• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين وصلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين لا سيما بقية الله المنتظر عجل الله تعالى له الفرج و لا حول و لا قوه الا بالّله العلى العظيم‏
    مراد از عقل در تحقق احصان‏
    بحث در شرائط احصان، در حد زنا بود.سومين شرط اين است كه عاقل باشد.مراد از عاقل بودن، عاقل بودن در چه زمانى است؟باز همان دو احتمالى كه در مسألهبلوغ داشتيم در مسألهعقل هم آن دو احتمال جارى است.عاقل بودن حين زنا؟خوب اين‏كه به يكمعنا مسلم است.غير از آن بحثى كه سابقاًداشتيم.يكنزاع موضوعى بود. بنابراين يكاحتمال اين است كه عاقل بودن حين زنا باشد. يعنى در آن موقع اگر عاقل نباشد، نه حد جلد و نه حد رجم، درباره او جارى نميشود.اين يكمعنا گفتيم.ولى قبلاًگفتيم، دراينجا هم گفتيم. تصريح كرده‏اند حالا گفته‏اند ديگر، ما اشكال داريم، ولى گفتهاند. بعضى‏ها آمدند در اصل حد، شرطيت بلوغ و عقل و اين‏ها را گفتند در احصان هم تكرار كردند.الان عبارت را هم مى‏خوانيم.
    ولى احتمال دوم اين است كه نه، در حين دخول با همسرش، عاقل باشد كه از شرائط احصان،دخولبا همسربود. اگر اين شرط را به عنوان شرط احصان بپذيريم و بگوييم دخولبا همسر قبل از آن زنا لازم است،آنوقت اين دخول در چه حالى باشددر حال عقد، آنوقت مفهومش چهميشود؟ اگر ازدواجى كردوعاقل بود، بعد ديوانه شد و در حال ديوانگى عروسى كرد، بعد عاقل شد و «زنى» اينجا حد رجم جارى نميشود «جَلد»چرا؟ به علت اين‏كه و لو اين كه مزوّج است، اما شرطش دخول بود و دخولش هم در حال جنون واقع شده‏است.آن وقت دخول در حال جنون واقع شدوبعد از جنون ديگردخولى واقع نشده و مرتكب زنا شدهاست، اين هم يك احتمالاست. عيناًعطف كنيم به بلوغ، هر چه در بلوغ گفتيم كه دخول در حال بلوغ بوده باشد، اين را هم مى‏گوييم دخول در حال عقل بوده باشد.عيناًهمان بحث در اينجا تكرار مى‏شود.
    (سؤال...وپاسخ استاد:)برسيم به ادله،ببينيم دليل اين مسأله چيست، واقعاً انصراف دارديا اطلاق دارد.آن اطلاقاتى كه مى‏گويد انسان با دخول جُنب مى‏شود، آيا مجنون را نمى‏گيرد؟مجنون اگر دخول كند، جُنب نمى‏شوديا ميشود، غسل براو واجب نيست و الا جُنب مى‏شود.اطلاقات دخول را نمى‏گيرديا مثلاًبا دخول،مهر كامل مى‏شود.اگر ولى مجنون، مجنون را براوازدواج كرد و مجنون در اين حال دخول‏
    كرد، آيا مهر كامل تعلق نمى‏گيرد؟آن اطلاقات را منصرف مى‏دانيد، اطلاقات مهر، اطلاقات جنابت، فقط اينجا اطلاق را منصرف مى‏دانيد.
    تعبير شهيد ثانى در مسالك در مراد از عقل در تحقق احصان‏
    در اينجا از جمله كسانى كه عقل را به آن معناى اول در اينجا تفسير كردند، مرحوم شهيد ثانى (رض)در مسالك است.در مسأله احصان وقتى به عقل مىرسد مى‏گويد:عقل در حال زنا كارى به عقل در حال دخول ندارد، ببينيد«حيث قال يعتبر فى الاحصان» كلمه احصان است «المعتبر لوجوب الرجم أمور»كه ديروز يك تكه‏اش را خوانديم «البلوغ، فالصبى ليس بمحصن الى أن قال»اينجا شاهد است «و الأظهر أن المجنون كذلك»مجنون هم همينطور است،يعنى مجنون اگر زنا كند، زناى محصنة نيست «لاشتراكهما فى العلة»مشترك در علتند «رفع القلم عن الصبى و رفع القلم عن المجنون»رفع القلم را بنده عرض كردم «فيشترط البلوغ و العقل و يجمعهما التكليف»جامعش چيست؟ التكليف است، بالغ عاقل مكلف، حالا اين ذيل را دقت كنيد كه خيلى صريح است «فلو وطىء المجنون فلا حد عليه رجماًو لا جرح»(1)يعنى در حال جنون اگر زنا بكند، حد و رجمى براونيست.خوب ولى بعضى از عبارات،مثل عبارت قواعد علامه، را باز مى‏خوانيم «فلو وطىء»يعنى وطى زنايى «فالصبى ليس بمحصن»عبارت ديروز داشت «و لاحد عليه لأن فعله ليس بجناية»اين عبارت ديروز است.زناست ديگر.لابد ظاهرش اين است كه همان فعل زنا را داردمى‏گويد،جنايت نيست و الا با همسر خودش كه جنايت نيست.اين‏كه ديگر گفتن ندارد.
