شنبه 29 ارديبهشت 1403 - 8 ذيقعده 1445 - 18 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب حدود و تعزيرات (آیت الله مکارم شیرازی )
>
جلسه 23
متن
بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين وصلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين لا سيما بقية الله المنتظر عجل الله تعالى له الفرج و لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظيم
بررسى اجراى حدود از حيث اجماعى بودن و اختلافى بودن
بحث در فروع مسأله ششم بود، فرع اول از فروع سه گانه مسأله ششم، تمام شد مىرويم سراغ فرع دوم «لايشترط فى الحد كون المسألة اجماعياً.فلو كانت اختلافياً، لكن عدا اجتهادةاو تقليدةالى الحرمة ثبت الحد»بحث در اين است كه آيا اجراى حد زنا فقط در مسائل اجماعى است، يا در مسائل اختلافى هم اگر اجتهاد يا تقليد خود شخص، بر مسأله حد باشد، اجراى حد مىشود.مثال:آيا فقط مسأله اجراى حد را در نكاح محارم ببريم كه همه مسلّم مىدانند يا نه، بعضى از مسائل رضاع اجماعى نيست، ولى خوب،طبق فتواى اين شخص يا مجتهدش، اينجا رضاع حاصل بوده و اين زن حرام بوده و بيخود با اين ازدواج كردهاست. عالماًعامداًاقدام به اين ازدواج كرده، در حالى كه مجتهدش مىگويد، حرام است.آيا در اينجا مىشود اجراى حد كرد يا بگوييم اجراى حد مخصوص موارد اجماعات است، مسائلى كه بالاجماع حرام است. فقطآنجا بايد اجراى حد زنا بكنيم.
در تحرير اين مسأله را عنوان كردند و مىگويند نه،منحصر در اجماعيات نيستو در اختلافيات هم جارى مىشودالبته به شرط اين كه اين شخص مرتكب عمل فتوايش يا فتواى مجتهدش،حرمت باشد. اگر فتوايش يا فتواى مجتهدش حرمت باشد و العياذ بالله مرتكب اين عمل شده است، در اينجا حد جارى مىشود.
برويم سراغ دليل. شايد چوناز نظر فقهاء دليل مسأله واضح بودهاست، كمتر متعرض اين مسأله شدند.دليل اين مسأله واضح است، چرا؟ چون اطلاقات ادله حدود، شامل اين يك قاعده است. ما در هر مسأله وقتى نص خاصى نيابيم، بايد چه كار كنيم؟بايدسراغ عمومات و اطلاقاتبرويم، قانونش اين است. اگر عمومات و اطلاقاتى نبود،سراغ اصول عمليه مىرويم ، اين مسير اجتهاد است و راه اجتهاد است. اول نصوص خاصه، نبود،اطلاقات وعمومات، نبود اصول عمليه.اين مسيرى است كه در تمام فقه داريم و داشتهاند.در اينجا نص خاصى در اين مسأله نيامدهاست بنابراين سراغ عمومات و اطلاقات مىرويم. عمومات ادله حد زنا شامل ميشود«الزانية والزانى» شامل مىشود.عمومات كتاب عمومات سنت، به عبارت ديگر، فرضمان اين
است:فتواى اويامرجعش، اين است كه اين كار زناست و لابد اين فتوا از روى منابعى استخراج شده و آنها حجت بودند.ادله حجيت آن منابع، مىگويد اين حكم،الهى است كه اين زناستوحرام است.ادله حجيت خبر واحد، حالا ما يك نصاب بالاتر از جاهاى ديگر اينجا قائليم باشيم.مىگوييم خبر واحد محفوف به قرائنى،محفوف به عمل مشهورىاست، بسيار خوب ولى بالأخره باز يك دليل اجماعى كه نيست.ما مىگوييم خبر واحد يا ظاهر كتاب خدايا ادله ديگر كه دلالت كرده اين كار حرام است، ادله حجيت اين منابع، از يك طرف و اطلاقات ادله حد زنا هم از يك طرف.از يك طرف حجيت آن منابع، مىگويد اين فتوا حكم واقعى الهى استو كاشفيت دارد «يكشف عن حكم الله»مىگويد اين زن به مقتضاى ادله اجتهاديه با اينمقدار شير دادن، حرام مىشود و اينها هم براى ما حجت است. وقتى حجت شد،حكمخدا مىشود. حكم خداكه شد اگر كسى تخلف كرد، ادله حرمت زنا و حد زنا شاملش مىشود.پس ادله حجيت آن منابع يك طرف، اطلاقات ادله حد زنا هم يك طرف، دست به دست هم دادند، شامل ما نحن فيه مىشودومانعى از اجراى حد در اينجا نخواهد بود.ما بايد حد را در اينجا جارى بكنيم، توجه فرموديد، اين مسأله مسلّم و بحثىدر آن نيست.
