• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين وصلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين لا سيما بقية الله المنتظر عجل الله تعالى له الفرج و لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظيم‏
    بحث در مسأله نهم تحرير الوسيله، شرائط احصان در حد زنا بود. شرط اول مسأله، دخول بود كه عدهزيادى فتوا داده بودند.ما هم به عنوان احتياط نه به عنوان فتوا مسأله را پذيرفتيم.منتهااحتياطى است كه در عمل از اين احتياط جدا نمى‏شويم.بقى هنا أمور. چند نكته اينجا باقى مانده كه اين‏ها را بايد دانه دانه بحث كنيم.
    قبول ادعاى مرد مبنى بر عدم دخول‏
    امر اول، اين است كه بناء على اعتبار الدخول، بنابراين كه دخول را معتبر بدانيم، يعنى بگوييم تا كسى با همسر حلال خود دخول نكند، حد زناى محصنة عندالزنا، درباره او جارى نمى‏شود، حالا يا اعتبار دخول به عنوان فتوايا احتياط، على كل حال، اگر كسى همسرى داشت و گفت من با او دخولى نكردم، آيا قولش قبول است يا نه؟ادعا مى‏كند دخول حاصل نشدهاست.على القاعده بايد بگوييم قبول است ديگر، چرا؟ چون در دخول بايد يقين حاصل شود.مادامىكه يقين حاصل نكنيم، بايد بگوييم حاصل نشدهاست. پس «فلوادعى عدم الدخول يقبل»حالا جالب اين است كه صاحب رياض مى‏گويد و لو بچه‏اى هم داشته باشداگر ادعاكند «يقبل»اين يعنى چه؟ عبارت صاحب رياض اين است «ولو زنى و له زوجة له منها ولد»زنا كرده در حالى كه زوجه‏اى دارد كه «له منها ولد»بچه‏اى براى اين مرد از آن زن هست «فقال ماوطئتها»ادعا كرد به اين‏كه وطيى حاصل نشدهاست«لم يرجم»رجم حاصل نمى‏شود. چرا؟ دليلش را هم خود صاحب رياض آورده است.مى‏گويد «لأن الولد يلحق بأمكان الوطى»در الحاق ولد احتمال وطى كافى است «الولد للفراش»ولد مال فراش است.احتمال مى‏دهيم از مرد ديگرى باشد. حتى اگر بيگانه‏اى،فراشى را وطى كندو بچه‏اى متولد بشود، باز «الولد للفراش و للعاقر الحجر»زانى حقى ندارد.همين كه احتمال مى‏دهيم ولد براىفراش است، ملحق به فراش مى‏شود.لازم نيست يقين داشته باشيم وطى حاصل شدهاست. يقين حاصل بكنيم بر اين‏كه اين بچه از اين مرداست، لازم نيست.احتمال، كفايت مى‏كند.
    (سؤال...وپاسخ استاد:)يعنى به حسب ظاهر اين مرد از اين زن فرزند
    دارد.به حسب كدام ظاهر؟ به حسب ظاهر «الولد للفراش»به كى نسبت مى‏دهيم؟ما به خود رجل نسبت مى‏دهيم.نه،مى‏گويم و لو احتمال هم بدهيم از ديگرى باشدبه اين احتمال اعتناء نمى‏شود. و حتى اگر خداى نكرده زن شوهردارى مورد تجاوز ديگرى واقع بشود، باز از اين زن شوهر دار بچه متولد بشودمادامى كه علم به خلاف نداشته باشيم ملحق به فراش است. ولد اصل اين است كه ملحق به فراش است «مع الاحتمال لامع اليقين بالخلاف»پس «لأن الولد ملحق بالفراش»به مجرد احتمال انتسابه اليه.
