شنبه 29 ارديبهشت 1403 - 8 ذيقعده 1445 - 18 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب حدود و تعزيرات (آیت الله مکارم شیرازی )
>
جلسه 38
متن
بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين لاسيما بقية الله المنتظر عجل الله تعالى له الفرج و لعنة الله على اعدائهم اجمعين الى يوم الدين و لاحول و لاقوة الا بالله العلى العظيم
كلام در مسئله دهم از مسائل حد زنا بود، رسيديم به اينجا كه احصان در مرأة، آيا مانند احصان در رجل است يا نه، تعبيرى كه در تحرير الوسيله و بسيارى ديگر از كتب ديگر آمده است، اين است كه يعتبر فى احصان المرأة، ما يعتبر فى احصان الرجل، تمام آن جهات شش گانهاى كه در محصن بودن رجل بود در محصنه بودن مرأة هم هست، تنها چيزى كه از ميان اين شش تا محل بحث واقع شده، مسئله ان يكون زوجها معه است، در آنجا مىگفتيم يكى از شرائط، اين است كه يكون له فرج يغدو عليه و يروح، در اينجا به اين صورت، نمىتوانيم بگوييم و لذا در اينجا گفتهاند، ان يكون زوجها معها، زوجها معها، او تغدو عليه يا زوج يغدو عليها، باز در اين جا گفتهاند زوج يغدو عليها، يعنى باز اختيار، اختيار زوج است، نه اختيار اختيار مرأة است، عبارتى كه در بعضى از كتب ديده مىشود، اين است كه در اين مسئله اين طور تصريح كردهاند، صاحب جواهر اين طور مىگويد، مىفرمايد ان المراد من تمكنها من الزوج، ارادته الفعل، تمكنها تمكن آن زن، من الزوج ارادته آن زوج الفعل، على الوجه المزبور، على الوجه المزبور معنى آن چيست؟ يغدو عليها و يروح، لا ارادتها متى شاءت، ارادتها متى شاءت معيار نيست، و لو احصان مرأة را مىگوييم، باز هم در احصان المرأة، ارادته متى شاء است، (سوال... و پاسخ استاد) گاهى اراده اين اراده آن الان مىرسيم ببينيد كه سر از كجا مسئله در مىآورد، ضرورة عدم كون ذلك حقا لها، دقت كنيد، ضرورى است كه اين حق براى مرأة، نيست، چون حق رجل است، پس بايد وقتى آمديم در احصان مرأة هم بايد بگوييم اين چنان در اختيار او باشد كه او متى شاء، مثل وصف به حال متعلق زيد قائم ابوه مىشود، اين چنان با او باشد كه او متى شاء، نه اين مرأة متى شاء، چرا؟ لان ذلك ليس حقا لها، اين حق مرأة نيست، (سوال... و پاسخ استاد) آقايان فقهاء اتفاق نظر دارند كه حق او اربعة اشهر است، بيش از اربعة اشهر مرة واحدة، آن حقى شرعى ندارد، نه مقدمات، نه ذى المقدمات، حقى براى مرأة بيش از اربعة اشهر قائل نيستند، خب اين فقه سنتى ما است كه مىگوييم فقه جواهرى اين است ديگر، توجه داريد، حالا ما در بعضى از روايات اضافه كردند، ما هم محكمترش اضافه كرديم، الا اين كه، واقعا بيم خطرى انحرافى براى آن مرأة برود كه در اين جا واجب مىشود على الزوج كه غير از آن حق علاوه بر آن حق، در اختيار او باشد، فبناء على ذلك، ولى اصل مىگويند حق له لا