عدم دخالت عموميت شبهه در اين مسأله
تنها چيزى كه ممكن است كسى در اينجا بيايد عنوان كند،اين است كه بگويدعمومات شبهه جلوى ما را مىگيرد.عمومات شبهه «تدرء الحدود بالشبهات»قاعده «درء الحدود بالشبهات»اينجا را مىگيرد چون وقتى اجماعى نشد شبهه است.غايت توهمى كه ممكن است بشود،اين است و لكن جواب از اين هم واضح است.ما هر دليل ظنى را مصداق شبهه نمىدانيم. چه كسى گفته است قاعده «تدرء الحدود بالشبهات»همه جا را جز اجماعيات مىگيرد ، نه «تدرء الحدود بالشبهات»آن است كه واقعا يك شبههاى باشد.وقتى ادله اجتهاديه ثابت كرد اين حرام است و حرمت اين زن به مقتضاى ادله رضاع ثابت شد.
(سؤال...وپاسخ استاد:)فرض كرديم در نظراين مرتكب، ثابت بوده است.بحث ما آنجاست.اين شخص مرتكب در نظرش ثابت بوده كه اين كار زناست، حرام استوزنا هم حد دارد.خوب وقتى اين مسأله طبق ادله اجتهاديه ثابت شده يا مجتهدش به او گفتهاست، چطور حرف مجتهد جاهاى ديگر درست است اما اينجا شبهه است، مجتهد فتوا دادهاست.
(سؤال...وپاسخ استاد:)فرض صحبت قاطع بر خلاف مجتهد نيست اين فرضها را عوض نكنيد.ما در اينجا داريم صحبت مىكنيم كه مجتهدش همانگونه كه گفته است نماز را اينطور بخوان، وضوء را اينطور بگير، غسل را اينطور بكن، همانگونه گفته است چنين زنى با اين حد از رضاع بر تو حرام است، مع ذلك اقدام كرد.خوب به زنا اقدام كردهاست.
اين كار حرامى راكه عالماًعامداً انجام دادهاست، اين چه مصداق «تدرءالحدود بالشبهات» است. فتواى مجتهد مصداق شبهه است، فتواى مجتهد كه مصداق شبهه نمىتواند باشد.هرگز عمومات «تدرء الحدود بالشبهات»اينجا را نمىگيرد.پس غايت چيزى كه تصور مىشود در مانحن فيه، همين شمول ادله شبهه باشد كه جوابش را هم داديم.
