شنبه 29 ارديبهشت 1403 - 8 ذيقعده 1445 - 18 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب حدود و تعزيرات (آیت الله مکارم شیرازی )
>
جلسه 48
متن
بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين لاسيما بقية الله المنتظر عجل الله تعالى له الفرج و لعنة الله على اعدائهم اجمعين الى يوم الدين و لاحول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.
قبل از آنى كه وارد در مسئله پانزده بشويم در باره بحث ديروز در مرتد ملى ملاحظه كردم مشهور عدهاى را كه مىگويند آنجا است عده طلاق است، بنابراين جوابى كه ما به ان قلت مىدهيم به اين صورت درش مىآوريم كه اولاً عده مرتد ملى عده طلاق است نه وفات، سلمنا كه عده عده وفات باشد، ادله منصرف است به آنجاى كه وفات غير قابل بازگشت باشد، اما در مرتد ملى كه به وسيله توبه كردن مىتواند بازگشت كند اطلاق روايت يزيد كناسى شاملش نمىشود. اين يك اشارهاى به بحث ديروز بود. (سؤال:....؟ جواب:...)
و اما مسئله پانزده، از نو مىخوانم مسئله پانزده را، تحرير الوسيله چنين مىگويند «يثبت الحد رجماً او جلداً على الاعمى» ثابت مىشود حد خواه رجم باشد يا جلد باشد بر اعمى «ولو ادعى الشبهة» اعمى ادعاى شبهه كرد، «ولو ادعى الشبهة مع احتمالها فى حقه فالاقوى القبول» اگر گفت من نابينا بودم نفهميدم خيال مىكردم زوجه من است، اگر واقعاً احتمال بدهيم كه راست مىگويد اقوى اين است كه اين ادعاى شبهه را مىپذيريم، «ان يكن و قيل لا تقبل منه» اين قول دومى است، اصلاً قبول از اعمى نمىشود، ادعاى شبهه لا تقبل مطلقا «او لا تقبل» اين قول سوم است، «او لا تقبل الا ان يكون عدلاً» در صورتى قبول مىكنيم ادعاى شبهه را كه اين اعمى عادل باشد، قول چهارم «او لا تقبل الا مع شهادة الحال بما ادعاه» يعنى احوال و اوضاع نشان مىدهد كه راست مىگويد اين شخص چرا؟ به علت اينكه اين زن بيگانه بر فراش او بوده، در خانه او بوده بر فراش او بوده جاى شبهه بوده، نه اينكه برويم يك اعماى را در يك مركز فسادى گير بياوريم و بعد ادعا بكند به اينكه نه من خيال مىكردم زوجهام آمده اينجا، اين معنا ندارد، اين چيزى نيست كه بشود ازش پذيرفت اين معنا را «و الكل ضعيف» و الكل اشاره به اين سه قول اخير است، قول دوم و سوم و چهارم لا يقبل مطلقا، يا تفصيل بين آنجاى كه شهادت حال باشد يا نباشد، يا تفصيل بين آنجاى كه عدل باشد و نباشد، اين هرسه قول ضعيف است، حالا، در اينجا يك مقدارى كلمات اصحاب را نقل كنم، اول كلامى از صاحب جواهر رضوان الله تعالى عليه نقل كنيم كه واقعاً چه مرد موفقى بوده در يك عبارت كوتاه تمام اين اقوال اربعه را با اشاراتى به دلائلش اشارات كوتاهى به دلائلش همه را در يك عبارت صاحب جواهر آورده، هنگامى كه كلام محقق را دارد شرح مىكند اين طور مىگويد، عبارت جواهر جلد چهل و يك صفحه دويست و هفتاد و نه، «و يجب الحد على الاعمى رجماً