• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين
    و صلّى اللهُ على سيّدنا محمدٍ وآله الطّاهرين لاسيّما بقية اللَّه المنتظر ارواحنا فداه‏
    ولا حول ولا قوّة الا بالله العلىّ العظيم
    بحث در مباحث قذف رسيد به مسأله ششم، موضوع مسأله اين بود كه اگر كسى جماعتى را قذف كند آيا حدّ متعدد مى‏شود يا حدّ واحد براى همه كافى است؟ گفتيم در اينجا احاديث ما سه طايفه است طايفه اول احاديثى بود كه مى‏گفت اگر افرادى كه قذف شده‏اند دسته جمعى بيايند شكايت كنند حدّ واحد است اگر جدا جدا بيايند حدّ متعدد است طايفه دوم احاديثى بود كه مى‏گفت اگر بجملةٍ واحده و كلمةٍ واحده بوده باشد حدّ واحد است اگر به جمله و كلمات متعدد بوده باشد حدّ متعدد است اين دو طايفه از احاديث را خوانديم. طايفه سوم را بخوانيم و بعد جمع بكنيم بين اين طوايف ثلاث، مطابق آنچه در اصول خوانده‏ايم طايفه سوم احاديثى است كه مى‏گويد حدّ واحد است تفصيلى بين شكايت دسته جمعى و انفرادى ندارد تفصيلى بين كلمه واحده و كلمات متعدده هم ندارد مطلقا مى‏گويد حدّ واحد است. در اينجا هم دو تا حديث داريم؛ حديث اول(1) عن سماعه قال قضى اميرالمؤمنينعليه السلام سماعه كه نمى‏تواند از اميرمؤمنان علىعليه السلامنقل كند اون زمان امام صادق و امام باقر - سلام اللَّه عليهما - احتمالاً بوده است لابد از امام صادق و امام باقر اينها را شنيده، عن ابى عبداللَّهعليه السلامقال قضى اميرالمؤمنين فى‏
    رجلٍ افتراء على نَفَرٍ على جميعاً كسى افترائى بست بر گروهى جميعاً دسته جمعى، فجلده حدّاً واحدا، علىعليه السلامحدّ واحدى بر اونها زد حالا، آيا اين روايت مطلق است كه شامل مى‏شود بكلمةٍ واحده و كلمات متعدده و همچنين شامل مى‏شود شكايات دسته جمعى و شكايتهاى انفرادى را يا نه اين كلمه جميعاً يعنى به لفظ واحد؟ فى رجلٍ افتراء على نفرٍ جميعاً، جميعاً يعنى به لفظ واحد ظهورى ندارد كه حتماً به لفظ واحد باشد دسته جمعى، حالا دسته جمعى به لفظ واحد باشد يا الفاظ متعدده باشد؟ اگر در مجلس واحد عده‏اى را مخاطب قرار بدهد و بگويد اى فلان و فلان و فلان و فلان جميع شما مرتكب اين عمل خلاف شديد، عرف به اين هم جميعاً مى‏گويد. - افتراء دلالت بر جنس افتراء دارد نكره نيست كه بگوييم دلالت بر وحدت دارد افتراءً كه بگوييم نكره است و دلالت بر وحدت دارد منتهى اين قضيةً فى واقعه است - ببينيد در فقه رواياتى كه به صورت كلى بيان حكم مى‏كند اينها جنبه اطلاق و عموم دارد و قابل استفاده و تعميم و سرايت دادن به موارد ديگر است اما اگر يك قضايى، داورى خاصّى در يك حادثه‏اى كرده باشد حضرت آن را مى‏گويند قضيةٌ فى واقعه، نه اطلاق دارد نه مفهوم مخالف دارد يعنى دلالت دارد يك عدّه دسته جمعى آمدند يك كسى آمد دسته جمعى را قذف كرد بله اين مقدار دلالت دارد كه يك حدّ بيشتر ندارد اما شكايت اگر متفرّق بود چه مى‏شد؟ دسته جمعى بوده اينجا، اگر متفرّق بود چه مى‏شد؟ ندارد ديگه، مفهومى ندارد مورد، مورد است و دسته جمعى آمده‏اند حالا شايد انفراد هم مى‏آمدند همين بود از اين نمى‏فهميم كه اگر مجتمعين باشند اينطور، اگر منفردين باشند اين طور، مورد يك موردى بوده است كه اينها دسته جمعى آمده‏اند شكايت كردند و حضرت هم حدّ واحدى را جارى كرده اما اگر متفرّق‏
    بودند حدّ واحد بود يا متعدد بود اينها نفياً اينها اثباتاً دلالتى ندارد اين قضيةٌ فى واقعه خيلى وقتها سكوت دارد نفى و اثبات را نسبت به موارد ديگر ثابت نمى‏كند روايات اينچنينى وزنش با روايات كلى و مطلق خيلى با هم متفاوت است بايد توجه داشته باشيم. - از نظر معنا، يك تكه‏اش معلوم است و آن اين است كه اگر دسته‏جمعى بيايند شكايت كنند قدر متيقنش اين است كه بله، اما متفرق بودنش، نمى‏دانيم. اينها متفرق آمدند شكايت كردند دسته جمعى اومدند شكايت كردند؛ نمى‏دانيم قدر متيقن بايد بگيريم. اما نسبت به اين مسأله كه اين افتراء على رجل جميعاً اين كه حدّ واحد است فى الجمله ثابت مى‏شود حدّ واحد است همه جا حدّ متعدد نيست خلاصه يك مقدار ابهام دارد يك مقدار ظهور دارد. - مرادمان از قضيةٌ فى واقعه اين است كه عموم اطلاق در اين قضاياى فى الواقعين نمى‏شود گرفت، قدر متيقن اينها را مى‏شود عمل كرد زائد بر قدر متيقن يك مشكل است ما بتوانيم در اين قضيةٌ فى واقعه، چون يك حادثه بوده اين حادثه هم را امام گفته يك حدّ، حالا اين يك حادثه دسته جمعى آمدند شكايت كردند انفرادى آمدند شكايت كردند، ندارد ما قدر متيقنش را بايد بگيريم. خلاصه اين روايت كه ما جزء گروه سوم ذكر كرديم قابل بحث دارد قابليت بحث دارد كه اين قضيه فى واقعه است از اين اطلاق نفهميد نگوييد روايات مطلق است سواءٌ كان مجتمعين أو متفرقين بكلمةٍ واحده أو بكلماتٍ متعدده، نه، يك همچنين اطلاقى هم از اين نمى‏شود فهميد. - قضيه كلى نيست، اين يك حادثه است حادثه هميشه جزئى حقيقى است امامعليه السلامدرباره يك حادثه كه جزئى حقيقى بوده است آمده داورى كرده، معنى قضيةٌ فى واقعه يعنى داورى در مورد حادثه جزئى حقيقى، اگر جزئى باشد ما نمى‏توانيم عموم و اطلاقى از
    اين جزئى بگيريم و پى به كلى ببريم.
