• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين وصلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين لا سيما بقية الله المنتظر عجل الله تعالى له الفرج و لا حول و لا قوه الا باللّه العلى العظيم‏
    تذكر اخلاقى‏
    در تذكر اخلاقى امروزبه حديث 184 از كلمات قصار پيغمبر اكرم (ص)در كتاب روضةبحار الانوار مى‏رسيم «و قال (ص) أبلغونى حاجة من لايستطيع ابلاغى حاجته، فانّه من أبلغ سلطاناًحاجة من لايستطيع ابلاغها ثبت الله قدميه على الصراط يوم القيامة»(1)در اين حديث يك تعبيرىاز مسائل انسانى و اجتماعى شده كه خيلى جالب است و نشان مى‏دهد كه اسلام تا چه اندازه در مسأله حمايت از انسان‏ها و كمك كردن به خلق خدا پيشرفته است.پيغمبر (ص) مطابق اين حديث، مى‏فرمايد:مردم،كسانى كه احتياج‏هايى دارند و نمى‏توانند حاجتشان را به من برسانند، شما بياييد و خبر دهيد. پيرمرد از كارافتاده‏اى است،زن از كارافتاده‏اى است، كسى است كه پاى راه رفتن ندارد و نمى‏تواند بيايد ابلاغ حاجت كند، شما واسطه ابلاغ حاجت باشيد.هر شخص بيايد ابلاغ حاجت نيازمندى را حاجتمندى را پيش قدرتمندى كه توان حل مشكل را داشته باشد بكند، خداوند روز قيامت قدم‏هاى او را بر صراط محكم مى‏دارد و قدمهاى او نمى‏لرزد. معنايش اين است كه اهل بهشت خواهد بود. آن كسانى كه قدمشان مى‏لرزد، از صراط كه پلى است بر روى جهنم، سقوط مى‏كنند در جهنم، ببينيد مردم چه دسته‏اند.
    جمع روايات از حيث شرطيت يا عدم شرطيت دخول در تحقق احصان‏
    خوببه مسأله تاسعة از مسائل حدالزنا برگرديم. بحث رسيد به اين مسألهنسبتاً پيچيدهكه اولين شرط احصان اين است كه دخولى با حلال و همسرش انجام شده باشد، آيا اين شرط است يا نيست؟دو دسته از روايات داشتيم، رواياتى كه ظاهرش شرطيت دخول با همسرحلال‏است و رواياتى كه نفى اين امر كرد و مى‏گفت همين استغناء، امكان وآمادگى راگذاشته سراغ راه حرام رفتهاست، اين زناى محصنهمى‏شود.اين دو دسته روايات تعارض داشتند، گفتيم برويم سراغ جمع، ببينيد من اصرارى نمى‏كنم اين جمع‏هاى سه گانه‏اى كه مى‏گويم كدامش را انتخاب كنيد.هر كسى بينه و بين الله آن را كه راجح در نظرش است انتخاب كند.من اصرارم اين است كه ما مسير بحث را در يك‏
    بحث شلوغ، چه رقم وارد مى‏شويم، آمديم اقوال را ديديم، بعد روايات را به هم مخلوط نكرديم.روايات رادو گروه جداگانه كرديم. هر كدام سند و دلالت را ديديم، چون روايات متضافر بودند، معطل سند نشديم، چون تضافر آن‏ها،خود دليلى بر حجيت آن‏ها بود.آمديم دردلالت، در دلالت ديديم مضمون‏ها متفاوت است.حالا اولين كارى كه بايد بعد از اينجا بكنيم چيست؟ طبق قواعدى كه داريم، جمع دلالى، مقدم بر مرجحات است.سراغ مرجحات سندى و جهت سندى و موافقت كتابى و مخالفت عامه و اين‏ها نمى‏رويم.مهما امكن جمع دلالى مقدم است.سراغ جمع دلالى رفتيم.اگر جمع دلالى پيدا كرديم بسم الله، اگر پيدا نكرديم بايد سراغ مرجحات ديگر برويم .در مقام جمع دلالى گفتيم سه جمع در اينجا است، كه دوجمع از اين‏ها نتيجه‏اش اين است كه دخول شرط است.
