• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين لا سيما بقية الله المنتظر ارواحنا فداه و لعنة الله على اعدائهم اجمعين الى يوم الدين
    ضمن تبريك به بمناسبت امام پنجم امام باقر سلام الله عليه و توسل به ذيل عنايت اين خانواده براى موفقيت در كارها و درس‏ها و انجام وظائف مى‏رويم سراغ بحثى كه داشتيم در باره اقرار به زنا، رسيديم به اينجا كه آيا اشاره اخرس براى اقرار كافى است يا نيست، ظاهر اين است كه در ميان اصحاب ما خلافى در اين مسئله نيست، همه اشاره اخرس را كافى مى‏دانند حالا بعضى‏ها متعرض نشده‏اند، آنهاى كه متعرض شده‏اند كافى مى‏دانند. در حالى كه مخالفين ما شايد اكثر شان يا به قول بعضى از خود آنها ائمه اربعه شان معتقدند اشاره اخرص كافى نيست. برويم سراغ ادله مسئله، ما عمدتاً دو دليل در اين مسئله داريم دليل اول همان است كه شيخ طوسى در خلاف در اين باب گفته «و لنعم ما قال» بيان بيان خيلى روشن و خوبى است عبارت شيخ طوسى در خلاف اين است «دليلنا عموم اخبار الواردة فى ان المقر بالزنا و بالقتل يجب عليه الحد و الق....؟ و الاخرص اذا اقر بالاشارة سمى ذلك اقرارا» مثل كه قبلاً من اين را خواندم، بله «الاترى انه لو اقر بمال لغيره لزمه ذلك بلا خلاف (سؤال:...؟ جوب: نخواندم؟ آن اصل كلام شيخ طوسى را خواندم دليلش را نخواندم. دليلش شمرده‏تر مى‏خوانم «دليلنا امور اخبار واردة فى ان المقر بالزنا و بالقتل يجب عليه الحد و القبد» اول يك كبراى كليه درست مى‏كند مى‏گويد دليل ما يك كبرى و صغرى است، اما كبراى كليه اين است كه كسى كه اقرار به زنا يا به قتل كند حد برش جارى مى‏شود ياقصاص در قتل قصاص، در زنا حد، اين كبرى، «و الاخرص» اين صغرى «و الاخرص اذا اقر بالاشارة» وقتى با اشاره اقرار كند «سمى ذلك اقراراً» در نظر عرف اين اقرار محسوب مى‏شود، اين صغرى است اشاره مى‏كند مى‏گويد ببين اقرار كرد، ببين اعتراف كرد، بنابراين آن كبرى كل اقرار يلزمه ذلك الحد و القصاص وهذا اقرار بنظر العرف موضوع هم موضوع عرفى است و ما موضوعات را از عرف مى‏گيريم احكام را هميشه از شرع، موضوعات عرفيه را از عرف مى‏گيريم و احكام را از شرع. عرف مى‏گويند اين اقرار كرده گفتند تو اين كار را كردى؟ علامت داد كه بله، مى‏گويند ببين اقرار كرد «الاترى» شاهد مطلب «الاترى انه لو اقر بمال لغيره لزمه ذلك بلاخلاف» در باب اموال اهل سنت هم اقرار اخرص را كافى مى‏دانند و اگر اقرار اقرار نيست، ما الفرق بين ابواب الاموال و غيرها، اگر اقرار است در هردو بايد پذيرفته شود. «و لا خلاف انه يصح طلاقه» در باب طلاق هم مى‏گويند طلاق اخرص كافى است، حالا طلاقش به چه است؟ گاه گفته شده به اينكه مقنعه بردارد بندازد روى سر زن، اينها ديگر من با تو هيچ رابطه محرميت ندارم، اين چادر و مقنعه‏اى كه سرت انداختم اين انشاء طلاق است اين اشاره به طلاق است. يا اشارات ديگرى كه مفهم اين معنا بوده باشد خوب همه قبول دارند، طلاق كه يك مسئله‏اى به اين مهمى است با اشاره مى‏شود خوب بقيه چيزها هم با اشاره بشود چه فرقى دارد. (سؤال:...؟ جوب: بله آن حل آن اختلاف حالا بماند تا بعداً ببينيم چه مى‏شود (سؤال:...؟ جوب: فرق بين حق الله و حق الناس خوب حق الناس و حق الله در اين مسئله تفاوتى نمى‏كند، اگر اقرار اقرار است هردو است اگر نيست نه، حالا تصور من اين است كه اينها شبهه مصداقى داشتند در اينكه اقرار اقرار باشد در مورد حد، كما اينكه عبارت الفقه على المذاهب هم مشعر به اين معنا بود، كه اينها مى‏خواستند بگويند اصلاً اين اقرار نيست، كبرى را منكر نيستند صغرى را منكرند كأن مى‏خواهند بگويند يكى از شرائط اقرار در باب حدود و قتل و دماء صراحت است اقرارات اخرص صراحت ندارد، عبارتى كه از الفقه من نقل كردم يك جمله‏اش را مى‏خوانم دو مرتبه كه ببينيد اينها كأن نزاع موضوعى با ما دارند نه نزاع حكمى، مى‏گفت «ان الاخرص اذا اقر بالزنا بكتابة او اشارة و لا كانت مفهومة لا يقام عليه الحد للشبهة بعدم الصراحة فى الاقرار و هى تدرء الحد عن‏
    الزانى» شبهه تدرء الحد عن الزانى، خوب اگر واقعاً اينها دعواى شان با ما دعواى كبروى نيست دعواى صغروى است، و مى‏گويند اقرارات اخرص صراحت ندارد، جوابش واضح است، و آن اين است ما در اقرار صراحت لازم نداريم ظهور عرفى مى‏خواهيم، (سؤال:...؟ جوب: در لغت هم كلمات هم كسى كه تكلم مى‏كند اگر بيانى بكند كه ظهور عرفى داشته باشد كافى است. در انشائات معاملات اقرارات همه‏اش ظهور عرفى لازم است، براى اينكه اگر ظهور عرفى باشد صدق اقرار مى‏كند صدق شهادت مى‏كند صدق انشاء مى‏كند ما همه جا سر و كار داريم انشاء معاملات آيا صراحت شرط است نه ظهور عرفى كافى است، در باب شهود بيايند در محضر قاضى شهادت مى‏دهند ظهور عرفى عبارت كافى است، اقرار هم ظهور عرفى كافى است ما بيش از ظهور عرفى نمى‏خواهيم (سؤال:...؟ جوب: صراحت به معنى ظهور عرفى است نه صراحت اين كه هيچ احتمال خلاف نباشد ما در آنجا هم گفتيم ولذا مى‏آمدند خدمت پيغمبر داشتيم در اين روايات، خيلى‏ها...؟ انى زنيت، خوب زنيت ظهور دارد، تخفيف است ولى معنى تخفيف اين نيست كه اگر ظهور عرفى داشت ما صرف نظر كنيم منتها ما مى‏گوييم ظهور در اينجا يك درجه بالاتر از ظهور جاى ديگر بسيار خوب، اما ظهور قوى اگر باشد كه ديگر بحثى نيست، حالا اگر يك اخرص آمد به وسيله اشاره ظهور عرفى قوى در عبارتش بود كه من چنين كار و چنان كارى كردم، شما نمى‏توانيد اين حرف را منكر بشويد و لا سيما اين را دقت كنيد، لاسيما اين است كه اخرص‏ها اين روزها مخصوصاً براى خود شان لسانى دارند، يك لسان متعارفى دارند، تا آنجا كه مدارسى دارند و با لسان آنها تدريس مى‏كنند به شان. و مخبرين دارند كه وقتى اخبار مى‏گويند اخبار ناشنوايان و به لسان اخرص اخبار مى‏گويند. براى همه مسائل لفظ دارند ما خيال مى‏كرديم فقط محسوسات را به اينها درس دارند براى امور معنوى هم مثلاً مسئله‏اى مثل كودتا اتحاد، پيمان، تخلف، يك مسائلى كه الفاظى كه مفهوم‏هاى غير حسى يعنى غير مادى مشت پر كن براى همه اينها اينها داراى الفاظ هستند، لذا به زبانهاى آنها خبر مى‏گويند در ازائه تلويزيون و امثال اينها، مدارسى كه آنها دارند با زبان آنها درس مى‏گويند. علوم را به آنها تعليم مى‏دهند، مسائل پيچيده را با اين زبان شان به شان تعليم مى‏دهند يك مسئله زنا يا قتل كه يك مسئله روشنى است بيان كردنش چيزى نيست، فعلى هذا با توجه به مخصوصاً به اين اوضاع و احوالى كه در عصر و زمان ما است ما نمى‏دانيم در گذشته هم واقعاً يك همچنين زبان گسترده‏اى اينها داشته‏اند نداشتند؟ از بعض تعبيرات استفاده مى‏شود كه در گذشته هم يك همچنين زبان‏هاى داشته‏اند ولذا مى‏گويند اگر احتج الى المترجم، مترجمى مى‏خواهيم، معنى احتياج به مترجم اين است كه در اعصار گذشته هم اينها يك زبان مخصوص به خود شان مثل امروز داشته‏اند، شايد زبان امروز گسترده‏تر باشد، براى اين كه در مدارس درس مى‏گويند، در ازاره و نمى‏دانم خبر گزارى‏ها خبر مى‏گويند با علائم و اشاره‏هاى مخصوصى كه است با زبان ناشنوايان صحبت مى‏كند ولى درگذشته هم معلوم مى‏شود بوده ولذا مى‏گويد «لو احتاج الى المترجم» انتخاب مترجم مى‏كنيم كه آن مسئله آينده است در باره مترجم هم در ناشنوايان بحث خواهيم كرد هم در اهل زبان‏هاى مختلف كه اگر در محضر قاضى احتياج به مترجم باشد آن‏ها را هم انشاء بحث مى‏كنيم. على كل حال ما تصور نمى‏كنيم اين جاى ترديد و شك بوده باشد قول اخرص پذيرفته مى‏شود و ما مى‏توانيم اقرار او را اقرار بدانيم هم در باب حقوق ناس، هم حقوق الله هم قصاص هم حدود. خوب اين دليل اول بود.
    و اما دليل دومى كه در اينجا داريم استقصاى احكام شرع است، احكام شريعت را اگر استقصا كنيم در مورد اخرص مى‏بينيم شارع مقدس در ابواب مختلف اشارات اخرص را جانشين كلمات ديگران كرده، (سؤال:...؟ جواب: من اين جمله را فراموش كردم قبل از ثانياً بگويم و آن اين است كه ببينيد اخرص‏ها دو رقم اند، يك اخرصى داريم كه كر هم است، يعنى هم اصم است هم اخرص، و مى‏گويند اگر كسى كر مادر زاد باشد گنگ مادر زاد هم مى‏شود، ولو اين كه زبانش هيچ آفتى نداشته باشد، چون وقتى كر است نمى‏شنود الفاظ را ولذا زبان و حرف زدن را كرهاى مادر زاد ياد نمى‏گيرند. بنابراين كر مادر زاد لال هم است، اين يك دسته از اخرس‏ها هستند كه كر و لال اند. هم ناشنوا هستند هم گنگ اند، اما يك دسته از اخرص‏ها داريم كه اينها آفت طبيعى بعداً پيدا مى‏كنند مثل كسانى كه سكته مى‏كنند و زبان شان از كار ميفتد، مردى سالها سخنور بوده حرف مى‏زده متكلم بوده، اى بسا سخنران قويى بوده ولى آفتى در زبانش مى‏آيد اخرص مى‏شود، كار اين اخرص‏ها خيلى ساده‏تر از آن دسته اول است، دسته اول چيزى جز اشاره‏
    نمى‏فهمند چون گوش كه ندارد زبان هم كه ندارد، فقط چشم دارد اشاره مى‏فهمد، ولى دسته دوم الفاظ را مى‏فهمند از او سؤال مى‏كنيم آيا مرتكب زنا شدى؟ اين كه مى‏فهمد و گوشش مى‏شنود اشاره مى‏كند بله. اين ديگر اشاره چنين شخصى كه در عين اخرص بودن شنوا است، اين كه ديگر برو برگرد ندارد. مى‏گوييم زناى به آن معناى خاص كالميل فى المكحلة مى‏گويد بله، خوب اين كه ديگر در اينجايش كه نمى‏شود بايد در اخرصى اگر كسى مى‏خواهد ترديد بكند كه اخرص ناشنوا باشد، اخرص اصم باشد كه با زبان اشاره همان اشارات ناشنوان با آن بايد با آنها صحبت كنيم و الا اخرص كه گوش شنوا دارد اين كه ديگر مشكلى ندارد و تعجب اين است كه اصلاً فرقى بين اين دو تا هم در اين عبارت نگذاشته‏اند و اين دو نوع اخرص را هم از هم جدا نكردند. به هر حال برويم سراغ ثانياً.
