شنبه 29 ارديبهشت 1403 - 8 ذيقعده 1445 - 18 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب حدود و تعزيرات (آیت الله مکارم شیرازی )
>
جلسه 302
متن
درس خارج (حدود) آيت اللَّه مكارم:
جلسه 302 درس حدود آيت اللَّه مكارم
سبب عدم ذكر حرّيت در كلام مبارك امام شده است ببينيم اون نكته چيست؟ من ديروز عرض كردم آقايون مطالعه كنند و جوابى فكر كنند و دهها نفر جواب نوشتند و به من دادند، اون مقدارش كه من نگاه كردم، در ضمن بحث معلوم مىشود تا چه اندازه اين جوابها قابل قبول يا غير قابل قبول است.
و اما از نظر اقوال وقتى نگاه مىكنيم، مىبينيم مسأله مسلم است يعنى حرّيت را يكى از شرائط اقرار ذكر مىكنند نه در اينجا در همه ابواب، مرحوم صاحب جواهر هم مسأله مسلّم در اينجا گرفته و در دُرُّ المنضود مرحوم آيت اللَّه گلپايگانى علاوه بر اين كه اشتراط و حرّيت را ذكر كرده است دليلش را هم آورده فرموده است اقرار عبد، اقرارى است على ضربٍ على المولى، و اقرار عبد اقرار على انفسهم نيست اين نفس متعلق به ديگرى است اين بدن متعلق به ديگرى است و اقرارى بر عليه او كردن نافذ نيست و لذا اقرار عبد نه در اينجا و نه در جاى ديگر به استناد همين دليل كه اقرار عليه ديگرى است نمىپذيرند. ان قلت، من اين قلت را مىگويم كه جوابهاى آقايون، شايد دهها جوابش يكنواخت است و همين است كه عرض مىكنم ان قلت، عدم ذكر حرّيت در اينجا به خاطر يكى از دو چيز ممكن است باشد؛ يكى اين كه در قاذف حرّيت معتبر نبود قبلاً گفتيم شرائط قاذف چهار تاست شرائط مقذوف بود كه پنج تا بود، در قاذف حرّيت شرط نيست و لذا اگر عبدى فحش بدهد به ديگرى جلوى چشم قاضى، قاضى شلاقش مىزند يا بينهاى بيايد شهادت بدهد بگويد دشنام به ديگرى داده است، قذف كرده، قاضى
شلاقش مىزند عبد و حُرّ ندارد مثل زنا است، عبد و حرّ ندارد كسى كه مرتكب اين عمل بشود حدّ برش جارى مىشود پس چون در قاذف شرط حريّت نيست، و شرط حرّيت مال مقذوف است و در اينجا هم قاذف داره اقرار مىكند بحث ما اقرار قاذف است، قاذف هم كه حرّيت درش شرط نيست، پس در اقرار هم نيازى نداريم به اين كه حرّيتى داشته باشيم عبد هم اقرار بكند پذيرفته مىشود، چرا؟ اين چرا را فراموش نكنيد چون در قاذف حرّيت شرط نبود. يا به اين جهت، يا به اين جهت كه آقا اين حق الناس است حق الناس نبايد از بين برود چون حق الناس است اقرار نافذ است بخلاف باب زنا، كه حق اللَّه است و در آنجا اقرار و عبد نافذ نيست در باب قذف حق الناس است اقرارش نافذ است اين ان قلت، تمام جوابها را من جمع كردم آنهايى را كه ديدم در اين ان قلت، و اما جواب، جواب اين است كه فرق است بين ثبوت قذف بوسيله بيّنه و بوسيله اقرار، اگر از طريق بينه باشد بله بينه قائم شد كه اين قاذفه حدّ جارى كند، خب اين حدّ ندارد، بينه قائم شد ان هذا قاذف، يا خود امام و قاضى شرع ديد به اين كه اين آقا قذف كرد، اجراى حدّ كند. فرق است بين مسأله بينه و مسأله اقرار، اقرار يك قانون دارد قانونش اين است اقرار العقلاء على انفسهم جايز است، اين كه آقايون رفتند به روايات قذف عبد استدلال كردند ما بحث در آن نداريم عبد اگر قذف كند حدّ برش جارى مىشود، روايت هم داريم خيلى از آقايون در نوشتههاشون نوشتند ما روايات متعدد داريم اگر عبد قذف كند حدّ برش جارى مىشود، بحثمون در قذف عبد نيست بحث اين است اگر طريق ثبوت قذف اقرار شد، اقرار يك قانون دارد و آن اين است بر ضدّ ديگرى نباشد در حاليكه در اينجا اقرار عبد بر ضدّ مولا است اين بدن مال مولا است اين بدن كتك بزنند كتك به مال مولا
مىزنند به همين دليل است اقرار عبد اقرار على المولا است و لذا پذيرفته نمىشود. حالا ما برمىگرديم به باب افعال، و يك مقدار از كلمات را مىبينيم. مرحوم صاحب جواهر مفصّل كلمات را نقل كرده، من عصاره و فشردهاش را نوشتم خدمتتون عرض مىكنم، جلد 35 جواهر را ببينيد.