(سؤال...وپاسخ استاد:)فرضمان اين استكه اين آقا اين مجتهد را،اعلم از همه دانسته و تقليد كردهاست. فرض اين است مقلد است. اصلاًغير از اين،فرض ما نيست.مقلد از مجتهدى است كه اين مجتهد را با شرايط اعلميت هر چه است شناختهودر مسائل ديگر تقليدش مىكند.رسيديم به اين مسأله بگويد نه. دراين مسأله از شما تقليد نمىكنم.اين كه نمىشود.هرگز مصداق شبهه نيست. يعنى نماز كه مىخواند با شبهه مىخواند.روزه كه مىگيرد با شبهه مىگيرد.خوب همانطور كه در مسائل نماز و روزه تقليد مىكند در مسائل حج و جهاد هم تقليد مىكند.با تقليداز اين مجتهددرجهاد مىرود جانش را مىدهد. اين مجتهد فتوا داده برو جهاد،رفت. مىرود جانش را مىدهد.اما نه،آنجا شبهه نيست، جانش را مىدهد.حدودراما نگفتيم. ما نگفتيم حدود بايد حتماًبا دليل اجماعى ثابت بشود.چه موقع ما اين را گفتيم.ما گفتيم يك مقدار حد حجيت،در اينجا بالاتر است باز هم اينجا ادله ظنيه است. اجتهاد تقليد است اينجا.مقلد كارى نمىتواند بكندفقطبايد در اين مسائل هم تقليد كند. ولى گفتيم حد حجيت در اينجا يك مقدار بالاتر از جاهاى ديگر است اين نيست كه گفتيم فقط اجماعيات معيار است و الا اگر اينطور باشد در حدود تقليد اصلاً نبايد كرد، چرا چون تقليد،دليل ظنى است.تقليد همه جا دليل ظنى است.پس در حدود نبايد تقليد كرد.بايد چه كار بكنند، مجتهد هم كه نمىتوانند باشند، حدود به كلى را تعطيل بكنيم .اين كه نمىشود، آن يك بحث ديگرى است حاكم هم فرض كرديم عقيدهاش با عقيده اين، يكى است، اصلاًمرجع تقليد همين مقلد ناقلاست كه رفته است مرتكب اين عمل شده است.حاكم شرع،همان مرجع تقليدش است. حالا بيايد پيش حاكم شرع بگويد آقا اين براى من شبهه بود.مىگويد مگر تو مقلد من نيستى، مگر فتواى من اين نيست، مگر نماز و روزه را با اين نمىخوانى، مگر جهاد و خمس و زكات را با اين انجام نمىدهى، خوب اين هم مثل بقيهمسائل. اين اصلاًبه عقيده من بحث ندارد.
(سؤال...وپاسخ استاد:)مىگويند بناى شارع بر تخفيف است بنابراين اصلاًحد را برداريموبه هيچ كس حد نزنيم.خوب تخفيف اين است.
و اما شبهه، فرض كرديم حاكم معتقد است حكم خدا اين است و ديگران اشتباه مىكنند.اوهم مقلد همين حاكم استودررسالهاش هم نوشتهاست. ديگر چه شبههاى، عرف چى؟ در نظر اين انسان، آن كه بينه و بين الله حجت است،معيار است، اين مقلد بينه و بين الله كى حجت است.قول اين مجتهد، آنچه بينه و بين الله حجت است آن معيار است.معيار قول اين مجتهد است.مجتهد مىگويد اين حرام، وقتى مجتهد گفت اين حرام، اين زنا، دررساله هم نوشتهاست ، بقيه مسائلش را تقليد مىكند اينهم مثل بقيه مسائل،چه فرقى مىكند.
حكمواقعى خدااز دريچه چشم اينمجتهد،همين است. اين است كه اين زناست.حكم الله واقعى اين است، نماز كه مىخواند حكم الله واقعى چيست؟ روزه كه مىگيرد حكم الله واقعى چيست؟ نظر اين مجتهد، اينجا هم نظر اين مجتهد، نظر مجتهد حاكم و اين مقلد همه يكى است.همه مىگويند اين زناست و بايد اجراى حد بشود.ما مىگوييم اينجا جاى بحثى نيست و لو اجماعى هم نباشدمشكلى ايجاد نمىشود.
كلام علامه در عدم اجراى حد در مسائل اختلافى
تنها مخالفتى كه در اين مسأله نقل شده از مرحوم علامه عبارتى نقل شدهاست كه ما كلام علامه را از جواهر نقل مىكنيم.مرحوم صاحب جواهر از علامه، اين چنين نقل مىكند كه علامه زنا را «بالمعلوم حرمته اجماعاً»تخصيص داده است.زنا را «بالمعلوم حرمته اجماعاً كنكاح المحارم و نحوهم دون ما كان محل خلاف»(1)آنچيزى كه محل خلاف است،اينرا مصداق زنا ندانستهاست.اين چيزى است كه از علامه نقل كردهاند.
