• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين وصلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين لا سيما بقية الله المنتظر عجل الله تعالى له الفرج و لا حول و لا قوه الا بالّله العلى العظيم‏
    بحث در شرايط احصان و محصنة بودن زن و محصن بودن مرد به مناسبت مسأله نهم، از مسائل حد زنا بود.گفتيم اولين شرطى كه براى احصان ذكر كرده‏اند، مسأله دخول است. يعنى در تحريرالوسيله، اول مسألهدخول را ذكر كرده و منظور اين است كه اگر عقدى خوانده شده ولى عروسى انجام نگرفتهاست، مرتكب زنايى بشود، اين زناى محصنه نيست.چرا؟ به علت اين‏كه باهمسر حلال خود هنوز مواقعه‏اى نداشتهاست.مشهور علماء،ظاهراًاين شرط را ذكر كردند كه دخول،شرط احصان است.ولى جمعى نگفتند و در مقام بيان هم بودندونگفتند.معلوم مى‏شوددخول را شرط نمى‏دانند.پس مسأله، اختلافى است. هر چندبنابر قولمشهور، اعتبار دخول دلائل اين مسأله را ذكر كرديم.رسيديم به دليل سوم كه عمدهدلائل است و آن اخبار باب است.ما دو طائفه خبر در اين مسأله داريم. طائفهاول، احاديثى است كه عمدتاًدرباب هفتم از ابواب حد زنا آمدهاستو ظاهر اين‏ها اعتبار دخول است.در حدود ده خبر شايد باشد كه بعضى آن‏ها هم صحاح السند هستندو مجموعشانهم متكاثر است. بنابراين از نظر سند هم مشكلى نيست.دلالت هم ظاهرش اعتبار دخول است.
    بررسى روايات از حيث شرطيت دخول و عدم دخول‏
    اما در مقابل اين طائفه، طائفه‏اى ديگر از اخبار است، كه مى‏گويد معيار اين نيست كه همسرىحلال،داشته باشد كه او رااز زنا كردن بى نياز كند،حالا دخول كرده يا مايل نبوده دخول كند، اين ديگر شرط نيست.حالا ما ديروز بحثش را كرديم و كاملاًروشن شد.و اما طائفه ثانية، رواياتى كه مى‏گويد دخول اعتبار ندارد، اين‏ها را هم اجازه بدهيد من همهاش را بخوانم.چهار پنج روايتاست،اين‏ها را بخوانم چون يك ريزه كارى‏هايى دارد.
    (سؤال...وپاسخ استاد:)بله در اينجا به معنى حد رجم است.
    طائفه دوم از روايات كه مى‏گويد دخول شرط نيست، عمدتاًدر باب دوم از ابواب حد زنا است. حديث يك باب دو را مى‏خوانم.
    (سؤال...وپاسخ استاد:)يازده روايت دراين باب استكهپنج شش روايت آندلالت دارد.اين مربوط بهباب دو است، آن باب هفت بود كه ده روايت داشت وگفتم دلالت دارد.ده روايت، دلالت در اعتبار دخول، پنج،شش روايت بر عدم اعتبار دخول، آن ده روايت،جزء روايات باب هفتم بودواين پنج شش روايت جزء روايات باب دوم است.
    استدلال به روايت اول‏
    حديث يك اين باب، البته در اين باب هم روايات متظافرى هست.بعضىاز آن‏هاهم از نظر سند ظاهراًمشكلى ندارد.مجموع من حيث المجموع كه قطعاًمى‏شود بهآن استدلال كرد، حديث يك باب دو «عن اسماعيل بن جابر عن أبى جعفر (ع)قال:قلت: ماالمحصن رحمك الله؟»اين محصن كه شما مى‏فرماييد چه كسى است«قال:من كان له فرج يغدو عليه و يروح فهو محصن»(1)كسى كه همسرى در اختيار داشته باشد، تعبير «من كان له فرج» اعم است از اين‏كه همسرش باشد، كنيزش باشد، تحليل باشد.بالأخره چيزى معناى وسيعى دارد «يغدو عليه و يروح»يعنى صبح و شامبراى او بى مانع است «فهو محصن»همين اندازه كه وسيله‏اى براى اشباع غريزه جنسى از طريق سالم دارد، اگربه زنا آلوده شود، اين محصن است.