لها، حالا برسيم، عبارت جواهر را من دارم مىگويم، جواهر مىگويد مراد از مسئله استغناء در اين جا يا مراد از آن شرط كه در آنجا كه ان يكون لها فرج يغدو عليه، در اين جا معنيش اين نيست كه اختيارى با زوجه بوده باشد، معنى آن اين است باز هم او در اختيار زوج بوده باشد، يغدو عليها و يروح، خب اين عبارت جواهر، از اين صريحتر، عبارت كشف اللثام است، ببينيم كشف اللثام چه مىگويد، جواهر 277، صفحه 277، جلد 41، همه اينها جلد 41، و اما اصرح من ذلك ما ذكره فى كشف اللثام، عبارت كشف اللثام را مىخوانم، حيث قال و احصان المرأة كأحصان الرجل، تا اينجاى آن خوب است، احصان المرأة كاحصان الرجل فى اشتراطه بان تكون حرة بالغة، عاقلة، در اين كه شرط است بوده باشد حره بالغه عاقله، لها زوج،الى ان قال، و هو عندها زوج نزد او باشد، همين، يتمكن من وطئها غدوا و رواحا، چه كسى يتمكن، زوج من وطئها غدوا و رواحا، و ان كان يتركها، فلا يطئها شهورا و سنين، فالنص و الفتوا كذلك، يك همچين وصف و المتعلق كه عرض كردم قانون همين شد ديگر، مىگويد معنى اين كه عندها زوج، معنى آن اين است كه زوجى است كه صاحب اختيار مطلق است، همين باعث مىشود كه اين محصنه بشود، و لو يتركها شهور، كه شرعا مىتواند يا يتركها سنين، كه بر خلاف شرع عمل مىكند، مع ذلك همين كه در خانه آن است و چشمش به جمال او روشن است، همين كافى است براى اين كه محصن بوده باشد، همين ديگر بيش از اين لازم نيست، (سوال... و پاسخ استاد) بله آقايان مىگويند احصان المرأة
كاحصان الرجل، ولى اين يك دانه را كه مىرسند استثناء مىزنند، مىگويند احصان المرأة كاحصان الرجل اما غير از اين يكى، كه در اين جا از قبيل وصف مراد متعلق است، يعنى چه؟ يعنى هو عنده، و آن هم صاحب اختيار مطلق، همين بودن نزد او كافى مىشود، براى اين كه محصن و براى اين كه اين محصنه بوده باشد، (سوال... و پاسخ استاد) هو عندها درست است هى عنده فرق نمىكند، هو عندها يا هى عنده، اينها يكى است، صحبت اين است كه و ان كان يتركها شهورا و سنين، تا اين اندازه اطلاق دارد، واقعا اين يك موضوعيتى دارد اين كه در خانه او باشد، يا نه بايد يك استغنائى بياورد، يك عبارتى هم از روضة، شرح لمعة بگوييم، كشف اللثام 401 جلد دو، حالا من دوباره مىبينم، باز هم مراجعه مىكنم، خب، و عبارتى هم روضه دارد، ان التمكن من الوطى، فانما يعتبر فى حقه خاصه، اين كه ديگر مقيدش كرده، تمكن من الوطى، انما يعتبر فى حقه خاصة، فلابد من مراعاته، فى تعريفها، ايضا، تمكن از وطى معتبر است در حق مرد خاصة، پس لابد است از مراعات كردن در تعريفها ايضا، وقتى كه مىخواهيم تعريف كنيم تمكن زوجه را، بايد بگوييم يعنى شوهرش تمكن دارد، وقتى هم مىخواهيم در باره احصان مرأة صحبت كنيم بايد بگوييم شوهرش تمكن دارد، آن وقت معنى آن چه بود، معنى آن اين شد