• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين لاسيما بقية الله المتنظر عجل الله تعالى له الفرج و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.
    بحث در مسائل مربوط به اثبات زنا بود كه از چه طرقى اثبات مى‏شود طريق اول مسئله اقرار بود، اصل مسئله اقرار را گفتيم و شرائط پنج گانه آن را هم شمرديم برويم سراغ شرائط ديگر مسئله دوم تحرير الوسيله را مى‏خوانيم، تحرير الوسيله در مسئله دوم مى‏فرمايند «لابد وان يكون الاقرار صريحاً» اقرار بايد صريح باشد «او ظاهراً» صريح هم نباشد لا اقل ظهور عرفى داشته باشد «لايقبل معه الاحتمال العقلائى» يعنى احتمال عقلائى بر ضدش قبول نشود پس خود اين مسئله ثانيه فروعى دارد يك فرعش صراحت است اقرار بايد صريح باشد «ولابد من تكراره اربعاً» اين فرع دوم همين مسئله ثانيه است، ما جدا مى‏كنيم مسئله ثانيه را فروعى از داخلش در مى‏آوريم و فروعش را مستقلاً ذكر مى‏كنيم «ولابد من تكراره اربعاً» اين در واقع فرع ديگرى است كه علاوه بر صراحت بايد چهار بار هم تكرار بشود يك بار و دو بار و سه بار كافى نيست، «و هل يعتبر ان يكون الاربع فى اربعة مجالس؟» اين فرع سومى است، آيا معتبر است اينكه اين چهار اقرار در چهار مجلس باشد «او يكفى الاربع ولو كان فى مجلس واحد» ولو در يك مجلس هم چهار بار اقرار بكند باز هم كافى است و اين مسئله مهمى است خيلى هم از نظر عملى تأثير دارد كه آيا متعدد شرط است يا اعم از مجلس واحد و متعدد، اين در واقع فرع سوم. «فيه خلاف» دنباله كلام تحرير الوسيله است «فيه خلاف اقربه الثبوت» يعنى چهار مرتبه در يك مجلس هم كافى است، «و الاحوط اعتبار اربعة مجالس» احتياط چهار مجلس است، آن وقت اين احتياط چه رقم احتياطى مى‏شود؟ آيا در كار قاضى هم احتياط مستحبى تصور مى‏شود، خوب اگر ثابت است حد الهى را بايد اجرا بشود چه رقم قاضى احتياط مستحبى كند اصلاً در كار قاضى احتياط مستحبى به اين معنى داريم؟ اگر حكم الله ثابت شده تأخير و تعطيل به حكم الله كه جايز نيست چه رقم عمل به مستحب كند اين نظر مبارك تان باشد تا وقتى كه رسيديم به اين فرع صحبت كنيم. خوب «ولو اقر دون الاربعة» اين فرع پنجم است، «ولو اقر دون الاربعة» كمتر از چهار بار اقرار كند «لا يثبت الحد و الظاهر ان للحاكم تعذيره» حد ثابت نمى‏شود اما به يك بار و دو بار و سه بار حاكم مى‏تواند تعذير بكند. گناهى كرده گناهش ثابت شده و يعنى در سرحد حد ثابت نشده ولى اصل گناه فى الجمله ثابت است بگوييم حاكم شرع مى‏تواند تعذير كند. «و يستوى فى كل ما ذكر الرجل و المرئة» در تمام اين چيزهاى كه گفتيم چهار مرتبه و صراحت و مجلس واحد و همه اينها رجل و مرئه يكسان است، اين فرع چندم شد؟ ششم. «و اشارة الاخرص المفهمة للمقصود تقوم مقام نطق» اين هم فرع هفتم كه اگر اخرصى اشاره‏اى بكند اشاره هم گويا باشد و مقصود را بفهماند اين قائم مقام اعتراف بيانى و زبانى است. آخرين فرع كه فرع هشتم است «ولو احتاجت الى الترجمان يكفى فيه شاهدان عادلان» اگر اين مسئله اين اشاره احتاجت ممكن است ضميرش به اشاره بر گردد اگر اين اشاره نيازى به مترجم داشته باشد دو شاهد عادل كافى است، اين نيازى به شاهد داشته باشد ترجمه داشته باشد بخاطر اين است كه گنگ‏ها همانطور كه مى‏دانيد يك زبانى دارند حالا كه دارند يك زبان مشتركى دارند و لغت دارند در باره هرچيزى گاهى نشان مى‏دهند از وسائل ارتباط جمعى كه اخبار را به زبان آنها مى‏گويند براى هرچيزى اينها لغتى وضع كردند بعيد نيست در گذشته هم اگر بهاين گستردگى نبوده باز هم بوده كه زبان خاصى گنگ‏ها داشتند و با زبان اشاره مطالب شان را مى‏گفتند و گاهى اينها مترجم داشته و يحتاج الى المترجم بوده، و از اين بعضى‏ها آمدند يك پلى زدند به كسانى كه به زبان‏هاى ديگر اقرار كنند و مترجم لازم داشته باشد در دادگاه شرع مثلاً آمد به زبان انگليسى اعتراف كرد به اين كه زنا كرده، يا به زبان‏هاى ديگر آمد و اعتراف كرد كه زنا كرده، حاكم شرع هم آشنا به آن زبان نبود آيا دو مترجم عادل اهل‏
    خبره كافى است؟ در ترجمه لسان‏ها همانطور كه در ترجمه اخرص هم لازم است يا نه؟ اين هم بحثش را در ذيل همان بحث اخرص انشاء الله خواهيم داشت، ملاحظه كرديد مسئله دوم تحرير الوسيله مشتمل بر هشت تا فرع است بعضى هايش ساده بعضى‏هايش پيچيده جداى از هم مى‏كنيم و جدا جدا بحث مى‏كنيم.
    اما فرع اول: فرع او در باره صراحت بود، چه دليلى داريم بر اعتبار صراحت به چه دليل ما بگوييم اقرار صريح بوده باشد، در اينجا اصل اعتبار صراحت از نظر به اصطلاح اقوال خيلى‏ها متعرضش نشدند صراحت را ظهور را متعرضش نشدند، شايد به واسطه اينكه واضح بوده لوضوحه، ملاحظه كنيد خيلى از فقهاى ما صراحت را اصلاً طرح نكرده‏اند لوضوحه، اما بعضى‏ها مثل كشف اللثام متعرض شده كه من عبارت كشف اللثام را در اينجا خدمت تان مى‏خوانم كشف اللثام جلد دوم صفحه سه صد و نود و پنج. ايشان اينطور مى‏فرمايد «يشترط فى الاقرار ان يذكر حقيقة الفعل» آن حقيقت فعل را بگويد چه كرده‏اند «لتزول الشبهة» تا شبهه زائل بشود «اذ قد يعبر بالزنا عما لا يوجب الحد» گاهى تعبير مى‏كنيم به زنا در جاهاى كه حد ندارد مى‏گوييم زنا كرده يعنى زناى كشف، يا زنا زناى لسان يا زناى نمى‏دانم فكر زنا يك معنى وسيعى دارد البته معناى كنايى اش، معنى وسيعى دارد و مراحلى براى زنا قائل اند «اذ قد يعبر بالزنا عما لا يوجب الحد من مقدماته حتى النظر» نگاه به نا محرم مى‏گويند زناى چشم «فقد ورد فى الاخبار و كلام الناس ان العينين تزنيان» در اخبار و در كلمات مردم است كه چشم هم زنا مى‏كند زناى چشم، اگر گفت من زنا كردم قناعت نكنيد بگوييم صريحتر بگو روشن‏تر بگو چه كردى؟ نگاه كردى مقدمات عمل را انجام دادى يا عين آن كار تصريح بكن، خوب ايشان هم بعنوان ايرسال مسلم و اقوالى هم نقل نمى‏كند و ايرسال مسلم و بنابراين مسئله خيلى‏ها متعرضش نشده‏اند اشخاصى هم مثل كاشف اللثام كه متعرض شده‏اند ايرسال مسلم كردند، علتش هم اين است كه مسئله از واضحات است. سه تا دليل هم برايش مى‏شود ذكر كرد: دليل اول اين است قضايا و قياساتها معها، اگر صريح يا ظاهر نباشد اقرار نيست. «لو لم يكن صريحاً او ظاهراً لم يكن اقراراً» اقرار يعنى چيزى كه يا صراحت داشته باشد يا ظهور عرفى داشته باشد، اما چيزى كه نه صراحت دارد و نه ظهور عرفى دارد شما چه رقم اسم اين را اقرار مى‏گذاريد؟! اقرارى نيست، پس اين يك دليل مى‏شود براى اين مسئله كه بايد صراحت داشته باشد يا ظهور ظهوراً عرفى يا عرف بفهمد. (سؤال:...؟ جواب: صراحت يا ظهور دوتايى بله ولى مقوم اقرار است، اقرار يعنى بيان يك واقعيت اگر ظهورى ندارد شما كه بيان واقعيت نيست ديگر اعتراف نيست. اقرا در معنايش افتاده بيان يك واقعيت لو لم يكن له صراحة او ظهور لم يكن بياناً للواقعيت بيانى نيست، اين قضايا قياساتها معها دليل ديگرى غير از اين نمى‏خواهد لا يصدق الاقرار الا مع احدها الظهور او الصراحة.
    و اما دليل مسئله تدرء الحدود درء حدود به شبهات، اگر ظهورى ندارد پس كلام شبهه است، شبهه كه شد تدرء الحدود بالشبهات، از اوضح مسائل تدرء الحدود بالشبهات است. پس بالخصوص در باب ما كه باب حد است به وسيله شبهه ما مى‏توانيم درء كنيم و درز بگيريم و صرف نظر كنيم از اين مجازات.
    و اما دليل سوم هم رواياتى است كه در گوشه و كنار بحث اقرار است، (سؤال:...؟ جواب: عرض نكردم هيچ كس نقل نكرده گفتم كم متعرض اين معنى شده‏اند، و اما دليل سوم عبارت روايات است كه در روايات مى‏بينيم پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه هدى عليهم السلام وقتى بعضى‏ها اقرار مى‏كردند هى سؤال مى‏كردند اشتباه نكردى؟ خطا نكردى شايد معنايش نمى‏دانى شايد نمى‏دانى چه مى‏گويى؟ ازاين معلوم مى‏شود دنبال صراحت بوده‏اند اين روايات را بعضش در بحث‏هاى آينده مى‏آيد و يك روايت كه از همه واضح‏تر است روايت مائز است، همان مردى كه در عصر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمد و اعتراف كرد به زنا و پيغمبر هم دستور داد رجمش كردند روايت مائز در كتب ما اشاره‏اى بهش شده كه در روايات ما اشاره دارد ولى شرح روايت مائز در كتب عامه بيشتر است، كشف اللثام هم اشاره‏اى بهش كرده ولى ما مراجعه مى‏كنيم به كتب عامه روايت مائز را بخوانيم تا بدانيد پيغمبر چه قدر اسرار داشته كه صريح باشد صراحت نه تكرار، صراحت مسئله تكرار بعد است. ما اين روايت را از سنن بيحقى جلد هشتم نقل مى‏كنيم صفحه دويست و بيست و شش و بيست و هفت و بيست و هشت، جلد هشتم صفحه دويست و بيست و شش، بله روايت يك روايت از ابن عباس است «انما اذاً» مائز آن مرد گنه كارى بوده كه آمده و اعتراف كرده «لما اتى النبى صلى الله عليه و آله و سلم قال له ويحك لعلك قبلته او غمضته او نظرته» اين كه مى‏گوييد زنا كردم شايد منظورت اين است كه تقبيل كردى، غمضكردى لمس كردى، نظر كردى نگاه كردى «فقال لا» نه اين كه مى‏گويم زنا كردم تقبيل و امثال اينها نبود فقال له النبى صلى الله عليه و آله و سلم فعلت كذا و كذا» پيغمبر فرمود اين كار را كردى اين كار را كردى «لا يكنى» يعنى چه لا يكنى؟ يعنى پيغمبر كنايى نگفت ما كذا و كذا را نقل مى‏كنيم پيغمبر تصريح كرد، فلان كار و فلان كار كردى پيغمبر با صراحت گفت، كنايه نگفت، منتها ما در روايت مى‏گوييم كذا و كذا، «قال نعم» گفت بله «قال فعند ذلك امر برجمه» در اين جا دستور داد كه رجم كنند مائز را، اين كار را اربع مرات انجام داد، پيغمبر دو بار هى ازش تصريح مى‏خواست نكند تقبيل بوده مى‏گوييد زنا نكند نظربوده مى‏گوييد زنا، گفت نه باز هم پيغمبر قناعت نكرد فرمود چنين كردى چنان كردى تصريح كرد مسائل را بعد گفت بله، خوب اين (سؤال:...؟ جواب: مى‏گويند پغيمبر مى‏خواسته توبه كند توبه بحث ديگرى است، پيغمبر مى‏خواست صراحت نمى‏گويد توبه كن گفت تو پيغمبر مى‏خواهد اين تصريح كند معلوم بشود كه حتماً آن عمل خاص بوده، كنايه نباشد معلوم مى‏شود حتى به اين ظهور و ادنى مراتب ظهور هم پيغمبر درجات پائين ظهور كه در جاهاى ديگر درابب اموال و امثال ذلك قناعت مى‏شود در اينجا و حتى آن مقدار ظهور جاهاى ديگرى هم قناعت نكرد و شايد اين را بگويم كه اصلاً ظهورى كه در اين باب معتبر است يك درجه‏اى بالاتر از ظهورات جاهاى ديگر است، ولو بگوييم صراحت شرط نيست ظهور كافى است اما ظهورش يك درجه‏اى قوى‏ترى بشماريم چون از اين روايت مائز و بعضى تعبيرات ديگر اينطور استفاده مى‏شود اين يك روايت (سؤال:...؟ جواب: هرچه مى‏خواهد علتش مى‏گويد شايد بر اين باشد كه منصرف بشود علتش هرچه مى‏خواهد باشد، ولى ما مى‏بينيم پيغمبر به ظهور بدوى قناعت نكرد، و اگر آن مقدار موجب حد مى‏شد ديگر پيغمبر چرا معطل است؟ اگر اقرار كرد صحبت چهار تا نيست در اين روايت اين بحث در صراحت است، اصلاً اين كلمه اربع مرات ندارد اينجاها سخنى از چهار بار ندارد، تكيه روايت روى صراحت است.
    و اما روايتى ديگرى هم است كه آن روايت از ابو حريره است، صفحه دويست و بيست و هفت همان جلد هشتم سنن بيحق «عن ابى حريره انما اذاً جاعل نبى صلى الله عليه و آله و سلم» اين روايت مائز چندين طريق دارد يك طريق و دو طريق ندارد، در كتب ما هم بهش اشاره شده مخصوصاً در كتب فتوا كراراً بهش اشاره شده «فقال يا رسول الله انى قد زنيت فاعرض عنه حتى قالها اربعة فلما كان فى الخامسة قال زنيت؟» اين سوال است پيغمبر سؤال كرد زنا كردى؟ «قال نعم» كه قال؟ مائز. خوب تا به اينجا چهار مرتبه تمام شد پنجميش هم آمد، باز ببينيد دنباله حديث شاهد عرض ما است كه مربوط به اقرار چهار بار نيست، «قال و تدرى ما الزنا؟» زنا مى‏دانيد چه است؟ اين ديگر چه است؟ وقتى پنج بار اعتراف كرده است به اينكه زنا كرده‏ام حضرت ازش سؤال مى‏كند اصلاً مى‏فهميد زنا چه است؟ شايد زنا را نمى‏فهمى چه است؟ اين مربوط به مسئله صراحت است ديگر. «قال نعم» گفت بله مى‏دانم زنا چه است «اتيت منها حراماً ما يأتى الرجل من امرئته حلالاً» همان كارى كه مرد با همسرش حلال دارد من با آن زن بيگانه حرام داشتم، قال (سؤال:...؟ جواب: خوب اين صريح بود ظهور داشت باز هم پيغمبر قناعت نكرد «قال ما تريد الى هذا القول» تو چه مى‏خواهى اصلاً منظورت چه است آمدى اقرار كنى براى چه؟ «قال اريد ان تطهرنى» من آمدم من را پاك كنيد خيلى وجدانش ناراحت بود از اين عملى كه انجام داده، اسرار داشت حد شرعى در باره او جارى بشود و رجم بشود پاك بشود، «قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم» اين ذيل را دقت كنيد جالب است «ادخلت ذلك منه فى ذلك منها» با صراحت، اين همان است كه...؟ داشتن آنجا، اينجا صريح است؟ چنين و چنان كردى «كما يغيب الميل فى المكحلة و العصى فى الشى‏ء» اين عصى فى الشى‏ء يك نسخه روايت است «او قال او الرشا فى البئر» دلو در چاه يك تعبيبر العصى فى الشى‏ء است يك تعبير دلو در چاه است «كما يغيب الميل فى المكحلة و العصى فى الشى‏ء او قال الرشا فى البئر قال نعم يا رسول الله» باز هم گفت نعم، «فأمر برجمه» پيغمبر دستور رجم داد. ملاحظه مى‏كنيد سه جمله در اين روايت بود كه مربوط به بحث ما بود يكى آنجاى كه فرمود «لعلك قبلت نظرت» اسم اين رازنا گذاشتى، عرض كرد نه، فرمود جمله ديگرش اين بود مى‏دانى زنا چه است؟ گفت بله همان چيزى كه بين مرد و همسرش حلال است، من با اين بيگانه حرام را انجام دادم، جمله سوم ديگر از اين بالاتر تعبير ادخلت ذلك فى ذلك و كذا و كذا كالميل فى المكحلة و الرشا فى البئر، اينها دلالت دارد كه اقرار بايد صريح باشد به همان عرضى كه كردم صراحت باب حد يك خورده بيشتر از صراحت استاندارد بابهاى ديگر است. اگر در باب حقوق مالى بود و امثال ذلك بود ما به مادون اين هم مى‏پذيرفتيم اين وسوسه را هيچ وقت قاضى به خرج نمى‏داد هى بيايد اين جزئيات را سؤال كند. (سؤال:...؟ جواب: بسيار خوب پنج بار زيادى داد، اقرار زيادى كرد مى‏گويند چرا پنج بار. پيغمبر پنج بار ازش نخاست خود او پنج بار انجام داد ده بار، ده بار او انجام داده نه اينكه شرط است، صحبت اين است بعد از همه اينها ما مى‏فهميم اگر معيار روايت مائز باشد ما مى‏فهميم كه صراحت ياظهور شرط است ظهورى هم كه در مانحن فيه است يك حد بالاترى از ظهورهاى عرفى در اقراراتى كه در ابواب حقوق و اموال و امثال ذلك است. اين شاهد قويى مى‏شود بر بحث ما. ذيل اين روايت يك چيزى جالبى دارد من آن ذيل را هم براى تان بخوانم چون سؤالى ازش مردم مى‏كنند و اينها ذيل اين روايت دارد مردم آمدند سنگسارش كردند و جريان سنگسارش هم مفصل است چه است، بعد پيغمبر شنيد دو تا اصحاب دارند باهم صحبت مى‏كنند گفتند اين مائز عجب آدم نادانى بود خوب خدا كه مى‏خواهد مسطور بماند اين كار خوب مسطور مى‏كردى اين كار را رفت و اقرار كرد مثل سگ كه سنگ باران شان كنند اين را هم مانند يك سگ سنگ باران كردن پيغمبر هيچ چه نگفت و يك مقدار رفتند جلوتر رسيدند به يك جايى جيفه‏اى حمارى در آنجا افتاده بود صدا زد آن دو نفر بياييد آمدند فرمود برويد از اين جيفه حمار بخوريد، عرض كردند يا رسول الله ما برويم جيفه حمار بخوريم؟...؟ براى چه؟ فرمود آن غيبتى كه كرديد پشت سر اين مائز كه آمد براى تطهير خودش اعتراف كرد آن غيبت شما از اين هم بدتر بود، بعد جمله آخر اين جالب است كه فرمود «و الذى نفسى بيده انه الآن فى انحار الجنة انه الآن و الذى نفسى بيده انه الآن فى انحار الجنة يتقنص» با قاف است بعضى‏ها گفته‏اند معنايش ينقبص است، يعنى در انحار جنت غوطه ور است، يعنى پاك شد، اين همان سؤالى است كه خيلى مردم از ما مى‏خواهند كه اگر كسى حدى بر او جارى بشود و فلان و بساط و اينها آيا پاك مى‏شود نسبت به قيامت؟ البته حد شرعى اگر برش جارى بشود دو رقم است، يك وقت از طريق اقرار است يك وقت از طريق شهود است، از طريق اقرار واضح است كه كسى كه مى‏آيد اقرار مى‏كند يك ترس الهى فوق العاده او را وا داشته به اين كار، بسيار بعيد است از لطف خدا كسى كه با يك چنين ترس و وحشت الهى آمده است...؟ اون رانبشخد نيامرزد و پاك نشود، خود اين كه پيغمبر مى‏گويد اريد ان تطهرنى پيغمبر هم اقدام مى‏كند معنايش اين است هذا مطره لك، خود اين اعتراف پيغمبر است بر هذا مطهر. على كل حال ذيلش هم نشان مى‏دهد كه اجراى يك چنين حدى باعث پاكى او خواهد شد. خوب تا به اينجا ما با سه دليل فهميديم كه مسئله اقرار مسئله ايست كه صراحت يا ظهور عرفى درش شرط است، و ظهورى هم كه در مانحن فيه لازم است ظهور يك مقدار بيشتر از جاهاى ديگرى است به طور اينكه جاى چك و چكى نداشته باشد.
    برويم سراغ فرع دوم (سؤال:...؟ جواب: اربعه است به جايش من قاطى نمى‏كنم بحث‏ها را باهم، دربحث اربعه هم دوباره مى‏آييم سر روايت مائز، شيخ طوسى الآن مى‏بينيم بر خلاف روايت مائز براى اربعه استدلال كرده، اثبات شى‏ء كه نفى ماعدا نمى‏كند اگر دليلى بر اربعه بشود دليلى بر صراحت هم است، شما مى‏گوييد صاحب جواهر استدلال كرده براى اربعه، بسيار خوب، هم دليلى براى اربعه است هم دليلى بر صراحت است، من به سه مله‏اش چسبيدم كه اينها دلالت داشت بر اعتبار صراحت و ظهور قوى، البته در بحث اربعه همى مى‏آييم استدلال مى‏كنيم ما به روايت مائز از جهات مختلفى ممكن است استدلال كنيم منافات هم ندارد.
    و اما فرع دوم: فرع دوم مسئله اربعه است كه واجب است اقرار چهار تا بوده باشد اين مسئله در ميان اصحاب تقريباً اجماعى است، يك مخالف نادرى داريم ولى تقريباً اجماعى اصحاب ما است كه مى‏گويند بايد اقرار چهار تا باشد، بدا هم كافى نيست، ولى در ميان فقهاى اهل سنت اختلاف است، هم قول به چهار تا است هم قول به يكى، هردو قول در ميان آنها معاريف شان قائل شده است، پس مسئله در ميان ما اجماعى است و در ميان اهل سنت مسئله اربعه مرات اختلافى است، حالا يك مقدار از كلمات خودمان و اهل سنت را بخوانيم تا مسئله براى ما روشن بشود.