    مرحوم آية الله خوانسارى در جامع المدارك تعبير خوبى دارد، مى‏گويد:اين روايتدلالتش خيلى خوب است، براى اين‏كه «يغدو و يروح»به معنى فعليت نيست كه هر صبح و شام بدون استثناء جنبه فعليت داشته باشد بلكهبه معناى امكان آمادگى است.خود اين شاهد بر اين است كه مسئلهآمادگى راكه مى‏گويد بالقوة استنه بالفعل و الا بالفعل «يغدو و يروح»هر صبح و شام كجا «يغدو و يروح» است. اين را ايشان شاهد مى‏گيرد كه اين دليل بر فعليت،دليل بر اين است كه فعليت معتبر نيست.همان شأنيت و استعداد كافى است.منبه كلام مرحوم آقاى خوانسارى يك اشاره‏اى كردم و رد شدم.
    (سؤال...وپاسخ استاد:)عرض كردم از اين حديث استفاده عدم دخول مى‏شود به اين تناسب كه فعليت دخول «يغدو و يروح» انجام نمى‏شود خلاف غالب است.غالباًاين مصداق خارجى ندارد. يعنى «يغدو و يروح يدخل»معنايش اين است.شايد اولى ايشان مى‏گويد درست نيست، همين قابليت دارد.ما مى‏گوييم قابليت و فعليت شرط نيست.اگر فعليت باشداين فرد نادر مى‏شود.مگر يك شخصتازه كارى باشد «يغدو و يروح»باشد.
    استدلال به روايت دوم‏
    روايت دو همين باب دو، روايت اسحاق بن عمّاراست«قال: سألت أبا ابراهيم»أبا ابراهيم كنيه موسى بن جعفر است«عن الرّجل، اذا هوزنى و عنده السّرية و الأمة»سريه و أمة تقريباًيك معنا دارد.يعنى كنيزى نزد او است.«يطأها»اينجا دارد.صدرش وطى دارد«تحصنه الأمة و تكون عنده؟»آيا اين أمة باعث احصان او مى‏شود.اينجا «يطأها»داشت.حالا «فقال:نعم»اينجا شاهد تعليلى كه در اين روايت است «فقال:نعم انّما ذلك لأنّعنده مايغنيه عن الزنا»(2)معيار دخول نيست، معيار «مايغنى عن الزنا»است.در واقع اين تعليل،علاوه بر اين‏كه در روايت معصوم وارد شدهاست، موافق اعتبار و دليل عقل هم هست.عقل مى‏گويد كسى كه وسيله‏اى در اختيار دار، و مى‏رود آلوده مى‏شود، مجازاتش فرق دارد.اما حتماً بايد دخولى هم حاصل شده باشد؟ نه «مايغنى»يعنى مسير حلال دارد.مى‏خواهم بگويم علاوه بر اين‏كه تعليل در روايت است و موافق اعتبار است، اين يك و موافق معناى لغوى احصان هم هست و معنى لغوى احصان يعنى اين را در حصنى قرار دهد.راوى سوال كرد، درست امام مى‏فرمايد معيار «يطى‏ء و لايطى‏ء»نيست.معيار اين است كه آقا تو كه دريچه حلال به رويت باز بود چرا به سراغ حرام رفتى؟تو مستغنى بودى، پس چرا آلوده شدى؟توجه داريد.حالا ذيلش را دارم مى‏خوانم، كلمه به كلمه مى‏خوانم تا به آخر، پس هم تعليل روايت است، هم موافق آن اعتبار عقلى است و هم موافق مفهوم عرفى احصان است كه احصان يعنى كسى كه در قلعه عفت باشد.