    (سؤال...وپاسخ استاد:)آن هم ممكن است از طريق جذب نطفه باشد.ممكن است از طريق تزريق باشد، ممكن است از همه چيز، غير از آن‏هاباشد.همين نكته هم هست كه در انتساب ولد احتمال وطى كافى است «والحال أن ذلك غير كاف فى اجراء الحد» در حالى كه ان ذلك، ذلك يعنى چه؟ يعنى احتمال، احتمال وطى، احتمال وطى كافى در اجراى حد نيست.
    پس خلاصه كلام البته من يكعبارتى از خودم خواندم، عبارتى كه مال صاحب رياض بود اين بود «ولو زنى و له زوجة له منها ولد فقال:ماوطئتها لم يرجم لأن الولد يلحق بامكان الوطى و الاحصان انما يثبت مع تحققه»(1)توجه داريد، عكسش هم همين‏طور است. اگر زنى كه داراى بچه از شوهرى است، انكار كرد كه او وطيش كرده باشد «لم يثبت احصانها»عكسش هم همين‏طور است.همان‏طور كه در مورد مرد مى‏گوييم، در مورد زن هم مى‏گوييم.پس خلاصه اين شد كه حتى اگر بچه‏اى هم متولد از اين زن شده باشد و به حسب ظاهر ملحق به فراش و مرد بوده باشد، اگر مرد ادعا كرد وطى او را نكردم يا زن ادعا كرد شوهرم مرا وطى نكرده است، در اينجا احصان ثابت نمى‏شود و رجم جايز نيست.اين در حقيقت در فقه،شبيه خيلى دارد.
    (سؤال...وپاسخ استاد:)چه ظاهرى داريم؟ هر كسى ازدواج كرد وطى حاصل مى‏شود به اين مقدار كه نمى‏شود رجم كرد.ممكن است وطى نشده باشد.آزمايش اعتبارى ندارد.آزمايش ادلهظنيه است،آن‏قدر آزمايش خلاف مى‏كنند، آن‏قدر آزمايش اشتباه مى‏كنند، كه حساب و كتابى برآن نيست.
    البته اين آدرس رياض را من ياداشت نكردم، ولى اين را نقل مى‏كنم. من اين عبارت را از چه كسى از صاحب رياض نقل كردم، در حالى كه اين عبارت علامه در قواعد است، كلام علامه در قواعد بود نه صاحب رياض، كلام صاحب رياض را بعد مى‏رسيم. در واقع يك چيزها هستند كه در باطن با هم در مقام ثبوت و واقع باهم تلازم دارند، ولى در ظاهر شرع و حكم ظاهرى ممكن است از هم انفكاك پيدا بكنند و ما در فقه خيلى داريم. امورى داريم كه تلازم در مقام واقع دارند، اما در مقام ظاهر از هم تفكيك مى‏شوند.مانحن فيه از اين قبيل است.در واقع اگر دخول حاصل شده باشد، هم بچه براىاين است و هم بايد رجم شود.اگر دخول حاصل نشده باشد، نه بچه براى اين است، نه رجم بايد شود.در واقع اين‏ها از هم جدا نيستند. حكم ولد و حكم رجم در واقع متلازمند، ولى در حكم ظاهرى از هم جدا مى‏شوند، چرا؟ چون در باب ولد،قاعده«الولد للفراش» داريم. حكم ظاهرى مى‏گويد ملحق است به اين پدر و مادر، ولى در مسأله رجم، علم به دخول لازم است.