• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين لا سيما بقية الله المتظر عجل الله تعالى له الفرج و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.
    بحث در مسئله اقرار در مورد اثبات حد زنا بود، رسيديم به اينجا كه گفتيم اگر كسانى اقرار مادون الاربع بكنند اثرى ندارد، بعضى هم گفته بودند تعذير دارد، داشتيم ادله اين مسئله را بيان مى‏كرديم دليل قائلنى به تعذير در اقرار مادون الاربع دليل شان چه است؟ و ادله قائلين به عدم تعذير در اقرار مادون الاربع چه است؟ مشغول بيان ادله بوديم. يكى دو تا اشكال آقايان نوشته‏اند كه ديدم تكرار مى‏شود اين اشكال، جواب عرض كنم گرچه ديروز هم اشاره شد بعضى نوشته‏اند به اينكه رواياتى داريم يا روايتى دارى كه اگرى كسى اعتراف به حدى كرد آن قدر مى‏زنند حتى ينهى، اعتراف كرد حدى به گردن من است اما حد چه است؟ بيان نكرد مبهم گذاشت ضرب حتى ينهى، آن قدر شلاق مى‏زنند كه خودش بگويد بس، چون مبهم گذاشته تعيين مبهم بدست خود اوست، پس در مانحن فيه هم همين كار را كنيم، حالا كه اقرار كرده ضرب حتى ينهى. جواب اين است اين قياس خيلى مع الفارق است، صحبت اين است كه حد در مانحن فيه اصلاً ثابت نيست. آن روايات مال جايى است كه چهار تا اقرار كرد اما تبيين نكرد چه كرده است ولى چهار تا اقرار كرده، آنجا ضرب حتى ينهى، آن در صورتى است كه شرائط اقرار چهار گانه بودن بقيه شرائط جمع شده باشد، اما محتوا مبهم، مانحن فيه بحث در اين است شرائط جمع نيست سه بار اقرار كرده دو بار يك بار. هيچ چه ثابت نشده، مشروط ثبوت به چهار تا است، چهار تا كه گفت آن وقت مبهم گذاشت ضرب حتى ينهى، اما بحث ما مادون الاربع است، حد نصاب نرسيده آن روايات مال جايى است كه حد نصاب رسيده، (سؤال:....؟ جواب: معلوم است آن روايت ولو كلمه اربع نداشته باشد به وسيله روايات اربع تقييد مى‏شود آن روايات، حد نصاب اربع در آن روايات هم بعنوان تقييد وارد مى‏شود، جمع بين روايات مى‏گوى حد زنا حد لواط مطلقا مادون الاربع ثابت نمى‏شود، پس اين حد نصاب است، اگر اين حد نصاب رسيد اما تبيين نكرد من چه عملى انجام دادم، در آنجا است كه ضرب حتى ينهى، اما اگر به حد نصاب نرسيد، اين خارج از بحث آن روايات مى‏شود، اين قياس قياس مع الفارق است، نبايد اينها را باهم قياس كرد، اين يك اشكال و جوابش. (سؤال:....؟ جواب: حالا سرقت جدا است، اگر بله مال سرقت بود مال سرقت كه نيست مسلم اين روايات، اين روايات سرقت ضرب ندارد، سرقت قطع است حدش، شلاق نيست ربطى به آن ندارد.
    و اما سؤال ديگر: اين است كه شما سابقاً مى‏گفتيد در باب حدود معيار حد نصاب بالاتر از مسئله ابواب ديگر است، بنابراين تعذير حد نصابش كمتر باشد حد، حد نصابش بيشتر باشد، حد، حد نصابش چهار تا اقرار باشد اما تعذير حد نصاب يكى باشد دوتا باشد هانطور كه سابقاً شما گفتيد. جواب اين سؤال هم واضح است و آن اين است اين حرف را ما جاى مى‏زنيم كه خود شارع نصى نداشته باشد، آنجاى كه شارع مقدس حد نصاب را تعييين كرد و به ما گفت زنا بدون چهار تا ثابت نمى‏شود، اين آقا هم كه دو عمل انجام نداده، زنا انجام داده، زنا بدون چهار تا ثابت نمى‏شود معصيت ديگرى هم كه نكرده براى چه تعذيرش كنيم، دو تا گناه كه نكرده، اول موضوع ديروز عرض كردم اول برويد سراغ موضوع بعد برويد سراغ حكم (سؤال:....؟ جواب: اجازه بده حد و تعذير حكم است آن چه موضع است زنا است زنا شارع مقدس تصريح كرده بدون چهار تا حد نصاب حاصل نمى‏شود گناه ديگرى هم نكرده براى چه تعذيرش كنيم؟ مگر چند تا گناه كرده يك گناه، زنا شرطش چهار تا است، مادون چهار تا ثابت نمى‏شود گناه ديگر هم نيست پس براى چه تعذيرش كنيم، ولذا ما گفتيم تعذيرى ندارد. خوب بر گرديم ديگر اشكالات را درز بگيريم و (سؤال:....؟ جواب: بناشد ديگر اقل و اكثر نيست آقا جان (سؤال:....؟ جواب: اقل و اكثر نيست بگذريم.
