شنبه 29 ارديبهشت 1403 - 8 ذيقعده 1445 - 18 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب حدود و تعزيرات (آیت الله مکارم شیرازی )
>
جلسه 45
متن
بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين لاسيما بقية الله المنتظر ارواحنا له الفداء و لعنة الله على اعدائهم اجمعين
بحث در مسئله سيزدهم از مسائل حد زنا بود، مسائلى مربوط به احصان، گفتيم در اين مسئله سه نكته رابايد مطرح كنيم اول اينكه اهل كتاب، اگر باهم مسلكان خود شان مرتك زناى بشوند و شرائط محصن و محصنه در آنها باشد آيا حد زناى محصنه در باره آنها اجرا مىشود يا نمىشود؟ اين مسئله را تمام كرديم و گفتيم ظاهراً مىشود. اجازه برگرديم يك دو تا جمله بهش اضافه كنيم هب همين مسئله اول، و تكميلش كنيم، سؤالى مكرر آقايان كردند كه آيا اگر ما بخواهيم حد زنا را در باره كفار ذمى در بلاد اسلامى اجرا نكنيم و اگر «رفعوا الينا» ما اجرا كنيم اگر «لم يرفعوا الينا» ما اجرا نكنيم، اين سبب مىشود كه اختلال نظامى پيدا بشود، يهودىها آزاد باشند هر غلطى خواستند بكنند در مملكت اسلامى ولى مسلمانها قانون يخه شان بچسبد، نسبت به آنها ما حد رجم جارى نكنيم در باره يهود و نصارا، درباره مسلمين جارى بكنيم، خوب اين يك نوع دعوت به اصطلاح مفاسد اخلاقى در بين اهل ذمه است و اينكه آنها حرمت قوانين اسلامى را در كشور اسلامى بشكنند، گاهى هم اين ان قلت را به اين صورت مطرح كردند كه در قوانين فعلى ما در قوانين جزايى فعلى مىگويند اينها همه در برابر قانون مساوى اند، مسئله اينكه به ما هم مراجعه كنند نيست، در ماده پنج قانون مدنى ايران آمده كليه سكنه ايران، اعم از اتباع داخله و خارجه متيع قوانين ايران خواهند بود، مر در مواردى كه قانون استثنا كرده باشد. اين ماده پنج قانون مدنى است، در ماده سه قانون مجازات هم آمده، قانون مجازات، قوانين جزايى در باره كليه كسانى كه در قلمرو حاكميت زمينى و دريايى و هوائى جمهورى اسلامى ايران مرتكب جرم شوند اعمال مىگردد. پس طبق اين ماده سه قانون مجازات عمومى، تمام كسانى كه مرتكب جرمى بشوند مشمول مىشوند. حالا ما چون مىخواهيم اين مسئله را هم در لابلاى بحثهاى مان حل كنيم كه اگر تضادى بين قوانين فعلى و فقه ما است ناظر بر اين تضاد و رفع اين تضادها هم باشيم، بنابراين اشكال به اين صورت مطرح شد اولاً اگر ما بخواهمى حساب جدايى براى يهود و نصارا قائل بشويم اين خودش يك نوع دعوت آنها به فساد است، هم خود شان فاسد بشوند و هم مجرمها را فاسد كنند، و ثانياً هم با قوانين فقهى ما خيلى سازگار نيست، حالا ببينيم فقه ما چه مىگويد آن چه مىگويد. و اگر دقت كنيد اين همان كاپيتاليسيون است، به علت كه آنها خود شان يك قوانين مستقلى داشته باشند غير از ما، اصلاً دعوايش همين بود ديگر كه آنها مشمول قوانين ما نباشند آنها مشمول قوانين خود شان باشند. جواب اين مسئله را اجازه بدهيد ما اينجا ندهيم، در مسئله هفت اقسام الحد