    يكى از اين‏ها جمع مطلق و مقيد بود، كه آن روايت،استغناء مطلق است و روايت دخول،مقيد و اين نرخ هميشگى ماست كه حمل مطلق بر مقيد مى‏كنيم.بنابراين بايد بگوييم استغناء، به اضافه دخول، اين به اضافه را بگوييم.مثل أعتق رقبة مومنة، اين قيد را بياوريم، اين يك جمع است.اگر اين را گفتيم به هر دو روايت ظاهراً عمل كرديم. هم به مطلق هم به مقيد، به علت اين‏كه نتيجه‏اش جمع بينهما، تقييد شد.
    راه دوم اين بود كه اصلاًبگوييم مطلقات،استغناء مطلق نيست، منصرف به دخول است، فرد غالب دخول است، كسى كههمسرى حلال دارد، غير مدخوله باشد، بعيد است.بنابراين روايات استغناء را بر فرد غالب حمل مى‏كنيم كه مصداق دخول است.ديگر نوبتى به تقييد نمى‏رسد.اصلاًاطلاق ندارد.اطلاق بى اطلاق، اين هم نتيجه‏اش اين شد كه روايت دخول حاكم مى‏شود.روايت مطلق هم حمل بر فرد غالب مى‏شود، پس دخول شرط است.
    و اما راه سومى كه داشتيم جمع دلالى برعكس اين بود، گفتيم بياييم بگوييم روايات دخول اشاره به يك عرف عادت خارجى است، نمى‏شود كسى همسر داشته باشد و دخول نباشد.پس اين روايت دخول،داردكجا را مى‏گويد؟مال آن عرف عادتى بوده كه بين عقد و بين عروسى يك فاصله هايى مى‏انداختند.تنها در محيط ما نيست، در تاريخ پيغمبر هم داريم.در رواياتمان هم داشتيم «ملك و لم يبن»عقد كردوعروسى نكردهاست.در اين عرف و عادت، اگر عقد كرده و عروسى نكردهاست،به اصطلاح دخولى واقع نشده است، اين عرفاًمانع موجود است، اين در واقع استغناء نيست و عرف مانع است.يعنى اين‏ها مى‏گويند درست نيست كه اين‏ها قبل از آن مراسمى كه ما معتقديم، دخولى حاصل بشود.بنابراين چنين شخصى مستغنى نيست.پس روايات شرطيت دخول، ناظر به عرف و عادتى است كه بين عقد و عروسى جدايى انداختند.دخول نكرده يعنى عقد كردهو عروسى نكردهاستو چنين كسى استغناء ندارد. چون عرف و عادت بهاواجازه نمى‏دهد.مانع عرفى دارد«المانع العرفى كالمانع الشرعى»اين لازمه‏اش اين نيست كه دخول شرط باشد، امكان دخول،شرط است، و لو عروسى بكند در اختيارش باشد، اما امكان دخول، دخول نكرده ولى امكان دخول بودهاست. يعنى كسى است كه واقعاًراه مشروع داردنه عرفى مانعش است نه عادتى، نه شرعى، آن رواياتى كه مى‏گفت «يغلق عليها بابه»به قول بعضى‏ها معنيش اين نيست كه در خانه‏اش را قفل كند.اين كنايه است «يغلق عليها بابه»معنايش اين استكه در اختيارش است.يعنى مانعى عرفاًنيست.اين نيست «يغلق عليها بابه»از در خانه بيرون مى‏آيد مثل بعضى‏ها شنيديم وسواسى هستند،از در خانه كه بيرون مى‏آيند در خانه‏شان را روى زن و بچه اشان قفل مى‏كنند، تا خودشان برگردند. اين نيستويعنى در اختيارش است.پس اين روايت و آن روايتى كه مى‏گفت «ملك و لم يبن»اين‏ها همه شاهد بر اين وجه سوم مى‏شود.
