شنبه 29 ارديبهشت 1403 - 8 ذيقعده 1445 - 18 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب حدود و تعزيرات (آیت الله مکارم شیرازی )
>
جلسه 36
متن
بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين لاسيما بقية الله المنتظر عجل الله تعالى له الفرج و لعنة الله على اعدائهم اجمعين الى يوم الدين و لاحول و لاقوة الا بالله العلى العظيم
اميدوارم انشاالله امروز كه طبق مشهور ميلاد مسعود حضرت زينب كبرى سلام الله عليها است، آن زن بسيار باشخصيتى كه مهمترين نقش را در ميدان كربلاء بعد از شهادت امام حسين و به ثمر رساندن نتائج شهادت را داشت، اميدواريم امروز بر همه مبارك باشد .
بحث ما در فروع مسئله تمكن زوج و زوجه از اشباع مشروع غريزه جنسى به عنوان يك شرط براى احصان بود، گفتيم زن و مرد محصن و محصنة نمىشوند و زنا زناى محصن و محصنة نمىشود مگر اينكه اينها همسرى داشته باشند، كه در بهرهگيرى جنسى مانعى نداشته باشد، رسيديم جزء فروعش تا رسيديم به مسئله عادت ماهيانه، آيا عادت ماهيانه منافات با احصان دارد يا ندارد، يك مقدار بحثش را گفتيم بعد من چيزهاى ديگرى باز به آن برخورد كردم، فكر كردم آنها را هم اشاره كنم، ما گفتيم كه ظاهر صحيحه اسماعيل بن جابر، من كان له فرج يغدو عليه و يروح، فهو محصن، ظاهر اين اين است كه بالفعل در اختيارش باشد، اگر مانعى در كار باشد، و او توانايى بهرهگيرى نداشته باشد، به هر دليل و هر علت اين محصن و محصنة نخواهند بود، ظاهر من كان له فرج يغدو عليه و يروح، فهو محصن، ظاهرش اين است، حالا در كتاب الدورالمنظورى كه آية الله گلپايگانى است، در آن جا من يك مطلبى ديدم، ايشان روى اين مسئله سفت ايستاده است، خلاصه كلام اين است كه، ممنوعيت بالعرض، مانع از تحقق احصان نيست، چرا؟ به علت اين كه ظاهر حديث اسماعيل بن جابر من كان له فرج يغدو عليه و يروح، ظاهرش اين است كه خداوند همسرى به او داده است، كه نياز او را برطرف مىكند، منتهى برطرف مىكند به شكلى كه شارع مقدس گفته است، گفته در حالت حيض، نزديكى نكن، پس به عنوانى كه شارع دستور داده، و در واقع بايد زنى باشد كه خداوند او را براى او مباح كرده، در اختيار او گذاشته، بنابراين وقتى يك زوجه دائمهاى داشته باشد، كه توانايى بر وطى آن دارد، اين كافى نيست، ولو بالعرض شرعا ممنوع باشد، خب خلاصه اين حرف چه مىشود، خلاصه اين حرف همان طور كه ذيل كلام ايشان هم برمى آيد اين است كه همان اندازه بالقوة در اختيار باشد كافى است بالفعل شرط نيست، زوجه بودنش بالفعل است، حلال همسر بودن بالفعل است، اما تمتع و بهره بردارى بالفعل بودن، شرط نيست، سواء كان ممنوعا شرعا او لم يكن ممنوعا شرعا، فعلى هذا اين زوجهاى كه در حالت عادت است، اين كافى است براى احصان، و لو اين كه بالفعل ممنوع شرعى باشد، همين اندازه كه قوه اين را دارد، در اختيار او هست، قوه، و شرعا حلال همسر او است، كافى است، اين خلاصه بحثى كه در آن جا است، در جلد اول صفحه هشتاد، در ذيل هم يك ترديد مائى دارند ولى نه از فتوا برنگشتند، فتوا همان است، كه ممنوع شرعى مانع و مزاحم احصان نيست، چرا؟ چون حلال همسرى خدا در اختيارش قرار داده، منتهى اين حلال همسر بايد طبق موازين شرع از او استفاده كرد، نبايد خلاف موازع، حالا حالت عادت است هيچى، ولى عرض ما در اين جا يك كلمه است، و آن اين است اگر ما از من كان له فرج يغدو عليه و يروح، اگر فعليت مىفهميم، همه جا فعليت، اگر بالقوة و الاستعداد مىفهميم، همه جا بالقوة و الاستعداد، يك بام و دو هوا ما نمىفهميم، چه تفاوتى است بين حالت عادت ماهيانه و حبس و زندان، بفرماييد، اگر فعليت شرط است، در حالت عادت ماهيانه امكانى ندارد، كما اين كه در زندان هم امكان ندارد، اگر بالقوه كافى است، خب در زندان هم كه هست حلال همسر اين است، اگر هفت روز عادت ماهيانه است زندان اين هم شش روز است كمتر از هفت روز است، سه روز است. سوال... و پاسخ استاد: تمتع معيار نيست، من كان
له فرج يغدو عليه و يروح، ديگر از صريحتر بگويد، شما مىگوييد تمتعات ديگر، تمتعات ديگر چى است؟ من كان له فرج يغدو عليه و يروح، تمتعات ديگر صدق نمىكند به اين معنى، نه منصرف است و معلوم است كه منظور چى است. ما مىگوييم هيچ تفاوتى بين حالت حبس و حالت عادت نمىكند، چرا؟ خيلى خب پس ليس له فرج، مثل زندان است ديگر، در زندان ليس له، در حالت عادت هم ليس له، له يعنى شرعا، همان مانع دارد يعنى ليس له، الممنوع الشرعى كالممنوع العقلى، چه فرقى مىكند، مگر در باب تيمم نمىگويند، اگر آب غصبى داشته باشد اين مصداق لم يجد الماء است، مگر در آنجا نمىگوييد لم يجد صدق مىكند، ليس له يعنى خلاف شرع له، له يعنى خلاف شرع له، اين خب له نيست ديگر، وقتى خلاف شرع است له است، اين چه له است وقتى خلاف شرع است، من تعجب مىكنم، شارع كه مىگويد له يعنى له كه شرعا عقلا در اختيار او بوده باشد، فعلى هذا، يك بام و دو هوا نمىشود، يا بايد بالقوة و الاستعداد بگيريد يا بالفعل بگيريد، سوال... و پاسخ استاد: شارع منع كرده است چرا تكرار مىكنيد، مگر من مىگويم غير شارع منع كرده است، من مىگويم ممنوع شرعى كالعدم است، باز هم مىگويند شرع، خب شرع منع كرده اين كالعدم مىشود، اين ليس له فرج يغدو عليه و يروح، چيز مباحى در اختيارش نيست، شما مىگوييد چيز حرام در اختيارش است، چيز حرام در اختيار بودن اينكه،چه ربطى به آن دارد، عجب حرفى است، مىگويند نفقه هم نبايد داد، چون نمىتوانيم تمكين كنيم، من يك سوال ديگر دارم، اگر زوجه مريضه بوده باشد، اين مثال همچين طابق النعل بالنعل مىشود، دقت كنيد، زوجه مريضه است، و در حال مرض لايقدر بر آميزش، تمتعات ديگر مىشود، درست، شما در باب مريضه چه مىگوييد، مىرسيم عن قريب تصريح كردند، مريضه هم اگر بوده باشد، لايكفى فى الاحصان، چه تفاوتى است بين مريضهاى كه لايكفى فى الاحصان و لو تمتعات ديگر هم مىتواند از او ببرد اما آن آميزش نه، اين هم ممنوع است، هر دو هفت روز، در مريضه هفت روز اشكال مىكنند، لايكفى، يك روزش هم اشكال مىشود، يغدو و يروح مىگويند، اما اين عادت هفت روز، آخر چه تفاوتى بين المريضة و المعتادة و الحائض، آن يكى شرع جلويش را گرفته اين يكى عقل جلويش را گرفته، وقتى عقل جلويش را بگيرد شرع جلويش را بگيرد، جلوگيرى شرع مثل جلوگيرى عقل است، كالعدم مىشود ليس له، در اختيار او نيست، مباح براى او نيست، عرض كردم شبيه اين معنى را در باب