كه اين شرط در واقع وقتى خوب بشكافيم آن را، مىشود شرطى لرجل، و در مرأة شرط تمكن نخواهد بود، شرط حضور عند زوجش خواهد بود، اما تمكن من الوطى در مرأة نيست، تبديل مىشود به حضور عنده، اين تا به اين جا، (سوال... و پاسخ استاد) بله، آنها مطلق گفتهاند، گفتند هو مثل هذا، بعد اينها جمع كردند و، ولى در اين اواخر ديده مىشود فتوايى كه از سوى بعضىها داده مىشود، شفاها يا كتبا داده مىشود، اين است مىآيند مىگويند كه، يك تفصيلى در مسئله بايد داد، و آن اين است كه، اگر اين مرأة نزد آن رجل است و لو حق شرعى ندارد، ولى از نظر خارجى مستغنى مىشود، اشباع مىشود، و لو به اين كه، با هم زندگانى توام با تفاهمى دارند، بسيارى از زن و مردها هستند، غالبا اين طور است، تفاهم با هم دارند، و بر اثر اين تفاهم، نه اين است كه او حق شرعى مازاد بر اربعة اشهر داشته باشد، ولى عملا، هر دو از اين نظر اشباع هستند، اگر اين باشد، لا كلام، اما اگر اين چنين نباشد، طورى بوده باشد، كه اين زوج مخالف اين باشد، يعنى واقعا يك نقارى مخالفتى بين زوج و زوجه هست، كه لايأتيها الا اربعة اشهر، در اين جا گفتهاند ممكن است صدق احصان نكند، استدلال هم به روايتى كردند كه من بعد اين روايت را مىخوانم، يك دانه روايت، روايت ابو عبيده، استدلال به يك روايتى كردهاند كه بعد اين را مىخوانم، حالا من عقيدهام اين است كه اين مسئله را گسترده ترش كنيم، بشكافيم، زوج و زوجهاى كه با هم زندگى مىكنند، گاه است كه اينها با هم تفاهم دارند، و زوج و زوجه هم سالم هستند، بيمارى ندارد، علت خاصى در زوج و زوجه نيست، و قطع نظر از حق شرعى بودن اين در نزد آن و آن در نزد اين، باعث استغناء است، عرفا باعث استغناء است، اين لا كلام، پس اگر زوج و زوجهاى باشند مثل زوج و زوجههاى متعارف، كه با هم تفاهمى دارند، قطع نظر از اين كه حق شرعى مال كيست و مال چه كسى نيست، اينها يك نوع تفاهم با هم دارند، و چون تفاهم دارند، هر دو مستغنى مىشوند، يستغنى هذا بالحلال عن الحرام و هذه بالحلال عن الحرام، اين لاكلام، اما قد يكون هناك موانع كثيره، حالا اين موانع را من دانه دانه مىشمارم، يك مانعش منافرت اينها است، با هم اختلاف دارند، گاهى موانع ديگر است، يك بيماريهايى است در زوج پيدا مىشود، كه اين زوج قادر بر اشباع نخواهد بود، گاهى ممكن است يتركها سنة سنتين، نه اين كه غرضى دارد نه اين كه با هم دشمن هستند، نه بيمارى پيدا كرده، و كثير است، اين گونه بيماريها، گاهى اختلافى سنى داشتند، از اول و زوج بلغ من الكبر عتيا، و اشتعل الرأس شيبا، مصداق اين شده زوج، نه اين است كه قصد و غرضى داشته باشد و المرأة شابة، و اين لايقدر على اشباعها، على استغنائها، درست، اين هم غرضى در بين نيست، ولى گاهى اين طور مىشود، باز يك عوامل ديگرى پيش مىآيد، گاهى زوج مثلا در سفرهاى