    (سؤال...وپاسخ استاد:)قبل از بلوغ ندارد.عقل و بلوغ هر دو از نظر ايشان عطف به هم هستند.
    كلام علامه در قواعد
    اما كلامى كه مرحوم علامه در قواعد دارد. «الثالث:أن يكون عاقلاًفلو تزوج العاقل»ازدواج كند «و لم يدخل حتى جن»دخول نكند تا ديوانه بشود، بعد در حال ديوانگى دخول كند أو زوج الولى المجنون»ولى مجنون را تزويج كرد «بمصلحة» چوناين ازدواج براى مجنون مصلحتىداشت «ثم وطىءحالة الجنون» يعنى زوجه‏اش را وطى كرد «لم يتحقق الاحصان»(2)احصان حاصل نمى‏شود.خوب، اين مسأله با مسأله ديروز متحد المبنا است.شبيه هم است، و عبارت تحرير الوسيله را در اينجا بخوانم «الثالث أن يكون عاقلاً»ثالث شرائط احصان «أن يكون عاقلاًحين الدخول بزوجته على الاحوط»اينجا را على الأحوط مى‏گويد «فيه فلو تزوّج فى حال صحته»اگر ازدواج در حال صحت كند «و لم يدخل بها حتى جن ثم وطئها حال الجنون لم يتحقق الاحصان على الأحوط»احوط اين است كه اينجا احصان واقع نمى‏شود.بسيار خوب، عبارت تحرير الوسيله هم البته به شكل على الاحوط گفتهاستنه مثل كلام علامه در قواعد كه فتوا باشد، ايشان احتياط دارد.حالا الكلام هنا هو الكلام فى البلوغ.
    (سؤال...وپاسخ استاد:)على الاحوط يعنى خون نريزند، يعنى رجم نكنند، احتياط در دماء.
    بررسى دلائل عدم تحقق احصان در مجنون
    همان دلايل پنجگانه اينجا مطابق النعل بالنعل مى‏آيد.اصل برائت، شك داريم كه آيا اين دخول حال جنونبا همسر كافى است؟ آياشرط احصان كه دخول است حاصل شده و در حال جنون كافى است يا نه؟اصل برائت است.دوم استصحاب عدم تحقق شرائط احصان.سوم، ناقص بودن فعل مجنون است ان يناط به الحكم، كما اين‏كه فعل صغير، حكمى به او تعلق نمى‏گرفت، فعل مجنون هم حكمى بهاوتعلق نمى‏گيرد.چهارم، نقصان اللذة، اين در حال جنون «ولو جامع»اما حالا كه افاقه پيدا كرده يادش نيست، نقصان لذت است.پنجم هم انصراف اطلاقات دخول است «أن يشمل المقام» صاحب جواهراين ادله را در اينجا متعرض نشدهاست.ما از آنجا برداشتيم اينجا آورديم.عين آن پنج دليل را مى‏شود اينجا آورد، جواب‏ها هم همان جواب است.اما اصل برائت و احتياط، در مقابل ادله المحصن و عمومات المحصن كه شامل مانحن فيه هم مى‏شود. خوب اين زن دارد، عاقل هم شده و دخول هم در حال جنون كردهاست.ديگر چه مى‏خواهيم، اطلاقات محصن شامل اينجا مى‏شودو اصل چه به معناى برائت باشدچه به معناى استصحاب باشد، چه اصل موضوعى باشدو چه اصل حكمى باشدكه برائت اصل حكمى بود در اينجا و استصحاب عدم تحقق شرائط احصان اصل موضوعى بود، اين‏ها هيچكدامش در مقابل عمومات «المحصن يرجم»جارى نمى‏شود.
