• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على اعدائهم اجمعين و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.
    بحث در مسائل حد رجم بود، و شرائط محصن و محصنه، رسيديم به مسئله سيزدهم، متن تحرير الوسيله را مى‏خوانم «لا يشترط فى الاحصان الاسلام فى احد منهما» تا به حال جنبه‏هاى مثبت بود چه چه‏ها شرط احصان است، حالا منفيش را مى‏خواهيم بگوييم، شرط نيست در احصان، اينكه آن دو نفر مسلمان باشند. «فيحصن النصرانى النصرانية و بالعكس» يعنى نصرانى مى‏تواند وسيله احصان نصرانيه بشود، و نصرانيه هم وسيله احصان نصرانى بشود، اين اون را محصن و آن اين را محصن كند. «و النصرانى اليهودية و بالعكس» يعنى چه؟ يعنى اگر يهود و نصارا باه ازدواج كند، زوج يهودى، زوجه نصرانى، بعد يكى ازاينها زنا كند زناى محصنه است، بالعكسش هم همينطور است، زوج يهودى باشد زوجه نصرانى باشد يا زوج نصرانى باشد زوجه يهودى باشد، اينها براى هم سبب احصان مى‏شوند، و اگر زناى از اينها بعداً سر بزند، زناى محصنه است و حد رجم در باره اينها جارى ميشود، دو باره ميخوانم «لا يشترط فى الاحصان الاسلام فى احدهما فيحصن النصرانى النصرانية و بالعكس و النصرانى اليهودية و بالعكس فلو وطأ غير مسلم» حالا اين نتيجه است، نتيجه اين بحث «فول وطأ غير مسلم زوجته الدائمة ثم زنا رجم» اگر غير مسلمى زوجه دائمى خودش را وطى كرده باشد، دخول شرط بود «ثم زنا» بعد با يك زن بيگانه‏اى زنا كند رجم مى‏شود. «و لا يشرتط صحت عقدهم الا عندهم» صحت عقد هم در نزد خود شان بايد باشد، يعنى يك زنى طبق موازين خود شان عقد كرده. «لكل قوم نكاح» طبق موازين خود شان اين داراى حلال همسر، چرا رفته زنا كرده. با داشتن حلال همسر، طبق موازين خود شان. «فلو صح عندهم و بطل عندنا كفى» اگر صحيح است نزد آنها و باطل است نزد ما «كفى فى الحكم بالرجم» خوب، دراينجا دو مسئله دركتب فقهى ديده مى‏شود. متأسفانه بعض از فقها اصلاً اين مسئله رامتعرض نشدند، در بعض كتب اصلاً نيست، ولى جمع زيادى متعرض اين مسئله شده‏اند، ولى دو مسئله است، كه در تحرير الوسيله يكش گفته شده در حالى كه مهم آن دومى است، دو مسئله يكش همين است كه اگر اهل كتاب داراى حلال و همسر باشند بعد زنا كنند، زناى محصنه است، و رجم بايد بشود، مسلمان و غير مسلمان فرق نمى‏كند، اين احكام در باره آنها هم جارى است، فقط بعض از فقها مى‏گويند «اذا رفعوا الينا» يعنى چه «اذا رفعوا الينا»؟ مى‏گويند پيش ما شكايت كند، يعنى بيايد پيش ما ازدواج كند، يعنى بيايند در دادگاه ما، خوب معنايش اين است كه ما دنبال آنها نرويم، اگر به دادگاه‏هاى ما مراجعه كردند ما اين حكم اسلام را در باره آنها جارى كنيم، حالا. اين هم معنايش چه است، بايد برسيم. اين يك مسئله است، و اما مسئله دوم در كتب فقهى خيلى‏ها ناظر بر آن بودند، اين است كه اگر مسلمانى با زن يهودى يانصرانى ازدواج دائمى كرد، مسلمان با زن يهودى يا نصرانى ازدواج دائم كرد بنابراين كه ازدواج دائم جايز باشد، حالا خيلى‏ها اشكال مى‏كنند مى‏گويند ازدواج موقت با زن يهودى و نصرانى مى‏شود ازدواج دائم نمى‏شود ولى خوب بعضى‏ها اجازه دادند، بنابر اينكه مجاز باشد ازدواج با زن يهودى و زن نصرانى، آيا زن يهودى و نصرانى ولو دائم باشد مسلمان و محصن مى‏كند يا نه؟ بگيم اِى بايد زن مسلمان باشد تا مسلمان و محصن كند، و اگر زن غير مسلمان باشد و شوهر مسلمان، اين شوهر محصن و محصنه محصن نمى‏شود. اين يك مسئله ديگرى است يك طرف مسلمان است يك طرف يهودى يا نصرانى است، ولى مسئله قبل هردو طرف غير مسلمان بودند هردو يهودى يا يكى يهودى يكى نصرانى. اين دو مسئله را بايد از هم جدا كنيم، حالا من عبارات را مى‏خوانم كه اين دو مسئله در عبارات بزرگان يك مقدار باهم مخلوط شده، جدا نشده. در حالى كه خواهيم ديد اين دو مسئله است و هركدام دلائلى جداگانه‏اى دارد، برايش اقامه كرد، يكى‏
    ازدواج يهوديان با يهوديان و مسيحيان با مسيحيان يا يهود و نصارا باهم، و بعد آلوده زنا با بيگانه بشوند، اين يكى. يكى هم ازدواج مسلمان با يهودى يا نصرانى يا اهل ذمه، ازدواج دائم بنا بر قول به جواز، آيا موجب احصان مى‏شود يا نمى‏شود.
    (سؤال:....؟ جواب: همين است، همين است ديگر همسر دارد همسر يا مسلمان است يا غير مسلمان، همسر مسلمان كه بحث نيست، اجازه بدهيد، همسر مسلمان كه بحثش گذشت. صحبت همسر غير مسلمان است همسر غير مسلمان هم مورد اهل كتاب است، غير اهل كتاب همسر نمى‏شوند براى مسلمان. اين دو تا مسئله شد، يك مسئله است كفار باهم ازدواج كردند محصن و محصنه مى‏شوند يا نه؟ يك مسئله اينكه ما مسلمانها اگر با كفار ازدواج كرديم كفار و اهل كتاب. دو مسئله است من مى‏گويم بايد اينها را از هم جدا كرد. حالا ببينيد ادله‏اش هم از هم جدا است).
    در اينجا من سه عبارت مى‏خوانم، يك عبارت از كشف اللسام، مى‏بينيم آميخته شده اين دو مسئله باهم، يك عبارت از شرح لمعه است، روضه، و يك عبارت هم از الفقه على المذاهب الاربعة، معلوم مى‏شود اين مسئله در ميان اهل سنت هم مطرح بوده، و حتى آنها مدعى هستند در زمان پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم، پيغمبر يك همچنين حدى را جارى كرد. آمدند اهل كتاب خدمت پيغمبر، و زنا كرده بودند باهم زناى محصنه پيغمبر رجم كرد، آنها يك همچه ادعاى هم دارند. على كل حال اين مسئله بين اهل سنت هم از همان زمان ائمه اربعه شان از همان زمان مطرح بوده، حالا خوب دقت كنيد كلمات بعض از بزرگان شيعه و بعض از بزرگان اهل سنت ببينيم چه مى‏شود.