توجيه كلام علامه
منتها چون اين مسأله واضح الفساد بودهاست، صاحب جواهر در مقام توجيه كلام علامه برمى آيد و توجيه خوبى هم مىكند. مىگويد ممكن است اين درمورد جايى باشد كه ما احتمال مىدهيم اين مقلد، چون مسأله اختلافى است، تقليد يك مجتهد ديگرى را بكند كه اجازه مىدهد.خوب دقت كنيد يك جايى استكه كسى آمده و مرتكب عملى شدهاست، مسأله هم خلافى است.ما مىگوييم حرام، ما مىگوييم زنا،ولى احتمال مىدهيم اين آقايى كه مرتكب شدهاست، مقلد آقايى است كه حرام نمىداند چون مسأله اجماعى نيستو اختلافى است.احتمال مىدهيم اين آقا، از قائل به جواز تقليد مىكند بنابراين ما حق نداريم حدش بزنيم، چرا «الحدود تدرء بالشبهات» مصداق شبهه است، شايد مقلد من نباشد.من حرام مىدانم، من مصداق زنا و حد مىدانم اما اين مؤمن ممكن است مقلد آقاى ديگرى باشد. بعضى آقايان ديگر اجازه مىدهندوحرام نمىدانند.اين مقدار از رضاع را كافى براى نشو حرمت نمىدانند بنابراين ما بايد حمل فعل مسلم را بر صحت كنيموبگوييم انشاءالله اين عملش درست است. علاوه بر حمل فعل مسلم بر صحت، مصداق شبهه است «تدرء الحدود بالشبهات».
اگر يقهاش را بگيريموبگويد من تقليد شما نمىكنم، من چه مىتوانم بهاوبگويم، تقليد ديگرى مىكند.اصلاًما يقهاش را نبايد بگيريم. بايدبگوييم انشاءالله مقلد ديگرى است و اشكالى ندارد، عملش صحيح است.مىگويند شايد علامه، اينكه مىگويد در اجماعيات اجراى حد مىتوانيم بكنيم ودر غير اجماعيات نمىتوانيم، شايد مال آنجايى است كه جاى حمل به صحت، و تقليد از مجتهد ديگر، جاى اين احتمال است آنجا را مىگويد و الا اگر يقين داشته باشيم اين آقا تقليد اين مجتهد مىكندواين مجتهد هم حرام مىداند، زنا مىداند، مع ذلك بگوييم حد جارى نمىكنيم.نه آن را ما نمىگوييم.
(سؤال...وپاسخ استاد:)همين مجتهد در اجراى حد،هم بايد حكم را وهم موضوع خارجى رااحراز كند.مجتهد در اينجا قاضى است. قضاء مىرود به موضوعات خارجيه، هم حكم بايد احراز بشود «ان هذا زنا»و هم موضوع بدانيم اين آقا مقلد اين آقاست.
اگر احتمال مىدهيم مقلد شخص ديگرى باشد، حمل فعل مسلم بر صحت كردن اينجاست.شما در تمام مسائل اختلافيه، يك آقايى اين اسكناس خريد و فروش شدهرا ربا مىداندويك آقا ربا نمىداند. حالا آمديم يك نفر رفت خريد و فروش اسكناسبا اضافه كرد، بنده ربا مىدانم، فلان آقا ربا نمىداند.ما بايد حمل فعل مسلم بر صحت بكنيم و بگوييم انشاءالله الرحمن اين مقلد كسى است كه اجازه مىدهد.نمىتوانيم يقهاش را بگيريم ونهى از منكر بكنيم. اصلاًجاى نهى از منكر نيست. نهى از منكر آنجايى است كه واقعاً بدانيم يا مسأله اجماعى استواگر اجماعى نيست، مرجع تقليد او اين را منكر مىداند و الا اگر مرجع تقليدش احتمال مىدهيم اين را مجاز مىداند ما چه رقم نهى از منكر بكنيم، ما چه حقى داريم نهى از منكر كنيم،اصلاً منكر نيست.
(سؤال...وپاسخ استاد:)حالا حكومت بماند، بحث حكومت را در اختلاف فتاواقاطى نكنيد.حكومت بايد تابع چه كسى بوده باشد و نمىشود مسائل عمومى راتابع اشخاص كرد. بحث حكومت راكنار بگذاريم.
من مىگويم يك قاضى است در اينجامقلدش آمد مرتكب عملى شده بود،قاضى آمد اجراى حد مىخواست بكند، حق دارد يا ندارد، مىتواند بكند.فعلاًما اين را بحث مىكنيم، فبناء على ذلك، كلام علامه را توجيه كرديم، و به اين ترتيب مخالفى در مسأله، حتى علامه نيست. اين فرع دوم بود.