    اما سومى كه مى‏گفت، مجنون فعلش معيار احكام الهى نيست، جواب داديم ديروز كه بله خود آن فعل عقاب نمى‏شود، اما مانعى نداردكه مقدمه باشد، مانعى نداردكه شرط باشد.خود آن فعل را نبايد عقابش كرد اما مقدمه‏اى باشد براى تحقق شرائط احصان و زنايى كه بعداًدر حال عقد واقع مى‏شود، آن‏كه اشكال ندارد، آن‏كه عيب ندارد.خوب توضيح اين است:يك وقتى ما مى‏خواهيم به مجرد فعل مجنون،عقابش كنيم، اين فعل «المجنون لايناط به الحكم، رفع القلم»اما يكوقت مى‏خواهيم عقابش بر فعل حال عقل كنيم، به شرط مقدمه‏اى كه در حال جنون واقع شده، آن مقدمه‏اى كه در حال جنون است، آن شرط عقاب بر فعل حال عقل است.رفع القلم عقاب حال جنون را مى‏گيرد.اما نمى‏گويد كه «شرط لايتحقق بالدخول حال الجنون»اثر عمليش اين است كه حد رجم براوجارى مى‏كنيم.اگر قائل شديم شرط دخول در حال جنون كافى است، رجمش مى‏كنيم، اما اگر گفتيم، دخول در حال جنون تحقق شرط احصان نمى‏كند، اين را رجمش نمى‏كنيم، جلدش مى‏كنيم، اين هم اثر عملى.
    (سؤال...وپاسخ استاد:)عقاب براىحال عقل، براىزناى عاقلانه است، رفع القلم شامل اين نمى‏شود، شامل خود آن افعال حال جنون مى‏شود.آن عقاب ندارد.ما هم نمى‏گوييم افعال حال الجنون عقاب دارد.آن باعث عقاب نمى‏شود، زنا باعث است. هميشه معلول اسناد به جزو اخير علت تامه داده مى‏شود، آن كه باعث عقاب شده آن زناست.
    اما فلسفه حكم نقص لذت، گفتيم اين هم استحسان است، در روايات كه لذت نداريم كه اين لذتش پنج درجه است،آن لذتش در حال عقل ده درجه است.اين در حال جنون پنج درجه است، در حال صغر شش درجه است، در حال بلوغ هفت درجه است.ما در روايات درجه بندى و لذت اين‏ها كه نداريم، ما و كلمه دخول هستيم يا اطلاق دارديا اطلاق ندارد.آن‏كه ميشوددرباره‏اشبحث كرد اطلاق و عموم است. اما درجه لذتش كمتر است مگر درروايات داشتيم لذت داشته باشدكه شما مى‏گوييد درجه‏اش كمتر است.
    (سؤال...وپاسخ استاد:)آن مجنونى بود كه در حال جنون،زنا مى‏كرد.ما مى‏گوييم در حال عقل زنا مى‏كند، در حال جنون با همسرش وطى كردهاست، آن بحث گذشت.الان در حال جنون زنايى نكرده، در حال عقلش زنا كردهاست.منتهامسبوق به دخول با همسر در حال جنون، اين ربط به آن ندارد.وطى براى هر چه است. ما دنبال فلسفه احكام كه نيستيم،مگر اين‏كه منصوص باشد.
    اما آن پنجمى باقى مى‏ماند، آن‏كه مى‏شود درباره‏اشبحث كرد و مانور داد همان پنجمى است.آيا اين اطلاقات دخول منصرف است به دخول در حال عقل و بلوغ يا عقل، بحث كنيم.واقعاًبحث فقهى پياده كنيم. مى‏گويد «لا يكون محصناًالا اذا دخل بها»اين «دخل بها» يعنى «دخل بها عاقلاً»يا اعم از عاقلاًو مجنوناًمى‏باشد.حالا جاهاى ديگر باشدما مى‏گوييم اطلاق دارد.دخل بها مى‏گوييم عام است و اطلاق دارد، اما چون باب دماء است، به اين مختصر اطلاق فتوا دادن مشكل است.
    (سؤال...وپاسخ استاد:)بله بايد بدهند ولى‏اش بايد بعد از وفات بدهد، خمسبه مال تعلق گرفته است.