يعنى طرق اشباع حلال در اختيار او بوده باشد«قلت:فان كانت عنده أمة زعم أنه لا يطأها»يك أمه‏اى نزد او هستواو مى‏گويد من اين أمه را وطى نمى‏كنم «فقال:لايصدق»تصديقش نمى‏كنيم.باز ذيل در بدو نظر اشتراط دخول به نظر مى‏رسد.به علت اين‏كه مى‏گويد اگر أمه‏اى نزد او است و مى‏گويد من اين أمه را وطى نمى‏كنم گوش به حرفش نمى‏دهند.يعنى چه گوش به حرفش نمى‏دهند؟يعنى مى‏گوييم اين وطى مى‏كند، بنابراين محصن است.باز مسئله فعليت وطى به ميان آمد.ولى احتمال قويى كه ما مى‏دهيم در ذيلاينروايت با صراحتى كه «أن يكون عنده مايغنيه عن الزنا»اين است كه مى‏گويد أمه‏اى هست «لايطأها»يعنى اصلاً اين رابراى همسرى شايسته نمى‏داند. حالا أمه‏اىاز كار افتاده يازشتاست،يا هر عيب و علتى دارد، مى‏گويد اصلاًاين «مايغنيه»نيست.شما مى‏فرماييد «يغنيه».اين «لايطأها»يعنىاز نظر او حداقل،قابليت وطى نداردو مصداق «مايغنيه»بايد يك كسى باشدبهدرداين بخورد.اين زنرااصلاًنگاهش نمى‏كند،اين أمه را اصلاًاعتنايى به او نداردو نگاهش نمى‏كند.يعنى مصداق «مايغنيه» نيست چون با آن صراحت امام فرمود معيار «مايغنيه» است.اينجا چرا سؤال از كلمه وطى مى‏كند؟معنايش اين است كه اين مى‏خواهد بگويد آقا اين اصلاًبه درد من نمى‏خورد.اين «مايغنيه» نيست من اگر آلوده زنا شدم براى اين‏كه «مايغنيه»نداشتم. مى‏گويد آن أمه «مايغنيه»من نيست.
    (سؤال...وپاسخ استاد:) «ما يغنيه»يعنى چه؟«مايغنيه»يعنى دخول شده باشد؟ اگر نشده «مايغنيه»نيست؟خوب اين خيلى دروغ واضح و آشكارى است. شما مى‏گوييد در اختيارش است و هيچ مانعى نداردو حال اين‏كه هنوز هيچ اقدامى نكردهاست.اين چطور «مايغنيه»نيست؟سؤال مى‏كنم چرادنبال زنا مى‏رود؟ مى‏گويد من وسيله‏اى نداشتم.مى‏گوييم وسيله كه در اختيارت بود. بگويد چون تا به حال دخول نكرده بودم.خوب دخول نكرده بودهاست. تو چطورسراغ آن بيگانه رفتى به جاى بيگانه، سراغ حلال خودت مى‏آمدى.خوب اين چه جوابى دارد بگويد اين «مايغنيه»نبود ايشان صاف و پوست كنده مى‏گويد اين «مايغنيه» نيست، چرا نبود، چه مانعى دارد.چه قانونى جلويش را مى‏گرفت. همسرحلالش بود، مانعى نداشت. سؤال فعليت يا آمادگى، يعنى اگر آماده باشدكافى نيست. «لايغنيه»بعد ذيلش هم مى‏گويد اگر متعه باشد چطور؟ فرمود:متعه كافى نيست.چون متعه شى‏ء دائم نيست، موقت است.بنابراين فايده ندارد.