    يك حديث هم از طرق عامه داريم اين حديث را ما از كتاب «الفقه على المذاهب الأربعه»(2) اين حديث را نقل مى‏كنيم: ما رواه اكرمه عن ابن عباس: إنّ هلال بن اميّه ابن عباس دارد مى‏گويد هنوز به كلام پيغمبر نرسيده‏ايم إنَّ هلال بن اميّه قذف امرأتهُ، امرأه خودش را قذف كرد عند النبىصلى الله عليه وآلهدر محضر پيغمبر بوديم كه ايشان مى‏شنيد اين مسأله را هلال بن اُميّه آمد همسر خودش را قذف كرد به شريك بن سمحاء، شريك بن سمحاء طرف مقابل قذف بوده گفت وارد منزل شدم مثلاً ديدم شريك بن سمحاء در منزل من با امرأه من است وكذا وكذا وقالوا النبيصلى الله عليه وآلهاينجا شاهد است پيغمبر اكرم فرمود إنَّ البيّنه أو حدٌّ في ظهرك يا برو هلال بينه بيار و يا حدٌّ في ظهرك ظاهرش حدّ واحد است در حاليكه دو نفر را قذف كرد هم امرأه خودش را قذف كرده و هم شريك بن سمحاء را، معلوم مى‏شود اگر در عبارت واحده‏اى يا مجلس واحدى حالا هر چى بگوييم بالاخره اگر مجتمعين بوده باشد، حدّ واحد دارد. باز هم همان مشكل قضيةٌ فى واقعه اينجا هم هست. داستان يك حادثه جزئى حقيقى است هلال آمده اين كار... حالا عبارت هلال چى بود؟ ندارد و اون شاكيان آمدند جدا جدا شكايت كردند امرأش و شريك يا با هم آمدند شكايت كردند يا هنوز نيامده‏اند پيامبر مى‏گويد اگر شكايت بكنند بايد حدّ جارى كنند. يك حادثه جزئى حقيقى است شاخ و برگش به قول آقايون نقل نشده و بنابراين ما نمى‏توانيم از اين يك اطلاق مسلّمى بگيريم. اين هم قضيةٌ فى واقعه است. در واقع طايفه دوم، اين دو روايت ظهور ابتدائيش اطلاق است اما إنَّ الدقت والتَّأمل مشكل است كه ما بتوانيم از اين دو طايفه اطلاقى بگيريم اگر اطلاق‏
    مى‏خواهيد بگيريد برويد از همان آيات و روايات قذف اطلاق بگيريد والذين يرمون ازواجهم بگوييد اون اطلاق دارد تعبير مَن قذف امرأةَ يا مَن قذف رجلً اونها اطلاق دارد سراغ روايات الذين يرمون يا الذى قذف رجلً رمى رجلً اطلاقات اونها را بياييد بگيريد والا اين دو روايت هر دو قضيه فى واقعه بود تمسك به اطلاقش مشكل... سلَّمنا، فرض كنيد سه طايفه درايم طايفه مطلق، طايفه مقيّد به اين كه جمله واحد و متعدد باشد، طايفه مقيّد به اين كه شكايت واحد و متعدد باشد آيا اين تعارض را چه رقم برطرف كنيم؟ پيداست، اولين راه در تعارض روايات رفتن به سراغ جمع دلالى است. مادامى كه جمع بشود الجمع اولى من معنيش اين است جمع عرفى نه هر جمعى، جمع تبرّعى باطل است الجمع در جاى خودش گفتيم به معنى جمع عرفى است يعنى به دست عرف كه بدهند يك چنين جمعى را بكند و جمع مطلق و مقيّد و عام و خاص جمع عرفى است ما مى آييم مطلقات را مى‏گيريم حالا يا مطلقات طايفه سوم يا مطلقات والذين