    خوب نتيجه چه شد؟نتيجه اين است كه قائل شويم به اين‏كه حد جارى نشود.بلكه ما مى‏خواهيم از تحريرالوسيله هم يك قدمجلوتر بياييم.ايشان مى‏گويد على الاحوط، ما مى‏گوييم على الاقوى، چرا على الاحوط، نمى‏شود رجم كرد؟چون دماء را نمى‏شود به اين مقدار اطلاق فتوا داد.بنابراين اطلاقات كوتاه ميشود.اطلاقات كه كوتاه شد اصل برائت جارى مى‏شود.
    (سؤال...وپاسخ استاد:)همين تعجب است چطور آنجا نباشد على الاحوط در بلوغ، اينجا باشد.تنها چيزى كه ممكن است فرق بين بلوغ و اينجا بوده باشد كه انصراف در صغير قويتر است از انصراف در مجنون، مجنون آدمى است بزرگ و آماده التذاذ، غير از صغير است كه التذاذش كمتر است، حالا عبارات براىبلوغ را بخوانيد، چى؟ بالغاً...(قطع نوار)بسيار خوب آنجا هم على الاحوط است، على كل حال، ما مى‏گوييم نه آنجا على الاحوط، نه اينجا على الاحوط، هم آنجا على الاقوى، هم اينجا على الاقوى. به علت اين‏كه وقتى نتوانستيم، فتواى به رجم بدهيم، ما و اصالة البرائةهستيم.
    (سؤال...وپاسخ استاد:)بله ممكن است يككسى هم بگويد آن اجماع فارق بين الحالتين بشود، ولى اجماع منقول كه مى‏دانيم فارق بين المسألتين نمى‏شود.صاحب جواهر اجماعى آنجا داشت. آن اجماع اينجا ادعا نشدهاست، بگوييم فارغ بين المسألتين بشود، آنجا بگوييم اقوى اينجا بگوييم احوط، ولى انصاف اين است كه هردو اقوى بگوييم، و ما نمى‏توانيم در اينجا رجم بكنيم.
    شرط چهارم در تحقق احصان: دائم بودن ازدواج‏
    اما چهارمين شرط كه مهم است، عبارت تحرير را اول بخوانم «قال فى التحرير الرابع أن يكون الوطى فى فرج مملوك له بالعقد الدائم الصحيح»اين مملوك كه مى‏گويند نه مراد ملك است، يعنى دراختيار بودن، چون بعدش عقد دائم دارد، وطى در موردى باشد كه در اختيار او هست به عقد دائم صحيح، او ملك اليمين، بعد ملك اليمين مى‏گويد.اگر عقد دائم نيست حداقل ملك اليمين باشد «فلا يتحقق الاحصان بوطى الزنا»يعنى چه «لايتحقق الاحصان بوطى الزنا»يعنى اگر قبلاًصد بار هم العياذ بالله زنا كرده باشد، لذت زنا را درك كرده باشد، باز هم محصن نمى‏شود، بايد عقد دائم باشد.صدويكميش باز زناى محصنه نيست، چرا؟ چون زوجه ندارد، مجرد است.العياذ بالله صدو يك بار مرتكب اين عمل شده، نمى‏شود بگوييم چون صدبار لذت را برده بنابراين اين اشباع شده است.چرا صدو يكمين بنابراين رجم بشود.نه لايتحقق و لاالشبهة.اگر وطى به شبهه‏اى يك و يا چند بار براى او اتفاق افتاد، وطى شبهه، حرام هم نبوده، اشتباه كرد به حلال همسر خود، حرام هم برايش نبود و لذت جنسى را برايش داشت و بعداًزنا كرد، زنا زناى محصنة نيست.زناى بعدى، بعد از وطى به شبهه زناى محصنه نيست.
    (سؤال...وپاسخ استاد:)عقد نكرده، چطور شبهه است.غيراز همسرش به جاى همسرش، من مثال بزنم به يك مثلاًرجل نابينا، غير همسرش بارها آمد نزد او و او تشخيص نداد، توجه داريد.عقدى كرده بوده با زن ديگرى، ولى با آن دخول نكرده، آن زنى كه عقد كرده دخول نكردهاست.آنكهدخول كرده وطى به شبهه بود ولو ده بار وطى به شبهه بوده و با همسرش دخول نكردهاست، با غير همسرش وطى به شبهه كردهاست، آيا اين زناى محصنه مى‏شود؟نه «وكذا لايتحقق بالمتعة»با عقد متعه هممحصن حاصل نمى‏شود، «فلو كان عنده متعة يروح و يغدو عليه، لم يكن محصناً»در اختيارش هم است.صبح و شام در اختيارش است «لم يكن محصناً»محصن نمى‏شود.حالا، اين در واقع دو بحث، دو فرع است، يكى اين است كه، آيا بايد عقد دائم باشدو متعه كافى نيست، يا نه متعه هم كافى است؟اين يكى، يكى هم ملك يمين است، ما بحث ملك يمين را بعد مى‏گوييم، بحث متعه را قبل مى‏گوييم چون در عبارت اين‏طورى اما اين‏كه با زنا، محصن حاصل نمى‏شود،اين كه واضح است.اين كه ديگر بحث ندارد، نه با زنا نه با وطى شبهه، اين كه كسى محصن نمى‏شود.معناى لغوى محصن صدق نمى‏كند.محصن يعنى در حصنى از عفت قرار گرفته، يعنى «عنده مايغنيهمن الحلال»اين حرام بودهاست.
