• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين‏
    و صلى الله على محمد و اهل بيته الطاهرين لا سيما بقية الله المنتظر عجل الله تعالى له الفرج و لا حول و لا قوة الا باللَّه العلى العظيم‏
    حديث اخلاقى‏
    در كلمات قصار پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم امروز كلمه 179 را مى‏خوانيم، كه تذكر اخلاقى امروز باشد «و قال (ص) من كثر همّه سقم بدنه و من ساء خلقه عذب نفسه، و من لاهى الرجال ذهبت مروته و كرامته» در اينجا سه جمله است كه جمله اول و دوم ارتباط بيماريهاى جسمى و روحى را بيان مى‏كند، كه اگر انسان داراى اشكالات روانى و اخلاقى باشد، اين در جسم او هم اثرمى گذارد. كسى كه هموم و غمومش زياد بشود بدنش بيمار مى‏شود. كسى كه سوء خلق داشته باشد خودش را عذاب مى‏دهد، شكنجه مى‏دهد. معلوم است بين جسم و روح يك رابطه بسيار نزديكى است و ناراحتيهاى هر كدام در ديگرى اثر مى‏گذارد. ناراحتيهاى جسمى، روح را ناراحت مى‏كند و ناراحتيهاى روحى و اخلاقى، جسم را ناراحت مى‏كند و لذا اگر انسان قطع نظر از جنبه‏هاى معنوى بخواهد از نظر مادى هم نگاه كند، سوء اخلاق، فساد اخلاق و انحرافات اخلاقى سرچشمه بسيارى از بيماريهاى جسمانى مى‏تواند باشد. امروز ثابت شده يكى از عوامل بسيار مهم براى مثلاً زخم معده همان فشارهاى روحى است، عامل بسيار مهمى است.
    ديشب يكى از آقايان اطباء نقل مى‏كرد كه سكته‏هاى قلبى كه در عصر و زمان ما پيدا شده است، ده برابر سكته‏هاى قلبى گذشته است. در حالى كه عاملش مى‏گويند چربى خون است، چربى خون دو برابر گذشته شده ولى سكته‏ها ده برابر شده است. مى‏گويند عاملى روحى دارد، آن ناراحتى‏ها و فشارهايى كه در جوامع بشرى پيدا شده، سرچشمه اين سكته‏ها گشته است. كسى نقل مى‏كرد مى‏گفت در بعضى از ايستگاه‏هاى قطارهاى زيرزمينى در ژاپن اين را امتحان كردند، كه وقتى ساعت درست كار نكند، افراد نگران مى‏شوند كه نرسند به وقتشان، يا قطار يك تأخيرى پيدا كند داراى فشار روحى و استرس و اينها مى‏شوند در آن روز حمله‏هاى قلبى آمارش بالا مى‏رود ، يعنى اين قدر فشارهاى روحى در بيماريهاى جسمى تأثير دارد. مسائل اخلاقى روح انسان را آرام مى‏كند، پاك مى‏كند و به همان نسبت در سلامت جسم انسان اثر مى‏گذارد، مسلم است كسى كه هموم زيادى دارد، جسم سالمى نمى‏تواند داشته باشد و كسى كه بد اخلاق و بد خلق است، نمى‏تواند اعصاب آرامى داشته باشد. حالا مى‏گوييد هموم و عصبانيت را چكار كنيم، اين‏ها يك سلسله مسائلى است كه علماى اخلاق راه مبارزه‏اش را بيان كرده‏اند، هم و غم انسان مقدار زيادش مال دنياپرستى است. اگر دنيا پرستى از بين برود، هموم كم مى‏شود. مقدار زيادش مال حسد است، من حسد دارم نسبت به رفيقم كه چرا چنين و چنان شد، اگر اين بيمارى حسد از نظر اخلاقى اصلاح بشود، هم و غم من كم مى‏شود. مقدار زيادش مال توقعات زياد است، من وقتى توقعم را از اشخاص، از دنيا كم بكنم، هم و غمم كم مى‏شود، مقدارش مال هواپرستى است، هواپرستى كم بشود هم و غم من كم مى‏شود، فبناء على ذلك، اگر ما تهذيب اخلاق كنيم علاوه بر آن فضائل معنوى، قرب الى الله، علاوه بر اين جسم سالمى هم خواهيم داشت، در زندگى مادى ما هم اثر مى‏كند، خوب سوء خلق يك معنايى است كه به وسيله تمرين و تهذيب نفس مى‏شود اصلاح بشود، وقتى سوء خلق اصلاح بشود خوب خيلى از مسائل ممكن است از نظر جسمانى هم درانسان اصلاح بشود. بله همين سوء خلق كه مى‏فرماييد ذاتى است هشتاد درصد يا بيشتر، همين ذاتى به وسيله تمرين تهذيب نفس و ممارست، مراقبت و دستوراتى كه علماى اخلاق در كتب اخلاق دادند همين‏ها برطرف مى‏شود از بين مى‏رود، اجبار كه نيست، جبر كه ما قائل نيستيم، قابل اصلاح است. بنابراين فراموش نكنيم كه تمام مسائلى كه در تعليمات انبياء و اولياء آمده است، همان‏هايى كه خيال مى‏كنيم جنبه معنوى خالص دارد، آثار مادى هم دارد، اينها جدا از هم نمى‏تواند باشد، اين راجع به قسمت اول و دوم.
