• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين لاسيما بقية الله المتنظر ارواحنا فداه و لعنة الله على اعدائهم اجمعين الى يوم الدين و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.
    بحث در مسئله اقرار درباب زنا بود، در اينجا فروعى بود رسيديم به فرع دوم كه اقرا بايد چهار مرتبه باشد حد اقل و كمتر از چهار مرتبه كافى نيست، اقوال رادر اينجا نقل مى‏كرديم كلام علامه در مختلف را نقل كرديم كه فرموده بود اصحابنا قائل به چهار مرتبه شدند اقرار چهار بار در مسئله حد زنا، تنها كسى را كه مخالفت از او نقل كرده بودند ابن ابى عقيل بود و ما عرض كرديم ابن عبارت ابن ابى عقيل دلالتى بر مخالفت ندارد، حالا يك كلامى هم است اينجا از مسالك، مرحم صاحب مسالك هم كلامش را نقل كنيم در باره اين مسئله بعد برويم سراغ ادله مسئله (سؤال:...؟ جواب: حالا ديگران از ابن عقيل نقل كردند مخالفت را ولى متأسفانه كتاب ابن ابى عقيل هم امروز دست ما نيست كه ما بتوانيم ببينيم عبارتش دقيقاً چه بوده. عبارت مسالك را دقت كنيد از جلد دوم صفحه چهار صد و بيست پنج نقل مى‏كنم، مى‏فرمايد «اتفاق الاصحاب الا من شذ» اين من شذ اشاره به همان ابن ابى عقيل است كه ذيل مى‏آيد «الا من شذ على ان الزنا لا يثبت على المقر به على وجه يثبت به الحد الا ان يقر به اربع مرات» ملاحظه كرديد ايشان ادعاى اتفاق كرد الا من شذ، بعد ادامه مى‏دهد «و يظهر من ابن ابى عقيل الاكتفاء بمرة» ايشان يك بار را كافى دانسته اينجا را هم دقت كنيد «و هو قول اكثر العامة» اكثر عامه چه گفتند اكتفاى به مره «و منهم من اعتبر الاربع كالمشهور عندنا» خوب دقت كرديد نتيجه اين مى‏شود بين ما و عامه اختلاف است مشهور ما اربع است مشهور آنها مرة واحدة است، قول به مره در ميان ما شاذ است، قول اربع هم در ميان آنها كم است شاذ است، بعداً هم در ذيل كلامش مسالك استدلال به حديث مائز مى‏كند از طرق عامه، و استدلال به احاديث از طرق خاصه مى‏كند يك حديث از طرق خاصه نقل مى‏كند و حديث مائز را از طرق عامه. خوب جمع بندى در اقوال بكنيم و رد بشويم خلاصه جمع بندى در اقوال اين طورى شد كه ما مشهور فقهاى ما قائل به چهار مرتبه شدند گفتند اقرار كمتر از چهارمرتبه در باره زنا كافى نيست، ولى نسبت به ابن ابى عقيل داده‏اند كه يك مرتبه را كافى مى‏داند و تازه آن هم مسلم نيست، اما عامه عكس ما هستند مشهور شان يك مرتبه است بعضى هم قائل به چهار مرتبه شده‏اند.
