شنبه 29 ارديبهشت 1403 - 8 ذيقعده 1445 - 18 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب حدود و تعزيرات (آیت الله مکارم شیرازی )
>
جلسه 72
متن
بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على اعدائهم اجمعين الى يوم الدين و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم
حديث اخلاقى امروز باز يكى از كلمات قصار پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم است، در جلد هفتاد و چهار بهار، البته اينها چاپهاى بيروت است هفتاد و چهار، چاپ ايران هفتاد و هفت مىشود. سه جلد با اينها تفاوت دارد، جلد هفتاد و چهار بهار صفحه صد و شصت و نه، «و قال صلى الله عليه و آله و سلم الدنيا خزرة حلوة و الله مستعملكم فيها فنظروا كيف تعملون» در اين حديث شريف سه جمله است، و هر جملهاى از اين جملههاى سه گانه متكفل بيان مطلبى است، جمله اول «الدنيا خزرة حلوة» دنيا سبز و خرم است، و شيرين است، در واقع هم منظره دنيا را بيان مىكند و هم طعم، از نظر منظره سبز و خرم، از نظر طعم شيرين. «خزرة حلوة» اشاره به اينكه دنيا ظاهرى فريبندهاى دارد، در باره دنيا ما احاديث زيادى داريم اگر كسى اينها را جمع كند و تشبيهات كه در باره دنيا شده است، اينها را دانه دانه بررسى بكند اين خودش يك موضوع مهمى است، گاهى مسئله زرق و برق دنيا فريبندگى...؟ مثل همين است، «الدنيا خزرة حلوة» گاهى اشاره با ناپايدارى دنيا مىشود دنيا پايدار نيست، «الدنيا قنطرة» يك گزرگاه است، يك پل است، پل براى عبور است پل جاى سكنى نيست، محلى نيست كه انسان در آنجا بماند، و توقف بكند. گاهى مسئله بى ارزش بودن دنيا تشبيه «الدنيا جيفة و طالبها كلاب» دنيا جيفه است مردار است، اينها هركدام يكى از ابعاد است، زرق و برق دارد «الدنيا خزرة حلوة» ناپايدار است «الدنيا قنطرة» بى ارزش است «الدنيا جيفة» ولى ابعادى ديگرى هم دارد و آن اين است كه دنيا جايگاه عمل است مسجد احب الله است، متجر اولياء الله است، مصلى ملائكة الله است، نهج البلاغه در باره دنيا اينها را دارد. «مسجد احباء الله و متجرا ولياء الله و مصلى ملائكة الله» يا مزرعة الآخرة دارد، اينها تشبيهاتى است كه هركدام به يكى از ابعاد دنيا اشاره مىكند. فعلاً بعد زرق و برقش «الدنيا خزرة حلوة» زيبا است شيرين است، و اگر زيبا و شيرين نبود آن جمله دوم جا پيدا نمىكرد. جمله دوم مىفرمايد «و الله مستعملكم فيها» جمله مستعملكم فيها ظاهراً به معنى امتحان است خدا شما را در دنيا به كار مىگيرد مستعمل يعنى به كار گرفتن يعنى امتحان مىكند. اگر زرق و برقى نداشت امتحانى نبود، اگر شيرين و جذاب نبود امتحانى نبود، آن چيزى كه انسان را تقويت مىكند و نيرو مىدهد مردان خدا را قوى مىكند از نظر معنويت مقاومت در مقابل آن زرق و برق است، دنيا به انسان چشمك