شنبه 29 ارديبهشت 1403 - 8 ذيقعده 1445 - 18 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب حدود و تعزيرات (آیت الله مکارم شیرازی )
>
جلسه 20
متن
بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين
و صلى الله على محمد و اهل بيته الطاهرين لا سيما بقية الله المنتظر عجل الله تعالى له الفرج و لا حول و لا قوة الا باللَّه العلى العظيم
حد زناى جاهل ملتفت شاك و ادله قائلين به وجوب حد
بحث ما در مسائل حد زنا در مسأله پنجم بود كه در اين مسأله پنجم، چهار فرع وجود داشت. سه فرع از اين چهار فرع، بيان شد و اما فرع چهارم كه آخرين فرع مسأله پنجم است، اين بود كه اگر جاهل، ملتفت بوده و شاك باشد، شخصى است كه توجه دارد به اين كه مسأله را نمىداند و در حال شك است. مثلاً نمىداند نكاح در عده جايز است يا نه، اعتناء نمىكند و مىرود نكاح در عده مىكند و بعداً معلوم مىشود كه حرام بوده است، يا اين كه نمىداند نكاح مرضعه حرام است يا نه، اقدام مىكند اعتناء نمىكند و بعد متوجه مىشود كه حرام بوده است. آيا در اين موارد حد هست يا نيست؟
تحرير الوسيله مىفرمايد حد دارد چون حجت بر او تمام است. شك دارد، اصول ظاهريه شرعيه به او مىگويد نكن و اقدام مىكند و مرتكب حرام مىشود بنابر اين، چنين شخصى حد بر او جارى مىشود. دليلشان هم لابد اين است، كه اين عالم به حكم ظاهرى است.
استصحاب، دليل اول وجوب حد
دليل اولى كه مىشود براى اين مسأله آورد، اين است كه اين شخص عالم به حكم ظاهريه است، حرام است، اصل، فساد اين نكاح است. استصحاب، عدم حليّت اين زن و مرد را ثابت مىكند. فعلى هذا، يقين به حكم ظاهرى كه عدم جواز است دارد مع ذلك اقدام مىكند. خوب چه فرق مىكند يقين به حكم واقعى داشته باشد «بأن هذه المرأة حرام» يا يقين به حكم ظاهرى داشته باشد «بأن هذه المرأة محرمة».
(سؤال... و پاسخ استاد:) همه موارد شك حجت ظاهريه هست، جاهل مقصر عقل به او مىگويد برو تفحص كن. مگر عقل به جاهل مقصر نمىگويد تفحص كن. اگر عقل به او نگويد، جاهل قاصر است. حتماً عقل به او مىگويد برواحكام را ياد بگير.
(سؤال... و پاسخ استاد:) اگر از كار افتاد كه جاهل قاصر مىشود، اسمش را قاصر مىگذاريم. فرض ما اين است كه دسترسى دارد و مىتواند، ملتفت هم هست، عقل هم به او مىگويد تفحص كن، نمىرود. فليس بمعذور، به مقتضاى حكم ظاهرى حرام است بر او، حكم ظاهرى حكم عقل به وجوب احتياط در شبهات قبل الفحص، حكم عقل به وجوب احتياط در شبهات قبل الفحص، اين حكم ظاهرى است. عبارتش عبارت اصولى است ايشان خيال مىكند كه اين يك مسأله قلمبهاى است. عبارتش وجوب احتياط در شبهات قبل الفحص شبهات حكميه مى باشد. عبارتش عبارت اصولى است و الا هر كسى كه مسأله نمىداند و نمىداند مولا چه دستورى داده است در باره اين و دسترسى به مولا هم دارد، عقل به او مىگويد دسترسى به مولا دارى برو از مولا سوال كن ديگر.
(سؤال....و پاسخ استاد:) استصحاب بقاء عده است، استصحاب عدم صحت عقد هست و حكم عقل به احتياط در شبهات قبل الفحص هست، سه چيز است بعداً مىگويم اشاره مىكنم. اين يك دليل است كه اينجا حد دارد، خلاصه دليل اول چه شد، اين است كه حكم اين شخص يقين به حكم ظاهرى «حرمت» دارد، فعلى هذا مرتكب شده بايد حد به او زد.