    اول مى‏رويم سراغ كلام شيخ طوسى رضوان الله تعالى عليه در خلاف در كتاب حدود در مسئله شانزده، عبارت شيخ اين است «لا يجب الحد بالزنا الا باقرار اربع مرات» مگر «لا يجب الحد بالزنا الا باقرار اربع مرات فى اربع مجالس» حالا اين اربع مجالسش را ما كارى الآن نداريم ولى مى‏خوانيم، اربع مجالسش فرع بعد. فى اربع مجالس «فاما دفعتاً واحدة» در يك مجلس «فلا يثبت به على حال» اقرار در يك مجلس...؟ «و به قال ابو حنيفة» از اهل سن ابو حنيفه با ما موافق است «و قال الشافعى اذا اقر دفعتاً واحدة لزمه الحد» شافعى از فقهاى معروف آنها گفته اگر يك مرتبه هم اعتراف كند حد واجب است «بكراً كان او صيباً» اين اشاره به اين است كه جلد باشد يا رجم باشد، هم در جلد هم در رجم يك مرتبه كافى است، بعد شيخ طوسى از عده ى از فقهاى عامه از جمله از ابوبكر و عمر و اينها هم نقل مى‏كند كه آنها هم هم صدا هستند با اين فتوا، الى ان قال، اين يك قول سومى است در مسئله قول اول چهار مرتبه قول دوم يك مرتبه اين قول سوم است «و قال ابن ابى ليلا لا يثبت الا بأن يعترف اربع مرات» ابن ابى ليلا كه از فقهاى عامه است گفته «لا يثبت الا بأن يعترف اربعة مرات سواء كان فى اربع مجالس او فى مجلس واحد» كه اين قول سوم راجع به فرع آينده است، بنابراين سه قول شيخ طوسى نقل كرده اربع مرات فى اربع مجالس، اربع مرات ولو فى مجلس، و مرتاً واحدة همين. بعد هم استدلاتى شيخ طوسى دارد ذيل كلام شيخ طوسى را بخوانم «دليلنا اجماع الفرقة و اخبارهم» مسئله اجماعى است اخبار هم دلالت دارد مى‏خوانيم بعداً انشاء الله «و ايضاً الاصل برائت الذمة» به اصل هم چسبيده راست است اصل اين است شك داريم به سه بار دو بار يك بار مى‏شود يا نمى‏شود اصل در اينجاها برائت است. (سؤال:...؟ جواب: بله يعنى اگر روايات نبوده باشد اصل برائت هم اقتضا مى‏كند «ثم استدل بروايت مائز» استدلال مى‏كند به روايت مائز كه پيغمبر اكرم رجمش نكرد تا چهار بار اقرار كرد قبل از چهار بار مائز را رجم نكرد خوب اين روايت مائز اينجا هم بدرد مى‏خورد.
    كلام علامه هم كوتاه است نقل كنم علامه در مختلف در جلد دوم صفحه دويست و يازده، مى‏گويد «المشهور عند علمائنا انه لا يقبل الاقرار بالزنا الا باربع مرات» چهار تا يكى كافى نيست «ذهب اليه الشيخان و ابن الجنيد و غيرهم» شيخان و ابن جنيد و غيرهم «و قال» اينجا شاهد است يك مخالف داريم «و قال ابن ابى عقيل اذا اقر الرجل او المرئة بالزنا ثم جحدا جلدا» اگر اقرار كردند و بعد انكار كردند اينها را تازيانه مى‏زنند، مرحوم علامه مى‏خواهد از اين يك بار بفهمد «و هذا يؤتى قبول المرة الواحدة» آيا به عقيده شما از اين عبارت استفاده مى‏شود؟ (سؤال:...؟ جواب: نه من مى‏گويم ابن ابى عقيل مى‏خواهد انكار بعد از اقرار معتبر نيست حالا اقرار چهار تا است سه تا است يكى است، در مقام بيان اين نيست كه اقرار چند تا است، اين عبارت ابى عقيل به عقيده من دلالتش واضح نيست. بقيه انشاء الله الرحمن فردا.