• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على اعدائهم اجمعين الى يوم الدين و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.
    و اما حديث اخلاقى امروز، باز كلمات قصار پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در جلد هفتاد و چهار بحار، صفحه صد و شصت و نه، شماره ندارد حديث، «و قال صلى الله عليه و آله و سلم من اراد ان يكون اعز الناس فليتق الله عز و جل» در باره تقوى مسائلى زيادى هم در قرآن مجيد و هم در روايات آمده، تقوى بهترين زاد و توشه روز قيامت است «و تزودوا فإن خير الزاد التقوى» تقوى دليل قرب انسان در پيشگاه خدا است «ان اكرمكم عند الله اتقيكم» تقوى سبب رفتن بهشت است «تلك الجنة التى نورث من عبادنا من كان تقياً» وهكذا. اما دراين روايت يك نكته‏اى تازه‏اى درباره تقوا است و آن اين است كه اگر كسى مى‏خواهد عزيز باشد در ميان خلق خدا برود سراغ تقوى، مسئله قيامت نيست مسئله تزودوا فإن خير الزاد التقوى نيست، اينها سر جاى خود، مسئله اين است عزت در سايه تقوا است، تقوى را قبلاً در يك جمله كوتاه معنى كنيم قبلاً هم عرض كرديم در باره تقوى خيلى صحبت شده، اما بهترين تعبير تقوى اين است كه اون حالت احساس مسئوليت، اين تقوى است، درمقابل گناه احساس مسئوليت كند در مقابل انجام وظيفه احساس مسئوليت كند، از بى تفاوتى در آمدن و احساس مسئوليت كردن اسمش تقوى است. مرحله عالى تقوى عدالت است، مرحله اعلاى تقوى عصمت است، سلسله مراتب از مادون عدالت شروع مى‏شود تا عصمت و مافوق عصمت، يعنى عصمت مرحله بالا. به هرحال، تقوى اين همان حالت احساس مسئوليت و بى تفاوت نبودن در مقابل گناه و ترك طاعت پروردگار. كسى كه داراى تقوى باشد اعز الناس است، چه رابطه ايست در ميان عزت و در ميان تقوى؟ وقتى دقت مى‏كنيم مى‏بينيم خيلى رابطه قوى است، از چند جهت، اولاً اين است بسيارى از گناهان باعث ذلت انسان است، دروغ گفتن مايه ذلت و بى آبرويى است خيانت دزدى، انحراف ناموسى، و تمام اين گونه اعمال، اين‏ها يك مسائلى است كه باعث آبرو ريزى بشر است آدم با تقوى اينها را انجام نمى‏دهد آبرومند مى‏شود. پس تقوى مايه آبرو و عزت انسان است، چون گناه ذلت آور است ننگ آور است، بعضى‏ها خيال مى‏كنند يك گناهانى را مى‏شود در پنهان ادامه داد، اين اشتباه بزرگ است انسان كار پنهانى يك بار بكند مسئله‏اى اما ما كمتر ديده‏ايم افرادى آلوده باشند يك مدتى مديدى ولو در پنهانى و راز شان آشكار نشود، سرانجام برملا مى‏شود، برملا كه شد بى آبرو مى‏شود. و اگر تقوى مى‏داشت اين بى آبرويى براى او پيدا نمى‏شد اين ثمره شيرين درخت تقوى است كه انسان در زندگى دنيايش هم مى‏چيند، و به همين دليل است افراد باتقوى را مى‏بينيد در هر لباس و در هر صنفى باشند آدم‏هاى آبرو مندى اند. در بازار آدم‏هاى آبرومند را مى‏بينيد در اين اداره در حوزه كيا آبرومند اند با تقوى‏ها، افراد با تقوى هر كجا باشند در ميان آن قوم عزيز اند آبرومند اند. پس يكى از علل بى آبرويى گناه است گناهان غالباً مايه بى آبرويى آدم با تقوى به واسطه ترك گناه آبرومند مى‏شود.
