• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين
    و صلّى اللهُ على سيّدنا محمدٍ وآله الطّاهرين لاسيّما بقية اللَّه المنتظر ارواحنا فداه‏
    در خطبه 76 نهج البلاغه، چند جمله درباره تقواست. بعد از آنى كه مولا علىعليه السلامرحمت مى‏فرستد بر كسى كه كلام حكيمانه را بشنود و در دل نگه دارد و نصائح را پذيرا بشود درباره چنين شخص حرف شنوا مى‏فرمايد: جعل صبرَ مطيتَ نجاته وتَّقوا عدَّت وفاته وركبت الطَّريقة الغرّاء ولزِم المحجَّة البيضاء، باز در اين سفر انسانها تشبيه شده‏اند به مسافرانى كه عازم سفر دوردستى هستند اين شخص احتياج به مركب دارد، احتياج به زاد و توشه دارد و احتياج به يك جاده امن و امان و مطمئن خالى از گمراهى و خطر، اگر اين سه اصل براى او فراهم شود به سرمنزل مقصود مى‏رسد. ما هم مسافرانى هستيم از كتم عدم، حركت كرديم و به سوى بى‏نهايت كه ذات خداست و كمال مطلق است سيرمان را ادامه مى‏دهيم در اينجا احتياج به سه وسيله داريم: مركب، عُدّه يعنى زاد و توشه و وسيله سفر، تنها زاد و توشه هم نيست تمام وسائل سفر را عُدّه مى‏گويند و داشتن يك جاده مطمئن و امن و امان و درست، در اينجا صبر را مطيه قرار مى‏دهد مركب، مركب صبر است استقامت، انسان اگر بر مركب صبر سوار نباشد همان گردنه‏هاى اول و دوم مى‏ماند، دنيا مشكلات دارد براى همه هم مشكلات دارد اين كلام مولا، دار بالبلاء محفوفه وبالقدر معروفه، واقعاً كلامى است به تمام معنا صادق، بالبلاء محفوفه است دورنماى زندگى برخى افراد را مى‏بينيم‏
    خيال مى‏كنيم خيلى خوشبختند گاهى نزديك اونها مى شويم بدبخت‏ترين مردم خود اونها هستند، دورنماى زيبايى داشت اگر انسان استقامت نداشته باشد در مشكلات مى‏ماند، من بارها عرض كردم دنيا بدون كشيدن زحمت به انسان نمى‏دهند آخرت هم همينطور، حالا يك بليط بخت‏آزمايى دست كسى بيفتد پولدار بشود اينها كه قانون نمى‏شود، قانون تحمّل مشكلات است براى رسيدن دنيا يا براى رسيدن به آخرت، صبر بايد مطيّه باشد. رسيدن به مقامات علمى، مقامات عرفانى و اسلامى، به مقامات عاليه الهى همه اينها زحمت مى‏خواهد، تحمل مشكلات مى‏خواهد، ايستادن در مقابل هوى و هوس مى‏خواهد، رنج علم و دانش و خودسازى و تهذيب نفس مى‏خواهد، بدون اين نمى‏شود، يك حضور قلب در نماز چقدر انسان بايد زحمت بكشد كه يواش يواش عادت بكند، مشكل است و عُدّه هم تقوا باشد بعد هم محجّه بيضاء و طريقه غرّاء، تقريباً عطف تفسيرى هستند، طريقه غرّاء جاده روشن است، محجّه بيضاء هم جاده درخشان است هر دو جاده روشن، تاريك نباشد منحرف نباشد، محجّه طريقه هم به اون جاده حسابى مى‏گويند نه كوره‏راه. در اينجا منظور اين است تقوا را عُدّه قرار داده، عدّه چيزى است كه نيروى محرّك است اعداد مى‏كند در واقع باعث حركت است واقعاً هم تقوا انگيزه حركت است انسانى كه تقوا ندارد انگيزه حركت ندارد، جامعه‏اى كه تقوا ندارد اون هم انگيزه ندارد شما الان نگاه بكنيد در ميان اطبّاء، طبيب باتقوا، طبيب بى‏تقوا، اطبّاء اين را شنيده‏ايد بر اثر بى تقوايى و عدم احساس مسئوليت جرّاح بوده درس خونده است بر اثر بى‏تقوايى، كارهاى عجيب و غريبى كرده، كراراً ما خوانده‏ايم در جرائد كه ابزار جرّاحى را تو شكم مريض جا گذاشتند، گاهى قيچى را جا گذاشتند گاهى اون‏