    خوب ما ا دله قائلين به تعذير را تمام كرديم بعد رفتيم ادله قائله بن عدم تعذير دليل اول قائلين به عدم تعذير اصالة البرائة بود كه گذشت، دليل دوم رواياتى بود كه با يك بار اقرار و دو بار اقرار و سه بار اقرار هيچ تعذيرى نشده، اين روايات دو گونه است دقت كنيد، بعضى هايش مطلق است، حضرت فرمود برو گتف «انى زنيت» فرمود برو حالا وضع حمل كن و بيا باز آمد گفت «انى زنيت» فرمود برو بچه ات را شير بده، آدرسش را نگرفت، تو كجا هستى و اگر نيامدى بفرستيم دنبالت لااقل يك تعذيرى در باره تو جارى بكنيم و حق الله را اينجا تأمين كنيم، نه آدرسى ازش گرفت نه چيزى، ظاهرش هم آدم ناشناخته‏اى جاء رجل، حالا مائز اسمش معلوم بود، اما جائت امرئة جاء رجل، اينها ندارد كه سرشناس بودند اسم و آدرسش در دفتر على عليه السلام بوده، اگر نمى‏آمدند مى‏فرستاد دنبال شان تعذير شان مى‏كرد. ظاهر اين است كه برو برو ديگر اگر نيامدى هم نيامدى، بعضى از روايات مطلق است، اما اين اطلاق ظهورش چنان است كه اگر نمى‏آمدند تعقيب نمى‏شدند. ان قلت به اين كه يقين داشت على مى‏آيد آن را من جواب مى‏دهم به صورت ان قلت عجله نكن. و اما بعضى از روايات صريح است اطلاق نيست مى‏گويد اگر هم نيايى ما دنبال نمى‏فرستيم، حديث شش باب شانزده از مقدمات، اين حديث در مقدمات حدود است شش باب شانزده حديث هم حديث قابل ملاحظه‏اى است، (سؤال:....؟ جواب: حالا شما در باره اين كه دليل اول قرار داديم يا آخر اين سخت‏گيرى فعلاً خواهش مى‏كنم نكنيد تا ببينيم چه مى‏شود. حديث شش باب شانزده «عن الاسبغ ابن نباته قال اتى رجل امير المؤمنين عليه السلام فقال يا امير المؤمنين انى زنيت» شاهد من اخر حديث است اما حديث يك محتواى دارد كه من بخاطر محتوايش صدرش هم مى‏خوانم، «فقال يا امير المؤمنين انى زنيت فطهرنى فأعرض عنه بوجهه ثم قال اجلس» نشست «فقال ايعجز احدكم اذا قارفهذه السيئة ان يسطر على نفسى كما سطر الله عليه» شما عاجز هستيد از اين كه مسطور كنيد آن چه را كه خدا را مسطور كرده؟ از اين تعبير استفاده مى‏شود اگر انسان نيايد بر محكمه قاضى بينه و بين الله توبه كند بهتر است افضل است، دعوت به سوى اين امام مى‏كند (سؤال:....؟ جواب: بله؟ (سؤال:....؟ جواب: البته دلالت بر مرحله‏اى از توبه مى‏كند اما توبه كامل نيست «فقام الرجل فقال يا امير المؤمنين انى زنيت» نشسته بود و حرضت هم نصيحت كردند، باز هم به گوشش فرو نرفت برخواست و ايستاد دو مرتبه گفت «انى زنيت فطهر فقال و ما دعاك الى ما قلت» چه انگيزه‏اى تو دارى «قال طلب الطهارة» مى‏خواهم پاك بشود وجدانش ناراحت بوده، «قال و اى طهارة افصل