    و اما عبارت كشف اللسام، آدرسش را بگويم چون مفصل است سريع‏تر بخوانم، كشف اللثام جلد دو، صفحه چهارصد و يك، «و لا يشترط فى الاحسان عندنا الاسلام فى احدهما خلافاً للصدوق» اين در واقع مسئله دوم است. چون صدوق در مسئله دوم مخالف است، گفته اگر زن مسيحى يا نصرانى باشد شوهر مسلمان باشد، اين باعث احصان نمى‏شود، حتماً مسلمان بايد باشد تا باعث احصان بشود، اين «خلافاً لصدوق» مال مسئله دوم است. «فشترط فى احصانه اسلامها» «فشترط» كه صدوق در احصان زوج مسلم، مسلمان بودند زوجه، احصانها، «لما تقدم من صحيح محمد بن مسلم» روايت محمد بن مسلم را ما مى‏خوانيم انشاء الله حديث نه باب دو است، مى‏آيد. «فلو وطأ الذمى» حالا مسئله عوض شد، آنجا مسئله زوج مسلمان زوجه غير مسلمان بود، از «فلو وطأ» هردو غير مسلمان است» «فلو وطأ الذمى زوجته فى عقد دائم تحقق الاحصان» هم زوج هم زوجه هردو زندى اند، زناى محصنه است.
    (سوال:...؟ جواب: صدوق مخالفتش در مسئله دوم است، الآن مى‏رسيم صدوق در مسئله دوم مخالف است، صدوق در آنجاى كه شوهر مسلمان است و زن نامسلمان است، آنجا مخالفت دارد، آن مسئله دوم است صدوق. اينجا الآن برگشتيم مسئله اول. سؤال:...؟ جواب: نفهميدم. سؤال:...؟ جواب: آن يك در صورتى است كه طرفين غير مسلمان باشد «لكل قوم نكاح» مال غير مسلمان است طرفيه. اما آنجاى كه يك طرف مسلمان است يك طرف نامسلمان مسلم به روش اسلام اينها مى‏روند ازدواج مى‏كنند نه به روش مسيحيت يا يهوديت. خوب «فلو وطأ الذمى زوجته فى عقد دائم تحقق الاحصان...؟ جماع ان زنيا بعد الاسلام او قبله» مراد «ان زنيا بعد الاسلام او قبله» يعنى چه؟ شايد منظور اين است بعد از ظهور اسلام او قبل از ظهور الاسلام اين است، يا بعد از آنيكه مسلمان شدند، يعنى مسلمان كه شدند كه خوب اشكالى كه ندارد، حالا مسلمان شدند هردو...؟ عقد شان مال قبل است، اسلام شان مال بعد است، و على هذا محصنه هستند، اگر قبل از اسلام هردو هم اينها بيايند زنا كنند، آن حكم رجم دارد، پس «زنيا بعد الاسلام» وقت مسلمان شدند چرا اين مى‏گويد چون عقد شان در غير حال اسلام بوده. عقد قبلاً بوده. اشكالى ندارد، حالا مسلمان شدند عقد صحيح است عقد ديگر دوباره نمى‏خواهد بخوانند. و اگر هم قبل از اسلام زنا كنند كه اينها كافر اند «او قبله و قد رفع الينا» قبل از اسلام بعد مرافعه نزد ما بياورند داورى را به دادگاه ما اجرا كنند، «كما روى من فعله صلى الله عليه و آله و سلم» از پيغمبر نقل كردند كه يهود آمدند پيش پيغمبر گويا و دعواى آوردند راجع به رجم و اينها، راجع به زناى محصن و محصنه پيغمبر دستور رجم داد، البته در روايت ما اين نيست. در روايات عامه است كما روى «و لا يشترط صحت عقده عندنا بل عندهم» همين چيزى است كه در تحرير