يرمون المحصنات يا اطلاق والذين يرمون المحصنات يا اطلاق طايفه سوم مقيدش مى‏كنيم به دو قيد، وقتى كه مقيد به دو قيد كرديم همان كلام مشهور مى‏شود. اگر به كلمه متعدد بوده باشد حدّ متعدد است اگر به كلمه واحده باشد اگر مجتمعين بيايند حدّ واحد است اگر متفرّقين بيايند حدّ متعدد است در واقع ما مى آييم اطلاقات را به اون دو تا مقيّد مى‏كنيم با طايفه اول و دوم هم هر كدام به ديگرى تقييد مى‏خورد اينهم دقت داشته باشيد طايفه اول از يك جهت مطلق است از يك جهت مقيّد، مقيّد است به شكايت واحد دسته جمعى اما مطلق است از نظر جمله واحد و متعدد، طايفه دوم مقيد است به جمله واحد و متعدد اما مطلق است از نظر شكايت جمعى و
    فردى هر كدام مطلق است و مقيّد، اطلاق اون و با تقييد اين، اطلاق اين و با تقييد اون تقييد مى‏كنيم و هر دو مقيّد واقع مى‏شوند براى طايفه سوم، نتيجه همان كلام مشهور مى‏شود. تكرار مى كنم طايفه اولى‏ و ثانيه هر كدام اطلاقى دارند من جهت تقييدى دارند من جهت، اطلاق هر كدام با قيد ديگرى قيد مى‏زنيم و اطلاق طايفه سوم را هم با اون دو قيد، قيد مى‏زنيم نتيجه كلام مشهور مى‏شود و مشكلى ندارد. - جمع اسكافى دليل بر اين است كه ايشان بعضى از روايات بدستش نرسيده اگر هر سه طايفه بدستش رسيده بود نبايد اين چنين بگويد بايد هم قيد شكايت واحد و متعدد را معيار قرار بدهد هم قيد كلمه واحد و متعدده، اطلاق اين را به تقييد اون، اطلاق اون را به تقييد اين، اينها را قيد بزند و بعد هم كل مطلقات را به اين دو قيد، قيد بزند و غير از اين راهى ندارد شايد بعضى از اين روايات به دستش نرسيده بود.
    ويمكن يقال اين را هم دقت كنيد بگوييم قواعد هم بيش از اين دلالت نمى‏كند، قبلاً گفتيم قواعد اطلاق دارد حالا بگوييم كه اين دو قيد مقتضاى قواعد هم شايد باشد اين دو قيد مقتضاى قواعد هم باشد اما قيد عبارت واحده و عبارت متعدده بگوييم كسى كه به عبارت واحد مى‏گويد با كسى كه با عبارت متعدد مى‏گويد مختلف است كسى كه عباراتش متعدد است بله حدّش متعدد است اما اگر عبارات واحد بوده باشد ادلّه منصرف از آن است يعنى قذفش، قذف انحلالى مى‏شود نه قذف واقعى، آن منحل مى‏شود وقتى مى‏گويند أنتم زنات، عام است منحل مى‏شود يعنى أنت وأنت وأنت وأنت منحل است بهش، ما بگوييم ظاهر والذين يرمون المحصنات قذف مستقل است نه قذف انحلالى، عام را منحل كنيد به احكام متعدده و بگوييد إنعام كسى كه گفت أنتم زناة منحل مى‏شود به ده تا قذف، ظاهر والذين يرمون‏