من التوبة» چه طهارتى بالاتر از توبه است، توبه كن، معلوم مى‏شود اين مرحله آغاز توبه بوده توبه كامل نشده بوده، «ثم اقبل على اصحابه يحدثهم» حضرت خودش را مشغول و سرگرم كرد با سخن با اصحاب كه باز دو تا اعتراف كرده بلند بشود و برود اين، «فقال الرجل يا امير المؤمنين انى زنيت» اين سومين بار است «فطهرنى فقال له اتقرء شيئاً من القرآن» قرآن بلدى؟ «قال نعم قال اقرء فقرء فأصاب» خواند و عالى خواند، «فقال له اتعرف ما يلزمك من حقوق الله فى صلاتك و ذكاتك» مسئله دان هستى؟ نماز و ذكات مسائلش را مى‏دانى؟ «قال نعم فسئله فاصاب» مقدارى از مسائل نماز، ذكات از او پرسيدند و معلوم شد نه اين مسئله دان است روى جهل نبوده، «فقال له حل بك مرض يعروك او تجد وجعاً فى رأسك او بدنك» بيمارى دارى ناراحتى دردى در سر و بدن دارى تو را وادار مى‏كند عصبانى هستى؟ «قال لا» خوب سه تا اقرار كرده «قال اذهب حتى نسئل عنك فى السر كما سئلناك فى العلانية» همانطور كه آشكارا پرسيديم پنهان از تو هم از قوم و قبيله و اينهايت سؤال كنيم ببينيم حال و بال تو و وضعت چه طور است، بعد فرمود «فإن لم تعد الينا لم نطلبك» اگر بر نگردى ما دنبالت نمى‏فرستيم، خوب حالا اينها صراحت دارد اين روايت آن بقيه هم واقعش اين است ظهور دارد، آن روايات ديگر ظهور دارد، از نظر سند شايد يك مقدارى قابل قابل بحث باشد، ولى على كل حال مهم اين است كه ما سند محمد بن على بن الحسين بإسناده عن سعد بن ظريف، اين اسناد صدوق را بايد ببينيم نوشتند در رجال، حالا چون روايات متعدد است باز اسناد براى ما زياد مشكلى ايجاد نمى‏كند چندين روايت است، از اين روايت مائز گرفته كه زمان پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بود تا روايت آن زنى كه خدمت على عليه السلام آمد آن مردى كه خدمت على عليه السلام آمد، و هم چنين اين روايت و مجموعه اين روايات نشان مى‏دهد كه به يك بار دو بار چيزى نبوده، حالا يك دانه ان قلتى است من آن ان قلت را بگويم اگر بعد مشكلى بود بعداً مطرح كنيد.
    ان قلت: شايد بخاطر اين بوده كه مى‏دانستند اين بر مى‏گردد، از ناحيه علم غيب، علم عادى كه نبوده كه حتماً اين زن بر مى‏گردد، اينها بر مى‏گردد لابد بايد بگوييم در ناحيه علم غيب پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و يا على عليه السلام از ناحيه علم غيب مى‏دانستند كه اين شخص بر مى‏گردد و چون مى‏دانستند بر مى‏گردد فعلى هذا گفتند دير نمى‏شود، بر مى‏گردد و حد كاملى برش جارى مى‏شود ديگر نوبت به تعذير نمى‏رسد. اين ان قلت كه در كلمات بعضى‏ها متأسفانه ديدم يك همچنين اشكالى كرده‏اند.