مىزند به سوى خودش دعوت مىكند احساسات انسان را تحريك مىكند، اگر در مقابل آن چشمك زدنها تحريك كردن دعوتها بتواند مقاومت كند آن وقت قوى مىشود، و الا صرف نظر كردن از يك چيزى كه اصلاً زرق و برقى ندارد قوت و قدرت روحى به انسان نمىدهد. «و الله مستقبلكم فيها» خداوند شما را امتحان مىكند در اين دنيا. جمله اول اشاره به زرق و برق دنيا جمله دوم اشاره به امتحان است. و جمله سوم «فانظروا كيف تعملون» معيار عمل است، بنگريد چه عملى انجام مىدهيد، سرمايه روز قيامت عمل است، مايه نجات عمل است، مايه افتخار عمل است، بقيه چيزها را از ذهن مان بيرون كنيد، عفو خدا است نمىدانم شفاعت است، ولى فراموش نكنيد آن اساس عمل انسان است، حتى لياقت شفاعت و لياقت عفو هم در سايه عمل است. اگر هيچ عملى نداشته باشد لايق عفو هم نيست لايق شفاعت هم نيست. گاهى يك كار كوچك خالصانهاى كرده همان مشمول عفو مىشود. باز يك كارى كرده يك قدمى برداشته، بدون هيچ چه كه نمىشود مشمول شفاعت و مشمول عفو خدا قرار گرفت. خدا حكيم است خداوند حكيم بى حساب كارى نمىكند، همه اينها بر محور عمل دور مىزند. ولذا فرمودند آنچيزى كه باعث نجات روز قيامت است همان عمل انسان است، همان تقواى انسان است «تزودوا فان خير الزاد التقوى» در بعض تعبيرات روايات آمده، امالى و
آرزوها شما را فريب ندهد برويد سراغ عمل، كار كنيد، كار كنيد تا اهل نجات بشويد.
منتها مشكل مهمى كه در زندگى بشر است اين است كه يك نواخت بودن اين زرق و برق دنيا گاهى انسان را غافل مىكند، و نمىداند دنيا واقعاً ماهيتش چه است. يكوقت مىرسد به آخر خط مىبيند همه چيز تمام است راهى هم براى جبران نيست، به ما دستور دادند براى اينكه بدانيم پايان دنيا چه است، براى اينكه بى ارزشى دنيا را بدانيم گاه گاه برويد به زيارت اموات، واقعاً انسان وقتى مىرود بر سر مزار گزشتگان مخصوصاً دوستانش، دوستانش را مىبيند در آنجا خوابيدهاند، تا ديروز در جمع بودند باهم بوديم امروز بين ما و آنها جدايى افتاد و هيچ كس هم نمىداند فردا چه كاره است «ما تدرى نفس ما ذا تكسب غداً و ما تدرى نفس بأىّ ارض تموت» هيچ كس هم از فردا خبر ندارد، مرگ و ميرهاى عجيب و غريب، پايان زندگىهاى عجيب و غريب، بدون استثنا كوچك، بزرگ، جوان، پير، عالم جاهل، قانون كه هيچ استثنايى نمىشناسد و هيچ فرقى بين افراد نمىگذارد، انسان وقتى اينها را مىبيند تكان مىخورد بيدار مىشود، متوجه مىشود، آثار گذشتگان را انسان مىبيند، قصرهاى درهم شكسته شاهان را مىبيند، قبرستانهاى خاموش را مىبيند، ثروتهاى به جا مانده آنها را مىبيند، اموال آنها را مىبيند، خوب اينها همهاش درس است براى اينها. من به شما قول مىدهم صد سال ديگر، هشتاد سال ديگر احدى از ما نيست، هيچ كدام ما حالا خيلى بخواهيم دست بالا بگيريم ديگر جوانترين افراد