بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين وصلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين لا سيما بقية الله المنتظر عجل الله تعالى له الفرج و لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظيم
اسقاط حد با ادعاى زوجيت و دليل آن
بحث در مسأله هشتم از مسائل حد زنا بود،كه خود اين مسأله سه فرع بود.رسيديم به آن فرع سوم و آخرش و آن اين بود كه حدمادامى كه علم به كذب نداشته باشيم با ادعاى زوجيت ساقط مىشود.اگر دو نفر را پيدا كرديم كه مىدانيم اينها مرتكب عملى شدند ولى ادعا كردند كه ما ازدواج دائم يا موقت، داشتهايم، به شرط اينكه علم به كذب نداشته باشيم بايد قبول كرد و حد ساقطمىشود.سراغ دليل اين مسأله رفتيم.گفتيم عمده دليل همان قاعده «الحدود تدرء بالشبهات»است، براى اينكه يكى از مصاديق واضح شبهه، همين ادعاى زوجيت است، لعل راست بگويند.مگر هر كسى زوجيتى برقرار كرد،شاهد مىگيرد. در ازدواج شاهد لازم نيست.مگر حتماً روى كاغذ مىآوردند.نه، اى بسا كسانى كه صيغه عقد خواندند و هنوز روى كاغذ نياوردند، مخصوصاًعقد موقت، بنابراين شبهه است و بايد، پذيرفت.اضف الى ذلك بعضى از روايات خاصه هم، مىباشد. يك روايت كه خيلىها من ديدم بهآن تمسك جستند، همان روايت باب اكراه است كه صحيحه ابوعبيده(1) است «أبى عبيده عن أبى جعفر(ع)قال:أن علياً ُاتى بامرأة، مع رجل فجر بها فقالت استكرهنى والله يا أميرالمؤمنين» ادعاى استكراه كرد «فدرء عنهاالحد» على (ع)حد را بر او جارى نكرد.بعد امام باقر (ع) در ذيل اين روايت اين جمله را اضافه مىفرمايد.مىفرمايد «و لو سئل هؤلاء ذلك»هؤلاء اشاره به چه كسانى است؟اهل سنت، اگر از آنها يك چنينمسألهاى را سؤال كنيد «لقالوا لاتصدّق» مىگويند اين ادعاى زوجيت را نبايد تصديق كرد «و قد فعله و الله أميرالمؤمنين»در حالى كه والله أميرالمؤمنين، تصديق كرد ادعاى استكراه راوقبول كرد.
(سؤال...وپاسخ استاد:)نه،هؤلاء در اين تعبيرات زياد است منحصر به اينجا نيست.در اينگونه تعبيرات،هؤلاء اشاره به فقهاى عامه است.
«و قد فعله و الله أميرالمؤمنين (ع)بسيار خوب.اين را صاحب جواهر و ديگران در اين بحث گفتند.ملاحظه فرموديد كه آمدند. منتها صاحب جواهر وقتى مىرسد به
اينجا، مىداند خوب اين، براى براى كراهت است.ما براى باب زوجيت را داريم مىگوييم، آن دعواى استكراه است اين دعواى ازدواج است، با هم فرق دارد. صاحب جواهر مىگويد يقين داريم به اينكه اكراه در اينجا خصوصيتى ندارد، القاء خصوصيت مىكنيم.در جلد 41 صفحه 276 جواهر در آنجا مىگويد يقين داريم كه اكراه خصوصيتى ندارد. ولى حالا ممكن است كسى بگويد اين قياس است.ادعايى كه استكراه را پذيرفتند چه شاهدى مىشود بر اينكه ادعاى ازدواج را هم بپذيرند و لكن انصاف اين است كه مىشودانسان،اولويترا ادعا كند. اگر قياس هم باشد قياس الأولويه است، چرا؟ براى اين كه اكراه نسبت به ازدواج خيلى كمتر است.يعنى زنى را مكرهاًمورد تجاوز قرار بدهند، تا زنى را بااو ازدواج كنند، كدام بيشتر است؟ ازدواج خيلى رايجتر است، تا اكراه و استكراه، آن خيلى كم است. وقتى در دعوى بعيدى همچون استكراه، پذيرفته شود و حد برداشته شود، در يكى دعوى كه خيلى رايج و معمول است، مانند ازدواج چرا نپذيريم.آن يكى شبهه است،اين يكى شبهه نيست.او مىگويد من مورد تجاوز اكراهى واقع شدم، مىگوييم قبول،حدش نزنيد.اما اين مىگويد ما عقد نكاح موقت كرديم يا دائم داشتيم.مىگوييم حدش بزنيد. اينجااولويت مىشود. من مىخواهم بگويم از القاء خصوصيت مسأله بالاتر است و كاملاًمسأله از مصاديق اولويت مىشود.اگر ما آن ادعا را بپذيريم و درء حد كنيم، اين ادعا را به طريق اولى بايد پذيرفت.