    داشت، «و لا يشترط صحت عقده عندنا بل عندهم» لكل قول نكاح ديگر، «بما مر من ترتب احكام الصحيح على ما يعتقدونه صحيحاً» احكام صحيح جارى مى‏شود بر چيزى كه آنه صحيح مى‏دانند «لكل قوم نكاح» حالا رفتيم به مسئله اول اول مسئله دوم را گفت مسئله اول مرتبه بر مى‏گردد به مسئله دوم، «ولو وطأ المسلم زوجته الذمية الدائمة» اگر مسلمان، زوجه ذمى دائميش را وطى كند «فهو محصن خلافاً للصدوق» باز خلاف «خلافا لصدوق لما مر من صحيح محمد بن مسلم» كه مى‏خوانيم روايت محمد بن مسلم را. منظور اين است اين دو مسئله در اين عبارات، ملاحظه فرموديد باهم ذكر شده گاه اين گفته مى‏شود گاه آن گفته مى‏شود، در حالى كه سزاوار است، آن مسئله زناى اهل كتاب را با يك ديگر آن را جدا كنيم، و آيا مسلمان اگر زوجه ذميه داشته باشد سبب احصانش مى‏شود يا نمى‏شود اين را هم جدا كنيم، هم مداركش جدا است، هم مسئله محتوايش باهم تفاوت دارد، خوب تا به اينجا كلام كاشف اللثام را خوانديم، و اين كلمه «عندنا» را فراموشش نكنيد «لا يشترط فى الاحصان» اول عبارت داشت «عندنا» اين بوى اجماع مى‏دهد. ظاهر عندنا يستشم منه الاجماع. مخصوصاً هم كه مى‏گويد خلافاً للصدوق يك مخالف بيشتر نداريم. معلوم مى‏شود همه در اين مسئله هماهنگ اند، بجز صدوق. سؤال:...؟ جواب: نه عقد خوانده. همانطور كهخ مشهور اجازه مى‏دهد عقد موقت با زن يهودى و زن نصرانى جميع اجازه عقد دائم هم مى‏دهند. بله...؟ ذميه است، رفته ازدواج كرده با اين، ازدواج دائم. نه يعنى نزد آنها صحيح باشد يعنى «لكل قوم نكاح» فرمود «لكل قوم نكاح» است ديگر. معلوم مى‏شود عبارت تحرير الوسيله عيناً مثل اينكه از همينجا گرفته شده يعنى از تعبير كه در كلام كشف اللثام است، بعيد نيست ناظر به اون باشد.
    اما شهيد ثانى در روضه چه مى‏گويد؟ اول كلام شهيد اول را مى‏گويد كه متن لمعه است «و لا يشترط فى الاحصان الاسلام» اين متن لعمه، شرحش چه است؟ شرحش اين است؟ «فيثبت فى حق الكافر و الكافرة مطلقا» يثبت يعنى چه ثابت مى‏شود؟ احصان رجم، ثابت مى‏شود احصان در حق كافر و كافره مطلقا «اذا فسدت الشرائط» دخول باشد يغدو و يروح باشد، شرائط ديگر «فلو وطأ الذمى زوجته الدائمة» ذمى زوجه دائمى خودش را وطى كند «تحقق الاحصان» احصان حاصل شد حالا اگر زنا بكند رجم مى‏شود. «و كذا لو وطأ المسلم زوجته الذمية» آن مسئله اول بود اين مسئله دوم است، «و كذا لو وطأ المسلم زوجته الذمية حيث تكون الدائمة» مسلمان زوجه ذميش را كه دائم بوده باشد وطى كند، اين هم رجم مى‏شود، اين هم احصان است. اين در لمعه‏هاى چاپ جديد جلد نهم صفحه هشتاد و دو. خوب حالا نسبتاً شهيد ثانى جدا از هم كرده بود «و كذا» عطف به اون كرد ولى كاشف اللثام به هم آميخته شده بود گاه اين گاه آن را مى‏گفت.
