شنبه 29 ارديبهشت 1403 - 8 ذيقعده 1445 - 18 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب حدود و تعزيرات (آیت الله مکارم شیرازی )
>
جلسه 71
متن
بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين لا سيما بقية الله المنتظر عجل الله تعالىله الفرج و لعنة الله على اعدائهم اجمعين الى يوم الدين
قبلاً يك مطلبى از بحث سابق باقى مانده بود كه تضادى بود در ميان كلام شيخ طوسى رضوان الله تعالى عليه، كه ايشان در مورد اقرار اخرص در باب زنا كه آيا اقرارش پذيرفته مىشود يا نه؟ از اهل سنت نقل كرده بودند كه «قال ابو حنيفة لا يلزمه الحد و لا القتل» از ابو حنيفه نقل كردند و از شافعى «و به قال الشافعى» از شافعى نقل كرده بودند كه اقرارش پذيرفته مىشود، از ابو حنيفه نقل كرده بودند كه اقرارش پذيرفته نمىشود، در حالى كه كتاب الفقه على المذاهب الاربعة مىگويد همه ائمه اهل سنت معتقدند كه اقرار اخرص در باب زنا پذيرفته نمىشود، گفتيم آيا كلام الفقه على المذاهب الاربعة صحيح است كه آنها متفقند بر عدم قبول اقرار اخرص در باب زنا، يا نه كلام شيخ طوسى و بعض ديگر كه شافعى را مخالف در اين مسئله مىدانند و مىگويند شافعى معتقد به قبول اقرار اخرص است. بامراجعه به مغنى ابن قدامه كه از كتابهاى معروف خود آنها است، معلوم شد كه حق با شيخ طوسى است، شافعى از كسانى است كه معتقد است اقرار اخرص پذيرفته مىشود، كلامى كه ابن قدامه دارد خلاصهاش اين است، يك تكه عبارتش را مىخوانم از مغنى ابن قدامه جلد ده صفحه صد و شصت و پنج، كه از كتب خيلى مشهور فقهى آنها است خيلى مفصل است. ايشان اين طورى مىگويد «قال القاضى عليه الحد» يكى از فقهاى اهل سنت هم قاضى قائل شده به اينكه «عليه» يعنى اخرص «عليه الحد و هو قول الشافعى» يعنى اجراى حد بر اخرص عند الاقرار قول شافعى است. تا اينجا كه استدلال مىكند مىگويد «لأن من صح اقراره» استدلال را دقت كنيد «لأن من صح اقراره بغير الزنا صح اقراره به كالناطق» در واقع همان دليل دومى است كه ما گفتيم، وقتى ابواب مختلف فقه را بررسى مىكنيم اقرارات اخرص به جاى نطق است كالناطق است، وقتى كه استقراء كنيم موارد ديگر اقرارات اخرص پذيرفته شود، دليل است كه در باب زنا هم اقرار پذيرفته مىشود، آن هم همين استدلال را ذكر كردهاند. بعد مىگويد «و قال اصحاب ابى حنيفة لا يحد» اصحاب ابى حنيفه گفتهاند لا يحد، حد جارى نمىشود، عين همان چيزى كه شيخ طوسى در خلاف فرموده. «و لا ببينة» ببخشيد من عبارت را چيز كردم. «و قال اصحاب ابى حنيفة لا يحد باقرار و لا ببينة» نه با اقرار حدش مىزنيم نه با بينه، با اقرار چون اخرص است، اقرارش صريح نيست، با بينه به علت اين كه مىخواهد يك عذرى بياورد و بگويد شبهه بوده نم دانستم نمىتواند بگويد. نه با بينه و نه با اقرار، يك چراغ سبزى مىدهيم به اخرص كه هر كارى دلش مىخواهد بكند بكند، «لأن الاشارة تحتمل ما فهم منها و غيره» يعنى چه؟ اشاره هم احتمال دارد همين مفهومش باشد ممكن هم است چيزى ديگرى بگويد، پس صراحت ندارد، «فيكون ذلك شبهتاً فى درء الحد» بينهاش هم بعد مىگويد كه كافى نيست بعلت اينكه يحتمل اين شبههاى داشته جهلى داشته نمىتواند بگويد، بنابراين خوب معلوم شد كه در اقوال عامه حق با شيخ طوسى بوده است با مراجعه به كتب خود شان و كتب مشروحه و مبسوطه شان معلوم شد كه در مسئله اخرص اختلاف بين اينها است و اتفاقى در ميان آنها نيست. خيلى خوب. از اين بحث گذشتيم و اما برويم دنباله بحثى كه داشتيم، تا بحال از مسئله دوم از مسائل اقرار به زنا شش فرع را گفتهايم.
