شنبه 29 ارديبهشت 1403 - 8 ذيقعده 1445 - 18 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب حدود و تعزيرات (آیت الله مکارم شیرازی )
>
جلسه 67
متن
بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين لا سيما بقية الله المتظر عجل الله تعالى له الفرج و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.
بحث در مسئله اقرار در مورد اثبات حد زنا بود، رسيديم به اينجا كه گفتيم اگر كسانى اقرار مادون الاربع بكنند اثرى ندارد، بعضى هم گفته بودند تعذير دارد، داشتيم ادله اين مسئله را بيان مىكرديم دليل قائلنى به تعذير در اقرار مادون الاربع دليل شان چه است؟ و ادله قائلين به عدم تعذير در اقرار مادون الاربع چه است؟ مشغول بيان ادله بوديم. يكى دو تا اشكال آقايان نوشتهاند كه ديدم تكرار مىشود اين اشكال، جواب عرض كنم گرچه ديروز هم اشاره شد بعضى نوشتهاند به اينكه رواياتى داريم يا روايتى دارى كه اگرى كسى اعتراف به حدى كرد آن قدر مىزنند حتى ينهى، اعتراف كرد حدى به گردن من است اما حد چه است؟ بيان نكرد مبهم گذاشت ضرب حتى ينهى، آن قدر شلاق مىزنند كه خودش بگويد بس، چون مبهم گذاشته تعيين مبهم بدست خود اوست، پس در مانحن فيه هم همين كار را كنيم، حالا كه اقرار كرده ضرب حتى ينهى. جواب اين است اين قياس خيلى مع الفارق است، صحبت اين است كه حد در مانحن فيه اصلاً ثابت نيست. آن روايات مال جايى است كه چهار تا اقرار كرد اما تبيين نكرد چه كرده است ولى چهار تا اقرار كرده، آنجا ضرب حتى ينهى، آن در صورتى است كه شرائط اقرار چهار گانه بودن بقيه شرائط جمع شده باشد، اما محتوا مبهم، مانحن فيه بحث در اين است شرائط جمع نيست سه بار اقرار كرده دو بار يك بار. هيچ چه ثابت نشده، مشروط ثبوت به چهار تا است، چهار تا كه گفت آن وقت مبهم گذاشت ضرب حتى ينهى، اما بحث ما مادون الاربع است، حد نصاب نرسيده آن روايات مال جايى است كه حد نصاب رسيده، (سؤال:....؟ جواب: معلوم است آن روايت ولو كلمه اربع نداشته باشد به وسيله روايات اربع تقييد مىشود آن روايات، حد نصاب اربع در آن روايات هم بعنوان تقييد وارد مىشود، جمع بين روايات مىگوى حد زنا حد لواط مطلقا مادون الاربع ثابت نمىشود، پس اين حد نصاب است، اگر اين حد نصاب رسيد اما تبيين نكرد من چه عملى انجام دادم، در آنجا است كه ضرب حتى ينهى، اما اگر به حد نصاب نرسيد، اين خارج از بحث آن روايات مىشود، اين قياس قياس مع الفارق است، نبايد اينها را باهم قياس كرد، اين يك اشكال و جوابش. (سؤال:....؟ جواب: حالا سرقت جدا است، اگر بله مال سرقت بود مال سرقت كه نيست مسلم اين روايات، اين روايات سرقت ضرب ندارد، سرقت قطع است حدش، شلاق نيست ربطى به آن ندارد.
