شنبه 29 ارديبهشت 1403 - 8 ذيقعده 1445 - 18 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب حدود و تعزيرات (آیت الله مکارم شیرازی )
>
جلسه 303
متن
بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين
و صلّى اللهُ على سيّدنا محمدٍ وآله الطّاهرين ولعنة الله على اعدائهم اجمعين و لا حول ولا قوّة الا بالله العلىّ العظيم
از كسالت آيت اللَّه العظمى اراكى همه باخبر شدند ضمن اين كه وظيفه ما همه اين است دعا براى سلامتى ايشان بكنيم يك سوره حمدى هم براى شفاى ايشان و شفاى همه مرضات بخوانيم.
بحث در مسأله دو از احكام قذف بود گفتم در اين مسأله يك ريشهاى هست و چند شاخه و فرع، اصل مسأله اين است كه حدّ قذف هشتاد تازيانه است در مورد هشتاد تازيانه هيچ گفتگو و اشكالى در ميان علماى اسلام نيست و مسأله اتفاقى هست تنها در مسأله عبير و اماء صحبت است كه در ذيل بحث به اون اشاره خواهيم كرد هرچند در كلام تحرير الوسيله مورد بحث واقع نشده شايد لعدم الابتلاء يا علت ديگرى بوده، به هر حال، اصل مسأله ادلهاش معلوم است اجماع كه هست ولو اجماع، اجماع مدركى است. از همه مهمتر آيه شريفه قرآن مجيد است كه با صراحت در آيه 4، سوره نور، مىخوانيم: «وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِينَ جَلْدَةً»
با صراحت ثمانين جلده را براى قذف بيان فرموده. علاوه بر اين رواياتى هم داريم كه شايد در سرحدّ تواتر باشد ما به شانزده روايتش اينجا اشاره مىكنيم سه تا روايت را مىخوانيم و سيزده روايت را آدرس مىدهيم مجموعاً مىشود شانزده روايت، و تازه منحصر به اينها هم نيست اين كه عرض كردم احتمالاً در سرحدّ تواتر باشد به خاطر
همين كثرت و تواتر زياد است ولى يك نكتهاى اينجا توجه كنيد كه هم بدرد اين بحث مىخورد و هم بحثهاى ديگر و آن اين است كه گاهى در احاديث يك باب مىبينيم از خصوصيات و ويژگيها سئوال مىشود نه از اصل مطلب، اگر در جايى ديديم در احاديث، سئوال و جواب بر محور ويژگيها و خصوصيات و فروع است بايد بفهميم اصل مطلب از مسلماتى بوده در جوّ ورود اين احاديث كه نياز به سئوال نداشته اين خودش يك مطلب است. مثلاً ببينيم درباره سوره حمد در نماز، سئوال مىكنند كسى بلند خونده به جاى اخفات، كسى نسيان كرده كسى دوبار خوانده كسى چنين خونده كسى قرائتش خوب نبوده از اصل حمد سئوال نكردند از خصوصياتش سئوال كردند اين معلوم مىشود در جوّ ورود احاديث به قدرى مسأله مسلّم بوده كه مافوق احتياج به بيان بوده، در مانحن فيه اتفاقاً همين است، كسى تو اين روايت كه ما ديديم حداقل، كسى نديديم سئوال كند حدّ قذف چقدر بوده؟ سئوال مىكنند زن و مرد فرق دارند؟ مىفرمايد نه، زن هشتاد تازيانه مردم هم هشتاد تازيانه، سئوال مىكنند حرّ و عبد فرق دارند؟ مىفرمايد نه، يا مثلاً سئوال مىكنند علّت اين حدّ چيست؟ مىفرمايد علتش اين است و اين است و اين، اين احاديث را كه مىخوانيم و يك مقدار بعداً خودتون مطالعه مىكنيد دقّت كنيد. توى اين احاديث سئوال و جوابى كه اين باشد كه حدّ قذف چند تا است بگوييم هشتاد تا، نداريم، همه سئوال و جواب بر محور شاخ و برگهاست. چون آيه گفته بوده و همه مردم هم آشنا به آيه قرآن بودند نرسيدند، همه مى دانستند كه اين حكم الهى است و به گوششون از قرآن رسيده بوده بنابراين احتياجى براى سئوال نمىديدند، همين اندازه قبول كنيد كه در جوّ اصحاب ائمه مسئله از مسلّمات بوده اين خودش يك نكته است براى اثبات مسأله، نه تنها در