استدلال به روايت عامه
از اين روايت بهتر كه آقايان هيچ كدام بهآن استدلال نكردند، روايتى است كه ما يك روز در لابلاى كلمات اهل سنت از الفقه على المذاهب الاربعه خوانديم، آن عين مسأله ماست. منتهى چون جزء روايات عامه بوده، متعرضش نشدند.روايت اين بود كه زنى با مردى آميزش كرده بود و باردار شده بود.بعد آوردند پيش على (ع)كه عبارت اين بود«أن الامام علياً»اين از طرق عامه است «أن الامام علياً كرّم الله وجهه قال لشراحة» زنى بود «التى أقرت عنده بالزنا» اقرار به زنا كرد «و ظهر الحمل عليها» آثارش هم نمايان شد. على (ع) فرمود «لعلّه وقع عليك و أنت نائمه»شايد تو خواب بودى و در خواب او آمدهاست.حد بر تو جارى نمىشود «لعلّه استكرهك» شايد تو را اكراه كردهاست، يادت نيست «لعل مولاك زوّجك منه»(2)تو كنيز هستى شايد مولايت تزويجش كردهاست.چون ولايت داشتهاست.
(سؤال...وپاسخ استاد:)بهتر، حضرت مىگويد شايد مولا، تو را تزويج كردهاست. دردهانش مىگذارد كه بگويد بله.اگرگفت:بله تزويج بود، تمام است ديگر.
اين تلقينى كه على (ع)در مورد زوجيت به او مىكند، معنايش اين است كه اگر او ادعاى زوجيت كند «يقبل» اگر ادعاى زوجيت «لايقبل» چرا حضرت اين حرف را در دهان او مىگذارد كه او بگويد. دارد عذر براىاومىتراشد، يكى اينكه بگويد من خواب بودم، اگر بگويد شايد خواب بودم، قبولاستيا بگويد شايد مورد كراهت بودهوشايد ازدواج بودهاست.به حرف شايد ازدواجش هم، مىپذيردوشبهه مىشود.به قول ايشان اقرار به زنا هم كرده، مع ذلك باز «يدرء عنه الحد»حالا اگر خودش ابتدا به ساكن آمد گفت:ما با هم نكاح موقت داشتيم، ما فجورى نداشتيم.ما نپذيريم؟اين روايت، صريح در بحث ماست، منتهاچون سند، از طرق غيرما بوده، ما نمىتوانيم به عنوان يك مدرك بپذيريم و مسأله جبر ضعف سند به عمل اصحاب هم شامل يك چنين روايتى نمىشود.چرا؟ چوناين روايت، در مرئى و مسمع افراد نبودهاست.بايد روايت ضعيفى باشد، در مرئى ومسمع باشدوفتوا به آنبدهند، تا بگوييم جبر ضعف سند شدهاست.اما روايتى كه از طرق عامه است و در مرئى و مسمع همه نبودهاست، بخواهيم بگوييم عمل اصحاب ما بر اين روايت بوده و شهرت متكى به اين روايت است، خوب خيلى بعيد است.بنابراين حداقل اين روايت يك مؤيد خوبى براى بحث ما خواهد شد.به عنوان مؤيد، در اين بحث ما مىتوانيم از اين حديث استفاده كنيم.بنابراين خلاصه كلام اين شد كه ما مىتوانيم ادعاى زوجيت را مادامى كه علم به عدم نداشته باشيم بپذيريم.حتى احتمال هم بدهيم، ده درصد هم احتمال بدهيم مىپذيريم.