روايت يزيد كناسى، دليل دوم وجوب حد
دليل دوم يك روايت است كه صحيحه هم هست، صحيحه يزيد كناسى(1) عن ابا عبدالله(ع) است ، كه سابقاً آقايان از اين حديث سؤال كردند، عرض كردم مىآيد. حديث اين است «قال سئلت ابا عبدالله عليه السلام عن امرأة تزوجت فى عدتها، الى ان قال» يك تكهاش را من اينجا نقل نكردم «و ان كانت تزوجت فى عدة بعد موت زوجها» اگر تزويج كرد در عده بعد از موت شوهرش «من قبل انقضاء الاربعة اشهر و العشرة» قبل از آن كه چهارماه و ده روز بگذرد «عشرة ايام، فلا رجم عليها و عليها ضرب مائة جلدة» اگر در عده ازدواج كرد، رجم ندارد، چون محصنة نيست ديگر، طلاق گرفتهاست، ولى حد زنا را دارد، مائة جلدة دارد، شوهر كه ندارد، بنابراين محصنة نيست، اما چون ازدواج در عده كرده، كار حرامى انجام داده است و حد رجم زنا، حد زنا دارد جلد دارد.
(سؤال... و پاسخ استاد:) عده رجعى، عده رجعى هم باشد عده رجعى از ناحيه زن كه قابل رجوع نيست. از ناحيه مرد قابل رجوع است.
«قلت ارأيت ان كان ذلك منها بجهالة؟» اگر نمىدانست، جاهل بود اينجا محل بحث ماست، اگر جاهل بود باز هم بايد صد تا تازيانه به او بزنيم«قال: فقال: و ما من امرأة اليوم من نساء المسلمين الا و هى تعلم أن عليها عدة فى طلاق او موت» چه ادعائى است كه تو مىكنى، زنى از زنان مسلمان امروز پيدا نمىشود مگر اين كه يقين دارد عده دارد، خواه عده طلاق باشد يا عده موت و مرگ شوهر (عده وفات) باشد. بنابراين، ادعاى جهالت مسموع نيست، چرا؟ چون ظاهر حال همه مسلمين علم است. چيزى كه همه مىدانند، ادعاى جهالت قبول نمىشود «الحدود تدرء بالشبهات» هم مال اينجا نيست، مال آنجايى است كه احتمال جهالت بدهيم. اينجا احتمال جهالت نمىدهيم. همه مسلمانها، ولى آن كسى كه تازه وارد اسلام شده، لذا قبلاً گفتيم اگر تازه وارد اسلام شدهاست و آيات قرآن را برايش نخواندهاند، تفسير نكردهاند و نمىداند بنابراين او معذور است، اما اين ظاهرش اين است تازه مسلمان نبودهاست، زنى در ميان مسلمين ادعاى جهل مىكند به اين موضوع «لا يقبل» اينجا قبول نمىشود و اسم شبهه هم بر اين نمىگذاريم، تا اينجا معلوم «قال» مهم اينجاست، بله ذيلى هم دارد نخواندم «و لقد كنّ نساء الجاهلية يعرفن ذلك» زنان جاهليت هم اين معنا را مىدانستند «قلت» اينجا را دقت كنيد «فإن كانت تعلم أن عليها عدة» مىداند كه بر او عده است «و لاتدرى كم هى» نمىداند عده چقدر است، سه ماه است، چهارماه است، نمىداند «فقال: اذا علمت أن عليها العدة لزمتها الحجة، فتسأل حتى تعلم» اينجا شاهد است وقتى بداند كه عده بر او هست، حجت بر او تمام مىشود. بايد سؤال كند تا بداند. اين همان جاهل ملتفت شاك، معنى «لزمتها الحجة» در بدو نظر ظاهرش اين است كه حجت بر او تمام است، او راحد مىزنند. او را حد مىزنند، در آن افتادهاست «لزمتها الحجة» حجت بر او تمام است و مرتكب زنا شده، چون مرتكب زنا شده حد بر او جارى مىشود. در بدو نظر ظاهر اين آيه و روايت.
(سؤال... و پاسخ استاد:) محصن و محصنة را ان شاءالله به زودى مىرسيم و بحث محصن و محصنة را مىكنيم، چه كسانى محصن هستند و چه كسانى محصنة هستند.