و اما سؤال ديگر: اين است كه شما سابقاً مىگفتيد در باب حدود معيار حد نصاب بالاتر از مسئله ابواب ديگر است، بنابراين تعذير حد نصابش كمتر باشد حد، حد نصابش بيشتر باشد، حد، حد نصابش چهار تا اقرار باشد اما تعذير حد نصاب يكى باشد دوتا باشد هانطور كه سابقاً شما گفتيد. جواب اين سؤال هم واضح است و آن اين است اين حرف را ما جاى مىزنيم كه خود شارع نصى نداشته باشد، آنجاى كه شارع مقدس حد نصاب را تعييين كرد و به ما گفت زنا بدون چهار تا ثابت نمىشود، اين آقا هم كه دو عمل انجام نداده، زنا انجام داده، زنا بدون چهار تا ثابت نمىشود معصيت ديگرى هم كه نكرده براى چه تعذيرش كنيم، دو تا گناه كه نكرده، اول موضوع ديروز عرض كردم اول برويد سراغ موضوع بعد برويد سراغ حكم (سؤال:....؟ جواب: اجازه بده حد و تعذير حكم است آن چه موضع است زنا است زنا شارع مقدس تصريح كرده بدون چهار تا حد نصاب حاصل نمىشود گناه ديگرى هم نكرده براى چه تعذيرش كنيم؟ مگر چند تا گناه كرده يك گناه، زنا شرطش چهار تا است، مادون چهار تا ثابت نمىشود گناه ديگر هم نيست پس براى چه تعذيرش كنيم، ولذا ما گفتيم تعذيرى ندارد. خوب بر گرديم ديگر اشكالات را درز بگيريم و (سؤال:....؟ جواب: بناشد ديگر اقل و اكثر نيست آقا جان (سؤال:....؟ جواب: اقل و اكثر نيست بگذريم.
خوب ما ا دله قائلين به تعذير را تمام كرديم بعد رفتيم ادله قائله بن عدم تعذير دليل اول قائلين به عدم تعذير اصالة البرائة بود كه گذشت، دليل دوم رواياتى بود كه با يك بار اقرار و دو بار اقرار و سه بار اقرار هيچ تعذيرى نشده، اين روايات دو گونه است دقت كنيد، بعضى هايش مطلق است، حضرت فرمود برو گتف «انى زنيت» فرمود برو حالا وضع حمل كن و بيا باز آمد گفت «انى زنيت» فرمود برو بچه ات را شير بده، آدرسش را نگرفت، تو كجا هستى و اگر نيامدى بفرستيم دنبالت لااقل يك تعذيرى در باره تو جارى بكنيم و حق الله را اينجا تأمين كنيم، نه آدرسى ازش گرفت نه چيزى، ظاهرش هم آدم ناشناختهاى جاء رجل، حالا مائز اسمش معلوم بود، اما جائت امرئة جاء رجل، اينها ندارد كه سرشناس بودند اسم و آدرسش در دفتر على عليه السلام بوده، اگر نمىآمدند مىفرستاد دنبال شان تعذير شان مىكرد. ظاهر اين است كه برو برو ديگر اگر نيامدى هم نيامدى، بعضى از روايات مطلق است، اما اين اطلاق ظهورش چنان است كه اگر نمىآمدند تعقيب نمىشدند. ان قلت به اين كه يقين داشت على مىآيد آن را من جواب مىدهم به صورت ان قلت عجله نكن. و اما بعضى از روايات صريح است اطلاق نيست مىگويد اگر هم نيايى ما دنبال نمىفرستيم، حديث شش باب شانزده از مقدمات، اين حديث در مقدمات حدود است شش باب شانزده حديث هم حديث قابل ملاحظهاى است، (سؤال:....؟ جواب: حالا شما در باره اين كه دليل اول قرار داديم يا آخر اين سختگيرى فعلاً خواهش مىكنم نكنيد تا ببينيم چه مىشود. حديث شش باب شانزده «عن الاسبغ ابن نباته قال اتى رجل امير المؤمنين عليه السلام فقال يا امير المؤمنين انى زنيت» شاهد من اخر حديث است اما حديث يك محتواى دارد كه من بخاطر محتوايش صدرش هم مىخوانم، «فقال يا امير المؤمنين انى زنيت فطهرنى فأعرض عنه بوجهه ثم قال اجلس» نشست «فقال ايعجز احدكم اذا قارفهذه السيئة ان يسطر على نفسى كما سطر الله عليه» شما عاجز هستيد از اين كه مسطور كنيد آن چه را كه خدا را مسطور كرده؟ از اين تعبير استفاده مىشود اگر انسان نيايد بر محكمه قاضى بينه و بين الله توبه كند بهتر است افضل است، دعوت به سوى اين امام مىكند (سؤال:....؟ جواب: بله؟ (سؤال:....؟ جواب: البته دلالت بر مرحلهاى از توبه مىكند اما توبه كامل نيست «فقام الرجل فقال يا امير المؤمنين انى زنيت» نشسته بود و حرضت هم نصيحت كردند، باز هم به گوشش فرو نرفت برخواست و ايستاد دو مرتبه گفت «انى زنيت فطهر فقال و ما دعاك الى ما قلت» چه انگيزهاى تو دارى «قال طلب الطهارة» مىخواهم پاك بشود وجدانش ناراحت بوده، «قال و اى طهارة افصل من التوبة» چه طهارتى بالاتر از توبه است، توبه كن، معلوم مىشود اين مرحله آغاز توبه بوده توبه كامل نشده بوده، «ثم اقبل على اصحابه يحدثهم» حضرت خودش را مشغول و سرگرم كرد با سخن با اصحاب كه باز دو تا اعتراف كرده بلند بشود و برود اين، «فقال الرجل يا امير المؤمنين انى زنيت» اين سومين بار است «فطهرنى فقال له اتقرء شيئاً من القرآن» قرآن بلدى؟ «قال نعم قال اقرء فقرء فأصاب» خواند و عالى خواند، «فقال له اتعرف ما يلزمك من حقوق الله فى صلاتك و ذكاتك» مسئله دان هستى؟ نماز و ذكات مسائلش را مىدانى؟ «قال نعم فسئله فاصاب» مقدارى از مسائل نماز، ذكات از او پرسيدند و معلوم شد نه اين مسئله دان است روى جهل نبوده، «فقال له حل بك مرض يعروك او تجد وجعاً فى رأسك او بدنك» بيمارى دارى ناراحتى دردى در سر و بدن دارى تو را وادار مىكند عصبانى هستى؟ «قال لا» خوب سه تا اقرار كرده «قال اذهب حتى نسئل عنك فى السر كما سئلناك فى العلانية» همانطور كه آشكارا پرسيديم پنهان از تو هم از قوم و قبيله و اينهايت سؤال كنيم ببينيم حال و بال تو و وضعت چه طور است، بعد فرمود «فإن لم تعد الينا لم نطلبك» اگر بر نگردى ما دنبالت نمىفرستيم، خوب حالا اينها صراحت دارد اين روايت آن بقيه هم واقعش اين است ظهور دارد، آن روايات ديگر ظهور دارد، از نظر سند شايد يك مقدارى قابل قابل بحث باشد، ولى على كل حال مهم اين است كه ما سند محمد بن على بن الحسين بإسناده عن سعد بن ظريف، اين اسناد صدوق را بايد ببينيم نوشتند در رجال، حالا چون روايات متعدد است باز اسناد براى ما زياد مشكلى ايجاد نمىكند چندين روايت است، از اين روايت مائز گرفته كه زمان پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بود تا روايت آن زنى كه خدمت على عليه السلام آمد آن مردى كه خدمت على عليه السلام آمد، و هم چنين اين روايت و مجموعه اين روايات نشان مىدهد كه به يك بار دو بار چيزى نبوده، حالا يك دانه ان قلتى است من آن ان قلت را بگويم اگر بعد مشكلى بود بعداً مطرح كنيد.
ان قلت: شايد بخاطر اين بوده كه مىدانستند اين بر مىگردد، از ناحيه علم غيب، علم عادى كه نبوده كه حتماً اين زن بر مىگردد، اينها بر مىگردد لابد بايد بگوييم در ناحيه علم غيب پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و يا على عليه السلام از ناحيه علم غيب مىدانستند كه اين شخص بر مىگردد و چون مىدانستند بر مىگردد فعلى هذا گفتند دير نمىشود، بر مىگردد و حد كاملى برش جارى مىشود ديگر نوبت به تعذير نمىرسد. اين ان قلت كه در كلمات بعضىها متأسفانه ديدم يك همچنين اشكالى كردهاند.