    انبرهايى كه مى‏گيرند جا گذاشتند بعد مدتى مريض احساس درد شديد كرده، عكسبردارى كردند عكس قيچى را ديدند اونجا، طبيب اگر احساس مسئوليت و دلسوزى بكند سر در هوا نباشد واقعاً بداند با جان يك مسلمانى سرو كار دارد انگيزه الهى داشته باشد اينكار را نمى‏كند. بارها شده است بر اثر پول پرستى فلان طبيب بيمار بهش مراجعه كرده، پول نداشته گفته من عمل نمى‏كنم من نسخه نمى‏دهم، بعضى هاشون از اين بدتر نسخه نوشت وقتى گفت آقاى دكتر يك فلان مختصر پولى براى دارو گذاشتم، گفت پول ويزيت چى؟ ندارم، پول رو خودش مى‏گرفت، گفت نسخه پاره پاره كرد ريخت رو زمين، شايد اين جمله را اضافه كرد پول ندارى برو بمير! يك راه ديگر هم آدم دارد كه برود بميرد، خب اين آدم بى‏تقواست. در مقابل در يكى از شهرستانهاى فارس يك طبيبى بود خيلى مسلمان بود، و يك طبيبى هم من خودم در قم ديدم مدتى قبل مى‏گفت بعضى وقتها يك مريض مى‏آيد پيش ما، مثلاً مى‏بينيم اين مبتلا شده به ديفترى، ديفترى هم اگر ده، بيست سال بهش نرسند، كشنده است ما وقتى نسخه بهش مى‏دهيم مى‏گويد پول ندارم اين آمپولش را بگيرم، گفت من از جيب خودم احساس مى‏كنم اين در خطر است، مى ميره، هيچ كس نداند كه خدا مى‏داند فردا دامن من را مى‏گيرد، مى‏گويند اين آدم بواسطه اونوقت، مى‏گفت چهل و هشت تومان بود گويا پولش، چهل و هشت تومن چرا ندادى به اين، مُرد، دست كردم تو جيبم پول دارويش را دادم گفتم برو استعمال كن، اين طبيب. يا اون طبيبى كه در فارس بود يكى از شهرها بود مى‏گفت شب، به بيمار گفت من مى‏آيم پيش شما، مهمان شما هستم، چرا؟ بعد معلوم شد گفته بود يك خطر مهمى امشب اين بيمار در پيش دارد كه اگر طبيب در كنارش نباشد مى ميرد و من گفتم امشب بميرد فرداى‏
    قيامت به من بگويند من چى جواب بدهم؟ ببينيد تقوا، انگيزه حركت در جامعه است چه در يك فرد چه در يك گروه، تقوا اگر در جامعه باشد اين رقم اهتكار، اين رقم گرانفروشى، اين رقم كلاهبردارى، اين رقم هرج و مرج اقتصادى، خب نيست ديگه، تقوا عُدّه است براى جامعه، جامعه جهانى بى‏تقواست، دنيا هم در آتش بى تقوايى جامعه جهانى مى‏سوزد، صدام شكست خورده از دور خارج شده چهار تا وسيله جنگى‏اش را مى‏برد كنار مرزهاى كويت، ببينيد چه الم شنگه‏اى در دنيا راه مى اندازند براى حفظ حقوق بشكه‏هاى نفت، اما در بوسنى و هرزگوين اينهمه آدم مى‏كشند، نه بشرند، نه انسانند، نه حفظ حقوقى است، دنيا همين دروغهاشون را باور نمى‏كند، دنياى بى تقوايى است بى تقوايى در سطح جهان، در جامعه، در يك خانواده، در فرد وقتى پيدا بشود بدبختى است. مردم اگر بخواهند