    نتيجه بحث شرطيت يا عدم شرطيت دخول‏
    مى‏خواهم امروز از بحث نتيجه بگيريم.شاهد ديگرى كه عرض كردم، اين است كه اگر شما غير از اين مصداقى كه ما مى‏گوييم مى‏گوييد، عقد كرده و عروسى هم كردهامادخول نكردهاستفرد نادر است.هو النادر مى‏شود ديگر.چرا روايت را حمل بر فرد نادر مى‏كنيد؟
    (سؤال...وپاسخ استاد:)عروسى كردند يا نه؟ همان كافى است. شوهرش غائب است يا غائب نيست؟اگر واقعاًعرفاً دسترسى نداشته باشدآن يك شرط ديگر است.بحث مانع براى بعد، ما فعلاًصرف الدخول راكه آقايان شرط كردند.موانع ديگر بعد بحثش مى‏آيد.من مى‏خواهم بگويم صرف الدخول به قرينه اين روايات اين عرف و عادتى كه عرض كردم و الا ما چطور بياييم اين تعليل را با اين روشنى «لأن عنده مابه الاستغناء»اين تعليل به اين وضوح، چطور بياييم يك حكم تعبد و خشكى، خوب زن داردو در اختيارش هم هست، مابه الاستغناء هم هست، بى خود مى‏رود كثافت كارى مى‏كند.بگوييم نه يك شرطيت دخول هم تعبداًشرط است.اين ديگربراى چى؟ اما يكتعبد بى دليل اينجا آدم مى‏بيند كه نه با مفهوم لغوى احصان ونه با مفهوم عرفى احصان مى‏سازدو نه با تعليل مى‏سازد.
    اين‏ها را همه به عنوان مبعد ذكر مى‏كنم. اگر همه اين‏ها را كنار هم بگذاريم، ما معتقديم كه اين وجه جمع سوم، از وجوه جمع ديگر بهتر است، ما معتقديم اين راه،راه خوبى براى جمعاست.ديگر ظاهر تعليل محفوظ مى‏ماند.يك تعبد خشك اينجا نخواهد بود.آن به اصطلاح معناى لغوى احصان، معناى عرفى احصان، همه اين‏ها محفوظ مى‏شود و بهترين طريق جمع، اين طريق جمع سوم است.و اگر در غير باب حدود بود، ما به اين مقدار ممكن بود قناعت كنيم و فتوا بدهيم، و لكن باب،باب دماء است.مشهور هم ظاهرشان فتوا برخلاف دادند.فتواى مشهور، با توجه به باب دماء و با توجه به ظهور بدوى روايات طائفه اولى است، با همه اين‏ها، مشكل است ما بتوانيم در اينجا فتوا به رجم بدهيم.و لذا در آخر كار ما عمل به احتياط در اينجا مى‏كنيم و مى‏گوييم رجم نشود.اما اگر غيرازاين باب بود اين مقدار براى ما كافى بود چون اين راه جمع،راه جمع خوبى است.جمع عرفى وجمع دلالى است.ولى باب،بابيست كه بيش از معيار ابواب ديگر حجت مى‏طلبد.