    المحصنات قذف انحلالى نيست. - به همه معنى تام مى‏دهد اما اين را بگوييد ده تا قذف است حالا اگر به اهلش اهلى گفت اهل اين شهر همشون اين كاره هستند، غيبت است يك غيبت است يا غيبتهاى متعدد است يك قذف است يا قذفهاى متعدد است بايد بگوييد اين عبارت عام است عام هم منحل مى‏شود به افراد متعدده، اونهم قذف انحلالى هم كلُّ واحد داخل در آيه شريفه است، آيه واقعاً يك همچنين عموم و اطلاقى دارد انوقت لازمه‏اش يك چيزهايى مى‏شود كه مشكل است انسان بپذيرد. اهل شهرى صد هزار نفر بودند صد هزار تا هشتاد تازيانه به اين آقا بزنيم چى مى‏شود؟ هزار نفر باشند هشتاد هزار تازيانه، آيا واقعاً از والذين يرمون المحصنات شما مى‏توانيد هشتاد هزار تازيانه در بياوريد؟ مشكل است. پس برگشتيم سراغ قواعد، در قواعد هم داريم كم كم تشكيك مى‏كنيم مى‏گوييم عمومات و اطلاقات اين قذفهاى انحلالى را نمى‏گيرد بلكه استقلالى بايد بوده باشد استقلالى يك قذف است أنتم زناة، يكى، اما منحل مى‏شود به احكام عديده كما اين كه عام اين منحل مى‏شود اون انحلالى كه در اصول مى‏گوييم در جايى ديگر است در باب قذف انحلال قبول نداريم چرا؟ مى‏رويم سراغ اطلاقات، خب اين يك راهى است كه وسوسه در شمول قواعد است. و اما قيد دوّم كه فرق بگذاريم بين شكايت واحد و متعدد اگر شكايت واحد و متعدد را همانطور كه آيت اللَّه گلپايگانى معنى كردند مايل شدند تفسير كنيم. مى‏گويد منظور از شكايات متعدده اين است اولى شكايت كرد حدّ را جارى كرديم دومى آمد منظور از متعدد اين است، اينهم مطابق قاعده است آقايى به جمعيتى گفت انتم زناة بقيه نمى‏خواهند شكايت كنند بنده مى‏خواهم شكايت كنم، شكايت كرد حدّ را جارى كردند، فردا دومى آمد حدّ دومى ساقط است؟ چرا ساقط
    باشد؟ حقّ دومى چرا ساقط باشد؟ آيا به او نسبت نداده؟ داده، بگوييم نفر اول آمد شكايت كرد بقيه نيامدند اين حق دارد يا نه؟ دارد، قاضى گفت حدّ را جارى كنيد، فردا دومى آمد حق دارد اقامه دعوا بكند يا ندارد؟ بگويى ندارد، نمى‏شود، بگويى دارد همان تعدد مى‏شود پس معلوم مى‏شود به تعدد شكايات، تعدّد پيدا مى‏كند كلمه واحده و متعدده هم با هم تفاوت پيدا مى‏كند. منظورم اين است كه يك دست و پايى بكنيم كه بگوييم روايات معصومين در اين باب يك تعبّد خاصى نيست بلكه هماهنگ است با آنچه از قواعد و ظهور ادلّه بدست مى‏آيد، آنچه ظاهر ادلّه است همين است. - اگر مجمتع باشند همه حق دارند اما حق همه يك چيز بيشتر نيست ادغام است چرا؟ به علت اين كه انحلالى را ما قائل نشديم اما وقتى جدا شدند اين حقش را گرفت حق دومى چرا از بين برود؟ - خب حالا اين احتمال اخير را كه من دادم مى‏خواهيد قبول كنيد، مى‏خواهيد قبول نكنيد، على القواعد بدانيد يا ندانيد على كلّ حالٍ روايات باب ما هست قاعده مطلق و مقيد هم ايجاب مى‏كند همان تفصيلى كه مشهور قائل شدند همان تفصيل مشهور را ما در اين مسأله بگوييم.
