• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • نام درس: حدود
    نام استاد: آية مكارم شيرازى
    شماره درس: 41
    تاريخ، 1371
    بسم الله و به نستعين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على اعدائهم اجمعين الى يوم الدين و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم
    قبل از آنيكه وارد بحث بشود، اشاره كنم به مسئله‏اى كه امروز بنا است انجام بشه، ساعت 10 ظاهراً راه پيمايى است براى ابراز تنفر از دشمنى‏هاى بسيار وحشيانه كه نسبت به مسلمانان بوسنى وهرزگوين مى‏شود، و حمايت از اينها واقعاً در تاريخ معاصر من نمى‏دانم در دنياى گذشته دقيقاً چه بوده ولى در دنياى معاصر ملتى به مظلومى آنها در دنيا وجود ندارد، سراغ نداريم، عده‏اى مسلمان، و ظاهراً هم دليل عمده‏اش همين جرم مسلمان بودن است «و ما نقموا منهم الا ان آمنوا بالله العزيز الحميد» عيناً مثل همان شكنجه‏هاى اصحاب اخدود كه بخاطر ايمان شان، اسلام شان، اين بندگان خدا گرفتار شدند، مبادا يك كشور اسلامى در قلب اروپا پيدا بشود، و اينها مسلمان را تحمل نمى‏كنند، دست آن جانيان را باز گذاشتند، و دست مسلمانان را بستند. و به تعبير سعدى گفت عجب بى انصاف مردمى هستند سگ را رها كرده و سنگ را بسته‏اند. آنها را آزاد گذاشته‏اند واينها را بسته‏اند كه تدريجاً ريشه اسلام از اينجا بركنده بشه. حالا آن دشمن است انتظار ازش نيست، از همه بدتر اين بيغيرتى عجيبى است كه از سران كشورهاى اسلامى ديده مى‏شود چه قدر بى تفاوت در مقابل اين مسئله، فقط يك مشت شعار، يك مشت حرف. دادى فرياد عجيبى در ميدان عمل، نه خبرى نيست، و دارند هم شهرهاى آن منطقه را يكى بعد از ديگرى مى‏گيرند، عده‏اى را نابود مى‏كنند عده‏اى را آواره مى‏كنند عده‏اى را بى خانمان مى‏كنند، خوب تدريجاً يك قوم و ملتى نابود مى‏شود به اين وضع. در حالى كه اگر اسلام در آنجا حفظ بشه، به قدرى به نفع مسلمانان تمام جهان است، هم براى دين شان هم دنياى شان هم..؟ هم اعتبار شان هم حيثيت شان، متأسفانه اين بدبخت‏هاى نادان احمق نشستند و تماشا مى‏كنند، دشمن هم كه كارش دشمنى است. از او چه انتظارى مى‏توان داشت، به هرحال امروز راه پيمايى است، انشاء الله شركت مى‏كنيد و بالاخره صداى ما يك گوشه‏اى طنين انداز مى‏شه، و اينها از نظر حركت در جوامع اسلامى مجبور شان مى‏كنه، اين سران اسلامى بايد در عمل انجام شده قرار بگيرد بايد مجبور مى‏شوند، بايد امام بيايد فتواى قتل سلمان رشدى را بدهد تا آنها مجبرو بشوند عكس العمل نشان بدهند، در جلو ملت‏هاى شان خجالت بشكند، و اين. حالا اين حركات انشاء الله عبادت‏هاى است، و در كنار اينها هم ايام هم ايام فاطميه است انشاء الله توسلاتى پيدا بكنيم از بركت فاطمه زهرا چون واقعاً فاطمه زهرا، از كسانى است كه زياد انسان اميد به كرم و لطف و محبتش دارد، در كنار توسلات تان هم انشاء الله بتوانيد،
