• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين لاسيما بقية الله المتنظر عجل الله تعالى له الفرج و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.
    بحث در مسئله اقرار در حد زنا بود، رسيديم به اينجا كه اقرار بايد چهار مرتبه باشد و كمتر از چهار مرتبه كافى نيست، دنبال ادله آن گردش مى‏كرديم گفتيم روايات متعددى ازطرق عامه و خاصه در اين زمينه وارد شده، و اين روايات دلالت بر مقصود دارد منتها اين روايات را به دو دسته تقسيم كرديم دسته از روايات جنبه كلى دارد ديگر كمتر از چهار مرتبه كافى نيست، ولى بعضى از آنها بيان فعلى على عليه السلام و بعضى‏ها بيان فعل رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم است كه اينها نشان مى‏دهد كه به يك مرتبه قناعت نمى‏كردند شكل قضية فى واقعة ندارد، بلكه پيدا است منتظر بودند اقرارها به چهار تا برسد و تا به چهار تا نرسد اعتناى به اقرار نكنند. قسمت اول كه روايات عامه بود خانديم يعنى كلى بود. و اما رفتيم به رواياتى كه حكايت فعل بود، يك حديث از على عليه السلام خوانديم حديث بسيار مفصل و نورانى بود اين حديث دو طريق داشت، يك طريقش صحيح بود، و يك طريقش شايد قابل اعتماد نبود بنابراين روى طريق صحيحش مى‏توان اعتماد كرد، مرحوم صاحب وسائل اين حديث را يك مقدار تقطيع كرده، من راستى اين جمله را هم فراموش كردم عرض كنم كه در صدر حديث «امرئة مجح» مرحوم مجلسى در مرآة العقول، بحار الانوار، در مرآة العقول وقتى مى‏رسد به تفسير اين روايت مى‏گويد مجح به معنى الحامل المقرب، يعنى زنى كه باردار است و نزديك به وضع حمل است، مجح را اين گونه معنا مى‏كند نهايه ابن اسير هم اينطور معنى كرده شيخ در تهذيب هم اينطور معنى كرده بعضى از آقايان هم تذكر داده اين را قبلاً مسئله را ما بهش برخورد كرديم بنابراين انسب همين تفسير كه مجح به معنى زن باردار مقرب. و مسئله مذكر و مؤنث هم اينجا حل مى‏شود، كه اگر مجحه نگفته‏اند علتش چه است؟ چون صفاتى است كه مختص به زنان است، كما اينكه زن حامله غلط است زن حامل. صفتى است مختص به زن ديگر مؤنثش نمى‏آورند. اينجا هم مجح فرموده مجحه نفرموده. حالا يك تذكراتى هم بعض ازآقايان نوشته‏اند كه من در لابلاى بحث مى‏گويم. به هر حال منظورم بيان اين است صاحب وسائل ذيل اين روايت دارد كه ذيل روايت را نقل نكرده كافى نقل كرده و آن ذيل هم ذيل عبرت انگيزى است جالب است، و حاصلش اين است در وسائل مى‏گويد بعد «امر برجمها» على عليه السلام امر كرد و آن زن را رجم كردند، اما چه رقم رجم كردند كيفيت رجم را صاحب وسائل نياورده تلخيص كرده، اماكافى كه نقل مى‏كند در مرآة العقول هم كه شرح كافى است مى‏گويد على عليه السلام فرمود ما مثلاً فردا مى‏خواهيم اين زن را رجم كنيم بيائيد همه، وليكن همه تان چهره‏هاى تان را بپوشانيد با لسام و برقع و كه شناخته هيچ كس نشود هيچ كس هيچ كس را نشناسد فردا كه شد مردم به اين دستور عمل كردند و سيل جمعيت