    استدلال به روايت پنجم‏
    من حديث پنجم را در كنار حديث دوم مى‏خوانم ترتيب را به هم مى‏زنم چون آن هم روايت اسحاق بن عمّار است و مطمئن هستيم. كمى عبارتش با هم فرق دارد «عن اسحاق بن عمّار قال:قلت لأبى ابراهيم (ع)»آنجا لأبى ابراهيم (ع)اينجا هم لأبى ابراهيم «الرجل تكون له الجارية»آنجا داشت سريّه، أمةاينجا جاريه دارد «أتحصنه» آيا اين أمةاين جاريةتحصنه «قال:فقال:نعم»بله كافىاست«انّما هو على وجه الاستغناء»آنجا داشت «مايغنيه» اينجا «انّما هو على وجه الاستغناء» دارد.همان نقل به معنا شدهاست «قال:قلت:و المرأة المتعة؟»آن چطور است، اوهم محصنة مى‏شود «قال:فقال:لا، انّما ذلك على الشىءالدائم»بحث متعه كافى است يا نه، بعد مى‏آيد.منظور اين است اين جملهراآن روايت داشت، اين روايت هم دارد«قال قلت له»باز يك جمله‏اى جلو و عقب شدهاست «قال:قلت:فان زعم أنه لم يكن يطأها»گمانش اين است كه اين جاريه به دردش نمى‏خوردوهرگز نزد او نرفته است «قال: فقال:لايصدق»گوش به حرفش نده «و انّما أوجب ذلك عليه لأنه يملكها»(3)جالب اينجاست و «انّما أوجب ذلك»يا «اوجب ذلك» هر دو مى‏شود.يعنى حد را بر او واجب مى‏كنند يا حد بر او واجب شده است «لأنه يملكها»اين تحليل باز يك تحليل خيلى آشكاراست. يعنى او را در اختيار دارد.معيار،در اختيار داشتن است. همين كه در اختيار داشتى، چه مرضى داشتى آلوده به بى عفتى بشوى؟خوب تو كه در اختيار داشتى «يملكها»معيار است.حالا مى‏خواهد از اين ملكش،از اين حلالش استفاده كرده باشد يا نكرده باشد.
    (سؤال...وپاسخ استاد:)بالأخره پيش هم هستند يا پيش هم نيستند.سؤال،پيش هم هستند يا نه؟پيش هم هستند از خر شيطان پياده شوند سراغ بى عفتى هم نروند. اين‏كه دليل نشد لجبازى مردم را معيار بگيريم «لأنه يملكها»حضرت مى‏گويد در اختيار دارد. معيار، در اختيار داشتناست.توجه داريد.حالا من بعد يك بحثى مى‏آورم، دقت كنيد.براى اين‏كه عجله نكنيد من اين را قبلاً مى‏گويم. ما يكى از طرق جمع را بعداًمى‏گوييم كه گاه مى‏شود كسى ازدواج كردهو مراسم عروسى بجا نياوردهاستو چنين كسى در عرف عام ممنوع است از اينكه با همسرش آميزش كند.چرا؟به علت اين‏كه مراسمى دارند، مادامى كه آن مراسم انجام نشود، منع مى‏كنند.اين رقم ازدواج را مى‏گوييم كفايت نمى‏كند.چرا؟ به علت اين‏كه ازدواج كرده و لكن «يغنيه»نيست.گفتند عروسى،مى‏گويند نه،تا سال آينده نمىشود.ما كسى از بستگانمان فوت كرده است و الان اقدام به عروسى نمى‏كنيم.سال آينده سر سالش بشود و آنوقتعروسى كنند.ابداًو ابداًهيچ حق آميزشى با هم ندارند. خوب اين «لايغنيه» است.اينجا را ما مى‏گيريم.چرا؟به علت اين‏كه «ما يغنيه» نيست.من «ما يغنيه»آنجايى را مى‏گويم كه بى مانع شرعى و بى مانع عرفى در اختيارش است.شما مع ذلك مى‏گوييد تعبداًبياييم اينجا يكقيد دخول بياوريم. آخراين چه تعبدى است.اگر اين بگويند اگر اين حرف ما را بزنند كه يكى از طرق سه گانه جمع است كه منبعداً پافشارى مى‏كنم. وارد بحث نشوم.