آن كه فعلاً محل بحث ماست زنى است كه جاهل است، مرد يا زنى كه جاهل است، ملتفت است اگر مرتكب بشود «لزمتها الحجة». ظاهر «لزمتها الحجة» اين است كه حد هم بر او جارى مىشود، آن وقت از اين يك كبراى كليه در مىآوريم، بگوييم «فى كل مورد، لزم الانسان الحجة» حد جارى مىشود. پس در تمام موارد شك آنجايى كه اصول شرعيه حرمت را اقتضاء مىكند ، حجت تمام است. در مورد اين روايت اين زن سه تا حجت داشته است، يكى استصحاب بقاء عدة، بنابراين كه بگوييم استصحاب حكم عقلائى، كمااينكه ما در باب استصحاب قبول كرديم كه استصحاب قبل از آن كه در شرع باشد در ميان عقلاء هست و اگر استصحاب را از عقلاء بگيريم، زندگى اجتماعى آنها فرو مىريزد، پس يك حجت، استصحاب بقاء عده است.
حجت دوم استصحاب عدم صحت اين عقد است. يعنى عقدى كه مىخواند، شك دارد در اين عقد، اصل فساد است، در باب عقود مگر اصل فساد نيست، اصل فساد يعنى چه؟ يعنى استصحاب عدم وجود علقه زوجيت، استصحاب عدم، اصل فساد است.اولين دليل بر اصالة الفساد همان استصحاب عدم علقه است، نسبت اين دو تا استصحاب با هم چى است، توجه به مسأله اصولى هم اينجا بكنيم، در لابلاى بحث فقهى، چه نسبتى اينها با هم دارند؟ كى مىگويد؟ نه، يكى استصحاب موضوعى است، يكى استصحاب حكمى است، عده موضوع است، عقد نسبت به او حكمى است، توجه داريد يعنى آن در موضوع عده شك مىكند، خوب موضوع عده «يترتب عليه صحة
العقد» حكم عده چيست «يصح العقد لايصح العقد» اين حكم عده است ديگر. بنابراين استصحاب دومى نسبت به اولى استصحاب حكمى است، اولى موضوعى است دومى حكمى است، سبب و مسببى بودنش هم بخاطر همين است، هر دو موافقند، ضد هم كه نيستند، استصحاب بقاء عده مىگويد عقدت باطل، استصحاب عدم علقه زوجيت هم مىگويد عقدت باطل، هر دو استصحاب هماهنگ هستند و لو يكى سببى و ديگرى مسببى يكى موضوعى و ديگرى حكمى است، دقت كنيد.
اما اصل سومى هم كه اينجا هست، آن مسأله فحص است. در اين گونه موارد، بايد احتياط كرد. وجوب فحص به حكم عقل، بايد در اينجا احتياط كرد، چرا؟ چون شبهات حكميه است «لاتدرى كم هى؟» نمىداند عده چقدر است، نمىداند، فرمود برود سوال كند. مسأله هم جائيست كه قدرت فحص داشته و مىتوانسته سوال بكند و لذا حضرت مىفرمايد برود سوال كند، پس مورد، موردى است كه سه تا حجت شرعيه، براى حرمت براى اين زن بوده است. يك استصحاب موضوعى يك استصحاب حكمى و يك دانه هم مسأله وجوب احتياط در شبهات قبل الفحص. بسيار خوب.