او جلداً بلا خلافٍ» اصل اجراى حد اختلافى نيست اجماعى است، «بل الاجماع بقسميه عليه» اجماع محصل، اجماع منقول هردو در اينجا است، «لعموم الادلة» چون ادله عام است، اين يك دليل كوتاهى براى اصل حد رجم، و اما آن محل اختلاف «فإن ادعى الشبهة» اگر ادعاى شبهه كند «قيل و القائل الشيخان» شيخ طوسى و شيخ مفيد «و ابن الفراج و سلار» اين چهار بزرگوار اند كه از اينها اين قول نقل شده، شيخان ابن براج، سلار، «لا تقبل» قبول نمىشود مطلقا قبول نمىشود ادعاى شبهه از اعمى مطلقا پذيرفته نيست، «لبعض الوجوه الاعتبارية» ديگر شرح نداده، بعض از وجوه اعتباريه، اعتبار وقتى در اينجا گفته مىشود يعنى استحصانات ظنى، اينها را مىگويند وجوه اعتباريه، «التى لا ترفع ما يقتضى القبول» وجوه اعتباريه كه نمىتواند مقابل مقتضاى قبول، ما يقتضى القبول چه بود؟ عمومات بود عمومات تدرأ الشبهة، مىگويد قبول كن شما چرا مىخاهيد جلوى اين عام را بگيريد با چه دليل «و من هنا كان الاشبه بأصول المذهب و قواعده» مناسبتر با اصول مذهب و قواعدى يعنى اطلاقات عمومات، «القبول مع الاحتمال» بهترين تعبير تعبير جواهر است، حالا خواهيم تعبيرات كه ديگران مىكنند
اشكلات دارد، «القبول مع الاحتمال» بايد قبول كنيم از عمى با احتمال عقلايى، بيش از اين نه، احتمال احتمال عقلايى است، با احتمال عقلايى بپذيريم، «وفاقاً للمشهور» مشهور هم همين را مىگويد «لاطلاق الادلة الذى مقتضاه ايضاً» اطلاق ادله، آن اطلاقى كه الذى صفت اطلاق است، آن اطلاقى كه مقتضايش نفى دو قول سوم و چهارم است، «مقتضاه ايضاً خلاف ما قيده به ابن ادريس من شهادت الحال بما الدعاه» مقيد كرده ابن ادريس گفته شهادت حال بما ادعاه اين اعما بايد باشد، ايشان مىگويد اطلاق ادله نمىكند، «اطلاق تدرء الحدود بالشبهات» مىگويد مقيدش نكن به اين قيد، «بل» با يك فاصله مىگويد «بل و ما عن المقداد، قول چهارمى كه از فاضل مقداد نقل شده «ايضاً من التقييد بقوله عدلاً» يعنى اينكه مقيد به عدل كرده نفيش مىكنيم دليل نفيش چه است، و بإطلاقات تدرء الحدود، اين كلامى از صاحب جواهر. (سؤال:....؟ جواب:... ما چهار قول را از هم جدا مىكنيم دليل هر كدامش را جدا مىگوييم جواب هركدامش را جدا مىگوييم آن وقت معلوم مىشود كه چه قدر فرق مىكند كلمه احتمال با شهادت الحال. خوب كلامى هم از شيخ طوسى نقل كنيم در خلاف صفحه شش صد و نود و هشت شماره مسئله يادداشت نشده، ايشان مىگويد «و الاعمى اذا زنا وجب عليه الحد» اعما زنا بكند حد لازم است، «كما يجب على البصير و لم يسقط عنه الحد لعماه» ساقط نمىشود بخاطر اينكه نابينا است، خوب نابينا است باشد، «فإن الدعا انه اشتبه عليه» ادعاى شبهه كند، «فظن ان التى وطئها كانت زوجته او امته لم يصدق و اقيم عليه الحد» اين يكى از آن چهاربزرگوارى است كه قائل به عدم قبول ادعاى اعما شدند، ايشان مىگويد قبول نمىكنيم حد را برش جارى مىكنيم.