(سؤال...وپاسخ استاد:)مىگويند با توجه به اينكه اصل،عدم زوجيت است، چرا ما در اينجا خلاف اصل راانجام مىدهيم.جواب اين است كه ما در ذيل اين بحث متعرض شديم، كه ان قلت اصل در همه اين موارداقتضاى عدم مىكند.قلنا اين اصل،يكى از اصول عمليه است در مقابل ادله اجتهاديه مقاومت نمىكند.دليل اجتهادى قاعده است.قاعده «تدرءالحدود»آن قاعده است.قاعده امارة استو امارة حاكم بر اصل است.شمامىخواهيد در اينجا اصل عدم زوجيت را بگيريددر مقابل قاعده كه از امارات است، مقاومت نمىكند «تدرء الحدود بالشبهات»خوب شبهه است ديگر.شبهه همين است كه احتمال مىدهيم.شبهه معنى شك است.پنجاه درصد احتمال مىدهيم اينها راست مىگويند، زن و شوهر هستند. شبهه به اين واضحى پنجاه درصد احتمال مىدهيم به اينكه راست مىگويند، زن و شوهر هم هستند.واقعاًعقد موقت خواندهاند.ما مىگوييم نه، شبهه نيست.اصل از بين نمىبرد اصل شبهه را از بين نمىبرد.اصل عملىاست،اماره كه نيست بيايد كشف واقع كند. امارات هستند كه كشف واقع مىكنند، اصول كه كشف واقع نمىكنند.شبهه به شبهه بودنش باقى مىماند و «تدرءالحدود بالشبهات»در اينجا حاكم مىشود.
استصحاب را انشاءالله اماره نمىدانيم.تازه اگر اماره هم بدانيم، قاعده الحدود اخص از استصحاب است، استصحاب عام است و قاعده الحدود خاص است.
(سؤال...وپاسخ استاد:)مىخواهندبه اصل،موضوعش را درست كنند.
عدم تكليف قسم و بينه در ادعاى زوجيت
و اما يكذيلى هم دارد و آن ذيل را هم مىگوييم و آن اين است كه ذيل اين مسأله اين بود «و لايكلف اليمين و لا البينه»در اينجا آيا مىشود، بگوييم قسم بخوريد كه شما زن و شوهر هستيد؟قاضى اينها را الزام بكند به اينكه قسم بخورند.بنشينيد و قسم بخوريد به ذات پاك خدا كه شما زن و شوهريد.آيا مىشود اينها را تكليف يمين كرد؟يا بگوييم برويد شاهد بياوريد، بيّنه بياوريدوشناسنامه بياوريد، قرينهاى بياوريد.مىگويند نه، نه ملزم هستند آنها كه قسم بخورند و نه به اقامه بينه ملزم هستند، چرا؟ دليل اين مسأله هم معلوم است.اولاً، ادعاى اجماع شدهاست.عبارات جواهر،بعضى از عبارات قبلاً داشتيم «لاخلاف بل قد ادعا بعضنا الاجماع»كه ديروز خواندم.بعضى ادعاى اجماع كردهاند، خود صاحب جواهر هم ادعاى لاخلاف كرده بود.
(سؤال...وپاسخ استاد:)مدركى هست يا نيست ادعاى اجماع شدهاست.