    هذا تمام الكلام در اصل مسأله بقيه هنا امورٌ، - ببينيد انحلال وقتى مى‏گوييم همه جا به معنى انحلال عرفى است عقلاى اهل عرف به اصطلاح، وقتى مى‏گويد اكرم العلماء، عام استقراقى افرادى بوده باشد عقلاى اهل عرف معنيش مى‏گويند اين است أكرِم هذا العالم، أكرِم هذا العالم، أكرِم هذا العالم، اين اطاعت عصيان مستقل دارد، اين هم اطاعت عصيان مستقل، اين هم اطاعت عصيان مستقل اين انحلال است آيا موقعى كه آيه والذين يرمون المحصنات را شنيديم ازش فهميديم اگر يك كسى قذف كند ده نفر را، منحل بشود به ده تا قذف آيا اين قذفهاى‏
    انحلالى هم مشمول والذين يرمون المحصنات كل واحد واحد هست يا مجموع است؟ سؤال من اين بود اگر گفتيم انصراف دارد از اين قذفهاى كل واحد واحد انحلالى نمى‏توانيم در اينجا بگوييم على القاعده هم مى‏شود، ديگه احاديثى هم به اين تعبد پيدا نمى‏كند بقيه هنا امور دقت بفرماييد امر اولى كه اينجا داريم درباره اين مسأله است كه مراد از مجتمع و متفرق چيست؟ همان مطلبى كه قبلاً هم اشاره كرديم و از دُرُّ المنظور هم چيزى نقل كرديم آيا اجتماع منظور اين است كه اقامه دعوا در زمان واحد باشد يا در زمانهاى متعدد اجتماع و تفرقه هل هو فى اقامة الدَّعوا كارى به اجراى حدّ نداريم معنيش اين مى‏شود اگر امروز زيد آمد اقامه دعوا كرد فردا عمر آمد پس فردا بكر آمد ولى دستمون به قاذف نيفتاده روز سوم قاذف دستگير شد، سه حدّ بزند چرا؟ چون اقامه دعوا سه بار شده و چون سه بار اقامه دعوا شده سه حدّ بزند ولو اين است كه اجراى حدّى در اين ايام نشد اصلاً قاذف دستگير نشده بود بعداً دستگير شد يا مراد از اجتماع و تفرقه يعنى اقامه حدّ است همه با هم آمدند بگويند يا اقامه حدّ معنيش اين است اولى آمد اقامه دعوا كرد اجراى حدّ هم شد دومى آمد اقامه دعوا كرد اجراى حدّ هم شد كه اين اجراى حدّ باعث تفرقه بشود نه فقط مجلس اقامه دعوا جدا باشد، اقامه دعوا با اجراى حدّ، همان چيزى كه مال عليه فى الدُّرّ المنظور، ظاهر كلمات علما اقامه دعوا است فقها ظاهر عباراتشان اين است اقامه دعوا مجتمع يا متفرق باشد صحبت از اجراى حدّ نيست پس مراد از مجتمعين، يعنى مجتمعين فى اقامة دعوا، چون روايت هم دارد اتوا بِه قاذف را گرفتند دسته جمعى اقامه دعوا كردند. ظاهر عبائر علما، فقها اجتماع در اقامه دعوا است كارى به اجراى حدّ ندارند وليكن در عين حال ما خيال مى‏كنيم حقّ با درُّ المنظور است مى‏گوييم‏
    معيار اجراى حدّ است چرا؟ چرا را دقت كنيد دليلمون اين است آنوقت اقامه دعوا از اجراى حدّ جدا نبوده اقامه دعوا از اجراى حدّ جدا نبوده، مثل حالا نبوده امروز بيايند و اين آقا را محكوم كنند تجدد نظر بدهند نوبت برايش بزنند سه ماه ديگر، سه ماه ديگر وكيلش بيايد و يك بساطى درست كند و بگويد بيمار بوده است سه ماه ديگر تجديد نوبت كند بگذارند سال ديگر، هى عقب.... اينطورى نبوده در يك مجلس واحد مى‏آمدند