    «الحدود تدرءبالشبهات» گفتيم معنايش اين است كه استاندارد حجيت،اينجا قويتر از ابواب ديگر است و بيش از آن‏ها حجت براى ريختن خون مى‏طلبد.و لذاستكه مشهور هم خوب نگفتند.باز اگر مشهور با ما هم صدا بود، اين كار آسانتر بود، لذا ما در پايان،ناچاريم احتياط در اين مسأله شود.ولى حالا مسأله را از نظر فنى ادامه بدهيم. از نظر فنى ما مانديم بين اين سه طريق جمع، چه كنيم؟ مى‏خواهيم مسير اجتهاد را تعقيب كنيم، مسير استنباط را، لابد تعارض مى‏شود، تساقط مى‏شود.در اينجا جاى مراجعه به مرجحات نيست.اين را من مى‏خواهم بگويم كه توجه داشته باشيد، ما در دلالت‏ها مانديم. مرجحاتبراى آنجايى است كه عبارت‏ها روشن باشدتادر سند و جهت صدور و امثال ذلك نمانيم.ما در جمع دلالى مانديم، وقتى در جمع دلالى مانديم مرجحات به درد نمى‏خورد، اينجا تساقط است. پس حالا كه در جمع دلالى در بين سه احتمال گير كرديم و نتوانستيم انتخاب كنيم.ما كه انتخاب كرديم، فرضاًكه نتوانستيم انتخاب كنيم، اينجا جاى تساقط است.جاى مرجح اعدليت نيست، شهرت نيست. شهرت مال آنجايى است كه سند محل بحث باشد، دلالت كه محل بحث باشدكه شهرت نمى‏تواند دلالت را درست كند.شهرت،سند درست مى‏كند.ما دردلالت مانديم، درجمع مانديم.حالا كه تساقط كرد بايد سراغ چهبرويم، شما بفرماييد؟ سراغ اصل، عمومات فوق را اينجا نداريم.سراغ عمومات فوق رفتند.بعضى‏ها مى‏گويند عموم الزانية و الزانى، بالأخره داريم «الزانية و الزانى فاجلدوا»شما بايد ثابت كنيد كه اين محصنة است، مادامى كه ثابت نكنيد «فاجلدوا» است جلد است.هر زانى و زانية، اعم از محصن و غير محصن، همه جلد است الا ما خرج بالدليل.آنجا «خرج بالدليل»كه دخول حاصل شده باشد، آنجا «خرج»آنجا محصنة است، زنى دارد، شوهرى دارد، دخول هم حاصل شده باشد.اين از «الزانية و الزانى فاجلدوا» خارج شدهاست«فارجموا»است.اما اگر دخول حاصل نشده باشد مشكوك است، مشكوك كه شد تحت عموم عام باقى مى‏ماند، عموم عام چى؟«الزانية و الزانى فاجلدوا»درست،كه انسان وقتى دستش از دو دليل متعارض كوتاه شد سراغ عمومات بالاتر برود.بينه عمومات بالاتر چه مى‏گويد.
    ولى عرض ما در اينجا اين است كه يك عمومى مقدم بر عموم «الزانية و الزانى»داريم، چرا سراغ آن نرويم «يرجم المحصن و المحصنة» ماسراغمعناى عرفى محصن و محصنةمى‏رويم.روايات تعارض كردند، در عرف محصن چيست، محصنة چيست؟اگر معناى اين‏ها «من كان له زوج، زوجة»باشد، و در عرف، دخول را شرط نكنند كمااين‏كهدر معناى محصن لغة و عرفاًشرط نمى‏كنند، ما چرا سراغ آن نرويم، محصن عرفاًصدق مى‏كند.اگر داريم «يرجم المحصن و المحصنة»ما مى‏رويم در لغت و عرف مى‏بينيم محصن و محصنة چيست؟ اگر قبول كنيد از من كه در لغت و عرف محصن و محصنة، به معناى كسى است كه استغناء داردو در اختيارش راه حلال است، عرف هيچ وقت دخول را در معناى محصنة شرط نمى‏كند، چون يك شرط تعبدى است.در عرف و لغت در معناى محصن و محصنة، دخول شرط نيست چون يكشرط تعبدى است.
    (سؤال...وپاسخ استاد:)نه،فرض كنيد آن دو روايت منهاى اين، تساقط كردند، يعنى نتوانستند هيچكدام را بر ديگرى مقدم بدارند، سراغ عمومات بالاتر آمديم.من مى‏گويم ما دو عموم اينجا داريم، يك عموم «الزانية و الزانى»داريم كه عموم خيلى بالاست. يك عموم نزديكتر از آن داريم،عموم «المحصن و المحصنة»اگر قبول كنيد كه عرفاًدخول در معناى محصن و محصنة شرط نيست، بايد به آن تمسك كنيم.حالا اگر دستمان از عمومات هم كوتاه شد، چه كار كنيم، سراغ اصول عمليهمى‏رويم.اصول عمليهدر اينجا چيست؟ برائت از رجم است، خوب اصل برائت از رجم است، اصل برائت از جلد است.هر دو است ديگر، هم آن هم آن.حالا اينجا قدر متيقن داريم، متباينين است.در ميان متباينين چه رقماست؟در اينجا بايد بگوييم، ما يقين داريم، شارع مقدس اين را بدون مجازات نگذاشته و مجازات بالاتر كه ثابت نشدهاست.بى مجازات هم نمى‏شود اين برود.اين از يكمرد مجرد كه بدتر نيست، زوجه دارد، اين را جلدش نكنيم.با اين‏كه زوجه هم دارد، بى مجازات كه نمى‏شود.مجازات اعدام هم كه دليل كافى ندارد، لابد راه منحصر به مجازات جلدمى‏شود، ديگرما نوع سومى از مجازات نداريم.
