• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين
    و صلّى اللهُ على سيّدنا محمدٍ وآله الطّاهرين لاسيّما بقية اللَّه المنتظر ارواحنا فداه‏
    ولعنة الله على اعدائهم اجمعين و لا حول ولا قوّة الا بالله العلىّ العظيم‏
    كلام در آخرين فرع مسأله دوم از احكام قذف بود. مسأله اين بود كه آيا لازم است قاذف را بعد از آنى كه حدّ زديم بگردانيم تا مردم بشناسند و شهادتش را قبول نكنند چون يكى از ويژگيهاى قاذف كه در قرآن ذكر شده اين است كه ولاتقبلوا لم شهادتاً ابدا، حالا كه اين شهادتش مقبول نيست بگردانيد تا او را بشناسند و شهادتش را نپذيرند. در اين مسأله بعضيها فتوا داده بودند ولى شهرتى در مسأله نيست،
    عبارتى از كشف اللسان خوانديم، من تكرار مى‏كنم كه عبارات با بحث امروز پيوند بخورد عبارت كشف اللسان اين بود ويشهر القاذف أى يُعلم الناس بحاله ليجُتَنَبَ شهادته كما يُشهر شاهدُ زور، همانطور كه شاهد به باطل را مى‏گردانند تا مردم بشناسند و قبول نكنند شهادتش را قاذف را هم بايد همين كار را بايد بكنند، چرا؟ لاشتراك العلّه، اين در نظرتون باشد كه كشف اللسان استناد به اشتراك در علت كرد، صاحب جواهر هم عين همين تعبيرات را تقريباً دارد، در المنضود هم فتوى دادند و اما دلائلى كه مى‏شود براى اين معنا ذكر كرد، دو دليل است؛ يك دليلش آن است كه در باب شاهد زور واقع شده، تعليلى هم درش هست همان تعليلى كه كاشف اللسان مى‏خواهد ازش عموميت بفهمد، عبارت اين بود، دو تا حديث در باب شاهد زور داريم، حديث 1 از باب‏
    11، حديث 2 از باب 11 از ابواب بقية الحدود، آخر جلد 18 وسائل است ابواب بقية الحدود. در يك حديث اين بود يجلدون حدّاً ليس له وقت ويطاف بهم حتى يعرفهم الناس، اين يك عبارت بود كه شاهد زور را بايد بچرخانندن تا مردم اين‏ها را بشناسند، در حديث ديگرى دارد حتى يُعرفوا فلا يعوده، ذيل حديث اين است حتى يعرفوا فلا يعوده، دو روايت ظاهراً از نظر سند معتبرند و بعضى روايات ديگر هم به اين مضمون در مستدرك و امثال آن هست. صحبت اين است كه آيا ما مى‏توانيم به اين دو حديث استدلال كنيم براى قاذف؟ لعموم العلّه، چون ذيلش داشت تا مردم بشناسند و شهادتش را قبول نكنند، بگوييم نظير همين معنى در باب قاذف هم هست، قاذف را هم بايد مردم بشناسند و شهادتش را پذيرا نشوند، انصاف اين است كه اين استدلال يعنى استدلال به اين دو حديث از دو جهت مشكل است، دقت كنيد اما اولاً اگر بخواهيد عموم علّت بگيريد تمام فسّاق را بايد بچرخانند، زانيه را هم بعد از زنا بچرخانند تا شهادتش قبول نشود، شارب الخمر را بعد از حدّ بچرخانند تا شهادتش قبول نشود هر فاسق دروغگوى غيبت كنِ كذّابِ رياكار، يطاف بهم حتى يعرفوا ولا يقبل شهادتهم، خب همه را بچرخانيد، صحبت اين است قاذف توبه نكرده، شارب الخمر هم توبه نكرده، شهادت هيچكدام پذيرفته نمى‏شود مسلّم، چرا قاذف را بچرخانيم، شارب الخمر را نچرخانيم؟ عرض بنده اين است لاتُقبلُ شهادته، هر مرتكب گناه كبيره‏اى است پس تمام مرتكبين كبائر را بايد بگردانيد تا مردم بشناسند و شهادتشون را نپذيرند. شاهدُ زور فاسق، ولا تقبل شهادته وكل من لايقبل شهادته لابدّ أن يُطاف، ايشان به عموم تعليل چسبيدند شما از شهادت زور مى‏خواهيد به قاذف بياييد قاذف نصّ ندارد، صحبت اين است كه قاذف نصّ ندارد، شاهد زور نصّ‏
    دارد، يك عموم علّتى دارد مى‏گوييد هر علّتى را بايد بچرخانيم تا مردم بشناسنش، كلُّ من لايقبل شهادته، بنده عرض مى‏كنم لازمه اين، اين است كه زناكار، لاتى، شرابخوار، سارق همه اينها را بايد بگردانيد اطراف كوچه و بازار بك يعرَف فلايقبل شهادتهُ، - از شهادت سابق هم بايد اجتناب كرد روايت داريم، روايت داريم كل مرتكب كبيره بايد از شهادتش اجتناب كرد. - پس همه فسّاق و فجّار را از دم دور كوچه و بازار بگردانند بايد نصف بيشتر مردم را پناه بر خدا اگر اينطور باشد كه انشاء اللَّه نيست، همش دور كوچه‏ها و بازارها بگردانيم تا همه، همه را بشناسند و شهادتشون را نپذيرند، احدى اين فتوا را نداده است، اين كه نيست.