بيرون آمد از كوفه و در حالى كه همه صورت‏ها را پوشيده بودند و بعضى عبا بر سر كشيده بودند و بعضى لسام بود بعضى برقع بود و شناخته نمى‏شدند آمدند زن را هم آوردند براى اينكه سنگ باران كنند، عده‏اى سنگ‏ها را به دست گرفته بودند عده‏اى هم در اكمام شان آستين را پر از سنگ كرده بودند و بنا بود بياورند بجاى جيب‏ها از آستين استفاده مى‏كردند قديم‏ها، و آمدند سنگ باران على عليه السلام فرمود ما دستور داريم، كسى كه حدى بر او است، حق ندارد حدى اجرا كند، هر كدام تان حدى به گردن تان نيست وا ايستيد سنگ بزنيد هر كه نه، نه، تمام مردم بر گشتند به غير از على عليه السلام و امام حسن و امام حسين در روايت دارد حتى محمد بن حنفيه هم بر گشت، حالا، اين معنيش چه است؟ و على عليه السلام مثل اين كه مى‏خواست يك درس بزگر تربيت را در اينجا پياده كند كه شما الآن جمع شديد خوشحاليد مى‏خواهيد اين مرئه‏اى كه آمده است اعتراف كرده را سنگ سار كنيد ولى بر گرديد به پرونده‏هاى زندگانى خود تان ورق‏
    بزنيد پرونده‏هاى گذشته تان را خود تان چه كار كرديد درست است خدا پرده بر اعمال شما افكنده مردم نمى‏دانند اما خود تان كه مى‏دانيد، خدا هم كه مى‏داند، در واقع يك شوكى در جامعه ايجاد كرد كه اينها بروند به خانه‏ها يك بازنگرى كنند در پرونده زندگانى گذشته شان، و واقعاً از اعمال شان توبه كنند در واقع سنگسار كردن براى اين است كه عبرتى بشود ديگران درس بگيرند، اين هم واقعاً يك همچنين اثرى گذاشت اين مسئله، البته مى‏رسيم اين بحث را در آينده كه آيا واقعاً كسانى كه مى‏خواهند حد جارى كنند حرام است اگر خود شان مرتكب گناهى حد دارى شدند يا مكروه است، اين يك بحثى است كه در آينده مى‏آيد ولى بالاخره به عنوان يك دستور در روايات ما اعم از كراهت يا حرمت آمده. به هرحال اين حديث را انسان صدر و ذيلش را نگاه مى‏كند انصافاً يك آيينه‏اى است تمام نما براى ارزش‏هاى اسلام و براى عظمت مقام على عليه السلام اين معلم بزرگ و براى اين كه نشان بدهد اسلام در عين خشونت چه قدر لطافت دارد، در عين اين كه سخت مى‏گيرد سنگ سار كردن از بدترين انحاء قتل است، ولى چه قدر لابلايش بحث‏هاى اخلاقى است، برو بچه ات را تربيت كن شير بده برو فلان، هى خودش را زد به تغافل بزند، اصلاً مثل اينكه هرگز نشنيده. اينها همه‏اش نشان مى‏دهد كه چه قدر مسائل حتى خشن اسلامى هم با مسائل لطيف عاطفى آميخته است، اين را من تأكيد برش كردم امروز كه آنهاى كه قضاوت مى‏خواهند بكنند در عين اين كه قاطعيت قاضى بايد محرز باشد، اما خيال نكنند قاطعيت منافات با اين مسائل عاطفى و اخلاقى و انسانى و اينها دارد، واقعاً اسلام را بايد در ميدان قضاوت نشان داد، اسلام را بايد در همه جا نشان داد، و اين مسئله ايست خيلى مهم. (سؤال:...؟ جواب: من از مرآة العقول نقل كرده‏ام در همين باب است ابواب حدود است در كافى همان باب (سؤال:...؟ جواب: آن ذيلش در احاديث دارد بله حالا من هم آنجا نقل كردم.