    (سؤال...وپاسخ استاد:) آن بحثگذشت.فعلاًبحث در اين است آن زنى كه در اختيارش باشد، آيا زنى العياذ بالله به زنا، زناى قبلى، سبب بشود كه زناى بعدى محصنة باشد؟نه اين‏كه واضح است محصن نيست.
    (سؤال...وپاسخ استاد:)صحبت ازدواج نيست، صحبت اين است اصلاًاين ازدواج نكردهاست.زناى قبلى سبب مى‏شود زناى بعدى محصنه شود، نه اين جزو واضحات است.و هكذا وطى به شبهه، يكى دوبار وطى به شبهه كرده،اين سبب نمى‏شود كه محصنه باشد، اين از مسلمات است، اما متعه چرا؟ بحث را مى‏بريم در متعه، چرا با متعه كسى محصن و محصنه نمى‏شود.
    عدم كفايت متعه در تحقق احصان‏
    بحث اول ما در واقع همين متعه است.صاحب جواهر بعد از آن كه دعواى اجمال در آن زنا و وطى به شبهه مى‏كند در مسأله متعه ميگويد «بل لعلّه كذلك فى المتعةأيضاً»اين كذلك معنيش چيست؟ يعنى اجماعى است.قبلاًمى‏گويد اجماعى است.آن‏ها بالاجماع مى‏گويد «بل لعله كذلك»اجماع است «فى المتعةأيضاً» يعنى با متعه كسى محصن نمى‏شود «و ان كان قوله فى الانتصار»اگر چه قوله قول كى؟ قول سيد مرتضى، در انتصار، چى مى‏گويد، مى‏گويد «على الاصح»اين كلمه «على الاصح مشعر بوجوده»وجود خلاف، على الاصح معلوم مى‏شود مخالفى دارد.پس از كلام سيد مرتضى در انتصار استفاده مى‏شود كه مخالفى در مسأله است.ولى صاحب جواهر مى‏گويد «الا أنى لم التحققه»من مخالف پيدا نكردم. آن مشعر است ولى ما پيدا نكرديم «كمااعترف به غيرنا أيضاً» ديگران هم مى‏گويند مخالف را پيدا نكردند، پس مسأله مخالف در آن پيدا نيست.فقط كلام سيد در انتصار است كه مى‏گويد «على الاصح»على الاصح بوى اين مى‏دهد كه مخالفى در مسأله بودهاست، اما دنبال مخالف گشته و مخالف را پيدا نكردهاست.اين كلام جواهر است، جلد 41 صفحه 270، يككلامى هم از كشف اللثام نقل كنم، عرض كردم جواهر از كشف اللثام خيلى استفاده مى‏كند، مسالك استفاده مى‏كند، مدارك استفاده مى‏كند، اينجا ببينيد همان مطلبى را كه كشف اللثام دارد جواهر استفاده كرده«قال فى كشف اللثام»كشف اللثام جلد دو صفحه 400، على الأصح كما فى الانتصار، يعنى خود صاحب كشف اللثام هم گفته «على الاصح»كما اينكه در الانتصار هم على الاصح، پس معلوم مى‏شود يكعلى الأصح بگوى ديگر هم پيدا شد كه آن فاضل هندى است در كشف اللثام.حالا يكعبارت كوتاهى كشف اللثام دارد، اين جالب است. چهار تا دليل را روى هم ريخته، مى‏گويد «للأصل و الاحتياط و الاعتبار و الأخبار»تمام دليل مسأله همين است.اصل در اينجا چيست؟ اصل برائت است كه برائت است در متعه نه برائت از رجم است، شك داريد اصل برائت است، احتياط هم چيست؟ همان «تدرءالحدود بالشبهات»است.احتياط كنيم بگوييم ما شك داريم با متعه مى‏شود رجم كرد، محصنه مى‏شود، مى‏گوييم نمى‏شود.اعتبار چى؟ اعتبار يعنى آن ملاكات عقليه. هر كجا گفتند اعتبار يعنى ملاكات عقليهاستنباطيه، نه ملاكات عقلى كه درروايات است.لابد ملاك اين است كه يكزنى داشته باشدو بى نياز باشد.آخرمتعه ممكن است موقت باشد، محدود باشد، انسان رابى نياز نمى‏كند. فكرش راحت نيست.متعه بگوييم آن اشباع كامل را نمى‏كند چون وقتش محدود و برنامه محدود و به خصوص اين‏كه متعه هم گاهى «ليست عنده»مثل عقد دائم نيست كه آن آزادى و به اصطلاح سرفرازى و اين‏ها درآنباشد و هيچ قيد و بندى نداشته باشد.حالا من دارم كلام ايشان را توضيح مى‏دهم، قبول نكردم دارم توضيح مى‏دهم.