(سؤال... و پاسخ استاد:)اگر نتواند باز احتياط بايد بكند، اگر ضرورتى نباشد، بايد احتياط بكند
ادله بر عدم وجوب حد
تا به اينجا ما هم از روايت استفاده كرديم براى اين كه اين حد دارد و هم از قواعد استفاده كرديم كه صورت رابع همان گونه كه تحريرالوسيله فرمودهاند، حد دارد جاهل است مقصر است، شاك ملتفت، در عين حال ما عقيدهمان چيز ديگرى است و آن اين است كه مشكل بتوانيم در اينجا حد جارى كنيم، اجراى حد در اينجا مشكل است، چرا؟ بخاطر قاعده «الحدود تدرء بالشبهات» اين شبهه است. اين شخص بالاخره يقين نداشت كه زناست ولو اصول شرعيه ايجاب مىكرد كه پرهيز كند ولو گناهكار است، ولى هر كس گناهكار شد، زانى نيست، گناهكار است، اما هر گناهكارى زانى هست؟ نه. بيان ذلك، ما مىگوييم «الحدود تدرء بالشبهات» ظاهرش اين است كه اين يك توسعهاى است كه خداوند در باب حدود داده و مختص به حدود است. اگر اين را قبول كنيد از شما سوال مىكنيم، اگر «حدود تدرء بالشبهات» مخصوص جايى باشد كه اصول ظاهريه به ما اجازه ارتكاب مىدهد، اين كه همه احكام «تدرء» اگر اصول ظاهريه، اجازه اكل، شرب و نكاح، اگر اصول ظاهريه اجازه مىدهد، حد جارى نميشود، حكم ديگر هم جارى نمىشود. اين چه اختصاصى به باب حدود دارد. لابد بايد اين مال جايى باشد كه اصول ظاهريه راه نمىدهد، مع ذلك اين مرتكب مىشود، عن گمان، عن ظن و خيال مرتكب مىشود، شارع مقدس مىگويد «الحدود تدرء بالشبهات» تكرار مىكنم، ظاهر قاعده «الحدود تدرء بالشبهات»اين است يك قانونى مخصوص باب حدود است. در ابواب ديگر جارى نمىشود. قبول داريد اين ظاهرش است، اگر قبول داريد اين ظاهرش است، من سوال مىكنم اين مال جايى است كه اصول ظاهريه شرعيه اجازه ارتكاب مىدهد يا نمىدهد، اگر مال جايى است كه اجازه مىدهد، اين كه «لايختص بالحدود» همه چيز «تدرء» شبهاتى كه اصل حليّت است شبهاتى كه اصل در آن حليّت است، همه چيز «تدرء» اختصاص به باب حدود ندارد، لابد اين بايد مال جايى باشد كه حتى اصول ظاهريه اجازه نمىدهد، ولى به گمان مىگويد كه حالا عيب ندارد، اصول ظاهريه به او اجازه نمىدهند شبهات قبل الفحص ازدواج با مرضعه بكند، نكاح در عده كند، شك دارد، مىگويد خوب انشاءالله عيب ندارد و اين كارها را عوام خيلى مىكنند، به او مىگوييم نمازت اينجايش درست نيست، مىگويد انشاءالله عيب ندارد، خدا خودش قبول مىكند، همين حرفهاى عوام، اين هم مىگويد انشاءالله عيب ندارد و اقدام به نكاح مىكند، بعداً هم معلوم ميشود حرام بودهاست . اينجا بايد «الحدود» او رابگيرد و الا اگر اصول ظاهريه بينه قائم شده است، اصل برائت است، اصل حليت است، استصحاب اباحه است، اگر يك چنين اصولى قائم شده، همه چيز «تدرء» احتياج به حدود ندارد. تعزيرات هم «تدرء» همه چيز «تدرء».
(سؤال...وپاسخ استاد:) من يقين نمىگويم شبهات و ظن را دارم مىگويم.
اين يك مسألهايست ما امروز يك مقدارى دربارهاش صحبت مىكنيم، تمام هم نشد فردا صحبت مىكنيم، انشاءالله كه ببينيم اين قاعده الحدود مال آنجايى است كه اصول شرعيه اجازه ارتكاب مىدهد يا اعم است از اينجا و از جايى كه اصول ظاهريه اجازه ارتكاب نمىدهد، اما يقين هم اين فرد ندارد، گمان دارد، خيال مىكند، ظنى دارد، آن وقت ما مىآييم چكار مىكنيم، تفكيك قائل مىشويم، يعنى مىگوييم گناه كرده اين شخص به مقتضاى اصول شرعيه، استصحاب مىگويد نكن، شبهات قبل الفحص مىگويد نكن،كردى، گناه دارى، گناه را پاى او مىنويسيم ولى در عين حال مىگوييم حد ندارد. تفكيك بينهما مىكنيم و «ان قلتش» را روز چهارشنبه اشاره كردم «ان قلت» چطور مىشود گناهش را بنويسند گناه زنا، در عين حال اين شخص حد زنا براو جارى نشود، گفتيم فراوان داريم، مانند «من سنّ سنّة سيّئة» مثال زندهاش را هم امروز عرض كنم، مىگويند چون بعضى از خلفاء سنت سيئهاى آمدند تسليم كردند و نكاح متعه را جلويش را گرفتند، هر كسى زنا تا دامن قيامت بكند گناهش را به آنها مىنويسند، اين غير از اين است كه حد زنا جارى بكنند، هر كسى زنا كند، گناه كند، آلوده بشود چون مانع شدند از نكاح موقت «سنّ سنّة سيّئة، عليه وزر من عمل بها» اين معنيش اين نيست كه حد زنا جارى مىكنند، نه اين، زانى صدق نمىكند «الزانية و الزانى» قطعاً صدق نمىكند فعلى هذا گناهكار بودن حسابش جداست و عنوان زنا صدق كردن و حد را بر او جارى كردن عنوانش جداست. حالا ما شواهدى هم مىخواهيم براى اين مسأله بياوريم چون اين مسأله مهم است.