بررسى اجراى حد در مورد اختلاف بين حاكم و مرتكب در حرمت عمل
و اما فرع سوم از مسأله ششم و آن جايى است كهبين رأى حاكم و راى مرتكب عمل اختلافى بيفتد.حاكم مىگويد اين حرام است، مرتكب عمل،مىگويد حلال است.گاهى بالعكس، حاكم مىگويد حلال است، مرتكب عمل طبق فتواى خودش يا فتواى مجتهدش مىگويد حرام است.اينجايى كه اختلاف بين الحاكم و المرتكب شد، او مىگويد حلال،اين حرام، او مىگويد حرام،اين حلال، اين دو قسمش را بايد تكليفش را روشن بكنيم.در تحرير الوسيله مىگويند در هيچ كدام از اين دو صورت حد جارى نمىشود.اختلاف بين دو رأى كه شد در هيچكدام حد جارى نمىشود.منتهايكيش را ايشان شل مىگويد، الاشبه مىگويد، يكيش را محكمتر مىگويد.مىگويد «لا حد»عبارت را بخوانم «لو خالف اجتهاد الوالى»والى در اينجا به معنى حاكم شرع است «لو خالف اجتهاد الوالى لإجتهاد المرتكب و قال الوالى بعدم الحرمة»والى قائل به عدم حرمت بود «فحلّه اجراء الحد» مىتواند اجراى حد بكند «ام لا، الاشبه الثانى»ثانى كدام است «لا» اجراى حد نمىتواند بكند.فتواست اما نه خيلى محكم «كما انه لو قال بالعكس لا حد عليه»اگر عكس اين مسأله بود يعنى مرتكب حرام نمىدانست و والى حرام مىدانست آن قطعاًحد ندارد.
خوب حالا اين دو قسم مسأله را روشن بكنيم. قسم دوم وضعش خيلى روشن است، بحث هم ندارد،.اگر مرتكب عمل مىگويد آقا من مرتكب كسى هستم كه اين را حلال مىداند، شماى والى حرام مىدانيد، به من چه؟ من در تكليف خودم حرامى مرتكب نشدم، من كار حلالى كردم، رفتم زوجهاى را انتخاب كردم كه شرعاً براى من حلال بودهاست. حالا به عقيده شمااين مقدار رضاع،نشو حرمت مىكند، نه مجتهد من مىگويد نمىكند.مرتكب عمل، عند الله معذور است.مقلد در اين،از مجتهدى كه حلال مىداند.آدم معذور ولو به عقيده شما مرتكب حرام دارد در باطن مىشود، اما مرتكب حرامى است كه عندالله معذور است، شما مىخواهيد اعدامش بكنيد،براى چه اعدامش بكنيد.براى اينكه وظيفه شرعيش را انجام دادهاست. اين به عقيده خودش دارد وظيفه شرعيش را انجام مىدهد.
(سؤال...وپاسخ استاد:)هرج و مرج پيش مىآيد؟اگر آدمهاى معذور را اعدام بكنيم هرج و مرج بر طرف مىشود؟بله، باشدما مسئول نيستيم كهبرمردم حد جارى بكنيم.پيش ائمة مىآمدند عرض مىكردند باصراحت مىگفت من زنا كردم من گناه كردم، مىفرمود برو شايد اشتباه كردى، خواب ديدى، برو شايد عقلت درست كار نمىكند، از قوم و خويشت سؤال كنم ببينم تو آدم عاقلى هستى،درست مىگوئى.آنجا هرج و مرج لازم نمىآيد، با صراحت مىگويد من زنا كردم، حد را حضرت جارى نمىكند، اينجا كه اصلاً مىگويد زنا نكردم.اين با صراحت مىگويد نكردم.من مقلد آن آقا هستم، اين هم رسالهاشكه درخانهاماست. شما مىگوييد نه چون من تشخيص مىدهم تو اشتباه كردهاى و مرجع تقليد تو در اشتباه است، بنابراين حد براوجارى كنيد.اين كه نمىشود، به عبارت ديگر، حد مجازات است ومجازات مال تخلفاست، اين آقاكه تخلفى نكردهوبه وظيفه شرعيش عمل كردهاست. حالا والى مىگويد اين مرجع تقليد تو اشتباه كردهاست. شايد خود والى اشتباه كردهاست .ما كه نمىتوانيم بياييم براوحد جارى كنيم.