    واما ثانياً، آيا اين شاهد زورى كه در روايت داريم به معنى كسى است كه اين كار برنامه‏اش شده، معتاد به اين است يعنى مرتب مى‏رود شهادت به باطل مى‏دهد يا يك مرتبه؟ ولو مرّةً واحده، شاهد زور به چه معنى است، يعنى ولو مرَّةً واحده؟ يا نه برنامه‏اش اين شده، كارش است، برگرديم به اصول، بحث مشتق، در بحث مشتق داشتيم كه مبادى كه در مشتقات اخذ مى‏شود على انواع است، گاهى جنبه فعلى دارد، قاتل، قاتل جنبه فعلى دارد ولو يك نفر را هم كشته باشد مى‏گويند قاتل، ولى گاهى جنبه ملكه دارد مثلاً نسّاج، عطّار، بنّا به كسى نمى‏گوييد كه يك بار نسّاجى كند، سّواق، راننده، به كسى نمى‏گوييد كه يكبار چند كيلومتر ماشينى را برده باشد، نه، اين بايد ملكه باشد، گاهى حرفه باشد، عادت باشد، مبادى مشتقات مختلف است؛ فعل گاهى هست، گاهى ملكه است، گاهى هبه است، گاهى عادت است. اين مبادى مختلف است و ما وقتى مى‏خواهيم مشتقات را بررسى كنيم بايد توجه به اين نكته داشته باشيم، حالا شاهد زور آيا به معنى فعلى است يعنى ولو مرةً
    واحده، يا به معنى كسى است كه ملكه‏اش شده، هر كجا مى‏رود شهادت به باطل مى‏دهد، كدام يكى از اين دوتاست؟ بنده احتمال قوى مى دهم كه دومى است، كسى كه ملكه‏اش شده، با تعليد هم اين مى‏سازد، انسانى كه يكبار پايش لغزيد و يك شهادت به باطل داد اين كه نبايد بچرخانند كه مردم از شهادتش كه بپذيرند، انسانى را بايد بگردانند كه كارش اين است، برنامه‏اش شاهد زور بودن است تا مردم را بشناسند و فريب او را نخورند. تناسب حكم و موضوع و علّت و معلول در اين دو حديث ايجاب مى‏كند كه مسأله را به شكل حرفه دربياوريم يعنى كسى باشد كارش اين شده ملكه‏اش اين شده، عادتش اين شده، شاهد زور، وإلا اگر كسى اشتباهى كرده، يك بار شهادت داد، تمام شهر اين را بگردانيم مردم شهادت اين را نپذيريد؟ مى‏گويد من يك بار اشتباه كردم اين كار را كردم، اما اگر كسى كارش اين است بايد اون را بگردانند، بنده عرضم اين است مشتقات مختلفند؛ جنبه فعلى دارند، جنبه ملكى دارند، جنبه حرفه‏اى دارند، جنبه عادت دارند، موارد مختلف است و اين ممكن است همان جنبه ملكه و عادت باشد و لااقل انتساب لاحتمالين، كمتر از اين كه نيست، دو احتمال مى‏دهيم: ما احتمال مى‏دهيم جنبه فعلى داشته باشد، احتمال مى‏دهيم جنبه ملكه و عادت و امثال و ذلك داشته باشد، وقتى تنسب الاحتمالين شد از اونجا به قاذف نمى‏رويم، قاذف عادتش نبوده، يكبار قذف كرده، همان يكبار هم حدّ مى‏خورد، قاذفى است فرض كلام ما يكبار قذف كرده، يك بار هم حدّ خورده. -.......- اگر عادتش بشود اونوقت از روايت شاهد زور بياييد اينجا، ولى بحث ما در عادت نيست، بحث ما در يك مرتبه قذف است مورد بحث و بررسى هم همين واقع شده، اين دليل اوّل، و اما دليل دوم باز رواياتى است كه در مسأله قذف وارد شده منتهى قذف كافر به مسلم، حديث‏
    داريم كه اگر كافر مسلم را قذف كند سه تا مجازات بلكه چهار تا مجازات درباره‏اش جارى مى‏كنند، كافر، مسلم را قذف كند؛ يا زانى بگويد، مجازات اول هشتاد تازيانه است كه مال قاذف است، مجازات دوم هفتاد و نه تا ضربه شلاق است لحرمة الإسلام، مجازات سوم، سر او را مى‏تراشند و مجازات چهارم، يشهرُ به بين قومه، مى‏برندش ميان همان اهل ملّتش و اهل مذهبش تا ببينند و درس عبرت بگيرند. حالا از اونجا مى‏خواهيم بياييم اينجا، روايتش را من مى‏خوانم، روايت عُبّاد بن صهيب است، راويان قبل از عُبّاد بن صُهيب، آدمهاى خوبى هستند عباد بن صهيب هم آنچه در ذهن حقير است اين است كه اونهم ثقه است بنابراين، روايت، بعيد نيست روايت معتبرى باشد من حيث السند، سُئل اباعبداللَّه، حديث، حديث 3 باب 17 از ابواب قذف است، سئل اباعبداللَّهعليه السلامعن نصرانى قذفَ مسلما فقال له يا زانٍ فقال، امام در جواب فرمود يُجلد ثمانين جلده، اين مجازات اول است، هشتاد تازيانه، چرا؟ لحقِّ المسلم، مسلمان حق دارد قذفش كردند، حقّ قذف، وثمانين صوتاً إلا صوتا، هشتاد يكى كم، لحرمةٍ اسلام بى احترامى به اسلام اين دومى، ويحلق رأسه اين سوم است، تراشيدن سر از قديم الايام به عنوان يكى از مجازاتها بوده الان هم همينطور است سر زندانى را مى‏تراشند، اصرار هم دارند، شايد هم علتش اين بوده، كه اگر فرار كند زندانى زود شناخته بشود، علت اين كه غالب مردم، موههاى سرشون تا اندازه‏اى بلند است و تراشيده نيست اما اگر سر زندانى تراشيده فرار كند اون كله تراشيده وسط جمعيت نمايان است و زود مى‏توانند بشناسنش. ويطاف به فى اهل دينه، نه همه جا، لكى ينكله غيره، براى اين كه عبرت بشود، نكال به معنى عبرت مى‏آيد به معنى مجازات هم مى‏آيد، جعلناها نكالاً يعنى عبرت گاهى هم به معنى‏
    مجازات مى‏آيد، حدّ لكى ينكليه تا ديگرى عبرت بگيرد، آيا اين روايت كه سندش هم ظاهراً معتبر است يك روايتى هم در مستدرك دارد از دعائم الاسلام نقل مى‏كند كه حالا سندش ممكن است پذيرفته نشود اما معيّد باشد در اون حديث هم دارد طيف به، از ماده طواف، طيف به على اهل ملّته ليكونَ عظةً لغيره، عظةً موعظه، ليكون عظةً لغيره مشركين، آيا اين تعليلاتى كه در اين دو حديث هست از آن مى‏شود فراتر آمد و نسبت به مسلمين هم گفت؟ اين فكر مى‏كنم در باب 16 از ابواب قذف مستدرك باشد، در همه ابواب، ابوابش مثل ابواب وسائل جلو مى‏آيد يكى دوتا جلو و عقب بايست. به هر حال، در اينجا آيا ما از اين تعليل مى‏توانيم در باره مسلمين هم نتيجه بگيريم؟ البته نه، چرا؟ ممكن است اين مخصوص كفار باشد به دليل اين كه مجازات اونها شديدتر است، يك هشتادتا، يك هفتاد و نه تا، يك سر تراشيدن، مجازات اونها شديدتر است شايد به خاطر شدّت مجازات اونها باشد مى‏چرخانند او را تا درس عبرت براى ديگران بشود اما درباره مسلم چون مجازات خفيفترى دارد به چه دليل؟ اولويت مى‏گوييد، نه، مساوات مى‏گوييد، نه، بلكه عكس است نمى‏توانيد از اين دو حديث الحاق كنيد و در مانحن فيه وارد شويد، نه مساواتى بين مسلم و كافر است در مجازات، نه مجازات مسلم اشدّ است، عكس است، فعلى هذا از اين حديث هم نمى‏توانيم بياييم، نتيجه بگيريم اين بحث را، پرونده‏اش را ببنديم، فالأقوى عدم وجود بالتشهيره، اقوى اين است كه تشهير در قاذف واجب نيست، به هر حال آنچه ما مى فهميم اين است كه اين مسأله دليل درستى هم ندارد و باب مجازاتها هم بابى است كه انسان بايد حداقل واجب را انجام بدهد و اگر بخواهيم عمل كنيم به قاعده تدرؤ الحدود هم تازه همين اقتضاء را مى‏كند. هر
    كجا عدم وجود شد عدم جواز است، مجازات يا واجب است يا حرام است مجازات مستحب و مباح نداريم. اما جواز به معنى نمى‏شود، حرام است چرا؟ به علت اين كه آبروى مسلمان و ايذاء مسلمان نمى‏شود برد، مگر اونجايى كه يك موجب يك واجبى، يك موجبى پيدا بكنيد كه واجب بشود بنابراين اگر ما گفتيم دليلى بر جواز نداريم طبعاً حرام مى‏شود.