علاوه بر اين صاحب رياض هم «عن بعض الاجلّة، الاجماع عليه»(3)اجماع بر اينكه يمين نمىخواهد، بينه نمىخواهد.ادعاى اجماع بر اين مسأله،مكرر شده است.مرحوم آقاى خوانسارى هم در جامع المدارك مىگويد «ادعى الاجماع عليه»ظاهراً ايشان هم از جواهر يا رياض گرفته كه ادعاى اجماع بر اين مسأله شده است. خوب مسأله اجماعى است.أضف الى ذلك روايات متعدد داريم.ما يك باب داريم راجع به همين مسأله كه «لا يمين فى حد»در حدود يمين نيست، چهار تا روايت است، از پيغمبر عن على (ع) هر دو، هم عن رسول الله داريم هم عن على داريم.من روايات بابش را نمىخوانم، باب،باب 24 از مقدمات الحدود است، فراموش نكنيد مقدمات الحدود نه حد زنا. چهار تا روايت دارداين جمله، داخل همه آنهااست. حالا يا اولش يا آخرش اين جمله است «لايمين فى حد»عن رسول الله (ص)عن أميرالمؤمنين (عليه السلام)گاهى به واسطه امام صادق گاهى بواسطه امام باقر (ع) بالأخره نقل شده «لا يمين فى حد»وقتى يمين نيست به طريق اولى بينه نيست.
(سؤال...وپاسخ استاد:)بينه حاضر بشود يك بحث ديگرى است.ما مىخواهيم ببينيم مىتوانيم به عنوان يكقاضى الزام كنيم يا نه؟بگوييم برو بينه بياور.وقتى يمين لازم نيست بينه ديگر به طريق اولى لازم نيست.
بنابراين ما حق نداريم اينگونه اشخاص را الزام به قسم بكنيم، مسأله اجماعى است.در مسأله اجماعى با اين روايات چهارگانهاى كه در باب 24 وارد شده، ديگر ما جرأت نمىكنيم بگوييم آقا قسمى بخور كه شما زن و شوهر هستيد.ما رابه اين فضولىها در كار مردم نرسد براى اينكه شرع به ما چنين اجازهاى ندادهاست.مىگويد زن و شوهريم، قبول مىشود.
(سؤال...وپاسخ استاد:)مىگويند منطقهاى استكهمملو از اين پرونده هاست ديگر از همهمملوتر همان شهر مركز فساد بودهاست ولى بعضىها هم در اين مراكز فساد مىرفتند همانجا عقد موقت مىخواندند.نمىشود حالا گفت هر كسى رفت آنجا صددر صد، اينجاست كه شماى قاضى را بايد تكليف به يمين كنيم، قسم بخور كه اين زناست.آيا مىتوانيد، شما مىگوييد نود درصدش پروندههاى خلاف بودهوده درصدش درست است.از كجا كه اين جزءآن ده درصد نباشد.شما قسم بخور كه اين حتماًزنا بودهو ازدواج موقت نبوده است.از كجا ما نمىتوانيم اين را بگوييم.
(سؤال...وپاسخ استاد:)بله جايى كه احتمال بدهيم.صلاحيت يعنى احتمال.هر جا كه احتمال باشد يعنى احتمال عقلائى.در اينجا نه يقين به زوجيتونه ظن معتبر است.احتمال عقلائى صرف، بدهيم كافى است و لذا تحرير الوسيله مىگويد «مالم يعلم كذبه» آن طرف بايد علم باشد «مالم يعلم»علم، اگر علم صددرصد به كذب داريد،بسم الله.