    و اما برويم سراغ روايات ديگر. (سؤال:...؟ جواب: اعم است، اعم از حد زنا است ممكن است حد قذف باشد، روايت دارد كه فرمود كسى كه حدى بر او است حدى جارى نكند خصوص حد زنا نيست. و اما حديث دوم كه در واقع حديث چهارم ما مى‏شود در اينجا، روايتى است كه باز داستان زنى را مى‏گويد كه خدمت على عليه السلام آمد، حديث پنج باب شانزده است، پنج باب شانزده از ابواب حد زنا، اين حديث ممكن است كسانى خيال كنند همان حديث است ولى ظاهر اين است اين داستان ديگرى زنى ديگرى و ماجراى ديگرى و داستان ديگرى است، حالا من مى‏خوانم ببينيد از كجايش مى‏فهميد كه اين حديث با آن حديث دو داستان مباين است، يك داستان نيست، روايت را ابو مريم نقل مى‏كند عن ابى جعفر عليه السلام قالت اتت امرئة امير المؤمنين عليه السلام فقالت انى قد فجرت فأعرض بوجهه عنها» حضرت صورتش بر گرداند «فتحولت» زن رفت آن طرف «حتى استقبلت وجهه» آن طرف رفت كه مقابل على بايد قرار بگيرد «فقال انى قد فجرت» عرض كردم من كار خلاف انجام دادم، «فاعرض عنها» حضرت صورتش را دو باره اين طرف كرد، «ثم استقبلته» آن برگشت اين طرف، «فقالت انى قد فجرت «فأعرض عنها ثم استقبلته» اين دفعه چهارم است «فقالت انى فجرت فأمر بها فحبست و كانت حاملاً فتلبس بها حتى وضعت ثم امر بها بعد ذلك فحفر لها حفيرة» خوب اين روايت با آن روايت اين هم روايت اربع مرات است، چهار مرتبه است، ولى فرقى زيادى با آن روايت دارد عمده فرقش چه است؟ اين دريك مجلس واحد است، حضرت صورتش را اين طرف كرد آمد اين طرف حضرت صورتش را آن طرف كرد آمد آن طرف، آن بينش فاصله‏هاى زيادى شد، حالا برو وضع حمل كن بعد برو تا شير بده بچه را بعد برو تا بچه ات عاقل بشود بعد آن داستان كه عمرو بن حريث كرد. اين در مجلس واحد است و در مسئله آينده راجع به مجلس واحد از رواياتى كه استفاده مى‏كنيم براى مجلس واحد حالا بحثش را نمى‏كنيم همين روايت است، و اما آن روايت صريح بود مجالس متعدد بود، اين صريح است مجالس يكى است، اين دارد بعد از وضع حمل حضرت دستور داد اعدامش كردند، آن دارد وضع حمل كه شد بعد رضاع شد بعد از رضاع برنامه‏اى ديگرى بود بنابراين پيدا است اين دو داستان است و دو ماجرا است كه واقع شده ما نمى‏توانيم بگوييم روات اين قدر اشتباه كرده‏اند در نقل به معنا كه آن مجالس متعدده حديث سابق را به صورت مجلس واحد اين حديث نقل كرده‏اند اين باور كردنى نيست كه روات اين رقمى نقل به معنا كنند كه بكلى معنا را عوض كند بنابراين پيدا است كه اين حديث ديگرى است اين هم شاهدى مى‏شود براى بحث ما.
    و اما (سؤال:...؟ جواب: نه حبسه البته به معنى حبس آن رقم معلوم نيست و نگهدارى كردن است حالا. بهرحال روايت ديگرى داريم در باره باز از افعال على عليه السلام است، و مربوط به مردى است، تا بحال سخن از دو تا زن كه آمدند و اقرارهاى چهار گانه كردند و اما الآن سخن از مردى است كه خدمت على عليه السلام رسيد روايت مرفوعه احمد بن محمد بن خالد الى امير المؤمنين حديث دوى اين باب است، دوى باب شانزده از ابواب حد الزنا، «عن على بن ابراهيم عن احمد بن محمد بن خالد رفعه الى امير المؤمنين» احمد بن محمد بن خالد خودش آدم خوبى است، و اهل قم بوده، يكى از قراء اطراف قم بنام برق، اين احمد بن محمد بن خالد برقى، اهل آن روستا بوده در حالات احمد بن محمد بن خالد مى‏نويسند اين خودش ذاتاً آدم خوبى بوده و ثقه بود ولى از ضعاف زياد نقل مى‏كرد، يكى از بزرگان علماى قم اسمش احمد بن محمد بن عيسى بود كه رئيس قم بود، بعد از آنى كه شنيد احمد بن محمد بن خالد برقى از ضعفا زياد نقل مى‏كند گفت از قم بيرونش كنيد احمد بن محمد بن خالد را از قم بيرون كردند بعد هم برش گرداند و دل جوئى كرد كه منظور من اين نيست كه خودت آدم بدى هستى چرا از ضعفا اين همه نقل مى‏كنى؟ چرا اعتماد بر...؟ مى‏كنى؟ حديث بايد حساب و كتاب داشته باشد برگرداند و دلجوئى كرد و به اصطلاح امروز تجديد حيثيت از احمد بن محمد بن خالد برقى كرد و در ذيل روايت نوشته‏اند در كتب رجال وقتى احمد بن محمد بن خالد از دنيا رفت احمد بن محمد بن عيسى با پاى برهنه در تشييع جنازه او حركت كرد براى اين كه تجديد حيثيت او قوى‏تر كند، بزرگان علما اگر روى حساب كارى مى‏كردند روى حساب هم جبران مى‏كردند حاضر بودند اونش بخاطر خدابوده اين هم بخاطر خدا بوده على كل حال منظور اين است كه احمد بن محمد بن خالد برقى خودش آدم ثقه‏اى است حالا آن جريان را پيدا كرده است با آن آقا آن هم روى حساب و جنبه‏هاى اسلامى بوده، منتها رفعه الى امير المؤمنين، اين حديث مرفوعه است، و چون مرفوعه است اعتبارى ندارد، باز دراين جا ذيل حديث را دقت كنيد در وسائل يك سندتر و تميز خوبى جدايى از اين سند است و اين را باز شماره گذارى نكرده حديث ديگرى است متن همين متن است سند بكلى غير اين سند است و سند هم سند خوبى است، ذيلش را من مى‏خوانم «و رواه على بن ابراهيم فى تفسيره عن ابيه» على بن ابراهيم مرد ثقه است پدرش ابراهيم بن هاشم مرد ثقه است، «عن ابن ابى نجران» ابن ابى نجران اسمش عبد الرحمن است ابن ابى نجران در كتب رجال در ماده عبد الرحمن مى‏توانيد پيدا كنيد، عبد الرحمن بن ابى نجران اين ثقه است، «عن عاصم بن حميد» اين هم ثقه است «عن ابى بصير» اگر اين ابو بصير ليث مرادى باشد ابو بصير ليث مرادى هم ثقه است البته اين را با اين قيد مى‏گويم تا بيشتر باز رويش مطالعه كنيد «عن ابى عبد الله» اين از امام صادق است اصلاً منتها امام صادق داستان امير المؤمنين را نقل مى‏كند، امام صادق حق دارد داستانى كه از جدش امير المؤمنين رسيده است را نقل كند بنابراين سند دوم خيلى بهتر از اين سند است، و بكلى از اين سند جدا است، اصلاً اسم احمد بن محمد بن خالد درش نيست، جزء روات اين نيست. اين هم باز براى اين مى‏گويم كه اين روايت را ما بعداً بهش احتياج داريم چون از رواياتى است كه مجلسى واحدى است، باز از رواياتى است كه مجلس واحد است. (سؤال:...؟ جواب: نه آن روايت مجلس واحد آن روايت پيغمبر را نقل مى كنند...؟ مجلس واحد نيست. على كل حال اين روايت هم كار بشود. حالا «قال اتيه رجل بالكوفة» مردى آمد «فقال يا امير المؤمنين انى زنيت فطهرنى قال ممن انت» از كدام قبيله‏اى «قال من مزينة» قبيله مزينه «قال اتقرء من القرآن شيئاً» چيزى از قرآن بلدى «قال بلى» بله بلدم، «قال فاقرء» بخوان «فقرء فاجاد» خواند و خوب هم خواند، اين چه ربطى دارد به زنا كردن با مسئله اتقرء من القرآن؟ معنايش اين است سر از احكام اصلاً در مى‏آورى؟ نكند اصلاً نمى‏دانى زنا حرام است در اسلام جديد العهد به اسلامى يك آدم دهاتى پشت كوهى بودى خبر ندارى مى‏خواهد يك كارى بكند تبرئه بشود گفت «نعم» من قرآن بلدم و خواند و معلوم شد نه آدم مسئله دانى است، بخاطر جهل به حكم زنا نبوده اين، «فقال ابك جنة» حال جنونى چيزى ناراحتى ندارى؟ «قال لا قال فذهب عنى» برو «حتى نسئل عنك» تا تحقيقات در باره تو بكنيم ببينيم عقلت درست است يا نه؟ «فذهب الرجل ثم رجع اليه بعد» دفعه دوم آمد «فقال يا امير المؤمنين انى زنيت فطهرنى قال الك زوجة» همسرى دارى «قال بلى قال فمقيمة معك فى البلد» آيا در همان شهرى كه تو هستى زندگى مى‏كنى كه زناى محصنه بشود؟ يا همسرتو مسافر است زناى غير محصنه بوده «قال نعم» همسرم با من است. «فامره امير المؤمنين فذهب و قال حتى نسئل عنك» برو تا سؤال كنم «فبعث الى قومه» فرستاد سراغ قومش «فسئل عن خبره» فقالوا يا امير المؤمنين صحيح العقل» مردى است عاقل است، روى ديوانگى اين حرف را نمى‏زند، «فرجع اليه الثالثة» مرتبه سوم بر گشت «فقال مثل مقالته فقال اذهب حتى نسئل عنك» باز هم برو تا تحقيقات بيشتر كنيم «فرجع اليه الرابعة فلما اقر قال امير المؤمنين عليه السلام احتفظ به» نكهش دار، چهار بار اقرار كرده «ثم غضب» بعد الحديث «و فيه انه رجمه» ديگر ذيل حديث را صاحب وسائل اينجا نقل نكرده، حضرت عصبانى شدند اينكه چرا مردم نمى‏روند در خفا توبه كنند و خود شان را پاك كنند و مى‏آيند اعتراف مى‏كنند و مشمول حد رجم واقع مى‏شوند (سؤال:...؟ جواب: البته قاضى در مقام قضا تعليم نبايد بكند، اين تعليمات بايد قبلاً داده بشود، در مقام قضا قاضى تعليماتى به طرفين نمى‏دهد (سؤال:...؟ جواب: اين هم در اينجا هم در از اين روايات استفاده مى‏شود ولذا در روايت ديگر هم داريم كه بعد از ماجرا فرمود اگر مردم اين كار را مى‏كردند توبه مى‏كردند بهتر از اين بود كه بيايند اين كارها را بكنند از اين روايات معلوم مى‏شود كه در حق الله هم قاضى در قضاوت نبايد تعليم بدهد بايد قبلاً راه‏هاى اگر است به مردم نشان بدهند.
    بسيار خوب حالا يك سؤالى كنم اين رواياتى كه تا بحال داشتيم هيچ كدام جلد داشته؟ نداشته، تا اين پنج تا روايت هيچ اثرى از جلد نيست، تمامش رجم است.
    و اما آخرين روايتى كه ما نقل مى‏كنيم روايت ششمى كه ما نقل مى‏كنيم آن در باره رجمى است كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم كرد، ايشان هم در روايت ما دارد كسى آمد و چهار بار اقرار كرد و رجم كرد ولى اسم مائز درش نيست، قاعدتاً همان مائز است، ولى ما كه گفتيم در روايات ما مائز نيست در چهار بار اقرار اسمش نيست، رجل دارد، حالا از قرائن خارجى مى‏فهميم آن يك بحث ديگرى است تصريح بنام مائز نشده ولى قرائن نشان مى‏دهد همان است، صاحب وسائل اين روايت را در اين باب نقل نكرده بلكهخ در باب فرار از حفيره كه يك باب قبل از باب شانزده است نقل كرده، حديث دوى باب پانزده، «عن يونس عن ابان عن ابى العباس» ابى العباس متعدد داريم چندين ابوالعباس داريم و ظاهراً بعضى ثقه و بعضى غير ثقه بايد يك مقدار گردش كرد ابو العباسى كه ابان از او نقل مى‏كند ببينيم كدام ابو العباس است، بخواهيم بدانيم اين ابو العباس ثقه است يا غير ثقه است يا راوى قبلش را نگاه مى‏كنيم يا امام كه از آن نقل مى‏كنيم در رجال اين طورى است، مشتركات را از دو راه مى‏شود پيدا كرد، يكى روات آنها كياهستند شاگردان، يكى اساتيد، به قرينه اساتيد و شاگردان رجال را مى‏شود در آنجاى كه مشترك اند شناخت، ابو العباس در رجعال شايد نفر هفت نفر داشته باشيم بايد ببينيم ابو العباس يكى از اصحاب امام صادق ايشان دارد عن الصادق عليه السلام و ابو العباسى كه شاگردش ابان است، راويش ابان است ببينيم به كدام مى‏خورد، من يك مقدار يك بررسى عاجلى كردم نديدم در روايات آنها كه اينها را از هم تفكيك كنيم ولى اينجا چون به اين كارى به اين حديث از نظر مجلس واحد نداريم چون اين روايت جزء مجلس واحد است احتياج بهش داريم در بحث آينده، اين هم از آن روايات مجلس واحد است يك روايت عن على خوانديم امروز مجلس واحد بود اين روايت پيغمبر هم مجلس واحد است، فلذا سندش را بايد به دقت بررسى كنيم تا بتوانيم در مجلس واحد رويش تكيه كنيم. (سؤال:...؟ جواب: يكى باب پانزده ديروز قضيه مائز را خوانديم ولى سخنى از اقرارهاى چهار گانه نبود در آنى كه اسم مائز بود سخنى از اقرار چهارگانه نبود، در اين كه اقرار چهار گانه است رجل دارد. جاء رجل ندارد مائز، البته اين دو روايت را روى هم بريزيم با قرائن مى‏توانيم بفهميم اين همان است ولى تصريح بنام مائز در حديث دوم نيست، اين را دقت كنيد حديث اول كلمه مائز دارد اما اقراهاى چهار گانه ندارد. اين حديث دوم دارد اقرارهاى چهار گانه ولى رجل دارد، اسم مائز ندارد، دو حديث را روى هم بريزيم با قرائنى مى‏توانيم بفهميم كه در باره يك شخص سخن مى‏گويد ولى اين غير از اين است كه تصريح شده باشد باشد به اين اسم در حديث دوم. اينها براى اين است كه در احاديث در اين گونه موارد خوب بايد دقت بشود چون جزئيات احاديث سرنوشت ساز است الآن در بحث ما، ما در بحث مجلس واحد مى‏رسيم روايت زياد دم دست نداريم، اقرارهاى چهار گانه الآن شش تا بحال نقل كرديم مسلم است، همان كثرت احاديث كافى است ولى در مجلس واحد خيلى حديث نداريم دو سه تا حديث اول و آخرش داريم، اين‏ها را بايد يك مقدار دقت بيشترى بايد به جزئياتش كنيم (سؤال:...؟ جواب: آن يك بحث ديگرى است آن يك بحث ديگرى است كه حضرت بخشيدش آن يك بحث ديگرى است، آن باب سرقت با بخشيدند بخاطر فرمود تو را بخاطر قرآن بخشيدم آن در باب سرقت مى‏رسيم انشاء الله. «قال ابو عبد الله عليه السلام اتى النبى صلى الله عليه و آله و سلم رجل فقال انى زنيت فصرف النبى صلى الله عليه و آله و سلم وجهه عنه» صورتش بر گرداند، «فأتيه من جانبه الآخر» از آن طرف آمد «ثم قال مثل ما قال» باز گفت «انى زنيت فنصرف وجهه عنه» باز پيغمبر صورت بر گرداند «ثم جاء الثالثة» دو مرتبه از اين طرف آمد «فقال يا رسول الله انى زنيت و عذاب الدنيا اهون من عذاب الآخرة» عذاب دنيا اهون از عذاب آخرت است، «فقال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ابصاحبكم جنة بأس» آيا اين مؤمن ديوان است، يعنى جنه است، «فقالوا له فأقر على نفسه الرابعة» ظاهرش اين است باز در همان مجلس چهارمى را هم گفت، «فأمر به رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ان يرجم فحفرو له حفيرة» و بعداً هم فرار كرد و بعداً هم دنبالش كرد زبير را ساق بعيرى زد و پشتش را «فأخبر النبى بذلك فقال هل لا تركتموه» چرا حالا كه فرار كرد تعقيبش كرديد اقرار كرده بود تعقيب نباشد بشود اگر فرار بكند، كأن فرارش انكار است و انكار بعد از اقرار در اين مسائل پذيرفته است، «ثم قال لو استطر ثم تاب كان خيراً له» اگر استتار مى‏كرد توبه مى‏كرد براى او بهتر بود، نه اين است اين كار هم حرام است، بعضى‏ها سؤال مى‏كردند خود اين كار حرام نبود؟ كه بيايد خدمت پيغمبر اين را بگويد نه. اگر حرام بود كه پيغمبر مى‏گفت چرا فعل حرام را بجا مى‏آورى برو دفعه دوم نگو ديگر، الآن كه اقرار كردى بد غلطى كردى ديگر از اين غلطهاى بد نكن، نگفت بهش پيغمبر اين دليلى بر اين است كه جايز است براى پاك شدن بروند بگويند ولى از اين بهتر استتار و توبه است، توبه بهتر است نه اين است كه اين عمل كه آن زن به جا آورد يا آن مرد به جا آورد آمدند اعتراف كردند اين حرام است اعتراف به گناه حرام است در محضر قاضى حسابش جدا است تا جلوى مردم. خوب اين شش تا حديث. حالا ما مى‏خواهيم يك نتيجه‏گيرى كنيم اين بحث يك بحث البته تمام نمى‏شود به اين زودى بايد تكميل بشود ولى نتينجه‏گيرى كنيم و بعد حديث معارض را بخوانيم، چون يك حديث معارضى دارد كه صاحب جواهر و ديگران حديث معارض را نقل كرده‏اند در مقابل اين شش تا حديث يك حديث معارض داريم.