كلامى هم از مسالك نقل كنيم، مرحوم صاحب مسالك در جلد دوم، صفحه چهار صد و بيست و پنج، عبارت مفصلى دارد تلخيصش را من مىگويم، ايشان مىگويد دعواى اعما را در مورد شبهه قبول مىكنيم مانند بصير، و بعد هم مىگويد اين مظهر اكثر است، و بعد قول شيخين را راجع به عدم قبول نقل مىكند، بعد هم مىگويد «تبعهما ابن البراج و سلار» ابن براج و سلار تابع شيخين شدند، اينجا را دقت كنيد «و لم يذكروا عليه دليلاً مقنعاً» باز هم ايشان نمىگويد چه؟ مىگويد اين بزرگواران دليل مقنعى بر نفى قبول ادعاى اعمى نگفتند، يعنى دليل گفتند امام مقنع نيست، بعد هم قولين اخيرين را ذكر مىكند كه يكى از ابن ادريس است و ديگر عن بعضٍ مال فاضل مقداد است اسمش را نمىآورد، عن بعضٍ، يكى آن است كه شاهد حال مطابقش باشد ديگر هم مقيد به عدالت باشد، بسيار خوب. از مجموعه اين بحثهاى كه عرض كردم معلوم شد مسئله اصل اجراى حد در اعمى بحث درش نيست، اجماع داريم، دليلش هم اطلاقات است، ما هيچ روايتى نداريم كه اسمى از اعمى برده باشد و استثنا كرده باشد، هيچ، در كلمات هيچ يك از علما هم استثناى اعمى نشده فتاوا مطلق، روايات مطلق ادله مطلق، حد جارى مىشود اعم از اعمى و بصير، بنابراين اصل مسئله دليل خاصى ندارد، اصلاً مسئله اعمى دليل خاص ندارد، ما هستيم و سرو كار مان با عمومات و اطلاقات و فتاواى اصحاب، كه همه حكايت مىكند اعمى و غير اعمى در اين مسئله يكسان اند، اين تا اصل مسئله، يعنى اصل اجراى حد، تنها چيزى كه در مورد اعمى است ادعاى شبهه است، اين اقوال....؟ (سؤال:....؟ جواب:...) «عن اسحاق بن عمار قال سئلت...؟ عن حد الاخرص و الاصم و الاعمى فقال عليهم الحدود اذا كانوا يعقلون ما يأتون» اين روايتى است كه موافق با عمومات اطلاقات است، چيزى نيست كه مخالف با عمومات اطلاقات باشد، (سؤال:....؟ جواب:...).
و اما برويم سراغ اقوال، قول اول: همان قول معروف و مشهور است كه اعمى كالبصير است، اگر ادعاى شبهه كند واقعاً هم مصداق شبهه باشد اشكالى ندارد، چرا؟ چون در اينجا نص خاصى ما در مورد اعمى نداريم در باره شبهه. (سؤال:....؟ جواب:...) بينيد حالا من اقوال را دانه دانه بگويم، آن وقت اگر تمام شد اشكالى باقى ماند مطرح كنيم، و اما چرا اگر شبههاى باشد اعمى و بصير تفاوتى درش ندارند اطلاقات تدرء الحدود بالشبهات است ديگر، ما يك روايت پيدا كنيم كه بگويد الا الاعمى، هيچ كس ادعا نكرده، آنهاى هم كه مىآيند اعمى را استثنا مىكنند وجوه اعتباريه به قول صاحب جواهر مىگويند، يك روايتى اقامه كنند كه «الا الاعمى» ابداً، آنهاى هم كه گفتند خواهيم ديد كه به وجوه اعتباريه تمسك جستهاند، در هيچ يكى از اين كلماتى كه از كتب مخلتف ديدهايم، و استقصا كردهاند اقوال را، هيچ كس ادعا نكرده روايتى براى استثنا در اينجا وجود دارد، پس «تدرء الحدود بالشبهات» اگر مصداق در اينجا پيدا بكند، ما قائل بهش مىشويم، بلكه از اين بالاتر اين را دقت كنيد، «بل قد يقال» اعمى اگر ادعاى شبهه هم نكند ما احتمال شبهه در حقش بدهيم «تدرء الحدود» اعمى ولو ادعا نكند ولى ما احتمال بدهيم اين بيچاره نفهميده، سكوت هم بكند ما حد در بارهاش جارى نمىكنيم، (سؤال:....؟ جواب:...) در اين باره مرحوم آقاى خونسارى رضوان الله تعالى عليه در كتاب جامع المدارك بيانى دارد، ايشان مىفرمايد، «الاترى انه لو وقع الاعمى فى البئر» كتاب جامع المدارك جلد اول صفحه دوازده، بيان مرحوم آية الله خونسارى را مىخوانم كه مىگويد حتى ادعا هم اگر نكند اعمى ولى ما احتمالش را بدهيم اجراى حد نمىكنيم، بگويد نابينا بوده نمىدانسته دستش را گرفتند آوردند اينجا خيال كرده حليلهاش است زوجهاش است، «الىترى انه لو وقع الاعمى فى البئر» اگر اعماى در چاهى بيفتد، در جويى بيفتد در پرتگاهى بيفتد، «لم يشك احدٌ فى ان وقوعها فى البئر من جهة عدم التوجه» بيفتد در چاه همه مىگويند اعمى بوده نديده، هيچ كس احتمال نمىدهد عمداً خودش را انداخته در چاه، «فلو رئى اربعة شهود مباشرت الاعمى الاجنبية» حالا چهار نفر شاهد عادل آمدند شهادت دادند كه ما اين اعمى را با اجنبيه ديديم، «بالنحو الموجب للحد» آن نحوى كه موجب حد است، كالميل فى المكحلة و امثال ذلك حالا تا برسيم ببينيم معناى آن جمله چه است، «بنحو الموجب للحد لو لا الشبهة» يعنى اگر شبهه نباشد موجب حد است. «ولى مع احتمال الشبهة» ما احتمال مىدهيم شبهه را، در حق اعمى احتمال مىدهيم، اگر شبهه نبود شهادت اين چهار شاهد كافى بود، اما شبهه است، خود اعمى هم ساكت، «مع احتمال الشبهة احتمالاً قوياً» اين احتمالاً قويا را در ذهن مبارك تان باشد ما بهش اشكال داريم، «احتمالاً قوياً كيف يحد» چگونه شما مىتوانيد حد را جارى كنيد بر روى اعمى، با اينكه احتمال ميدهيد شبهه را، ولو ادعا هم نكرده باشد، «مع ان الحدود تدرء بالشبهات» با اينكه حدود تدرء بالشبهات است، شما چرا در قول حد به شبهه در اينجا نمىكنيد؟ چرا؟...؟ خوب، اين كلامى كه مرحوم محقق الخونسارى رضوان الله تعالى عليه دارد، صدر كلامش را ما مىپسنديم، استدلال هم مىكنيم، مىگوييم نه تنها قائل تدرء الحدود شاملش مىشود، اعماى است، ادعاى هم نكرده ولى ما احتمال شبهه در حقش مىدهيم، نه تنها قائل تدرء الحدود در بارهاش جارى مىشود قطع نظر از...؟ تدرء الحدود، هر حكمى تا موضوعش ثابت نشود عموم عام شامل نمىشود، آيا عمومات در شبهات مصداقيه جارى مىشود؟! اين شبهه مصداقيه است، مگر نمىگوييد حد شرائط دارد احدها العلم، يكى از شرائط حد علم است، اختيار است، عمد است، تكليف است، عقد است، مگر اينها جزء شرائط حد نشمرديم، ما احتمال مىدهيم اين علم نداشت، تمسك به منقاد در شبهات مصداقيه جائز است؟! قاعده الحدود را بگذار كنار، يعنى نمىدانست اين غريبه است، اين اجنبيه است احتمال مىداد زوجهاش است، نمىدانست، (سؤال:....؟ جواب: خيلى خوببا همه ديد و چيزهاى كه در باره اعمى و اقسامها و واقعيتهاى كه در باره اعمى مىگويند كه آنها از بيناها بيشتر مىفهمند، با همه اينها ما احتمال مىدهيم فرض مان اين است، احتمال مىدهيم اين اعمى نمىدانسته، (سؤال:....؟ جواب: مىگويند چرا احتمال مىدهيد مثل اين است كه مىگويند چرا آن كلاغ اگر در چاه بيفتد چند...؟ نمىدانست جوابش را، گفت كلاغ از حيوانات بسيار باهوش است هرگز در چاه نخواهد افتاد، حالا هم شما مىگوييد اين چه احتمالى است، من مىگويم فرض مان اين است احتمال ميدهيم اين اعمى اشتباه كرده، (سؤال:....؟ جواب: فرض كرديم هنوز اين حرف نزده، ادعا نكرده شما مىتوانيد راستش را بگيريد بياوريد، يا بايد يك سؤالاتى ازش بكنيد، (سؤال:....؟ جواب: سكوت كرد، در عين اينكه سكوت دارد شما مىتوانيد حد درش جارى كنيد؟! لازم نيست او ادعاى شبهه بكند شما احتمال شبهه مىدهيد كافى است، چرا؟ «لأن العموم لا يتمسك به فى الشبهات المصداقية» اين شبهه مصداقى عامه است، غير از قاعده تدرء الحدود بالشبهات، پس اين قسمت از كلام مرحوم آقاى خونسارى درست نيست، ما يك خورده آن طرفتر از كلام مشهور هم رفتيم همراه ايشان، كه «مع دعواه الشبهة» مىگويم دعواى مان مىخواهد بكند، تنها نقل كه در كلام اين بزرگوار ما داريم اين است اين كلمه احتمال قوى براى چه است؟ چرا شما جسارت نباشد مىترسيد مىگوييد مع احتمال القوى، نه مع احتمال العقلايى قوى باشد غير قوى باشد، مگر قاعده تدرء الحدود بالشبهات، يعنى شبهه قويه بايد باشد؟! هر شبهه عقلائى باشد ولو سى در صد، نه هفتاد در صد (سؤال:....؟ جواب: ضعيف كه عقلائى نباشد هيچ كس آن را نمىپذيرد آن را حسابش را عرض كردم اعماى را در محله بدنام مركز فساد پيدا كرديم و وقتى بهش گفتيم چرا اين كار را كرديد گفت من كه چشم نداشتم من خيال كردم خانه خود من است، من خيال كردم حليله خودم است، خوب اينها پيدا است مسخره است، احتمال ضعيف هم نمىدهيم، اما آنجاى كه ما احتمال عقلايى مىدهيم ولو بيست در صد، ولو سى در صد، نه يك در ميليون، در اينجا چرا ما نپذيريم آن دو دليل كه الآن عرض كرديم حاكم است يكى تمسك به عموم عام در شبهات مصداقيه جارى نيست، ديگرى تدرء الحدود بالشبهات جارى است، مع احتمال قوى، اين قوى براى چه است؟ قوى يعنى هفتاد در صد هشتاد در صد نود در صد؟ چرا؟ (سؤال:....؟ جواب: قوى غير از احتما عقلائى است، احتمالاً قوياً، بيش از عقلائى است، بگوييد مع احتمال، خود احتمال يعنى احتمال عقلايى، (سؤال:....؟ جواب:... ببينيد شك در باب استصحاب اگر نظر مبارك تان باشد، گفتيم شك كه در اينجا گفته مىشود، دقت كنيد اعم از متساوى الطرفين است، و وهم و ظن همه را مىگيرد، شك در اصطلاح روايات شبهه در اصطلاح روايات يك مفهوم عامى دارد يعنى غير يقين، هرچيزى يقين نيست شك است، وهم هم شك است، متساوى الطرفين هم شك است، ظن هم شك است، «لا تنقض اليقين بالشك» يقين مقابل شك است، «بل انقضه بيقين آخر» نقطه مقابل شك يقين است، هرچيزى كه يقين نشد احتمال عقلايى شد، اين مىشود شبهه اين مىشود شك، يعنى...؟ (سؤال:....؟ جواب:...) پس تا به اينجا نتيجه اين شد نه تنها قول مشهور مىگوييم اگر ادعاى شبهه بكند، بايد پذيرفت، بلكه اگر ادعا هم نكند احتمال قوى بدهيم بلكه اگر احتمال ضعيف هم بدهيم ولى احتمال عقلائى باشد نيش قلى نباشد، باز هم مشمول تدرء الحدود است، باز هم مشمول عدم تمسك به عموم عام در شبهات مصداقيه، تا اينجا اين مطلب...؟