عمل قاضى به علم خود
تازه آيا قاضى مىتواند به علمش عمل كند يا نمىتواند به علمش عمل كند؟بحث مفصلى است كه آيا قاضى اگر علم هم داشته باشد بدون بينه،بدون اقرار،اگر علم پيدا كند مىتواند؟ من يك اشارهاى به اين مسأله علم قاضى بكنم تا قضاتى هم كه شايد باشند بعضىهاشون در جلسه بحث، توجه به اين نكته داشته باشند.مسأله علم قاضى يك مسأله خيلى پيچيدهاى است.ما بعد از تحقيقات زياد به اينجا رسيديم كه علم دو رقم است، يك علم قاضى هست كه از مبادى حسّيه پيدا مىشود، يا مبادى قريب به حس، يا حس يا قريب به حس، اينها دليل داريم.مثلاًقاضى با چشم خودش ديده است اين شراب مىخورد، اين حسى است يا قريب به حس، مثل اين داستانهايى كه از حضرت على (ع)نقل مىكنند كه وقتى او گفت من غلامم او گفت من آقا هستم،اين غلام است،او گفت برعكس. فرمود: درديوار دو سوراخ در بياورند، سر اينها را در سوراخ بگذارند، بعد فرمود اى قنبر، گردن غلام را بزن، سرش بيرون را كشيد، اين كالحس است ديگر.اينجا قاضى علم پيدا مىكند.اين از اقرار بالاتر است.علم است منتهاعلمى است كه در آستانه حس است يا مثل داستان آن زن، كه فرمود اين بچه را شقه كن و نيمى به اين زن مدعى بده و نيمى به آن زن، يكى از آنها افتاد به التماس و گفت من نمىخواهم سهم خودم راوبخشيدم.خوب با چشم نديده اين بچه اين است ولى اين علمى است كالحس.معلوم مىشود براى اين است.در قضاوتهاى على (ع)داريم كه ايشان به علمشان عمل مىكرد و مثالهاى زيادى هم داردكه قاضى بايد باهوش و فطن باشد در آنجايى كه هيچ گونه مدركى در پرونده نيست از گوشه و كنار بتواند مطلب را روشن بكند.اما اگر قاضى بنشيند يك مشت قرائن بعيده از حس را روى هم بريزد و از مجموع بگويد ظاهراً، بله اين قاتل است، با اينها اعدام كردن مشكل است،ظاهراًاين زناكار است.بالأخره يا با چشم خودش علمى پيدا بكند،علم حسى قاضى معتبر است.با چشمم ديدم شراب مىخورد يا نه از يك قرائن قريب به حس، بخواهد اين را كشف بكند، عيب ندارد.حالا مادامى كه علم حاصل نشود معنيش اين است يك احتمال عقلائى بدهيم كه اينها ادعاى زوجيت مىكنند، راست مىگويند، به قول ايشان ده درصد، ده درصد يك احتمال عقلائى است و بناء على ذلك، اما يك در مليون، يك احتمال غير عقلائى كه اينها در هر يقينى يك چنين احتمال غير عقلائى هست، احتمال نيش قولى، كه در مقابل يقينها هست، آنها را ما اعتناء نمىكنيم ولى احتمالهاى عقلائى را كه منافات با يقين دارد، اينها را مىپذيريم و احكام را حد را در اينجا جارى نمىكنيم، بقى هنا شىء.
(سؤال...وپاسخ استاد:)بلهرواياتى كه اقرار به زنا كردندو حضرت فرمود تحقيق مىكنم،زياد داريم.احتمال مىدهند ديوانه است.بعضىها هستند عقلشان درست نيست، مىرود ادعا مىكند كه من زنا كردم.بعضىها هستند يك ناراحتى روانى دارند.اينروزها اقرار به قتل را هم آقايان يقين پيدا نمىكنند.علتش اين است:كسانى قتلى انجام دادند يك پولى مىدهند به افراد ديگرى مىگويند بياييد اعتراف كنيد بعد ما شما رااز زندان نجات مىدهيم.مىروند اعتراف به قتل مىكنند و قاتل اصلى فراموش مىشود.اقرار دليل قطعى نيست به اينكه مرتكب شدهاست. هزار تا كلك ممكن است در اقرارها باشد. بههرحال بگذرم.
عدم اسقاط مهرالمثل در ادعاى زوحيت
بقى هنا شىء، مرحوم صاحب مسالك در ذيل اين مسأله، يك تنبهى داده، توجهاى داده،استو آن اين است:تنها چيزى كه در اينجا ساقط مىشود حد است.چيزهاى ديگر ساقط نمىشود.يعنى اين زن با اين مرد اگر با هم عملى انجام دادند، آن مسألهمثلاً مهرالمثل ساقط نمىشود.بالأخره كارى انجام شدهو زن هم مدعى كراهت است.مرد نمىتواند بگويم اين زوجهام بودهاست ومن مهرالمثل نمىدهم قبلاً مهر بهاودادم.اينمردبايد ثابت كند اين زوجهاش است.تا ثابت نكند زوجهاش بوده، مهرالمثل ساقط نمىشود. اماحد ساقط مىشودوبقيه احكام ساقط نمىشود.حد هم به خاطر قاعده «الحدود تدرء» مىباشد،تنها آن ساقط مىشود و الا احكام ديگر به محض اين ادعا، ساقط نمىشود.