فرع هفتم كه آخرين فرع: «لو احتاجت اشارة الاخرص الى الترجمان» اگر اشاره اخرص محتاج به مترجم باشد «يكفى فيه شاهدان عدلان» اخرص اگر احتياج به مترجم داشته باشد شاهدان عدلان كافى است، البته ما از اينجا مىتوانيم دست بيندازيم به اختلاف السنه، كه در اختلاف السنه چه؟ اگر يك خارجى را دست گير كردند و آورند پيش ما و دارد اقرار مىكند به يك چيزى و به
زبان خارجى و قاضى هم زبانش با زبان متهم يكى نيست، آنجا هم يحتاج الى الترجمان، پس كما اينكه اخرص گاهى مترجم مىخواهد، گفتيم «لأن لهم لسان مخصوص» گنگها يك زبان دارند، و اين زبان شان خبر گزارى خبر مىدهد براى شان اخبار مىدهند، سركلاس با زبان گنگها درس مىدهند، زبان ويژه و مخصوص دارند خوب مترجمى مىخواهد بيايد ترجمه بكند، اينجا شاهدان عدلان و همچنين در ناطق در آنجاى كه لسان متهم با لسان قاضى دو تا باشد، آنجا هم مترجم نياز است. از كسانى كه تصريح به اين مسئله كردهاند مرحوم شهيد ثانى است در روضه شرح لمعه، «حيث قال» كلام شهيد ثانى را مىگويم «ولو لم يفهمها الحاكم اعتبر المترجم» لو لم يفهمها ضميرش به چه بر مىگردد؟ به اشاره اخرص، حاكم اگر نفهمد مترجم را مىآورد، «و يكفى فيه اثنان» چهار تا لازم نداريم در مترجم، دو تا لازم داريم، «و يكفى فيه اثنان لأنهما شاهدان على اقرارٍ لا على الزنا» اين لأن هم نظر مبارك تان باشد، لأنهما يعنى اين دو شاهد «شاهدان على الاقرار» يعنى بر چهار بار اقرار دو نفر شهادت مىدهند كه اين چهار بار اقرار كرده «لا على الزنا» عبارت تكرار مىكنم «و يكفى فيه اثنان لأنهما شاهدان على اقرار لا على الزنا» اين روضه شرح لمعه جلد نهم صفحه چهل و پنج، چاپهاى جديد. كاشف اللثام هم دارد در كتاب كشف اللثام در شرح قواعد الاحكام، در آنجا هم صحبت از مترجم شده «و يكفى المترجمان كما يكفى شاهدان» مترجمان دو تا مترجم، چهار تا نمىخواهيم دو تا، «و يكفى المترجمان كما يكفى شاهدان على اقرار الناطق» استدلال خوبى است، ناطق اگر جاى اقرار كرده بود زنا چهار بار، حالا دو شاهد آمدند خبر دادند كه اين آقاى ناطق در فلان جا چهار بار اقرار به زنا كرد، «و يكفى المترجمان كما يكفى شاهدان على اقرار الناطق اربع» (سؤال:...؟ جواب: عند الامام آن شرائطش باشد «و لا يكفى اقل منهما» اقل منهما چند تا مىشود؟ يكى احتمال بعضىها دادهاند يكى هم كافى باشد چرا؟ چون خبر واحد است مىگوييم خبر واحد حجت است. (سؤال:...؟ جواب: يعنى همان گونه كه اگر دو تا شاهد بيايند بگويند فلان آقا چهار مرتبه در فلان جا اقرار به زنا كرد، پيش اما بيايند پيش قاضى ديگرى نقل بكنند كه ما بوديم نزد قاضى اول، اى از چنگال قاضى اول فرار كرد، ولى ما حاضر بوديم نزد قاضى اول چهار بار اقرار كرد، بيايند بگويند (سؤال:...؟ جواب: بله طبق چيزى كه ايشان دارد حد ثابت مىشود، حالا آيا نقل كردن اقرار نزد قاضى اول نزد قاضى دوم بيايند نقل بكنند كافى است ياكافى نيست آن يك مسئلهاى ديگرى است خارج از مسئله ما. حالا، اين هم كشف اللثام جلد دو صفحه سه صد و نود و چهار. حالا دقت كنيد، ما در اينجا دو تا بحث داريم كه پيچيده هم نيست، اول اينكه آيا اصل وجود مترجم كافى است تا ببينيم بعد چند تا باشند، دو تا باشد چهار تا باشد يكى هم كافى است، بدون شك مترجم در اينجاها بايد قبول كند كافى است، و الا در اختلاف السنه چه كار مىكنيم، آنجاى كه لسان متهم با لسان قاضى دو تا است، آيا راه حكم را به بنديد؟ قاضى نمىتواند حكم بكند در اختلاف السنه؟ اگر در اختلاف متهم انگليسى زبان است قاضى نمىداند زبان انگليسى را آيا در اختلاف زبان متهم و قاضى شما قبول مىكنيد قول مترجم را اگر نكنيد بايد راه حكم را به روى قضات ببنديد، بايد بگوييد تا قضات انگليسى زبان نباشد قضاوت در باره اينها نمىشود آزادشان كنيد، آزاد. يا اين است كه شما مىپذيريد در اختلاف السنه حتماً راه حكم را نمىشود بر قاضى بست، لابد مىپذيريد و جالب اينكه در تمام محافل دنيا هم است. يعنى اگر متهم زبانش بازبان قاضى و اهل دادگاه تفاوت داشته باشد ازقول مترجمين اهل خبره ثقه استفاده مىكنند، حالا عددش هرچه است استفاده مىكنند. اگر شما قول مترجم را در اختلاف السنه قبول كرديد بايد در اخرص هم بپذيريد، فرقى ندارد. چه تفاوتى دارد. آنها هم يك زبان مخصوصى به خود شان دارند جناب قاضى ما هم با آن زبان اخرص آشنا نيست، حتماً بايد بپذيريد چرا نپذيريد، فبنائاً على ذلك اصل قبول قول مترجم هم سيره عقلا بر آن جارى است و قولش را حجت مىدانند و شارع مقدس نفى نكرده سابقاً هم بوده قبل از اسلام هم بوده، و هم ظاهر اين است كه فقهاى ما هم انكار نمىكنند، چون در اختلاف السنه كه حتماً مىپذيرند، لابد در اشاره اخرص هم القاء خصوصيت مىشود و هيچ تفاوتى ندارد، و بايد بپذيريم قول مترجم را، پس اصل قبول قول مترجم هم بناى عقلا است و هم ظاهر اصحاب است و قابل انكار نيست، و اما عددش چند تا باشد چهار تا باشد يا دو تا باشد يا يكى هم كافى است. بايد برويم سراغ قواعد كليه ما در باب دعاوى داريم كه هر دعواى در محكمه قاضى با بينه ثابت مىشود، در باب دعاوى اصل اولى ما شاهدان عدلان است، از اين بخواهيد منحرف بشويد بايد دليل بياوريد، پس اصل اوليه در باب دعاوى
شاهدان عدلان است و حجيت بينه با روايات متواتره يا كالمتواتر ثابت شده، هركجا استثناى بود مىگوييم، در باب اقرار به زنا يا در باب خود زنا بايد چهار تا شاهد بيايد، اقرار چهار تا شاهد بر زنا هم چهار تا، ولى ما نحن فيه شهادت بر زنا نمىخواهند بدهند اينها، اينها مىخواهند شهادت بدهند كه اين گنگ، اين اهل لسان انگليسى دارد اقرار مىكند. آنى كه دليل بر استثنا داريم چهار تا شاهدى كه بيايند بگويند با چشم خود مان زنا را ديديم بايد چهار تا باشند، نه آنهاى كه شهادت بر اقرار مىدهند، اين همان حرفى است كه در كلام شهيد رضوان الله تعالى عليه بود، مىگفت «لأن هذا شهادة على الاقرار لا على الزنا» اينها شهادت بر اقرار دارند مىدهند شهاد بر زنا نمىدهند. پس آنچه استثنا شده از قانون بينه شاهدان عدلان، خود شهادت بر نفس زنا است كه بايد چهار تا شاهد باشد، اما مسئله شهادت بر اقرار و بحث مترجم، اين دليلى بر اربع نداريم، مائيم و قواعد اوليه، قواعد اوليه مىگويد دو تا كافى است، ما در اينجا مىگوييم دو تا كافى است، پس احتمال چهار تا از بين رفت. (سؤال:...؟ جواب: شهادت بر اقرار بر زنا است نه شهادت بر زنا. مترجم كه نمىگويد من ديدم به چشم خودم دارد اين كار را مىكند، مىگويد آقا با اين اشاره كه گنگ مىكند معنايش اين است، اين آقاى انگليسى هم كه اين را مىگويد معنايش اين است. شهادت به زنا نمىدهد خوب واضح است ديگر. (سؤال:...؟ جواب: شهادت مىدهد بر چهار بار اين هم نه شهادت بر يك بار مىدهد، ما نمىگوييم ببينيد شهادت مىدهد كه اقرار چهار تا بوده، دو نفر، (سؤال:...؟ جواب: دو نفر اند ديگر ببينيد شما مثل اينكه به دليل توجه نكرديد ببينيد من چه عرض مىكنم، هر موضوعى در شرع يا بايد به علم يا بينه ثابت بشو حاكم علم ندارد اين اشاره اخرص يعنى چه؟ معنى اشاره را نمىداند چه است، بايد با بينه ثابت بشود، بينه اصلش دو تا است، ولى يك جا استثنا خورده، كسانى كه مىگويند با چشم خود مان زنا را ديديم بايد چهار تا باشند، كسانى هم كه اقرار مىكنند بايد چهار تا بگويند، اما كسى كه شهادت بالاقرار مىدهد اينكه ديگر دليل نداريم اين هم چهار تا باشد، استثنا به قدرى كه دليل داريم در عمومات قائل مىشويم مازاد بر آن شك هم بكنيد حاكم عموم عام است. (سؤال:...؟ جواب: حالا ترجمه؟ بله يك بار ترجمه كافى است مىگويد من ايستاده بودم كه اين آقا چهار بار اقرار كرد، اگر علم پيدا بكنيد به چهار بار كافى است بينه هم جانشين چهار بار مىشود علم شما مىشود. درست بينه جانشين علم است الا ما خرج بالدليل، اينجا هم اين بينه جانشين علم به اقرار مىشود الا ماخرج بالدليل، مطلب واضح است، و اما چرا يك بار كافى نيست (سؤال:...؟ جواب: شما عبات تان سه تا نكته درش بود، اول گفتيد مسئله مهم است بعد هم گفتيد شوخى نيست بعد هم گفتيد قياس منصوص العلة است، كدامش را شما مىخواهيد بگوييد، مهم بودن كه هرچه مهم شد كه لازم نكرده چهار نفر بيايند شهادت بدهند، شوخى هم نيست خوب ما مىگوييم شوخى نيست اگر شوخى بود كه دو تا شاهد عدل نمىخواستيم و اما منصوص العلة حضرت عباسى منصوص العلة نيست كجايش نوشته است منصوص العلة منصوص العلة لأن مىخواهد. توجه داريد؟ ما مىگوييم ببينيد دليل من چه است من مىگويم ما يك عام داريم كه البينه شاهدان عدلان، عام مخصص به مقدار تخصيصش خارج مىشود باقى تحت عنوان عام باقى مىماند قياس هم ما نمىتوانيم بكنيم ليس من مذهنا القياس، عموم ما مىگويد آنهاى كه آمدند چهار نفر گفتند با چشم خود مان ديديم بايد چهار تا باشد، شاهدى كه مىگويد با چشم خود مان ديديم بايد چهار تا باشد، اما شاهدى كه مىگويد با گوش خودم شنيدم اقرار كرد نه، نداريم چهار تا، آن كه مىگويد با چشم خودم ديدم آن چهار تا است، اينكه مىگويد با گوش خودم شنيدم اقرار كرد اين دليلى نداريم يا تمسك بالعموم عند الشك فى المخصص برويد روى قواعد اگر قياس منصوص العله داشتيم بياوريد يك روايت بياوريد كه قياس منصوص العله باشد اقرار را هم بگيرد ترجمه را هم بگيرد ترجمه مترجم را هم بگيرد اگر آن بود ما قائل مىشويم اما وقتى نباشد و قطعاً نداريم يك قياس منصوص العله در اينجا مهم بودن و شوخى نبودن و امثال اين حرفها اينها چيزى نيست كه بتواند حكم را در اينجا عوض كند و اما چرا اين يكى را نمىپذيريم.