تيممم دارند، مىگويند اگر آب غصبى كسى داشته باشد، مصداق من لم يجد الماء است، علت هم مىآورند، قياس نيست، مىگويند لان الممنوع الشرعى كالممنوع العقلى، در آنجا هم همين را مىگويند، توجه داريد، اگر شما جايى داريد كه برويد نماز را ايستاده بخوانيد، ولى غصبى است، اما جاى ديگرى در اختيار داريد صف كوتاهى دارد بايد نماز را نشسته بخوانيد مباح است، اينجا بايد چكار بكنيد، بايد برويد نماز را نشسته بخوانيد در آنجايى كه مباح است، ايستاده نخوانيد، چرا؟ لانك لاتقدر على القيام، لان الممنوع الشرعى كالممنوع العرفى، خب اين را همه جا مىگويند اين را، فقط در اين باب كه آمديم ول شد، الممنوع الشرعى ليس كالممنوع العقلى، ايشان استناد به اين نكرده است، ايشان مىگويند المنع الشرعى لايكفى، نمىگويند فرج دارد در حالى كه حائض است، مىگويند منع شرعى كافى نيست، من مىگويم چه فرقى مىكند بين بيمارى و منع شرعى، منع شرعى هم مثل منع عقلى است، ليس له ،فعلى هذا، ايشان اين حرف را نمىزند، ايشان استدلال نمىكند كه له فرج، مىگويد ليس له، اما به حكم شرع، من مىگويم ليس له به حكم شرع چه فرق دارد با ليس له به حكم العقل كالمريضه، شما يك صحبت ديگرى مىكنيد، من در مقابل اين بحث دارم صحبت مىكنم، من مىگويم در مقابل بيان الدر المنظود مىگويم ايشان مىگويد درست است ليس له فرج، اما منع شرعى بوده، نه منع عقلى، من در مقابل فرمايش ايشان عرض مىكنم، كه منع شرعى و عقلى چه تفاوتى دارد در اين باب، همان طور كه در ابواب ديگر هيچ تفاوتى بينهما نمىگذاريد، مىگوييد له نيست، مصداق له نيست، مصداق من يجد الماء نيست، من يقدر على القيام نيست، خب همان طور كه جاى ديگر مىگوييد، اين جا هم اين معنى را بگوييد، خب، ان قلت، اين مسئله محل ابتلاء بوده، حالت عادت محل ابتلاء عموم بوده، و گاهى ممكن بوده است زنا در اين حالت واقع بشود، در حالى كه همسرش در حال عادت بوده، و زنا واقع بشود، چرا در
روايات نگفتند، به اين كه اين محصن است، يا غير محصنة است چرا نگفتند غيرمحصنه است، اين كه در روايات متعرض اين مسئله نشدند، در حالى كه محل ابتلاء است، هذا دليل به اين كه عادت ماهانه مانع احصان نيست، در روايات هم كمترين اشارهاى به آن نشده، علماء كمتر متعرض اين شدهاند، اين دليل بر اين مىشود كه عادت ماهانه مانع احصان نيست، (سوال... و پاسخ استاد) قلت، جواب مىدهيم مسئله عكس است، چون عادت ماهانه مانع موجود است، اين مصداق من كان له فرج نبوده، مايغنى نبوده، چون واضح بوده است كه اين محصن و محصنه نيست، متعرضش نشدند، نه چون واضح بوده مانع نيست، عكسش را من مىگويم، من مىگويم مايغنى صدق نمىكند، چه مايغنيى؟ صدق نمىكند، شده، نمىخواهند بگويند واضح بوده، احتياج به سوال نبوده، هيچ كدامش لازم نبوده، مايغنى حالت مرض را گفتند، در روايات مگر بيمار را گفتند، نگفتند، شما امروز مىگوييد بيمار، اگر مايغنى نباشد، اين منافات با احصان دارد، در روايات زندان را گفتند، سفر را هم گفتند، بيمارى را نگفتند، منع ظالم را نگفتند، محل ابتلاء هم بوده است، منع ظالم بيمارى چه چه، اينها موانع را همهاش را نگفتند، خب عادت هم جزو موانع بوده لايحتاج الى البيان بوده، براى اين