(سؤال...وپاسخ استاد:) تخصيص بزنيم الحدود را، تخصيص بزنيم به كجا، بسيار خوب از بين مىرود «الحدود» اين راتخصيص بزنيد، مخصوص مىشود به جايى كه اصول شرعيه اجازه مىدهد خوب اختصاص به حدود ندارد، همه چيز «تدرء» اگر اصول شرعيه به من اجازه ارتكاب مىدهد، چه انحصار به «الحدود» دارد، اين تخصيص باعث مىشود كل «الحدود» از بين برود، ديگر موضوعيت نخواهد داشت.
شواهدى بر عدم وجوب حد
حالا من شواهدى براى اين معنا ذكر كنم بعد برويم سراغ روايت، روايت بر سر راه اين فتوا يك مانع مهمى است. بحثى بعداًمىآيد من از آنجا براى اينجا كمك مىگيرم كه مرحوم صاحب شرايع و ديگران فتوا دادند عدهاى لااقل فتوا دادند، گفتند «يسقط الحد فى كل موضع يتوهم الحل» كلام شرايع است «يسقط الحد فى كل موضع يتوهم الحل كمن وجد على فراشه امرأة فظنّها زوجته» سؤال مىكنيم اصل شرعى در اينجا چه اقتضاء مىكرده است براى اين مردى كه گمان مىكرد اين زنى كه در فراشش هست، زوجهاش مىباشد «ظنّ، يتوهّم» يقين نداشت، اين را اصل شرعى مىگويد حلال است يا حرام؟ بله، حرام است ديگر، اصل عدم زوجيت اين زن است. معلوم نيست كه زوجهاش باشد. اصل عدم زوجيت نسبت به اين زن، جارى مىشود، بايد يقين داشته باشد «بأنّها زوجته» كما اين كه در اموال هم همينطور است، شما يك مال پيدا بكنيد يك جا گذاشته، خيال كنيد مال شماست، مىشود بخوريد، نمىشود. اصل حرمت است. به گمان، كه نمىشود نزديك شد با ظن مىشود سراغ آن زن رفت؟ نمىشود ديگر.
(سؤال...وپاسخ استاد:) ظاهر مقدم بر اصل است چه ظاهرى؟ آخر اين ظاهر دليل بر حجيتش نداريم. تازه اين مثال منحصر نمىگويد «كل مورد يتوهّم» هر جايى كه توهم باشد، مگر اين كه توهم شما را به معنى يقين بگيريم، ظن را به معنى يقين بگيريم .اينها خلاف ظاهر است، چه داعى داريد در كلمات فقهاء توهم و ظن را شما حمل بر يقين بكنيد، اين خلاف ظاهر نيست، چه داعى داريد.
صاحب جواهر يك چيزى اضافه كرده، هم قبول كرده و هم اضافه كردهاست. اينها را از جواهر نقل مىكنم «كما لاحد عليهاأيضا»(2) بر آن زن هم حدى نيست «لو ظنته زوجها أو سيدها كما لا حد عليها» بر آن زن هم حدى نيست «أيضا لو ظنته زوجها أو سيدها» اگر آن هم ظن حالا شما مىگوييد همه ظنها به معنى يقين است، اين كه خلاف ظاهر در كلمات فقهاء ظن و يقين دو اصطلاح جداگانه از هم است، هرگز بمعنى هم نيست. حالا اگر چنين كسى ظنى داشته باشد.