هم صد و بيست سال عمر كند نيست ديگر و همه خواهند رفت، و يك قبرستان خاموشى از ما باقى مىماند (سؤال: آقا العلماء باقون جواب: بله علماء باقون حسابش جدا است، مصداق علما بودن كار مشكلى است، خدا مىداند بعضى از تعبيرات در باره مسئوليت علما آمده كه پشت انسان را مىلرزاند، ساده نيست، هرچه سواد تان بالاتر برود مسئوليت تان بيشتر است، شوخى هم نداريم، مقام بالاتر مىرود مسئوليت بيشتر مىشود، فراموش نكنيد «الناس كلهم هالكون الا العالمون و العالمون كلهم هالكون الا العاملون و العاملون كلهم هالكون الا المخلصون و المخلصون فى خطر عظيم» مخلصون هم در خطر عظيم است اين حديث مشهور و معروفى است، استثناى ندارد. به هر حال اميد واريم انشاء الله تعبيرات اين روايت باعث بشود كه ما هدف نهايى مان را فراموش نكنيم به موازات درس خواندن تهذيب نفس كنيم، سير و سلوك الى الله را فراموش نكنيم روش بزرگان و علما را فراموش نكنيم، اين مسير را در موازات پيشرفت علم ادامه بدهيم هرچه علم مان بيشتر خوف مان بيشتر تقواى مان بيشتر انشاء الله نورانيت بيشتر و اين نمىشود مگرمراقبت دائم از خود مان بكنيم، نكنيم رفتيم، «و قال صلى الله عليه و آله و سلم الدنيا خزرة حلوة و الله مستعملكم فيها فنظروا كيف تعملون»
و اما بحثى كه در باره حد زنا و اقرارحد زنا داشتيم، رسيديم به مسئله سوم، در مسئله سوم، بحث در اين بود كه «لو قال زنيت بفلانة العفيفة» مسئله سوم از مسائل ما يثبت به الزنا «لو قال زنيت بفلانة العفيفة لم يثبت الزنا الموجب للحد فى طرفه» زنا ثابت نمىشود مگر اينكه چهار بار بگويد «الا اذا كررها اربعة» خوب اين معلوم است اين چيز تازهاى تا به اينجاها نيست، اين همان چهار بار است كه اقرار تا نشود ثابت نمىشود اين بحثهاى گذشته است، از اينجا مطلب جديد ما است، در واقع آن جمله توطئه و مقدمهاى بوده است براى اين جملهاى كه مىگوييم «و هل يثبت القذف بذلك للمرئة» آيا با اين جمله كه مىگويد زنيت بفلانة العفيفة آيا قذف به اين ثابت مىشود براى مرئه؟ «فيه تردد و الاشبه العدم» مىگويند ترديدى در اين مسئله اشبه هم به قواعد عدم قذف است «نعم» بعد اگر عبارت را عوض كند «لو قال زنيت بها و هى ايضاً زانية» هى ايضاً زانية را هم بگويد «زانية بزنائى فعليه حد القذف» اگر بگويد زنيت بفلانة اين حد قذف ندارد، اما اگر بگويد و هى ايضاً زانية بزنائى، حد قذف دارد. (سؤال:...؟ جواب: تمام اين مسئلهها رابايد در بحث قذف مىگفتند، هيچ كدام اين مسائل مربوط به بحث نيست تعجب است چرا اينجا آوردند، «هذه المسئلة من فروع مسئلة القذف» تمام اين اما چهاربار كه جلوتر بود كارى نداشتيم تكرار شد. بقيهاش فروع مسئله قذف است و تعجب است كه فروع مسئله قذف را چطور آورده اند اينجا، خوب در كتب بسيارى از قدما و متوسطين مثلاً آوردهاند اين را آقايان هم دنباله روى كردهاند از آنجا آوردهاند در حالى كه مناسب بود اين مسئله را در بحث قذف مطرح مىكردند. حالا اين يك نكته در نظر تان باشد. (سؤال:...؟ جواب: بله؟ صاحب جواهر كه سهل است قبل از صاحب جواهر هم آوردند. عدهاى زيادى آوردند اين را در بحث زنا، صحبت اين است اگر بخواهيم تقليد از آنها نكنيم حق مسئله اين است كه اين جزء مسائل قذف باشد يا اين جزء مسائل اقرار به زنا باشد؟ خوب اين جزء مسائل قذف است ديگر، كارى به بحث ما ندارد. حالا بزرگان اين كار را كردند كه ما نمىتوانيم تقليد بكنيم، به هر حال. حالا هرچه است بالاخره ما چون مىخواهيم فعلاً به سبك تحرير الوسيله جلو برويم ناچاريم بجث كنيم و برويم جلو بالاخره مسئله را حل كنيم، مال آن مسئله باب قذف است. نسبت به آنجاى كه بگويد «زنيت بفلانة» اسم كسى را هم نياورد، اول اين فرع را بگويد بعد «و هى زانية بالزنائى» آن واضح است، اگر بگويد «زنيت بفلانة» آيا اين قذف مىشود يا قذف نمىشود اين سه قول درش است، قول كسانى است كه مىگويند قذف مىشود حالا عباراتى را از علما مىخوانم. قول اول اين است قذف است، حد دارد همان بال اور حدش مىزند. بار او حد زنا نمىزنند، ولى بار اول حد قذف مىزنند. قول دوم اين است كه نه قذف نيست، همان طور كه در تحرير گفته عدهاى ديگر دارند مىگويند قذف نيست. قول سوم هم تردد و توقف است، در مسئله توقف كردند بعضىها فتوا ندادند. نه اين طرف، نه آن طرف، لابد اگربخواهند عمل به احتياط كنند، بايد طرفين صلح و مصالحه كند چون جاى احتياط نيست، قذف حد بزنيم ممكن است حرام باشد، نزنيم هم ممكن است حرام باشد چون حق طرفينى است، اينهاى كه قائل به تردد اند راه احتياط در اين مسئله نيست، چون تزاحم حقوق است. از يك طرف حق مقذوف است، از يك طرف حق قاذف است، حد بزنيم محذورى دارد نزنيم محذورى دارد، لابد در اينجا بايد قاضى بگويد تصالح كنيد ديگر همديگر را حلال كنيد. (سؤال:...؟ جواب: ابداً بفلانة كه مىگويد نه معنايش نامعلوم است اسمش كه نياورده، (سؤال:...؟ جواب:...)
خوب اول كلامى از شيخ در خلاف نقل كنم، «قال فى الخلاف» در كتاب حدود مسئله چهل و نه، «اذا قال زنيت بفلانة» مرد مىگويد «زنيت بفلانة او قال زنا بك فلان وجب عليه حدان» در هردو صورت دو حد است، يعنى حد زنا و حد قذف «و قال ابو حنيفة يجب عليه حد الواحد» (سؤال:...؟ جواب: او است ندارد و، «او» او دارد، حالا مىرسم «او قال زنا بك فلان (سؤال:...؟ جواب: بله درست است، اگر بگويد قال زنيت بفلانة دو حد دارد يك حدش چه است؟ حد زنا اگر چهار بار باشد، يك حدش حد قذف است. اما اگر بگويد «زنا بك فلان» دو تا حد قذف دارد، يك حد مال مرد است چون نسبت زنا به مرد داده، فلان و يك حد هم مال نستب به زن داده. بگويد زيد با عمرو زنا كرده دو تا حدش بايد بزنند ديگر، هم زيد را قذف كرده، هم عمرو را قذف كرده. آن دو تا حد قذف دارد اولى يك حد قذف، يك حد زنا دارد. (سؤال:...؟ جواب: اولى يك حد زنا است يك حد قذف است. دومى دو حد قذف است، (سؤال:...؟ جواب: زنيت بفلانه اگر اين را بگويد اين دو حد قذف مىشود. «و قال ابو حنيفة يجب حد عليه حد واحد و به قال الشافعى فى القديم» شافعى دو كتاب دارد كتاب قديم كتاب جديد، در كتاب قديم با جديد آرائش باهم متفاوت است، «و به قال الشافعى فى القديم و قال فى الجديد فيها قولان» دو قول گفته حد واحد دارد دو حد دارد. خوب مرحوم شيخ مفيد در مقنعه و حلى در سرائر، اينها هم قائلند به ثبوت دو حد، شيخ مفيد در مقنعه، ابن ادريس حلى در سرائر اينها هم قائلند به دو حد، ما اينها را نقل مىكنيم از سلسلة الينابيع الفقهية جلد بيست و سه صفحه بيست و نه و دويست و بيست و شش، ولى مرحوم علامه در قواعد در اين حكم اشكال كرده و كاشف اللثام وجهى براى تعدد حد ذكر كرده وجهى براى وحدت حد ذكر كرده، تعدد وحدت، و ظاهرش تعدد است، بنابر اين كاشف اللثام جزء طرفداران تردد و توقف است، محقق در شرايع هم كه ديديد متن جواهر كه شرايع است او هم دارد فيه تردد، توقف كرده، (سؤال:...؟ جواب: رد اصل حد قذف، حد زنا كه سر جاى خودش است، و لكن صاحب جواهر در آخر كلامش مىگويد يك حد، طرفين را نقل مىكند مىگويد حد واحد، حد قذف نيست مثل تحرير الوسيله، تحرير الوسيله هم مىگويد حد ندارد، فقط حد زنا دارد، ديگر حد قذف ندارد، صاحب جواهر هم در آخر كلامش مايل به حد واحد مىشود. خوب مسئله سه قول داشت مقدارى از اقوال را دانستيم، هركسى چه انتخاب كرده است بعضى وحدت حد، بعضى تعدد، بعضى توقف، مسئله سه قولى است، (سؤال:...؟ جواب: تعذير بعد مىآيد فعلاً بحث ما حد است، تعذير على كل حال دارد آن بحث بعد مىآيد صحبت تعذير را نكنيد فعلاً.
خوب حالال ببينينم دليل مسئله چه است عمده دليل مسئله كدام است خوب دقت كنيد. عمده دليلى كه دلالت بر تعدد حد مىكند دو حد عمده دليل ما دو چيز است، اولاً (سؤال:...؟ جواب: هيچ چه ماداريم همان حد قذف را مىگوييم دو حد يعنى حد قذف، (سؤال:...؟ جواب: خيلى خوب حالا اين عبارات را خوب دقت بكنيد ما ادلهاش را بگوييم با ادله روشن مىشود دو حد كه مىگوييم يعنى حد قذف دارد حد زنا كه معلوم است يعنى چهار تا ديگر. اما دليل بر اينكه حد قذف دارد، حالا به قول ايشان كه اشتباه نكند افراد، مىگوييم دليل بر اينكه در اينجا حد قذف هست، دو دليل عمده است، دليل اول اين است كه كسى كه مىگويد «زنيت بفلانة» اين ملازم قذف او است، من با او زنا كردم يعنى اون هم با من زنا كرده، يعنى به عبارة اخرى عبارت زنيت بفلانة ظاهر در اين است هم من زنا كردم، هم او زنا كرده است، ظهور دارد (سؤال:...؟ جواب: حالا ببينيم دارد يا ندارد فوراً فتوا ندهيد.