ان قلت به صورت ان قلت در بياوريم كه آن آقا گفت ان قلت ندارند و اينها ما ان قلت اين هم جالب است براى آقايان بگويم، يكى از آقايان برداشته زحمت كشيده و ان قلتهاى كه در كفايه و بعضى از كتابهاى ديگر است اينها را جمع آورى كرده امروز به من دادند اينجا براى تان بخوانم كه زحمت ايشان هم از بين نرود كه معلوم مىشود ما شبهه و ان قلت و قلت و سؤال و اشكال خيلى
داريم، در جلد اول كفايه سى و دو بار ان قلت يا لا يقال فإنه يقال قلت، سى و دو بار. در جلد دوم كفايه پنجاه و سه بار، مضمون ان قلت و اشكال تكرار شده. در رسائل مرحوم شيخ سى و چهار بار، در يك (سؤال:...؟ جواب:...) در يك روايت باب تعادل و ترجيح در رسائل شانزده بار كلمه قلت و قال عليه السلام آمده است. بعد هم در يك روايت باب استصحاب چهار ده بار، در يك روايت نه بار، بله منظور اين است كه خواستم نشان بدهم كه باب سؤال و طرح اشكال و شبهات در حوزههاى علميه بحمد الله باز است كسى چيزى را در دلش مجبور نيست نگه بدارد، و به كسى نگويد و الا سرش بالاى چوب دار برود نه يك همچنين چيزى در حوزههاى علميه نيست، اينها خيال خام است. بسيار خوب. اين مقدمه براى ان قلت خود مان بود.
ان قلت: اگر شما ان قلتى گفتيد و شبههاى طرح كرديد كه مگر شما خبر واحد را حجت نمىدانيد؟ خبر واحد در باب نقل قول است، اينجا نقل قول است؟ شما مىگوييد اگر خبر واحدى قائم به شد به اينكه امام عليه السلام اين سخنى را گفته اس تيك نفر كافى است، «ان جائكم فاسق بنبأ فتبينوا» بنابر اينكه مفهوم داشته باشد «ان جائكم عادل واحد بنبأ يجب قبوله» خوب نقل قول است ديگر. از امام معصوم عليه السلام نقل قول مىكنند يك نفر كافى است. حالا كسى هم اقرارى كرده من مىخواهم قولش را نقل كنم، پس چرا قول واحد را شما در اين جا نمىپذيريد؟ اين خلاصه ان قلت كه مانحن فيه را ببريد شبيه باب خبر واحد بكنيد كه در آنجا نقل اقوال است ما نحن فيه هم نقل اقوال است آنجا يك نفر اينجا هم يك نفر. (سؤال:...؟ جواب:...).
جواب: جواب اين است اما كسانى كه خبر واحد در موضوعات حجت نمىدانند جواب مىدهند مىگويند احكام حسابش جدااست درباب احكام خبر واحد حجت است در موضوعات نه، دو تا بايد باشد، موضوعات اثنان احكام يك، دليلش چه است دليلش اين است؟ ادله حجيت خبر واحد مال احكام است مانحن فيه آيا جزء موضوعات احكام است؟ بله جزء موضوعات است ديگر، مىگويد با گوش خودم شنيدم اقرار كرد. اين باب موضوعات است، پس در مانحن فيه در باب احكام يكى، چون ادله حجيت خبر واحد مخصوص احكام است، آنهاى كه قائل به حجيت خبر واحد در موضوعات نيستند دو تا شرط مىكنند حساب احكام را از حساب موضوعات جدامى كنند. خوب اين معروف اين است كه موضوعات و احكام را فرق بگذاريم ولى ما، ما معتقديم خبر واحد در موضوعات هم حجت است يكى هم حجت است، دلائلش را هم در كتاب قواعد الفقهيه نوشتيم يك قاعده اصلاً براى حجيت خبر واحد در موضوعات يك قاعده آنجا داريم، روايت زيادى جمع كرديم از گوشه و كنار كه قول ثقه واحد در موضوعات هم كافى است در وصيت كافى است در چه كافى است، موضوعات كافى است، ما هم كه معتقديم خبر واحد در موضوعات حجت است مىگوييم اينجا حسابش جدا