    بله، كمك بگيريد از روح مقدسش، نوشتند در باره حضرت زهرا و شخصيت آن حضرت تذكرى بيان كنيد خوب معلوم است، من انشاء الله اين سه شبى كه از اين شب شروع مى‏شود خودم صحبت مى‏كنم در منزل بلافاصله بعد از نماز مغرب و عشاء، حالا آنجا اين درخواست كه كردند تا جاى كه در توان و قدرت من است آنجا عرض خواهم كرد و بلكه انشاء الله واقعاً شب و روز بر ما نمى‏گذرد من قسم خوردم اينطور يكى از چيزهاى كه روح من را آزار مى‏دهد همين اخبارى كه مى‏بينم، گاهى هم چشمم را مى‏بندم از ديدن آن منظره‏هاى وحشت ناك، چون انسان تحمل نمى‏تواند بكند يك بشر عادى باشد تا چه رسد يك هم مذهب. آدم چشمش را مى‏بندد، روح مان را آزار مى‏دهد، اميد وار به خدا هستيم كه خداوند شر اين ظالمان را انشاء الله به زودى قطع كند. انشاء الله درست است تذكر خوبى است كه. بله. ما در مدرسه انشاء الله اين پيشنهاد ايشان را عملى مى‏كنيم پيشنهاد خوبى است، كمك‏هاى كه خود مان يا ديگران مى‏خواهند بكنند مى‏گوييم در اينجا صندوقى باشد روز شنبه‏
    آينده طبعاً مى‏شود چون درسها كه تعطيل است شنبه آينده مى‏توانيم اين كار را بكنيم ومن در جلسه شورا هم روز سه شنبه انشاء الله مطرح مى‏كنم و بلكه جاى ديگر هم بتونيم عمل كنيم پيشنهاد خوبى است.
    برگرديم به مسئله يازدهم از مسائل حد زنا، بحث در اين بود كه آيا طلاق رجعى باعث خروج از احصان مى‏شود يا نه، به تعبير ديگر زناى در عده چه حكمى دارد؟ آيا زناى محصنه است، يا غير محسنه؟ مشهور و معروف در ميان علما بلكه اختلافى نيست در اين مسئله، اين است كه فرق است بين عده رجعى و عده باين، اگر عده رجعى باشد، در آن حال با بيگانه اى زنا كند حكم زناى محصنه است چه زن باشد چه مرد، و اما اگر عده طلاق باين باشد خلع باشد، عده وفات باشد. همه اينها حكگم زناى غير محصنه دارد، چون زن از اختيار او خارج شده، و ديگر در حواله او نيست. پس بايد احكام احصان از بين برود، و زناى محصنه نيست. سراغ ادله اين مى‏رفتيم دليل اول مان يا مؤيد اول مان اجماع بود كه مسئله اختلافى ندارد در هردو شاخه اختلافى نيست، هم در طلاق عده رجعى حكم زناى محصنه دارد هم بائن حكم زناى محصنه ندارد. هردو شاخه‏اش روشن است. حالا اجازه بدهيد من روايات را بخوانم بعد يك اشكال مهمى اينجا است مخصوصاً در مورد زن كه زن هيچ اختيارى ندارد، خود مرد هم بعض جاها كالعدم اين زوج..؟ اينها را من آخر كار مى‏گم، فعلاً تا روايت داريم بايد بريم سراغ روايت، بعد آن اشكالات جنبى را از نظر نظم مطلب بعد بگيم. دليل دوم روايات بود، ما روايات را به ترتيب خوانديم آمديم باز هم روايت داريم، عجله نكنيد من همه روايت را نخواندم، روايت صحيح‏تر داريم، مى‏خوانيم. اولين روايتى كه خوانديم روايت قرب الاسناد بود در باره مرد بود، و دومين روايت هم باز روايت قرب الاسناد بود در باره زن، يك نكته مبهمى در اين روايت بود كه ديروز بحثش را نكرديم حالا امروز آن نكته مبهم را بحث كنيم. روايت اين بود «قال سئلت عن رجلٍ طلق او بانت امرئته ثم زنا ما عليه قال الرجم» اين يك روايت بود كه روايت يك باب شش در باره مرد بود. و دوى باب شش هم در باره زن است «قال سئلت عن امرئةٍ طلقت فزنت بعد ما طلقت هل عليها الرجم قال نعم» اون طَلَّق است بله. حالا مشكلى مشكل «بانت» بود «عن رجل طلق او بانت امرئته» اين «بانت» چه است؟ براى توجيه اين «بانت» بهترين توجيه كه ذكر شده است، اول اين جمله را عرض كنم، اين روايت مطلق بود مطلق طلاق بود ما آمديم اين روايت را حملش كرديم بر طلاق رجعى، چرا؟ چون قدر متيقن است، و چرا؟ چون دليل بر تقييد مى‏آيد پس اولين نكته در باره اين دو روايت اين است اينها مطلق اند همه طلاق‏ها را مى‏گيرند، و اين خلاف مطلوب ما است، يابايد حملش كنيم بر قدر متيقن كه طلاق رجعى است، يا به قرينه روايات آينده كه مى‏خوانين تصريح به رجعى كرده، اين مطلقات را به قرينه مقيدات تقييد كنيم، اين نكته اول. و اما نكته دوم اين «بانت» است، اين «بانت» كه خوب خلاف مقصود است، بانت يعنى طلاق باين، طلاق باين اگر باشد كه مشكل ما بدتر مى‏شود، اين خلاف اجماع مى‏شود، طلاق باين كه احصان نيست زناى محصنه نيست. بهترين محملى كه براى اين ذكر كردند گفتند «او» به معناى «واو» است، «او بانت» «و بانت» «رجل طلق و بانت» تأكيد است، يعنى مردى زنش را طلاق داد و اين زن جدا شد. حالا يك خورده اجازه بدهيد من هنوز تمامش نكردم. بگيم «او» در اينجا به معنى «واو» است، بنابراين «طلق امرئته و بانت» طلاقش داد وجدا شد اين تأكيد است، زن را رهايش كرد و رفت، على الخصوص كه در بعضى از نسخ از قرب الاسناد مى‏گويند واو است اصلاً كه قرب الاسناد بجاى «او» «واو» است. گرچه در اين وسائل‏ها پاورقى اختلاف نسخ را مى‏نويسند، ولى در اينجا ننوشته. در پاورقى وسائل اختلاف نسخ نوشته نشده، گاهى مى‏نويسند گاهى هم من ديدم نمى‏نويشند آن دقت زياد را در پاورقى نكردند. به هرحال اگر در نسخه قرب الاسناد «و» باشد، كه ديگر بهتر مى‏شود، «طلق امرئته و بانت، طلق و بانت امرئته» طلاق داد و زن جدا شد، اين بر مى‏گردد به مطلق طلاق مقيدش مى‏كنيم به طلاق رجعى بانت هم تأكيدى مى‏شود براى اين معنا پس اين توجيه توجيهى بدى نيست مخصوصاً با توجه هب اين نسخه. ببينيد، يك وقتى شما داريد كلام خلاف را داريد بحث مى‏كنيد يك وقت من روايت دارم بحث مى‏كنم، روايت اگر واو باشد ما واو را به معنى تأكيد مى‏گيريم طلق را هم طلاق رجعى مى‏گيريم بانت هم يعنى جدا شده يعنى مطلقه شده نه بانت به معنى طلاق باين مصطلح، ما اينطور معنى مى‏كنيم، آن عبارت خلاف قرينه همراهش است، آن را...؟ من روايت را دارم مى‏گويم، بانت يعنى مطلقه بشه، «بانت عن...؟ الزوجية» يعنى از زوجيت زوج جدا شده بايد..؟ اين را طلاقش بده، بانت تأكيد است،
    عبارت اخرى اين است كه طلاقش بده، جدا ازش بشه، اين توجيهى است كه بعضى‏ها كردند و توجيه وجيه خوبى است، مخصوصاً كه واو دارد، در بعض از نسخ ديگر «او» به معنى «واو» مى‏شود اصلاً خود «واو» است. و اما اجازه بدهيد. و اما يك احتمال ديگر هم دادند كه ما اين احتمال را نفهميديم و نمى‏توانيم بپذيريم، گفتند «بانت» ممكن است اشاره به نشوذ و عدم تمكين و رضاع بوده باشد، يعنى «طلقها يا بانت بالنشوذ و بانت بالرضاع» اين احتمال احتمال بعيدى است، چرا؟ چون اگر بانت به وسيله رضاع باشد، لابد معنيش اين است، يعنى زنى داشت كه مادر اون زن مثلاً بچه‏ى اين زن را شير داد، باعث نشر حرمت شد به دخترش، مادرى اگر نوه دخترى خود را شير بده، دخترش در خانه شوهر حرام مى‏شود، مادرى نوه دختر خودش را نوه دخترى، يعنى بچه دختر خودش را شير بدهد، اين دختر در خانه آن شوهر حرام مى‏شود، ولو رضاع تالى هم است، رضاع عارض هم است، ولى اين باعث نشر حرمت مى‏شود ولذا مى‏گويد خيلى مواظب باشند، مادر بزرگ‏ها نوه دخترى شان را شير ندهند، اگر به حد رضاع برسد، هيچ راهى هم ندارد، اين زن در خانه شوهر حرام مى‏شود. لابد رضاع كه اينجا مى‏گويند بانت اين است، اگر اين بشه كه اين از محصنه خارج مى‏شود، اين چه توجيهى است براى روايت، جاهل باشد عالم باشد هرچه مى‏خواهد باشد رها مى‏شود. متأسفانه اين مسئله واقع مى‏شود در خانواده‏ها، حالا كه ديگر داستان شير خشك است ديگر خيلى اين مسئله رضاع محل ابتلا نيست. ولى سابقاً خيلى محل ابتلا بود. شما معلوم وظيفه‏اى داشته باشيد بگيد، مى‏گويند اگر شده بگيم يا نه، وظيفه بيان معلوم نيست باشد ولى اگر سؤال كردند بايد قطعاً گفت و هيچ راهى هم ندارد، هيچ راه ندارد. خوب اگر يك همچه مصداقى واقع شد، اين زن نوه دخترى خودش را شير داد، و آن دخترش در خانه شوهر حرام شد، شوهر رفت زنا كرد با بيگانه‏اى، اين محصنه نيست؟ محصنه نيست، ديگرى جدا شد بكلى ديگر «يغدو و يروحى نيست» قابل بازگشت نيست. در طلاق بائن قابل بازگشت است «بعقد جديد» اما اين به عقد جديد هم قابل بازگشت نيست كه از طلاق بائن هم بدتر است. از طلاق بائن هم بدتر است، طلق حملى بر طلاق مى‏كنند. «او بان» حمل بر بينونه به وسيله رضاع مى‏كند. اين دو چيز است، يك طلاق است، يكى مسئله جدايى و مسئله رضاع است دو چيز است، «او» به معنى همان «او» مى‏كنند، يعنى يا طلاق بده يا طلاق نده ولى رضاعى واقع بشود به وسيله رضاع اين زن در خانه شوهر حرام مى‏شود. اگر اين بشه كه از طلاق بائن بدتر است، قابل بازگشت نيست، اين كه نمى‏شود روايت را حمل بر اين كنيم. و هكذا حمل بر ناشذه، اگر زنى ناشذه شد ول كرد و رفت آيا واقعاً شما مى‏توانيد زن ناشذه را «بانتاً» جدا شد رفت خانه پدر مثلاً اين يغدو و يروح است؟! صدق و يروح مى‏كند؟! كافى است براى محسن بودن؟! زن ناشذه؟! زن ناشذه بدرد محسن بودن نمى‏خورد، رضاع هم اگر بشود كه واويلا. حرام مؤبد و حرام مؤبد از طلاق بائن هم بدتر، كه در طلاق بائن اميد به بازگشت به عقد جديد است و در حرام مؤبد اميد بازگشت به عقد جديد هم نيست. پس اين توجيه دوم و سوم نشوذ و رضاع اين‏ها قابل قبول نيست، تنها چيزى كه قابل قبول است اين است كه «او» به معنى «واو» باشد در نسخ قرب الاسناد هم واو است، و تأكيدى بر طلق باشد طلق هم به معناى طلاق چه باشد؟ رجعى. بله؟ «ليس عندها زوجة يغدو عليها و يروح» يغدوا و يروح نيست. آن شرط يغدو و يروح از بين مى‏رود وقت كه شرط يغدو و يروح از بين رفت، دوباره زناى محصنه نيست. توجه فرموديد مثل زندان است ديگر چه فرق مى‏كند ناشذه باشد يا زندان باشد. يكى است ديگر. خوب تا به اينجا اين دو حديث را خوانديم و مشكل حديث را هم تا آنجاى كه مى‏شد حل كرديم اطلاقش را هم فراموش نكنيد اطلاقش را هم مقيد كرديم.