    بنابراين معيار اين روايت مى‏گويد «يملك يغنى عنده الاستغناء» يعنى طريق مشروع ارضاءرادارد، چرارفت آلوده شد؟ اين مجازاتش اشد است و مجازات بالاترى دارد.پس اين روايت پنج و دو را ما يكى حساب مى‏كنيم.اگر گفتيم پنج روايت بيشتر نداريم چون پنج و دو هر دو هم سندوهم مضمونو اصطلاح محتوا،يكى است.بعيد است كه بگوييم دوبار سؤال كردهودو بار جواب شنيدهباشد.يك مسأله با دو عبارت قريب الافق، همان يك مطلب بودهونقل به معنا شدهاست.ما مطمئن هستيم كه اين دوروايت نيست.اين را توجه داشته باشيد، در فقه گاهى ما به رواياتى در يك باب برخورد مى‏كنيم و مى‏بينيم صاحب وسائل وقتى باب را مى‏گويد شمارهزير آن ده روايت گذاشتند.بعد نگاه مى‏كنيم پنج روايتاز ابوبصير به يك مضمون، دوروايتهم از محمدبن مسلم به يك مضمون، اين هفت روايت مى‏شود.دو روايترانگوييد متواتر است، متضافر است. روايات گاهى به هم برمى گردد، دلالة و سنداًيكى است با يك مختصر تفاوت، اين نظر مباركتان باشد.
    استدلال به روايت چهارم‏
    و اما حديث بعد، روايت چهار اين باب را مى‏خوانم، روايت سه را نمى‏خوانم كارى به بحث ما ندارد«عن حريز قال:سألت أباعبدالله (ع)عن المحصن»محصن و محصنه چه كسانى هستند؟ «قال:فقال:الّذى يزنى و عنده مايغنيه»(4)زنا مى‏كند در حالى كه «مايغنيه» دارد.چيزى كه او را بى نياز كند دارد.خوب اين‏ها چنان نيست كه بگوييم يك اطلاق است و تقييدش مى‏كنيمومى‏گوييم «مع الدخول»نه ظاهرش اين است كه معيار همان آمادگى و قابليت است. حديث پنج را هم كه قبلاًخواندم و اما حديث شش را مى‏خوانم «عن أبى بصير قال:قال (ع)لا يكون محصناًحتى يكون عنده امرأة» محصن نخواهد بود تا زنى نزد او باشد «يغلق عليها بابه»(5)اين «يغلق عليها بابه»يعنى مى‏تواند با او خلوت كند.همين اندازهكافى است.
    (سؤال...وپاسخ استاد:)يغلق يعنى مى‏تواند، حق دارد، آمادگى دارد.
    استدلال به روايت نهم‏
    و اما حديث ديگر حديث نه، روايت محمدبن مسلم(6) است «عن أبى جعفر (ع)فى الّذى يأتى وليدة امرأته بغير اذنها،عليه مثل ما على الزّانى، يجلد مائة جلدة، فان فجر بامرأة حرّة و له امرأة حرة، فانّعليه الرجم»آدم زن دار معيار است، ما چه كار داريم به اين‏كه دخول كرده يا نكردهاست.يك بحثى اينجا هست و آن اين است كه آيا أمة كافى است براى محصنة بودن يا نيست خودش اين محل بحث است.و لو دراين روايات كه تا به حال خوانديم، فرض بر اين بود كه أمة براى استغناء كافى است.ولى اين محل بحث است بين علماء كه آيا أمة كافى است يا نيست.اين روايت از رواياتى است كه ظاهرش اين است كه أمة كافى نيست، اگر حرهاى داشته باشد و زنا به حرهاى كند،فعليه الرجم، اين حد رجم دارد.حالا اين مى‏گويد «عنده امرأة»معيار «عنده»بودن است.يعنى آمادگى داشتن، در اختيار او بودن، راه حل داشتن.بله «له امرأة»همسرى داشته باشد. داشتن همسر معيار است، نه دخول.خوب اين همسر دارد،همسر حلال دارد،حالا مى‏خواهد دخول واقع شده باشد يا نه.خوب تا به اينجا شش روايت خوانديم.آن دو را يكى حساب كرديم.