    دومين رابطه كه است اين است آدم با تقوى به واسطه بى اعتنايى به مال دنيا حرص و ولع و امثال ذلك داراى حرص و ولع نيست داراى آز و طمع نيست، بى اعتنا است، و بخاطر اين بى اعتنايى آبروى او محفوظ است، بسيارى از بى آبرويى‏ها نه بخاطر گناه است بخاطر طمع است بخاطر حرص است، بخاطر دنيا پرستى است همه‏اش گناه نيست، يك صفات مضمومى در بشر است كه آبروى انسان را مى‏برد. آدم با تقوى عزت نفس دارد، و اين عزت نفس باعث عزت او در اجتماع مى‏شود. باعث عزت و آبروى او در جامعه مى‏شود. پس يكى رابطه گناه و بى آبرويى يكى رابطه يك سلسله صفات ذميمه ايست كه با تقوى جمع نمى‏شود، مانند حرص و طمع و آز و امثال ذلك.
    و سوم هم اين است كه آدم با تقوى حتماً رابطه‏اش با خدا قوى است، رابطه‏اش با خدا قوى است كسى كه رابطه‏اش با خدا قوى باشد، همين ارتباط با خدا سبب مى‏شود كه در مقابل خلق خدا اظهار ذلت نكند، ذليلانه برخورد نكند مولاى او خدا است، مردم را روزى ده خودش نمى‏داند، و به همين دليل دست پيش اين و آن دراز نمى‏كند. تكيه گاهش خدا است و مركز اميدش خدا است، به همين دليل خودش را در مقابل اين و آن ذليل نمى‏كند. از اين جهات كه عرض كردم معلوم مى‏شود كه واقعاً تقوى چطور باعث آبروى انسان است. و اين جمله كه مى‏فرمايد هر كسى مى‏خواهد اعز الناس باشد تقوى داشته باشد اين يك واقعيت است، باز تكرار مى‏كنم در محيط خود تان در جامعه تان در بازار در همه جا نگاه كنيد افراد آبرومند افراد با تقوى هستند حتى بى تقواها هم براى با تقواها احترام قائل اند، اگر كسى مى‏خواهد اعز الناس باشد تقوى را فراموش نكند. (سؤال:....؟ جواب: بله روى اين حسابى كه من مى‏گويد ارتباط واقعاً تكوينى دارد غير از ارتباطات معنوى كه خداوند به اهل تقوى عزت و آبرو مى‏دهد. اين تحليل‏هاى كه من كردم همه‏اش تحليل‏هاى منطقى و تكوينى بود كه يك رابطه‏اى بين اينها است، من از اينجا دلم مى خواست كه يك جمله‏اى عرض كنم گاهى نامه‏هاى نوشته مى‏شود از طرف خانواده‏هاى بعضى از طلاب اهل علم، گاهى بدون امضا گاهى با امضا و در اينها شكايت‏هاى است كه انسان وقتى مطالعه مى‏كند مى‏بيند واقعاً خيلى هايش هم منطقى به نظر مى‏رسد، و لازم است يك تذكراتى در سايه آنها بدهم مسئله مهم اين است كه قبل از همه كس كه به انسان حق تربيت و هدايت داده خانواده اوست، ما اشخاصى را مى‏بينيم در جامعه كارهاى خوبى هم مى‏كنند، و ممكن است واقعاً از نظر انقلاب اجتماع نمى‏دانم تبليغ نوشتن كتاب، افراد ممتازى باشند اما داخل خانه شان كه وارد مى‏شويم وضع طور ديگر است، اصلاً مثل اين كه اين خانواده متعلق به آنها نيست، در حالى كه «قو انفسكم و اهليكم ناراً» در درجه اول خودت بعد خانواده ات را مواظب باش. فرزندان تان را خيال نكنيد قم است، همين ديروز براى من نقل مى‏كردند بعضى‏ها اذز بعض مدارس دخترانه كه مى‏گفتند خوب شياطينى كه اين طرف و آن طرف هستند و اغوا مى‏كنند آن را