    ثانياً اين بود كه ما استقصاء احكام شرع را نسبت به اخرص كه بكنيم مى‏بينيم اشارات او در ابواب مختلف پذيرفته شده، از جمله در قرائت صلاة گفته‏اند اخرص اشاره مى‏كند. در تلبيه حج و عمره لبيك در آنجا مى‏گويند اشاره براى او جانشين لبيك است، در باب طلاق همه گفته‏اند، در باب طلاق گفته‏اند، و در ابواب ديگر از قبيل نكاح، وصيت، خوب وقتى درابواب ديگر گفته شده و عده‏اى از اينها هم خيلى هايش منصوص است، آيا نمى‏شود القاء خصوصيت از اين مجموعه كرد و يك قانون كلى درست كه اشارات الاخرص تقوم مقام كلمات غير الاخرص، مى‏شود باور كرد قياس نيست اگر يكى بود، دو تا بود مى‏گفتيم قياس ليس من مذهبنا، اما وقتى كه نه استقصا كنيم ابواب مختلف را مى‏بينيم در عبادات و معاملات و اين طرف و آن طرف اشارات او قائم مقام كلمات ديگران مى‏شود در اينجا دست عرف بدهيم عرف القاء خصوصيت مى‏كند. (سؤال:...؟ جواب: بالاخره طلاق چيزى كمى نيست كه شارع مقدس مسئله طلاق مسئله مهمى است چيزى نيست كه كمتر از آن باشد. (سؤال:...؟ جواب: بله؟ همه‏اش دماء نيست حدود شلاق است، (سؤال:...؟ جواب: حالا نسبت به شلاق قبول مى‏كنيد؟ اگر نسبت به شلاق مى‏كنيد نسبت به بقيه‏اش كى ديگر تفصيل نداده، آيا مسئله طلاق مهم‏تر است يا هشتاد تا تازيانه خوردن و صد تا تازيانه خوردن، طلاق كه يك مسئله مهمى است و بنائاً على ذلك القاء خصوصيت مى‏توانيم بكنيم اگر نسبت به جلد القاء خصوصيت كرديد ديگر تفصيل بين جلد و رجم كسى قائل نشده.
    بقى هنا امران: دو تا نكته است (سؤال:...؟ جواب: بله احكام را دانسته باشد اخرص مسلم. بياورد رساله را مى‏خواند نشان مى‏دهد مى‏گوييم بياور احكام حدود را ورق مى‏زند مى‏آورد نشان مى‏دهد با نشان دادن نشان مى‏دهد به اينكه با اشارات نشان ميدهد به اين كه من عالم به اين احكامم، من نسبت به اين احكام جاهل و بى خبر نيستم، حالا مشكلى نيست با اشاره مطالب را بيان كردن. ما مى‏بينيم همين مردمى كه مى‏روند به مكه اين عوام ما بازار مى‏روند چنان با زبان بى زبانى و با اشارات با اين فروشندگان عرب زبان كه يك كلمه فارسى نمى‏دانند اينها هم يك كلمه عربى نمى‏دانند چنان با هم تفاهم مى‏كنند كه بياييد تماشا كنيد، حسابى چك و چك مى‏كنند بالا و پائين مى‏كنند صحبت مى‏كنند خوش و بيش مى‏كنند بالاخره با همين زبان بين المللى خود شان اسمش مى‏گذارند كه زبان گنگ‏ها است، با همين زبان تفاهم مى‏كنند اشاره كار مشكلى نيست، تفاهم بهش كردن، البته با نطق خيلى فرق دارد ولى قابل تفاهم است. به هر حال. عرض كردم بقيه هنا امران، امر اول جمله‏اى بود كه در كلمات الفقه على المذاهب الاربعة بود و آن اين كه كتابت را هم عطف بر اشاره اخرص كرده بود، مى‏گفت نه اشاره اخرص و نه كتاب، من يك نگاه اجمالى كردم ببينم در كلمات