• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين لا سيما بقية الله المنتظر عجل الله تعالى له الفرج و لعنة الله على اعدائهم اجمهين الى يوم الدين
    و اما حديث اخلاقى امروز، حديثى است از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم، صفحه صد شصت و شش، جلد هفتاد و چهار بهار، «و قال صلى الله عليه و آله و سلم انكم لن تسع الناس باموالكم فسعوهم باخلاقكم» در اين حديث يك نكته مهمى است براى فرد فرد مردم ما، لاسيما كسانى كه به نحوى داراى يك پستى در جامعه هستند، و به يك معنا براى همه روحانيى، فردفرد مردم مخصوصاً روحانيين كه بالاخره بايك گروهى از مردم كم يا زياد سر و كار دارند، نكته كه در اين حديث نهفته است اين است كه هميشه مردم توقعاتى از افرادى كه در رأس آنها هستند دارند يا نه در رأس جمعيتى هم نيستند ولى در يك موضع از مواضعى اجتماعى هستند كه مورد توجه مردم است، مردم يك توقعاتى دارند و اين توقعات مادى خيلى زياد است، و چنان است كه هيچ، (اين هيچ كس استثنا ندارد) هيچ كس قادر نيست همه توقعات مردم را جواب بدهد چرا؟ فرض كنيد تمام ثروت دنيا را د اختيار شما و من گذاشته، ديگر بالاتر از تمام ثروت دنيا نيست، باز سطح توقعات مردم از مجموعه ثروت دنيا بيشتر است، به يك معنا نيازها بيشتر است از امكانات موجود دنيا، مجموع نيازهاى بشر از مجموع امكانات باز هم بيشتر است اگر نياز هم بيشتر نباشد توقعات بيشتر است توقع همه‏اش نياز نيست، توقع هميشه نياز نيست، زندگيش تأمين است ولى باز هم توقعى دارد، دامنه توقع هم نامحدود است، دامنه امكانات هم محدود است، حالا اگر تمام دنيا را يك كس در رأس باشد و همه اختيارات در اختيار او باشد يا امكانات يك شهر دست يك نفقر باشد يا امكانات يك مدرسه دست يك نفر باشد، توقع‏ها و گاهى نيازها فراتر از امكانات است، به يك معنا هميشه بيشتر است، حالا انسان چه كند؟ بخواهد جواب گوى همه اينها باشد نمى‏شود، «انكم لن تسع الناس باموالكم» معنى تسعو يعنى زير پوشش بگيريد، مردم را با اموال نمى‏توانيد راضى كنيد و زير پوشش بگيريد وسعت ندارد، اما يك سرمايه‏اى را پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در اينجا معرفى مى‏كنند كه آن سرمايه فناناپذير است، نا محدود است، آن سرمايه مى‏تواند پاسخگوى نيازها و حتى توقعات مردم مى‏تواند باشد. «فسعوهم باخلاقكم» سرمايه حسن خلق، اخلاق، برخورد خود محبت ملاطفت، دلدارى، همدردى، اينها يك مسائلى است كه ديگر فناناپذير است، افرادى به ما رجوع مى‏كنند، واقعش هم اين است دامن توقعات بيش از امكانات است، بخاهيم با اموال اين توقعات را جواب بدهيم هم نمى‏شود بخاهيم هم خشك برخورد كنيم نمى‏شود، وقتى به زبان خوش با آنها رفتار كنيم بگوييم واقعاً شما حق مى‏گوييد و همچنين نيازى هم داريد اما من شرمنده‏ام از اينكه نمى‏توانم جواب گوى نيازهاى شما باشم، دعا مى‏كنم براى حل مشكل، آن مقدار كه از من ساخته است، فلان برنامه فلان برنامه انجام مى‏دهم، زائد بر آن دعا مى‏كنم شرمنده‏ام از اينكه نتوانستم آدم با يك اخلاق خوشى اين شخص را بايد جواب بدهد. راضى بر مى‏گردد، و ديگر هى عداوت و دشمنى و به اصطلاح كينه و اينها در دل مردم پيدا نمى‏شود، و