(سؤال...وپاسخ استاد:)زوجيت را ثابت نكرد،ما حد را نمىتوانيم جارى كنيم.حد جدا مىشود و مهر بايد داده شود چون زن، زن محترمى بوده و ادعاى اكراه هم مىكند، ثابت هم نيست كه تن به زنا داده و ظاهر حال،اكراه بوده است.حالا اوبگويدمن زوجش هستم و از قبل من عقد موقت خواندهام، اينها فايده ندارد.بايد مهرالمثل را بپردازد.
بنابراين ادعاى زوجيت،حد را ساقط مىكند، اما احكام ديگرى دوروبر اين باشد آنها كه مشمول «الحدود تدرءبالشبهات»نيستند. مهر حساب جداگانه دارد، احكام ديگر هم حساب جداگانهدارند.
احصان و معانى آن
المسألة التاسعة، مسأله نهم، مسأله نهم درباره احصان است. محصن و محصنة.چون مىدانيم يكى از حدود رجم است و شرط رجم محصن و محصنة بودن است.حالا مىخواهيم ببينيم احصان بماذا تتحقق چونمحصن شدن يا محصنة شدن كه حد رجم در آنجا جارى مىشود يك مسأله پيچيدهاىاست، به چه چيزمحقق مىشود. در اينجا شش شرط در تحريرالوسيله ذكر كردند، كه اگر اين شش شرطحاصل بشود، محصن و محصنه مىشوندوحد رجم جارى مىشود.بعضىها هفت شرطش كردند، بعضى هشت تا ولى خواهيم ديدكهادغام مىشوند.اساس همين شش شرط است.
اما قبل از آنكهدر اين شش شرط وارد بشويم، برويم سراغ كلمه احصان، و سؤالى كه كردند محصِن و محصَن،اصلاً معناى لغويش چيستو چرا بعضى جاها محصنين و بعضى جاها محصنات است. آيات قرآن در اين زمينه مختلف است.اصلاًاحصان از چه گرفته شده است؟بعضى ارباب لغت مانند صاحب مفردات، تصريح مىكنند كه اين از ماده حِصن گرفته شدهاست.حِصن بمعنى قلعه است، دژ. احصان يعنى در قلعه قرار دادن، محفوظ داشتن، معناى احصان اين است.حالا چرا در مورد زنها و مردها اين كلمه به كار مىرود و محصِن يا محصَن به كار مىبرند؟ايشان مىگويد به خاطر اين است كه اينهاكأن در قلعهاى قرار مىگيرند كه عمل خلافى انجام ندهند. حالا اين قلعه يكى از سه چيز مىتواند باشد.گاهى قلعه عفت است محصَنات يعنى عفيفات. زن عفيف پاكدامن رامحصَن مىگويند. ولو باكره استولى اطلاق محصَنات براومىشود.چرا؟ چون در قلعه عفت است.گاهى به خاطر ازدواج،محصَنات مىگويند.المحصَنات يعنى المزوّجات، زنان مزوجه، محصَنات هستند.گاهى به خاطر حريت و شرف.در قرآن داريم حالا من آياتش را برايتان مىخوانم. ايشان اشاره نكردهاست.گاهى در قرآن مجيد داريم كه محصَنات به معنى حرائر استعمال شده يعنى زنان آزاده. چرا؟كنيزها، آلودگى زياد داشتند.از قرائن استفاده مىشود كه در آن عصر خيلى آلوده بودند. دليل هم داشتهاست، هم اهميتى مردم به وضع آنها نمىدانند، هم آنها براى خودشان شخصيت چندانى قائل نبودند.به همين دليل زياد آلوده بودند.بعضىها كنيزهايى در زمان جاهليت براى خودشان تهيه كرده بودند كه اينها را ابزار كار در آمد نامشروع خودشان قرار داده بودند كه قرآن آمد فرمود «لا تكرهوا فتياتكم على البغاء ان أردن تحصّنا»كه تحصن در اينجا به معنى عفت است.