كلام صاحب جواهر(1) مشروحاً در باب اقرار، اقرار عبد را ذكر كرده و تصريح مىكند اجماعات پى در پى از بسيارى از اين بزرگان شايد نقل اجماعش متضافر يا متواتر است از بسيارى از بزرگان نقل مىكند كه اقرار عبد در هيچ كجا نافذ نيست نه در حق الناس نه در حق اللَّه، اگر عبد بيايد بگويد من صد تومن بدهكارم، زدم كاسه و كوزه فلان كس شكستم، بيايد اعتراف كند، پذيرفته مىشود؟ نه، نه د حق الناس پذيرفته مىشود نه در حق اللَّه، مرحوم صاحب جواهر اجماع را يا عدم الخلاف را در همان بحث اقرار، اجماع يا عدم الخلاف را از جماعتى از اصحاب نقل مىكند، از جمله مرحوم علامه در تذكره، ظاهر كتاب «قضاء مبسوط» و از جامع المقاصد اين عبارت را نقل مىكند: انه اجمع اصحابُنا على انّه لايقبل اقرارهُ على نفسه بمالٍ أو حدّ، نه اقرار به مال پذيرفته مىشود نه اقرار به حدّ، اجماع اصحاب است ولا جنايه، اقرار كند من قاتل هستم من چشم اين را كور كردم، هيچكدام از اين اقرارات از عبد پذيرفته نمىشود مطلقا، مطلقا، و ان المسالك وغيرها نفى الخلاف عن، شهيد لسانى در مسالك و ديگران در كتب ديگر نفى خلاف كردند و عن الخلاف الاجماع على عدم قبول الاقراره بما يوجب جنايةً على بدنه، يعنى همين عبد، بدن عبدِ چى مىشه؟ بدن عبد مال مولا است وعن الخلاف الاجماع على عدم قبول الاقراره بما
يوجب جناية على بدنه، حالا باب قصاص باشد يا باب حدود باشد، و ان المبسوط لايقبل اقرارهُ بحدٍّ عندنا، همه حدود، لايقبل اقراره بحدٍّ عندنا، صاحب جواهر در آخرى كه تمام اين اجماعاتِ متعدده را از كتب مختلف نقل مىكند مىفرمايد وبالجمله، اين كلام جواهر است، وبالجمله المسألة مفروق عنها عندنا، از مسلّمات است نزد شيعه، نزد اهل سنت محل كلام است يكى از آقايون تتبّع خوبى كرده بود كتب اهل سنت و كتب شيعه را ديده بود اين اجماعات را ذكر كرده بود و اختلاف اهل سنت را هم در اين باره نقل كرده بود ولى در بين شيعه اختلافى در اين مسأله نيست. لانَّه، اين دليل صاحب جواهر است، لانه لامال له، مالى كه ندارد اقرار كند و بدنهُ مملوكٌ لغيره، بدن عبد هم و بدن او مملوكٌ لغيره، فإقراره انّما هو فى حقّ الغير، اقرارش، اقرار در حدّ غير است، ثابت مىشود قاتلِ، قاتل را مى كشند، ثابت مىشود زانيه، زانيه را مىزنند، مال هر كى مىخواهد باشد، اقرار لايقبل فى حق الغير اما ثابت بشود احكام ثبوت سر جاى خودش مشكلى ايجاد نمىكند. خب از اين بياناتى كه عرض كردم معلوم شد نه حق الناس بودن اينجا مىتواند سبب اجراى حدّ بشود چون اقرار است اقرار لايقبل ولو در حق الناس باشد، و نه عدم اشتراط حرّيت در قاذف دليل مىشود در قاذف اون قذفى كه ثابت است حرّيت شرط نيست، در زنا هم شرط نيست در هيچكدام اينها شرط نيست ولى در اقرار بحث است كه اقرار العقلاء على انفسهم است لا على نفس غيره، اينها معتبر نيست.