گاهى اغوا شدگان از همين خانواده‏هاى اهل علم است، پدرش به اميد اين كه خوب شهر مذهبى است و چنين است و چنان است و درست هم است است، رهايش مى‏كند همينطور بدون توجه، بعد باخبر مى‏شود كه نه مسئله شكل ديگرى دارد، مراقب فرزندان تان باشيد، مراقب خانواده‏ها باشيد، اين را باب كنيد در خانه و خانواده، حالا من اين جمله را مى‏گويم نه براى اين كه اظهار وجودى كرده باشم ولى اين برنامه را ما در زندگى نتيجه ازش ديديم، گاهى در ماه رمضان بود گاهى در ايام ديگر، ما بچه‏ها كه مى‏شنينند دور هم يك بحث نهج البلاغه‏اى را براى شان شروع مى‏كرديم در همين سه تا چهار سال براى چند نفر، و براى بچه‏هاى كوچك، مى‏گوييم امشب مى‏خواهيم يك حديث براى شما بخوانيم يك حديث از نهج البلاغه ساده معنى در لابلايش يك مشت نصيحت بعد هم همه تان دسته جمعى اين حديث را با من بخوانيد، همه باهم بخوانند، من مى‏بينم در روحيه اينها اثر مى‏كند الآن هم با همه گرفتارى‏ها ما اين برنامه را ادامه مى‏دهيم حديث خواندن مسئله گفتن و مراقب احوال و اوضاع بودن پناه بر خدا خيلى مواظب باشيد، خيلى مراقب باشيد، و ضمناً مسائل خانوادگى يك مسائل بسيار ظريفى است، از طريق خشونت و شدت و امسال اينها نمى‏شود كار كرد اينها را عملاً بايد نشان داد، فرض كن شما يك قلكى در خانه درست كرديد مى‏گوييد قلك صدقات رويش بنويسيد قلك صدقات خيلى‏ها دارند، اين پنج تومان را مى‏دهيد دست اين بچه امروز سفر مى‏خواهيم برويم اين ده تومان پنج تومان يك تومان من كار به پولش ندارم كم يا زيادش اين پنجاه تومان، اين را بگير بنداز در قلك براى سلامتى امروز فردا، بچه از كوچكى مى‏فهمد كه كمك به ديگران يك مسئله است، از حالا احساس مسئوليت مى‏كند، بعد هم در تمام عمر يادش مى‏آيد من در خانه كه بودم يك قلكى بابايم درست كرده بود قلك صدقات بود پول مى‏ريختيم داخلش بعد كه جمع مى‏شد مى‏داديم به يك خانواده آبرومند، اين مسئله سخاوت صدقه كمك در روح و جان اين بچه نفوذ مى‏كند و خودش را هم تربيت مى‏كند. گاهى آدم مى‏گويد براى اين كه از خطر شيطان محفوظ باشيد براى اين كه افراد نابابى كه در جامعه هستند نتوانند در شما نفوذ كنند وسوسه‏هاى ديگران در شما مؤثر نباشد همين درس‏هاى تربيتى مى‏گويد اين صدقه را بخاطر آن بدهيد، در برابر خانه و خانواده نبايد فراموش بكنيد همانطورى كه شماها درس و بحث و خسته و ناتوان وارد خانه مى‏شويد انتظار داريد خانه مركز امن و امان و آرامش شما باشد خانواده‏هاى شما هم انتظار دارند،