تا علم حاصل نشود، رجم نمى‏شود. شك كه كرديم رجم نمى‏كنيمچون قاعده«الولد للفراش»در زمينه شك جارى مى‏شود.ما احكام ظاهريه را خيلى جاها مى‏بينيم از هم تفكيك مى‏شوند، در حالى كه در واقع متلازمند.يك مثال معروفى شيخ و ديگران دارند، احكامى كه در واقع متلازمند، در ظاهر از هم جدا مى‏شوند، يادتان هست آن مثالى كه شيخ و ديگران دارند چه مثالى است؟ در آب مشكوك الكرية، اگر شى‏ء نجسى با آن بشورند، حالت سابق هم نداردكه كر يا قليل است، اگر شى‏ء نجسى را دست نجسمان را زديم به آب شستيم، دست ما پاك نمى‏شود چون يحتمل اين آب قليل باشدپس دست ما به نجاست خودش باقى است. استصحاب نجاست يد جارى است.اما آيا اين آب محكوم به نجاست مى‏شود با ملاقات به دست نجس ما؟ نه اصل اين است كه پاك است چون يكاحتمالش كريت است ديگر، اصل اين است به پاك بودن باقى ماندهاست. دست ما نجس، يقين داريم در واقع اينطور نيست، در واقع اگر كر بوده هم آن پاك است هم دست من پاك است.اگر قليل بوده هم آن نجس است هم اين نجس است.شما مى‏گوييد دست ما باقى است بر نجاست، و آب باقى است بر پاكى! مى‏گويم تعجب نكنيد، در احكام ظاهريه، انفكاك است.در احكام ظاهريه انفكاك است ولو اين‏ها با هم متلازم بوده باشند، تلازم واقعى مانع نمى‏شود كه احكام ظاهريه جدا بشوند.اين نظر مباركتان باشد خيلى جاهاى فقه،ما برخورد مى‏كنيم، به چيزهايى كه در باطن تلازم دارند، ولى در ظاهر از هم جدا مى‏شوند.مانعى هم ندارد.ما نحن فيه هم همين است.خوب اگر دخول حاصل شده بچه براىاواست، رجم هم بايد بشود.اگر نشده نه بچه براى او است نه رجم بايد بشود.ولى در مقام حكم ظاهرى، اين‏ها را از هم جدا مى‏كنيم. مى‏گوييم «الولد مع الاحتمال يلحق بالفراش»ولى رجم مع الاحتمال نمى‏شود، اين‏ها را از هم جدا مى‏كنيم.
    (سؤال...وپاسخ استاد:)بعضى از آقايان اين حرف راگفتندكه نطفه بدون دخول حاصل شدهاست.فرض كنيد آن هم نه، البته آن هم يكاحتمال است كه بدون دخول جذب نطفه شدهباشد،تزريق بودهاست. اين چيزى كه من مى‏گويم به قوت خودش باقى استكه احكام ظاهريه اينجا از هم جدا مى‏شوند و لو حكمدرواقعى متلازم بوده باشند.اين قليل النظير در فقه نيست.خيلى جاهاست كه اين‏ها در فقه يكچنين چهره‏اى پيدا مى‏كنند و وحشت از اين جدايى نكنيد.
    (سؤال...وپاسخ استاد:)فرض كرديم دخول را شرط دانستيم. برفرض دخول را شرط دانستن فتوا يا احتياط، دخول شرط است حالا اين را بايد چه كار كنيم، خوب امر اول تمام شد.