انسان مى‏تواند با آنها بجوشد، «انكم لن تسع ا لناس باموالكم فسعوهم باخلاقكم» اين يك اصل اساسى است، در اسلام يك قانون محكم اين مطلبى است كه همه روز انسان از خانه‏اش كه بيرون مى‏آيد بايد متذكر آن باشد، «لن تسع الناس باموالكم فسعوهم باخلاقكم» نمى‏توانيد با امكانات مالى و با اموال مردم را زير پوشش قرار بدهيد، بياييد و با اخلاق مردم را راضى كنيد محبت كنيد، دامنه نارضايى‏ها را كم كنيد، من هم بگويم كم است اين قانون در يك خانه مى‏شود جارى شود در يك مملكت هم كاملاً قابل جارى شدن است، يك خانه، گاهى مى‏شود اعضاى خانه نمى‏دانند كه رئيس اين خانه امكانات محدودى دارد، توقعاتى دارد حالا بيايد داد، فرياد در خانه راه بيندازد و الله ندارم‏
    نمى‏شود، بايد به يك زبان‏هاى خوشى اينها را راضى كند، انشاء الله اميدواريم خداوند امكانات بدهد انشاء الله چنين مى‏شود راست مى‏گوييد شما هم من هم شرمنده‏ام، خوب اين يك مسائلى است ديگر. حالا در يك مملكت هم من عقيده‏ام اين است مسئولين آن مملكت اگر مملكت تورم داشت گرفتارى داشت فلان داشت، بيايند پشت اين وسائل با مردم همكارى كنند، راست مى‏گوييد مردم در فشار اند ما درك مى‏كنيم در زحمت اند ناراحت اند، تلاش مى‏كنيم كوشش مى‏كنيم از خدا مى‏خواهيم ما را توفيق بدهد خدمت كنيم مردم از اين تنگ نا در بيايند، خيلى مشكل است وضع مردم، بيايند همين مسائل را مطرح كنند، اين يك قانون در يك مملكت مؤثر است براى جلب عواطف، در يك خانه در يك شهر در يك مدرسه و هر تشكيلات قابل برداشت. على كل حال آن چيزى كه ممكن است و آن اين است كه مايه اخلاق را ازش غافل نشويم، مخصوصاً براى اهل علم، سرمايه ايست فناناپذير، سرمايه ايست كه كمبودها را جبران مى‏كند، سرمايه ايست كه عواطف را بسوى انسان جلب مى‏كند، سرمايه ايست كه انسان مى‏تواند در قلوب مردم نفوذ كند، سرمايه اخلاق خيلى مهم است، يك اين داستان را من عرض كردم آقاى نقل مى‏كرد مى‏گفت من يك نفر را ديدم، در يكى از روستاها بود مردم روستاها بقول بعضى‏ها مى‏پرستيدند او را يك روحانى بود سواد چندانى نداشت، اما همه از جان و دل او را مى‏خواستند عزيزترين عزيز شان بود، رفتم در نخ اين ببينم اين چه كار مى‏كند چه امتيازى دراد كه اين مرد اين قدر نفوذ كرده، وقتى دقت كردم ديدم اخلاقش خيلى خوب است، با مردم همدردى مى‏كند، مى‏گويد وقتى به يك نفر مى‏رسيد مثلاً به عمو حسن عمو حسين مى‏رسيد احوال خودش را مى‏پرسيد خانواده‏اش را مى‏پرسيد، بعد مى‏گفت راستى آن گاوت مريض زود خوب شد؟ احوال گاوش را هم مى‏پرسيد. گفت عجب آقايى است، اين فكر ما كه است فكر گاو مريض ما هم است احوال او را هم مى‏پرسيد، بس كه اين دلسوزى و همدردى مى‏كرد با اينها، مى‏گفت اصلاً مى‏گفت من آيه شريفه «و انت حل بهذا البلد» را اينجا ديدم، كه به پيغمبر اكرم مى‏گويد تو حلول كردى در اين شهر، در تماما ريشه‏هاى شهر مكه و مدينه حلول كرده نفوذ كرده، گفت ديدم مصداق «و انت حل بهذا البلد» شده هم تمام مردم در قلوب شان جاى او است، اين سرمايه، اين با پول با سور با...؟ نمى‏توانيست اين قدر قلوب مردم را جلب كند اما با اين اخلاق، ولى مع الاسف هستند در ميان ما كسانى كم هم نيستند، كه از اين سرمايه خداداد بهره كافى ندارند، خشك برخورد مى‏كنند خشن برخورد مى‏كنند مردم سؤال اول شان به دوم برسد ناراحت مى‏شوند، عصبانى مى‏شوند، اين خيلى بد است، من عقيده‏ام اين است كسانى كه نتوانند اين را اصلاح كنند واقعاً صلاح شان نيست كه كارهاى حساسى را بر عهده بگيرند، هيچ صلاح شان نيست، بلكه آنچه مردم مى‏رمند از اسلام بيش از آنچه جذب مى‏شوند. اين خيلى مهم است، بايد يك مقدار حالات ائمه‏را، حالات پيغمبر اكرم بهترين الگو حالات پيغمبر و ائمه است، ببينيد اينها چه كردند در مقابل دشمن‏ها، داستان معروف يهودى كه همان روز وقت پيغمبر از آن كوچه رد مى‏شد سر راه پيغمبر بود و خاكستر و آتش داغ از آن بالاى سر پيغمبر مى‏ريخت و بعد يك روز نيامد پيغمبر سؤال كرد چرا نيامده است عرض كردند يا رسول الله الحمد لله مريض شده، از پا افتاده، پيغمبر خوشحال نشد، فرمود برويم عيادتش، تعجب كردند، اين همه جنايت يك مزد دستى هم بهش بدهى بريم عيادت فرمود برويم، وقتى كه آمدند و كنار بستر آن مرد يهودى نشستند و نگاهى كرد و پيغمبر اسلام است و شما اينجا چه مى‏كنيد و خجالت كشيد، سرش را زير انداخت و بعد يك سؤالى كرد اين برنامه كه شما با من عمل كرديد يك برنامه شخصى بود يا جزء برنامه دين شما است؟ فرمود اين دين من است، آئين من دعوت به اين مى‏كند، گفت من افتخار مى‏كنم پيرو دينى بشوم كه يك برنامه‏اش اين است، يهودى مسلمان شد همسرش قاعدتاً مسلمان شده بچه‏هاى اينها مسلمان مى‏شوند، اى بسا قشر عظيم از مسلمانان امروز از نواده‏هاى آن باشند كسى چه مى‏داند، يك حسن خلق در يك برخورد ببينيد معجزه مى‏كند، من مى‏خواستم يك مقدار بحثى در باره مسائل بسيج كنم كه يك مسئله خيلى حساس است انشاء الله مى‏گذارم براى عصر و يك مقدار هم صحبت مى‏كنم تا انشاء الله اين مسئله مهم حساس اسلامى كه تمام لشكرهاى پيغمبر بسيج بودند و تمام غذوات و فتوحات اسلام با بسيج صورت گرفت اين را انشاء الله عصر يك مقدار در باره‏اش صحبت خاهم كرد. «قال صلى الله عليه و آله و سلم انكم لن تسع الناس اموالكم فسعوهم باخلاقكم».
    و اما بحث كه باقى ماند (سؤال:...؟ جواب: اگر بعد از عده مسلمان بشود ديروز گفتيم كه فايده ندارد، اما اگر در عده مسلمان بشود
    مصداق يغدو و يروح است كشف هم بكند نكند هيچ تأثيرى ندارد، هر آن مى‏توانسته مسلمان بشود در عده بر گردد و هر زمانى كه مسلمان مى‏شد يغدو و يروح بود، چه كشف بكند چه نكند آن تأثيرى ندارد بعد از عده هم مسلمان شدنش تأثيرى در بازگشت نكاح ندارد، حالا اجازه بدهيد بحث كشف و نقد را اينجا مطرح نكنيد. بحث ما در استمطاعات مادون الزنا بود با اجنبيه، و صحبت اين بود حدش چه است تعذيرش چه است؟ در اينجا گفتيم سه طايفه حديث داريم، طايفه اولى پانزده حديث بود كه مى‏فرمود حد او همان حد زنا است، اصلاً مصداق حد زنا است، و ما اين طايفه را كه خوانديم منهاى حالا بحث‏هاى ديگر گفتيم اين مجموعه روايات به ما مى‏فهماند كه اين راه اثبات است، اگر تحت لحاف واحد زن و مردى را يافتند اين راه اثبات زنا است، اين كار به استمطعات ندارد، اين اجنبى است از مانحن فيه است، اين در واقع اثبات زنا به اين وسيله است، پس تا به اينجا اين روايات دلالتى نكرد.