    و اما برويم سراغ الفقه على المذاهب الاربعة ببينيم اهل سنت چه مى‏گويند، باز اين عبارت، يك كمى طولانى است آدرسش را من عرض كنم، الفقه عليالمذاهب الاربعة جلد پنجم، صفحه پنجاه و هشت، مى‏گويد «و اختلف الفقهاء فى شرط الاسلام فى الاحصان» اختلاف كردند فقها در شرط اسلام در احصان. «الحنفية و المالكية قالوا ان الاسلام من شروط الاحصان» اينها گفتند اسلام از شروط احصان اند همان مسئله اولى را دارد مى‏گويد حالا، بنابراين كفار اگرباهم بوده باشند، بله رجم نمى‏شوند. حالا دلائلى هم دارند سه تا دليل واهى حنفيه و مالكيه آوردند كه آنهاقابل رجم شدن نيستند، لياقت ندارند كه رجم بشوند، چون رجم باعث پاكى و طهارت است، و اينها پاكى شان با آتش جهنم است، چرا ما و حالا دو سه تا تعبير دارند مى‏خوانيم. «لأن‏ا لاحصان فضيلة» اين دليل اول احصان نوعى فضيلت است «و لا فضيلة مع عدم الاسلام و لقول الرسول» دليل دوم «و لقول الرسول صلى الله عليه و آله و سلم من اشرك بالله فليس بمحصن» آدم مشرك، ما مشرك را بحث نمى‏كنيم. محصن با صاد اينجا است، نه حالا ممكن است محصن نه به معناى زناى محصنه باشد، حصن يعنى «لا اله الا الله حصنى و من دخل حصنى امن من عذابى» كسى كه اشرك در حصن «لااله الا الله» نيست. در حصن توحيد نيست، مگر حصن فقط همان حصن عفت است؟! «من اشرك بالله فليس بمحصن» اين هم دليل دوم. «و لأن» دليل سومش هم اين است «و لأن اقامة الحد طهارة» اقامه حد نوعى تطهير است، طهارت است، آنها قابليت ندارند، «طهارت من الذنب و المشرك لا يطهر الا بنار جهنم» باز هم كلمه مشرك را مى‏آورند، خوب «ثم قال» تا اينجا قول حنفيه و مالكيه، اما شافعيه و حنابله چه؟ «ثم قال الشافعية و الحنابلة قالوا لا يطهر الا بنار جهنم» طاهر نمى‏شوند «لا يطهر الا بنار جهنم و اما الشافعية و الحنابلة»
    اينها چه گفتند؟ «قالوا ان الاسلام ليس بشرط فى الاحصان» شرط، باز مسئله اولى را دارند مى‏گويند «لأن رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم رجم اليهودية و اليهودى» مسئله اولى است ديگر. «رجم اليهودية» زن يهوديه «و اليهودى الذين زنيا فى عهده» زنا كرده بودند...؟ اختلاف شد كه اين زناى محصنه را چه كنيم گفتند مى‏رويم پيغمبر اكرم، «حيث ما رفع اليهود امرهما اليه» مرافعه را خدمت پيغمبر آوردند، پيغمبر هم دستور رجم شان را دادند. بعد با يك فاصله مى‏گويد «و هو حديث متفق عليه» حديث اتفاقى است، اين نظر مبارك تان باشد اينها ادعاى اتفاق در اين حديث كردند، تمام. حالا انشاء الله روشن شد كه در اين مسئله عقيده عامه چه است عقيده خاصه چه است، و دو مسئله است اينها را از هم تفكيك كنيم، در تحرير الوسيله فقط مسئله اولى ذكر شده مسئله ثانيه مذكور نيست، و ما به سراغ هردو مسئله برويم و هردو مسئله را بحث كنيم.