    عدم اعتبار دخول در خصوص قُبل‏
    امر دوم «هل يعتبر كونه فى خصوص القُبل»حالا اين دخول، لازم است حتماًقُبلاًبوده باشد يا اگر فى غير القُبل هم دخول حاصل بشود، باز همين حد رجم و اين‏ها را داريم.صاحب جواهر در اينجا يك كلامى از رياض نقل مى‏كند بعد اشكال مى‏كند.كلام رياض را هم از جواهر نقل مى‏كنم، با اين‏كه مدرك جداگانه داشتيم، ولى ديگر حالا مدارك متعدد نشود، مطلبى كه از صاحب رياض نقل مى‏كند، مى‏گويد، از بياناتى كه قبلاًداشتيم، يعنى صاحب رياض «يظهر كون الفرج هو القُبل، دون الدبر»(2)بنابراين اگر با همسر خودش دخول در غير قُبل كرده باشد، شرط احصان حاصل نشدهاست«كما صرح به جماعة من غير خلاف بينهم أجده»خوب تا به اينجا كلام صاحب رياض بود، صاحب جواهر مى‏گويد:نه.درست است كلام صاحب رياض مقتضاى اصل است.چه اصلى؟ اصل برائت يا اصل عدم تحقق دخول معتبر.بهتر اين است بگوييم اصل برائت، بله اصل برائت مى‏گويد خوب اين را رجمش نبايد كرد.بسيار خوب، ولى احتياط، مقتضاى احتياط هم اين است كه با دخول در غير قبل رجمش نكنيم. بعد مى‏گويد الا اين‏كه انصاف اين است كه اين حرف مشكل است كه ما بتوانيم بگوييم در شرط تحقق احصان كافى نيست. دخول در غير قُبل هم كافى است «ان لم يكن اجماعاً»اگر اجماعى در مسأله نباشد، چون صاحب رياض كلامش بوى اجماع مى‏داد كه «يعتبر فى القبل»و بوى اجماع مى‏داد، اگر اجماعى نباشد، قاب چك و چك است كه بگوييم غير قُبل كافى نيست، منتهاصاحب جواهر به اين قيد مى‏گويد، مى‏گويد «ان وطئه فى الدُبر مع كونه متمكناًمن الفرج»يعنى «من القُبل»اگر وطى در غير قُبل باشد، در حالى كه تمكن از وطى در قُبل داشته و مانع شرعى و عرفى در راه نبودهاست، اين قيد را هم مى‏زنند، بعد شاهد مى‏آوردومى‏گويد «كما فى كل مقام اعتبر الدخول فيه»يعنى در تمام مواردى كه دخول معتبر است، مى‏گويند «لافرق بينهما بين القُبل و غيره»اين مقامات كجااست؟مثال‏هايش يادتان است؟يكى باب غسل، مى‏گويند غسل، حالا بعضى‏ها دغدغه كردند ولى نه، معروف اين است كه غسل فرقى درآننيست «بين الدخول فى القُبل و غيره»مهر كامل مى‏شود نصف مهر تبديل به تمام مهر مى‏شود و لافرق بين اين‏كه قُبل باشديا غيرقُبل باشدو هكذا عده، زنى كه بايد عده نگه بدارد اگر دخول در غير قُبل باشدعده دارد يا عده ندارد؟عده دارد ديگر، در غسل،در مهر،در عده و حتى در خود زنا، مگر در خود زنا نگفتيم فرقى بين قُبل و دُبر نيست ولى مع ذلك در اينجا چطور آمدند مشهور و معروف گفتند «لايجوز رجم»چرا شرط را خصوص قُبل گرفتند؟ شما همه جا مسأله دخول را تعميم مى‏دهيد اما اينجا كه مى‏رسيد، مسئلهدخول را مقيد به قُبل مى‏كنيد.ولى باز هم صاحب جواهر جرأت نمى‏كند فتوا بدهد به رجم، مى‏گويد «لايخلو عن اشكال»فتوا نمى‏دهد، حالا چرا اين‏طورى؟ در خود رجم ما گفتيم «لافرق بينهما» در ارث و مهر و فلان و جاهاى ديگر «حتى من نسائكم اللاتى دخلتم بهن»كه ربيبه‏اى كه حرام مى‏شود، به شرط دخول بالعنف، آنجا هم تعميم مى‏دهند.
    (سؤال...وپاسخ استاد:)حالا چرا در اصل زنا اين تخفيف مجازات نيامد، اينجا دماء است آنجا هم دماء بود، فرق نمى‏كند.