مىرسيم، تحرير الوسيله اين مسئله را دارد، آقايان ديگر هم دارند كه حاكم شرع مراجعه هم ندارند آنجا، تعبير به اينكه مراجعه هم به ما بكنند ندارد. حاكم شرع مخير است بين اين كه حد زنا را اعم از رجم و غير رجم، منحصر به رجم هم نيست، حد زنا را در باره اهل ذمه جارى بكند مطابق قوانين اسلام يا اينها را ارجاع به ملت خود شان بدهد، حاكم اسلامى اين اختيار را دارد، اگر ما اختيار مطلقى مطابق مسئله هفت كه سيأتى در اقسام حد زنا، مسئله هفتش آنجا كه مىرسيم انشاء الله بحث مىكنيم تحرير الوسيله مفصل اشاره كرده ما مفصل بحث مىكنيم. (سؤال:...؟ جواب:آه معنايش اين است حتى به دادگاه هم رجوع نكنند من نگاه كردم ديدم سابقاً هم كه ما اينجا را ديديم، حاشيهاى اينجا نزديم يعنى ما هم با اين متن مسئله هفت كه در تحرير است موافق بوديم، حالا هم دوباره بحثش مىكنيم كه مشروط به داورى ما هم نباشد، يك تخييرى براى حاكم شرع پيدا مىشود در اجراى اين مسائل. و وقتى كه ما ببينيم مفاسدى ممكن است پيدا بشود اگر آنها را رها به حال خود شان كنيم خوب حاكم شرع در ميان اين دو فرد تخيير اولى را انتخاب مىكند، حاكم شرع يختار بأول يعنى آنها را مجازات مىكند طبق قوانين
ما. چون اختيار حاكم شرع روى هوا و حوس كه نيست روى مصالح مسلمين است، اگر مسلمين مصالح شان ايجاب كند كه از اين دو فرد تخيير اولى انتخاب بشود حاكم شرع نمىتواند تخلف از مصالح مسلمين بكند، و برود فرد دوم را انتخاب بكند، بگويد من شما را طبق قوانين موجود در اسلام مجازات نمىكنم برويد پيش اهل ملت خود تان. توجه داريد تخيير براى موارد مختلف است يك وقت واقعاً ايجاب مىكند از اين تخيير استفاده بشود كما اينكه هم در يك مواردى ايجاب مىكند مثلاً در مورد اينهاى كه مصونيت سياسى دارند الآن دست و پاى ما بسته ميشود. اينهاى كه مصونيت سياسى دارند، كادر سفارت خانهها، ما نمىتوانيم اينها را برداريم آن حد رجم را برايشان جارى كنيم اين هم قوانين بين المللى اينطور مىگويد، اگر اين تخيير نباشد دست و پاى ما هم بسته مىشود در اينجا، غرض اين تخيير بسيارى چيزى خوبى است كه در قوانين اسلام پيش بينى شده هم دست حاكم شرع را باز گذاشته كه قوانين اسلام را اجرا كند هم در آنجاهاى كه يك محذورات خاصى جهانى مثلاً دارد بتواند از اين ماده تخيير براى حفظ كيان اسلام و مسلمين بهرهگيرى كند توجه كرديد. پس عجله نكنيد ما اين را آنجا مىآوريم ولى بحث ما الآن در اصل اجراى حد نيست، بحث مادر محصن و محصنه بودن بود. ما نگفتيم كه اجراى حد نشود صحبت اين بود كه آيا شرايط احصان چه است، توجه داشته باشيد بحث اينها راجع به شرايط احصان بود نه اصل اجراى حد. و اما راجع به اجراى حد و نحوهاش و فلان و بساط و بعداً مىآيد. «فتلخص من جميع ذلك» اينكه ما موافقيم با اين مسئله كه يهودى و يهوديه نصرانى و نصرانيه و همچنين بالعكس احدهما با ديگرى اينها باشند مشمول احكام اسلام مىتوانند باشند و شرائط احصان است.