و اقامه دعوا مى‏كردند اجراى حدّ مى‏كردند خداحافظ، مى‏رفتند ديگه، برنامه اين بوده پس شما نمى‏توانى از اين اطلاق بفهمى بگوييد منظور وحدت در اقامه دعواست سه بار اجراى حدّ بشود يا نه، هر وقت اقامه دعوا مى‏شد اجراى حدّ هم مى‏شد. تكرار مى‏كنم غالب در آن زمان اين بوده كه اقامه دعوا و اجراى حدّ همراه هم بوده و اطلاقات ما حمل بر اين غالب مى‏شود و نمى‏توانيد بگوييد معيار متفرقين و مجتمعين سواءٌ اقيم الحدّ أم لا نمى‏توانيد بگوييد نتيجه‏اش چى مى‏شود؟ همان حرف درُّ المنظور در مى‏آيد اگر اقامه دعوا متفرق بود و اقامه حدّ هم متفرّق شد اونوقت داخل در اين است والا اقامه دعوا متفرق باشد ولى حدّ جارى نشود، نه، ما اون را نمى‏گوييم ما از عمومات نمى‏فهميم اذا اتوا به مجتمعين، حدّ واحد است واذا اتوا متفرّقين سواءٌ اقيم الحدّ أم لا، نه اين نمى اذا اتوا متفرقين اقيم الحدّ اولى آمد اقامه دعوا كرد اجراى حدّ شد دومى آمد اقامه دعوا كرد اجراى حدّ شد حدّش همراهش بوده مثل زمان ما نبوده اونوقت. - صحبت اين است دسته جمعى حق دارند؟ يا هر كدام حقّ جدايى دارد؟ به چه دليل؟ بحث در همين است ادغام در هم مى‏شود يا نه؟ روايات معصومين مى‏گفت در صورتى كه مجتمعين باشد ادغام مى‏شود در صورتى كه كلمه واحده باشد ادغام مى‏شود. ما مى‏گوييم مجتمعين در
    چيه؟ ما اينها را صاف كرديم آمده‏ايم جلو، روايات معصومين پذيرفتيم كه در دو صورت حدّ وارد است اگر مجتمعين باشند يا اگر كلمه واحده باشد حدّ واحد است حالا مى‏خواهيم مجتمعين، متفرقين تفسير كنيم كه آيا مجتمعين در اقامه دعواست و متفرقين در اقامه دعواست يا نه؟ متفرقين در اقامه دعوا، مع اجراء الحدّ متفرقين.
    و اما امر ثانى، دقت بفرماييد اين مهم است، مراد از كلمه واحده چيست؟ طرز بحث را هم ضمناً دقّت بفرماييد ما اونجايى كه روايات را مى‏خوانديم وارد اين شاخ و برگها نشديم كه كلمه واحده چيه؟ كلمه متعدد چيه؟ مجتمعين چيه؟ سربسته اينها را يكجا بحث كرديم حالا مى‏رويم تو شاخ و برگها بعد از آنى كه اصل مسأله تمام شده تا شاخ و برگ را ببينيم. مراد از كلمه واحده چيست؟ دو تا احتمال اينجا هست؛ يك احتمال اين است واحد، واحد عرفى است و واحد عرفى عبارت از اين است كه عنوان يكى باشد يا عنوان متعدد باشد عنوان يكى باشد بگويد أنتم اين يك عنوان است، هؤلاء، اهل هذه المدرسه، اهل هذا البلد، عنوان واحد است اما اگر گفت هذا وهذا وهذا زيدٌ وعمرٌ وبكرٌ اين متعدد است كه در بعضى از روايات هم داشت إن سمّاهم اگر اسم دونه دونه ببرد اين متعدد است اگر اسم نبرد يعنى به عنوان واحد بگويد اين واحد مى‏شود اين يك احتمال كه مال واحد، واحد عرفى است واحد عرفى هم تابع عنوان است اگر عنوان واحد بود انتم، اهل المدرسه، اهل البلد عنوان واحد است واحد است، اما زيد، عمر، بكر عناوين متعدد مى‏شود كلمه متعدده است اين يك معنا، اما احتمال دوم اين است نه، مى‏گويد مبتدا و خبرها بايد متعدد باشد تعدد نحوى است اگر در كلام عرب و نحو دو كلام باشد زيدٌ زانٍ، عمرٌ زانٍ، بكرٌ زانٍ، كلام اللَّه يعنى مبتدا و خبرِ دوتا، بنابراين مبتدا يكى باشد كافى نيست هؤلاء