زندگى دنياشون سالم باشد بايد تقوا داشته باشند آخرتش، دين و دنيا لازم است علاوه بر آخرت، تقوا فرمود عُدّه است بدون عُدّه اين سفر را نمى‏توانى بكنى، در اينجا من اين جمله را اضافه كنم تقوا شاخه‏هايى دارد، تقواى زبان، تقواى چشم، تقواى گوش، تقواى دست و پا، تقواى شكم، تقواى فرج، تقواى فكر و دل، قلب به معصيت نيانديشد به غير خدا نيانديشد، تقواى دل است، زبان هم تقوا داشته باشد هر چه سر زبان بيايد نگويد، من اين مسأله را يكبار گفته‏ام يكبار ديگر تكرار مى‏كنم، برادرها! شما نخبگان جمعيتيد، شما اسوه مردم هستيد بايد خودتون، خودتون را قبل از هر كس تهذيب كنيد كراراً شده خانواده‏ها يا تلفن مى‏كنند يا نامه مى‏نويسند از دست بعضى از همسرانشان شكايت دارند از بى‏تقوايى زبانشان، از اين كه هرچه بر سر زبانشان آمد مى‏گويند، از طرز رفتارشون و مى‏گويند بعضى‏ها در درسهاى شما هستند در درسهاى شما هستند خب اينها
    واقعاً باعث شرمندگى است، ما اگر خودمون را بعد از اين مدّت، اين همه درس، زبانم را نتوانم اصلاح كنم، چشم و گوش و دست و پايم را نتوانم تقوا داشته باشند، من چى مى‏گويم، حرف حسابم چيست؟ تا راهرو نباشى كى راهبر شوى؟ مى خواهى راهبر مردم باشى بايد راهرو باشى، شاخه‏هاى تقوا زياد است به تعداد اعضا و جوارح انسان تقواست، شاخه‏هاى ديگر هم دارد، تقواى سياسى، بنده مى‏خواهم در انتخابات شركت كنم؛ دروغ و تقلّب و تهمت و افتراء و... در سياست هم تقوا لازم است فرق سياست على و معاويه همين بود علىعليه السلام فرمود مهار تقوا روى سياست من است، مردم خيال مى‏كنند على سياستى ندارد، معاويه سياستش بدون مهار تقواست، مردم خيال مى‏كنند سياستمدار است. فرمود لولا الطغى لكنتُ ادهل العرب، من اين سياست بازيها را بلدم خيلى بهتر از معاويه تقوا به من اجازه نمى‏دهد، تقوا بود كه به مسلم اجازه نداد ابن زياد را بكشد، خبر نداشت كه آينده كربلا چى مى‏شود، علم غيب هم كه نداشت، ظاهراً هم مسلمان است پيغمبر هم فرموده نبايد مسلمان را ترور كرد، الايمان قيد الفك، تقوا بهش اجازه نداد، تقوا به علىعليه السلاماجازه نداد آب شريعه فرات را بر لشكر صفّين ببندد و مقابله به مثل كند، اونها بسته بودند، گرفتند، آزاد شد، عرض كردند شما ببنديد، مگر اونها آب نبستند، فرمود: نه، آب را خداوند مباح كرده، من آب را بر اونها نمى‏بندم. تقوا بود كه به پيغمبر در جنگ اجازه نداد هنگامى كه خيبر در محاصره بود مسير آب را پيدا كردند، آب را ببندند، آلوده به زهر كنند، فرمود تقوا اجازه نمى‏دهد. تقوا يك معنى خيلى وسيعى است در اسلام كه در تمام نمازهاى جمعه در خطبه‏ها يكى از واجبات تقوا را بايد توصيه كنند، يك همچين وسعتى دارد بهرحال برويم انشاء اللَّه در سايه كلمات مولا
    علىعليه السلام، از ارشادات اون حضرت استفاده كنيم از خدا هم بخواهيم توفيقمان بدهد كه اين روى بسيار گرانبها و مؤثر اجتماعى انشاء اللَّه در وجود هممان پيدا شود.