(سؤال...وپاسخ استاد:) چرا؟ فرضمان اين است ظن است شما مىگوييد يقين داشتهاست. مىگويد فكر مىكردم، نمىگويد اختيار مىكردم، مىگويد گمان مىكردم، تصورم اين بود، مردم آقا به بعضى از حرفهاى شما اعتناء ندارند، اين دقت هايى كه ما داريم و وسواس ها، مىگويند چرا اين كار را كردى، مىگويد اى واى بر من، گمان مىكردم اين طور است، مىگويند چرا؟ مىگويد رويم سياه بشود، تحقيق نكردم، خيال كردم.
آيا واقعاً اينجا جاى اين است كه حد اجرا بكنيم، چون مسأله يك مسأله سادهاى نيست مىخواهيم يك نفر را اعدام كنيم. اعدام كردن چيز سادهاى نيست. خوب بايد
دقت كرد. در وسيله ابن براج ايشان از سلسلة الينابيع الفقهية نقل مىكنيم، در آنجا هم ايشان تعبير به ظن مىكند، مىگويد «لو ظن أنها زوجته»(3) حد ندارد، حالا همه اين ظنها را شما به معنى علم بگيريد و اما صاحب جواهر، در جايى ديگر.
(سؤال... و پاسخ استاد:) الان رابطه بين بحثمان و اينجا را مىگويم بحث ما در اين است: جايى هستيم كه اصول شرعيه اقتضاى حرمت مىكند اما اين به گمان حليت وارد شدهاست. گمانى كه معذور در آن نبوده، گمانى كه براى او مجوز ايجاد نمىكرده است. اصول ظاهريه مىگفته نكن، گمان اين، مىگفته بكن، تسليم گمان شد، شرعاً هم معذور نبود. جاهل مقصر هم بود، حد جارى مىشود يا نه؟ همه اينها مثل هم هستند.
صاحب جواهر در مسأله سابق يك تعبيرى دارد، بگويم ايشان مىگويد اگر اعتقاد به حليت او به حليت نكاح، ناشى از اختيار مذهب فاسدى باشد، در همان صفحه «ان كان اعتقاده بحليّة النكاح ناش عن اختيار مذهب فاسد» دنبال مذهب فاسدى رفته و آن مذهب مىگويد نكاح ام و اخت جايز است «قد قصر فى مقدماته» مقصر هم بوده در انتخاب اين مذهب، جاهل مقصر بود «أو باعراض عن اهل الشرع» از اهل شرع هم اعراض كرده «أو بغير ذلك» آدم مقصر كه اين عمل برايش حرام بودهاست «مما يكون فيه مشتبهاً» مشتبه هم بود، گمانى پيدا كرد، گمانى از ناحيه فاسد يا يقينى از ناحيه فاسد، بگوييد يقين از ناحيه فاسد «و ان كان هو عاصماً فى وطئه كما حقّقنا فى كتاب النكاح» ايشان مىگويد اگر چه عاصم «و ان كان هو عاصماً فى وطئه كما حقّقناه فى كتاب النكاح» و لو اين گناهكار است ولى در عين حال وطى، وطى به شبهه است، احكام وطى به شبهه دارد، بچه، بچهاش مىشود حد بر او جارى نمىشود، ارث از او مىبرد، همه اين ها. بنده سؤال مىكنم اينجا، صاحب جواهر جاهل مقصر را مثال زدهاست «قد قصر فى مقدماته» اگر يقين هم پيدا كرده، مقصر است.