    و اما حديث سوم كه باز مشكلى داشت، حديث عمار بن موسى بود، دو تا بود ديگر آن مشكل ندارد مال زوجه كه مشكلى ندارد بله، اين را بعضى‏ها اينجمله را هم من بگم بد نيست تذكر داده‏اند، كه در بعضى از نسخ حديث دوم اين است «قال سئلت عن امرئةٍ طلق فزنت بعد ما طلقت بسنة» بعضى‏ها گفتند چرا به سَنَة مى‏خوانيد خوب به سُنَّة بخوانيد «طلقت بسُنَّة» درروايات متعددى داريم طلاق سُنة طلاق بدعة، طلاق سنت اين است كه يك طلاق در يك مجلس داده بشه، طلاق بدعت اين است كه سه طلاق در يك مجلس مى‏دهند، مال اهل سنت بوده. اين تعبير طلاق سُنة در روايات طلاق مكرر است. مى‏گويند فلان كس طقلت بسُنة يعنى طلاق طلاق مشروع بود، سه طلاقه در يك جلسه نبود. طلاق طلاق درست بود. اين چرا
    سَنه مى‏خوانيد كه ديگر بگويد آقا سنه كه عده‏اش رد شده وقتى عده رد شد كه ديگر زناى محصنه نيست، به سُنه اگر بخوانيد مشكل هم حل است، بس اينطور شد. درست است بعد لفظ طلاق هم است «قال سئلت عن امرئة طلقت فزنت بعد ما طلقت بسُنَّة بعد ما طلقت طلاقاً بسُنَّة» بعد رفت اينطورى، «قال عليها الرجم» بسيار خوب.
    و اما حديث سوم حديث عمار بن موسى بود اين هم مشكلش را حل كنيم بريم حديث چهارم پنجم بخوانيم حديث حديث 8 باب 27 بود ديروز خوانديم اين حديث را، دوباره مى‏خوانم «عن رجلٍ كانت له امرئة» سند حديث موثق است عمار ثاباتى، عمار و برادرانش فتحى بودند، فتحى‏ها در واقع 13 امامى اند، بين حضرت امام صادق عليه السلام و موسى بن جعفر، امام ديگرى قائل اند همه ائمه را تا آخر قبول دارند،اما بين امام صادق عليه السلام، و موسى بن جعفر سلام الله عليه، عبد الله بن افتح را در يك مدت كوتاهى امام مى‏دانند، به اينها فتحى گفته مى‏شوند در ميان آنها علماى بزرگى بودند. و ثقاتى بودند متأسفانه از نظر مذهب انحرافى پيدا كردند و جالب اين است كه خوب اينها چرا از موسى بن جعفر دقيقاً سؤال نكردند دسترسى نداشتند حضرت حضرت موسى بن جعفر سلام الله عليه در زندان بود چه بود، چرا رفع شبهه خود شان را نكردند به افتح بودن ماندند. على كل حال اما از ثقات است منتها از نظر مذهب چون فتحى است، اين مشكل را دارد. «عن ابى عبد الله عليه السلام عن رجل كانت له امرئة فطلقها او ماتت» اين اوماتت را چه كارش كنيم، در صورتى كه آن زن بميرد يقيناً در عده وفات زناى محصنه نيست. احدى نگفته. در عده وفات اگر كسى زنا بكند زناى محصنه نيست. قواعد احصان هم به ما حمل نميشود تمكن غدواً و رواحاً ندارد. «ما يستغنى به» ندارد، زن مرده فبهذا هم اجماعى هم قواعد احصان در باره عده وفات نيست پس چرا. حالا اجازه بدهيد من آن روايت بعد را بعد مى‏رسم. اين «اوماتت» را چه كارش بكنيم، «او ماتت» بعضى‏ها آمدند گفتند اين «فطلقها او ماتت» نباشد «او بانت» باشد، ماتت نباشد، شايد بانت بوده