    برگرديم به بحث چگونگى اجراى حدّ قذف، بحث در اين بود بايد از روى لباس باشد ديروز دلائل و بحثهاشو گفتيم، فقط يك دونه استثناء در روايت سكونى بود كه فرمود لباسها را بايد تنش باشد از روى لباس شلاقش بزنند الا الرداء، البته اين روايت سكونى، سندش محل بحث است كه ديروز اشاره كردم ولى من فكر نمى‏كنم در روايت سكونى كه اشاره به مسأله رداء شده، يك تعبّد باشد بلكه اين يك چيزى است كه على القاعده است، اگر يك رداء و محكم و كلفتى داشته باشد، بپوشد، غرض از جلد از بين مى‏رود، نقض غرض است، لا يحسُّ الم الجلد، مى‏خواهند دردش بگيرد، احساس نمى‏كند، اين نقض غرض مى‏شود، حديث سكونى عن النبىصلى الله عليه وآلهنبود ما هم مى گفتيم باز، مى گفتيم يك عباى كلفت يك پوستين نبايد تنش باشد، به عكس يك عباى نازك، ردائش نازك باشد، مى‏گوييم عيب ندارد يا نه، يك لبّاده، رداء نه، يك پالتوى كلفت كه كار شش تا عبا را مى‏كند، اون را هم مى‏گوييم نه، مى خواهم عرض كنم اين گونه استثنائات جنبه تعبّد ندارد كه ما خيال مى‏كنيم، اين جنبه اين است بايد چنان لباسى داشته باشد كه نقض غرض نشود، دست يك فقيه سليم الفكر و مستقيم الذهن بدهند مى فهمد كه اين خصوصيت ندارد، دست يك آدم خشك بدهند مى‏گويد، نه، رداء خصوصيت دارد، نازك باشد و كلفت باشد، پالتو عيب ندارد، نازك باشد، كلفت باشد، اون ممكن است جمود كند اما تناسب حكم و موضوع و فلان و اينها را انسان در نظر مى‏گيرد مى فهمد، منظور اين است كه اين درد شلاق را احساس كند هر چه منافى اين باشد، نه، حالا
    ردا باشد يا پوستين باشد يا وسيله ديگر باشد تفاوتى نمى‏كند. بنابراين ما از اين حديث سكونى يك تعبّدى خاصى نمى‏فهميم و لذا اگر سند هم درست نباشد به مضمونش فتوى مى دهيم و به عقيده من اون تعبيرى كه در كلام امام(قدس سره) بود لباس معتاد معمولى، مراد از معتاد هم اينطور بايد تفسير كنيم معتادى كه با فلسفه جَلد نداشته باشد، نقض غرض نشود.
    برويم سراغ سومين مطلب، يضرب جسدهُ كلُّه الا الرأس والوجه والفرج، تمام جسدش را مى‏زنند مگر اين سه نقطه حسّاس، اين در روايات قذف نيست، استثناء نيست، تمام جسد را مى‏زنند، هست تو روايات قذف هست كه تفريق كنند بر جسد، اما الا استثناء وجه و فرج و رأس و اينها نيست تو روايات ما نيست، ولى تو رواياتى كه در باب زنا هست آمده و از اونجا مى‏توانيم به اينجا بياييم وقتى‏
    بر زنا كه شديدتر است گناه عظيم‏ترى است استثناء است حتماً در مانحن فيه هم استثناء است، بعلاوه احاديثى كه در زمينه استثناء رأس و وجه و فرج آمده در زنا كلمه زنا توش نيست كلمه الحد است، دارد الحد، مى‏خوانم عبارت را، تفريق بر تمام بدن مى‏شود الا اينها، روايت ضراره(1) عن ابى جعفرعليه السلامروايت ظاهراً روايت خوبى از نظر سند هست قال يُضرب الرَّجل الحدُّ قائماً، مرد ايستاده بهش مى‏زنند، كه در باب زنا گفتيم ايستاده بودن ضرب شلاق را كم مى‏كند، بخوابد از بالا بياورد پايين حسابى داغون مى‏كند، اما ايستاده از بغل بزنند ضرب شلاق گرفته مى‏شود، اسلام خواسته بالاخره يك كار معتدلى بشود يُضربُ الرجل الحدّ قائماً والمرأه قاعدتاً، زن بايد نشسته باشه، باز هم ضربش كمتر مى‏شود، مرد ايستاده باشد و يضرب على كلِّ عضو، تمام‏