كنيزها بالطبع در آن محيطها آلوده بودند اما حرائر نه، حتى اگر كنيزى آزاد مىشد، وضعش عوض مىشد، ديگر آنطور آلت دست اين و آن نبود.پس محصنَات بمعنى نساء حرائر است.ما در هشت جاى قرآن محصَنات داريم و اين محصَنات به يكى از سه معنى است.گاهى به معنى عفائف است.گاهى به معنى مزوّجات استو گاهى به معنى حرائر است.اين از نظر تفسير هم برايتان مفيد است.بعضىها مىافتند دراين كلمات محصَنات، گرفتار مىشوند. معناى محصَنات چيست؟ خيال مىكنند همه جا بايد يك معنى بدهد و لذا خيال مىكنند بين اين آيات يك تناقضى است. نه، محصَنات به معنى كأن زنان بيمه شده است.منتهاگاهى بيمه مىشوند به خاطر عفت،گاهى بيمه مىشوند به خاطر تزويج و گاهى به خاطرحريت بيمه مىشوند.
شواهد قرآن در اين معانى
حالا من هر سه نمونه آيهاش را پيدا كردم و خدمتتان مىخوانم. اما آنجايى كه به معنى حرائر است «ومَن لم يستطع منكم طَولاًأن ينكح المحصَنات المؤمنات فمِن مّا ملكت أيمانكم»(4)كسانى كه نمىتوانند با محصَنات مؤمنات ازدواج كنند، بروند به مملوكها ازدواج كنند. محصَنات در مقابل «من مّا ملكت أيمانكم»افتادهاست «و من لم يستطع منكم طَولاً»قدرت ندارد، چونآزادها مهريه اشان زياد بودهاستو كنيز مهريهاش پايين بودهاست. گاهى همبر عفائف اطلاق شده است. «والذين يرمون المحصَنات ثم لم يأتوا بأربعة شهداء»(5)اين «يرمون المحصَنات» معنيش چيست؟يعنى «يرمون» زنان مزوّجه را، نه.قذف درباره همه حرام است و حد دارد.هركسى را قذف كنند حد دارد.اين «يرمون المحصَنات»يعنى زنانى كه عفيفاند. حالا يك زن مشهور به زنا را بگوييم اين زانيه است «يا زانية»اين محصَنات نيست.محصَنات زنان عفائف هستند، زنانى كه ظاهراً پاكدامن هستند.كسانى كه رمى كنند زنان پاكدامنراو شوهر داشته باشند، شوهر نداشته باشند، حر باشند حر نباشند، بايد أربعة شهداء بياورند اگر أربعة شهداء نياوردند حدشان مىزنيم. اما بعضى جاها هم بر مزوّجات اطلاق شده، دقت كنيد اينجا را، و آن سوره نساء آيه چهار است، وقتى قرآن زنان حلال را مىشمرد، از جمله مىگويد «والمحصَنات من النساء»زنان حرام را مىشمرد، زنانى كه بر شما حرام است «و المحصَنات من النساء»زنان شوهردار حرام بر شمايند.زنان عفائف كه حرام نيست، زنان آزاده كه حرام نيست،پس آن كه حرام است چيست؟ زنان شوهر دار ديگر «و المحصنات من النساء»زنان شوهر دار، براى شما حرام است.اينجا بمعنى مزوّجات است.مفسرين هم به معنى مزوجات معناكردند. مسلم است.من يك سؤالى مىخواهم از شما بكنم، ببينم چه كسى مطالعه تفسيرى دارد «الا ما ملكت ايمانكم»اين چه استثنائى است؟ مىگويد زنان شوهردار، براى شما حرام است، مگر زنان شوهردارى كه، ملك يمين شما بشود، اين حلال است.