    اگر كسى داراى زوجه باشد و زوجه‏اش هم مدخول بها باشد، اگر اين در غير قبل مرتكب زنا بشود ما رجمش مى‏كنيم، اما خود شرط رجم كه رسيديم، ديديم پايمان مى‏لنگد.چرا؟عمده دليل اين است كه واقعاًشمول ادلهرواياتى كه داشتيم، دخول راشرط مى‏كرد، شمول كلمه دخول نسبت به مانحن فيه، خيلى روشن نيست و اطلاق دارد.ولى ما بنا شد در اين بحث تنها به اطلاقات ساده هم قناعت نكنيم.استاندارد حجيت در باب حدود بيش از آن مقدارى باشدكه در ابواب ديگر است كه كأن جرأت نمى‏كنند به يكاطلاق ساده بدون عمل اصحاب بيايند يكمسأله‏اى را بگويند چون اصحاب اينجا عملشان خلاف شد ديگر، گفتند «يعتبر الدخول فى القُبل» حالا ما بياييم به اطلاق بچسبيم به كلمهدخولى كه در روايات بود بگوييم اعم است.اين اطلاق را در باب غسل قبولش مى‏كرديم، در باب مهر قبولش مى‏كرديم، در باب عده قبولش مى‏كرديم و در مانحن فيه قبولش نمى‏كنيم، چراقبول نمى‏كنيم؟براى همين است كه باب دماء است، ولى در باب خود زنا قبولش كرديم.آن چرا؟ كأن اين را به صورت يكان قلتى اگر مطرح كنيم.ان قلت اگر شما به خاطر اهميت دماء است كه اين اطلاق را عمل نمى‏كنيد، در تمام ابواب فقه، دخول را اعم مى‏گيريد اما در مانحن فيه دخول را اطلاقش را اخص مى‏گيريد، با اين‏كه آنجا اطلاق است اينجا هم اطلاق است و حتى در خود حد زنا، مى‏گفتيد لافرق در مسئلهحد زنا و اين‏كه دخول در قُبل باشد يا دُبر.چرا در احصان و شرط احصان كه رسيديد مقيد كرديد و گفتيد خصوص قُبل.جواب مى‏دهيم كه ما در باب خود زنا، يقين داريم در مسألهزنايى كه شارع مقدس حرام شمرده، دخول در دبر كمتر نيست، چون يا حكم لواط دارديا حكم زنا دارد.چنان نيست كه هيچ حدى نداشته باشيم، آنجا مى‏دانيم،كسى كه دخول در غير قُبل كرده، يا بايد حد لواط براوجارى كنند يا حد زنا، حداقلش زنا است. ما نمى‏توانيم آن را معاف بدانيم، آنجا قرينه داريم، آنجا اولويت داريم، آنجا فتواى اصحاب داريم، هم فتواى اصحاب داريم هم اولويت داريم، هم قرينه داريم، اگر حد زنا جارى نشود بايد حد لواط براوجارى كنيم.اما در ما نحن فيه ما احتمال مى‏دهيم هيچ حد جارى نشود چون با همسر خودش دخول در قُبل نكردهاستو رواياتى كه مى‏گويد «يعتبر الدخول ينصرف الى الغالب»كه دخول در قُبل باشد.اصحاب هم اينجادر عموميت با ما هم صدا نيستند، هم صداى با ما در اطلاق نيستند، از ما جدا شدند و مى‏گويند نه خصوص قُبل، فعلى هذا مى‏بينيد همه جا دنبال اطلاق مى‏رويم نظر مباركتان باشد.در فقه كمتر جايى است كه در شرائط مسأله قُبل و غير قُبل، فرق گذاشته باشد.غالباًاين‏ها همسانند.حتى در حد زنا و امثاله، تنها اينجا مى‏بينيم اين دو از هم جدا شدند.علتش هم اين‏كه اطلاقات نمى‏توانيم اخذ بهآنكنيم، چرا؟ به علت اين‏كه باب دماء است، آن اولويت هم كه نيست، فتواى اصحاب هم كه نيست، پس نمى‏توانيم اين سخن را بگوييم.
    خوب پس انشاءالله يكشاهد ديگرى پيدا كرديم كه حد حجيت، در مباحث ما، از حد حجيت در مباحث ديگر افزونتر است، يك مقدار حد قويتر است، بالاتر است.كارى كه همه جا مى‏كرديد، اطلاق مى‏گرفتيد، اينجا كميتتان لنگ شد.اين شاهد عرض من است، آنجا هم حجت است، مع ذلك يكحد بالاتر، نصاب بالاترى از حجيت را شما مى‏طلبيد.