پس اين قسمش به همان محكمى كه گفتند درست است «لا حد عليه»محكم و اما آن طرفش چطور، خودش مىگويد من گناه كردم، مرتكب زنا شدم، ده بار اعتراف كردوثابتشد.حاكم مىگويد فتواى من اين است كه اين كار حرام نيست چون حاكم به فتواى خودش عمل مىكند.در اينجا چكار كنيم، در اينجا هم باز به عقيده ما بايد گفت مسأله روشن است.الاشبه هم شايد خيلى لازم نباشد. براى اينكه حاكم معتقد است اين آدم بى گناه است در عين حال بيايد اعدامش كند. خودش خودش را گناهكار مىداند، مجرم مىداند، زانى مىداند، زانى محصن مىداند، ولى حاكم مىگويد بى گناه است، اين عقد شرعى است كه خوانده استواشكالى ندارد،همسر حلالاوست.حاكمى كه معتقد است اين همسر حلال اوست، اين حاكم بيايد اين آدم بى گناه را اعدام بكند.به عبارت ديگر، مگر شما همه جا نمىگوييد حاكم بايد به فتواى خودش عمل كند.قاضى به فتواى خودش عمل مىكند.اينكه مىگويند قاضى بايد مجتهد باشد، قاضى نمىرود فتواى مراجع را بردارد اجرا كند. قاضى وقتى مجتهد باشد به شرط اينكه مجتهد باشد، آنچه تشخيص خودش است پياده مىكند، اين مسلّم است.
(سؤال...وپاسخ استاد:)علتش اين است كه آن، اين فتواى خودش را پياده مىكند در جايى كه آن مقصر بوده باشدومعذور نباشد.اگر او معذور باشد كه فتوايش را نمىتواند پياده بكند.
قاضى فتوايش در اينجا اين است كه اين حرام نيست و اگر ما قاضى را قاضى غير مجتهدى دانستيم، مثل در شرايط فعلى كه ما متأسفانه حوزههاى علميه نتوانستند جوابگو باشند و به اندازه مورد نياز،قضات مجتهد تحويل دستگاه قضايى بدهند و ناچار شدند از غير مجتهد هم استفاده بكنند.در اينجايى هم كه از غير مجتهد استفاده مىكنند، بالأخره اين غير مجتهد لابد تقليد از مرجع تقليدى مىكند.آن مرجع تقليد گفته اين بيچاره بى گناه است.چه رقم مىتواند قاضى در اينجا فتوا بدهد به اجراى حد، جلدواعدام و امثال ذلك.
اشكال در مسأله اختلاف حاكم و مرتكب به وسيله قاعده الزام
تنها چيزى كه در اينجا هست اين استكهكسى بگويد ما در اينجا مىرويم قاعده الزام را عمل مىكنيم.ما يك قاعدهاى در فقه بهنام قاعده الزام داريم «ألزموهم بما ألزموا به أنفسهم»الزام كنيد اشخاص را به چيزى كه خودشان ملتزم هستند.يعنى هر كس را مطابق عقيدهاش بااو رفتار كنيد. مىگوييم قاعده الزام مىگويد هر شخص را مطابق عقيدهاش رفتار كنيد.اين به عقيده خودش داردزنا مىكندو به عقيده خودش مستحق حد است.حالا، بنابراين اين به عقيده خودش دارد مرتكب خلاف مىشود و قاعده الزام مىگويد «ألزموهم بما ألزموا به أنفسهم»هر كسى را به مقتضاى عقيدهاش با او رفتار كنيد و به عقيده خودش مرتكب زنا و مستحق حداست .أيها القاضى حد را دربارهاش جارى كن.تنها توهمى كه ممكن است اينجا بشود تمسك به ذيل قاعده الزاماست كه كلمه «ألاشبه»هم ممكن است يك وقتى ناشى از همين باشد.