طولانى به حكم وجوب معيشت، حالا من سفرش را نگويم، خارج مىشويم از بحث، گاهى مىشود كه زوج عنده ازواج اخرى، و باز به اين مرأة نمىرسد، و باز هم استغناء حاصل نمىشود، پس گاهى تفاوتى سنى است، گاهى بيماريهاى زوج، گاهى اشتغالات و گرفتاريهاى ديگر است، گاهى كونه عنده ازواج اخرى، و امثال ذلك، يك طورى است كه آن عنوان استغناء عرف، صدق نمىكند، آيا واقعا ما اين را هم بگوييم، يعنى اين را هم بگوييم محصنه است، به قول كاشف اللثام، و لو يتركه سنين، اگر اين را بگوييم معنى آن اين است كه اين جا يك تعبد خشك، همين كه يك شوهرى بالاى سر او هست، اين مىشود محصنة، و لو هيچ اثرى ندارد، وجود اين شوهر، كالجدار، مثل جدار است، فقط يك تعبد خشكى است، به قول بعضىها مىگويند سايه مردى بالاى سر او هست، همين ديگر غير از اين سايه بالاى سر، چيزى ديگرى نيست، كالجدار، بلى در اين جا باز مىتوانيم تعبدا، يك تعبد خشك، آيا واقعا تا اين اندازه دليل داريم، برويم سراغ دليل، خوب دقت كنيد، برويم سراغ ادله، ما وقتى مىرويم سراغ ادله، روايات ما اولا بعضى روايات استغناء داشت، حديث دو باب دو استغناء را مىگفت، روايات ما استغناء مىگفت، عبارت اين بود، دقت كنيد، فقال نعم انما ذلك لان عنده ما يغنيه عن الزنا، در مقام تعليل، مايغنيه عن الزنا، معلوم مىشود معيار معيار مايغنى است، آيا اين مثالهايى كه ما زديم، لمرض، لكبر، لعلل اخرى، آيا اينها اين تعليل صدق مىكند لان عنده مايغنيه عن الزنا، و هكذا رواياتى مىگويد لان ذلك على الشىء الدائم، روايات متعه، كه روايت سه اين باب بود، و روايت پنج اين باب بود، سه اين باب پنج اين باب، آنها مىگفت على الشىء الدائم، تعبير به شىء دائم مىكرد، در چهار هم مايغنى داشت، چهار و دو مايغنى داشت، و سه و پنج على الشىء الدائم داشت، خب، اضف الى ذلك، مفهوم عرفى محصن، گفتيم حقيقت شرعيه ندارد معنى عرفى و لغوى دارد، آيا معنى عرفى و لغوى محصن، در اينجا به عقيده شما صادق است، و لو يتركها سنين، او شهور، صدق محصن مىكند، جعله فى حصن، معنى محصن اين است كه در حصنى باشد، يعنى مستغنى باشد، پس عرفا صدق نمىكند، لغة صدق نمىكند، روايات ما استغناء مىگويد، روايات على الشىء الدائم است، يعنى دائما در اختيارش بوده باشد، حتى متعه هم با اين كه وطى است باز كافى نيست، اين كه اصلا وطى نيست در آن، سنين نيست، آن مىگويد متعهاى كه در آن وطى هست كافى نيست، بايد دائم باشد، (سوال... و پاسخ استاد) دائم يعنى دائم از نظر وطى، نه دائم از نظر فقط عقد، حالا، باز اضف الى ذلك، اين كه ما چه دليلى داريم، در مورد اين كه مرأة را اگر زوج نزدش باشد مىتوان او را محصنه دانست، چه دليلى داريم، بودن شوهر بالاى سر او، اين باعث مىشود كه محصنه باشد، دليل ما چيست؟ برويم سراغ اين ادله ببينيم چقدر اطلاق دارد، برويم سراغ ادلهاى كه مىگويد اگر زوج نزد زوجه باشد باعث محصنه شدن او است، ما يك روايت داشتيم يك باب شانزده بود، اگر يادتان باشد چند روز قبل خوانديم، زنى آمد خدمت على عليه السلام، اعتراف به زنا كرد، على عليه السلام براى اين كه حدالامكان آن را خلاصه از اين مجازات معاف بكند، سوالاتى از او كرد، تا آنجا كه راه مىدهد معاف از مجازات بشود، بعد از آنكه اعتراف كرد حضرت فرمود و ذات بعل انت، اذ فعلت ما فعلت، شوهر داشتى، ام غير ذلك، قالت بل ذات بعل، من ذات بعل بودم، اين جا شاهد است، فقال لها، أ فحاضر كان بعلك، حاضر بود بعل تو، اذ فعلت ما فعلت، ام غائبا كان عنك، قالت بل حاضرا، گفت حاضر بود، آيا اين اطلاق دارد اين كه مىگويد حاضر باشد، دقت كنيد عرضم را، اين كه على عليه السلام سوال مىكند، شوهر دارى يا ندارى، شوهر تو حاضر بوده يا نبوده، يعنى حضور تعبدى، يا حضور اشاره به آن فرد غالب دارد كه باعث استغناء است، شما از اين اطلاق چه مىفهميد، فرد غالب را مىفهميد، كه حضور باعث استغناء است، و از اين فرد غالب نمىفهميد، از اين چه مىفهميد، از اين مىفهميد حضور موضوعيت دارد، همين حضور الزوج، و لو اين است باشد نباشد سر سوزن فرق ندارد، اين مريض است، يك سال هم باشد يك سال هم غائب باشد سر سوزن فرق نمىكند، اگر اين طور باشد شما از اطلاق اين واقعا كان حاضرا عندك، از اين مىفهميد حاضر باشد حضور بدون ذرهاى خاصيت، واقعا اطلاق دارد يا حمل مىكنيد آن را بر فرد غالب، انصاف اين است كه اينها محمول بر فرد غالب است، كه حضور اثرى دارد در زندگى اينها، نه اين كه حضور يك امر تعبدى است، و لاسيما كه گفتيم مسئله با اعتبار عقلى هم هماهنگ است، عقل مىگويد آن كسى كه راه حلال دارد، چرا سراغ حرام مىرود، تشديد مجازات، اما اگر راه حلالى نيست، شوهر بيمار است، كه چند سال هم بگذرد، راه حلالى پيدا نمىشود براى او، آيا اين بايد تشديد مجازات بشود، فقط چون مزوجه است، يك نفقه به او مىدهد همين، اعتبار عقلى اين را مىگويد و لو اعتبار عقلى براى ما تنها دليل نمىتواند باشد، به تنهايى دليل نمىتواند باشد، اين امر شايد ظنى باشد مويد مىشود، آن وقت نتيجه تا اين جا چه شد، كلمه محصن و محصنه، در عرف تعبيرات استغناء، اين دو، تعبير شىء دائم، سه، انصراف اين ادله كه مىگويد حاضرا عندها، آن جايى كه حضور داراى اثرى بوده باشد، چهار، مسئلهاى اعتبار آن اعتبار عقلى، پنج، علاوه بر همه اينها روايت ابو عبيده هست مىخوانم آن روايت ابوعبيده، روايت خوبى است، (سوال... و پاسخ استاد) حالا اجازه بدهيد ببينيم مىپذيرد يا نمىپذيرد عرف نبايد بپذيرد، عرف چه حق دارد دخالت كند در اين جا، شرع بايد بپذيرد، حكمش با ما است موضوع با عرف است، عرف كه نمىتواند دخالت در حكم بكند، عرف بايد بگويد اين محصن است يا نيست، ديگر فضولى هم نبايد بكند بيش از اين.