دو تا جمله هم از دوتا از فقهاى قدما من اينجا براى تكميل همين مسئله اولى يادداشت كردهام اين را هم بخوانم كه بعض از آقايان هنوز در ترديد و شك اند، معلوم بشود نه اين مسئله درميان قدماى ما هم تقريباً مسلم بوده است. كلام قاضى ابن براج در مهذب دارد، مهذب جلد دو، صفحه پنج صد و بيست و دو، عبارت اين است «اذا زنا نصرانى او يهودى بمن هو اهل ملته فلإمام مخير» همان مسئله آينده است كه ايشان اينجا مطرح كرده «بين اقامة الحد عليه فالامام مخير بين الاقامة الحد عليه بما يقتضيه شرح الاسلام و بين تسليمه الى اهل ملته و اهل ملت المرئة» اهل مله رجل اهل مله مرئه هردو يهودى اند هيچ چه، يكى يهودى يكى نصرانى آن را بين يهودىها تحويل مىدهد آن رابه نصرانىها تحويل مىدهد كه خود شان قانون شان را اجرا كنند «ليقيموا عليه الحد بحسب ما يعتقدونه فى ملتهم» اين مال مربوط مسئله آينده است ولى مسئله مانحن فيه هم حل مىشود، معلوم مىشود از شرايط احصان اسلام نيست. شرط احصان اسلام نيست. اين هم استفاده شد ديگر. كلامى هم شيخ در خلاف دارد آن هم باز مؤيد مسئله اولى است. ايشان ادعاى اجماع الفرقه و اخبارهم مىكند، خلاف كتاب حدود مسئله چهل و شش، مىگويد اجماع الفرقه و اخبار شان بر اين مسئله است كه اسلام شرط نيست در احصان ولو مسلمان هم نباشند زناى محصن و محصنه صدق مىكند. و جالب اين است كه از دو نفر از روات عامه هم نقل مىكند كه آنها از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل كردهاند، يكى عبد الله بن عمر و ديگرى ابو حريره، عبد الله بن عمر و ابو حريره اينها از پيغمبر نقل كردند كه ايشان يك مرد و زنى يهودى بودند كه زناى محصنه كرده بودند دستور رجم داد. مرد و زن يهودى زناى محصنهاى كرده بودند دستور رجم شان را داد. اين همان اخبار عامه ايست كه گفتند متفق عليه است. از مجموع اين مسائل ديگر وسوسهاى پيدا نشود كه بگوييم تا دار الحدود بشود و شبهات و فلان و بهمان و اينها، نه ديگر مسئله اولى به حد كافى رويش بحث شد و فكر نمىكنم ديگر وسوسه ديگرى در آن داشته باشيم.
و اما مسئله ثانيه يك مقدار بحثش را ديروز داشتيم مسئله ثانيه كجا بود؟ اين بود كه مردى مسلمانى هست زوجه دائمه ذميه دارد، گفتيم چنين كسى هم مطابق مشهور اصحاب ما اين است كه همين زوجه ذميه دائمه كافى براى احصان است، شرط اسلام در زوجه و احصان نيست. اگر با ثالثى زنا كند زناى محصنه است. فقط دو سه نفر مخالف را ديروز نقل كرديم و بعد رفتيم سراغ روايات، ادله. خوب دلائل قول مشهور را ببينيم چه است كه مىگويند اسلام شرط در زوجه نيست، يكى دليل قول مشهور اطلاقات است، «من كان له ما يغدو عليه و يروح» عام است ديگر، چه زوجه مسلمه باشد چه ذميه باشد. «يغدو عليه و يروح» «من كان عنده ما يستغنى به» يستغنى استغنا دارد، پس چون استغنا دارد، فبنائاً على ذلك مصداق محصن و محصنه مىشود، محصن مىشود (سؤال:...؟ جواب: يعنى اهل ذمه زنان شان را مىگذارند تماشايش مىكنند؟ خوب اهل ذمه هم يغدو و يروح اند ديگر اين مسائل جنبه مشتركى دارد فرقى نمىكند از اين نظر مىگويند شايد اهل ذمه يغدو و يروح قائل نباشند، قيد و شرطهاى تحقيرهاى در اين مسئله قائل اند نه اينكه پيدا است مىگويد. على كل حالٍ «فعلى هذا» مصداق «يغدو و يروح» مصداق «ما يستغنى به» است. اطلاقات احصان شامل مىشود، معنى لغوى احصان و معنى عرفى احصان شامل مىشود، احصان اين است كه در يك حصنى از عفت باشد داراى حلال و همسر است اشباع مىشود چرا مىرود زنا مىكند با ديگرى. خوب اين معانى است در اينجا. اضف الى ذلك روايت هم بالخصوص در اين مسئله وارد شده، و آن روايت محمد بن مسلم است يك روايت ديگر از محمد بن مسلم حديث يك باب پنج، آن روايت را خوانديم سابقاً به يك مناسبت يك باب پنج. از ابواب حد زنا اين را خوانديم سابقاً ولى در اينجا مىخوانييم ببينيم مىشود ازش استدلال كرد خوب دقت كنيد ببينيد من به كجايش مىخواهم استدلال كنم. ببخشيد اين حديث را تا به اينجا دليل ما همان اطلاقات بود، تنها چيزى كه «يشعر بالخلاف» اين روايت محمد بن مسلم است كه ما مىخواهيم اشعار به خلاف يا استدلال به خلافى از روايت محمد بن مسلم در بياوريم، يعنى بگوييم روايت محمد بن مسلم شرط اسلام براى زوجه مىكند. چطور؟ (سؤال:...؟ جواب:اضف الى ذلك نيست، عرض كردم من اشتباه ذكر كردم، دليل ما همان عمومات بود، تنها چيزى كه مخالف عمومات است اشعاريست كه از اين روايت محمد بن مسلم در مىآيد محمد بن مسلمى كه سابقاً خوانديم، چرا؟ چون مىگويد «اليهودية يحصن نصرانية و النصرانية يحصن اليهودية» كسى بيايد از اين مفهوم بگيرد بگويد «يهودية يحصن نصرانى» نه يحصن المسلم» خوب دقت كنيد نحوه استدلال كه من مىگويم، «النصرانية يحصن اليهودية و اليهودية تحصن النصرانية» معنايش اين است زن مسيحى مرد يهودى را احصان مىكند، يعنى مرد مسلمان نه، پس اگر زنى يهودى بود مرد مسلمان بود، اين زن يهودى مردم مسلمان را احصان نمىكند باعث احصان او نمىشود، حتماً باعث يك يهودى مثل خودش مىشود يا يك مسيحى مىشود، پس زن يهودى، مرد يهودى يا مرد نصرانى را احصان مىكند اما مسلمان نه، ما بياييم يك مفهوم بگيريم ازاين، اگر كسى بتواند از اين روايت مفهوم بگيرد مقتضاى مفهومش اين مىشود كه زن ذمى باعث احصان مرد مسلمان نشود. (سؤال:...؟ جواب:...)ولكن اجازه بده (سؤال:...؟ جواب: دو سه نفر گفتند ديگر، خيلى خوب، غير از اين دليلى ندارند). و لكن الانصاف، آيا واقعاً اين مفهوم دارد؟! اين اثبات شىء است، اثبات شىء هميشه گفتند نفى ماعدا نمىكند اين جزء كدام يكى از مفاهيم است، چه مفهومى است، مىگويد اين زن با اين مرد باعث احصان مىشود نمىگويد باعث احصان ديگرى نمىشود، زن يهودى نسبت به مرد يهودى يا زن مسيحى نسبت به مرد يهودى اينها مىتوانند باعث احصانش بشود. (سؤال:...؟ جواب:مقام بيان اين است من مىگويم «ليس فى مقام البيان من ناحية المسلمين و انما هى فى مقام البيان من ناحية الكفار بعضهم ببعض» امام در مقام اين است كه اگر كفار بعضى با بعضى ازدواج كنند، اينها باعث احصان يكديگر مىشوند، در مقام بيان فرق كفار است، لا فى مقام بيان كفار در مقابل مسلمين. سكوت داريد. (سؤال:...؟ جواب: نوع مفهوم لقب است، بله اگر بخواهد مفهومى داشته باشد نوع مفهوم لقب است و از قبيل اثبات شىء اكرم زيداً مفهوم ندارد كه لاتكرم عمر. مفهوم لقب است ديگر، اثبات شىء نفى ماعدا نمىكند. اكرم زيداً يعنى لا تكرم عمراً؟! اينها مىگويند اين باعث احصان اين مىشود يعنى باعث احصان جاى ديگر نمىشود؟! اثبات شىء كه نفى ماعدا نمىكند كه! (سؤال:...؟ جواب:...). خوب تا به اينجا پس مسئله دوم تمام شد ديگر بحثى ندارد، مسئله دوم اسلام شرط زوجه نيست در مسئله احصان، چه مسلمان چه غير مسلمان زوجه دائمه اگر اجازه داديم ازدواج دائم با اهل كتاب زوجه دائمه چه مسلمان چه غير مسلمان، اين باعث احصان رجل مسلم مىشود هرچه مىخواهد باشد.