عبارت تحرير الوسيله مختلف است بعضى جاها حرّيت را ذكر كرده در باب حدود و قصاص، بعضى جاها هم ذكر نكرده، اين كه خيال كنيم ايشان عقيدشون اين بوده حرّيت شرط نيست بسيار بسيار بعيد است چون مسأله از مسلّمات شيعه است و هيچ مخالفى در مسأله نيست
ادعاى اجماعات در اين مسأله، كمتر مسألهاى اينقدر ادعاى اجماع درش شده. تصور من يكى از دو چيز است يك احتمالش اين است كه افتادگى از قلم است بدليل اين كه بعضىها ذكر كردند خودشان، گفتند ديگه بعضى جاها ذكر نكردند در همان باب اقرار، بعضى جاها ايشان اقرار و حرّيت درش معتبر دانستند بعضى جاها ندانستند اين اختلاف كه در بين اينجاها هست بنظر مىرسد اين سبب شده از قلم افتاده و يا لعدم الابتلاء، چون مسأله حرّ و عبد محل ابتلاء نيست ايشان بى اعتنايى نسبت به اين مسأله داشتند گاهى ذكر كردند گاهى ذكر نكردند. اگر هيچ جا نگفته بود باز خوب بود ايشان بعضى جاها در اقرار شك كردند حرّيت، خيلى جاها نگفتند بسيار جاها نگفتند بعضى جاها گفتند. از اين معلوم مىشود كه يا افتادن از قلم است يا به خاطر عدم ابتلاء و عدم اهميت و مسأله مبتلا به نيست و نوشتيم و ننوشتيم خيلى تأثيرى در شرائط كنونى ندارد اين است و الا مسأله حق الناس مشكلى را حل نمىكند مسأله عدم اشتراط قذف، عدم اشتراط حرّيت در قاذف مشكلى را حل نمىكند فقط بايد بگوييم بنابراين ما حرّيت را على كل حال از نظر فتوا بگوييم شرط مىدانيم، بلاشكٍ حرّيت در تمام ابواب اقرارات شرط است. در ذيل مسأله 1 اين است كه شهادت نساء هم لاتُقبل، نه منفردات نه منضمات، اين قبلاً بحثش بوده ديگه تكرارش نكنيم شهادت نساء اصلاً در باب حدود مقبول نيست ولو صد تا باشد مگر اين كه يقينى براى قاضى پيدا بشود علم قاضى را هم حجّت بدانيم و وارد اون بشويم و الا فايده ندارد. بنابراين شهادت نساء هم لاتقبل در باب حدود مگر در باب زنا اونهم با يك قيود و شرائطى كه منصوص است والا در باب حدود شهادت نساء لاتقبل، قبلاً بحثش بوده لايحتاج الى التكرار.
يك راه سوم هم اين را هم بگويم بعضى از آقايون نوشتهاند به من دادند كه راه سومى براى اثبات قذف هست. معلوم است راه سوم اين است كه خود در محضر قاضى قذف كند استناد كردهاند به روايت كسانى كه آمدند خدمت پيغمبر و در خدمت پيغمبر پيامبر نسبتى داد گفت فلان كس مثلاً چنين و چنان كرده فرموده يا بايد ثابت كنى يا الان مىزنندت، اين راهش چى بود؟ راه ثبوتش، نه بيّنه بود نه اقرار بود در حضور قاضى بود علم قاضى عن حسٍّ بود طرف مىآيد خدمت پيغمبر درباره كسى قذف مىكند خدمت علىعليه السلاممىآيد در حضور او قذف مىكند مىگويد فلان كس ارتكب هذا، يا در باب شهادت شهود سه نفر آمد پيش قاضى شهادت داد چهارمى نيامد، چكار مىكنند؟ سه نفر را به عنوان قذف مىزنند، دو نفر آمدند پيش قاضى شهادت دادند، دو نفر ديگر نيامد، دو نفر را چكار مىكنند، حدّ قذف مىزنند، راه ثبوتش چيه؟ بيّنه است؟ نه، اقرار است؟ نه، حضور قاضى است، قاضى عن حسّه مىبيند اينها آمدهاند شهادت به زناى فلان كس بدهند چهار تا نشدند، خب دو تا رو مىزند، سه تا را مىزند، يكى را مىزند، بايد چهار تا بشوند، ماطريق الثبوته؟ العلم الحسّى، اين را ما سابقاً داشتيم يكى از طروق اثبات جرائم، علم قاضى است منتهى بحث اين بود علم قاضى مستند به هر مأخذ و مدركى باشد يا به مدارك حسّيه أو قريب من الحسّ، ما گفتيم نه، در خصوص مدارك حسيّه و قريب من الحسّ حجّت است شواهد زيادى هم براى اين مسأله اقامه كرديم، بنابراين اين راه سوم هم ذكر نكردند باز شايد به وضوح اين بوده و الا روايات عديده داريم در مانحن فيه كه مىزنند عن حسّه است در حضور قاضى قذف رواياتى متعدده دلالت دارد به اين كه در اينجا بايد حدّ جارى بشود.