    خوب برويم حالا سراغ ادله‏اى كه مسئله دارد. (سؤال:...؟ جواب: مى‏گويند بعد از چهار مرتبه نمى‏شود كسى منكر بشود بعد از چهل مرتبه هم ممكن است منكر بشود، ما اصلاً داريم اگر گذاشتند داخل گودال بعد از چهار مرتبه داشتند سنگ باران مى‏كردند فرار كرد دنبالش نكنيد همين فرار حكم انكار است فرار مى‏كند معنايش اين است من نكردم رهايش كنيد اين فرار را در حكم انكار گرفته‏اند رهايش كرده‏اند شما مى‏گوييد بعد از چهار بار نمى‏شود انكار بكند؟! مردم چهل بار يك حرف را مى‏زنند بعد انكارش مى‏كنند اين كه مشكلى نيست. (سؤال:...؟ جواب: نه نه حالا مى‏رسيم فرار از گودال عدم تحمل كافى نيست، ولذا اگر چهار تا شاهد بيايد فرار از گودال كند مى‏آورندش دو مرتبه در اقرار است كه اگر فرار از گودال بكند دنبالش نبايد كرد اما در شهود اگر چهار تا شاهد شهادت داد به اينكه اين زنا كرده فرار كرد دستگيرش مى‏كنند دو مرتبه مى‏آورند حد را برش جارى مى‏كنند، اين تفاوتى است كه اقرار دارد با شهود، اقرار انكار بعدش قبول مى‏شود در اينجاها، اما در باره شهود انكار بعد قبول نمى‏شود. (سؤال:...؟ جواب: الآن مى‏رسيم ببينيم دادند يا ندادند بله، (سؤال:...؟ جواب: حالا شما عجله كرديد بگذاريد اين مسئله را بحث شهود كه رسيديم مى‏گوييم فعلاً ما بحث اقرار را داريم مى‏گوييم، (سؤال:...؟ جواب: شهود را بعد مى‏رسيم اين اشكال معروفى است شما فتح خيبر نكرديد اين اشكال را مطرح مى‏كنيد، همه همين را دارند مى‏گويند مى‏گويند آقا كالميل فى المكحلة چهار شاهد عادل كجا بود، عادل را هم ما
    چهار تا امام جماعت پير مرد معروف به حسن زهد و غير از اين را هم عادل نمى‏دانيم اين چهار تا آنجا چه كار مى‏كردند خوب اين اشكال معروف است كه همه مى‏كنند بعداً ما اشكال را مطرح مى‏كنيم جواب هم مى‏دهيم خيال نكنيد يك اشكال تازه‏اى است حالا اين بحث. فعلاً مسئله مسئله اقرار است نه شهود توجه داريد؟
    خوب بريم سراغ ادله، ادله ما در اينجا عمدتاً روايات است غير از آن شهرت و اجماع عمدتاً دليل ما روايات است بحث فرار نيست آن را من در حاشيه ذكر كردم، فعلاً آنچه شما سخن مى‏گوييد صحبت در باره چهار تا و پنج تا و يكى بكنيد، تا بعد برسيم فرار كردن اين بحث آينده است، حالا اجازه بدهيد، در اينجا از طرق عامه روايت داريم از طرق خاصه هم در اين جا روايت داريم، روايت معروفى از طرق عامه همان روايت مائز است، روايت مائز در خيلى از كتاب‏هاى عامه آمده است، به چندين طريق هم نقل شده، كه ديروز ما تعداد از طرق روايت مائز را از سنن بيحقى جلد هشتم صفحه دويست و دويست و بيست و هفت ديروز خوانديم كه در بيحقى به طرق متعدد روايت را نقل مى‏كند و از روايت مائز استفاده مى‏شود چهار بار را پيغمبر عمل كرد، و در كتاب‏هاى ديگر هم نقل كرده‏اند ازسنن ابن داود نقل كرده‏اند جلد چهارم سنن ابى داود صفحه صد و چهل و هفت، از كنز العمال هم نقل شده جلد پنجم صفحه دويست و بيست و شش، در كتب ديگر عامه هم است، در كتب فقهى ما هم الى ما شاء الله اشاره به روايت مائز كرده‏اند، و اما در احاديث ما اين حديث مائز در اين باب نيست، در فرار از...؟ است، حديث مائز در كتب حديث ما در مسئله اقرار اربع نيست ولى در احاديث ما در مسئله فرار از...؟ است معلوم مى‏شود در پايان مائز فرار كرد مردم هم تعقيبش كردند و ولش نكردند و كشتند و بعد هم پيغمبر فرمود بد كارى كرديد كسى كه اقرار كرده اگر از...؟ فرار كند تعقيبش نمى‏كند و عجيب اين است كه دارد پيغمبر پول خونش را به ورثه‏اش پرداخت، چون بى خود كشتش را، نمى‏بايست كشته مى‏شد. ما اين حديث مائز را در وسائل در حديث يك باب پانزده داريم (سؤال:...؟ جواب: چرا اون بالاخره يغتمس الانهار چون براى پاك شدن آمد حالا فرار كرد آن يك بحثى است ولى بالاخره براى پاك شدن آمده بود. حديث يك باب پانزده ابواب حد زنا بله جلد هجدهم وسائل است اواسطش است اولش كارى به مسئله مائز ندارد بعد ان اواسطش مى‏گويد «و ذلك ان مائز ابن مالك اقر ان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بالزنا فأمر به ان يرجم فحرب من الحفرة» تا آخر، حديث مائز را ما به شكل فرار از حفره را داريم اما اربع مرات در آنجا مطرح نيست، ولذا آقايان علماى ما كه به حديث مائز استدلال مى‏كنند من طرق العامه مى‏گويند، من روايت العامة، چون در روايات عامه اين حديث كامل‏تر نقل شده و در طرق ما اين حديث به آن شكل نقل نشده بسيار خوب، پس از طرق عامه روايت مائز است كه دلالت بر چهار بار دارد، و اين روايت بهطرق متعدده در كتب آنها نقل شده حالا روايت را هم يك روايت صحيح ندانيد يا متواتر و متضار بالاخره مؤيدى در مسئله مى‏تواند بوده باشد.