    برويم سراغ طايفه ثانيه از روايات كه شش تا روايت است (سؤال:...؟ جواب:... ظاهراً تشريف نداشتيد گفتم ان قلت كه در اين روايات حد مصاحقه و حد لواط هم دارد گفتيم قلنا در مصاحقه و لواط هم دو مرحله حد جارى مى‏شود يكى جلد است يكى رجم است، رجم بدون معاينه هيچ كجا نمى‏شود. قتل بدون معاينه نمى‏شود رجم بدون معاينه نمى‏شود، اما جلد بدون معاينه مى‏شود مجموع اين روايات اين مى‏شود كه ديروز در ان قلت و قلت عرض كردم. حالا اجازه بدهيد طايفه دوم از روايات رخوانيم ببينيم اينها مربوط به بحث ما هست يا نيست؟ اينها هم رواياتى است كه همه در باره باز تحت لحاف واحد دارد مى‏گويد صد تازيانه يكى كمتر، باز هم تحت لحاف واحد دارد، راجع به تقبيل نيست، راجع به معانقه نيست، راجع به تحت لحاف واحد است، در خصوص اين وارد شده كه مظنه زنا است، محتمل زنا است اين را دارد مى‏گويد نه تقبيل مجرد از همه چيز، (سؤال:...؟ جواب:...) حديث يك شش تا حديث است شش تا حديث را بايد بخوانيم سريع السير، حديث يك كه «ما رواه عبد الرحمن بن الحجاج (من به ترتيب ذكر مى‏كنم احاديث شماره هايش را من يك جا بگويم بله، حديث دو سه شانزده هجده نوزده بيست، مال باب ده شش تا حديث) حديث اول حديث عبد الرحمن بن حجاج است دقت كنيد ما در احاديث وقت متعدد بوده باشد بارها گفته‏ايم كار به سند نداريم تظافر حديث را كافى مى‏دانيم يك حديث متظافراً در كتب معتبر باشد، ما اين را دليل بر حجيت حديث ميدانيم لذا كار به آن پانزده تا نداشتيم كار به اين ششتا هم نداريم ولى حديث اول بالخصوص يك نكته درش است كه در بقيه نيست لذا روى سندش بايد دقت كنيد عبد الرحمن بن حجاج ثققه است، راوى‏هاى هم كه قبل از او هستند همه ثقه هستند بنابراين صحيحه عبد الرحمن بن حجاج بگوييد،...؟ ثقات عبد الرحمن منتها يك روايتى وارد شده بعضى‏ها خيال كردند مذمتش است، و آن اين است عبد الرحمن بن الحجا تقى على القلوب، در روايت داريم كه امام مى‏فرمايد ثقيل على القلوب بر قلب ما سنگين است، بد آدمى است؟ نه مى‏گويند علتش اين است اسمش عبد الرحمن بوده مثل عبد الرحمن بن ملجم مرادى پدرش هم حجاج بوده همنام حجاج بن يوسف ثقفى ولذا اسم عبد الرحمن بن حجاج كه برده مى‏شود ثقيل على القلوب و الا آدم خوبى بوده جزء ثقات است (سؤال:...؟ جواب:...) «ما رويه عبد الرحمن بن الحجاج» اين صحيحه است «قال كنت عند ابى عبد الله عليه السلام اذ دخل عليه عباد البصرى و معه اناس من اصحابه فقال له حدثنى عن الرجلين اذا اخذا فى لحاف واحد» باز اخذا فى لحاف واحد، رجلين هم است اينجا هنوز رجل و امرئه نيست، «فقال له على عليه السلام اذا اخذ الرجلين فى لحاف واحد» عبارت رجلين است يا رجلان است؟..... «كان على» كان دارد «كان على» ضمير اخذ به على عليه السلام بر مى‏گردد، «كان على اذا اخذ الرجلين فى لحاف واحد ضربهما الحد» صدرش جزء احاديثى است كه حد تمام است، «فقال له عباد انك قلت لى غير سوة» قبلاً فرموديد حد منهاى يك شلاق، «فعاد عليه ذكر الحديث» دو مرتبه فرمود «كان على عليه السلام اذا اخذ الرجلين ضربهما الحد حتى اعاد ذلك مراراً» چند بار تكرار كرد «فقال غير سوة» بعد امام فرمود بله غير سوة يك سوة كمتر، فكتب قوم حضور عند ذلك الحديث» اين حديث را (سؤال:...؟ جواب: بله؟ عباد سؤالش را تكرار كرد امام حيدث على عليه السلام را تكرار كرد، حالا نكته كه در اين حديث است اين است كه ما در آينده اين حديث را ممكن است يكى از وسيله‏هاى جمع بين طوايف بگيريم و آن اين است كه صدرش مى‏گويد صد تا، ذيلش مى‏گويد نود و نه تا، (سؤال:...؟ جواب: حالا آن را هم مى‏گويم اجازه بده، صدرش مى‏گويد صد تا، ذيلش مى‏گويد غير سوة، خوب بقيه روايات را هم اگر اسرار مى‏كردند اما غير
    سوة را مى‏فرمود، همه اسرار اين...؟ را نداشتند، ولذا بقيه روايات غير سوة را نفرمود بگوييم اين قرينه‏اى مى‏شود براى جمع بين اين روايت و روايات سابقه مطلق و مقيد مى‏شوند و تقييد بكنيم. اين نكته كه در اين حديث است و هيچ حديثى ندارد، اين...؟ را ما نمى‏توانيم رويش تأكيد كنيم مگر روايت ثقه باشد. اين پنج تا نيست يكى است كه اين نكته را دارد، البته يك راهى ديگرى هم راه جمع بين اين حديث و احاديث سابق است كه ما آن‏ها را حمل بر تقيه كنيم، يا طايفه دوم را حمل بر تقيه كنيم هردو احتمال است، البته ياد تان باشد كلام شيخ طوسى كه ما از خلاف نقل كرديم گفت و جميع الفقها گفتند حد جارى نمى‏شود، يعنى كل فقهاى عامه قائل به تعذير اند، نكند اين حديث هم ناذر به همين باشد، اولى راوقتى امام فرمود ضربهما الحد، خوب بعد گفت پس چرا اينطور مى‏فرماييد هى اسرار كرد اسرار كرد محل محل تقيه بود، خوب باز هم ول كن نبود اما ناچار شد تقيه كند غير سوة را تقيتاً فرمود آن وقت همين حديث شاهد جمع بشود بر اينكه طايفه دوم عموماً حمل بر تقيه بشود چون جميع الفقها من اهل السنة قائل به تعذير بودند، روى اصحابنا حد، اهل سنت تعذير، جمع بينهما بالتقية شاهد داريم يكى روايت عبد الرحمن بن حجاج است، روايت عبد الرحمن بن حجاج مى‏تواند جزء روايت جمع باشد. پس هم شاهد جمع دلالى مى‏تواند اين باشد، عام و خاص مطلق و مقيد، اين غير سوة تقييد كند، و هم مى‏تواند شاهد جمع تقيه باشد. (سؤال:...؟ جواب:... عرض كردم يك جمع دلالى داريم مطلق و مقيد، يك راه حمل بر تقيه است نه اينكه جمع دلالى است، راه حل تعارض است، يك راه حل تعارض حمل تقيه است طايفه ثانيه، يك راه حل تعارض مطلق و مقيد است.
    حديث دوم كه همان حديث سه مى‏شود، روايت زيد الشهام است «عن ابى عبد الله فى الرجل و المرئة يوجدان فى لحاف»، اين رجل و مرئه دارد آن فقط رجلين داشت، از اينها معلوم مويد فرقى بين رجل و مرئه و رجل و امرئتان نيست، هرسه مساوى اند، «يوجدان فى لحاف قال يجلدان مأة مأة غير سوة» خوب دقت كنيد در اين روايات چند تايش مأة مأة دارد، در حالى كه بعضى‏ها خواستند حمل بكنند اين روايات را، روايت كه مى‏گويند مأة حملش كنند كه زن و مرد دوتايى صد تا تازيانه مى‏زنند، پنجاه تا به اين مى‏زنند پنجاه تا به آن، خواستند روايات را حمل كنند كه دوتايى مأة خوب با اين روايت مأة مأة نمى‏سازد. حمل بر تأكيد بعيد است، ظاهرش اين است «مأة هذا و مأة هذا» «مأة مأة» يعنى هركدام صد تا. نه اينكه دوتايى صد و بعد مأه دوم تأكيد باشد، اينها خلاف ظاهر است. يك همچنين توجيهاتى در روايت. نه بگوييد اينها با آنها معارضه دارد. معارضه را اعتراف كنيد، بعد ببينيم در مقام معارضه بايد چه كار كرد.