است، باب دعاوى «يعتبر فيها اثنان» دعاوى محضر قاضى اين اجماعى است، اين مسلم است كه در باب دعاوى و محاكم قضائى خبر واحد حجت نيست، ما آنجاى مىگوييم كه باب محاكم و دعاوى نباشد مثلاً يك كسى آمد از پدر من نقل كرد كه پدر شما يك همچنين وصيت كرده تو پسرشى عمل كن، دعواى با كسى نداريم، يك نفر آمد نقل كرد باباى شما صد هزار تومان به فلان كس بدهكار بوده، ثقه، قبول مىكنيم دعوايى نداريم، من دين پدرم حاضرم بدهم، خبر واحد قائم شد كه پدر من پنجاه هزار تومان صد هزار تومان مديون است مىدهم، خبر واحد ثقه، دعوا ندارم با كسى، (سؤال:...؟ جواب: نه علم آور نيست ظن قوى مىآورد. علم نمىآورد اگر علم بياورد كه بحث نداريم، (سؤال:...؟ جواب: حالا آنجاى كه علم نمىآورد بحث را عوض نكنيد، خبر واحد ثقه ظنى، بحث اين است، پس آنهاى كه خبر واحد را در موضوعات حجت نمىدانند حساب شان جدا است، ما هم كه حجت مىدانيم باب دعاوى را استثنا مىكنيم چون روايات باب دعاوى ديگر همه جا بايد در باب دعاوى دو تا باشد، در محاكم قضائى دو تا باشد، وقتى اينطور شد جواب ان قلت داده مىشود كه ما به يك نفر مترجم در مسئله دعاوى نمىتوانيم (سؤال:...؟ جواب:... بالاخره در محضر قاضى دارد شهادت مىدهد؟ (سؤال:...؟ جواب: چرا فرض ما اين است محاكم است در محكمه قاضى است ديگر، اينجا تحملش يك دقيقه قبل است، مىگويند شهادت تحمل و ادا دارد درست است، در ترجمه يك دقيقه قبل اين آقا مىگويد گوش مىكند اين مىشود تحمل شهادت، يعنى من قبول كردم كه اين آقا چهار بار اقرار كرد يك دقيقه بعد قاضى مىگويد ترجمه كن مىگويم ترجمهاش اين است، بين تحمل شهادت و اداى شهادت در مسئله ترجمه يك دقيقه فاصله است، باشد مشكلى ايجاد
نمىشود على كل حال در محكمه قاضى است. (سؤال:...؟ جواب: ادعا ندارد مترجم ولى در محكمه است، ما داريم در قضاوت بينه شرط است، قضاوت بدون بينه و علم نمىشود قاضى بايد علم داشته باشد خودش بلد باشد زبان را. اگر علم ندارد بينه مىخواهد «انما اقضى بينكم» (سؤال:...؟ جواب: بينه براى هر حكم قضايى است، براى شراب، براى سرقط، براى غصب، براى زنا، براى همه، (سؤال:...؟ جواب: آن درباره نزاع است، اصلاً در محاكم قضايى خواه حق الناس باشد كه دعوا باشد يا حق الله باشد همه اينها بينه مىخواهد، الا ما خرج بالدليل در آنجاى كه چهار تامى خواهد، در محكمه قاضى حق الله حق الناس مطلقا بينه مىخواهد و شاهد واحد كافى نيست. اين استثنا شده است و اين رواياتش را كه نگاه بكنيد يقين پيدا مىكنيد كه ما در محكمه قاضى هيچ كجا به قول يك نفر نمىتوانيم به چيزى ترتيب اثر بدهيم، يا علم به موضوع، يا بينه به موضوع يا اقرار، اينجا علم كه قاضى ندارد، اقرارش هم كه نمىفهمد پس بينهاى بايد قائم بشود بر اينكه اين آقا چهار بار در خدمت شما اقرار كرد. (سؤال:...؟ جواب: حالا سؤال مىكنند لازم است بفرستد قاضى مترجم بيايد يا لازم نيست، آن يك بحث ديگرى است بله ظاهراً لازم است چون آمده پيش قاضى و براى قاضى تكليف ايجاد كرده بايد بفرستد، احتمال هم كه مىدهد بايد بفرستد، اگر يقين دارد هيچ چه، اما اگر احتمال هم مىدهد بايد بفرستد، آن يك بحث قضائى است آن را قاطى نكنيد به اين بحث. بگذرم.