    اما برويم سراغ روايت خود ما، روايت ما در واقع دو دسته است. بعضى هايش بيان يك قاعده كلى است بعضى هايش بيان فعل امير المؤمنين عليه السلام، است پس روايات ما هم در باره اربع مرات دو دسته است بعضى هايش بيان قاعده كلى، بعضى هايش حكايت فعل على عليه السلام است، اما رواياتى كه دلالت بر فعل كلى دارد دو روايت است، حديث اول «ما رواه جميل عن ابى عبد الله عليه السلام» اين حديث حديث سه باب شانزده است، همين پانزده كه گفتم حديث سه باب شانزده از ابواب حد الزنا است «عن جميل عن ابى عبد الله عليه السلام قا لا يقطع السارق حتى يقر بالسرقة مرتين» سارق بايد دو مرتبه «و لا يرجم الزانى حتى يقر اربع مرات» اين كلى است، حالا اگر در سند هم گفتو گويى بوده باشد چون عمل كردند مشهور به اين روايت و روايات هم متضافره است در مانحن فيه ما مشكلى از ناحيه سند نداريم (سؤال:...؟ جواب: بله حالا من اين را در ذيل بحث مى‏گويم كه اين روايات عجيب اين است كه در باره رجم است در باره جلد ببينيم چه مى‏توانيم پيدا كنيم، خوب اين حديث اول كه قاعده عامه دارد حكايت فعلى نيست.
    حديث دوم هم باز مال جميل است منتها عن بعض اصحابنا است، حديث دوم هم باز «ما رواه جميل عن بعض اصحابنا» اين پنج دوازده مقدمات است، پنج دوازده مقدمات فراموش نكنيد مقدمات الحدود پنجش، حديثى است «عن جميل بن دراج عن بعض اصحابنا عن احدهما فى رجل اقر على نفسه بالزنا اربع مرات و هو محصن رجم» تا ذيلش «و قال» آن جمله آخر شاهد ما است «و قال لا يرجم الزانى حتى يقر اربع مرات بالزنا اذا لم يكن شهود» زياديش اين است تاين اضافه‏اش است «اذا لم يكن شهود فإن رجع ترك و لم يرجم» ان رجع يعنى از اقرارش برگشت انكار كرد رهايش مى‏كنيم و رجم نمى‏شود بعد از چهار بار هم رهايش مى‏كنيم ولو انكار كند بعد از چهار بار. (سؤال:...؟ جواب: امام مخير بودند در عفو يك مسئله‏اى است اگر انكار بكند امام مخير نيست حتماً بايد رهايش كند امام. (سؤال:...؟ جواب: بعد از چهار بار اگر انكار كند بايد رهايش كرد اما اگرانكار نكند امام مخير بين العفو و رجم است، چون در مسئله اقرار حسابش از مسئله شهود فرق دارد (سؤال:...؟ جواب: حالا مى‏رسيم مسائل ديگر را مخلوط به اين مسئله فعلاً نكنيد هر مسئله را در جاى خودش بحث كنيم. اين روايت جميل است آن هم روايت جميل است اين از بعض اصحابنا است آن مطلقا است عن المعصوم است آيا احتمال نمى‏دهيم اين هردو يك روايت بوده باشد؟ جميل تارة عن بعض اصحابنا گفته تارة عن ابى عبد الله گفته چون اطمينان داشته به بعض اصحاب لا يدعو كه هردو روايت يكى بوده باشد منتها در آنجا مفصل‏تر نقل كرده در اينجا كوتاه‏تر نقل كرده. بنابراين بخواهيم دوپاى مان را بكنيم در يك كفش كه اين حتماً دو روايت است و دو محتوا است مشكل است، اسرارى هم در اين مسئله نبايد داشت. به هرحال اين دو روايت بود كه قاعده كلى از اين استفاده مى‏شد ولكن هردو در باب رجم است، جلد چه؟ در جلد هم چهار بار شرط است؟ بگرديم دليل رجم را هم پيدا كنيم. و اما رواياتى كه در باب فعل است، حالا اين دو تادر نظر مبارك تان باشد كه اين دو تا در باب رجم بود نه در باب جلد تا برسيم آخر كار.