    (سؤال...وپاسخ استاد:)على فرضى كه مسأله قبل شما دخول را شرط كرديد، حالا مى‏خواهيم ببينيم چى؟ على فرض ما داريم بحث مى‏كنيم.
    عدم تفاوت بين وطى حلال و حرام با همسر خويش در تحقق احصان‏
    و اما سوم، آيا فرقى بين وطى حلال و حرام است؟اين را خيلى‏ها متعرضش نشدند.فرق بين وطى حلال و حرام با همسر خودش، مثالش را مى‏توانيد بزنيد.در ايام عادت، وطى كرده آيا شرط احصان با اين وطى حرامحاصل شد.در حال صوم وطى كرده وطى حرام، آيا شرط حاصل شد يا نه؟در حال احرام وطى با حلال همسر خود، آيا شرط حاصل شد يا نه؟ از كسانى كه متعرض اين بحث شدند، صاحب جواهر است، كه در يك كلمه اشاره به اين مى‏كند، و مى‏گويد فرقى بين اين‏ها نيست، چرا؟ براى اين‏كه در اينجا هيچ قصورى از اين نظر در اطلاقات نيست.اصحاب هم مخالف نيستند، ظاهر كلام اصحاب هم اطلاق است.اصحاب هم مى‏گويند وطى را مقيد به حلال نكردند.ظاهر كلمات اصحاب اين است لافرق.اطلاقات هم از اين جهت لنگى ندارد.انصرافى هم نداردكه حتماًوطى حلال باشد «لاانصراف و لاعدم فتوا الاصحاب بل ظاهر الاصحاب عدم الفرق بين وطى الحلال و وطى الحرام،مع الزوجة»فعلى هذا ما نمى‏توانيم ديگراين را «الحدود تدرءبالشبهات»بگوييم.اين ديگرشبهه‏اى ندارد.با همسر خودش نزديكى كرده بود، حالا در روزه نزديكى كرده، حالا در حج نزديكى كردهاست، بعدكه مرتكب زنا شد، اين زناى محصنة است و ما در اين هم ترديدى نداريم.
    كفايت دخول به قدر حشفه در تحقق احصان‏
    اينجا من از سه رد مى‏شوم.در همين‏جا گفتند معتبر از مقدار دخول هم، باز همان «هوالحشفة أو مقدارها من فاقد الحشفة»اين دخولى كه شرط احصان است، با دخولى كه در مسأله خود زنا هم بود، آيا مقدار،فرق دارد، ندارد، در زنا چقدر معتبر بود؟مى‏گفتيم «مقدار الحشفةأو مقدارها من مقطوع الحشفة»اين در خود زنا بود. اما آن دخولى كه شرط احصان است، آن هم همان، دليل چيست؟ اين دليل كه عرض مى‏كنم، دقت كنيد، براى بسيارى از مباحث در فقه خوب است.جزء مسائل كليدى در فقه است‏و ما در اصول هم چند روز قبل شرح داديم و آن اين است:بعضى چيزها اطلاق لفظى ندارد، اطلاق مقامى دارد.معناى اطلاق مقامى اين است:مولادر مقام بيان بود، لفظ هم نمى‏كشيد ولى اگر غيرازاينبود بايد بگويد.مثال، اگر آمديم درباره مسأله نماز آيات، نمى‏دانيم در ركوع و سجود چه بگوييم.سبحان ربى العظيم و بحمده بگوييم، سبحان ربى الاعلى بگوييم؟در روايات نماز آيات نيست ركوع را چه رقم به جا بياوريد، سجود را چه رقم بجا بياوريم.اصلاًدر مقام بيان اين جزئيات نيست. تشهد را چه كارش بكنيد.تكبيرهاى مستحب بگوييد يا نگوييد، هيچ اينها در روايات نماز آيات نيست. چه كار كنيم؟