    ولكن جواب را دقت كنيد، ما در بحث علم غيب گفتيم اين يك بحثى است كه خيلى از مشكلات را حل مى‏كند، ما در بحث علم غيب گفتيم كه علم غيب مدار تكاليف نيست، در واقع اين جوابى است كه علامه مجلسى در بعضى از كلماتش دارد رضوان الله تعالى عليه، و خيلى از مشكلات را جواب مى‏دهد على عليه السلام به علم غيب مى‏دانست شب ماه رمضان نوزدهم اگر به مسجد برود كشته مى‏شود چرا رفت؟ امام مجتبى سلام الله عليه مى‏دانست كه در اين كوزه زهر است چرا رفت، حالا امام حسين مى‏دانست بايد برود به علت اينكه جهاد من بدانم هم كشته مى‏شوم جهاد است بايد بروم جهاد حسابش جدا است، اما خوردن از آب كوزه اين كه ديگر لازم نبوده علم غيب داشته چرا خورد؟ مسجد رفتن خوب چرا آن شب رفت؟ يك جواب در مقابل امثال اين سؤالات كه خيلى هم زياد است اين است، علم غيب مدار تكاليف شرعيه نيست، يعنى براى امام پيغمبر تكليف آفرين نيست، علم تكليف آفرين است كه از مجراى عادى بدست بيايد، مثلاً اگر امام يا پيغمبر بداند فلان كس باطناً كافر است اما ظاهراً دم از اسلام مى‏زند اين علم غيب باعث نمى‏شود كه حكم به اين نجاست اين بكند، بنابر اين كه كافر نجس باشد نه نجس نيست راحت مى‏گويد مسلمان است، علم غيب به اين كه اين كافر است، اين حكم پرهيز و اجتناب از او را ايجاب نمى‏كند. و هكذا اگر علم غيب داشته باشد اين دو تا متخاصمى كه آمدند طرح دعوا مى‏كنند حق با اين است اما بينه را او آورده، مطابق بينه بايد حكم كند، با علم غيبش نمى‏تواند داورى بكند، پيغمبر اكرم فرمود «انما اقضى بينكم بالبينات» مبادا اگر يكى از شما غير محق باشد من به مقتضاى بينه حق را به او دادم بگوييد آقا اين پيغمبر به من داده مال من است، فرمود اين قطعه‏اى از آتش است، اگر در باطن مال تو نيست اما بينه آوردى و من حكم كردم نگو پيغمبر حكم كرده من به ظاهر عمل مى‏كنم. اگر مال تو نيست «انما قطعت له قطعتاً من النار» آتش است نگو پيغمبر به من داده پيغمبر طبق بينه عمل كرده. در قضاوت‏ها در معاشرت‏ها در همه چيز معيار علمى است كه از معيار عادى به دست مى‏آيد معيار تكاليف اما علومى كه از ناحيه غيب است و نمى‏دانم علم لدنى است و جفر و جامعه و مصحف فاطمه سلام الله عليها و امثال ذلك من العلوم است، اين مدار تكاليف شرع نبوده ولذا در هيچ كجا هم شنيده نشده كه از كسى پرهيز كنند بخاطر اين كه مى‏داند پيغمبر در باطن او كافر است، پيغمبر با ابو سفيان معامله مسلمان كرد در حالى كه قطعاً ابو سفيان در تمام عمرش يك لحظه مسلمان نشده، و هكذا با ديگران، ازدواج مى‏كردند ائمه عليهم السلام شايد در باطن مثلاً بعضى‏هاى شان ظاهر شان مسلمان بودند باطن شان نه، خود پيغمبر ازدواج‏هاى كه كرد على كل حالٍ معيار اين است.پس شما مى‏گوييد على عليه السلام مى‏دانست اين زن بر مى‏گردد، يا پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم مى‏دانست فلان كس بر مى‏گردد، آيا مى‏خواهيم ببينيم اين از طريق علم عادى مى‏دانست يا از طريق علم غيب؟ (سؤال:....؟ جواب: اگر طريق علم غيب است مدار تكليف نيست (سؤال:....؟ جواب: بله؟ علم غيب دارد ولى عبم غيب مدار تكليف نيست مثل كه عرضم جا نيفتاد، وظيفه ندارد به علم غيب عمل كند در تكاليف شرع، حلال، حرام، واجب، مستحب، انيها مشروط به اينكه علم به موضوعاتش از مجراى عادى و علوم عادى براى امام و پيغمبر روشن بشود، اگر علم به موضوعات اينها از مجراى علم غيب حاصل بشو مدار واجب و حرام و تكاليف شرع نيست. اين يك مسئله است از نظر ما اين مسئله مسلم است و حلال خيلى از سؤالات و مشكلات هم است. (سؤال:....؟ جواب: بسيار خوب اگر توبه است چرا حد جارى كرد؟ رجمش كرد آخر كار رجمش كرد، مى‏دانم حالا وسوسه يا وسه هرچه باشد، آخر كال سنگ بارانش كردند همان رجل همان مرئه اگر توبه كرده كه نمى‏شود، خود اين يكى از مشكلات است ما مى‏رسيم به توبه يكى از مشكلات همين است كه ايشان هم الآن سؤال كردند يكى از مشكلات اين است كسى كه اين حركت مى‏كند مى‏گويد طهرنى، خوب اين..؟ توبه‏اى دارد پس چرا آخر كار رجمش كردند؟ اين را در بحث توبه مى‏رسيم اين خودش يكى از مشكلات است، على كل حال فرض اين روايات اين است كه توبه حاصل نشده، و الا اگر
    توبه حاصل بشود چطور مى‏شود رجمش بكنند اينها را. حالا بحث توبه را اينجا اجازه بدهيد بحث توبه را مطرح نكنيد (سؤال:....؟ جواب: نه اگر توبه بكند نه، نه توبه بكند نه، بحث دراين است كه آخر كار اين را سنگ باران كردند يعنى توبه نكرده بود، هرچه است آخر بار، اين يك مسئله اضف الى ذلك دفعه دوم كه گفت برو سوم گفت برو آدرس نگرفت، در يك جا هم فرمود اگر نيايى مادنبالت نمى‏فرستيم، معنايش اين است يك اقرار دو اقرار سه اقرار هيچ اثرى ندارد، نه حد و نه تعذير، با بودن اين روايات ديگر ما يك چيزى نياييم از خود مان خلاصه درست كنيم و جلوتر از امام و پيغمبر راه برويم و يك چيزى اضافه بگوييم (سؤال:....؟ جواب:...)
    و اما سومين استدلال كه مى‏شود براى عدم تعذير كرد، حالا اين را يا دليل و يا تأييد حتماً اسرار نداريم اين را بعنوان دليل از ما بپذيريد، «اما دليل و اما تأييد. يمكن الاستدلال او التأييد له، بمسئلة تعدد الشهود فى مادون الاربع» اگر شهود كمتر است چهار تا بودند دو تا شاهد بود يك شاهد بود سه تا شاهد بود، آن‏جا كه ديگر هيچ كس نمى‏گويد تعذير (سؤال:....؟ جواب:...) آنجا هيچ كس نمى‏گويد تعذير بلكه شاهدها را تعذير مى‏كنند يكى دو تا سه تا شاهدها تعذير مى‏شوند، اين آقا تعذير نمى‏شود در حالى كه شاهدها حد قذف مى‏خورند نه تعذير در حالى كه اقرار حد اكثر مثل يك شاهد است، ديگربالاتر از شاهد كه اقرار نيست، در روايات ما هم فرمود «اللهم ان هذه شهادة واحدة آنها شهادتان شهادات ثلاثة» اقرار يك چيزى بالاتر از شهادت كه نيست، روايات ما حد اكثر اين را نازل منزله شهادت قرار مى‏دهد، فعلى هذا جاى كه شهادات سه گانه هيچ اثرى نداشته باشد خوب به طريق اولى اقرارات اثرى در تعذير ندارد. حالا من نمى‏گويم اين را دليل قرار بدهيد حتماً ولى انصافاً مى‏تواند يك مؤيد براى مسئله ما بوده باشد و مسئله ما را در حدى تأييد كند. (سؤال:....؟ جواب: خوب چه ارتباطى به بحث دارد؟ (سؤال:....؟ جواب: آيا دوباره تكرار كرديد شما؟ شما برگشتيد سراغ صف قبل، تكرار كرديد آقا يك سؤال يك جواب ديگر شما دوباره تكرار نكنيد شما اين سؤال را...؟ جواب تان اين بود كه امام در اينجاها تعذير به هيچ وجه نكرد آخر كار كه چهار تا شد اعدام كرد اگر نفس لوامه‏اش بيدار شده (سؤال:....؟ جواب: شما مى‏گوييد نفس لوامه‏اش بيدار شده توبه كرده آدم توبه كار را كه رجم نمى‏كند، چرا تكرار مى‏كنيد.
    و اما خوب اذاً فالاقوى ببينيم اقوى چه است. «اذاً فالاقوى فى المسئلة انه لا يجوز التعذير باقرار واحد و لا اقرارين و لا ثلاث اقرارات» تعذير به هيچ وجه نمى‏شود كرد، اگر چهار تا شد حد اگر هم نشد هيچ.