    اما مسئله اولى، مسئله اولى مى‏توان گفت حق با كسانى است كه اسلام را شرط نمى‏دانند، يهودى و يهوديه نصرانى و نصرانيه اگر زنا كنند و همسر دارند زناكنند، مرافعى پيش ما بياورند ما رجم شان مى‏كنيم شرط اسلام نيست، چرا؟ دلائلى در اينجا ما مى‏توانيم اقامه بكنيم چهار تا دليل، يكى ظاهر عبارت است. (سؤال:...؟ جواب: بياورند اگر مرافع بياورند، حالا اين قيد هم يعنى چه؟ اگر نياوردند مادنبال شان نمى‏روين ظاهر شان اين است ديگر. هم در كلام عامه بود هم در كلام خاصه اگر «رفعا الينا» اگر مرافعه را پيش ما بياورند، نياورند كأن ما كارى به كار شان نداريم. سؤال:...؟ جواب: حالا مسلمان اگر حاكم علم پيدا بكند، بله، اگر حاكم علم پيدا بكند، مى‏تواند دنبال كند شاكى خصوصى نمى‏خواهد، زنا جزء حق الله است حد زنا جزء حق الله است شاكى خصوصى نمى‏خاهد. بله). دليل اول يمكن بگوييم همان اجماعى كه در كلام كاشف اللثام بود مى‏گفت «عندنا» البته خوب ادعاى اجماع در اين مسئله مشكل است، مدركى ممكن باشد، حد اقل مؤيد است. مخالفى هم خوب نديديم در اين مسئله، در اين ابواب اصلاً متعرض نشدند، عدم تعرض شايد دليلى همسانى و هم خوانى اين مسئله است بين ما و بين آنها، دليل اول اجماع است حالا. لا اقل تأييد. دوم عمومات و اطلاقاتى كه وارد در باب است. عموماتى كه مى‏گويد هركس زناى محصنه كند، رجم مى‏شود، ندارد حتماً المسلم، روايات ما مسلم ندارد، اطلاق دارد، اگر يكش دو تا مسلم هم داشته باشد بقيه ندارد. وقتى اطلاق داشته باشد چرا به اطلاق عمل نكنيم؟! بگوييد انصراف دارد...؟ (سؤال:...؟ جواب: همان اطلاقات احصان، اطلاقات كه مى‏گويد «من كان له فرج يغدو و يروح عليه فهو محصن» اطلاق دارد ديگر «اذا دخل بزوجته فهومحصن» همه‏اش...؟ كه ندارد. مگر اينكه شما ادعاى انصراف كنيد بگوييد منصرف به مسلمين است ما كارى به كار كفار نداريم و اين انصراف ظاهراً انصراف بدوى است، نمى‏شود بگوييم انصراف پابرجايى است. همين است ادعاى انصراف خودم كه عرض كردم غايت چيزى كه ممكن است در مقابل اين اطلاق بگوييد ادعاى انصراف به مسلمين و كسانى كه تحت لواى اسلام اند....؟ «قائل ان يقول ان هذا الانصراف بدوى يزول بالتأمل» مادو رقم انصراف داريم (سؤال:...؟ جواب: حالا تا برسيم به آن روايت آن دليل چهارم است، نه ديگر روايت مسلم ندارد، اثبات شى‏ء نفى ماعدا نمى‏كند، بعضى روايت اسلام داشته باشد لو فرض، اثبات شى‏ء كه نفى ماعدا نمى‏كند مثبتين كهتغيير نمى‏كند. حالا). پس انصراف دو رقم داريم يك انصراف مى‏گويند انصراف بدوى، در ابتداى نظر ذهن انسان منصرف مى‏شود ولى «يزول بالتأمل» كمى تأمل كنى مى‏فهمى نه انصراف ندارد. ولى يك انصراف‏هاى است پابرجا محكم، واقعاً منصرف است...؟ آيا اين انصرافى كه در اينجا است، از نوع انصراف بدوى است يا انصرافى است پابرجا، ذمى را ما مى‏گوييم، بحث ما ذمى است ما غير ذمى را اصلاً بحث نمى‏كنيم غير ذمى كه حربى است، حربى خونش را بريز، بدون زنا هم رجمش كن. ديگر حالا...؟ ما ذمى را داريم بحث مى‏كنيم. حالا اجازه بدهيد اجازه).