    (سؤال...وپاسخ استاد:)يعنى اين را آزادش كنيم برود، آن‏كه نمى‏توانيم.شايد آن باشد، آن را نمى‏توانيم در محل شبه و شك اعدامش كنيم، اعدام كه راه ندارد.شما مى‏فرماييد آزادش كنيم بگوييم برو در امان خدا، ديگراز اين غلطها نكن!
    (سؤال...وپاسخ استاد:)براى اين‏كه ما نمى‏توانيم اين را بدون مجازات رها كنيم، اعدام هم كه دليل كافى ندارد.اعدام دليل كافى مى‏خواهد.
    (سؤال...وپاسخ استاد:)مى‏گويند تعزيرش كنيم، آن‏هايى كه مجرد هستند حدشان بزنيم.اين آدم ناقلايى كه زن هم دارد دنبال زنا است تعزيرش كنيم.پنج تازيانه بزنيم و آزادش كنيم.عمده چيزى كه دلم مى‏خواست امروز بهآنعنايت كنيد، همين بود.اين مسأله سرجاى خودش، اما خط ورود در مسأله، خروج در مسأله شرط اجتهاد است.انسان وارد بشود، مسأله عنوان باب، اقوال بعد روايات، بعد دسته بندى،بعد جمع دلالى، نشد مرجحات، نشد عمومات فوق، نشد اصل، اين يك خط سيرى است كه براى رسيدن به مسائل همه جا لازم است.
    جمع بين «يفرق بينهما» و «لا يفرق بينهما» در روايات‏
    اينجا يك نكته‏اى باقى مانده، عرض كنم.در اين روايات چند روايتش داشتيم كه دو روايتش اين بود كه «يفرق بينهما»اين زن و مرد را حدشان مى‏زنند.اين مردى كه آلوده زنا شده با اين‏كه زوجه‏اى داشته، چون دخول،شرط است، جلدش مى‏كنند بعد «يفرق بينهما»از زنش جدا مى‏شود، يعنى چه؟ يعنى طلاقش بايد بدهد؟ خوب ظاهرش اين است «يفرق بينهما»كه دو روايت داشتيم «يفرق بينهما»تبعيد نيست،نه «يفرق بينه و بين أهله»جدايش مى‏كنند، تبعيد كه در همه موارد نداريم.تبعيد براىبعضى از موارد است. ولى بعضى از روايات هم سؤال كرديم «يفرق بينه و بين أهله، قال:لا» دو روايت دارد يفرق، يكروايت هم داردلايفرق.شايد جمع بينهما اين باشد، كه استحباب باشد.چون جمع دلالى بين نفى و اثبات در فقه زياد داريم، كه حمل بر استحباب مى‏كنند.يعنى مستحب است اين زن پاكدامن از اين مرد آلوده جدا بشود.باقى شنبه انشاءالله


    پرسش‏
    1 - در مقام جمع دلالى چند راه حل براى جمع بين دو روايت وجود دارد؟
    2 - طبق نظر استاد چرا راه جمع سوم بهتر از راه‏هاى ديگر است؟
    3 - چرا براى جمع بين اين روايات نمى‏توان از شهرت و اعدليت استفاده كرد؟
    4 - منظور از «يفرق بينهما» در روايات چيست؟



    1) - روضة بحارالأنوار، ح 184.