ان قلت، ان قلت را از طرف اين مستدل صحبت مىكنيم كه آيا اين مصداق شبهه نيست؟ اگر اينكه زانى باشد طرف مقابل ممكن است زانى نباشد، ملازمه عرفى نيست، اين زانى است آن...؟ است، اين زانى است آن مكره است، اين زانى است آن در خواب است، كه گفت وقتى كسى گفت زنيت بفلانة معنايش اين است اون هم زانى است، نه زانى بودن اين نفر اول ملازمه با زانى بودن نفر دوم ندارد، ممكن است طرف مقابل مكره باشد ممكن است مشتبه باشد ممكن است فى النوم باشد بالاخره خيلى احتمالات دارد. (سؤال:...؟ جواب:... حالا باز هم فتوا ندهيد بگزاريد يواش يواش همه اينها را من مىگويم، ظاهر است ظاهر نيست آيا اون فرد نادر است فرد عالم است همه اين حرفها را من مىزنم. آمدم به صورت ان قلت و قلت در آوردم كه مسئله روشن بشود. بگذاريد من يك خورده تا آخر بگويم اشكالات نكنيد همهاى خورده ريزها را مىگويم. (سؤال:...؟ جواب: حالا بحث در زنيتُ بفلانة است نه زنيتَ، متن تحرير اين است چون مىگويد اگر چهار بار بگويد حد جارى مىكند اين زنيتُ مىگويد، اين را جزء مصاديق اقرار شمرده زنيتَ بفلانة نمىگويد. (سؤال:...؟ جواب:....) پس ان قلت اين است كه اين ملازمه عرفيه ندارد، اگر اين زانى باشد دليل بر اين است كه دومى زانى بودن نيست، ممكن است از آن به دليل از دلائل مصداق زنا نبوده باشد، اين نسبت نسبت قذف نمىشودم علاوه براين شبهه هم باشد تدرء الحدود بالشبهات ديگر، «ولو كان الشبهة تدرء الحدود بالشبهات» و به قول صاحب مسالك مىگويد «و العام لا يستلزم الخاص» منظور از عام كدام است؟ زنيت بفلانة است لا يستلزم الخاص كه مرئه زانيه باشد، چون اعم است از اينكه اون زانيه باشد يا مكرهه باشد يا مشتبهه باشد، عام مستلزم خاص نيست، اين ان قلت.
جواب: جوابش اين است كه نه ظهور عرفى دارد درست است كه مصادق نادرهاى ممكن است داشته باشد ولى ما نوكر مصادق نادره كه نيستيم در خواب بوده مكره بوده اينها مصادق نادر است، وقتى مىگويد زنيت بفلانة يعنى آن هم زانية است. ظاهرش اين است. و اما شبهه الحدود تدرء بالشبهات در باب قذف نيست، چون حق الناس است در حق الناس تدرء نمىگويند، چون لطمه به اين بخورد يا به آن بخورد، الحدود تدرء بالشبهات مال حق الله است مال زنا است نه مال قذف. ولذا گفتهاند قاعده الحدود در اينجا جارى نمىشود. الحدود را ما قائل هستيم اما نه در قذف، قذف حق الناس است، كه خون اين از خون آن رنگينتر نيست، شما بخاطر الحدود به اين حد نزنيد آن مقذوف بيچاره را ناراحت كنيد خوب اين حق الناس است اينجا جاى اين نيست كه احتياط كنيد الحدود تدرء بالشبهات، پس قاعده الحدود جارى نمىشود اين عبارت هم ظهور عرفى دار و شاهد اينكه ظهور عرفى دارد طرف وقتى بشنود ناراحت مىشود. بگويد با فلان زن عفيف پاك دامن من زنا كردم اين به گوش آن زن برسد به گوش شوهر آن زن برسد ناراحت نمىشود؟! ناراحت مىشود.
اللهم الا ان يقال ناراحت شدنش براى اين است كه اون را در محل احتمال قرار مىدهيم ولو نسبت قطعى هم نباشد اينكه مىگويد زنيت بفلانة يك احتمالش اين است خواب باشد، يك احتمالش بيدارى است يك احتمالش اكراه است، يك احتمالش اختيار است يك زن پاك دامن را در معرض احتمال قرار دادن خود آن غلط است، اون ناراحت مىشود. ناراحت شدن دليل نيست، يك روايت داريم كه يك كسى آمد خدمت حضرت امير عليه السلام عرض كرد اين مرد به مادر من بد مىگويد، فرمود چه گفته، گفت مىگويد من در خواب