    اعضاء مى‏زند، ويترك الرأس والمذاكير، سر و فرج استثناء است اين رأس كه گفته مى‏شود وجه هم شامل مى‏شود چون سر فقط اونجايى كه مو مى رويد كه جزء سر نيست از گردن به بالا سر است بنابراين صورت هم جزء سر است وقتى رأس استثناء شد صورت هم جزئى از آن است، اين حديث 1 باب 11 بود، و حديث 6 باب 11، مرسله حريض است، اماً اخبره عن ابى جعفرعليه السلامانه قال يفرَّق الحدّ، دارد حدّ زنا، عام است شما نگاه نكنيد ببينيد مرحوم صاحب وسائل تو ابواب زنا آورده، تيتر هم بهش داده مثلاً كيفيت الجلد فى الزّنا وجملة من احكامها، تيتر صاحب وسائل خيلى خوب است ولى گاهى انسان را به اشتباه و خطا مى‏اندازد، يك تيتر اون بالا مى‏خواند باب هم، باب زنا است، تيتر هم تيتر حدّ زنا است ذيلش يك حديث مى‏آورد، حديث مطلق است انسان گرفتار ذهنيت اشتباهى مى‏شود و خيال مى‏كند اين حكم منحصر به باب زناست و اين را بايد در تمام احاديث وسائل به هوش بود، اين تيتربنديها كار خوبى است ولى گاهى مشكل‏آفرين است انسان را از مسير ممكن است به اشتباه بياندازد. حالا اگر اين تو وسائل نبود روى يك كاغذ مستقل مى‏نوشتند به دست شما مى‏دادند، در يك كاغذ جدايى نوشتند يضرب الرجل الحدّ قائماً والمرأه قاعدتاً، شما مى‏گفتيد چى؟ حدّ عام است، مرسله حريض هم اماً اخبره عن جعفر عن ابىعليه السلام انه قال يفرّق الحدّ على الجسدِ كله ويتّقى‏ الفرج، اينجاها تعبير به فرج شده، ويتّقى‏ الفرج والوجه، صورت و فرج و يضرب بين الضربين، اين يضرب بين الضربين اين انسان را به چه فكرى مى‏اندازد؟ كه اين بنظر مى‏رسد مناسب با حدّ قذف شرب خمر است، اين دو تا چون اينها بين الضربين است و اين اصلاً مناسب باب زنا هم نبود. ذيلش يستشم كه مال قذف است و شرب خمر فبنا على ذلك، اين دو تا عام‏
    است يا بعضيش خاصّ به قذف شرب خمر است و ما نمى‏توانيم بگوييم در مانحن فيه بدون حديث هستيم در مانحن فيه حديث داريم كه دلالت بر مقصود مى‏كند و هم تفريق بر تمام جسد مورد قبول است و هم استثناى رأس و فرج و وجه و اينها. دقت كنيد اينجا يك نكته‏اى هست و آن اين است آيا باز اينجا برويم سراغ يك تعبّد خشك، بگوييم سر، صورت، فرج، ديگه هيچ كجا استثناء نيست، بخوابون اين طرف راست زير استخوانهاى دنده‏ها كبد انسان است همانجا را محل قرار بده بزن ولو خطر ايجاد كند يا منظور اين است مواضع خطر را بايد پرهيز كرد، سر خصوصيتى ندارد، سر خطرناك است، بزنى بهش خونريزى مغزى ممكن بكند، صورت بزنى كور مى‏كند، فرج بزنى ممكن بكلى اين را ناقص العضو بكند، حالا اگر جاهاى ديگر هم ما مى‏بينيم بعضى جاها بزنيم منتهى به خطر يا نقص عضو مى‏شود، نكنيم تعبّد است؟ نه، و لذا بايد اونهايى كه اجراى حدّ مى‏كنند مراقب باشند به جاهايى بزنند كه ايجاد خطر و نقص عضو نكند، اگر جايى بزنند كه ايجاد خطر و نقص عضو مى‏كند مثلاً نوك انگشتانش را بگيرد صد تا شلاق بزند به او، يا ده تاشو به اون بزند تفريق مى‏كنيم بطوريكه انگشتان از كار بيفتد، اعصابش از كار بيفتد، ناقص الخلقه بشود، - مى‏گويند اگر روايت مى‏گفت مواضع خطر، بهتر بود اين براى اين است كه مردم شيرفهم بشوند، مواضع خطر كلى است نمى‏فهمند ولى اسمش را ببرند، مى‏گويند آهان توى سر نزن، توى صورت نزن، در فرض نزن، نازل خطر كبرايى است ممكن است نتواند تطبيق كند ولى ما مى‏فهميم كه منظور مواضع خطر است و اينها خصوصيتى ندارد.