مثل همان روايت كه در آن روايت سابق بود. تأكيدى است بر طلاق رجعى. تأكيدى است بر طلاق رجعى، او هم به معناى واو بوده باشد، «فطلقها و بانت فزنا قال عليه الرجم» بله در طلاق رجعى عده طلاق رجعى اگر كسى العياذ بالله زنا بكنه با زن بيگانه‏اى، اين حكم احصان داره رجم داره. خوب صدرش اينطور درست كردين ذيلش را چه كار كنيم، شيخ طوسى صدرش را طبق آن توضيح كرده در تهذيبش، تهذيب كه كتاب خبرى شيخ طوسى است در ذيل اين حديث كه وارد شده در جلد دهم تهذيب صفحه 22، وقتى وارد شده آمده اين توجيه را ذكر كرده براى صدر حديث. بله؟ خو مرد، زن آه راجع به عده وفات درست است حق با شما است ولى داريم در روايات هم عده وفات مرد اند، در بعضى از روايات داريم كه مرد بايد به مدتى ولى حق با شما است اصلاً عده‏اى نيست، جدايى كامل شده زن مرده و عده‏اى هم اصلاً در اينجا نيست بله حق با شما است چون در مورد زن من اونطرفش را مى‏گويم، راجع به زن، در مرد اصلاً عده‏اى هم نيست. ولو عرض كردم در بعضى از روايات دارد. «و عن امرئةٍ» ذيلش، اينجا مال اينجا است، «كانت لها زوج فطلها او مات» مرد طلاقش داد يا شوهر مرد و اين زن در عده وفات است، اينجا عده وفات است نه آنجا، «ثم زنت» در اين عده وفات زنا كرد «عليها الرجم؟ قال نعم» بله، خود در عده وفات كه قطعاً رجم نيست با صراحت اين مى‏گويد در عده وفات است. اينجا را هم آمدند توجيه كردند آخرين توجيه كه به ذهن شان رسيده گفتند اين وهم از راوى است. كأن چون بله، راوى يك آدمى بوده است كه گاهى نسيانى بهش دست مى‏داده است، شايد عمار بن موسى متهم به نسيان باشد، و على هذا يك همچين جمله‏اى را در اينجا اشتباهاً اضافه كرده «او مات» توجه داريد؟ ولى خوب اين خيلى بعيدبه نظر مى‏رسد اين توجيه. بله؟ «فطلقها او مات ثم زن» يعنى يعنى بافاصله ديگر بهتر اگر عده وفات هم گذشته زنا بكند اون كه ديگر هيچ چه؟ در عده وفات نداره زناى محصنه نيست. اگر عده وفات شما مى‏گوييد گذشته خوب اگر گذشته ديگر بهتر است زناى محصنه نيست شوهر ندارد. نمى‏گويد ثم تزوج. بعضى‏ها هم يك توجيهى كردند توجيه ديگر، كه شيخ طوسى باز از شيخ طوسى نقل شده است آن توجيه، و آن اين است كه زوجه ديگرى شايد داشته راجع به شق اول نه شق دوم، راجع به شق اول زوجه ديگرى داشته، اونى كه از شيخ طوسى نقل شده اين است، آن بانت احتمال ديگرى است كه...؟ دادند، آن يكى در تهذيب از شيخ طوسى نقل شده اين است كه شايد زوجه ديگرى داشته، و معنايش چه ميشود؟ زنى ببخشيد مردى زنش فوت كرد و زنا كرد چون‏