اما برويم سراغ قول دوم، (سؤال:....؟ جواب:...) قول دوم قول شيخ است و اتباع ايشان، چهار بزرگوارى را كه از قدما نقل كردهاند، كه عدم قبول، نمىپذيريم از آنها (سؤال:....؟ جواب: چه دليل آوردند آن وجوه اعتباريه كه آوردند چه دليل اين بزرگوار دارد، در عبارات بعضى اين دليل بهش اشاره شده است، گفتهاند «وجه فيه وجوب التحرز عليه» اعمى بايد بيش از ديگران احتياط كند، بيش از ديگران تحفظ كند، چرا؟ اعمى در راه رفتن بيشتر از ديگران احتياط نمىكند؟! خوب در وطى حليلهاش هم مىخواست بيش از ديگران احتياط بكند، مبادا كلاه سرش گذاشته باشند، مبادا ديگرى به صورت آن خودش را در آورده باشد يا اينكه بنابراين همانگونه كه در ساير رفت و آمدها و آمدن در خيابان و كوچه و امثال ذلك به حكم اين كه اعمى تعرضى بيشتر دارد، بايد در اين مسئله هم احتياط و تعرض كند، بعد بگويد من نمىدانستم نمىپذيرند، (سؤال:....؟ جواب:...) بنابر اين بگويد من نمىدانستم، خوب تو در كوچه و بازار كه مىآييد بى احتياط راه مىرويد؟! نه، چرا در اين موضوع كه موضوع ناموس است، بى احتياطى كردى و افتادى در خلاصه خلاف شرع، چرا؟ اين خودش...؟ اين غايت پرورش اين دليل است ديگر حالا من مىخواهم پرورش بدهم دليل طرف را كه با ضعف برخورد نكرده باشيم.
و اما جواب جوابش اين است كه اولاً با تمام تحرز و تحفظ باز شبهه ممكن است، بگويد من احتياط كردم تحفظ كردم مع ذلك باز كلاه سر من رفت، مگر نمىشود؟! اعماى را با نهايت تحفظ باز هم تو چاه ميفتد، باز هم در جوب ميفتد با اينكه احتياط هم مىكند، بسيار اند اعمىهاى كه احتياط مىكنند در عين حال صدمات زياد جسمانى مىبينند، خوب اينجا تحفظ كرده در عين حال افتاد در خلاف شرع من حيث لا يعلم (سؤال:....؟ جواب:...) هذا اولاً، ثانياً غفلت هم ممكن در حق هر انسانى است، گاهى اعمى غفلت مىكند اصلاً تعرض كند، تعرض واجب است، آيا نماز واجب نيست؟! گاهى آدم غافل مىشود نماز يادش مىرود نماز نمىخواند، هستند بعضى از مردم، حالا آنهاى كه خيلى مقيد اند ياد شان نمىرود، اما يك آدم است نمازش هم يادش مىرود، مگر نبايد تحفظ كرد؟! بله، غفلت كرد، اين اعمى هم بايد تحفظ بكند ولى غفلت كرد نكرد، كما اينكه داشت جانش را در خطر مىاندازد، در چاه ميفتد ار اثر غفلت، حالا هم در اثر غفلت تحفظ كامل نكرد تعرض كامل نكرد مصداق شبهه شد، توجه داريد، فبنائاً على ذلك صدق شبهه در حق او مىكنيم، خلاصه، شما بجاى اينكه بياييد كار اعمى را آسانتر كنيد آمديد اين كارش را مشكلتر كرديد، اين به واسطه اعمى بودن احتمال شبهه برايش بيشتر از ديگران است شما مىگوييد نه نيست، اون آدم كه دو چشم بينا دارد ادعاى شبهه مىكنيد تبرئه مىكنيد، اما اين بيچاره كه اصلاً نمىبيند نه تبرئه نمىشود حتماً بايد حد را بهش جارى كرد و هرچه هم داد و فرياد و الله بالله نمىدانستم، بايد بگوييم غلط كردى نمىدانستى، اما آن با چشم بينا تبرئه مىشود اين يعنى چه! ما چرا اطلاقات را رها بكنيم، ما نوكر دليل هستيم هركجا صدق الشهود است، مىگيريم، اينها وجوب اعتبارى است به قول مرحوم صاحب جواهر، و اين وجوه اعتباريه اعتبارى بهش نيست.
