما سابقاً روايت را نقل كرديم سندش را اشاره كرديم در مباحث گذشته بود ديگر مىتوانيد (سؤال:...؟ جواب:...) «قول على عليه السلام» در آن عبارتى كه قبلاً گفتيم كسى آمده بود چهار بار خدمتش اقرار كرده بود بعد از اقرار فرمود «ما اقبح الرجل منكم ان يأتى بعد هذه الفواحش» چه قدر زشت است كسى از شما بعضى از اين فحشاها را انجام بدهد «فيفضح» رسوا كند «نفسه على رئوس البلد» چرا بيايد خودش را رسوا كند «افلا تاب فى بيته؟!» چرا در خانهاش توبه نمىكند «فو الله لتوبته فى ما بينه و بين الله افضل من اقامة الحد عليه» اين حديث دوى باب شانزده است از مقدمات حدود كه قبلاً هم بهش اشاره شده. (سؤال:...؟ جواب:...) باز در اينجا ما تمسك به يك قياس اولويت مىكنيم، مىگوييم شما خودت را بپوشان، نيا اعتراف بكن، نگو اين چه كار زشتى است مىآييد اعتراف مىكنيد وقتى اسلام منطقش اين است گنه كار بپوشاند، حالا اين گناه كارى كه محل بحث ما است اين يك مقدار بيان كرده يك مقدار پوشانده، اجمال حد را بيان كرده، اما توضيحش را پوشانده شما مىگوييد نه، يا الله بگو چه كار كردى؟ (سؤال:...؟ جواب: اين پوشانده يك مقدارش را شما چه اسرار داريد رسوايش كنيد، ثابت كنيد زناى محصنه كردى چه كار دارى، (سؤال:...؟ جواب:...) اين روايت هم دارد اگر كسى نگويد بهتر است، حالا اين آقا آمده نصف مطلب را گفته نصف مطلب را نگفته، شماى قاضى يخهاش را چسبيدى مىگويى يا الله بگو بقيهاش را، شماى قاضى وظيفه دارى؟ يخه اين را بچسبى بقيهاش را بگو، نمىخواهد بگويد نه خير، اين را اينجا نگهش بداريد تا بقيهاش را هم بگويد و الا نگذاريد برود، ما يك همچنين حرفى نداريم. خوب اين پنج تا. اين پنج دليل خوب دقت كنيد كه محتواى اينها مختلف است، مهم اين است، بعضى هايش مىگفت «لا يجب البيان لا يجب التبيين» واجب نيست، اين روايات، اولويتها، معنايش اين است واجب نيست تبيين، ولى بعضى از اينها دلالتى بر تحريم داشت حرمت داشت، حرام است تحت فشار قرار دادن، آن اصل بنابر آن تصريح كه كردم قاعده اقتضا مىكند كسى را تحت فشار قرار مىدهيم، براى تبيين مسائل، آن دلالت بر اين مىكرد كه حرام است، پس اين ادلهاى كه داشتيم بعضش اقتضا داشت عدم وجوب را بلكه استحباب ترك را،
بعضى هايش دلالت داشت بر حرمت، حالا چه فتوا بدهيم؟ قبل از آنى كه ادله مخالف تا به اينجا فتواى ما اين مىشود وجوب ندارد، وجوب تبيين بر قاضى نيست، بلكه راجح هم نيست، رجحان هم ندارد، بلكه حرام است، تحت فشار قرار دادن حرام است. حالا سؤال كردنش بكند، ولى كار مرجوحى است، قاضى مىتواند سؤال كند ولى مرجوح است، كار خوبى نيست نكند، بگذار به حال خودش سربسته بماند، اما تحت فشارش هم قرار بدهيد يا الله يخهاش را بگيريد نگذاريد برود تا اينكه تبيين كند اين حرام است، تحت فشار دادنش حرام، سؤال كردنش مرجوح، و مستحب ترك سؤال است، فشار هم آوردن حرام است در اينجا، در اينجا دو سه تا دليل براى جواز تبيين صاحب جواهر گفته كه نيم بند است، مطالعه مىكنيد ادله را فردا انشاء الله و رحمن بحثش را خواهيم كرد.
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...