    كافى نيست. مبتدا و خبر، بايد دو تا باشد. اگر دومى‏باشد اونوقت معنيش اين مى‏شود اگر بگويد زيدٌ وعمرٌ وبكرٌ زناة، كلام الله است خوب دقت وعمرٌ وبكرٌ زناة، بنا بر تفسير اول اين وحدت و عنوان ندارد اين سه تا حدّ مى‏خواهد بنا بر تفسير دوم مبتدا متعدد است خبر واحد است يك حدّ مى‏خواهد. تحرير الوسيله دومى را ترجيح داده مى‏گويد اگر بگويد زيدٌ وعمرٌ وبكرٌ زناةٌ حدّ وارد است ولى ما به فكر قاصرمون اين است كه نه، ظاهر روايات تفسير اول است و لذا مى‏گفت إن سمّاهم اين شاهد خوبى است إن سمّاهم باسمه زيدٌ عمرٌ بكرٌ زناة، سمّاهم، اين متعدد است ما تابع وحدت و تعدد عنوان عرفى هستيم تابع وحدت و تعدد جمله‏بندى نحوى كه نيستيم در اين مباحث. عرض كردم لاسيّما با اين تعبيرى كه مى‏گفت إن سمّاهم يعنى فرق ين اونجايى كه اسمها را دونه دونه جدا بگويد يا اونجايى كه عنوان واحد انتم بگويد هؤلاء بگويد. پس ثمره اين شد كه ما از تحرير الوسيله با آنچه به فكر قاصرمون مى‏رسد جدا شديم در ذيل مسأله، ايشان فرمود اگر بگويد زيدٌ وعمرٌ وبكرٌ زناة فرمود كلمه واحده است، ما مى‏گوييم متعدد است سمّاهم، عرف هم مى‏گويند متعدده، معيّد قرار داديم اونها را، ولى خود وقتى مى‏گويد كلمة واحده عرف را مى‏گويد يا نحو را مى‏گويد، كلمة واحده ظاهرش عرفى است يا كلمه واحده يعنى جمله بندى نحوى و مبتدا و خبر، عرفى است حالا سمّاهم هم روايتش هم ضعيف باشد معيّد مى‏شود.
    اگر بگويد زيدٌ زانٍ وعمرٌ وبكرٌ، ايشان مى‏فرمايد كلمه واحده است. زيدٌ زانٍ وعمرٌ وبكرٌ فرمودند اينهم كلمه واحده است يك حدّ دارد باز هم اينجا ثمره مى‏شود ما كه احتمال اول را انتخاب كرديم مى‏گوييم نه، اينجا كلمه واحده نيست زيدٌ زانٍ وعمرٌ وبكرٌ قذف الى ذلك، اين كه‏
    زيدٌ زانٍ وعمرٌ وبكرٌ اين عطف بر مبتدا است يا خبر مقدّر دارد؟ عمر و بكر عطف بر مبتدا است يا خبر مقدّر است؟ اگر خبر مقدّر داشته باشد كه جمله متعدد مى‏شود زيدٌ زانٍ وعمرٌ زانٍ وبكرٌ زانٍ، اگر خبر مقدّر داشته باشد كه روى مبناى خود شما هم جمله متعدد مى‏شود مگر ايشان بفرمايند نه، ما اينها را عطف بر مبتدا مى‏گيريم. زيدٌ زانٍ وعمرٌ وبكرٌ، آنوقت تازه زانٍ مفرد است بايد مبتدا جمع است خبر هم جمع باشد. اين دو فرع را ما جدا شديم يكى زيدٌ زانٍ وعمرٌ وبكرٌ ما گفتيم متعدد است و ديگرى هم زيدٌ وعمرٌ وبكرٌ زُنات اين را هم ما گفتيم متعدد است. آيا كلام امام كه فرمود بكلمةٍ واحده آيا اين كلمه واحده است سمّاهم باسمهم نيست؟ اون روايت سمّاهم شاملش نمى‏شود؟ امر ثالث و رابعه‏اى هم هست فردا انشاء اللَّه الرحمن.


    1) . وسائل، حديث 4، باب 11 از ابواب قذف.
    2) ج 5، ص 222.