    شما صبح تا ظهر از خانه رفتيد مشغول كار خود تان بوديد وقتى بر مى‏گرديد نه بعنوان يك موجود خسته و كوفته كه تمام اوقات تلخى‏ها و ناراحتى‏ها و همه اينها را بر سر آنها خالى كنيد با شخصيت و احترام برخورد به خانواده‏هاى تان بكنيد با بچه‏هاى تان با شخصيت و احترام، گاهى ما بعضى بچه‏هاى كوچك ديديم سلام مى‏كنند سلام مى‏كنيم به شان مى‏گوييم ببخشيد دير ما سلام كرديم وقتى بچه كوچك آدم را مى‏بيند كه مى‏گويد ببخشيد دير سلام كرديم اين خودش مى‏فهمد كه بايد زود سلام بكند و اينها احترام بجاى اين كه چرا سلام نكرديد خيلى فرق دارد، اين بچه وقت اين حرف را بشنود خوب خودش شرمنده مى‏شود ديگر از دور صداى در كه بلند مى‏شود سلامش از وسط اطاق بلند مى‏شود چرا؟ چون برخورد برخورد انسانى بوده، با همسر با فرزند با كوچك با بزرگ و بايد با اخلاق با خلاصه سماحت با گذشت. به هرحال يك طورى بشود اين نامه‏هاى شكايت نباشد از خانواده‏ها، اين نامه‏ها پشت سر هم گاهى مى‏آيد و من نگران مى‏شوم و فكر مى‏كنم كه آقايان بعضى‏هاى شان نه اين است كه غرضى باشد بى اعتنا هستند به اين مسائل، خيال مى‏كنند اين مسائل مسائل ساده است در حالى كه مسائل خانواده زن و فرزند مسائل مهمى اگر به آنها نرسى از دست مى‏روند، فردا سرمايه خوبى براى شما نخواهند بود فردا اسباب درد سر خود شما مى‏شوند. توجه فرموديد. به هرحال يك كارى كنيد كه دامنه اين حرف‏ها و نگرانى‏ها و حالا همه‏اش هم كه نمى‏شود تمام جزئيات را شرح داد، وليكن هرچه است مسئله اخلاق محبت، توجه، دقت بيدار بودن، مراقب بودن محافظ بودن، اين‏ها يك مسائلى است كه بايد آقايان خيلى در اين جامعه در اين عصر و زمان خيلى مراقبش باشد بعداً درد سر براى خودتان در همين زندگى دنيا خداى نكرده پيدا مى‏شود، از همه احق به شما خانواده‏هاى شما هستند كه بايد مراقب شان باشيد انشاء الله.
    حديث را تكرار مى‏كنم «من اراد ان يكون اعز الناس فليتق الله عز و جل» كسى كه دوست دارد از همه آبرومند در جامعه باشد تقوى پيشه كند كه اين تقوى باعث آبروى او در جامعه است.
    برگرديم به بحثى كه در باره مسئله فقهى مان مسئله اقرار به زنا داشتيم، رسيديم به اينجا، اشكالى را به صورت يك ان قلت نقل كرديم، از بعضى از كتب از در المنزود عرض كردم نيست در در المنزود بعضى ديگر گفته‏اند اين اشكال را حاصل اشكال اين است آيا در آنجاى كه زوج و زوجه‏اى بوده باشند زوجه برود اقرار به زنا بكند چهار بار، و او را رجم كنند آيا اين ضرر به شوهرش نمى‏خورد؟ ضرر مى‏خورد، پس اين اقرار اقرار على انفس نيست، هم اقرار على انفس است هم اقرار بر ضد شوهر، بعد گفتيم در مرد هم نسبت به زنش همين است. مرد اقرار كند به زنا و كشته بشود زن بيوه بشود بچه‏ها يتيم بشوند اين اقرار على انفس نبوده اقرار بر ضد زن و بچه‏اش هم بوده. آيا اينها مانع مى‏شود كه جلو نفوذ اقرار را در اين مسائل بگيريم و هكذا قصاص، و هكذا در جاهاى است كه مزوجه هم نيستند اينها جوانى برود اقرار بكند به زناى به عنف، زناى عنف حدش اعدام است پدر بيچاره بشود مادر بيچاره بشود چرا؟ چون اينها اعدام شدند ديگر، آيا اين‏ها اقرار على غير است؟