    طرق جمع بين دو طائفه روايات‏
    حالا بياييم سراغ راه حل برويم.سراغ طرق جمع برويم.دو تا دسته روايت است كه اين‏ها ظاهراًبا هم اختلاف دارند، بايد ببينيم ما الوجه فى الجمع بينهما؟سه راه جمع در اينجا تصور مى‏شود.
    راه اول: حمل مطلق بر مقيد
    راه اولش را كه عده‏اى گفتند.گفتند:اين‏ها از قبيل مطلق و مقيدند. طائفه دوم مطلق، طائفه اول مقيداست.دومى مى‏گويد همسرى داشته باشد، مطلق است به قول آقايان اعم از اينكه دخول باشديا نباشد. همسرى داشته باشد، مطلق است.اما طائفه اولى يك قيد اضافه مى‏كند و مى‏گويد دخول هم باشد.اين مثل أعتق رقبة و أعتق رقبة مومنة است كه مى‏گويد عتق رقبهكن.ديگرى مى‏گويد عتق رقبه مومنه كن.مقيد به ايمانش كرده است.اين هم مى‏گويد «عنده امرأة»آن يكى مى‏گويد علاوه بر عنده امرأة،دخل بها رااضافه مى‏كند.ما همه جاى فقه داريم كه اگر ما مطلقى داشته باشيم مقيدى داشته باشيم، هميشه اطلاق را تقييد مى‏كنيم. جمع بين مطلق و مقيد بالتقييد در سرتاسر فقه يك جمع شناخته شده‏اى است.ولى انصاف اين است كه آيا اين راه حل قابل پذيرش است.واقعاًاينجا مطلق و مقيد است يا نه اينجا تصريح مى‏كند مى‏گويد «على وجه الاستغناء» استغناء معيار است.تعليل دارد.مطلق و مقيد آنجايى است كه منصوص العلة نباشد،علت نداشته باشد.استغناء يعنى بى نياز بودن.يعنى «ألحمدلله الّذى أحل النكاح و حرم السفاح»اين نكاح در اختيارش است و نيازى به زنا ندارد.اين معنايش اين است. اين قياس منصوص العلة است دقت كنيد مى‏گويد «لأن عنده مايغنيه» اين علت هم در صورت دخولوهم در صورت عدم دخول جارى مى‏شود. در هر دو صورت عنده،اين قياس منصوص العلةاى كه در همه جاى فقه قبولش كرديد اينجا چطور شد فراموشش كرديد.
    (سؤال...وپاسخ استاد:)بحث متعه را رسيديم شما بگوييد آنجا مى‏گوييم، شما چرا بحث بعدى رااينجا مى‏آوريد.