پاسخ اشكال
لكن قاعده الزام را ببينيد ما در قواعد الفقهيه، جلد دوم، قاعده هفتم، قاعدة الالزام است و يك قاعده خيلى مفيدىاست.ببينيد آنجا، قاعده الزام در دو مورد مسلّم است و در يك مورد جارى نمىشود. آن موردى كه مسلّم است اين است كه ما در معاشرتهايى كه با مخالفان داريم، يعنى با اهل سنّت داريم، گرفتار يك مسائلى مىشويم كه آنها ايجاد تنگنا مىكند.يك مسألهاى در زمان ائمه زياد مشكل ايجاد كرده بود، آن مسأله طلاق ثلاث در مجلس واحد بود، زنهايى بودند از اهل سنّت مىرفتند طلاق ثلاث مىگرفتند. آنها سه طلاق را در يك مجلس جايز مىدانند.ما سه طلاق را جايز نمىدانيم.مىگوييم «الطلاق مرّتان مرّة بعد مرّة»اول بايد طلاق بدهند بعد بايد عده نگه بدارد مجدداًطلاق بدهند بعد عده نگاه بدارد، طلاق سوم، آنوقت ما مىگوييم اين طلاق سوم صحيح است.درست، اينها سه طلاق را در يك مجلس مىآيند مىدهند. خوب، ما اين را جايز نمىدانيمواين را قابل رجوع مىدانيم. مىگوييم سه طلاق به حكم يك طلاق است و مىشود رجوع كرد. مىآمدند از ائمه سؤال مىكردند طلاقهاى باطلى كهآن گروه مخالف مىدهند آيازن با آن طلاق باطل جدا شده و برويم با اينها ازدواج بكنيم.مىفرمودند بله «ألزموهم بما ألزموا به أنفسهم، لا يترك هذه المرأة بلا زواج»اين زن كه نمىتواند تا آخر عمر بدون ازدواج بماند، قاعده الزام حاكم است «ألزموهم بما ألزموا به أنفسهم» اينها چون معتقدند سه طلاق در يك مجلس واقع مىشود، طلاقشان را صحيح بدانيد و باآنهاازدواج كنيد يا مثلاً در روايات،بيشتر مسأله طلاق است.اصلاًچند تا از روايات قاعده الزام، در بحث طلاق و نكاح و اينهاوارد شدهاست كه فرمودهاند مطابق اين قاعده با آنها رفتار كنيد يعنى مورد اهل سنت.
مثالهاى ديگر، خيلى محل ابتلاء است، يك معاملاتى را آنها حلال مىدانند ما حرام مىدانيم، ما مىگوييم ماهىبدون فلس، حرام استومعاملهاش هم حرام است.آنهاماهى فروشى دارندو همه اينها را هم مىفروشند.حالا من مىروم از او جنس مىخرم. خوب اين سرمايهاش به عقيده من حرام است ديگر چون نصفش ماهىهاى بدون فلس است. من از اين ماهى فروش اهل سنتى كه ماهى فلس دار و فلس ندار را با هم مىفروشد و سرمايهاشبا اين آميخته شده است، مىتوانم معامله كنم يا نه؟بله «ألزموهم بما ألزموا به أنفسهم»قاعده الزام مىگويد مالك شو.اين به عقيده خودش مالك مىشود.پس معامله حرام با او نمىكنمومعامله حلال با او مىكنم.مثلاًبعضى از معاملات ربوى را اينها ممكن است حلال بدانندو من حرام بدانم.او معاملهاش آميخه با اين مسائل است، من مىتوانم با او داد و ستد كنم يا نه؟اين قاعده الزام كارگشا است اگر نباشد ما نمىتوانيم نه با اهل سنت زندگى كنيم، نه با يهود و نصارى.حالا سراغ يهود و نصارى مىرسم. اينها خيلى چيزها را حلال مىدانند ما حرام مىدانيم.پس تمام زندگى آنها آلوده به حرام است.پس اصلاًخريد و فروش با آنها نمىتوانيم بكنيم، چكار كنيم. فتواى ما طلاق است ولى امام صادق عليه السلام مىگويد چون آنها فتوايشان صحت است، بايد با عقيده خودشان باآنهارفتار كنيد. شما مىتوانيد با اين زن ازدواج كنيد.زن تا آخر عمر كه نمىتواند بدون شوهر بماند.اين قاعده الزام همان همزيستى مسالمتآميز اسلامى است.اگر اين قاعده الزام نباشد اصلاًهمزيستى ممكن نيستوما نمىتوانيم با آنها زندگى بكنيم.اين يك مورد قاعده الزام است.