مى‏گويند اطلاق مقامى اقتضاء مى‏كند كه اين عطف به نمازهاى روزانه است، يعنى همه چيزش مثل آن است.الا ما خرج بالدليل.مولااگر غير از آن بود مى‏بايست بگويد، بايد بگويد.مقام اطلاق داردنه لفظ، لفظ نماز آيات،اطلاقى ندارداز نظر اين‏كه اجزاء و شرائطش چگونه است. ولى ظاهر اين است عطف به نمازهاى روزانه است.اگر غير از آن بود بايد بگويد.غسل جمعه كيفيتش را شارع بيان نكرده و مابه غسل جنابت عطفش مى‏كنيم.اگر غير از آن بود بايد بگويد.اين‏ها را اطلاق مقامى مى‏گويند.شارع غسل جمعه را دستور داده و نفرموده كه تفاوت‏هايى با غسل جنابت دارد.نفرموده،يعنى ندارد، اينجا هم همين است، وقتى شارع مى‏گويد شرط احصان،دخول است نگفته اين دخول با دخول جاى ديگر فرق دارد، اگر فرق داشت بايد مى‏گفت.
    (سؤال...وپاسخ استاد:)آن‏كه درباره زنا است.ما شرط احصان را داريم مى‏گوييم.كلمه «كالمكحلة»مال اصل زنا است.ما در شرط احصان داريم مى‏گوييم.اين دو تابا هم قاطى ميشود.در آنجا گفتند «التقاء الختانين»اگر آنجا گفتند روايت داريم، مفتى به است، در اينجا كه كلمه دخول مطلق است.ما نمى‏گوييم كمتر، مى‏گوييم اطلاق دارد. كمتر از كافى است، نمى‏گوييم، چرا؟ ظاهرش اين است عطف به آنجاست. اگر حد نصاب متفاوت است، بين الدخول فى هذا المقام، و دخول فى ذلك المقام، بايد بگويد، چون نگفته معلوم مى‏شود، الكلام هو الكلام.
    (سؤال...وپاسخ استاد:)منظور از «مايغنيه»اين است كه همسرى در اختيار دارد و ما مى‏بينيم در جاى ديگر در اصل زنا، التقاء ختنانين را كافى دانستند.خوب وقتى آن را كافى دانستند، اينجا هم اگر غير از آن است بايد بگويد.
    عدم شرطيت انزال در تحقق احصان‏
    اما چهارمين نكته، اين است كه آيا در دخول در مانحن فيه، انزال شرط است يا نه؟در متن تحريرالوسيله، چى داشت؟ «ولا يعتبر الانزال و لاسلامة الخصيتين»انزال شرط نيست، سلامت عضو شرط نيست.چرا؟ باز به خاطر اين‏كه اطلاق داردو ظاهر كلمات اصحاب هم اطلاق است.اصحاب گفتند «يعتبر الدخول»نگفتند انزال ،اگر انزال شرط بود، بايد اصحاب بگويند،نگفتند.ادعا كنيد غالب همين است، باز هم ما اين ادعا را نمى‏پذيريم كه حتماًغلبه دارد.نه،آن هم قابل ترديد و قابل اشكال است.بنابراين اينجا اطلاقش مطابق است، ظاهر كلمات اصحاب هم،مى‏باشدو انصرافى هم وجه ندارد. بنابراين نه سلامت عضو بعد از صدق دخول، وقتى صدق كردو حاصل شد و به مقدار حشفة كه گفتيم حاصل شد، انزال بشود نشود، كما اين‏كه مهر با همان تمام مى‏شودبقيه جاها هم همه جا تمام مى‏شود.جنابت حاصل مى‏شودو همه اين‏ها حاصل مى‏شود.اين چهار نكته بود تا اينجا.