آيه قرآن بوده مردم هم مىدانستند پس چرا سئوال نكردند؟ رضوان اللَّه تعالى مرحوم آيت اللَّه العظمى بروجردى به اين نكته توجه مىداد در درسش مىگفت ببينيد در فلان مسأله سئوال از اصل مسأله نمىشود، همه سئوال مىكنند اگر اين طور بشه اگر اون طور بشه، شاخ و برگ را سئوال مىكنند. اين دليل بر اين است بى نياز از سئوال بوده بس كه واضح بوده است خب اين نكتهاى است كه اگر انسان در فقه بهش توجه كند، ارزش دارد. حالا من مقدار از احاديث را در اينجا مىخوانم اين احاديث عمدتاً در باب 2 و باب 4 است از ابواب قذف. وسائل(1): عن ابى بصير عن ابى جعفر: فى امرأةً قذفت رجل قال تجلدُ ثمانينَ جلده، سئوال نمىكند حدّ القذف، مىگويد يك زن قذف مرد كرده آيا اين هم همان هشتاد تا است؟ فى امرأةٍ قذفت رجلً قال تجلدُ جلده، هشتاد تازيانه دارد يعنى لافرق بين المرأة والرجل فى هذا الباب، حديث دوم(2): عن عبداللَّه بن سنان - از جمله اسناد معتبر همين حديث 2 باب 2 است - عن عبداللَّه بن سنان قال ابوعبداللَّهعليه السلامقضا اميرالمؤمنين ان الفريه ثلاث، قذف و افتراء سه رقم است، يعنى ثلاث وجوه، سه نوع است اذا رم الرجل، الرجل بالزنا، گاهى صريحاً مىگويد انت زانٍ، يك نوع است و اذا قال انه زانيه، كسى را خطاب مىكند به ديگرى نسبت مىدهد مىگويد يابن الزانيه، واذا دعا لغير ابيه اينهم يك نوع است مىگويد زيد فرزند عمر نيست فرزند بكر است، يعنى مادرش زانيه است با بكر بوده فذلك فيه حدٌّ ثمانون، يعنى هشتاد تازيانه دارد. حالا اين حديث اصل مسأله را دارد مىگويد؟ نه، انواع قذف را مىگويد، يك وقت هست كه مستقيماً بخودش مىگويد يا زانيه، يك وقت به مادرش نسبت مىدهد مىگويد يابن الزانيه، يا نه به طور غيرمستقيم تو پسر
عمر نيستى پسر بكر هستى حتى نمىگويد تو پسر عمر هم نيستى مىگويد تو پسر بكرى، در حاليكه معروف اين است پسر عمر است. صحبت اين است اين روايت به صدد انواع و اقسام قذف است نه اصل و حكم قذف هشتاد تا است،
شاخ و برگ را دارد مىگويد.
حديث سوم(3)، عن محمد بن سنان عن الرضاعليه السلامفى كتب اليه، فرمود فعلت ضرب القاذف وشارب الخمر ثمانين جلده، علت اين كه اينها را هشتاد تازيانه مىزنند لانّه فى القذف نفىَ الولد وقطع النَّسل ورهاب النصب، فرمود علت الضرب القاذف، علت اين كه قاذف را ضرب مىكنند و شارب الخمر ثمانين جلده، علتش اين است، اما نسبت به قاذف مفاسد زيادى دارد نفى بلد مىشود، قطع ارتباط نسل مىشود، نصبها به هم مىخورد، مردم مورد تعرض واقع مىشوند و اما نسبت به شارب خمر اين است كه انسان وقتى شرب خمر كرد هر چى سر زبانش آمد مىگويد، باز مىبينيم اين حديث اصل هشتاد تازيانه را نمىگويد، مىگويد علت اين كه هشتاد تازيانه است اين است، يعنى باز رفته سراغ يك مسأله فرعى اين مطلب، بيان علت است، اصلش كه مشخص بوده است حالا مىخواهيم علت را بگوييم، اين شد سه تا روايت كه من به عنوان نمونه از باب 2 نقل كردم.