ولكن جواب را دقت كنيد، ما در بحث علم غيب گفتيم اين يك بحثى است كه خيلى از مشكلات را حل مىكند، ما در بحث علم غيب گفتيم كه علم غيب مدار تكاليف نيست، در واقع اين جوابى است كه علامه مجلسى در بعضى از كلماتش دارد رضوان الله تعالى عليه، و خيلى از مشكلات را جواب مىدهد على عليه السلام به علم غيب مىدانست شب ماه رمضان نوزدهم اگر به مسجد برود كشته مىشود چرا رفت؟ امام مجتبى سلام الله عليه مىدانست كه در اين كوزه زهر است چرا رفت، حالا امام حسين مىدانست بايد برود به علت اينكه جهاد من بدانم هم كشته مىشوم جهاد است بايد بروم جهاد حسابش جدا است، اما خوردن از آب كوزه اين كه ديگر لازم نبوده علم غيب داشته چرا خورد؟ مسجد رفتن خوب چرا آن شب رفت؟ يك جواب در مقابل امثال اين سؤالات كه خيلى هم زياد است اين است، علم غيب مدار تكاليف شرعيه نيست، يعنى براى امام پيغمبر تكليف آفرين نيست، علم تكليف آفرين است كه از مجراى عادى بدست بيايد، مثلاً اگر امام يا پيغمبر بداند فلان كس باطناً كافر است اما ظاهراً دم از اسلام مىزند اين علم غيب باعث نمىشود كه حكم به اين نجاست اين بكند، بنابر اين كه كافر نجس باشد نه نجس نيست راحت مىگويد مسلمان است، علم غيب به اين كه اين كافر است، اين حكم پرهيز و اجتناب از او را ايجاب نمىكند. و هكذا اگر علم غيب داشته باشد اين دو تا متخاصمى كه آمدند طرح دعوا مىكنند حق با اين است اما بينه را او آورده، مطابق بينه بايد حكم كند، با علم غيبش نمىتواند داورى بكند، پيغمبر اكرم فرمود «انما اقضى بينكم بالبينات» مبادا اگر يكى از شما غير محق باشد من به مقتضاى بينه حق را به او دادم بگوييد آقا اين پيغمبر به من داده مال من است، فرمود اين قطعهاى از آتش است، اگر در باطن مال تو نيست اما بينه آوردى و من حكم كردم نگو پيغمبر حكم كرده من به ظاهر عمل مىكنم. اگر مال تو نيست «انما قطعت له قطعتاً من النار» آتش است نگو پيغمبر به من داده پيغمبر طبق بينه عمل كرده. در قضاوتها در معاشرتها در همه چيز معيار علمى است كه از معيار عادى به دست مىآيد معيار تكاليف اما علومى كه از ناحيه غيب است و نمىدانم علم لدنى است و جفر و جامعه و مصحف فاطمه سلام الله عليها و امثال ذلك من العلوم است، اين مدار تكاليف شرع نبوده ولذا در هيچ كجا هم شنيده نشده كه از كسى پرهيز كنند بخاطر اين كه مىداند پيغمبر در باطن او كافر است، پيغمبر با ابو سفيان معامله مسلمان كرد در حالى كه قطعاً ابو سفيان در تمام عمرش يك لحظه مسلمان نشده، و هكذا با ديگران، ازدواج مىكردند ائمه عليهم السلام شايد در باطن مثلاً بعضىهاى شان ظاهر شان مسلمان بودند باطن شان نه، خود پيغمبر ازدواجهاى كه كرد على كل حالٍ معيار اين است.پس شما مىگوييد على عليه السلام مىدانست اين زن بر مىگردد، يا پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم مىدانست فلان كس بر مىگردد، آيا مىخواهيم ببينيم اين از طريق علم عادى مىدانست يا از طريق علم غيب؟ (سؤال:....؟ جواب: اگر طريق علم غيب است مدار تكليف نيست (سؤال:....؟ جواب: بله؟ علم غيب دارد ولى عبم غيب مدار تكليف نيست مثل كه عرضم جا نيفتاد، وظيفه ندارد به علم غيب عمل كند در تكاليف شرع، حلال، حرام، واجب، مستحب، انيها مشروط به اينكه علم به موضوعاتش از مجراى عادى و علوم عادى براى امام و پيغمبر روشن بشود، اگر علم به موضوعات اينها از مجراى علم غيب حاصل بشو مدار واجب و حرام و تكاليف شرع نيست. اين يك مسئله است از نظر ما اين مسئله مسلم است و حلال خيلى از سؤالات و مشكلات هم است. (سؤال:....؟ جواب: بسيار خوب اگر توبه است چرا حد جارى كرد؟ رجمش كرد آخر كار رجمش كرد، مىدانم حالا وسوسه يا وسه هرچه باشد، آخر كال سنگ بارانش كردند همان رجل همان مرئه اگر توبه كرده كه نمىشود، خود اين يكى از مشكلات است ما مىرسيم به توبه يكى از مشكلات همين است كه ايشان هم الآن سؤال كردند يكى از مشكلات اين است كسى كه اين حركت مىكند مىگويد طهرنى، خوب اين..؟ توبهاى دارد پس چرا آخر كار رجمش كردند؟ اين را در بحث توبه مىرسيم اين خودش يكى از مشكلات است، على كل حال فرض اين روايات اين است كه توبه حاصل نشده، و الا اگر
توبه حاصل بشود چطور مىشود رجمش بكنند اينها را. حالا بحث توبه را اينجا اجازه بدهيد بحث توبه را مطرح نكنيد (سؤال:....؟ جواب: نه اگر توبه بكند نه، نه توبه بكند نه، بحث دراين است كه آخر كار اين را سنگ باران كردند يعنى توبه نكرده بود، هرچه است آخر بار، اين يك مسئله اضف الى ذلك دفعه دوم كه گفت برو سوم گفت برو آدرس نگرفت، در يك جا هم فرمود اگر نيايى مادنبالت نمىفرستيم، معنايش اين است يك اقرار دو اقرار سه اقرار هيچ اثرى ندارد، نه حد و نه تعذير، با بودن اين روايات ديگر ما يك چيزى نياييم از خود مان خلاصه درست كنيم و جلوتر از امام و پيغمبر راه برويم و يك چيزى اضافه بگوييم (سؤال:....؟ جواب:...)
و اما سومين استدلال كه مىشود براى عدم تعذير كرد، حالا اين را يا دليل و يا تأييد حتماً اسرار نداريم اين را بعنوان دليل از ما بپذيريد، «اما دليل و اما تأييد. يمكن الاستدلال او التأييد له، بمسئلة تعدد الشهود فى مادون الاربع» اگر شهود كمتر است چهار تا بودند دو تا شاهد بود يك شاهد بود سه تا شاهد بود، آنجا كه ديگر هيچ كس نمىگويد تعذير (سؤال:....؟ جواب:...) آنجا هيچ كس نمىگويد تعذير بلكه شاهدها را تعذير مىكنند يكى دو تا سه تا شاهدها تعذير مىشوند، اين آقا تعذير نمىشود در حالى كه شاهدها حد قذف مىخورند نه تعذير در حالى كه اقرار حد اكثر مثل يك شاهد است، ديگربالاتر از شاهد كه اقرار نيست، در روايات ما هم فرمود «اللهم ان هذه شهادة واحدة آنها شهادتان شهادات ثلاثة» اقرار يك چيزى بالاتر از شهادت كه نيست، روايات ما حد اكثر اين را نازل منزله شهادت قرار مىدهد، فعلى هذا جاى كه شهادات سه گانه هيچ اثرى نداشته باشد خوب به طريق اولى اقرارات اثرى در تعذير ندارد. حالا من نمىگويم اين را دليل قرار بدهيد حتماً ولى انصافاً مىتواند يك مؤيد براى مسئله ما بوده باشد و مسئله ما را در حدى تأييد كند. (سؤال:....؟ جواب: خوب چه ارتباطى به بحث دارد؟ (سؤال:....؟ جواب: آيا دوباره تكرار كرديد شما؟ شما برگشتيد سراغ صف قبل، تكرار كرديد آقا يك سؤال يك جواب ديگر شما دوباره تكرار نكنيد شما اين سؤال را...؟ جواب تان اين بود كه امام در اينجاها تعذير به هيچ وجه نكرد آخر كار كه چهار تا شد اعدام كرد اگر نفس لوامهاش بيدار شده (سؤال:....؟ جواب: شما مىگوييد نفس لوامهاش بيدار شده توبه كرده آدم توبه كار را كه رجم نمىكند، چرا تكرار مىكنيد.
و اما خوب اذاً فالاقوى ببينيم اقوى چه است. «اذاً فالاقوى فى المسئلة انه لا يجوز التعذير باقرار واحد و لا اقرارين و لا ثلاث اقرارات» تعذير به هيچ وجه نمىشود كرد، اگر چهار تا شد حد اگر هم نشد هيچ.