    شرط دوم تحقق احصان: بلوغ
    اما مى‏رويم سراغ الشرط الثانى، من مطرح مى‏كنم.يكمقدار صحبت مى‏كنيم، و مطالعه دقيق مى‏كنيد، بنا شد ما بر معيار تحريرالوسيله جلو برويم كه آقايان بتوانند محل بحث فردا را مطالعه كنند.
    (سؤال...وپاسخ استاد:)چند سال قبل بالغ بوده يا غير بالغ بوده و دخول كردهاست،اگر ده سال قبل هم دخول كرده و زن پيشش است ولى ده سال با هم قهرند، حاضر هم است، نه غائب، ده سال قبل دخول كردهاست«زوجه عنده»و بعد از آن قهر كردند از هم، اگر زنايى بكند، قطعاًحد رجم درباره او جارى مى‏شود.گفتگويى هم ندارد.دقت كنيد عنوان بحث را، قهر كرده مى‏خواست نكند اشتباه كرده قهر كردهاست.حلال همسرش پيشش بوده مى‏خواست زنا نكند.مى‏روم زنا مى‏كنم به خاطر اين‏كه قهر كردم، بيخود قهر كردى.
    (سؤال...وپاسخ استاد:)آن مانع داردآن داخل مى‏شويم در آن مسأله بعد كه مانع موجوداست.
    اما دومين، به ترتيب داريم مى‏آييم شش شرط است.به ترتيب تحريرالوسيله، اشتراط بلوغ، اين بلوغ در چى شرط است، در حد رجم، مسلم غيربالغ را كه حد نمى‏زنند.اين‏كه از واضحات است، بلوغ در حد رجم، معتبر است اما اين بحث آن بحث نيست.آن كه از مسلمات است گذشتيم.بلوغى كه در اينجا معتبر است، گفتند دخول در حال بلوغ باشد. اگر دخول قبل از بلوغ باشد، بعد بالغ بشود و زنا كند، احصان حاصل نيست.خوب دقت كرديد.آن‏هايى كه دخول را شرط مى‏دانند، على فرض اعتباردخولداريم مى‏گوييم.شرط دخول را اول ذكر كردند، براى اين‏كه اين‏ها پشت سر هم رديف بشود.
    (سؤال...وپاسخ استاد:)اگر دخول را شرط بدانند چى، ندانند، كدام اصل را متعرض مى‏شوند، دخول زنايى يا دخول شرط احصان، شما مى‏گوييد دخول شرط نيست، حالا دوباره برگشتيد مشكل درآورديد.آن‏هايى كه مى‏گويند دخول شرط نيست، كه مى‏گويند اصلاًشرط نيست «لاقبل البلوغ و لابعد البلوغ»اگر همسرى داشته باشد، نزد او و زنا كند، رجمش مى‏كنند.اما آن‏هايى كه شرط مى‏كنند مى‏گويند دخول شرط است، اگر اين دخول قبل از بلوغ واقع شد و غير بالغ ممكن است دخول كند، چيز محالى نيست.كاملاًهم ممكن است چون ممكن است دخول قبل از بلوغ واقع شده و بعد بالغ شدهاست.بعد از بلوغ ديگر دخولى با همسر خودش نكردهاست. حالا زنا كرد، آيا شرط احصان حاصل است يا نه، مى‏گويند شرط احصان در اينجا حاصل نيست، اين را دليلش را بگرديد پيدا كنيد

    پرسش‏
    1 - آيا ادعاى مرد مبنى بر عدم دخول پذيرفته مى‏شود.چرا؟
    2 - قيد صاحب جواهر در مورد دخول در دُبر چيست؟
    3 - آيا وطى حلال و حرام با همسر در تحقق احصان تفاوت دارد؟
    4 - در تحقق احصان چه مقدار از دخول شرط است؟
    5 - آياانزال در تحقق احصان شرط است.چرا؟



    1) -ايضاح القواعد، ج 4، ص 481.
    2) - جواهرالكلام، ج 41، ص 272.