و اما آن سيزده روايت ديگر كه من يادداشت كردم و اينها را شمارهاش را عرض مىكنم، حديث 5 باب 2 هست، 1 باب 3 هست چون در باب 3 هم هست 2 و 3 و 4، بيشترش 4 است، پس 5 از باب 2، 1 از باب 3، 1 از باب 4، 4 از باب 4، 6 باب 4، و هفتم 7 باب 4، همهاش مال 4 است و هشتم و نهم و دهم و سيزدهم و چهاردهم و بيست و يك از باب 4 و
بيست و دو از باب 4، ببينيد همه اينها را من نگاه كردم ديدم اينها هيچ كدامش نرفته به متن اصلى حدّ قذف، هشتاد تا است خيلىهايش راجع به حرّ و عبد است كه عبد هم همان تازيانه مىخورد كه حرّ مىخورد لافرق بين الحرّ والعبد فى هذا الباب، گاهى هم تعبير كردهاند به خاطر اين كه اين حق الناس است، حق الناس فرقى نمىكند اين حق اللَّه است كه بين حرّ و عبد فرقى مىكند در حق اللَّه فرقى نمىكند، هر چى هست باز روى شاخ و برگهاى مسأله است نه روى اصل مسأله، حالا اصل مسأله را تمام شده حساب كنيم و از اين بحث بگذريم كه حدّ القذف ثمانون من غير الفرق بين المرأة والرجل.
و اما آن قول مخالفى كه در عبد است و اماء است در مورد عدم تفاوت بين حرّ و عبد در اين مسأله گفتيم كه مشهور عدم فرق است بين اصحاب، هيچ فرقى بينهما نيست ما هشتاد تا، اونهم هشتاد تا، اين كه شنيديد مال عبيد و اماء نصف مىشود در اين باب نيست، نصف نمىشود، مخالف در اين مسأله از دو نفر نقل كردند مرحوم صدوق است و مرحوم شيخ در دو كتابش «نهايه» و «مبسوط»، در اين دو كتاب گفته است مال عبد و اماء نصف است، چهل تا است، در تمام خلاصه چهل تا است، اقوال عامه را هم بد نيست بدانيم ما در اينجا بلا واسطه نقل مىكنيم از مبانى تكملة المنهاج(4) آيت اللَّه خوئى، ايشان از مغنى ابن قدامه نقل مىكند كه اين قول را يعنى قول به تفاوت را، قول شاذ ما در ميان آنها مشهور است، قول تفاوت را ابن قدامه از اكثر اهل علم يعنى اكثر فقهاى عامه نقل مىكند بعد مىگويد: كاد أن يكون اتفاقا، نزديك است اين مسأله اتفاقى باشد، اجماعى باشد، بعد نقل دعوى اجماع مىكند بر اين تفاوت حرّ و عبد از صحابه و طعن مىزند بر
كسانى كه مخالفت در اين مسأله كردند، نتيجه چى شد نتيجه اين شد دو قول متضاد در اين مسأله بين العامّة و الخاصة هست، خاصه مىگويند فرقى بين حرّ و عبد نيست، در اين مسأله يكسانند هر دو هشتاد تازيانه، يك قول بسيار شاذّى ما داريم كه فرق مىگذارد بين حرّ و عبد ولى عامّه فقهاشون عكس ما هستند اونها مشهور و معروف و بلكه ادعاى اجماع شده است و كه فرق است بين حرّ و عبد، تفاوت است، حرّ هشتاد تازيانه و عبد چهل تازيانه، اين اقوال بدرد ما مىخورد الان براى حمل بعضى از احاديث بر تقيّه، احاديث مخالف يكى از محملهايش اين است كه حملش بكنيم بر تقيّه، - در زنا فرق است بين حرّ و عبد، اون حق اللَّه است ولى در قذف كه حق الناس است لافرق بين الحرّ والعبد، احاديث كثيره داريم الان صحبت مىكنيم - ولى دليل بر قول مشهور ما چيست؟ مشهور عدم الفرق، اولاً ظاهر آيه شريفه است، «والذين يرمون المحصنات ثم يأتوا باربعة شهداء فجلدوه ثمانيه جلده»چرا، آيا در بيان مقام است؟ بيان اين نباشد پس بيان چيست؟ بيان مىكند تمام كسانى كه رمى مىكنند خواه حرّ باشند خواه عبد باشند، صغير باشند كبير باشند، عالم باشند جاهل باشند، آيه اگر در مقام بيان اين نيست در مقام بيان چيست؟ دارد تمام كسانى را كه قذف مىكنند بر يك حكم عامّ و مطلق مورد بحث قرار مىدهد و مىگويد اينها هشتاد تازيانه دارد، اطلاق آيه گفتگو ندارد كه شامل حرّ و عبد همه مىشود منتهى ما مىگوييم ولو الذين جمع مذكر است ولى شامل مرأه هم مىشود با القاء خصوصيت. علاوه بر اين نصوص كثيرهاى هم داريم كه اين نصوص كثيره يا به اطلاق يا به تصريح مىگويد فرقى بين حرّ و عبد نيست مطلقاشو من نمىخوانم براتون. و اما اونهايى كه تصريح مىكند در خصوص عبد، مىگويد اونهم هشتاد تا است اونها چهار پنج تا حديث
است مىخوانيم، اين حديث من شمارههايش را بگويم همهاش در باب 4 است، پنج تا حديث است در باب 4 كه صريحاً عبد را مىگويد يا ام را مىگويد و هشتاد تازيانه را مىگويد، حديث 4 و 5 و 8 و 9 و 10 از باب 4 با صراحت عبد را مىگويد. اين حديث چهار، عن الحلبى عن ابى عبداللَّهعليه السلام اذا قذف العبد الحرّ جُلِدَ ثمانين، خب اين با صراحت مىگويد اگر عبد، حرّى را قذف كند هشتاد تازيانه است، حديث 5، سماعه است عن المملوك يفترى على الحُرّ قال يجلد ثمانين، قلت فإنّه زنا قال يُجلد خمسين، فرمود در زنا نصف مىشود، اينجا نصف نمىشود، يعنى با توجه به اين كه در جاى ديگر نصف است اينجا نصف نيست، حديث 8، عن ضراره عن ابى جعفرعليه السلامفى مملوكٍ قذف حرَّةً محصنةً، مملوك باز سئوال مىكند قال يُجلد ثمانين، از اينجا تعبيرات شروع مىشود چرا هشتاد تا؟ چرا جاى ديگر پنجاه تا؟ نصف، اينجا هشتاد تا، لأنّه انّما يُجلد بحقِّها، يعنى چه؟ يعنى حق الناس است لانّه انما يجلد ان عبد بحقِّها، بحق اون مرأه، يعنى حق الناس است ولو عبدى، رجل مرأهاى را قذف كند اين مرد است اون زن است اما چون اين عبد است اون حرّ است حق الناس چون هست ما ناچاريم هشتاد تازيانه بزنيم. حديث 9 روايت سليمان بن خالد، عن ابى عبداللَّهعليه السلامانه سئل عن المكاتب، مسأله از عبد معمولى فراتر رفت، رفت در مُكاتَب، افتراء على رجالٍ مسلم قال يضرب حدَّ الحرّ ثمانين ان كان عدا من مكاتب شىءً أو لم يأت، خواه چيزى مال اون كتاب داده باشد، نداده باشد، اونجا كه داده باشد كه اومده رو به سوى حرّيت، اونجا هم كه نداده هنوز عبد خالص است باز هم هشتاد تا، دليل بر اين است كه فرقى بين حرّ و عبد نيست.