برويم سراغ پنجمين مسئله، پنجمين فرع از فروع مسئله دوم، آيا بين رجل و مرئه تفاوتى در اين مسئله است؟! اقرار چهار تا بودنش صراحتش شرائطش، آيا در اين شرائط و اربع بودن و خصوصيات، هل هناك فرق بين الرجل و المرئة؟! فرمودهاند كه نه از كسانى كه تصريح كرده است به عدم فرق مرحوم كاشف اللثام است، عبارت كشف اللثام اين است «و الرجل و المرئة فى جميع ذلك سواء» فى جميع ذلك تمام اينهاى كه مربوط به اقرار بود، «و الرجل و المرئة فى جميع ذلك سواء» كتاب كشف اللثام جلد دو صفه سه صد و نود و چهار، عبارتى هم علامه رحمة الله عليه در كتاب تحرير دارد، علامه در تحريرى مىگويد «و يستوى الرجل و المرئة فى كل ما تقدم من الاقرار و عدده» اقرار و عدد اقرار «و كذا الخنثى و البكر و السيئة» همه اينها مساوى اند، خوب باكره اقرار بكند، خوب اين اقرارش چطور پذيرفته مىشود با اينكه باكره است، (سؤال:....؟ جواب: در كتابها جوابش نوشتهاند كدام تان ياد تان است، باكره اقرار مىكند در حالى كه شهود شهادت دادند اين بكر است «يمكن اينكه اقرارى كه مىكند اقرار براى قبل نبوده باشد چون هردو در اين مسئله يكسان است سابقاً هم گفتيم اقرار قبلاً ممكن است نبوده باشد.
جواب ديگر هم كه دارد من در كتابها نديدم اين است كه گاهى مىگويند زوال بكارت با دخول هم ممكن است زائل نشود گاهى يتفق در بعضى ممكن است بعد از كرات و مرات زوال بشود همچين يك چيزى نيست كه حتماً قطعى بوده باشد على كل حال اين مسئله بكر (سؤال:....؟ جواب: نه با دخول هم مىگويند گاهى قد يتفق زائل نمىشود حمل كه مسلم است، (سؤال:....؟ جواب: در باره بعضى از روايات آمده فكر مىكنم روايتى است از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم كه آن جزئياتش يادم نيست كه حضرت آمد و دعاى در بارهاش كرد «و كل ما اتيها وجدها بكراً» هر موقع سراغش مىآمد مىديد بكر است، معلوم مىشود گاهى. و اما آدرس اين هم كتاب تحرير جلد دوم صفحه دويست و بيست (سؤال:....؟ جواب: تحرير جلد دوم صفحه دويست و بيست.
مرحوم صاحب جواهر هم يك جملهاى دارد اقوال را تمام كنيم ديگر خيلى بحث ندارد. صاحب جواهر هم مىگويد «لا خلاف و لا اشكال فى ذلك» شاهد هم لا خلاف است، «لا خلاف و لا اشكال فى ذلك» در چه؟ عدم تفاوت بين رجل و مرئة و امثال ذلك. جلد چهل و يكم جواهر صفحه دويست و هشتاد و سه.
خوب برويم سراغ دليل، اينها اقوال، دليل مسئله اطلاق روايات عامه است، بگوييم اقرار العقلاء على انفسهم عام است، شامل مىشود عقلا شامل مرئه نمىشود؟ شامل مرئه و رجل هردو مىشود، تقييد شده به چهار تا تقييد شده به چه قيد هايش را هم بزنيم بهش، ولى اقرار العقلاء كه پايه اصلى است عام است، قيودش هم بعداً بهش مىزنيم. در ميان روايات عامه روايت جميل است اگر ياد تان باشد دو تا روايت جميل داشت، داشت «الزانى لا يرجم حتى يقر اربع مرات» الزانى بود، اگر بگوييم الزانى مذكر است مانحن فيه را شامل نمىشود يعنى مرئه را نمىگيرد، اما بگوييم القاء خصوصيت مىكند و وقتى به دست عرف بدهيد الزانى لا يرجم حتى يقر اربع مرات زانيه را هم ملحق بهش مىكنند القاء خصوصيت قطعيه عرفيه، ظنيه نيست آه اگر ظنيه باشد قياس است، «القاء الخصوصية القطعية العرفية» دست عرف بدهيد مىگويد مرد و زن در اين حكم يكى است، بعيد نيست كسى القاء خصوصيت در اينجا بكند و اگر القاء خصوصيت كرديد مسئله تمام. پس يك دليل «اقرار العقلاء على انفسهم» يك دليل اطلاقات مثل صحيحه جميل، بنا بر القاء خصوصيت.