    (سؤال...وپاسخ استاد:)نه من نه اخبار، عرف بايد معناكند. اخبار به لسان العرف، عرف مى‏گويد «مايغنيه»عرض بنده اين است. بين مطلق و مقيدهاى ديگر و اين مطلق و مقيد مافرق است.مطلق ما به صورت قياس منصوص العلة است.العلة يعمم، علت تعميم مى‏دهد، مى‏گويد معيار بى نياز شدن است وبى‏نياز شدن در صورت دخول و عدم دخول يكسان است.أضف الى ذلك، يساعده الاعتبار. اين دو، يعنى آن فلسفه مسأله هم ولو مؤيد فلسفه اين است كه اين بى نياز است ديگر.آدم بى نياز كه نبايد سراغ كارهاى خلاف شرع برود.اين مؤيدش همان اعتبار عقلى است.اعتبار كه مى‏گويند يعنى فلسفهمسئله.نمى‏خواهيم بگوييم دليل قطعى است.اين به عنوان مؤيد و أضف الى ذلك، صدق محصن، چنين شخصى در عرف لغت بهاومحصن مى‏گويند، چرا؟ چون در حصن است، در استغناء. آدم مستغنى بالفعل در حصن است.الان مى‏تواند به جاى اين‏كه بيايد برود راه دورى و آلوده، در خانه خودش موجود است.همسر حلال او موجود است، چرا حلال را رها مى‏كند و سراغ حرام مى‏رود.همين هوسبازى‏ها و تنوع‏طلبى‏ها و آلوده كارى‏ها و اينهاست ديگر و الا اگر واقعاًهدف اشباع،سالم باشد، داردديگر.فعلى هذا، نبايد اين را معامله كنيد با مطلق و مقيدهاى ديگر، هذا اولاً.
    راه دوم: حمل مطلقات بر غالب‏
    و اما راه جمع دوم، اين است كه ما بياييم مطلقات را حمل بر غالب كنيم.يعنى طائفه دوم را حمل بر غالب بكنيم.همين كه بعضى از آقايان مى‏گفتند كه اگر عنده باشد خوب غالباًدخول هم حاصل شدهاست.مگر مى‏شود باشد و حاصل نشده باشد. چنينفردى نادر است.طائفه دوم رابر فرد غالب كه دخول حاصل شده حمل مىكنيم.آنوقت مثل طائفه اول مى‏شود.فرق اين راه جمع با راه جمع قبلى چه بود؟ راه جمع دوم احتياج به تقييد ندارد.اصلاًمطلق ما مطلق نيست.راه جمع دوم مى‏گويد مطلق ما مطلق نيستتاعدم دخول را شامل بشود. طائفه دوم ناظر به چيست؟ ناظر به فرد غالب است. درفرد غالب هم دخول حاصلمى‏شود.خوب وقتى طائفه دوم حمل بر فرد غالب شد، با طائفه اول يكى مى‏شود «فيرتفع النزاع»اين دو جمع نتيجه‏اش يكى شد،اگرطائفه دوم را حمل بر غالب كنيم نتيجه‏اش قول مشهور است.
    راه سوم: حمل طائفه اول روايات بر وجود داشتن مانع‏
    و اما راه جمع سوم، كه نتيجه‏اى خلاف آن دارد، راه جمع سوم اين است كه ما برويم، سراغ اين نكته كه بگوييم، منظور از طائفه اول اين‏كه دخول نكردهاست.اين نيست كه در خانه‏اش است و در اختيارش و دخول نكردهاست.اين‏كه معنى ندارد.معنايش اين است كه فاصله‏اى كه بين عقد و عروسى مى‏انداختند.جاهايى بودند عقد مى‏كردند الان هم هست، يعنى مانع در بين است، يعنى «مايغنيه» نيست.دخول نكرده يعنى مانع است.حالا منروايت را با اين ديد مى‏خوانم يك نگاهى بكنيد.باز روايات را مى‏خوانم ببينيد حمل بر اين معنا خيلى قريب است و الا اين، اين و الائى كه عرض كردم اينرا كم اهميت نگيريد.و الا درخانه‏اش است مانع همعقلاً، عرفاًو شرعاً نداردمع ذلك عمداًدخول نكردهاستو داردتماشا مى‏كند. خوب اين همان فرد نادرى كه مى‏گوييد همين است.اگر درخانه‏اش نيست پس مانع عرفى دارد.ما مانع عرفى و مانع شرعى را باهم در اين مسأله تنها نمى‏گذاريم.