است شنونده بايد عاقل باشد، مايغنى نيست، كجايش مايغنى است، اين مايغنى نيست، اين من كان له فرج يغدو عليه و يروح نيست، با اين ممنوعيت شرعى، مگر ما مىخواهيم خلاف شرع انجام بدهيم، مگر مىخواهيم حكم شارع را زير پا بگذاريم، اين مايغنى نيست، اين من كان له نيست، سجن در روايت آمده، سفر هم آمده، اما بيمارى نيامده، حالت عادت نيامده، منع ظالم نيامده، علماء متعرض بعضيش شدهاند و متعرض بعضى ديگر نشدند، اينها كالواضحات بوده، حالا بعد از همه اينها، لااقل من الشك، اگر شك هم بكنيم، آيا مراد از من كان له بالفعل است يا بالقوة است، و همچنين شك كنيم المانع الشرعى كالمانع العقلى ام لا، شك هم بكنيم، بايد چه حكم بكنيم، تدرأالحدود بالشبهات، ما نمىتوانيم با اين شك و ترديد اعدام بكنيم، من كه عقيدهام اين است عمومات و اطلاقات شامل مىشود، اين ليس له مايغنى، فبناء على ذلك، ما نمىتوانيم به حكم عمومات و اطلاقات اين را مشمول رجم بدانيم، شما مىگوييد لااقل من الشك، خيلى خب، شك هم بكنيم، بالاخره باز حق با اين مىشود كه اين را از شرائط احصان بشماريم، و اگر اين حالت باشد محصن و محصنة نيست، و احكام رجم جارى نمىشود، هذا تمام الكلام، در اين فرع دوم، (سوال... و پاسخ استاد) باز هم مىگويد گناهش كمتر است، گناه نمىخواهد بكند، گناه كمتر است، شارع مىگويد شما مىگوييد اذا دار الامر بين دو گناه، آن گناه مقدم بر اين گناه است، اصلا در حالت عادت آن حاضر نيست، تمايل ندارد، حتى مع الاثم.
و اما سومين فرع راجع به مسافر است، مسافر مسلم اگر كسى مسافر باشد، اين محصن نيست، و لذا ما گفتهايم اينهايى كه خداى ناكرده، با كسى قرار و مدار مىگذارند و از شهر خودشان فرار مىكنند و مىروند به يك شهر دوردست و در آنجا غائب از اهلش هست، اگر در آنجا مرتكب عمل خلافى بشوند اينها حد رجم بر ايشان جارى نمىشود، و لو از يغدو و يروح فرار كرده، بسيار خوب، بالاخره حالا مصداق يغدو و يروح شده، و لو خودش عمدا ايجاد كرده باشد، بالاخره اين صدق مىكند الان له فرج يغدو و يروح، نه، رفته يك جاهاى دوردست، و لو خودش فرار كرده باشد، در اينجاها همه گفتهاند اينكه اگر غائب از اهل بوده باشد، مصداق محصن نيست، در اينجا،(سوال... و پاسخ استاد) ما كه نمىگوييم نمازش را چه كار بكند، ما حد را داريم بحث مىكنيم، نمازش تمام باشد باشد، ما داريم حد را بحث مىكنيم، حالا اصل اين كه مسافر و غائب اين حكم را دارد واضح است، اطلاق صحيح اسماعيل بن جابر مىگيرد، دو تا روايت هم داريم در اين باب، اين دو تا روايت در باب شانزدهم است، يك روايت روايت ابن ميثم است، باب شانزدهم از ابواب حدالزنا، روايت يك باب شانزدهم، اين است، روايت على بن ابراهيم عن ابيه عن ابن محبوب عن على بن ابى همزه، عن ابى بصير عن عمران ابن ميثم او صالح بن ميثم، ابن ميثم است، حالا ابن ميثم عمران ابن ميثم يا صالح ابن ميثم، عن ابيه، اين روايت البته از نظر سند حداقل اشكال على بن حمزه را دارد، على بن حمزه بطائنى، مردى است كه فوق العاده ضعيف است، و اين در خيلى از روايات راوى ابو بصير است، و هر روايتى كه على بن ابى حمزه، از ابوبصير روايت بكند، آن روايت روايت ضعيفى است، سندش را بايد با عمل مشهور درست كنيم، حاصلش خيلى مفصل است يك صفحه و نيم است روايت، يك جمله اش