حديث 10، ابوبكر حضرمى قال سألت اباعبداللَّهعليه السلامعن مملوكٍ قذف
حرًّ قال يجلد ثمانين هذا من حقوق الناس، مىشود بفرماييد اين ثمانين چرا منصوب است؟ يجلد ثمانين، مفعول دوم است جلده خمسين جلده، دو مفعول مىگيرد جلدهُ ثمانين، فجلدهم ثمانين جلده، هم مفعول اول است ثمانين مفعول دوم است. قال يجلد ثمانين هذا من حقوق الناس فأما ما كان من حقوق اللَّه فانه نصف يضرب نصف الحدّ، اين روايت از همه روايات ديگه واضحتر است مىگويد اين حق الناس است هر كجا حق اللَّه باشد نصف مىشود، اما هر كجا حق الناس باشد نصف نمىشود. تا به اينجا هم اطلاق آيه شريفه و هم اين روايات خمسه، نمىگويم باز مانصب اينهاست در مستدرك و جاهاى ديگر باز هم روايات ديگرى در اين زمينه پيدا مىشود ولى على كل حالٍ روايات متعدد، بعضى اسنادش معتبر، معمول بالاصحاب، شهرت قويه بر طبقش هست، مطابق اطلاق است همه چيش درست است تنها دليلى كه براى مخالفين هست دو چيز است، اون دو دليل را هم بگوييم، بررسى كنيم، اين مسأله را تمامش كنيم. دليلى كه براى مخالفين است يكى همان آيه 25 سوره نساء است كه «فَإِنْ أَتَيْنَ بِفاحِشَةٍ فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَى الْمُحْصَناتِ» - اين اتينَ ضميرش به اماء برمىگردد، صدر آيه، آيه مفصلى است راجع به كسانى كه نمىتوانند ازدواج با محصنات كنند مىفرمايد ازدواج به كنيز مىتوانند بكنند - اول آيه چيست؟ «وَمَن لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلاً أَنْ يَنْكِحَ الْمُحْصَناتِفَمِن ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ»صدرش صحيح است «مِن ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ»ازدواج كردن دو حرّه به امه در حال عادى جايز نيست، ازدواج نمىشود كرد مگر كسى كه قادر به ازدواج حرائر نيست ازدواج با كنيز مىكند، اونوقت ذيل همين آيه مىفرمايد «فَإِنْ أَتَيْنَ بِفاحِشَةٍ فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَى الْمُحْصَناتِ»صدر و ذيل آيه را در نظر بگيريد تا نحوه استدلال ببينيد چيست؟ اونهايى كه استدلال مىكنند نگاه به
صدر آيه نمىكنند، مىگويند اِن اتينِ بفاحشه، فاحشه عام است كل ذنبٍ كبير، هر گناه كبيره فاحشه است، فاحشه إما يكون قبحهُ فاحشً، ظاهراً، قبيحاً، شديداً، بنابراين دروغ هم فاحشه است مطابق اين معنى، قذف هم فاحشه است پس إن أتينَ بفاحشه اطلاق دارد شامل مىشود و اين مخصّص اون آيه قذف مىشود چون اين نسبت به اون عموم خصوص مطلق است، اون داشت والذين يرمون، همه، اين دارد خصوص كنيز اگر اتا بفاحشةٍ فعليهن نصف ما على المحصنات، بنا عن على ذلك اين اخصّ مطلق نيست اخص ّ مطلقا ولى حالا فرض، اين اخصّ مطلق است نسبت به اون آيه 4 سوره نور، تخصيص مى زنيم نسبت عام و خاص مطلق است، تخصيص مى زنيم، نتيجه اين مىشود همه جا در كنيز و عبيد حدّ نصف حتى در قذف، اين استدلال واقعى است اما جواب، اولاً نسبت بين اين دو آيه نسبت عموم خصوص من وجه است نسبت، نسبت عموم خصوص مطلق نيست كه شما مسلم گرفتيد، معلوم است اون چرا من وجه است آيه قذف خاصّ به چيست؟ به قذف است، عامّ از نظر قاذف، تكرار مىكنم آيه قذف، خاصّ به قذف است عامّ از نظر قاذف، اما آيه 25 نساء خاصّ از نظر عبيد و اماء، عام است از چه نظر؟ عام است از نظر تمام حدود، همه حدود، منحصر به قذف شده همه حدود را مىگيرد، فان اتينَ بفاحشه، همه فحشاء را مىگيرد. بنابراين اينچنين كه شما خيال مىكنيد نسبت شما عموم خصوص مطلق باشد اين آيه و اون آيه تخصيص بزنند نيست، اون آيه خاص به قذف است عام است از نظر حرّ و عبد، اين آيه مختص به عبد و اماء است اما عامّ است از نظر قذف و غير قذف است، قذف را مىگيرد غير قذف را هم مىگيرد پس نسبت عموم خصوص مطلق نيست عموم خصوص من وجه كه شد شما نمىتوانى اين مقدّم بدارى اونهم
نمىشود اينهم نمىشود مىرويم سراغ روايات.