و اما مسأله دوم، مسأله دوم خود حدّ قذف است كه چند تا است عبارت
تحرير را مىخوانم: الحدُّ فى القذفِ ثمانونَ جَلدَه، هشتاد تا، ذكراً كانَ المفترى أو انثى، مفترى مذكر باشد يا مؤنث باشد يعنى جاهاى ديگر گاهى مرأه كمتر بود اينجا نه، مذكر و مؤنث فرق نمىكند. ويُضربُ ضرباً متوسطاً فى الشدّه، من قبل از يضربُ ضرباً من يك جمله باز عرض كنم، باز در اينجا حقّش بود مى گفتند حرًّ كان أو عبداً، چون در عبد نصف است اينجا نصف نيست مشهور است البته، مشهور مىگويد هشتاد تا، مال حرّ و عبد، هر دو هشتاد تا است عبد چهل تا نمىشود نصف نمىشود، أم چهل تا نمىشود منتهى اين مشهور است مى رسيم به مدركش و بحثش را مىكنيم باز در كلام مبارك امام اشارهاى به اين مسأله نشده، خيلى دل نسوزوندند براى مسأله حرّيت و رقّيت به خاطر عدم ابتلاء بهش يا امثال و ذلك. خب اين اصل مسأله، مىرويم سراغ شاخ و برگ، هر مسألهاى يك ريشهاى دارد و يك مشت شاخ و برگ، ريشهاش اين بود و اما شاخ و برگ، ويُضربُ ضرباً متوسطاً فى الشدّه، در زنا شديد مىزنند در قذف متوسط مىزنند، لايبلغ به الضَّربُ فى الزِّنا، مانند ضربه فى الزنا نيست اون شدت را ندارد اين يكى از فروع، ديگرش ويضربُ فوق الثيابه المعتاده، از روى لباس مىزنند در حدود سابقه بعضى برهنه مىكردند، مى زدند، در مرد اينجا از روى لباس مىزنند، مرد و زن، منتهى لباس نه اين كه بره يك پوستين ضخيم ده، بيست سانتى بپوشد و بگويد حالا بزن تا خسته بشى، نه همان لباس معتاد معموليش را مىپوشد، همان كه عادتاً مىپوشد از روى همان لباس مىزنند مثل كسانى كه مى خواستند بلاتشبيه از مكّه برمىگشتند لباسهاى متعددى مىخريدند اينها مى خواستند كه توى ساكشون نباشد كه وزنش سنگين بشود كرايه خيلى سنگينى بگيرند، سه چهار تا رو روى هم مىپوشيدند و يك قيافه عجيب و غريبى پيدا مىكردند، نه اون
رقمى نباشد، ولا يجرَّد، اين ديگه چيز تازهاى نيست دنباله همون، تأكيد همون است ولا يُجرَّد، برهنهاش نمىكنند، و اما فرع سومى، ويُضرب جسدُهُ كلُّه، تمام بدن را مىزنند از بالا به پايين، روى يك نقطه معيّن نمىزنند، الا رأس، سر استثناء است والوجه، صورت استثناء است، والمذاكير يعنى عورت و اينها مستثنى است به اين ترتيب بايد به پشت بزنند اگر بخواهند خطرى نداشته باشد از بالا بزنند تا پايين، از پايين بزنند تا بالا.
و اما فرع چهارم، وعلى رأىٍ، ايشون مسلّم اينرو گرفتند، على رأىٍ بنا بر رأى بعضى، يشهر القاذف، قاذف را برمىدارند دور شهر مىگردانند، ايُّها النّاس اين قاذف است شهادتش نپذيريد، ولا يقبل شهادتٌ أبدا، براى اين كه به آيه شريفه عمل كرده باشند وعلى رأىٍ يُشهر قاذف حتى تُجتنب شهادته، تا اين كه از شهادت او اجتناب كنند. پس ريشه مطلب بگوييم مسأله را بعد برويم سراغ اون چهار تا فرعى كه در ذيل آمده.