    جواب: در جواب عرض مى‏كنيم منظور از على نفس و على غير آن چيزى است كه مستقيماً على نفس و على غير باشد. بالالتزام نه، آن معيار نيست، مستقيماً بگويد فلان كس صد تومان به من بدهكار است، بر عليه زيد فلان كس صد تومان به من بدهكار است، اين اقرار بر ضد يك كسى است. اما اقرار بر ضد خودش كند يك دلالات التزاميه داشته باشد، اينها مقياس نيست، و الا هيچ اقرارى بايد قبول نشود (سؤال:...؟ جواب: عبد مستقيماً بر ضد مولا است به علت كه مال مولا است ملك مولا است دلالت التزامى نيست، مستقيماً دارد بر ضد مال مولا شهادت مى‏دهد. اما در حر وقتى شهادتى بر ضد خودش مى‏دهد پيدا است هر انسانى يك ارتباطى با جامعه دارد، با پدر با مادر با زن با شوهر با فرزندان، اگر ما بخواهيم اين دلالات التزاميه را مانع تأثير اقرار قرار بدهيم، هيچ اقرارى را تقريباً نبايد بپذيريم، به علت اينكه هر اقرارى يك لوازمى براى اين و آن دارد، اين لوازم مانع نيست. و به همين دليل است كه در باب قصاص احدى نمى‏گويد اگر بچه اعتراف به قتل كند قصاص بشود اقرار بر ضد پدرش است پدرش داغ دار مى‏شود بيچاره مى‏شود مادر داغ دار مى‏شود، اينها معيار نيست، و اگر اينطور معيار باشد در باب اموال هم همين اشكال مى‏آيد در باب قصاص در باب حدود در همه جا در مزوجات در غير مزوجات. پس آنى كه معيار اقرار العقلا على انفسهم است آن به دلالت مطابقى است. (سؤال:...؟
    جواب: على نفس و على غير بودن به دلالت مطابقى است يا تضمنى، اما دلالات التزاميه اينها معيار نيست. شاهد بر اين مسئله اين است كه خود قاعده اقرار العقلا خودش يك قاعده عقلائى است، دقت كنيد، قاعده اقرار العقلا على انفسهم جايز خودش قاعده عقلائى است، و شارع امضا كرده. اين قاعده عقلائى را بين عقلا ببينيد، آيا واقعاً عقلا در اينجاها شك مى‏كند كه اقرار تأثير دارد، كسى آمد اقرار كرد من قاتلم، خوب مى‏كشندش زنش بيچاره مى‏شود بچه‏اش بيچاره مى‏شود مثل همين است كه شخصى مى‏آبد اقرار مى‏كند به اين كه مواد مخدر مى‏اندازندش زندان خانواده اينهاى كه در زندان اند دربدر مى‏شوند، خوب است ديگر. آمدند خانوادهاى جمعيت حمايت از خانواده‏هاى زندانيان درست كرده‏اند. اين براى همين است كسى كه به زندان افتاد خانواده‏اش بيچاره مى‏شود بايد حمايتش كرد. اما هرگز نمى‏گويند چون خانواده بايد حمايت بشود اقرارات قبول نشود، نيست همچنين چيزى. خود اين قانون در ميان عقلا دلالات التزاميه‏اش مانع از تأثيرش نيست. جواب اين مسئله و اين ان قلت روشن شد، برگرديم برويم سراغ سادس (سؤال:...؟ جواب: مى‏گويند چطور اقرار زن كه به حكم شهادت است قبول مى‏شود ما كه مى‏گوييم اقرار مثل شهادت است نه من جميع الجهات فى الجمله مثل شهادت است و ما در مقابل نص كه ديگر نمى‏توانيم اجتهاد كنيم اين اجتهاد (سؤال:...؟ جواب: نص داشتيم چهار تا اقرار زن بكند حضرت على عليه السلام رجمش كرد ديگر، منصوص است زن آمد خدمتش چهار اقرار كرد و رجمش كرد، اجتهاد مقابل نص كه ما نمى‏توانيم بكنيم وقت نص وارد شده اين معنا ما بگوييم نه، نبايد اقرار زن چهار تايش قبول بشود بعلت اين كه شهادت چهار تا زن كافى نيست، اينها فايده ندارد.