و اما دليل ديگر روايتى است كه داشتيم بعضى از روايات ما كه قضيه فى واقعة بود حكايت حال رجل بعضى حكايت حال مرئة بود ديگر، مرئهاى خدمت على عليه السلام آمد، رجلى خدمت على عليه السلام آمد، بعضها فى الرجل بعضها فى المرئة خود اين دليل مىشود لا فرق بين الرجل و المرئة. حالا مسئله از اين نظر واضح است كه لا فرق بين الرجل و المرئة هم مسئله اختلافى نيست هم روايت عامه هم روايت خاصه همهاش دلالت مىكند بين رجل و مرئه فرقى نيست، ولى يك دانه ان قلتى است كه بعضىها هميشه مطرح كردهاند در درالمنذود مطرح شده. من آن ان قلت را مطرح كنم و جواب كه به نظر ما مىرسد عرض كنم. ان قلت اين است كه خوب زن وقتى مىآيد اقرار مىكند اين اقرار همان اندازه كه على نفسش است، على زوجها هم است، اقرار بر عليه زوج هم است، براى اينكه اين زن آمد و اقرار كرد كشتنش، خوب اين مرد اين همه خرج كرده زنى گرفته يك ميليون مهريه بهش داده اين روزها چهار پنج ميليون مهريه بهش داده، اين همه بساط، بچههاى يتيم را روى دست اين بيچاره بيندازد چند تا بچه يتيم و التماس دعا، اين حق داشت كه يك همچنين اعترافى بكند كه هم بر ضد خودش و هم بر ضد شوهرش؟ آيا (سؤال:....؟ جواب: خيلى خوب همين است ديگر اين اقرار صحبت اقرار است ديگر. اقرار على نفسها بايد باشد خوب اين اقرار بر ضرر شوهر در مىآيد چه قدر ضرر به شوهر مىزند، وقتى رفت به زناى محصنه اقرار كرد و اعدامش كردند گاهى خسارت كه دامن شوهر را مىگيرد خيلى سنگين است، كما اين كه دامنه اين اشكال را مىتوانيم توسعه بدهيم يواش يواش به مرد هم سرايت كند، اولاً و بالذات بيشتر در مورد مرئه است، مرد هم همينطور، خوب شوهر اين زن رفت اقرار به زناى محصنه كرد مائز مثلاً خودش را داد به سنگ سار يك مشت بچه يتيم را روى دست زنش گذاشت، زن بيوه با يك مشت بچه يتيم بدون نان و آور رفت، اين على نفسه بود؟! يا على غيره هم بود، يواش يواش اين مشكل را توسعه مىدهيم مىگوييم نه اصلاً مزوجه نيست پسرى است و پدرى، پسر رفت اعتراف كرد به اينكه من زنا كردهام مثلاً زناى به عنف كردهام اعدام شد، محصنه هم نيست، زن هم ندارد، ولى خوب پدر پير ناتوان با از دست دادن اين نوجوان نان آور و بساط و اينها اون هم به ضرر مىافتد ديگر برادر نسبت به برادر، يواش يواش از مسائل حد بياييم به مسائل مربوط به قصاص و از قصاص هم بياييم به مسائل مالى، اين پدر آمد اقرار كرد كه اين اموال من مال فلان كس است، خوب فرضاً تمام اموال را گرفتند بچهها بيچاره مىشود فردا هم مرد چيزى گير بچهها نمىآيد، اگر اين طور باشد ديگر همه اقرارات را يواش يواش همهاش را لغو كنيم بگوييم هر اقرارى هر كسى در امور مالى و در امور حق الله مىكند به يك نحوى به ديگرى ارتباط دارد پس مشكل مىشود. جواب اين اشكال را فردا عرض خواهيم كرد گرچه اجمالاً معلوم شد.
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...