مربوط به بحث ما هست، زنى آمد خدمت اميرالمومنين على عليه السلام، عرض كرد من زنا كردم فطهرنى، طهرك الله، و اين خودش مسئله است، كه يك نفر بلند بشود بيايد اعتراف بكند و طهرنى بگويد، بعد هم بگويد فان عذاب الدنيا ايسر من عذاب الاخره، التى لاينقطع، عذاب دنيا از عذاب آخرت راحتتر است، ما مىگوييم در جامعه بايد يك همچنين انگيزهاى در اجتماع به وجود بيايد كه خود گناه كار برود به دنبال مجازات، برود به دنبال پاك شدن، و اين نمىشود مگر با زنده شدن ايمان، تا روح ايمان اعتقاد به آخرت اين مالك يوم الدينى كه ده بار حداقل در نمازهايمان در شبانه روز مىگوييم، ايمان انسان به اين داشته باشد، باور كند مالك يوم الدين را، وقتى اين باشد به جاى اين كه طلبكارها به دنبال بدهكارها بروند، در آن جامعه بدهكارها مىروند دنبال طلبكارها، مجنى عليه بدود دنبال جانى، جانى مىرود سراغ مجنى عليه، تا حق آن را به ايشان بدهد، و اين نمىشود جز با ايمان، حتى با وسائل امروز و زندان و مجازات و بازرس و اينها در يك حدى در جامعه كاربرد دارد، ولى آن چيزى كه اثر اصلى دارد، همين است، كه بيايد بگويد انى زنيت طهرنى طهرك الله، فان عذاب الدنيا، ايسر من عذاب الاخره، الذى لاينقطع، بسيار خب، حالا گناه يا ثواب من انگيزهها را دارم بحث مىكنم، انگيزه را دارم بحث مىكنم، اين انگيزه يك انگيزه خيلى مهمى است، خيلى قوى است، تا رسيد به اينجا، حضرت فرمود و ذات بعل انت اذ فعلت، شوهر داشتى، و ذات بعل انت اذ فعلت مافعلت، ام غير ذلك، يا نه شوهر نداشتى، قالت بل ذات بعل، شوهر داشتم، فقال لها افحاضرا كان بعلك، اذ فعلت ما فعلت، ام غائبا كان عنك، حاضر بود يا غائب بود، قالت بل حاضرا، حاضر بود، از اين معلوم مىشود حضرت سوال مىكند حاضر بود يا غائب بود، يا نه اگر غائب بوده، تو محصن نبودى، و الا يك چيزى كه هيچ دخالت در مسئله ندارد، كه حضرت سوال نمىكند و بعد دنباله دارد و بالاخره، (سوال... و پاسخ استاد) حالا كه راجع به حالت حائض و سوال نكردند، منظورم اين است زندان را سوال نكردند، بيمارى را سوال نكردند، عادت را سوال نكردند، لازم نكرده همهاش را سوال بكنند، ولى اين را سوال كردند، كه غائب بود يا حاضر بود، اين جا عنوان الغيبه مىشود، غيبة الاهل، حالا چقدر غائب باشد، چند روز غائب باشد، چند وقت غائب باشد، اين همان بحثهايى است كه در ادامه مىآيد ان شاء الله، حديث دوم اين باب حديثى است كه احمد بن محمد بن خالد رفعه الى اميرالمومنين، مرفوعه است، در اين جا يك مرد آمد، عرض كرد طهرنى، حضرت فرمود از كدام طائفه هستى، از فلان طائفه هستم، آيا قرآن را بلدى؟ بله قرآن را بلدم، قرآن را خواند و فلان، آيا ديوانه نيستى اين حرفها را مىزنى؟ نه ديوانه نيستم، برو تا ما تحقيق كنيم سوال كنيم، اينها در باره ات بپرسيم از قبيله ات، ببينيم آيا تو آدم سالم العقلى هستى اين حرفها را مىزنى يا غير سالم، خلاصه شبههاى در كار نباشد اگر خواستيم حدى اجرا بكنيم، تا رسيد به اينجا، فرمود أ لك زوجة، همسر دارى، قال بلى، قال فمقيمة معك فى البلد، اينجا شاهد ما است، فمقيمة معك فى البلد، آنجا شوهر آن زن بود اين جا همسر اين مرد است، آيا مقيم است با تو در اين شهر، عرض كرد قال نعم، فرمود بله، باز فرمود برو تا من سوالات و تحقيقاتى در باره تو بكنم تا آخر روايت، حالا در حديث قبلى حاضر عنوان بود، در اينجا مقيم عنوان است، حاضر و غائب، معلوم مىشود اگر حضور داشته باشد اين محصن، اگر غائب باشد غير محصن است، دومى اگر مقيم باشد محصن است، اگر غير مقيم معه فى البلد باشد غير محصن مىشود، خب اين هم علاوه بر روايات ديگر كه مىفرمود له فرج يغدو عليه و يروح، علاوه بر آن دليلى مىشود بر اين مسئله ما، ولى در مقابل اينها، صحبت در اين است كه خب حد اين سفر چقدر است، چقدر دور باشد، كافى است، ما باشيم و ظاهر اين احاديث مىگويد، هر قد دور باشد، همين اندازه كه صدق غائب بكند، و صدق كند ليس مقيما معه فى البلد، البته اين روايت هر دو از نظر سند اشكال داشت، اين مرفوعه بود آن قبلى هم ضعيف بود، ولى خب عمل مشهور در اينجا هست، روايات ديگر هم در اين جا است، به عنوان مويد هم بخواهيد بگيريد اشكال ندارد، روايات ديگر داشتيم، من كان له فرج يغدو عليه و يروح داشتيم، مشهور هم كه عمل كردند، اينها را مىخواهيد مويد بگيريد اين دو روايت را بگيريد، منتهى بحث در اين است كه تا چه اندازه غيبت، آيا حدى براى اين سفر هست، ظاهر اين روايات نه، نه، حالا غائب صدق كند مقابل حاضر، مقيم و غير مقيم صدق بكند همين حد، ولى دو تا روايت داريم كه مىگويد حد آن اين است كه سفر، سفر قصر باشد، اگر زوجهاش مسافرت كرده به سفر قصر، يعنى هشت فرسخ، اين از احصان بيرون مىرود، اما اگر كمتر از هشت فرسخ باشد، اين به حالت احصان
باقى مىماند، پس مدار سفر قصر و عدم سفر قصر است، حالا اين دو روايت را هم بخوانيم، هر دو روايت هم اينها از نظر سند باز اشكال دارند، (سوال... و پاسخ استاد) بله، قصر آن زمان، قصر اين زمان اجازه بدهيد مىرسم اينها را، در اين جا دو روايت داريم، يك روايت عمر بن يزيد است، عن ابى عبدالله اين هر دو روايت در باب چهار است، حديث يك باب چهار، و دو باب چهار، هر دو مىگويد حد همان سفر قصر است، يك باب چهار روايت عمر بن يزيد، اين روايت عمر بن يزيد سابقا هم خوانديم آن را، قال قلت لابى عبدالله عليه السلام أخبرنى عن الغائب عن اهله يزنى، هل يرجم أذا كان له زوجة، و هو غائب عنها، قال لايرجم الغائب عن أهله،تصريح دارد لايرجم الغائب، تا اينجا غائب است مطلق است، ذيلش مىگويد قلت ففى اى حد سفره لايكون محصنا، چه مقدار از سفر محصن نيست، قال أذا قصر و افطر، فليس بمحصن، وقتى قصر و أفطر باشد، ليس بمحصن، صدرش مىگويد أذا كان غائبا، مطلق است، اما ذيل آمد و برد آن را در حد قصر، دلالت روايت كامل است، و اما سند، اشكال همان سابق را دارد، عبد الرحمن بن حماد، گفتيم عبدالرحمن بن حماد مجهول است، و چون مجهول است سند قابل اعتماد نيست، مشهور هم نه تنها به اين روايت فتوا ندادند، بلكه اعراض هم كردند، رواية مهجورة، خيلىها تعبير مىكنند به روايت مهجورة، اعرضوا عنها، پس سند فيه اشكال، تنها مرحوم آية الله خوئى، ظاهرا در اين تكمله اشان است كه ايشان مىگويند صحيحة عمر بن يزيد، علتش هم اين است عبدالرحمن بن حماد اگر چه در كتب روايات ما در كتب رجال ما، مجهول است ولى چون در اسناد كامل الزيارات وارد شده، ايشان مبنايى داشتند، كه تمام رجالى كه در كتاب كامل الزيارات، در سند واقع شدهاند، اينها صحيح هستند، چرا؟ براى اينكه در اول كتاب كامل الزيارات تصريح مىكند كه تمام رواياتى كه در اين كتاب است همه آن معتبر است، و همه آن ثقات است، چون شهادت داده در مقدمه كامل الزيارات به وثقات تمام اين رجالى كه در كتاب، ايشان هر كسى كه در كتب رجال نبود و در اسناد كتاب كامل الزيارات بود به خاطر آن شهادتى كه در آغاز كتاب، داده شده، اينها را صحيحه مىدانست، ولى در اين اواخر ما شنيديم كه ايشان از اين عقيده برگشته، و معتقد است به مجرد اين كه كسى در اسناد كامل الزيارات باشد، اين حكم به وثقاتش نمىشود، پس اگر در تكملة گفتند صحيحة است، اين قبل از عدول از اين نظر بوده، و الا نظر اخيرشان مثل نظر سايرين است، كه اين عبدالرحمن ابن حماد، از مجاهيل است و ما نمىتوانيم سند را سند معتبر بدانيم، و اما حديث دوم، حديث دوم عن محمد بن حسين رفعه قال، محمد بن حسين رفعه، قال الحد فى السفر الذى ان زنى لم يرجم ان كان محصنا، قال اذا قصر فافطر، سوال كردم حد سفرى كه اگر زنا بكند رجم نمىشود اگر محصن باشد چى است، فرمود حدش اذا قصر فافطر، موقعهاى كه نماز را قصر بخواند روزه را افطار بكند، سفرى مىشود كه او را از محصن بودن بيرون مىبرد، اين دلالتش واضح است، صريح، مثل دلالت روايت عمر بن يزيد است، هر دو صريح است، اما باز سند اين بدتر از آن است، چرا؟ اينجا روايت چه عيبى دارد، يكى مرفوعه است، يك عيب ديگر هم دارد، چى است؟ مضمره است؟ مضمره هم نيست، چى؟ معصوم ذكر نكرده اسمش چى است؟ موقوفه، آن روايتى كه متوقف بشود اسم امام در آن نيايد، راوى خودش يك مطلبى را بگويد و اسم امام نباشد، عن الصادق عن الباقر عليهماالسلام نداشته باشد، اين را مىگويند رواية موقوفه، پس اين روايت هم مرفوعه است، و هم موقوفه است، دو عيب دارد، توجه كرديد، (سوال... و پاسخ استاد) هميشه در يك مسئله اصل آن را درست كنيد بعد برويد سراغ فرع آن، و هنوز اين جا نيافتاده بين آقايان، كه ما اصلش را درست كنيم، بعد ببينيم اگر سفر معصيت باشد اگر نمىدانم قصد ده روز كرده باشد اگر مردد سى روز مانده است، اگر من يكون سفره عمله باشد، خيال كنيم راجع به ساير شرائط هم اين جا، اينها را بعد سوال كنيد، حالا اين دو روايت دلالت خوب، سند هر دو خراب، مهجور هم كه هست، ممنوع هم كه هست، و لذا غالبا طرد كردند، طرد كردند يعنى چه؟ يعنى به كمتر از هشت فرسخ هم ممكن است شرط احصان به هم بخورد، تصريح كردند بعضيها، فى اقل من ذلك هم باشد كافى است، نگفتند اكثر، گفتند در كمتر از اين هم باشد كافى است، حالا من يك حديثى مىخوانم برايتان، از باب قصر اتمام، ببينيد آيا آن حديث مىتواند مفسر اين باشد، چرا آقايان سراغ اين نرفتند، حديث اين است، در باره اين است كه آيا چهار فرسخ رفتن چهار فرسخ برگشتن، كافى است يا كافى نيست، يك حديث معروفى است، كه حالا من شمارهاش را هم ننوشتم، امام مىفرمايد أذا ذهب بريدا ورجع بريدا، فقد شغل يومه، اگر يك بريد أذا ذهب بريدا، يك بريد برويد چهار فرسخ، و