با مادر تو عمل خلافى انجام دادم فرمود ناراحت چرا در خواب مىگفته، ناراحت شدن حضرت فرمود بسيار خوب تو هم بايد حدش بزنى تو آفتاب آن را نگه بدار به آن سايهاش شلاق بزن هتشاد شلاق مثلاً به آن سايهاش. خواب ديده. ولى البته آن ايزاء كه كرده اگر قصد ايزاء بوده تعذير براى ايزاء آن يك حساب ديگرى دارد من حساب تعذير را نمىكنم فعلاً صحبت حد است. پس نتيجه اين شد تا بحال گفتيم ظهور دارد بعد ان قلت مىگويد ظهور ندارد قلت مىگويد ظهور دارد ولو اينكه احتمالات ديگر باشد احتمالات ديگر مانع ظهور نمى شود. علاوه براين آمدند به يك اصولى هم در اينجا تمسك كردهاند، (سؤال:...؟ جواب: چه؟ بله الحدود تدرء مىگويند يك حكم امطنانى است اگر نظر تان باشد در لا ضرر مىگفتند لاضرر حكم امطنانى است، اگردوران امر بين ضررين باشد ضرر زيد و ضرر عمرو لاضرر شامل احدهما مىشود نه چرا؟ چون امطنان به اين باعث عدم امطنان به آن است، و بالعكس، و چون حكم امطنانى است موارد تعارض ضررين را نمىگيرد، ياد تان است؟ الحدود تدرء يك حكم امطنانى است، اين جا امطنانى نيست كه به قاذف منت بگذارند مقذوف را بيچاره كنند. لذا الحدود تدرء تصريح كردند اينكه من مىگويم تصريح شده در بعضى از كتب تصريح شده كه الحدود تدرء بالشبهات شايد مسالك حالا من اينجا يادداشت نكردم كه چه مىگويد ولى قبل از ما گفتهاند اين را كه الحدود تدرء بالشبهات شامل باب قذف نمىشود چون باب حق الناس است، مثلاً اين را تعبير از من است اين حكم امطنانى است و اين حكم امطنانى را در اين گونه موارد نمىشود جارى كرد. حالا من اين دليل اول را مىخواهم تمامش كنم. بعضى آمدند اينجا تمسك به يك اصولى هم كردند در همين دليل اول، اصل عدم اكراه است، اصل عدم شبهه است، اصل عدم خاب است، با اين اصل عدمها چه ثابت كنيم؟ بگوييم زناى مختاراً بوده ملازمه را درست كنيم بگوييم اين زناى مختاراً بوده، حالا اين اصل در كلمات بعضىها من ديدم، اين اصل معنايش چه است؟ اصل عدم اكراه اين چه اصلى است؟ استصحاب است؟ چه اصلى است؟ استصحاب معارضه به مثل است اصل عدم اختيار است اصل عدم اكراه است اصل عدم خواب است اصل عدم بيدارى است، همه اينها حادث است، كل اينها امور حادثه است همهاش اصل عدم دارد، اكراه امرحادث است اختيار هم حادث است، شبهه امر حادث است غير شبهه امر حادث است، خواب حادث است بيدارى هم حادث است، آدم مىخوابد يك امر حادثى است، از خواب بيدار مىشود يك امر حادثى است همهاش حادث است. اين چه اصلى است كه در اينجا كه مىتواند بگويد چه اصلى است در اينجا؟ (سؤال:...؟ جواب: اصل در اينجا اصل نه اصل برائت است نه اصل در اينجا اصل موضوعى است نه اصل استصحاب است ظاهراً اصل در اينجا به معنى ظاهر الحال است، ظاهر حال انسان كارى كه مىكنند اختياراً انجام مىگيرد. ظاهر حال اختيار است اضطرار فرد نادر است، ظاهر حال بيدارى است اعمالش را انسان در بيدارى انجام مىدهد، الى آخر. ما معنى براى اين اصل نمىتوانيم در اينجا پيدا كنيم مگر ظاهر الحال پس بر مىگرديم به اصل مسئله، نتيجه شد آنى كه سرنوشت مسئله را تعيين مىكند اين است كه آيا زنيت بفلانة ظهور دارد كه آن هم زنا داده يا نه، اگر ظهور عرفى دارد، بسم الله قذف است اگر ظهور عرفى ندارد نه. فعلاً اين دليل اول را داشته باشيد مسئله ناتمام است شنبه انشاء الله الرحمن تمامش مىكنيم.
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...