    حديث بعد: «عن معاوية بن عمار قال قلت لابى عبد الله عليه السلام المرئتان تنامان فى ثوب واحد قال تضربان فقلت حداً قال لا» فرمود نه، «قلت الرجلان ينامان فى ثوب واحد» رجلان هم همينطور، «قال يضربان قلت الحد قال لا» اين روايت يك حسنى دارد، و آن اين است نفى حد مى‏كند تعيين مقدار نمى‏كند، خوب دقت كنيد حسنى كه اين روايت دارد اين است نفى حد مى‏كند تعيين نود و نه تا نمى‏كند حدش نزنيد، حد نزنيد آزاديد مادون الحد هرچه مى‏خواهد باشد، نمى‏گويد غير سوة نود و نه تا نمى‏گويد اين هم نظر تان باشد اين روايت فقط مادون الحد مى‏گويد اين هم براى جمع كردن بين روايات نقشى دارد.
    و اما حديث بعد، روايت ابن سنان است عبد الله بن سنان «فى رجلين يوجدان فى لحاف واحد قال يجلدان غير سوة» يعنى يكى كمتر، «و منها» روايت ديگر ابان ابن عثمان است «قال قال ابو عبد الله عليه السلام ان علياً وجد امرئتاً مع رجل فى لحاف واحد فجلد كل واحد منهما مأة سوة غير سوة» جالب اين است اين در باره على عليه السلام است كه مأة نقل شده، در چند روايت مأة بود اينجا دارد مأة غير سوة. آخرين حديث هم روايت حريز است «عن ابى عبد الله عليه السلام ان علياً وجد رجلاً و امرئة فى لحاف واحد فضرب كل واحد منهما مأة سوة الا سوتا» (سؤال:...؟ جواب:...)
    و اما طايفه ثالثه ايشان عجله كردند من در باره طايفه ثانيه توضيح بدهم، باز در انيجا توضيح مى‏دهيم، طايفه ثانيه با همه كثرتش باز اجنبى از بحث ما است، كار به معانقه و تقبيل و استمطاعات دون الزنا ندارد، ظاهرش مال جايى است كه زير لحاف تحت لحاف واحد است و احتمال زنا هم مى‏رود نه اينكه لمخافة البرد، از سرما يا كمبود، نه تحت لحاف واحد است مشكوك، اين چه كار به‏
    تقبيل دارد؟ (سؤال:...؟ جواب: من نمى‏گويم اينها براى اثبات زنا است، طايفه دوم اثبات زنا نيست، ولى يك مورد خاصى را كه مشكوك الزنا است، حالا تقبيل در راه گذر كه هيچ مشكوك الزنا نيست ملحق به اين مى‏كنيد...؟ ربطى به اين ندارد. (سؤال:...؟ جواب: بسيار خوب شارع مقدس در آنجاى مشكوك آمده جريمه را سنگين كرده، حد هم جارى نمى‏شود تعذير هم است اما تعذيرش را سنگين كرده اين چه ربطى دارد به يك ملامسه عادى يك تقبيل عادى، شما نمى‏گوييد...؟ پس اولين اينها همه‏اش اجنبى است شش تايش، و ثانياً اين روايات كه مى‏گويد «الا سوة» چه مى‏خواهد بگويد نود و نه تا را مى‏گويد يا كمتر از صد تا را مى‏خواهد بگويد، ظاهر الا سوة يعنى فقط نود و نه تا، نود و هشت تا نه، نود و هفت تا نه، اين را مى‏خواهد بگويد يا الا سوة منظور اين است مادون حد كما اينكه آن روايت مادون حد داشت شاهد ما بود، وقتى خوانديم عرض كردم يك روايت داشت مادون حد، آيا ظاهر اينها نود و نه تا است؟ اگر اين باشد هيچ كس عمل نكرده، هيچ كس نود و نه تا نگفته، اما اگر بگويد نه يعنى مادون صد تا به عبارت ديگر اين روايات حد اكثر را مى‏گويد، اين تعبير خوبى است، اين روايات حد اكثر تعذير مى‏گويد نود و نه تا است. (سؤال:...؟ جواب: حالا حد اقل را از روايات ديگر پيدا مى‏كنيم، در كنار حد اكثر اينجا مى‏گذاريم دو تايى كه جمع بينهما شد يك مجموعه حد اقل و حد اكثر الآن طايفه ثالثه را كه مى‏خوانيم حد اقل را مى‏گويد اين هم حد اكثر مى‏گويد، البته خود اين روايات الى تسعة و تسعين را ندارد، ظاهرش نود و نه تا است من قبول دارم بعضى از اين روايات حضرت على نود و نه تا دقيقاً زد، ولى به قرينه مادون الحد كه در يك روايت بود، و به قرينه طايفه سومى كه من الآن عرض مى‏كنم، از اين دو ما بفهميم كه اين روايات دارد حد اكثر را بيان مى‏كند، حد اقل را بيان نكرده.