و اما مسئله سوم: (سؤال:...؟ جواب: خوب اين مفهوم ندارد كجايش مفهوم دارد، مفهومى ندارد، آن پنج و شش باب هشت بود مال مربوط به مسئله سوم است كارى به اين مسئله ندارد. (سؤال:...؟ جواب: بله). نه باب دو رابخوانم «عن محمد بن مسلم عن ابى جعفر فى الذى يأتى وليدت امرئته بغير اذنها» اين مال آن مسئله بعد است «عليه مثل ما على الزانى يجزء معه و لا يرجم ان زنا و يهودية او نصرانية» اين مال مسئله بعد است «او امة فإن فجر بامرئة حرة و له امرئة حرة فإن عليه الرجم و كما لا تحصنه الامة و اليهودية و النصرانية ان زنا بحرة كذا لكى لايكون عليه حد المحصن ان زنا بيهودية او نصرانية او امة» البته اين روايت مربوط به مسئله سوم است فقط اين تكهاش مىتواند مربوط به مسئله ما باشد «و كما لا تحصنه الامة و اليهودية و النصرانية ان زنا بحرة كذلك لا يكون عليه حد المحصن ان زنا بيهودية او نصرانية او امة و تحته حرة» اين جمله صدر را كه مىگويد امه و يهوديه و نصرانيه، اين باعث احصان نمىشود نسبت به مرد مسلمان «ان زنا بحرة كذلك لا يكون عليه حد المحصن» اين ذيلش راجع به مسئله اولى است، بعد اين جمله را هم ممكن است دليل براى صدوق و ابن جنيد و ابن ابى عقيل گرفت. و على كل حال، چون اعراض اصحاب، اگر به اين جمله هم فرضاً آنها استدلال بكنند، چون مسئله مفرض عنها است عند الاصحاب يك چند تا اشكال ديگر هم دارد كه الآن ذيلش را من در مسئله بعد متعرض مىشوم. معرض عنهاى اصحاب است، بنابراين ما نمىتوانيم به اين فتوا بدهيم و بايد بگذاريمش كنار، و بگوييم زن اگر دائمه بوده باشد چه يهوديه باشد چه مسيحيه بوده باشد نصرانيه، اين باعث احصان مىشود. (سؤال:...؟ جواب: صدر روايت. نه عكسش گفتيم گفتيم اگر ذيل اين استدلال نكرديم صدر استدلال نمىكنيم اگر به صدر استدلال كرديم ذيل محرز عنها است.....؟ چيزى كه معرض عنها است كه نمىشود....؟ تازه خود صدوق هم معلوم نيست در اين مسئله مخالف باشد، آن كسى كه مخالف است ابن جنيد است و ابن ابى عقيل است، اينها خيلى خوب مهم دو نفر از اصحاب كه فتاواى شاذ هم در ميان ما اين دو بزرگوار خيلى دارند، ما يك وقت خيال مىكرديم اينها، در ذهن مان انداخته بودند، اينها سابقاً اهل سنت بودند و بعد مستبصر شدند، ابن ابى عقيل و ابن جنيد، بعد ديديم نه، اينها از بزرگان شيعه هستند و سابقه اهل سنت هم ندارند ولى مثل كه در محيط و جوى بودند كه يك مقدار تحت تأثير فتاواى آنها بودند متأسفانه، ولى خوب دو نفر اند بالاخره فتاواى شاذ هم اينها زياد دارند. (سؤال:...؟ جواب: حالا صدوق را من مىگويم عبارتش را مىخوانم احتمالاً صدوق در مسئله سوم مخالف است، فرضاً صدوق هم ضميمهاش يك مسئله دوم بالاخره معرض عنهاى اصحاب است كسى فتوا نداده به اين مسئله، و ما هم نمىتوانيم به اين مسئله فتوا بدهيم بر خلاف عمومات ما است، برخلاف (سؤال:...؟ جواب: بله. حالا اگر ابى حنيفهاى در مسئله سوم مخالف نباشد، بله حالا صحبت اين است كه فتواى ابو حنيفه مال مسئله سوم است يا مال مسئله دوم اجازه بدهيد ما بگذريم از اين مسئله. پس نتيجه اين شد كه ما در مسئله دوم هم مطابق مشهور شديم، (سؤال:...؟ جواب: آن را نمىشود دليل گرفت بايد در يك همچنين كتابى بگويند كه «بنائاً على جواز بله نكاح معهم» بايد بگويند كتاب فتوايى علمى است، حالا من اون را با شما سختگيرى ندارم، حال برويم سراغ مسئله سوم. (سؤال:...؟ جواب: ذميه حره و مملوكه ندارد در اينجا ممكن است مملوكه بگويند ذميه حره باشد يا مملوكه باشد، حره يا مملوكه فرق نمىكند. (سؤال:...؟ جواب: سابقاً گفتهايم عقد دائمى با مملوكه مسلمان باعث احصان مىشود آن وقت به طريق اولى با نا مسلمان حرهاش، اين كه نمىوشد اولويت ندارد. مملوكه مسلمان سابقاً بحث بوده حالا مىگوييم مملوكه غير مسلمان هم باشد. خلاصه مملوك و غير مملوك را قاطى نكنيد در اين بحث، صحبت ذمى و غير ذمى است. اگر ذمى بوده باشد زوجه مشهور اين فتوا دادند و اين تكه از روايت محمد بن مسلم هم معمول بها نيست و آن اشعار هم كه درست نبود فعلى هذا مائيم و عمومات. و اما مسئله سوم (سؤال:....؟ جواب:...) و اما مسئله سوم (سؤال:....؟ جواب:... پس بگذاريد تا من يك مسئله در مقام سؤال ايشان بگويم بدرد همه جا مىخورد، ببينيد مايك كتابى داريم، كتابهاى احاديث، احاديث را جمع كردند، ويك عملى خارجى شيعه داريم كه يداًبيد گرفته شده و به زمان معصومين مىرسد اين عمل خارجى شيعه و بقول مرحوم آية الله بروجردى فقه شيعه، اصلاً فترت و جدائى بين قرونش نيست، يعنى در تمام قرون شيعه شيعه فقها داشته، از زمان ائمه معصومين كه فقها امثال زراره و محمد بن مسلم و اينها بودند، تا به عصر و زمان ما يداً بيد بوده، شيعه يك عمل خارجى داشته متخذ از آن علما، اين همان چيزى است كه نام شان را شهرت فتوايى مىگذاريم، يعنى عمل خارجى شيعه يداً بيد قرناً بعد قرن خلفاً عن سلف الى زمان ائمة المعصومين عليهم السلام، اين ولو اين شهرت را ما در اصول كه مىرسيم حجتش نمىدانيم ولى در عين حال يك مسئله مهمى است، يك جماعتى از زير بوته كه پيدا نشدند، جماعتى است داراى تاريخ اند و در اين تاريخ علما داشتند عمل داشتند، ما اگر ديديم عمل شيعه يداً بيد بر خلاف يك روايت خبر واحد بود، نمىتوانيم اين عمل مستمر شيعه را ناديده بگيريم، و بگوييم در كتاب يك روايت خبر واحد، يك خبر واحد يك عادلى نقل كرده، بسيار خوب، خبر واحد هم حجت، ولى در خارجيت عينى مىبينيم اين شيعههاى متشرعه و متخيل، عمل شان بر ضد اين مسئله بود، و بنائاً على ذلك ما نمىتوانيم آن عملى كه اينها يداً بيد از اسلاف شان