    و اما سادسها: ششمين فرع از فروع مسئله دو در باب اقرار (سؤال:...؟ جواب:.... آن در باره اقرار اخرس است، اگر اخرس باالاشارة المفهمة با اين قيد با اشاره كه مفهم باشد اشاره كند و بفهماند من زنا كرده‏ام آيا اقرارش قبول مى‏شود؟ يا نمى‏شود؟ در بين اصحاب ما ظاهراً اختلافى نيست در قبول اقرار اخرس بالاشارة المفهمة چه در اينجا چه در ابواب مالى و حقوق و امثال ذلك ولى در ميان اهل سنت مخالفت است، آنها بعضى‏هاى شان ياهمه شان گفته‏اند اشاره اخرص فايده ندارد، و حد بر اخرص جارى نمى‏شود، اعمى برش حد جارى مى‏شود اگر اقرار كرد ولى اخرص حد بر او جارى نمى‏شود. ولى در ميان اصحاب ما ظاهراً كسى نيست، حالا من يك مقدار از كلمات را نقل كنم ببينيم اصحاب ما تعبيرات شان چه است، اول كلامى از شيخ الطائفه در خلاف نقل مى‏كنم، در كتاب حدود مسئله بيست و يك «اذا اقر الاخرص باشارة مقبولة» با اشاره كه قابل قبول است، «باشارة مقبولة لزمه الحد» حد لازم مى‏شود، «و كذلك اذا اقر بقتل العمد» اقرار به قتل عمد كرد، «لزمه القتل» قصاص مى‏كند «و به قال الشافعى» اين نظر مبارك تان باشد «و به قال الشافعى» يعنى شافعى همراه ما است، «و قال ابو حنيفه لايلزمه الحد و لا القتل» نه حدى نه قتلى، چيزى جارى نمى‏شود. خوب اين كلامى بود كه شيخ الطائفه داشت در مبسوط هم شبيه اين معنى را دارد مبسوط شيخ جلد هشت صفحه شش، آنجا هم همين مسئله را دارد.
    در كشف اللثام هم يك جمله‏اى است، مى‏فرمايد در كشف اللثام بعد از آنى كه كلام علامه را متن كشف اللثام قواعد الاحكام اسست ديگر، متن قواعد است، اين متن كشف اللثام كه قواعد است «و يقبل اقرار الاخرص اذا اقر اربع مرات و فهمت اشارته» اين متن قواعد الاحكام است. در كشف اللثام به دنبال اين جمله مى‏گويد «خلافاً لأبى حنيفة» از اين تعبير چه مى‏فهميم؟ كه بين اصحاب ما مخالفى نيست كه مى‏گويد خلافا لابى حنيفه ظاهرش اين است مخالفى كه يافته شده بين اهل خلاف است و بين اصحاب ما مخالفى در اين مسئله نيست. ولذا صاحب جواهر ادعاى لا خلاف كرده، كلام جواهر را هم بخوانم «ولذا» آن كشف اللثام جلد دو بود صفحه سه صد و نود و چهار، جواهر هم كلامى كه مى‏خواهم نقل كنم جلد چهل و يك است صفحه دويست هشتاد و سه، صاحب جواهر مى‏گويد «لا خلاف و لا اشكال فى انه تقوم الاشارة المفيدة للاقرار فى الاخرص مقام النطق» جانشين نطق «كما فى غيره» همانگونه كه در غير اين باب است، همينطور است، خوب حالا در اين جا يك جمله در فقه على المذاهل الاربع است كه اين يك تضادى با آنچه من تا بحال نقل كرده‏ام دارد، ببينيد حل اين تضاد را مى‏توانيد بكنيد يا نه؟ در كتاب الفقه على المذاهب الاربع مى‏گويد تمام ائمه اهل سنت متفق اند اقرار اخرص لا يقبل» تمام ائمه اربعه، ما با اين صراحت داشتيم خلافاً لابى حنيفه ببخشيد با اين‏