و اما قول سوم: قول سوم چيزى بود كه حلى ابن ادريس قائل شده بود، كه مىگفت قبول قولش را در آنجاى مىكنيم كه «شهد الحال بما ادعاه اذا شهد الحال بما ادعاه ولو شهد الحال بخلاف ذلك لم يصدق» اينجا دقت كنيد، ذيل عبارت حلى خوب است، اگر «شهد الحال بخلاف ما ادعاه» مراد از شهد الحال هم حال قطعى است، نه حال ظنى، «شهد الحال شهادتا قطعيتاً بخلاف ما ادعاه لا يكره» اين خوب است، مثل همين مثالى كه كراراً عرض كردم، اعماى را در محله بدنامى ببينيم و بيايند شهادت بدهند به اينكه اين مرتكب خلاف شده است وقتى بگويند چه؟ بگويد نه من خيال كردم خانهام است، راه خانهام را گم كرده بودم از اين راه آمدم، خانه ات آن محل است، اينجا اينجا است، خانه ات رهش با اينجا فرق دارد، اصلاً قابل مقايسه نيست، اينجا شهد (سؤال:....؟ جواب:...) اگر شهد الحال القطعى بود بخلاف مدعاه بسيار خوب، اين مصداق شبهه نيست، اما صدر عبارت حلى مىگويد مقيدش مىكنيم بما شهد الحال بما ادعاه، چه لزومى كرده شاهد حال مطابق مدعاى او باشد، شاهد حال مىدانيد يعنى چه؟ يعنى لا اقل يك قرينه قويه ظنيه مطابق ادعايش باشد چرا؟ چرا جاهاى مىگويد تدرء الحدود بالشبهات، اين قدر سختگيرى نمىكند، پاى اعمى به ميان آمد سخحت گير شدى، شهد الحا على طبق مدعاه، اين ديگر چرا؟ شما مىگوييد حال قطعى خلافش را نگويد، اما وفاقش لزومى نكرده، به عبارت سادهتر عرض كنم، يقين به خلاف مضر است نه ظن به وفاق شرط است، عبارت خوبى است، يقين به خلاف مضر است نه اينكه ظنبه وفاق شرط است، شرط نيست، چرا؟ تدرء الحدود مقيد به ظن، شك مساوى الطرفين ظن، حتى وهم، اگر احتمال عقلايى باشد يقبل، چرا لا يقبل؟ توجه بفرمايد، پس اين قول هم فهميديم در يك بخشش هيچ دليلى ندارد، در بخش ديگر قابل قبول است.
قول چهارم را بگويم تمام، قول چهارم چيزى بود كه از فاضل مقداد نقل شده بود مقيد كرده بود به عدالت، (سؤال:....؟ جواب:...) چرا؟ كأن در ذهن شان اين است اصل در اعمى اين است بايد تحفظ كند، اصل در اعمى اين است كه تحفظ كند، كى خلاف اين اصل رفتار مىكنيم، وقتى كه عادل باشد و شهادت بر خلاف بدهد، اينجا مىپذيريم و الا اصل در اعمى تحفظ و احتياط است. خلاف اين اصل جاى پذيرفته مىشود كه اين جناب عادل باشد. (سؤال:....؟ جواب:...) خوب و اما جواب: جواب اين است اين قيد عدالت از كجا آمد به قول صاحب جواهر، تدرء الحدود بالشبهات مقيد به عدالت است، چرا آن كسى كهدو چشم بينا دارد در باره او نمىگويى عدالت، در باره اين نابينا زور تان به اين نابينا رسيده است مىگوييد عدالت شرط است، چه فرق مىكند، خلاصه ببينيم ريشه مسئله نحن ابناء الدليل ما نوكر دليليم، اطلاقات داريم تدرء الحدود بالشبهات اين يك. دوم هم لا يجوز التمسك بعموم العام فى شبهات الاطلاقية، هركجا شبهه مصداقيه شد عموم عام لنگ است، تدرء الحدود بالشبهات هم است، بنابراين نه قيد عدالت نه شاهد حال هيچ كدام از اينها شرط نيست هذا تمام الكلام در مسئله پانزده، فردا انشاء الله مىرويم سراغ مسئله شانزده مطالعه بفرماييد.
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...