    و اما رواياتى كه داريم كه فعل على عليه السلام است، سه تا روايت است دوتايش در باره زنى است يكش در باره مردى است آمد خدمتش چهار بار اقرار كرد پس دو روايت در باره مردى است و يك روايت در باره زنى كه آمد اقراركرد على عليه السلام بعد از چهار بار اقرار از لحنش بر مى‏آيد كه على عليه السلام منتظر چهار بار بود، به يكى و دو تا و سه تا قناعت نكرد، ولو بيان و فعل على است، ولى ازش استفاده مى‏شود كه شرطيت اربع كه به مادون اربع على عليه السلام قناعت نكرد، پس ولو بيان فعل است ولى همين بيان فعل هم مى‏شود به دلالت التزاميه يك قاعده كلى ما ازش در بياوريم. حالا اين روايات ولو چون مفصل است اما چون مطالب جالبى درش است اجازه بدهيد من اين دو سه روايت دو صفحه كامل وسائل را پر كرده و ما بخوانيم و نكاتى دارد من دلم مى‏خواهد آن نكاتش را از رويش دقت بفرماييد كه هم عظمت اسلام و هم سجاياى على عليه السلام و هم ريزه كارى‏هاى مربوط به حدود و ديات كه مخصوصاً كسانى كه در كارهاى قضائى هستند بايد الهام بگيرند ازاين روايات.
    روايت اول كافى نقل مى‏كند اما مى‏رسد به صالح بن ميثم عن ابيه، صالح ابن حديث يك همان باب شانزده است، اينها همه‏اش باب شانزده است، يك باب شانزده از ابواب حد زنا، عرض كردم راوى روايت كافى است سند روايت هم قسمت قابل ملاخظه‏اش خوب است ولى در سند على بن ابى همزه است كه كارش خراب است و صالح بن ميثم است اين ساده هم مجهول است، «صالح بن ميثم عن ابيه» خود صالح مجهول است على بن ابى همزه ضعيف است تضعيف شده، بنابراين سند مشكل است، ولى جالب اين است اين را دقت كنيد، بعد از يك صفحه و چند خط كه روايت را صاحب وسائل نقل مى‏كند بعد مى‏گويد «و عن عدة من اصحابنا» يعنى باز هم كلينى از عدة من اصحابنا كه خوب اين‏ها ثقه هستند «عن احمد بن محمد بن خالد» كه اين هم توثيقش امكان‏پذير است «عن خلف بن عماد» خلف هم توثيق شده، ولو جناب ابن غزائرى در باره خلف ايراد كرده گفته اين كارهايش مخلوط است و درهم و برهم بوده، ولى خوب مشهور است اشكال‏هاى ابن غزائرى در باب رجال مهم نيست، اگر كسى را توثيق كند مهم است، اگر تضعيف كند يك آدم سخت‏گيرى بوده به ادنا چيزى نمى‏پسنديده مشكل پسند بوده، ولذا تضعيف هايش مى‏گويند اعتبارى نيست اما توثيق هايش خيلى مهم است، در باره صالح بن خلف بن حماد ببخشيد خلف بن حماد تضعيف ابن غزائرى مؤثر نمى‏شود اما توثيق‏هاى امثال نجاشى ظاهراً دارند كه آن توثيق معتبر است فعلى هذا اين سند سند خوبى است، و عجيب اين است كه در وسائل بايد اين را هم يك شماره مى‏گذاشت چون يك حديث جدايى است اصلاً سند كلش فرق دارد، «عن عدة من اصحابنا عن احمد بن محمد بن حالد عن خلف بن عماد عن ابى عبد الله» سند با او جدا است مع ذلك شماره‏اى نگذاشتند اين را براى اين مى‏گويم كه اگر در وسائل شماره گذارى نكردند گول شماره گذارى‏هاى وسائل را نخوريد گاهى دو حديث است زير يك شماره الآن اين درست دو حديث است، آن روايت صالح بن ميثم عن ابيه عن امير المؤمنين. اين روايت احمد بن محمد بن خالد عن خلف عن ابى عبد الله (سؤال:...؟ جواب: سند غير آن سند است آخرين رجل سند غير از آن است ماقبلش هم غير از آن است بنابراين دو حديث است تحت دو شماره بايد بيايد منتها شبيه است همه متنش مثل حديث غدير را سه صد نفر نقل كردند، حديث غدير يك متن است اما سه صد تا راوى دارد مثلاً اين دليل بر اين نيست كه يك حديث بشود اين سه حديث مى‏شود سه طريق مى‏شود براى يك متن، فعلى هذا اين روايت يك متن دارد و دو طريق دارد كه يك طريقش را ممكن است زنده كرد و توثيق كرد و قابل قبول دانست ولو يك طريق از اين دو طريق اشكال دارد و در واقع عرض كردم دو تاروايت است كه زير يك شماره در وسائل نقل شده و اين شماره گذارى‏ها را مبادا خيال بكنيد اينها دليل قطعى مى‏شود بر وحدت روايت. (سؤال:...؟ جواب: نه عدة من اصحابناى كافى يك عده از اساتيدش است، آخر كافى گفته عده من اصحابنا كيا هستند، يك عده از اصحاب موثقى هستند كه اساتيد كلينى اند، عدة من اصحابنا اساتيد كلينى اند چند نفر اند آن ثقه است، مجموع آنها كه مسلم ثقه هستند، بنابراين مسئله‏اى نيست. اين عده كافى را در كتب نوشتند كيا هستند و چيز هم دارد در وافى هم مضمون «ف» ظاهراً دارد كه اين عده كه كافى ازش نقل مى‏كند اشاره بهكيا هست. حالا متن را دقت كنيد يك خورده من سريع‏تر بخوانم نكاتش را اشاره كنم رد بشوم، «قال اتت امرئة مجح» امير المؤمنين عليه السلام، اين مجح اشاره به چه است؟ بعيد نيست كه اين كنايه از مسر بوده باشد زنى بود اسرار داشت، و قعدتاً مجحه هم بايد باشد، ولى امر در تدكير و تأنيث را اگر سهل بگيريم زن مسرى آمد خدمت على عليه السلام راجع به يك مطلب هى رفت هى برگشت احتمال هم دارد محج باشد چون حج و حجج يعنى رجع فى امرتاً بعد مرة يك چيزى را پشت سر هم هى برود سراغش، حجج مى‏گويند محج، به هر حال قرينه نشان مى‏دهد كه همان زنى بوده كه در تقاضاى خودش نسبت به اعدام شدن و پاك شدن مسر بوده «فقالت يا امير المؤمنين انى زنيت فطهرنى طهرك الله فإن عذاب الدنيا ايسر من عذاب الآخرة الذى لا ينقطع» عذاب دنيا آسان‏تر است «فقال لها مما اطهرك» ما گاهى به اين گونه روايت كه متعدد است اشخاصى مى‏آمدند مى‏گفتند ما را پاك كن استشهاد مى‏كنيم بر اينكه ضامن اجرايى آن از همه ضامن اجراها قوى‏تر است معمولاً بايد دنبال مجرم رفت و مجرم را دستگير كرد اما انگيزه‏هاى معنوى سبب مى‏شود مجرم به دنبال دادگاه مى‏دود، بدهكار دنبال طلب كار مى‏گردد نه طلب كار دنبال بدهكار، در دنياى مادى طلب كارها بايد بدوند دنبال بده كارها، در يك دنياى معنوى بدهكارها در به در مى‏زنند طلب كار هايش را پيدا كنند پشت شان را از بار بدهى سنگين كنند، و اين ضمانت اجرائى ايمان و عواطف مذهبى اخلاق اگر واقعاً در يك جامعه پياده بشود ديگر نوبتى به اين نمى‏رسد كه بروند دنبال مجرم و اينها آنها خود شان مى‏آيند دنبال دادگاه، دنبال بده كارها، خود شان مى‏آيند دنبال طلب كار. «فقال لها مما اطهرك» حضرت فهميد ولى فرمود از چه؟ خودش را زد به تغافل، قاضى در اينجا خودش را به تغافل مى‏زند. «فقالت انى زنيت» زنا كردم «فقال لها و ذات بعل انت» شوهر هم داشتى «اذ فعلت ما فعلت ام غير ذلك قالت بل ذات بعل» شوهر داشتم «فقال لها افحاضراً كان بعلك اذ فعلت ما فعلت ام قائماً كان عنك» در شهر بود يا مسافرت بود كه از صورت زناى محصنه در بيايد «قالت بل حاضراً فقال لها انطلق» حالا يا تصريح خودش كرد يا از ظاهر حالش پيدا بود كه باردار است، «فقال لها انطلقى» حضرت فرمود برو «فدعى ما فى بطنك» تا زمانى كه وضع حمل كنى «ثم ايتينى اطهرك» بعد بيا تا من تو را پاك كنم. اين جمله هم من در پرانتز عرض كنم، ولد الزنا را نمى‏شود ساقطش كرد همين ديروز هم باز سؤال كرده بودند و نامه‏اى و استفتاى و اينها ولد الزنايى است ما مى‏خواهيم ساقط كنيم ولد الزنا قابل ساقط كردن نيست، حرام است، و مثل يك انسان حق حيات دارد اگر كسى اين را ساقط بكند گناه كرده مسلم. به هر حال. برو تا وضع حمل كنى و برگرد «فلما ولت عنه المرئة» زن دور شد «فصارت حيث لا تسمع كلامى» دور شد بطورى كه كلام حضرت را نمى‏شنيد «قال اللهم آنهاشهادة» خدايا اين يك بار اقرار جلويش هم نگفت، بلكه بر نگردد، برود نيايد، «فلم تلبس ان اتته» مدتى نگذشت كه دوباره آمد «فقالت قد وضعت» وضع حمل كردم «فطهرنى قال فتجاهل عليها» حضرت مثل اينكه اصلاً نمى‏شناسد اين را و سابقه ندارد، تجاهل كرد «فقال اطهرك يا امة الله مما ذا؟» از چه پاكت كنم مگر چه كردى «قالت انى زنيت فطهرنى قال و ذات بعل انت؟» باز همان سؤالات تكرار شد شوهر دارى «اذ فعلت ما قالت نعم قال فكان زوجك حاضراً ام غائباً قالت بل حاضراً قال فانطلق» فرمود بسيار خوب برو اين بچه را شير بده تا دوران شيرخارگى بچه تمام بشود بعد بر گرد، «فانطلقى فرضعيه حولين كاملين» دو سال تمام شيرش بده عجله هم نكن «كما امرك الله قال فنصرفت المرئة فلما صارت منه حيث لا تسمع كلامه» رفت بجاى رسيد كه كلام على را نمى‏شنيد حضرت فرمود «اللهم انهما شهادتان» اين دو تا اقرار شد «قال فلما مضى الحولان» دو سال گذشت «اتت المرئة فقالت قد ارضعته حولين» دو سال تمام شيرش دادم «فطهرنى يا امير المؤمنين» باز «فتجاهل عليها» على عليه السلام فرمود مربوط به چه است از چه پاكت كنم «و قال اطهرك مماذا» از چه «فاقلت انى زنيت فطهرنى «قال و ذات بعل انت» باز هم «اذ فعلت ما فعلت» فقالت نعم قال و بعلك غائب انت اذ فعلت ما فعلت فقالت بل حاضر قال» باز فرمود «فنطلقى فكفليه حتى يعقل» اين بچه دو ساله است فردا راه مى‏افتد بچه دو ساله راه افتاد نادان است از بلندى سقوط مى‏كند در چاهى ميفتد برو مواظبش باش تا يك خورده عاقل بشود، «فكفليه حتى يعقل ان يأكل و يشرب» اكل و شرب يادش بده «و لا يتردا من سطح» از پشت بام پايين نيفتد، «و لا يتعور فى بئر» در چها سقوط نكند «قالت فنصرفت