گرفتند، اينها را تمام بزنيم كنار، بگوييم يك خبر واحدى در اينجا جلوى چشم شان هم بود اين خبر واحد، عمل نكردند به اين خبر واحد، دهن كجى كردند به اين خبر، شما مىگوييد ما اين يك خبر واحد را بچسبيم تمام اين عمل مستمر را ناديده بگيريم، ما هرگز يك همچنين كارى را نمىتوانيم بكنيم در هيچ مكتبى هم اين كار نمىشود، در مكاتب ديگر هم اگر در يك كتابى يك چيز ببينند نوشته شده، از پيشواى شان اما عمل خارجى مستمر بر خلافش باشد، در سند آن روايت تشكيك مىكنند، نه در آن عمل مستمرى كه بوده، بنابراين براى شهرت يك بهاى قابل ملاحظهاى بايد قائل شد ولو در سرحد يك دليل مستقل ما در اصول نشناختيم اما چيزى است كه مىتواند خبرها را تقويت كند خبرها را تضعيف بكند، آن بحث را كه در اصول داشتيم اينجا فراموش نفرماييد). و اما اجازه بدهيد من مسئله سوم را تمامش كنم از اين مسئله امروز بگذريم.
و اما مسئله سوم، مسئله ايست كه مربوط به مزنى بها است، كار به همسر نداريم احصان نداريم. مزنى بها، اگر غير مسلمان باشد، آيا حد جارى مىشود يا نه؟ اين كار به شرائط احصان نداردها، در كناب مسئله شرائط احصان داريم اين مسئله سوم را هم نقل مىكنيم، مزنى بها زن يهوديهاى بود يا زن مسيحيهاى بود، آيا حد درباره مسلمان جارى مىشود يا حد در باره مسلمان جارى نمىشود. (سؤال:....؟ جواب: البته كفار ديگر را هم شامل مىشود چون زوجه بودن كه شرط نيست، كفار ديگر را هم شامل مىشود، سؤال مىكنند ذمى است نه ذمى بودن شرط نيست، مزنى بها كافر باشد، كافر كتابى يا غير كتابى باشد). اينجا هم با ظاهر اصحاب عدم الفرق، فرقى نگذاشتند مزنى بها كافر باشد، يا مسلمان باشد. منتها از اهل سنت نقل كردند كه اينها جمعى از فقهاى معروف عامه بعضى از فقهاى معروف عامه گفتهاند فرق دارد، اگر زنا با يهوديه و نصرانيه و امثال ذلك باشد، حد رجم جارى نمىشود ولو اين محصن و محصنه بوده باشند، حد رجم جارى نمىشود. ادعاى اجماع هم در اين مسئله شده در در المنزود صفحه هفتاد و يك من ديدم ادعا مىكنند «اجماع الاصحاب على عدم الفرق» مزنى بها هرچه مىخواهد باشد كافر يا مسلمان، دليل براى اين مسئله علاوه بر اين شهرت كه دارد كه شهرت مؤيد مىتواند باشد يا اجماع كه مؤيد مىتواند باشد اينجا، در المنوزد جلد يك صفحه هفتاد و يك علاوه براين اطلاقات، اطلاقات كه مىگيرد مىگويد «ان زنا» نمىگويد «زنا بمسملة» آدم محصن «ان زنا» حدش رجم است زنا به كه؟ مسلمه؟ كافره؟ اطلاق دارد. پس اطلاقات ما فرقى ميان مسلمه و كافره در اين مسئله نگذاشته مزنى بها هرچه باشد هر كه باشد، اگر او محصن و محصنه است همسر حلالى دارد اين زناى كه كرده است به كافره يا مسلمه فرق نمىكند اين حدش رجم است اطلاقات برو برگرد ندارد. علاوه بر اين، صدرروايت اسماعيل بن ابى زياد هم كه روايت پنج باب هشت است، روايت اسماعيل بن ابى زياد همين را مىگويد، چه مىگويد؟ البته اين روايت را بعضىها مىگويند معتبر است آن روز هم من گفتم معتبر است، ولى ما در سند اين روايت يك مقدارى شك داريم، اسماعيل بن ابى زياد اسم ديگرش مىدانيد چه است؟ سكونى اين سكونى معروف اسمش اسماعيل بن ابى زياد است، و قاضى سنى بوده، از قضات عامه بودنش شايد مسلم است، منتها مىگويند ثقه است. بعضىها مىگويند ثقه نيست. عدهاى از رجاليين توقف دارند صاحب جواهر هم آنچه من در ذهنم است اين است كه با ايشان بعنوان موثقه برخورد نمىكند كه روايتش موثقه بوده باشد. على كل حالٍ منابع رجال را ببينيد در باره اسماعيل ابن ابى زياد در اسماعيل ببينيد، لقبش سكونى است اختلاف شديدى درش است، و مادر آن اختلاف نتوانستيم تصميم بگيريم كه اين ثقه بوده باشد، لذا با احتياط با احاديث سكون برخورد مىكنيم. تنها يك روايت باشد آن هم مال سكون مشكل است فتوا بدهيم، بايد از اين طرف از آن طرف عمل مشهورى مؤيدات ديگر و روايات ديگرى پيدا كنيم، حالا در اين جا عمل مشهور خوشبختانه موافق روايت اسماعيل ابن ابى زياد است، ببينيم چه مىگويد؟ «عن ابى جعفر عليه السلام ببخشيد عن جعفر بن محمد عن آبائه» اين نشانه سنى بودنش همين است، امام صادق عليه السلام را بعنوان امام مفترض الطاعة نمىشناسد، امام صادق را يك راوى مىداند از پدرش او از پدرش او از جدش از پيغمبر، «عن جعفر بن محمد عن آبائه» آنهاى كه اينها را مىگويند غالباً سنى اند. «ان محمد بن ابى بكر، البته اين مىرسد تا زمان على عليه السلام ان محمد بن ابى بكر كتب الى على عليه السلام» محمد بن ابى بكر كه استاندار بود از طرف على عليه السلام، به على عليه السلام نوشت، كه «رجل زنا بالمرئة اليهودية النصرانية» اين مسئله سوم است، (سؤال:....؟ جواب:يسئله؟ كتب الى على عليه السلام يسئله فى الرجل من اصرار ندارم). «زنا بالمرئة اليهودية و النصرانية» مرد مسلمانى زنا به مرئه يهوديه و نصرانى كرد مزنى بها يهودى است، «فكتب عليه السلام اليه» على عليه السلام به محمد بن ابى بكر نوشت «ان كان محصناً فرجمه» محصن بوده رجمش كن، يعنى مزنى بها يهودى باشد نصرانى باشد فرق نمىكند، اگر اين مرد محصن است «فرجمه» «و ان كان بكراً فجلده مأة جلدة ثم انفه» صد تازيانه بهش بزن بعد تبعيدش كن كه انشاءالله تبعيد آيا جزء حد زناى غير محصن است نيست، يا تفصيل است اين در بحث اقسام الحد مىرسد. ولى در مقابل اين روايت يك روايت معارضى است كه «ان كان بكراً» كان آن مرد، مرد هم باكره است ديگر باكر است. مرد بى زن باكر است، زن بى شوهر هم باكره است، خوب چون تا به اينجا رسيد بحث رارها كنيم بقيه را فردا وقت تمام شده.
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...