    اما طايفه سوم: طايفه سوم يك روايت بيشتر نيست، (سؤال:...؟ جواب:...) طايفه سوم يك روايت بيشتر نيست، و ما گفتيم وقت رسيديم يك جاى كه يك روايت بيشتر نيست بايد سندش را ببينيم، متأسفانه سند اين روايت هم سند خوبى نيست، روايت بيست و يك را من بخوانم، روايت بيست و يك اين است، «عنه عن القاسم بن محمد عن العبد الصمد بن بشير عن سليمان بن هلال» حد اقل اين سليمان بن هلال آدمى است مجهول، ما دو تا سليمان بن هلال داريم، در رجال هر دو مجهول اند، سليمان بن هلال مجهول است روايت زيادى هم ندارد، جامع الروات را ببينيد، در حالى كه اين طايفه سوم فقط يك روايت است و اين هم سندش خراب است، «قال سئل بعض اصحابنا» اين سئل بعض اصحابنا تصور نكنيد اين باعث مى‏شود مرسله باشد، «سئل بعض اصحابنا» مرسله نمى‏كند روايت را يعنى من حاضر بودم شنيدم سؤال و جواب را، نمى‏گويد روى بعض اصحابنا، سئل بودم ديدم، سؤال كردم امام هم فرمود، اين مرسله نمى‏كند روايت را «سئل بعض اصحابنا ابا عبد الله عليه السلام فقال جعلت فداك الرجل ينام مع الرجل فى لحاف واحد فقال زوا محرم؟» اين دو تا مرد با هم زير يك لحاف خوابيدند محرم بودند پدرى بود با پسرش برادرى بود با برادرش در يك خانه بودند دو برادر بودند پدر و فرزند بودند «قال لا» نه محرم مراد از اقارب هم اند، «قال من ضرورة» كمبود وسائل داشتند سردى هوا بوده، «قال لا» نه ضرورتى هم نبود محرم هم نبودند، ببينيد اينجا مشكوك شد، شد مشكوك «قال يضربان ثلاثين سوتا ثلاثين سوتاً» سى تا به اين مى‏زنند، سى تا به آن مى‏زنند، ذيلش هم در باره مرئه دارد آن هم همين است. «مرئتان قال ذواتا محرم قلت لا قال من ضرورة قلت لا» فرمود سى تا به اين مى‏زنند سى تا به آن مى‏زنند كه مشكوك است، لابلايش هم دارد كه نه بعضى جاهايش يقينى است فرمود اگر يقينى بود حد جارى مى‏كنيد، اگر مشكوك بود ثلاثين، حالا اين يك دانه روايت متأسفانه يك روايت بيشتر نيست و سندش هم ضعيف است، اما قطع نظر از اين اگر ما بخواهيم جمع بين سه طايفه كنيم، من باز اين نكته را عرض كنم اين يك دانه روايت هم باز اجنبى از مانحن فيه است اين هم باز تحت لحاف واحد است مال تقبيل نيست، تقبيل معمولى و ساده‏اى نيست، معانقه و ملامسه نيست، اين مال تحت لحاف واحد است، مال مشكوك است، اين ربطى به بحث ما ندارد. سؤال مى‏كند پس چرا همه علما اين احاديث را آورده‏اند چه كنيم ديگر خدا رحمت كند همه شان را آمدند چه دلالت التزامى است، حالا به دلالت التزامى، ولى دلالت التزامى تقبيل توئم با مشكوك بودن زير لحاف، شما مى‏توانيد به طريق اولاى القاء خصوصيت تقبيل بدون مشكوك بودن هم همين حد را برش جارى كنيد؟! نمى‏توانيد اين از جاهاى عجيب فقه است كه علما به اين روايات استدلال كردند و ما وقت وارد
    مى‏شويم در اين روايات مى‏بينيم اينها همه‏اش اجنب از ما نحن فيه است چرا بزرگان حالا انشاء الله روز سه شنبه آينده.