و اما اشكال دوم، با توجه به كلمه فاحشه و انصراف ذيل به زنا، صدر آيه هم شاهد است چرا صدر آيه شاهد است؟ چون مسأله ازدواج با اين زنان است و مىدانيد كنيزها را كه منع كردند از ازدواج، احتمال قوى اين است كه چى بوده؟ چرا نهى كردند؟ كنيزها آلوده بودند، كنيزها زياد در بينشان زنان آلوده بوده، سرمايه بوده براى بعضىها، لاتكرهوا فتياتكم على البقاء ان اردن التحصنات، زياد آلوده بودند دستور دادند با اينها ازدواج حتى الامكان نكنيد. اينجا مىگويد شما اگر ناچاريد بكنيد ازدواج، فإن اتينَ بفاحشه، چه فاحشهاى به نظر مىرسد اينجا؟ همان فاحشه زنا بنظر مىرسد در مورد كنيزها، انصراف ضمنى است، علاوه بر اين كه لفظ فاحشه احتمالاً در عرف روايات و آيات انصراف پيدا كند به زنا و امثال زنا، مورد هم كه مورد كنيزان است و خصوصيت كنيزان و صدر آيه، اى بسا سبب انصراف به زنا بشود. - كلمه فاحشه ظاهرش زناست عرض كردم صدر و ذيل آيه هم قرينه مىشود لااقل اطلاق نداشته باشد ما ادعاى انصراف، اينرا دقت كنيد همه جا بدرد مىخورد، انصراف لازم نيست ثابت بشود اطلاق بايد ثابت بشود. فحشاء غير فاحشه است. - ان الذين يحبون انت شى الفاحشه فى الذين آمنوا، اون فاحشه هم همين بوده اون هم اشاره به همان مسأله زنا و امثال و ذلك است، بگذرم. لااقل اين است كه انصرافش مسلّم نيست اطلاقش هم مسلّم نيست. دليل دومى كه اينها دارند، دليل دوم را بگويم يك دونه روايت، شايد اين روايت معتبر باشد از نظر سند، روايت، روايت 15 از باب 4 است، روايت قاسم بن سليمان است بعيد نيست معتبر باشد، مرحوم آيت اللَّه خويى هم در مبانى تعبير ازش به معتبر قاسم بن سليمان مىكند قال سألت اباعبداللَّهعليه السلامانا العبد اذا الفتراء على
الحرّ كم يُجلَد، عبدى افتراء بر حرّ بست چند تا تازيانه؟ قال اربعين، يعنى يجلد اربعين، وقال اذا اتا بفاحشةٍ فعليه نصف العذاب، در اينجا روايت استدلال كرده به آيه، اين يك دونه روايت هست در مقابل اونهمه روايات و قول مشهور، اگر تعارض بشود بينهما عند التعارض صراحت اون پنج روايت و صراحت اين يك دونه روايت، اين صريح اونهم صريح، جمع روائيش مشكل است هرچند بعضيها خواستند يك جمع دلالى هم بكنند بعضىها خواستند جمع دلالى بكنند اين را حملش بكنند بر اونجايى كه قذف صريح نباشد، تعزير باشد، تعزير كه بشود بگوييم چهل تا، ولى با روايت نمىسازد جمع دلالى، چون استدلال به آيه حضرت دارد مىكند بنابراين بايد برويم سراغ مرجّحات، دو تا مرجّحات جلوى چشم ماست، مرجحه اول از مرجحات چيه؟ شهرت است، شهرت اولين مرجح است خذ بمشتهر بين اصحابك، مشتهر بين اصحابك اينجا چى بود؟ قول اول بود عدم الفرق بود، و اما مرجّح دوم خُد بما خالف العامّه، ما خالف العامه چى بود؟ همان قول اول بود اتفاقاً عامه به آيه هم استدلال كردهاند كه ما رد كرديم آيه را به دو دليل، استدلال كردهاند حضرت هم كه به آيه استدلال كرده خودش دليل بر تقيه است. - تقيه از مشهور ما مىكنيم نه تقيه از يك ملا مرده باصطلاح، مشهور را بايد در نظر بگيريم از او تقيه بكنيم تقيه از مشهور است فعلا هذا، دو تا مرجّح قوى هست كه روايات عدم الفرق را مقدم مىدارد.
وصلى اللَّه على سيدنا محمد.
1) . حديث 1، باب 2 از ابواب قذف.
2) وسائل، حديث 2 از باب 2.
3) حديث 4 از باب 2.
4) ج 1، ص 262.
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...