    و اما تفريق بر اعضاء، از اين دو حديثى كه گفتم معلوم شد ولى در باب‏
    قذف تفريق بر اعضاء را داريم، در باب قذف دو تا حديث داشتيم مال اسحاق بن عمار، يك حديث 3 از باب 15 بود، يك حديث 6 از باب 15 بود از ابواب قذف، مى‏فرمود يضرب الجسد كله، يك حديث از امام صادق بود يك حديث از امام على بن موسى الرضا يا از امام ابوالحسن الكاظمعليه السلام، اون مى‏گفت تفريق بر جسد كن، استثناء نداشت استثنائش از اون حديث باب زنا فهميديم كه آن بود ولى تفريق بر جسد، حالا تفريق بر جسد هم شايد فلسفه‏اش همين باشد كه ايجاد خطر نكند، يك عضو خاصّ بزنند و متمركز كنند ضربه را فقط تو گودى كمر، ممكن است نخاعش آسيب ببيند، ستون فقرات آسيب ببيند، اما از بالا تا پايين، از پايين تا بالا بيايند، برگردند، تجزيه بشود بر اعضاء، هم مى‏كند كه هدف و غرض بوده و هم مشكل نقص عضو براى او ايجاد نمى‏شود.
    و اما چهارمين مطلبى كه باقى مانده من يك تكه‏اش را بگويم يك تكه‏اش مى‏ماند، مسأله تشهير قاذف است، چهارمين فرع كه در آخر كلام تحرير بود كه على رأىٍ يُشهر، يعنى مى‏آورندش دور شهر مى‏گرداننش يا نه، نمى‏گرداننش در شهر، امروز راههاى ديگر دارد تو روزنامه مى‏نويسند ايها الناس فلان كس قاذف بوده، قرآن مجيد فرموده است ولاتقبلو له شهادتاً ابدا، بدانيد شهادت فلان كس قبول نيست، يُشهر، يُشهر با وسائل مختلف ممكن است حاصل بشود. اين تعبير در كشف اللسام(2) هست مى‏گوييم ويشهر القاذف اى يعلم الناس بحاله، يعلم الناس بحاله يعنى چه؟ يعنى مردم را از حال او آگاه مى‏كنيم، يجتنب شهادته، تا شهادتش را كسى نپذيرد، اين هم يك مجازات معنوى - روانى است كه از اون شلاقه اى بسا دردناكتر است. كما يشهر
    الشاهد الزُّور، در شاهد زور يعنى كسى كه شهادت به باطل بدهد در اونجا دليل دارد كه بايد بيايند اين را مشهورش كنند حتى داريم يطاف بهم، روايتش اين است در حديث 1 از باب 11 از ابواب بقية الحدود، آخر حدود يعنى صفحات آخر جلد 18 ابوابى است بنام ابواب بقية الحدود، ص 570 به اونطرف است تقريباً، در اونجا يك باب يازدهى است كه راجع به شاهد زور حديث 1 باب 11 مى‏گويد يجلدون حداً ليس له وقت، اينها را ضربه مى‏زنند ليس له وقت يعنى چه؟ يعنى وقتش، وقت به معنى اندازه است در اينجا، وقت به معناى مكان مى‏آيد به معنى زمان هم مى‏آيد به معنى تأييد هم مى‏آيد ليس له وقت يعنى مقدار ندارد يعنى تعزير است يعنى اندازه ندارد، ميقات را چرا ميقاتش مى‏گويند، چون يك محلّ معيّنى است شاهد زور تعزير دارد حدّ كه ندارد، غير قذف است فذلك الى الإمام، اين هم شاهدش، فذلك الى الإمام چند تا بزند الى الإمام، ليس له وقت است، اندازه ندارد و يطاف به حتى يعرفهم الناس، حالا آيا از اونجا مى‏تونيم بياييم بحثهاى ديگر يا نه؟ و دلائل ديگر چيست؟ روز شنبه انشاء اللَّه تمامش خواهيم كرد.
    وصلى اللَّه على سيدنا محمد.


    1) . حديث 1، باب 11 از ابواب حدّ زنا.
    2) ج 2، ص 414.