    يك زن ديگر دارد، اين زناى محصنه مى‏شود. بخاطر داشتن زوجه ديگر. اين توجيه بسيار توجيه بعيدى است و اصلاً نمى‏شود چرا؟ بعلت اينكه مردن اين زن و اين سؤال اين جوابى كه امام داده اولاً توضيح واضح است، اصلاً سؤال كسى نمى‏كند خوب زن ديگرى دارد خوب پيدا است زناى محصنه است اين كه سؤالى ندارد. اگر زوجه‏ى ديگرى دارد زنا محصنه است اين كه توضيح واضح است. اين من قبيل توضح الواضحات، نه كسى سؤال مى‏كند نه احتياجى به جواب دارد اين. اولى را من دارم مى‏گويم اجازه بدهيد قسمت اول. پس اينكه حملش بكنيم بر جاى كه زوجه ديگرى داشته باشد اين از قبيل توضيح واضح است و تازه وصل حجر به جنب انسان مردن اين زن دوم هيچ دخالتى ندارد؟ چه دخالتى دارد؟ بميرد يا نميرد اون دخالتى ندارد وقت كه يك زوجه ديگرى دارد و بخاطر آن محصنه است. اين سؤال مى‏كند كأن اين مردن اين، به عدهوفات يك...؟ دارد، شما مى‏گوييد كار به عده وفات و مردن اين نداشته باش اين كالعدم بود يا نبود، يك زوجه ديگرى دارد بواسطه او محصنه است، پس چه ربطى دارد، اين توجيه توجيه بسيارى بعيدى است، و ذيل را هم حمله كردن بر اشتباه اون هم بسيار بعيد است چون ذيل و صدر قرينه هم اند. راهش اين است آنجا ماتت دارد اينجا مات ندارد. اگر اشتباه كرده بايد بگويد هردوتايش اشتباه است، دومى را تنها اشتباه، با اينكه دومى عديل اولى است، آن ماتت دارد اين مات دارد، دومى اشتباه است اولى چه؟ نمى‏شود دومى قرينه اولى است. قرينه هم اند اشتباه بگوييد هردو اشتباه است على كل حال بهتر اين است كه بگوييم اين روايت روايتى است متروك و مطروح اصحاب اعراض از آن كردند و كسى به مضمون اين روايت فتوا نداده، اين قسمتش را بچينيم بگذاريم كنار به بقيه عمل كنيم بنا بر بعض از مبانى، و بنا بر بعض از مبانى مثل ما كه مى‏گيم اگر اين نصفش را گذاشتى كنار بقيه‏اش هم مشكل است عمل كردن. ولذا اين روايت عمار مشكلى را براى ما حل نمى‏كند
    بريم سراغ روايت چهارم اجازه بده. ميدونم بعد از مردن مرد. خيلى خوب مردن زن مرد زنا كرده، خيلى خوب زناا كرده است عده‏اى جدا شده بكلى ازش، وقت جدا شده زن وقت مرد ديگر اين مرد «يتمكن من فرج يغدو و يروح» ندارد ديگر، فبنائاً على ذلك است. خوب و أما اجازه من روايت چهارم رابخوانم كفايت مذاكرات از همه روايات بهتر اين روايت چهارم است كه ميخوانيم كه هم سندش صحيح است هم دلالتش دلالت روشن بهترين روايت كه مقيد اطلاقات قبل هم مى‏شود اين روايت چهارم است، روايت 3 باب 27 حالا عمار بن موسى معروف اين است ثقه است اگر در آن بحث داريد انشاء الله يك وقتى ما بحث مى‏كنيم در باره عمار. الآن كه فعلاً روايتش را بوسيديم و گذاشتيم كنار بنابراين محل ابتلاى ما نيست فعلاً عمار، اجازه بدهيد يزيد الكناسى را بخوانيم، صحيحه يزيد الكناسى، حديث 3 باب 27 از ابواب حد زنا، روايت سند معتبر دلالت هم ببينيد خيلى شسته رفته، «قال سئلت ابا عبد الله عليه السلام عن امرئة تزوجت فى عدتها» تزويج كرد در عده، «فقال ان كانت تزوجت فى عدة طلاق بوجها عليها الرجعة» عده طلاق رجعى است «فإن عليها الرجم» طلاق رجعى