(سؤال.... وپاسخ استاد:) «ألجاهل القاصر بحكم العامد» شما خودتان در اصول الفقه مىگوييد الجاهل القاصر كالعامد است، دارد، الان حكم الهى دارد، به حكم عامد است، همهمان مىگوييم جاهل مقصر به حكم عامد است ولو الان شك ندارد، اعتبار ندارد، شك هم ندارد، ولى به حكم عامد است، آقا مثل جاهل مقصر ملتفت است چون مقصر است به حكم عامد است، ما مىرويم سراغ نكته و ريشه، خارج از موضوع است ولى كبراى كليهاش يكى است، شما توجه نمىكنيد اصلاً من به چه چيزى استدلال مىكنم. من مىفهمم كه اين عالم است ولى مىگويم اين عالم در حالى كه به حكم عامد است و اصول شرعيه ندارد، خيال مىكند مع ذلك حد چرا براى اين جارى نمىكنيد، اصول شرعيه بنابراين جارى مىشود، اين حرام است برايش، نمىداند، من مىگويم نكته اصلى حرمت است، اين الان حرمت فعلى دارد، پس مجرد حرمت فعلى داشتن، خواه به واسطه اصول شرعيه بوده باشد يا به واسطه جاهل مقصر بودن، اگر كسى «لزمتها الحجة» مگر روايت نداشتيم، اين هم «لزمتها الحجة» عالمى كه جاهل مقصر است و مىتوانسته برود و نرفته تحقيق نكردهاست آيا حجت الهى بر او تمام است يا نيست؟ من مىگويم داخل در «لزمتها الحجة» است، حجت فرق نمىكند حجت، حجت است ديگر، هر كجا حجت شد، اصلاً حد هم نمىدانسته دارد يا ندارد، حجت بر حكم، نه حجت بر حد، دانستن به اينكه حد دارد، اگر كسى كه زنا كرده مىگويد نمىدانستم حد دارد، حد مىدانسته يا نمىدانسته تاثيرى ندارد، زنا حرام مىدانسته است يا نه؟ همين كه بداند زنا حرام است، حد جارى مىشود، و لو نداند حد هم دارد، در اينجا آيا اين زنا حرام است «لزمتها الحجة» هست يا نيست، شما مىگوييد عن اعتقاد فاسد بوده، جاهل مقصر بوده، «لزمتها الحجة» بودهاست .
من مىخواهم بگويم آن كبراى كليه كه حجت تمام است، در عالمى كه از قبيل مقصر در مقدمات باشد، يا در جاهلى كه مشتبه بوده باشد، همه اينها حجت براو تمام است، خلاصه كنم، من كلام جواهر را مىگويم در مقدمه كسى كه تقصير داشته باشد، ذى المقدمه براو حرام است، پس «لزمتها الحجة» چه بداند، چه نداند ديگر. حالا، من برگردم، عرضم اين بود ما «الحدود تدرء بالشبهات» بايد يك كارى كنيم مخصوص باب حدود باشد. جاى ديگر را نگيرد، اين نمىشود مگر اينكه توسعهاى قائل بشويد، هم مواردى بگيريد كه اصول شرعيه اجازه مىدهد، هم مواردى كه اصول شرعيه اجازه نمىدهد، تا مخصوص باب حدود باشد و الا اگر اصول شرعيه اجازه بدهد، همه چيز برداشته مىشود، شاهد هم آوردم تعبير «كان على فراشه فظن، توهم» شاهد ديگرى آوردم از كلام جواهر كه مىگويد جاهل مقصر حد دربارهاش جارى نمىشود. بنده عرض مىكنم از مجموع اينها ما استفاده مىكنيم به اين كه باب حدود يك وسعتى دارد بيش از ابواب ديگر. اما مشكل مهم ما، همين مشكل حديث است. حديث مىگويد اگر جايى بوده باشد كه اصول شرعيه به او اجازه نداد به اينكه مرتكب بشود و مرتكب شد «لزمتها الحجة» اين حديث سندش معتبر است و اما در دلالتش جاى چك و چك هست، اين «لزمتها الحجة» معنيش اين است گناه كرده، يا معنيش اين است هم گناه كرده هم حد براو جارى مىكنيم. صريح نيست در مسأله حد «لزمتها الحجة» حجت براو تمام و گناه كردهاست. اما حدش هم بزنيم، در بطن نظر است بزنيد، من انصاف را رعايت مىكنم در بدو نظر اين است كه هم حجت براو تمام است. هم گناه كرده و هم حدش بزنيد. ولى با توجه به «الحدود تدرء» و تعبيرات علماء درباره ظن، ظنى كه اجازه نمىدهد به ما «وجد على فراشه» گمان و ظن ارتكاب را اجازه به او نمىدهد در عين حال كه اجازه نمىدهد، حد جارى نمىكنند، من مىگويم مجموع اين قرائن، بياييم در جلوى اين روايت كه قرار مىدهيم، بگوييم اين روايت معنى «لزمتها الحجة» يعنى گناه مىكند، اما حد نه.