    جمع بندى اين است كه اين شش تا حديث همه‏اش دلالت كرد چهار تا اقرار لازم است سه تا فايده‏اى ندارد، و حتى ظاهرش اين است كه اقرار جانشين شهادت مى‏شود، چهار تا شاهد اين چهار تا اقرار، كل اقرار بمنزلة شهادة آن روايتى اولى كه از على عليه السلام خوانديد، «قال اللهم هذه شهادة واحدة هذه شهادتان هاتان شهادتان» و همچنين حضرت اسم شهادت روى اينها گذاشت، هر اقرارى را به منزله شهادتى گرفت چهار اقرار چهار شاهد. خو دلالت اينها خوب است اسناد بعضش قوى است، به فرض كه اسنادش بعضش هم ضعيف باشد مشكلى در مسئله ما ايجاد نمى‏شود براى اينكه شش تا حديث است و تازه اين احاديث عمل اصحاب هم مطلوب اين احاديث است و از اين نظر باز هيچ مشكلى در اينجا نداريم، پس دليل ما از اين نظر كافى است، تنها يك مشكل در اين احاديث است كه اشاره هم كرده‏ام آن مشكل چه بود؟ اين منحصر به باب رجم است، حالا آيا مى‏شود كسى بيايد تفصيلى قائل بشود بگويد اين احاديث باب رجم است ما در باب رجم چهار تا شاهد مى‏خواهيم در غير باب رجم چهار تا شاهد نمى‏خواهيم ما نداريم حديثى كه چهار تا شاهد داشته باشد و در باب رجم نباشد همه‏اش باب رجم است، ديگران هم اعتراف كرده‏اند آقايانى هم بررسى كرده‏اند اعتراف كرده‏اند مخصوصاً مرحوم آقاى خوانسارى در جامع المدارك تصريح مى‏كند كه هيچ روايتى نداريم جز روايات رجم. حالا چه كنيم آيا مى‏توانيم مايك تفصيلى قائل بشويم بگوييم آقا قدر متيقن باب رجم است چهار شاهد، بقيه جاها را مى‏گذاريم به همان چهار اقرار، يعنى بقيه جاها را مى‏گذاريم يك اقرار، نه دو اقرار بيش از اين دليلى نداريم بر لزوم اقرار، اقرار هم جانشين شهادت بشود دو اقرار در مقابل دو شاهد (سؤال:...؟ جواب: نه ابن ابى عقيل تفصيل بين رجم و جلد قائل نشده (سؤال:...؟ جواب: نه بين اين دو تا ابن ابى عقيل هم قائل نشده. ولكن در اينجا دو مشكل است يك مشكل اين است احدى اين تفصيل را قائل نشده نه از اهل سنت نه از شيعه، اهل سنت هم بين رجم و غير رجم فرق نگذاشتند ظاهراً آنها هم تفاوتى بين اين دو تا قائل نشدند، وقتى آنها تفاوتى قائل نشده‏اند شيعه هم قائل نشده، ما چطور مى‏توانيم يك همچنين تفصيلى قائل بشويم، بنابراين ما بايد القاء خصوصيت از اين روايات كنيم و از باب رجم، باب جلد را هم بگيريم، اين بروبرگرد ندارد، اجماع علماى اسلام بر اين مسئله است كه لا فرق بين الجلد و الرجم، هردو چهار شاهد مى‏خواهد روايات ما كوتاه اما با القاء خصوصيت، چاره‏اى نداريم از اين كه بياييم اون را ملحق كنيم (سؤال:...؟ جواب: نه عمده آن اجماعى است كه سبب القاء خصوصيت مى‏شود، (سؤال:...؟ جواب: البته...؟ ما نمى‏توانستيم بكنيم، از اهم به مهم نمى‏آمديم، اين اجماع است كه جلوى ما را گرفته هذا اولاً، ثانياً اگر ما شبهه هم بكنيم حد اقل شبهه هم بشود مى‏گوييم اين داخل شبهه است نمى‏دانيم آيا در جلد چهار تا لازم است يا در جلد دو تا كافى است يكى كافى است شبهه هم بكنيم باز الحدود رجم هم از حدود است جلد هم از حدود است، الحدود تدرء بالشبهات بمقتضاى الحدود تدرء بالشبهات عمل كنيم. بنابراين معلوم شد كه ما فرق بين جلد و رجم نمى‏گذاريم يكى بواسطه اين اجماعى كه علماى اسلام همه دارند و يكى هم بخاطر الحدود تدرء بالشبهات ما در اينجا. و هم نتيجه‏اش اين مى‏شود كه در (سؤال:...؟ جواب: بله اين سؤال هم شده اين سؤال خوبى است اجازه بده من اين سؤال را مطرح كنم شايد به اين قلت و قلت هم ديگر نرسيم به آن روايت ديگر قبل از ان قلت و قلت بايد بشارت به تون بدهم كه فردا هم به مناسبت تولد حضرت فاطمه زهرا تعطيل است چون از تعطيل خوشحال مى‏شوند بعضى‏ها، على كل حال ولى نه بخاطر تولد حضرت زهرا سلام الله عليها انشاء الله خوشحال مى‏شويم واقعاً اين بى بى وجود بسيار پر بركتى است هرچه تجليل از ايشان بشود بجا است، ما هم آن جلسه جشن منزل را از ساعت ده تا دوازده ولى غايت جزء مغيا نيستند، ساعت ده تا دوازده آن جلسه را داريم انشاء تيمن و تبرك چهار شنبه درس است فراموش نشود. و اما ان قلت (سؤال:...؟ جواب:...) بعضى‏ها گفته‏اند كه از خود اين روايات هم ما مى‏توانيم در بياوريم كه در جلد چهار تا است، چرا؟ براى اينكه دفعه اولى كه آمد اقرار كرد چرا حضرت نفرمود خوب يك اقرار كافى است بخوابانيد صد تازيانه بزنيد معلوم مى‏شود تازيانه هم به يك اقرار كافى نيست نه دفعه اول نه دفعه دوم چرا در دفعه دوم نفرمود اين را بخوابانيد صد تا تازيانه بهش بزنيد چرا؟ از اينها معلوم مى‏شود (سؤال:...؟ جواب:...) از اين معلوم مى‏شود كه جلد هم به يك مرتبه نمى‏شود به دو مرتبه نمى‏شود حتى بعضى هايش نگفت من شوهر دارم يا زن دارم بعداً ازش سؤال كرديد زن داريد زنت در شهر با تو است زندگى مى‏كند زندگى نمى‏كند و اينها، فبنائاً على ذلك خود متن روايات اين است با اقرار واحد لا رجم و لا جلد، با دو تا هم لارجم و لاجلد با سه تا هم همينطور است. پس نگوييد در روايات ما چيزى در اين باره نداريم خود اين روايات دال است. اين ان قلت. اما قلت قلت را دقت كنيد، قلت اين كه على عليه السلام يا پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم دنبال دو مسئله بودند، يك مسئله دنبال اين بودند كه آيا اين ديوان است يا نيست، چون بايد از كمال و عقلش با خبر بشوند روايت دارد برو تا ما سؤال كنيم و همچنين بايد ثابت بشود همسرى دارد يا ندارد در بعضى از رواياتش معلوم شد اول كار نگفت اين همسر دارد يا نه، بايد تحقيق از دو چيز بشود محصن و غير محصن بودنش تحقيق بشود و تحقيق هم بشود از اينكه ديوانه است يا عاقل، بعضى‏ها هم كه از اول مى‏گفت محصن اند، يا محصنه‏اند، از اول باردار بود، يا مثلاً گفت من شوهر دارم يا گفت زن دارم از اول معلوم بود بنابراين جاى اين نبود كه حد غير محصن در باره اينها جارى بشود، اگر جارى نكردند تحقيق ديوانگى و عقل تحقيق از اينكه زن دارد و ندارد و سائر جهات بوده، پس به اين به تنهايى نمى‏شود ما و اما روايت معارض روز چهار شنبه انشاء الله مى‏خوانيم.