رجم دارد «و ان كانت تزوجت فى عدة ليس بزوجها عليها الرجعة» عده‏اى است كه رجوعى نيست، «فان عليها حد الزانى غير المحسن» چه قدر اين راوى قشنگ كلام امام را نقل كرده، اگر عده‏اى است كه رجوعى درش است زناى محصنه است اگر عده‏اى است كه رجوع درش نيست زناى غير محسنه، «و ان كانت» اين هم راجع به موت «تزوجت بعد موت زوجها» شوهرش مرده «من قبل انقضاء الاربعة اشهر و العشرة ايام» قبل از تمام شدن 4 ماه و 10 روز، يعنى عده وفات «فلا رجم عليها» در عده وفات رجم ندارد، در طلاق بائن رجم ندارد، در طلاق رجعى رجم دارد، «و عليها ضرب مأة جلدة» خوب، بهترين روايتى كه ظاهراً اصحاب هم بر اساس آن فتوا دادند همين روايت است كه روايت يزيد كناسى است. ما به كمك اين روايت مطلقه را تقييد مى‏كنيم. به كمك اين آن روايت كه مات داشت آن را بايد توجيه بكنيم يا بگذاريم كنار.
    و اما يك روايتى پنجمى هم داريم من يك اشاره‏اى بهش بكنم، بعد از اينها تازه مشكلات ديگرى دراين مسئله داريم كه آيا واقعاً زن مطلقه يغدو و يروح است، براى شوهر يغدو و يروح است، براى شهور يغدو و يروح است، براى زن چه؟ اينها يك بحث‏هاى جنبى است كه عرض كردم بعداً مى‏گوييم مشكلات اين مسئله، اين مسئله مشكلات دارد.
    و اما روايت ديگرى بريد الكناسى است، كه حديث بله 11 است ظاهراً لطف كنيد، حديث 10 اين باب بريد است آيا ما دو نفر داريم يكى يزيد الكناسى، يكى بريد الكناسى، وسائل بريد دارد، در رجال هم دو نفر داريم يك نفر بنام بريد الكناسى داريم، يك نفر بنام يزيد الكناسى داريم، يزيد كناسى ثقه است، اما بريد مجهول است، بريد كناسى مجهول است. ببينيد اينجا وسائل دارد، «عن بريد الكناسى» مشكلى كه بريد دارد در رجال مى‏نويسند بريد از اصحاب امام باقر نبوده نمى‏تواند از امام باقر نقل كند، يزيد كناسى مى‏تواند نقل كند. بريد كناسى بله نمى‏تواند حالا يزيد كناسى كه از ابا عبد الله عليه السلام بود كارش نداريم، بريد كناسى از امام باقر نمى‏تواند نقل كند در حالى كه اين حديث «عن بريد الكناسى قال سئلت ابا جعفر» پس اين سبب مى‏شود كه انسان بدبين باشد كه اين بريد نباشد. بله؟ قال سئلت ابا جعفر، امام باقر عليه السلام ديگر. خوب از امام باقر كه اين نمى‏تواند نقل كند از اصحاب آن حضرت نبود كه. اينجا است كه اين سند مورد ايراد واقع مى‏شود كه آيا بريد است يا يزيد است. ولى دلالت همان دلالت، شبيه همان روايت يزيد كناسى است، فقط جمله‏ها عقب و جلو شده عين همان است.اگر عليها الرجعة، اگر ليس عليها الرجعة، و هكذا، همچنين با صراحت، همين معناى كه در اين حديث بود در آن حديث است. حالا آن حديث را هم مؤيد ذكر بكنيم چون سندش مبهم است، بعنوان مؤيد اين پنج حديثى بود كه در مانحن فيه بود جمع بندى و نتيجه گيريش انشاء الله روز شنبه آينده. روايتش بسيار خوب است.