فقهاى ما هم كتابت را اينجا عطف كرده‏اند يا نكرده‏اند، البته من نديدم ولى نمى‏گويم نيست، چون يك تتبع كوتاه و محدودى كردم نديدم كتابت را هم متعرض شده باشند كه اگر اخرصى كاتب بود با سود بود آيا اقرارات كتابتى او كافى است يا نيست ظاهر اين كلمات بعض العامه اين بود كه ابداً كافى نيست. اين سبب شد كه من يك اشاره‏اى به مسئله كتابت در اينجا بكنم، مسئله كتابت مسئله مهمى است در تمام ابواب فقه، من عصاره‏اى عرض مى‏كنم منتها بحثش را مى‏گذارم مفصلش براى جاى ديگر، ولى حيفم مى‏آيد كه اينجا اشاره‏اى به اين مسئله نكنم، راجع به اينكه آيا كتابت كافى است در باب حدود در باب قصاص، در شهادت شهود، و از همه اينها بالاتر در انشاء معاملات آيا كافى است يا نيست؟ ما در اينجا در يك تضاد عجيبى هستيم، از يك طرف كلمات فقها را نگاه مى‏كنيم مى‏بينم معمولاً اعتناى به كتابت نكرده‏اند، گاهى ادعاى اجماع شده به اين كه كتابت در مقام انشاء هيچ فايده‏اى ندارد، حالا باز در
    اقرار اشاره اخرص را پذيرفته‏اند، ولى كتابت را هم سخنى ازش نگفته‏اند، خلاصه عده‏اى زيادى در باره انشاء اصلاً قبول نكرده‏اند كتابت را، بعضى‏ها هم كه آمدند قبول كردند انداختندش در كنار اشاره اخرص، گفتند «لايكفى الكتابة الا للاخرص» يعنى هم سرحد با زبان اخرص دانسته‏اند اين كتابت را و غالباً بى اعتنايى شده در فقه ما نسبت به مسئله كتابت، اعلام و بزرگان اعتنايى نكرده‏اند، البته در اين مسئله پنج قول است راجع به كتابت، ولى بيشترين سنگينى اقوال اين است كه كتابت كافى نيست، اين از يك طرف، از يك طرف نگاه به عصر و زمان ما مى‏كنيم مى‏بينيم همه چيز درمحور كتابت دور مى‏زند، امضاء اسناد با كتابت است، آن اثرى كه امضاء كتبى دارد انشاء كتبى دارد هرگز اين اثر انشاء لفظى در عصر و زمان ما ندارد، (سؤال:...؟ جواب: حتى در معاملات مهم اگر با زبان رضا انشاء بكنى اين را بى اعتبار مى‏دانند مى‏گويند بايد بنويسى، قرارداد بين دولت‏ها، صد بار هم با زبان قراردادها را بگوييد، بين دو مملكت قرارداد صلح است، بگوييد و الله بالله صلح كرديم مى‏گويند بايد بيايد در كاغذ، در امور مهمه انشاء لفظى اصلاً بى اثر شده در عصر ما، فقط انشاء كتبى و اعتراف كتبى مهم است، در غير مهم هم هردو را كافى مى‏دانند، و كتابت را اقوى مى‏دانند، و همچنين در اقرارات، اين سين و جيم كه مى‏كنم اين وقتى بيايد روى كاغذ بنويسد اقرار كند روى كاغذ آن مهم است، با زبانش خيلى مهم نيست، درمحاكم در دادگاه‏ها روى كاغذ بيايد خيلى مهم است، از اين طرف ما مى‏بينيم وزنه سنگين در عصر ما در همه ابواب، انشائات، اقرارات، شهادت و شهود، محاكم، دفاتر اسناد، همه اينها وزنه سنگين مال كتابت است، در فقه مان وارد مى‏شويم مى‏بينيم نه كتابت خيلى بى رنگ است. چه بايد كرد اينجا؟ (سؤال:...؟ جواب: بله حالا اگر خيلى جاها شما مثل اينكه سينجيم نشديد ما در عصر طاغوت خيلى سينجيم مى‏شديم ما اعتراف لفظى نمى‏كرديم، كاغذ مى‏گذاشت جلوى ما سؤال مى‏كرد منتها ما يك خورده زرنگى مى‏خواستيم بكنيم مى‏گفتيم جوابم را خود مان بايد بنويسيم من نمى‏گويم تو بنويسى من با خط خودم مى‏نويسم، كه بدانم چه بنويسيم لااقل سؤال كتبى مى‏كند جواب كتبى، اصلاً يك كلمه حرف هم با آدم نمى‏زند، حتى مى‏پرسد كه اين باز كتبى كه اين سؤالات كتبى شما كافى است؟ جواب بله كافى است؟ تمامش را بدون اينكه يك كلمه با آدم حرف بزند مثل آدم گنگ كتباً مى‏نويسد مى‏رود جلوى انسان كتباً هم جواب را مى‏خواهد، اين طورى است نه اين است كه اول با زبان اعتراف كنند اصالت مال زبان است بعد كتابت فرع باشد، اصلاً زبان را مى‏گذارند كنار، مهم در اين عصر ما كتابت است. حالا صحبت در اين است كه ما بايد يك بحثى در باره كتابت داشته باشيم من امروز فقط يك اشاره اجماليه مى‏خواهيم به اين بحث كنم، اگر بخواهيد شرحش را ما در آخر تعليقه نوشتيم، يك رساله‏اى من در آخر تعليقات عروه نوشته‏ام در آن آخر آخرش سى صفحه است تقريباً در باره مسئله كتابت، نه دليل نقل كرديم از مخالفين كه مى‏گويند كتابت مؤثر نيست، نه تا دليل، پنج قول نقل كرديم در آنجا تمام اينها را رويش تحليل و بررسى كرديم، البته آن باب انشائات است، واين قابل توجه است ادله نه گانه‏اى كه در نفى انشاء كتابت آوردند غالب آن ادله درباب اقرار هم مى‏آيد، صراحت ندارد بدرد نمى‏خورد نمى‏دانم مفهم نيست اجماع بر خلافش است، يك چيزهاى است كه يا در سرحد اخرص است، ادله‏اى كه در آنجا آورده‏ام بسيارى از آن ادله نه گانه‏اى كه در باب انشاء است در اقرار هم مى‏آيد، اقوالى هم كه در آنجا است غالباً در اقرار مى‏آيد. آنچه در اينجا لازم مى‏دانم عرض كنم بدون اين كه برويم سراغ آن ادله نه گانه و آن اقوال پنج گانه، اين است كه دو سه تا نكته اجمالى اينجا عرض كنم و بحث كتابت را تمام كنم.
    نكته اول همان است كه ما تابع صدق عرفى هستيم در انشاء اقرار شهادت، در اين سه باب، تابع صدق عرفى هستيم، و لا شك كه عرفاً صدق مى‏كند، و ما نداريم جاى كه شارع مقدس منع كرده باشد ردع كرده باشد، بگويد كتابت كالعدم است نداريم، بلكه خواهيم گفت امضاء هم كرده، پس ما تابع صدق عرفى هستيم در اين سه باب، انشاء اقرار شهادت، و بلا شك صدق عرفى مى‏كند بلكه مصداق اقوى انشاء در عصر ما است، مصداق اتم اقرار است مصداق اكمل شهادت است. مائيم توبه اتم عمومات اطلاقات صدق مى‏كند و مصداق اتم است، مصداق اكمل است، در عصر و زمان ما، و دليلى هم بر استثنا نداريم تخصيص هم نخورده خوب وقتى عمومات اطلاقات ما تخصيص نخورد اين هم مصداق اتم و اكمل بود چرا نپذيريم؟ اين يك نكته.