    برويم سراغ پنجمين مسئله، پنجمين فرع از فروع مسئله دوم، آيا بين رجل و مرئه تفاوتى در اين مسئله است؟! اقرار چهار تا بودنش صراحتش شرائطش، آيا در اين شرائط و اربع بودن و خصوصيات، هل هناك فرق بين الرجل و المرئة؟! فرموده‏اند كه نه از كسانى كه تصريح كرده است به عدم فرق مرحوم كاشف اللثام است، عبارت كشف اللثام اين است «و الرجل و المرئة فى جميع ذلك سواء» فى جميع ذلك تمام اينهاى كه مربوط به اقرار بود، «و الرجل و المرئة فى جميع ذلك سواء» كتاب كشف اللثام جلد دو صفه سه صد و نود و چهار، عبارتى هم علامه رحمة الله عليه در كتاب تحرير دارد، علامه در تحريرى مى‏گويد «و يستوى الرجل و المرئة فى كل ما تقدم من الاقرار و عدده» اقرار و عدد اقرار «و كذا الخنثى و البكر و السيئة» همه اينها مساوى اند، خوب باكره اقرار بكند، خوب اين اقرارش چطور پذيرفته مى‏شود با اينكه باكره است، (سؤال:....؟ جواب: در كتاب‏ها جوابش نوشته‏اند كدام تان ياد تان است، باكره اقرار مى‏كند در حالى كه شهود شهادت دادند اين بكر است «يمكن اينكه اقرارى كه مى‏كند اقرار براى قبل نبوده باشد چون هردو در اين مسئله يكسان است سابقاً هم گفتيم اقرار قبلاً ممكن است نبوده باشد.
    جواب ديگر هم كه دارد من در كتاب‏ها نديدم اين است كه گاهى مى‏گويند زوال بكارت با دخول هم ممكن است زائل نشود گاهى يتفق در بعضى ممكن است بعد از كرات و مرات زوال بشود همچين يك چيزى نيست كه حتماً قطعى بوده باشد على كل حال اين مسئله بكر (سؤال:....؟ جواب: نه با دخول هم مى‏گويند گاهى قد يتفق زائل نمى‏شود حمل كه مسلم است، (سؤال:....؟ جواب: در باره بعضى از روايات آمده فكر مى‏كنم روايتى است از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم كه آن جزئياتش يادم نيست كه حضرت آمد و دعاى در باره‏اش كرد «و كل ما اتيها وجدها بكراً» هر موقع سراغش مى‏آمد مى‏ديد بكر است، معلوم مى‏شود گاهى. و اما آدرس اين هم كتاب تحرير جلد دوم صفحه دويست و بيست (سؤال:....؟ جواب: تحرير جلد دوم صفحه دويست و بيست.
    مرحوم صاحب جواهر هم يك جمله‏اى دارد اقوال را تمام كنيم ديگر خيلى بحث ندارد. صاحب جواهر هم مى‏گويد «لا خلاف و لا اشكال فى ذلك» شاهد هم لا خلاف است، «لا خلاف و لا اشكال فى ذلك» در چه؟ عدم تفاوت بين رجل و مرئة و امثال ذلك. جلد چهل و يكم جواهر صفحه دويست و هشتاد و سه.
    خوب برويم سراغ دليل، اينها اقوال، دليل مسئله اطلاق روايات عامه است، بگوييم اقرار العقلاء على انفسهم عام است، شامل مى‏شود عقلا شامل مرئه نمى‏شود؟ شامل مرئه و رجل هردو مى‏شود، تقييد شده به چهار تا تقييد شده به چه قيد هايش را هم بزنيم بهش، ولى اقرار العقلاء كه پايه اصلى است عام است، قيودش هم بعداً بهش مى‏زنيم. در ميان روايات عامه روايت جميل است اگر ياد تان باشد دو تا روايت جميل داشت، داشت «الزانى لا يرجم حتى يقر اربع مرات» الزانى بود، اگر بگوييم الزانى مذكر است مانحن فيه را شامل نمى‏شود يعنى مرئه را نمى‏گيرد، اما بگوييم القاء خصوصيت مى‏كند و وقتى به دست عرف بدهيد الزانى لا يرجم حتى يقر اربع مرات زانيه را هم ملحق بهش مى‏كنند القاء خصوصيت قطعيه عرفيه، ظنيه نيست آه اگر ظنيه باشد قياس است، «القاء الخصوصية القطعية العرفية» دست عرف بدهيد مى‏گويد مرد و زن در اين حكم يكى است، بعيد نيست كسى القاء خصوصيت در اينجا بكند و اگر القاء خصوصيت كرديد مسئله تمام. پس يك دليل «اقرار العقلاء على انفسهم» يك دليل اطلاقات مثل صحيحه جميل، بنا بر القاء خصوصيت.