يك موردش هم با اهل كتاب، با كفار ديگر، اينها يك چيزهايى را حلال مىدانند، ما حرام مىدانيم، اينها خريد و فروش شراب را ممكن است حلال مىدانستند، ما حرام مىدانستيم.حالا به اين پولها سرمايهاش آلوده است.خوب ما نمىتوانيم با اينها معامله كنيم، پس با هيچ يهودى و مسيحى معامله نمىشود كرد چون اينها سرمايه هاشون همهاش آلوده است.درباره ما و اهل سنت متن روايات استومتعدد است.درباره ما و اهل كفر هم داريم.روايات قاعده الزام را عرض كردم، در قواعد الفقهيه مىتوانيد ببينيد.
و اما درباره مقلدين مختلف دو مجتهد شيعه، قاعده الزام بار مىشود؟نه هيچ دليلى ندارد.دو مقلد از دو مجتهد، اين رفته و تقليد كرده از اين آقا و زن را طلاق داده و مىگويد من اين طلاق را باطل مىدانم، اجراى قاعده الزام دليل مىخواهد.قاعده الزام خودش برخلاف قاعده است.من حرام مىدانم من باطل مىدانم.شارع به من اجازه مىدهد.وقتى من مىتوانم تبعيت بكنم كه دليلى بر قاعده الزام باشد آنچه مسلّم از قاعده الزام است دو مورد اول و دوم است. مورد سوم،اختلاف نظر در ميان دو مجتهد شيعه يا مقلدين دو مجتهد شيعه، قاعده الزام در آنجا حاكم نيست، روايات قاعده شامل نمىشود، اين خودش يك حكمىبر خلاف قاعده است. بايد ببينيم چه مقدار دليل داريم.حالا كه اينطور شدو قاعده الزام جارى نشد، ما نمىتوانيم حد جارى كنيموبگوييم چون خودش معتقد است كه كار حرامى مىكند، ما بياييم واين را به مقتضاى قاعده الزام اعدام كنيم، بياييم تازيانه بزنيم، نمىتوانيم.سلّمنا، كه ما قاعده الزام را درباره پيروان دو مجتهد شيعه هم بگوييم كه نمىگوييم، تازه مسأله حدود داخل قاعده الزام بودنش اول الكلاماست. قاعده الزام رواياتش در يك موارد خاصى وارد شدهاست. نكاحاست، احتمالاًمعاملات است.ما بخواهيم قاعده الزام را در باب حدود هم بياوريم اجرا بكنيم و كسى را كه معتقديم واقعاًآن گناهكار نيست، ما بگوييم چون خودش،خودش را گناهكار مىداند و لو اهل سنت و لو غير مسلمان، اين در آيين يهود خودش را گناهكار مىداند، اين در آيين اهل سنت خودش را گناهكار مىداند، من گناهكارش نمىدانم، قاعده الزام به من مىگويد اعدامش كن؟ معلوم نيست قاعده الزام در حدود جارى بشود چون ادله ى قاعده الزام تا اين حد اطلاق ندارد.بنابراين از اين مسأله ما با يك بهانهاى به قاعده الزام كانال زديم كه يك قاعده مهمىدر فقه است و كلمه «الاشبه» كه در عبارت تحرير الوسيله آمده است، يحتمل ناظر به اين مسأله باشد، و اما مسأله هفتم انشاءالله فردا.
پرسش
1 - طبق نظر استاد اجراى حد در مسائل اجماعى است يا در مسائل اختلافى هم مى باشد؟
2 - كلام علامه را در مورد اجراى حد در مسائل اجماعى و اختلافى بنويسيد.
3 - توجيه كلام علامه از نظر صاحب جواهر چيست؟
4 - اگر بين حاكم و مرتكب در حرمت عمل اختلاف شود، آيا حد جارى ميشود؟
5 - اشكال در مسأله اختلاف به وسيله قاعده الزام را بنويسيد.
6 - پاسخ اين اشكال چيست؟
1) - جواهرالكلام. ج 41. ص 264.
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...