    سومين دليل كه مى‏شود گفت آنچيزى كه معروف است مى‏گويند «الكفار مكلفون بالفروع كما انهم مكلفون بالاصول» (سؤال:....؟ جواب:....) انصراف به خصوص مسلمين بدوى شما مؤيديد، شما مى‏گوييد يهوديها با ما شريك اند در احكام، اين معنايش اين است كه انصراف به خصوص مسلمين ندارد، «يشمل اليهود و النصارا و المسلم» و اما دليل سوم عرض كردم قاعده معروف است، اين قاعده اين يك روايت نيست، «الكفار عندنا مكلفون بالفروع كما انهم مكلفون بالاصول» اين خودش يك مسئله‏
    مهمى است، حالا يك وقتى بحثش كرد كه آيا تمام احكام فرعيه براى آنها است؟ يا نه؟ «مكلفون بالفروع كما انهم مكلفون بالاصول» حالا كه كافر شده، مى‏گوييم..؟ هم دارد؟ حرام برايش حرام نيست، واجب برايش واجب نيست، نماز برايش واجب نيست، نمى‏دانم چيزهاى ديگر برايش حرام نيست چرا؟ مكلف اند عمومات شامل مى‏شود، چه مانعى دارد اينها مشمول عمومات الهى باشند، نمى‏كنند روز قيامت هم مجازات اصول مى‏شوند، هم مجازات فروع. مجازات به هردو مى‏شوند در قيامت، چه مانعى دارد. (سؤال:....؟ جواب: نسبت به دنيا هم مكلف اند ما آنها را مكلف مى‏دانيم). و اما ندارند مى‏خواستند بروند ياد بگيرند چرا نرفتند ياد بگيرند چرا تحقيق نكردند اگر جاهل قاصر اند معذور اند، اگر جاهل مقصر اند معذور نيست.
    و اما چهارم روايت نبوى: حالا از طريق ما نقل نشده، ولى از طريق اهل سنت نقل شده بگرديم ببينيم شايد در كتاب‏هاى ما هم پيدا بشود حالا من قول قطعى هم نمى‏دهم، ما نديديم تا اينجاى كه نگاه كرديم حالا شايد...؟ على كل حال حالا بعنوان يك روايت اهل سنت ما اين را مى‏پذيريم، منتها اينها گفتند متفق عليه، خوب لا اقل مؤيد كه مى‏تواند بشود در اين مسئله. اين روايت كه متفق عليه است بين آنها براى ما كه مى‏تواند يك مؤيدى باشد، آيا از مجموع اينها ما نمى‏توانيم يك دليل درست كنيم و بگوييم اينها را هم محكوم مى‏كنيم فتاواى اصحاب كه است اطلاق كه است، «كفار مكلفون بالفروع كما انهم مكلفون بالاصول» كه است، نمى‏دانيم اين روايت نبوى كه است. اللهم الا ان يقال (سؤال:....؟ جواب:.... مال محمد بن مسلم؟ لطف كنيد جلد هجدهم وسائل؟ لطف كنيد....؟ مال مسئله آينده است، من تعجب مى‏كنم چرا اصلاً اين مسئله را خيلى‏ها متعرضش نشدند بحث هم نكردند. بله اين هم هشت باب دو، ببينيم شايد اينجا چيزى باشد. بله، اين روايت هشت، «بالاسناد عن الحلبى عن الرجل الحر ايحصن المملوكة فقال لا يحصنه..؟ و لا و اليهودى يحصن...؟ و النصرانى يحصن اليهودية» بله؟ بله، اين روايت هم ظاهرش خوب است، مى‏شود بهش استدلال كرد كه «اليهودى يحصن النصرانية و النصرانى يحصن اليهودية» لابد به طريق اولى البته يك تكه درش ذكر نيست، بع طريق اولى يهودى يهوديه را محصن مى‏شود و نصرانى نصرانيه را محصن مى‏شود. بنابراين آنجا كه يهودى محصن نصرانى مى‏شود و نصرانى محصن يهوديه مى‏شود، يهودى هم به طريق اولى محصن يهوديه و نصرانى هم به طريق اولى محصن نصرانيه مى‏شود. توجه داريد؟ منتها يك مشكلى اين دارد، كه صدر حديث شايد عمل بهش كار مشكلى بوده‏باشد، كه صدر حديث راجع به اينكه مملوكه باعث احصان حر نمى‏شود، و اين محل ايراد ممكن است باشد، كه ما در آنجا هم مى‏گوييم اينها باعث احصان هم مى‏شوند، غير آزاد باعث احصان آزاد مى‏شود. صدرش هم دارد «لا يحصن الحر المملوكة و لا يحصن المملوكة الحر» صدرش مشكل دارد، وليكن ذيلش كه يك زوجه ديگرى داشته باشد آه؟ اون آخر مى‏گويد تكلفاتى نمى‏توانيم...؟ حالا اجازه بدهيد؟ بله؟ مملوك و مملوكه بحثش را مثل اينكه كرديم ياد تان رفته. حالا اجازه بدهيد من اين بحث را به يك جاى برسانم، بله. خدمت شما كه عرض كنم،(سؤال:....؟ جواب:....) على كل حالٍ اين روايت حلبى هم خوب مسئله را روشن‏تر مى‏كند فقط يك مشكلى اين مسئله دارد، و آن اين است من به صورت ان قلت مى‏گويم.