    صراحت داشتيم شافعى موافق ما است، شافعى موافق ما است، اما از كلام الفقه على المذاهب الاربعه استفاده مى‏شود كه هر چهار امام اهل سنت مى‏گويند اقرار اخرص لا يقبل، اين با اين نقل شيخ طوسى چطور سازگار است كدامش را قبول كنيم. عبارت را من بخوانم. اجازه بدهيد قبل از شايد شما من عبارت را بخوانم «اتفق الائمة على ان الاخرص اذا اقر بالزنا بكتابة او اشارة» اين كتابت هم نظر مبارك تان باشد ما آخرش بحث داريم، كتابت حسابش از اشاره اخرص جدا است، كتابت امروز مهم‏ترين سند در دنيا است نطق هم ارزش كتابت را ندارد. كتاب برترين سند است حالا چه قدر بى اعتنايى شده به مسئله كتابت در گوشه و كنار بعضى از مسائل فقهى نمى‏دانيم آن زمان اينطورى ايجاب مى‏كرده الآن مسئله كتابت مهم‏ترين سند است حتى صيغه‏هاى لفظى بعض جاها بهش اهميت نمى‏دهند در مسائل مهم بين المللى، تا روى كاغذ نيايد امضاء نشود آن انشاء كتبى نشود انشاء لفظى را هم بهش اهميت نمى‏دهد اقرارات در سنجيم‏ها به اصطلاح در پرونده‏ها همه‏اش كتبى است حالا اين را بردند در سرحد اخرص، كتابتى مهم تراز نطق است بالاى اين نظر تان باشد تا آخر كار ما در باره كتابت يك خورده صحبت كنيم در كل مسائل فقهيه. على كل حال «اذا قر بالزنا بكتابة او اشارة ولو كانت مفهومة» مفهوم هم باشد «لايقام عليه الحد» حد برش جارى نمى‏شود چرا؟ «للشبهة» اگر مفهوم است ديگر للشبهه چه است؟ «للشبهة بعدم الصراحة فى الاقرار و هى تدرء الحد عن الزانى» هى ضميرش به شبهه بر مى‏گردد تدرء الحد عن الزانى «و التفقوا» اين جمله آخر را هم بخوانم بحث را تمام كنم اين اتفقوا را هم دقت كنيد مسئله عجيب است، مى‏گويد همانى كه اخرص اقرارش قبول نمى‏شود اگر آدم‏هاى زبان دار بر ضد اخرص شهادت بدهند شهادت آنها هم قبول نمى‏شود اين چرا ديگر، «و التفقوا كذلك» ائمه اربعه آنها متفق شدند «على ان الشهادة على الاخرص بالزنا لا تقبل» آدم‏هاى زبان دار هم شهادت بدهند بر ضد اخرص لا تقبل «لاحتمال ان يدعى شبهة على الشهادة» يعنى چه؟ (سؤال:...؟ جواب: مى‏گويند ممكن است اين مى‏خواهد از خودش دفاع كند زبان ندارد دفاع كند آن‏ها هم رفته‏اند دست به دست هم دادند يك شهادتى بر ضد اين آدم بى زبان، كسى به كسى مى‏گويد آدم بى زبان پيدا كردى؟ حالا اينها آدم بى زبان پيدا كردند و آمدند بر ضدش شهادت مى‏دهند. نظر تان باشد شرح اين مسئله را روز شنبه انشاء الله خواهيم داد. سند اين را هم من مثل كه فقه على المذاهب را نقل نكردم خودم الآن الحمد لله اينجا ننوشتم.