«سؤال...وپاسخ استاد:)شوهر دار است ديگر، اگر شوهر داشتهاست كه نمىشود به ديگرى تحليلش كنند.
استثناء منقطع است يا متصل؟ چه كارش كنيم.احسنت، زنان شوهردارى كه در جنگ به غنيمت گرفته مىشوند، اسارت آنها به حكم طلاق است. مسلمانها مىتوانند با آنها ازدواج كنند.اين زن شوهردار است، اسير كه شد مىشود با او ازدواج كرد چون اسارتش به منزلهطلاق است وعده هم بايد نگاه دارد «بعد العدة»نه آقا «بعد العدة»تصريح كردهاند بعد از آن كه عده نگاه داشت، آنوقت اين در حكم كأن طلاق گرفته از شوهرشمىباشد.اسير كه شد به دست مسلمانها به حكم طلاق مىشود.پس استثناء در اينجا استثناى متصل شد، نه استثناى منقطع«و المحصَنات من النساء الا ما ملكت»آيه 24 است من اشتباه نوشتم.
خوب حالا در اينجا، راغب در مفردات يك فرقى بين محصَن و محصِن مىگذارد، محصَنات و محصِنات، به فتح و به كسر، مىگويد آنهايى كه از درون باشد محصِن مىگويند، مثل عفت، در درون است، اين محصِن است با كسر، خودش خودش را نگه داشتهاست. اما آنهايى كه از برون باشد، محصَن با فتح، چرا؟ چون شوهر مثلاًاو را در حصن قرار دادهاست.ازدواج از برون.پس آنجايى كه عفت و شرف مانع شد، حريت و اينها مانع شده، اين محصِن است.آنجايى كه ازدواج از برون بوده باشد محصَن است ولى اين حرف از راغب عجيب است.راغب آدمى است كه با آيات قرآن خيلى سروكار دارد. ما هشت آيه در قرآن محصَنات داريم، همهمحصَنات است.از برون محصَنات از درون محصَنات، در حرائر محصَنات، در عفائف محصَنات، در مزوّجات محصَنات، همهاشان محصَنه به فتحاست. هشت آيه همهمحصَن به فتح است.در زنان و در قرآن محصِنات نداريم، در مردان داريم، زنان محصَنات داريم بعضى هايش از درون ذات است، بعضى هايش از برون ذاتاست.يعنى همه جا كلمه محصَنات به صورت اسم مفعول ذكر شده است و در مردان محصِن ذكر شدهاست«محصِنين غير مسافحين»به صورت معلومى، آن به صورت مجهولىاست. پس اين تفاوتى كه گفته است، تفاوت قابل قبولى نيست، كه مىگويد فرق محصِن و محصَن درون و برون ذات است. نه، درون و برون همهاش محصَنات است،پس فرق چيست؟ يك نكته، فرق اين است نسبت به مردان چون قويترند وقوّامون هستند، در آنجا به صورت معلوم ذكر شده و زنان چون در مقابل آنها تفاوت دارند، اسم مفعول ودر آيات محصَنات بكار رفته است. تا فردا انشاالله
پرسش
1 - دليل اسقاط حد با ادعاى زوجيت چيست؟
2 - آيا از روايات عامه دليلى بر اسقاط حد داريم؟
3 - در ادعاى زوجيت قسم و بينه لازم است.چرا؟
4 - آيا قاضى مىتواند به علم خود عمل كند؟
5 - آيا در ادعاى زوجيت مهرالمثل هم ساقط مىشود؟
6 - معانى محصَن را بيان كنيد.
1) - وسائل الشيعة. ج 18. باب 18 از ابواب حدود زنا. ح 1.
2) - الفقه على المذاهب الأربعة. ج 5. ص 91.
3) - رياض. ج2. ص 460.
4) - نساء. آيه 25.
5) - نور. آيه 4.