    برمى‏گردم به كلام مبارك امام، عبارت تحرير را مى‏خوانم، وعلى رأىٍ يشهر القاذف حتى تجتنب شهادته، ايشان مثل اين كه متوقف بودند على رأىٍ كه مى‏گويند نه نفى كردند اين رأى را و نه اثبات كردند، نه مى‏گويند وان كان الاقوى خلافُ، اثبات هم نكردند بلكه ايشان به صورت ترديد گذاشتند و اين مسأله را گذشتند ولى اگر بخواهيم يكسره كنيم ما مى‏گوييم الاقوى اين است كه لايشهر، دليل كافى براى چرخاندن و گرداندن او نداريم.
    چهار فرع مسأله دوم روشن شد برويم سراغ مسأله سوم، عبارت تحرير را دقّت كنيد لو تكرّر الحدّ بتكررّ القذف، اگر حدّ تكرار پيدا كرد چون قذف تكرار پيدا كرد، دوبار، سه بار، چهاربار، پنج بار، فالاحوطُ أن يُقتَلَ فى الرّابعه، احوط اين است كه در مرتبه چهارم يعنى نه در مرتبه سوم چون قبلاً اين مسأله تكرار شده در ابواب ديگر مطلب معلوم است احوط اين است كه در مرتبه چهارم يعنى نه در مرتبه سوم، خوب دقت كنيد اين مسأله سوم پنج تا فرع دارد كارى هم با هم ندارد، يعنى مى‏شد اين پنج تا فرع را پنج تا مسأله‏اش كرد ولى كوتاه كوتاه بوده در تحرير آمدند يك مسأله‏اش كردند والا پنج تا فرع را مى‏خوانيم خيلى هم به هم مربوط نيست بعضيهايش كه هيچى، ولو قذف، اين فرع دوم است، فحُدَّ، قذفش كرديم و حدّ جارى شد، فقال، بعد كه از زير تازيانه‏
    بلند شد گفت منو زدى ولى من اونى را كه گفتم درست گفتما، دروغ در كار من نبود حالا دوباره بخوابانيم و بزنيم؟ ولو قذف فحدَّ فقال ان الذين قلت حقٌّ، منو زديد ولى اونى رو كه گفتم حق است، وجب فى الثانى التعزير، دومى حدّ ندارد، بخوابانيدش سه چهار تا ديگه بهش بزنيد، تعزير است حالا هر چى جناب قاضى صلاح بداند. ولو قذف، اين فرع سوم مسأله سوم، شخصاً بسببٍ واحد عشر مرّات، اگر قذف كند شخصى را به سبب واحدى ده مرتبه، وأن قال انت زانٍ، انت زانٍ، همينطور تكرار كرد، و كررّهُ انت زانٍ، انت زانٍ، حالا چند تا بايد بزنيم؟ ليس عليه لاحدٌّ واحدٌ، يك حدّ، فرع چهارم اين مسأله است، ولو تعدّد المقذوف يتعدّدُ الحدّ يعنى ده نفر ايستاده بودند، انت زانٍ، انت زانٍ، انت زانٍ، انت زانٍ يا به اولى گفت انت زانٍ، حدّش زدند به دومى گفت انت زانٍ، به سومى گفت انت زانٍ، اگر مقذوف افراد مختلفى باشند زيد و عمر و بكر باشند تعدّد پيدا مى‏كند بعد از حدّ باشد كه حتماً تعدّد دارد قبل از حدّ هم باشد شرحش قبلاً داشتيم. و اما فرع پنجم اين مسأله، ولو تعدّد المقذوفُ به، منظور از مقذوف به چيست؟ اون عمل، زنا، لواط و امثال ذلك... يا زناى به اين مرأه يا زناى به اون مرأه، تعدّد است ديگر، مى‏گويد تو زنا كردى با اين مرد، زنا كردى با اون مرد، لواط كردى چنين، همين را تكرار كند ولو تعدّد مقذوف به، يعنى عمل، عملى كه بهش نسبت مى‏دهد متعدد بشود، بان قال انت زانٍ و انت لائط وفى تكرّر الحدّ اشكال، آيا تكرار پيدا مى‏كند يا نه؟ والأقربُ التّكرّر، اين پنج تا مسأله است ما مى خواستيم مسأله اول را هم تمام كنيم، نشد. انشاء اللَّه الرحمن فردا، مسأله اول را تكرار مى‏كنيم.