رجع بريدا، چهار فرسخ هم برگردد، فقد شغل يومه، يك روز را اشغال مىكند، و حد سفر حاصل مىشود، از روايات متعددى استفاده مىشود كه معيار سفر، اين كه هشت فرسخ است، به خاطر اين كه هشت فرسخ شغل يوم مىشود، كه بعضىها باعث شده ترديد كنند كه امروز هشت فرسخ شغل يوم نمىآورد، پس امروز بايد دويست فرسخ برود تا شغل يوم بياورد، معيار، آن دعوايش ما در نماز قصر ما بحث مفصل كرديم، كه آيا اين حكمت است يا علت است، آنجا بحث كرديم، ولى صحبت اين است در آن زمان هشت فرسخ يك روز كامل را اشغال مىكرده، كسانى كه نه شل مىرفتند نه خيلى سفت، آنهايى كه شل مىرفتند يك روز هشت فرسخ نمىرفتند، آنهايى كه سفت مىرفتند آنها هم بيش از هشت فرسخ مىرفتند، افراد متوسط، هشت فرسخ مىرفتند، و لذا منزلگاهها، چهار فرسخ به چهار فرسخ بود، صبح حركت مىكردند چهار فرسخ ظهر مىرسيدند يك جايى، آنجا نهار و استراحت مىكردند شب چهار فرسخ بعد مىرسيدند آن بعدش منزلگاهها را چهار فرسخ چهار فرسخ مىزدند، براى اين كه يك روز هشت فرسخ مىرفتند، حالا اگر ما بگوييم اين روايت ناظر به اين معنا است كه اين كسى كه سفر قصر رفته، هشت فرسخ دور شده از خانواده، و هشت فرسخ تا بخواهد برگردد يك روز را اشغال مىكند، فرض ما اين است هشت فرسخ ممتد است حالا ما مىگوييم، نه چهار فرسخ رفتن چهار فرسخ برگشتن، آن براى من يرجع است، سفرهاى معمولى كه انسان سفر ادامهاى مىدهد، اگر كسى سفر ادامهاى داشت و هشت فرسخ رفت نمازش هم نماز قصر بوده باشد، آنوقت اين كسى است كه يك روزش را اشغال كرده سفر، كسى كه يك روزش را سفر اشغال كرده، يك روز دور مانده از اهل، آيا اين مصداق من كان له فرج يغدو عليه و يروح خواهد شد، ما ديروز گفتيم ظاهر يغدو عليه و يروح يعنى به اندازه دوازده ساعت بيشتر دور نماند، چون اگر يغدو عليه و يروح شما كنايه بگيريد متى شاء، كه يك ساعتش هم دور بماند اشكال دارد، اين را كه نمىگوييد، پس بايد يغدو عليه و يروح را اشاره به اين بدانيد كه چى، كه در بيست و چهار ساعت دو بار توانايى در برابر اهل دارد، حالا كه اين طور است، اگر بيست و چهار ساعت فقط يغدو بود، يروح نبود،يا يروح بود يغدو نبود، ديروز گفتيم اشكال دارد ظاهر روايت اين است ديگر، حالا كه اينطورى است، گفتيم ظاهرش اين است كه اگر دوازده ساعت زوجهاش زندان بشود، اين از احصان مىافتد، دوازده ساعت، چرا؟ چون يغدو و يروح صدق نمىكند، حالا اگر اين هم سفرى رفته كه يك روز را شاغل مىشود، طبيعى است كه امام بفرمايد اين از احصان مىافتد، بنابراين اين تعبد نيست، اين نمىخواهد بگويد تعبدا نماز قصر موضوعيت دارد، كه شما بگوييد آقا اگر كثير السفر باشد چطور؟ اگر با وسائل امروز باشد چطور؟ اگر قصد ده روز كرده چطور؟ نه نمىخواهد تعبدى بگويد كه نماز قصر موضوعيت دارد، مىخواهد بگويد به جايى رفته كه به اندازه يك روز دور شده، و مصداق يغدو و يروح نيست، وقتى مصداق يغدو و يروح نشد جمع مىشود بين اين روايت و روايات سابقه، و مسئله غائب و مسئله يغدو و يروح و اين دو تا روايت كاملا با هم منطبق مىشود، حالا اين يك دنبالهاى دارد كه ان شاء الله الرحمن فردا مىگويم
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...