«فتلخص من جميع ما ذكرناه» دقت كنيد كه بريم سراغ مسئله بعد، تلخص من جميع ما ذكرناه اينكه در مسائل كه مربوط به ترجمه است خواه ترجمه اخرص بوده باشد يا ترجمه السنه مختلفه، ما چارهاى نداريم از اينكه دو تا مترجم عادل انتخاب كنيم نه چهار تا، و نه يكى. هذا تمام الكلام در مسئله ثانيه با فروع هفت گانهاش. آخر كار معلوم شد هفت تا فرع درآمد.
و اما مسئله سوم را طرح مىكنم و يك اشارهاى كه رويش مطالعه كنيد. (سؤال:...؟ جواب: مى گويند شبهه ابو حنيفه حل نشد ما حل كرديم روز اول، (سؤال:...؟ جواب: گفتيم شبهه نيست گفتيم اگر يك كسى مترجمى بيايد ترجمه كند زبان انگليسى را براى ما شبهه نمىماند در مسائل بين المللى قراردادهاى مهم بين دول از وجود مترجمها استفاده مىكنند، آنها مهمتر است براى شان از اين مسائل، بناى عقلا اين است اينها شبهه نيست. (سؤال:...؟ جواب: ترجمه صد در صد اطمينان مىآورد پس تمام اين قرار دادهاى كه مىبندند ميلياردها معامله مىكنند با همين ترجمه است. (سؤال:...؟ جواب: در محكمه قاضى يك نفر كافى نيست چند بار بگويم. محكمه قاضى يك نفر كافى نيست دليل داريم در محكمه قاضى هم چيز يا علم، يا با بينه بايد ثابت بشو راه سوم ندارد.
و اما المسئلة الثالثة: قال فى التحرير عبارت تحرير الوسيله را اول مىخوانيم هميشه، مسئله سوم از مسائل ما يثبت به الزنا، «قال فى التحرير لو قال زنيت بفلان العفيفة» اگر كسى بگويد من زنا كردم با فلان زن عفيف، فاجره بگويد بحثى نيست، اما فلانة العفيفة، حالا مىخواهيم بگويم چند تا حد دارد؟ يك حد، دو حد، يك حد زنا يك حد قذف، كدامش؟ «لم يثبت الزنا» به يك مرتبه زنا ثابت نمىشود يك اقرار كافى نيست، «الموجب للحد فى طرفه» فى طرفه يعنى در طرف كه؟ مرد زانى، «الا اذا كررها اربعاً» چهار بار تكرار كند. خوب اگر چهار بار تكرار كرد حد زنا ثابت شد، حالا حد قذف چه است «و هل يثبت القذف بذلك للمرئة» آيا با اين اقرار قذف مرئه هم كرده؟ اسم زن را آورده؟ من با فلان زن زنا كردم، و زن هم منكر است مخالف است، «و هل يثبت القذف بذلك للمرئة فيه تردد الاشبه العدم» نه قذف زن حاصل نمىشود. تا اينجا ايشان انتخاب كرد عدم قذف را اين مسئله اختلافى است، سه قول درش است، قول كسانى كه يثبت القذف، قول كسانى كه لا يثبت، قول كسانى كه فيه اشكال و تردد گفتهاند، اقوال را نقل مىكنيم فردا انشاء الله. «نعم لو قال زنيت بها وهى ايضاً زانية» اگر عبارت را اينطور گفت «زنيت بها» من به او زنا كردم اون هم مىدانست زنا دارد مىكند، «و هى ايضاً زانية بزنائى» با زناى من او مرتكب زنا شد، حالا اين بزنائى چه لزوم دارد بماند. «فعليه حد القذف» حد قذف هم جارى مىشود. حد خودش كه تا چهار بار ثابت مىشود حد قذف هم در صورتى جارى مىشود كه بگويد آن هم با زناى من مرتكب زنا شد، اين را يك مطالعه دقيق بكنيد براى فردا فقها همه متعرض شدهاند تقريباً.
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...