    نكته ديگر اين است ما فكر مى‏كنيم اين كه درزمان‏هاى گذشته بى اعتنايى به كتابت شده شايد بخاطر اين بوده است كه با سود كم‏
    بوده، از اين آيه قرآن خوب مى‏توانيم بفهميم چه قدر با سواد كم بوده. مى‏فرمايد اگر درسفرى باشيد و در قافله شمابا سوادى نباشد كه بنويسد دين را آنجا رهن بگيريد، معلوم مى‏شود در شهر ممكن بود دست و پا بكنند يك با سواد آن هم خواندن نوشتن بلد باشد پيدا كنيم، اما در قافله و بيابان و اينها دست به دامن يك نويسنده كه بتواند بنويسد مشهدى حسين از مشهدى حسن پنجاه تومان طلب كار است پيدا نمى‏شد در كل قافله نبود، در يك همچنين زمان‏هاى بوده در يك همچنين جوى بوده، ولذا كتابت...؟ ولى الآن جو و زمانى است كه با سواد همه جا است اين مقدار سواد كه در همه جا است، ولذا اگر فرزند درزمان گذشته بخاطر قلت با سوادها كتابت را جزء مسائل پيچيده و اشاره اخرص مى‏دانستند در عصر و زمان ما اين موضوع عوض شده مگر موضوع با گذشت زمان گاهى تغيير پيدا نمى‏كند؟ تغيير پيدا كرده، و الآن مثل اشاره اخرص نيست، الآن در آن سرحد نيست، الآن پايه اصلى همه قراردادها روى كتابت‏ها است، اقرارها شهادت‏ها وقتى شهود مى‏روند در محاكم مى‏گويد بنويس امضاء كن، تا ننويسد امضا نكند اعتبارى نمى‏شود به اين حرف‏ها، پس فرضاً هم كه درگذشته به دليل بى مهرى مى‏شده به كتابت و بى عنايتى مى‏شده حالا ما نمى‏توانيم اين اشكال را بكنيم بنابراين شما رفتيد در دفتر اسناد هيچ صحبت هم نكرديد به طرف گذاشتند جلوت خواندى و امضا كردى اين امضاء انشاء بيع است ديگر. همين خط كج و معوج گاهى هزار تا مسائل را در دنيا زير و بالا مى‏كند اين امضاء كه كرديد، وعلى هذا لو سلمنا كه در سابق چيزى نبوده الآن چيزى است.
    و اما نكته سوم اين است كه در قرآن مجيد اهميتى زيادى به كتابت داده شده و اين اهميتى كه قرآن به كتابت داده مثل اين كه يك مقدار مغفول عنها شده، شما مى‏دانيد «اكبر آية فى كتاب الله آية الكتابة» بزرگترين آيه قرآن كه يك صفحه را گرفته سوره بقره است آيه كتابت است، در باهر «اذا تداينتم بدين فكتبهم» هجده تا حكم در اين آيه است، و از بعضى از تعبيرات اين آيه من مى‏گويم شايد اگر الآن قرآن باشد من بتوانم روى قرآن نشان بدهم شايد نگويم آن آخر سوره بقره را بياوريد، مى‏گويد اگر كاتبى نبود شاهد بگيريد، معلوم مى‏شود «يا ايها الذين آمنوا اذا تداينتم بدين الى اجل مثمن فكتبوه و اليكتب بينكم كاتب بالعدل» تا مى‏رسد به اينجا «ولا تصئموا ان تكتبوه صغيراً او كبيراً الى اجله» كم باشد زياد باشد بنويسيد، «ذلك اقسط عند الله و اقوم للشهادة» اين ذلك اشاره به چه است؟ كتابت است مى‏گويد «اقوم للشهادة» يعنى اين بهترين شاهد است، پس معلوم مى‏شود اين شهادت شهود به كتابت اقوم است، (سؤال:...؟ جوب: بله كاتب بالعدل دارد منظورم اين جمله است كه مى‏گويد «ذلكم اقسط عند الله و اقوم للشهادة و ادنا ان لا ترتابوا» يعنى و اذ در شهادت شهود تان ممكن است باشد اما در كتابت و اذ كمتر است «ادنى ان لا ترتابوا» اين را مى‏نويسد كه شك نكند، از اين طرف شما مى‏گوييد اگر شهادت شهود نمى‏دانم چنان باشد بى زبان باشد فايده‏اى ندارد.
    من يك جمله عرض كنم يك حادثه‏اى در اين چند روز اخير در اصفهان واقع شده و آن شخص معلوم الحال در يك سخنرانى به مناسبت هفته وحدت خيلى بد گويى از حوزه علميه قم كرده و نسبت‏هاى عجيب و غريب، من ميل دارم انشاء الله فردا يك ربع ساعتى به روشن كردن شما كه چه دست‏هاى پشت پرده است دارد اينجا فعاليت مى‏كند در اين باره انشاء فردا با اسناد و مدارك انشاء الله صحبت مى‏كنم.