و اما حديث يك، باب بيست و هفت، عن ابى عبيده، عن ابى عبدالله عليه السلام، قال سئلته عن امرأة تزوجت رجلا و لها زوج، اين را سابقا به يك مناسبت ديگر خواندهايم، سئلته عن امرأة تزوجت رجلا و لها زوج، شوهر داشت رفت تزويج جديد كرد، قال فقال ان كان زوجها الاول مقيما معها، اگر زوج اول مقيم با اين زن است، فى المصر التى هى فيه، در آن شهرى كه اين مرد در آنجا هست، اين زن در آنجا هست، تصل اليه و يصل اليها، اين تصل اليه يك احتمالش اين است كه شما بگويد معنى آن اين است كه زندانى نباشد، ولى اگر كسى اين را باطلاقه بگيرد، كلمه زندان كه در آن نيست، تصل اليه و يصل اليها، يعنى واقعا اين به او مىرسد و او به اين مىرسد، يعنى چنان هستند كه يستغنى بالحلال عن الحرام است، تصل اليه و يصل اليها فان عليها ما على الزانى المحصن، اين حكم زناى محصنه دارد، الرجم، و ان كان، عكسش را هم دارد باز تكرار مىكند، و ان كان زوجها الاول، غائبا عنها، زوج اول غائب است، او كان مقيما معها بالمصر، در همان شهر است، لايصل اليها و لاتصل اليه، لايصل اين منفى آن است، لايصل اليها و لاتصل اليه، فان عليها، ما على الزانيه، غير المحصنه، و لو شوهر دارد، و لو مقيم در بلد است، چون لاتصل اليه، و لايصل اليها، چون اين معنا نيست، اين سبب مىشود كه چى، زناى محصنه محسوب نشود، و غير محصن بشود و حد جلد داشته باشد، عرض كردم اين جمله لايصل و لاتصل، اين جمله سرنوشت ساز است، اگر معناى آن خصوص سجن باشد، يعنى وصولا خارجيا، كه اينها پيش هم باشند يا پيش هم نباشند، بله، منافات با اين ندارد كه اين از سجن بيرون است، و لو سالها با هم، كارى ندارند، اما اگر گفتيم در لايصل اليه و لاتصل اليها،كلمه سجن نيست، اين وصول است وصول عرفى، مراد از وصول عرفى اين است كه فقط هيكلش را ببيند، يا مراد يستغنى بالحلال عن الحرام است، چه چيز مراد است، اگر وصول به حسب نظر عرف، گفتيم اين است كه وصولى باشد، كه مفيد باشد براى استغناء بالحلال عن الحرام، اگر اين معنى كنيم، معلوم مىشود اين امثلهاى كه ما مىگوييم هيچ كدام از اينها، كافى براى احصان نيست، توجه كرديد، و اما آن حرفى كه سابقا زديم، و يكى از آقايان يادآورى كرد كه گفتيد شما اينها حكمت هست، درست است، ما گفتيم اصل اين مسئله جنبه حكمت دارد، ولى فرض ما رفته در جايى كه مصداق يصل كه در اين روايت است صدق نمىكند اصلا، وباز فرضمان رفته جايى كه آن كلمه حاضر آخه دليل ما بر چى بود مىگفتيم حاضر، شما اصل دليلتان بر اين كه اين محصنه است دليلتان چيست؟ كدام روايت دارد هر زن شوهردار محصن است، اين همه روايات بود كه مىگفت حاضر باشد، نزد او باشد، ما مىگوييم اين اطلاقات هم منصرف است به فرد غالب كه فرد غالب اين است حضور باعث اغناء و اشباع و استغناى از حرام به علاوه، پس اطلاقات ما كوتاه، روايات ما هم ظاهر در وصولى كه منشاء اثرى باشد، و بقيه جهات اعتبارى و امثال ذلك و صدق معنى محصن در لغت و عرف و اينها، كه هماهنگ با اين مسئله مىشود، اجماعى در اين مسئله نداريم كه بگويد هيچ كس نگفته، سنين يكى دو نفر گفتند و لو كان سنين، تصريح نكردند، كلمات علماء محمول بر همان فرد غالب است، اما سنين را كاشف اللثام داشت، ديگران اين تعبير را نكردند كه و لو سنين هم دور بماند باز مسئله همين است، و اين داخل در محصنه، حالا (سوال... و پاسخ استاد) يغدو مال مرد است، مىدانم راجع به زن چه اطلاقى شما داريد؟ مگر نمىخواهيد به اطلاق حكم ثابت كنيد، كجاست اطلاق شما؟ ببينيد علماء از روايات گرفتند، كدام روايت داريد كه مىگويد مطلقا حضور كافى است و حمل نكنيد آن را بر فرد غالب، شما اول دليلتان را بياوريد كه اين مستحق اعدام است، (سوال... و پاسخ استاد) باز مىگويد روايت يغدو دارد، روايت اصلا ساكت از زن است، روايت اصلا ربطى به زن ندارد، شما يك روايت بياوريد كه مربوط به زن است، روايت مربوط به زن مربوط به اميرالمومنين است، روايت مرد را اصلا مىگويد، روايت ساكت از زن است، كار به زن ندارد، اين رواياتى كه ما داشتيم اينها همهاش مرد بود، اين روايات مردانه بود، اما روايت زنانه كه مربوط به آنها است كدام است، اين روايت يك باب شانزده بود مال على عليه السلام و امثال اين، (سوال... و پاسخ استاد) نكته اين است اول شما دليلتان بر اين مسئله چيست؟ شما روايت بياوريد اول كه حضور كافى است، شما بياييد اول سراغ دليل، آنها را كه نداريم اينجا، اينها عبارات علماء بود، روايتى كه شما داريد، زن شوهر دار اگر تخلفى كند زناى محصنه است كجاست روايت؟ روايت شبيه روايت على عليه السلام است كه اينها منصرف به فرد غالب است، منصرف به فرد غالب است، اصلا ما دليلمان كوتاه است، احتياج به روايت ابوعبيده هم نداريم، من مىگويم منهاى روايت ابوعبيده هم كه مىگويد تصل اليه و يصل اليها، منهاى اين روايت، اين روايت براى تقييد خوب است، اصلا ما اطلاقى نداريم كه تقييد بخواهيم بكنيم، ما اين اطلاقاتى كه داريم منصرف به فرد غالب است، كه باعث استغناء است، بنابراين ما از اول اطلاقى درباره مرأة نداريم، (سوال... و پاسخ استاد) بسيار خوب، آن حمل بر فرد غالب نمىشود، سئلته عن احصانهن قال ان يدخل بهن، اين حمل بر فرد غالب نمىشود، اينها غالبا باعث استغناى هم مىشوند، فرد غالب نيست، همه اينها حمل بر فرد غالب مىشود، آن كه روايت نداشتيم در باب حائض، اجازه بدهيد، من عمده چيزى كه جان مطلب است مىخواهم بگويم، بايد توجه به آن داشته باشيد، اول مىخواهم بگويم دليل داريم نسبت به اين اطلاق، كه حتى شامل بشود در آنجايى كه سنين ترك مىكند او را، ما يك همچين روايت مطلقهاى نداريم هذا اولا، بعد تقييد هم دليل داريم، مطلق كه نداريم هيچ دليل بر تقييد داريم، روايت ابوعبيده روايت استغناء صدق محصن عرفا، صدق محصن لغة، اينها دليل بر تقييد مىشود، و دليل بر اطلاق نداريم، حالا مسئلهاى است كه مطلق نداريم مقيد هم داريم، لااقل من الشك، دست بالا را مىگيريم، سلمنا به اين كه شما در اين مسئله شك بكنيد، اگر ما شك كرديم، كه آيا اين محصنه است يا نيست، بايد چكار بكنيم باز، الحدود تدرأ بالشبهات، باز قاعده درأ الحد بالشبهه مىآيد، فعلى هذا، ما نمىتوانيم در اين مسئله به اين دست بازى فتوا بدهيم، يك زنى است كه شوهرش، فرض كنيد مريض شده عنين شده، بالاتر از اين است، اين كه باعث طلاقش نمىشود، (سوال... و پاسخ استاد) مجبور به طلاق نيست، مجبور نيست، درست، آن وقت شما مىگوييد به مجرد اين اين باعث مىشود، به اين كه اين محصن و محصنه باشد، فعلى هذا ما معتقديم كه اين مسئله، به سكوت در ميان علماء برگزار شده، نرفتند سراغ جزئيات، آن فرد غالب مشهور، رفع كردند، كه فرد غالب مشهور آنهايى هستند كه سبب اشباع يكديگر مىشوند، اما اين كه سنين و شهور و امثال ذلك را اينها را ناديده بگيريم، ما در اين مسئله چنين فتوايى نمىتوانيم بدهيم، (سوال... و پاسخ استاد) طلاق رجعى را هم خدمتش مىرسيم، ان شاء الله، آن هم اول دعوا است
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...