و اما درباره اصل مسأله، مسأله از مسائل مسلم است هم اجماع است هم كتاب است هم سنّت است، رواياتى متواترى هم دارد نه يكى، نه دو تا، خيلى، صاحب رياض جملهاى دارد من عبارت صاحب رياض را تنها نقل مىكنم چون مسئله مسلم است خيلى بحث ندارد قال فى الرياض: والحدُّ ثمانون جلده، همان آدرس سابق يك صفحه جلوتر، قال فى الرياض الحد ثماون جلده بنصِّ الكتاب والاجماع والسنّته مستفيضه، بلكه من مىخواهم عرض كنم لعلَّ متواتر هم باشد، حرًّ كان القاذف أو عبداً على الأشهر، اين همانى كه گفتم در عبارت تحرير نيست حرًّ كان القاذف أو عبداً على الأشهر الأقوى، اشهر الأقوى اين است كه حرّ و عبد تفاوت ندارند، معمولاً عبد نصف مىشود خيلى جاها، اينجاها نصف نمىشود كامل است بل عليه عامَّةُ المتأخرى
اصحابنا وفى صريح الانيه وظاهرٍ نُكَة، نكة، نكة النهايه است نكتههاى نهايه است مال مرحوم محقق است، نهايه مال شيخ طوسى است و نُكَةُ النِّهايه مال محقق است صاحب شرايع (رضوان اللَّه تعالى عليهما) فى صريح الاُنيه وظاهرٍ نُكة وروضه وعن الخلاف وغيره أنَّ عليه الإجماع، اجماع بر اين است، اجماع بر چيست؟ بر مساوات عبد و حرّ، اون اصل هشتاد تا كه بحث درش نيست، اينجا درباره عبد و حُرّ دارد بحث مىكند ادعاى اجماع كردند كه عبد و حرّ مساوات دارند. آيا مسأله مخالفى هم دارد؟ بله، خلافاً لصَّدوق، مرحوم صدوق گفته فعلى المملوك اربعون، على المملوك اربعون، مملوك را چهل تا بيشتر نمىزنند لقوله تعالى: «فَإِنْ أَتَيْنَ بِفاحِشَةٍ فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَى الْمُحْصَناتِ»(2) محصنات در اينجا به چه معنى هست؟ حرائر يعنى زنان حُرّ، اينجا قرينه داريم قرينه آيه هم هست كه محصنات در اينجا به معنى حرائر است بنابراين إن اتين نقطه مقابل حرائر است يعنى إناء فإن أتين بفاحشه فعليهن نصف ما على المحصنات، حالا اين استدلال صدوق اين اتين بفاحشه آيا فاحشه شامل قذف هم مىشود يا نمىشود؟ از نظر لغوى فاحشه بمعنى در فارسى معمولى فاحشه به اون زن مىگويند ولى فاحشه در لغت عرب به خود كار خلاف مىگويند، هر كار قبيحى كه از حدّ عادى تجاوز كند فَحَشَ، فاحَشَه، قد مىنويسند توى اسناد يعنى از حدّ گذشته، فاحش يعنى از حدّ گذشته، فاحشه يعنى گناهى كه قبحش از حدّ گذشته به خود گناه مىگويند فاحشه، قرآن به خود گناه مىگويد بفاحشه نه به شخص، حالا صحبت اين است اين فاحشه هر گناه عظيم و آشكارى را مىگويند فاحشه يا نه اين اصطلاح شده در عمل منافى عفّت بالخصوص يا انصراف به اون دارد اگر اولى
بگوييم حق با شماست قذف را هم مىگيرد اين هم فاحشه است گناه كبيره است گناه كبيره مصداق فاحشه است دروغ فاحشه است غيبت فاحشه است ولى در اصطلاح آيات و روايات وقتى كلمه فاحشه گفته مىشود انسان نظرش نمىآيد روى عمل منافى عفّت؟ اگر اون باشد آنوقت استدلال صدوق به اين آيه شريفه براى منظورى كه دارد مشكل است حالا علاوه بر اين كه روايات داريم مىخوانيم در اين مسأله فردا انشاء اللَّه برويم سراغ ادلّه و روايات مسأله.
وصلى اللَّه على سيدنا محمد.
1) . ج 35، ص 107.
2) . نساء: 25.
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...