    اما اخبار، مهم آن است، اصل در اينجا فايده ندارد، چرا؟ به علت اين‏كه دليل داريم.دليل مى‏گويد:كسى كه استغناء داشته باشد«مع الدخول»خيلى خوب استغناء مع الدخول، ندارد.ديگر استغناء حتماًبايد با زوجهدائمةباشد. مناطلاقات را مى‏گويم.اطلاقاتى داريم استغناء با قيد دخولمى‏گويد.خوب اين هم متعه دارد، استغناء دارد، متعه هم لازم نكرده همه‏اش يك روز باشد.ممكن است متعه يك ساله دو ساله دارد، زياد است متعه هايى كه به سنةو سنتين و امثال ذلك باشد، بعضى‏ها براى اين‏كه فرار بكنند از زير بار مسئوليت‏هاى زوجيت، از اول مى‏آيند عقد متعه مى‏خوانند.منتها مى‏گويند نود ونهسال خوانديم فكر راحت باشد.غافل از اين‏كه متعه آن آثار را ندارد، در ارثش شك است، نفقه ندارد، خيلى چيزها ندارد.به هر حال آمديم يكمتعهطويل المدتى باشد، به هر حال اطلاق روايات، روايات زوجهمع الدخول رامى‏گيرد.
    اما اعتبار، اين اعتبار هم جوابش معلوم شد، بله متعه‏هاى كوتاه مدت، اين استغناء نيست.
    (سؤال...وپاسخ استاد:)آن چهارمى الأخبار است.سه چهار تا خبر داريم مى‏خوانيم آن را، اخبار مصرحه داريم.مطلقات را دارم مى‏گويم، لولا اخبارى كه اسم متعه را آورده، ما بوديم و مطلقات، چه مى‏كرديم، اصل برائت جارى مى‏كرديم؟ احتياط مى‏كرديم؟ چه اصل برائتى، اعتبار هم بى اعتبار، براى اين‏كه در متعه‏هاى كوتاه مدت، اين اعتبار شما حاكم باشد، متعه‏هاى يه ساله دوساله، پنج ساله، كمتر بيشتر، اين‏ها كه اين دليل اعتبارى شما هم درست نيست.مهم اخبار است.ما در اينجا تعدادى اخبار داريم، كه اين اخبار مى‏گويد بالمتعه حاصل نمى‏شود.اين اخبار در باب دو و سه و چهار است، در سه باب وسائل نقل شده و ما بايد اين اخبار را دانه دانه بخوانيم و ببينيم اين اخبار براىمتعه‏هاى كوتاه مدت و قاچاقى را مى‏گويد يا واقعاً يك متعهحسابى پنجاه ساله هم مى‏شود.اين هم بله تعبداً، و لو اين‏كه اين مستغنى كامل است، دخول كامل هم است مع ذلك باز تعبداًبياييم اينجا مرتكب يك خلاف اطلاقات بشويم.اخبار را مطالعه مى‏كنيد انشاءالله براى فردا.
    پرسش‏
    1 - مراد از عقل در تحقق احصان چيست؟
    2 - كلام علامه در قواعد در منظور از عقل را بيان كنيد.
    3 - دلائل عدم تحقق احصان در مجنون را بنويسيد.
    4 - نظر استاد درباره اين دلائل چيست؟
    5 - آيا متعه در تحقق احصان كافى است. چرا؟


    1) -مسالك، ج‏2، 424.
    2) -ايضاح القواعد، ج‏4، ص‏480.