(سؤال...و پاسخ استاد:) روايت مىگويد حجت براو تمام است، دقت بفرماييد، حجت براو تمام است يعنى خداوند عذابش مىكند يا حد جارى بشود، نداريم، ظهور بدويش اين است، ولى خود اين حديث مىگويم مصداق حدود «تدرء بالشبهات» خود اين حديث. براى اين كه اين حديث بالاخره با صراحت اين مسأله را نگفته است خود اين جاى شبهه باقى مانده است، حالا ما مىخواهيم با يك حديثى كه دو تا احتمال دارد و لو يك احتمالش اظهر باشد. در يك بخش دارد در يك بخش ندارد و لو اين حديث در يك بخش دو تا احتمال دارد، من مىگويم اظهر اين است كه حدش مىزنند، اظهر در روايت اين است، ولى با يك خبر واحد و لو صريح هم باشد، با اين ظهور، اين مقدار ظهور، كه دو احتمال دارد، اظهر حد است، صريح كه نيست ديگر، شما قسم بخوريد كه احتمالش هم نيست، بسيار خوب احتمالش هم نيست، احتمال نيست، بايك خبر واحد كه نمىتوانيم كسى را اعدام كنيم ، در مقابل «الحدود تدرء بالشبهات» مسأله يك مسأله ساده نيست. شما آقا يك فتوا بدهيد ده هزار نفر شايد مشمول اين فتوا بشوند همه محكوم بشوند به اعدام به حكم اينفتوا، در مقابل «الحدود تدرء» يك روايت يك خبر واحد گفته و با عبارت فقهاء نمىسازد، ظن است، تكرار نكنيد، اين عبارت جواهر، مال اعتقاد حق با شما، آن «ظن على فراشه» چى؟ من مىگويم ظن را مىگويد ظن يعنى علم، خوب نگاه كنيد جواهر را، اين عبارت شرايع آن هم عبارت صاحب جواهر، عبارت شرايع اين است «كمن وجد على فراشه فظنّها زوجته» اين عبارت شرايع است، عبارت جواهر هم مىگويد «لا حد عليها أيضاً لو ظنته زوجته» عبارت ايشان، آن درست، بسيار خوب، اينجا را كه من مىگويم چى؟ خوب بگذرم.
من مىگويم با همه اين حرفها، فرض كنيد، من اين خبر را صريح نمىدانم در مسأله، صراحت قائل نيستم. سلّمنا يك خبر واحد صريح هم در مسأله داشته باشيم، در مقابل «الحدود تدرء» ايشان مىگويد «الحدود تدرء» تخصيص مىخورد، مگر من جواب تخصيص را ندادم، باز تكرار مىكنند اگر تخصيص بزنيد هيچ چيز برايش نمىماند، حدود مىشود مثل غير حدود، يعنى حدود تدرء بالشبهاتى هم كه در آنجايى كه اصول شرعيه اجازه مىدهد، اگر اجازه مىدهد حدود و غير حدود مثل هم مىشود، اين را چه كارش مىكنيد، من مىگويم در مقابل صراحت الحدود كه همه عمل كردند شما نمىتوانيد به يك خبر واحدى عدهاى را در اين مسأله اعدام كنيد، حكم اعدام جارى كنيد، فردا ان شاء الله.
پرسش
1 - دلائل تحرير الوسيله بر وجوب حد در جاهل ملتفت شاك را ذكر نمائيد.
2 - دليل استاد در عدم وجوب حد در جاهل ملتفت شاك چيست؟
3 - آيا غير از استاد كسانى بر عدم وجوب حد فتوا دادهاند؟ دليل اين افراد چيست؟
4 - اگر شخصى بنابر مذهب فاسد خود با مادر خود ازدواج كرد آيا حد بر او جارى مىشود؟
5 - در تنازع بين خبر واحدى كه بر حد دلالت دارد و اصل «الحدود تدرء بالشبهات» كدام يك حاكم مى شود؟
6 - آيا خبر واحد مىتواند اصل را تخصيص بزند. چرا؟
1) - وسائل، ج 18، باب 27 ازابواب حدالزنا، ح 3
2) - جواهر الكلام. ج 41. ص 264.
3) - سلسلة الينابيع الفقهية. ص 309.
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...