و هى تبكى» زن منصرف شد از خدمت حضرت بيرون آمد گريه مى‏كرد، «فلما ولت و و صارت حيث لاتسمع كلامه» بجاى رسيد كه كلام على عليه السلام را نمى‏شنيد حضرت فرمود «اللهم هذه ثلاث شهادات» اين سه تا اقرار «قال فستقبلها عمرو بن حريث المخزومى» آن مرد جنايت كارى بود در كوفه آن زن را ديد «فقال لها ما يبكيك يا امة الله» چرا گريه مى‏كنيد «و قد رئيتك تختلفين الى على تسئلينه ان يطهرك» گهگاه هى مى‏آيى سؤال مى‏كنى تا پاكت كند «فقالت انى اتيت امير المؤمينن فسألت ان يطهرنى فقال اكفلى ولدك حتى يعقل ان يأكل و يشرب و لا يتردا من سطح و لا يتحول فى بئر» حضرت به من گفت برو تا اين عاقل شود، خوب باز چند سال طول مى‏كشد «و قد خفت ان يأتى على الموت و لم يطهر نى» من مى‏ترسم كه مرگم فرا برسد و پاك نشوم، «فقال لها عمرو بن حريث» عمرو بن حريث مرد منافقى بود «ارجعى عليه» برو پيش حضرت «فأنا اكفله» من بچه ات را نگهدارى مى‏كنم برو، «فرجعت فاخبرت امير المؤمنين» چه گفت؟ «بقول عمرو بن حريث» كه عمرو بن حريث حاضر شده بچه من را نگهدارى كند «فقال لها امير المؤمنين و هو متجاهل عليها» باز تجاهل كرد عمرو بن حريث «و لم يكفل امر ولدك» براى چه كفالت بچه تو را به عهده مى‏گيرد، مگر چه شده؟ «فقالت يا امير المؤمنين انى زنيت فطهرنى فقال و ذات بعل انت اذ فعلت ما فعلت قال نعم قال اغائباً كان بعلك اذ فعلت ما فعلت قالت بل حاضراً قال فرفع رئسه الى السماء فقال» اينجا ديگر در غيابش نگفت، چون ديگر كار از كار گذشته بود، ديگر نمى‏تواند بر گردد «اللهم انه قد ثبت عليها اربع الشهادات» چهار بار اقرار كرد «الى ان قال» معلوم مى‏شود كه روايت يك تكه‏اى دارد كه نقل نشده، «فنظر اليه عمرو بن حريث و كأنما الرمان يفقع فى وجهه، عمرو بن حريث هم آمده بود و آن طرف تماشا مى‏كرد و ديد على عليه السلام خيلى خشمگين شده، عمرو بن حريث احساس كرد كه از كار اون است، يعنى من مى‏خواستم كارى بكنم كه برود ديگر بعد از چند سال ديگر شايد توبه كند اصلاً نيايد و حدى هم برش جارى نشود، حضرت خيلى عصبانى شد «فلما رئى ذلك عمرو قال يا امير المؤمنين انى انما اردت ان اكفله اذ ظلمت انك تحب ذلك» من قبول كفالت كردم به گمان اينكه شما خوش تان مى‏آيد البته اين دروغ است، براى اينكه حضرت پيدا بود مى‏خواست اين را ردش كند برود. «فأما اذ كرهته» حالا كه شما خوش تان نمى‏آيد از كار من «فإنى لست افعل» نه خير من كفالتش نمى‏كنم. حضرت فرمود حالا كه كار از كار گذشت اين حرف را مى‏زنى؟ «فقال امير المؤمنين عليه السلام ابعد اربع شهادات بالله» بعد از چهار مرتبه به اقرار «لا تكفلنه و انت صاغر» مجبورى بايد كفالت اين را بكنى چون پذيرفتى «الحديث و ذكر انه رجمها» بعد حضرت دستور دادند و اين زن رجم شد. حالا اين قضية فى واقعة ولو اينكه قضية فى واقعة ولى پيدا است كه چهار تا شرط است اگر چهار بار شرط نبود كه حضرت اين كار را نمى‏كرد. حالا احاديث ديگر انشاء الله الرحمن فردا.