    يا بگذاريد من نمونه‏هاى رواياتى كه ديروز خوانديمدرآن‏هااز اين نظر دقت نكرديم، دوروايتش را بخوانم بقيه‏اش را بگذارم، ببينيد حديث شش باب هفت را كه ديروز خوانديم «عن عمر بن يزيد عن أبى عبدالله (ع)قال:لايرجم الغائب عن أهله»غائب از اهل را رجم نمى‏كنيم «و لاالمملك الّذى لم يبن بأهله»(7)اين چى بود؟ «مملك» يعنى عقد كردهاست«لم يبن» گفتيم اين كنايه از عروسى است «بنى بها»يعنى زفاف، يعنى عروسى، مى‏گويد:اين شخص رجم نمى‏شود.چرا؟ چون اصلاًمانع عرفى دارد.مگر مانع حتماً بايد مانع شرعى باشد «غائب عن أهله» مگر مانع شرعى دارد، مانع عرفى دارد، مانع عقلى دارد.اين دو را عطف مى‏كند.
    اين يك حديث، حديث شش را خواندم كه كاملاًمنطبق بر حرف ماست.يعنى آن فواصلى كه بين عقد و عروسى مى‏افتد، اين شخص عقد كرده و دخول نكردهاست.يعنى عروسى نكرده يعنى مانع عرفى دارد، يعنى مستغنى نيست، بى نياز نيست.يك حديث ديگر هم بخوانم.
    (سؤال...وپاسخ استاد:)عدم تمكن عرفى، بله يكى از شرائط احصان،تمكن عرفى است.الان اين عقدهايى كه مى‏كنند، مى‏گويند دو سال بايد فاصله شود، ما هنوز جهيزيه آماده نكرديم، اجازه نمى‏دهيم الا و بالله بايد خانه آماده شود.سر سال مرحوم كى بايد بشود. خوب اين‏ها مانع است ديگر.اين‏ها مانع عرفى است.اين كالعدم است، مى‏گويند زوجه كه تو دارى، مى‏گويد اين زوجهمافعلاً كالعدم است.انشاءالله براى آينده.
    «عن رفاعة قال:سألت أباعبدالله عن الرّجل يزنى قبل أن يدخل بأهله»(8)زنا مى‏كند قبل از آن‏كه دخول به اهل كند،.اين سؤالى كه راوى مى‏كند، سوال از يك شى‏ء تعبدى مى‏كند، يا مى‏گويد هنوز مراسم عروسى فراهم نشده كه اين بى نياز شود، با اين كه أهلش است، يعنى درخانه‏اش است؟ مع ذلك لم يدخل بها، پس معنيش اين است در خانه‏اش نيست و آن مراسم انجام نشدهاست. دنباله اين بحث فردا


    پرسش‏
    1 - طبق فتواى مشهور آيا دخول در تحقق احصان شرط است؟
    2 - تعبير مرحوم خوانسارى در مورد روايت اسماعيل بن جابر چيست؟
    3 - دلائل عدم شرطيت دخول در تحقق احصان را ذكر كنيد.
    4 - راه‏هاى جمع بين دو طائفه روايات را بنويسيد.



    1) - وسائل الشيعة، ج 18، باب 2 از ابواب حدالزنا، ص 351، ح 1.
    2) - وسائل الشيعة، ج 18،ابواب حد الزنا «باب 2» ، ص 352، ح 2.
    3) - وسائل الشيعة، ج 18، ابواب حدالزنا«باب 2»، ص 353، ح 5.
    4) - وسائل الشيعة، ج 18،ابواب حدالزنا«باب 2»، ص 352، ح 4.
    5) - وسائل الشيعة، ج 18،ابواب حدالزنا«باب 2»، ص 353، ح 6.
    6) - وسائل الشيعة، ج 18،ابواب حدالزنا«باب 2»، ص 354، ح 9.
    7) - وسائل الشيعة، ج 18، ابواب حدالزنا«باب 7»، ص 359،ح 6.
    8) - وسائل الشيعة، ج 18، ابواب حدالزنا«باب 7»، ص‏358، ح‏1.