    ان قلت: (سؤال:....؟ جواب:....) و اما مشكلى كه اينجا است اين است كه بنابراين شما اگر يهودى و نصرانى شراب بخورند حد هم بر ايشان جارى مى‏كنيد در حالى كه دائماً اينها در ممالك اسلامى هستند يقين داريم شراب هم مى‏خورند و هيچ كس هم تا بحال حدى بر اينها در باره شراب جارى نكردند. يعنى حدود در باره اينها جارى نشده. اين ان قلت است جواب دارد، پس ان قلت اين شد كه بنابراين اگر شما تمام حدود را جارى بكنيد، لابد حد شراب را هم جارى كنيد اين خلاف سير مستمره ايست كه اينها هميشه شراب مى‏خوردند و گوشت خوك مى‏خوردند و هيچ حدى هم دركشورهاى اسلامى تا بحال بخاطر شراب بر آنها جارى نشده.
    قلت جواب مى‏دهيم، شراب را اينها حرام نمى‏دانند، ولى زنا را كه حرام مى‏دانند. شراب را حرام نمى‏دانند، (سؤال:....؟ جواب: مكلف هستند عقاب شان هم مى‏كنند خوب سيره جارى شده تا بحال كى شديد يهودى و نصرانى را بخوابانند هشتاد تا تازيانه‏اش بزنند بگويند چرا شراب خورديد؟ خيلى الآن در اينجا استثنا شده ديگر معلوم مى‏شود نسبت به اين، عرض كردم قلت جوابش. جواب را دقت كنيد). آنها چون حرام نمى‏دانند، نمى‏شود قياسش كنيد بر زنا، زنا را همه حرام مى‏دانند. منتها هر كسى در قوم و ملت‏
    خودش، حرام مى‏دانند، چون حرام مى‏دانند، اين را ممكن است حد جارى كنيم طبق اين مدارك كه ذكر كرده‏اند، اما آنچيزى را كه اينها حلال مى‏دانند ما نمى‏توانيم كتك شان بزنيم يا تغذيرش كنيم كه چرا گوشت خوك مى‏خوريد؟ تغذيرش كنيم زنهاى شان چرا بى حجاب مى‏آيند، زنهاى شان تنها حد كه نيست، تعذير هم است. زنهاى شان را تعذير كنيم، اينها را كه هيچ كس نگفته اين مسئله را، حالا ما مى‏گوييم حجاب داشته باشند براى ملاحظه‏اى چيزهاى اينها اگر بى حجاب بيايند تعذيرش را ما نمى‏توانيم شراب بخورند گوشت خوك بخورند نمى‏توانيم اينها را تعذير كنيم ماهى بى فلس مى‏خورند اينها را مى‏بينيم ماهى حرام مى‏خورند ماكه نمى‏توانيم تعذير بكنيم هيچ كس اين را نگفته. حالا دنباله اين مسئله مثل اينكه مى‏ماند براى فردا يك مقدار بيشتر تفحص كنيد رويش ببينيم چه مى‏شود.