    و اما دليل ديگر روايتى است كه داشتيم بعضى از روايات ما كه قضيه فى واقعة بود حكايت حال رجل بعضى حكايت حال مرئة بود ديگر، مرئه‏اى خدمت على عليه السلام آمد، رجلى خدمت على عليه السلام آمد، بعضها فى الرجل بعضها فى المرئة خود اين دليل مى‏شود لا فرق بين الرجل و المرئة. حالا مسئله از اين نظر واضح است كه لا فرق بين الرجل و المرئة هم مسئله اختلافى نيست هم روايت عامه هم روايت خاصه همه‏اش دلالت مى‏كند بين رجل و مرئه فرقى نيست، ولى يك دانه ان قلتى است كه بعضى‏ها هميشه مطرح كرده‏اند در درالمنذود مطرح شده. من آن ان قلت را مطرح كنم و جواب كه به نظر ما مى‏رسد عرض كنم. ان قلت اين است كه خوب زن وقتى مى‏آيد اقرار مى‏كند اين اقرار همان اندازه كه على نفسش است، على زوجها هم است، اقرار بر عليه زوج هم است، براى اينكه اين زن آمد و اقرار كرد كشتنش، خوب اين مرد اين همه خرج كرده زنى گرفته يك ميليون مهريه بهش داده اين روزها چهار پنج ميليون مهريه بهش داده، اين همه بساط، بچه‏هاى يتيم را روى دست اين بيچاره بيندازد چند تا بچه يتيم و التماس دعا، اين حق داشت كه يك همچنين اعترافى بكند كه هم بر ضد خودش و هم بر ضد شوهرش؟ آيا (سؤال:....؟ جواب: خيلى خوب همين است ديگر اين اقرار صحبت اقرار است ديگر. اقرار على نفسها بايد باشد خوب اين اقرار بر ضرر شوهر در مى‏آيد چه قدر ضرر به شوهر مى‏زند، وقتى رفت به زناى محصنه اقرار كرد و اعدامش كردند گاهى خسارت كه دامن شوهر را مى‏گيرد خيلى سنگين است، كما اين كه دامنه اين اشكال را مى‏توانيم توسعه بدهيم يواش يواش به مرد هم سرايت كند، اولاً و بالذات بيشتر در مورد مرئه است، مرد هم همينطور، خوب شوهر اين زن رفت اقرار به زناى محصنه كرد مائز مثلاً خودش را داد به سنگ سار يك مشت بچه يتيم را روى دست زنش گذاشت، زن بيوه با يك مشت بچه يتيم بدون نان و آور رفت، اين على نفسه بود؟! يا على غيره هم بود، يواش يواش اين مشكل را توسعه مى‏دهيم مى‏گوييم نه اصلاً مزوجه نيست پسرى است و پدرى، پسر رفت اعتراف كرد به اينكه من زنا كرده‏ام مثلاً زناى به عنف كرده‏ام اعدام شد، محصنه هم نيست، زن هم ندارد، ولى خوب پدر پير ناتوان با از دست دادن اين نوجوان نان آور و بساط و اينها اون هم به ضرر مى‏افتد ديگر برادر نسبت به برادر، يواش يواش از مسائل حد بياييم به مسائل مربوط به قصاص و از قصاص هم بياييم به مسائل مالى، اين پدر آمد اقرار كرد كه اين اموال من مال فلان كس است، خوب فرضاً تمام اموال را گرفتند بچه‏ها بيچاره مى‏شود فردا هم مرد چيزى گير بچه‏ها نمى‏آيد، اگر اين طور باشد ديگر همه اقرارات را يواش يواش همه‏اش را لغو كنيم بگوييم هر اقرارى هر كسى در امور مالى و در امور حق الله مى‏كند به يك نحوى به ديگرى ارتباط دارد پس مشكل مى‏شود. جواب اين اشكال را فردا عرض خواهيم كرد گرچه اجمالاً معلوم شد.