    اما راجع به قسمت سوم «من لاه الرجال ذهبت مروته و كرامته» ملاهات به معنى شوخى كردن است. كسى بيايد با افراد با شخصيت شوخى كند، مزاح كند، اصولاً شوخى كردن خودش در دستورات اسلامى، در حد اعتدال مطلوب ولى در صورت افراط و تفريط نامطلوب و خيلى آثار سوء هم برايش بار مى‏شود، گاهى گناهانى كه انسان با شوخى مى‏كند، با جدى نمى‏تواند بكند، نيشهايى كه مى‏خواهد بزند به كسى، از طريق جدى كه نتواند، در لباس شوخى قرار مى‏دهد. اعمال حسد، كبر، غرور و بسيارى از مساوى اخلاقى گاهى در لباس شوخى انجام مى‏شود، چون انسان در لباس شوخى آزادى بيشترى به گمان خودش دارد. مسأله شوخى، مزاح، يك مسأله خيلى دقيقى است از نظر اخلاقى، كما اينكه خشك بودن نامطلوب است از نظر شرع، مسأله شوخى بدون حساب آن هم بسيار نامطلوب است مخصوصاً انسان نسبت به افراد بزرگتر و كسانى كه شخصيت دارند بخواهد نسبت به آنها اين باعث مى‏شود كه در نظرها كوچك بشود شخصيتش پايين بيايد و ارزش وجوديش پايين بيايد آن را آدمى بى ادب و جسور و نمك ناشناس امثال اين‏ها اين برچسب‏ها را به انسان خواهند زد. مروت به معنى شخصيت كرامت به معنى ارزش است، شخصيت و ارزش انسان در نظرها پايين مى‏آيد به هر حال ما بايد ان شاءالله به همان نسبت كه در درس‏ها كار مى‏كنيم به همان نسبت هم در مسائل اخلاقى و سير الى الله و تهذيب نفس كار كنيم كه اگر اين‏ها دوش به دوش هم جلو نرود، محصول آن ممكن است نتيجه معكوس داشته باشد. نتيجه مطلوب كه هيچ، نتيجه معكوس. آدم عالمى بشود بى تقوا عالمى بشود فاقد تهذيب نفس، اين يك موجود خطرناكى مى‏شود. تمام مفاسد در دنيا زير نظر دانشمندان دنيا است. عوامى كه چيزى نمى‏فهمند كارى از آنها بر نمى‏آيد، فوقش آلت دست بزرگترها مى‏شوند، اين دانشمندان هستند، كه وسائل مرگ دست جمعى را درست مى‏كنند، اين دانشمندان هستند كه جنگها را هدايت مى‏كنند، اين دانشمندان هستند كه توطئه‏ها را مى‏چينند، اين دانشمندان هستند كه مردم دنيا را به جان هم مى‏اندازند، حالا دانشمندان و علماى علوم طبيعى، علماى علوم مادى، اقتصادى، سياسى يا دانشمندان دينى هم اگر اهل دنيا بشوند همان كارها را مى‏كنند، همان است. بنابراين اگر علم و دانش خالى بشود از تقوا و پرهيزكارى، خطرش بسيار بسيار زياد است. نكند خداى ناكرده درس بخوانيم و پيش برويم اما از درس اخلاق و معنويت و تقوا حتى الف و بائى را نشناخته باشيم. آموزگار خلق بشويم اما خودمان الف و باء را در مسائل اخلاقى نشناسيم.
    يك جمله هم درباره مسائل روز عرض كنم، كه دور ماندن از آن هم درست نيست. در زمينه مسائل روز هم آقايان بايد وارد باشند كه روز به روز فشارها مخصوصاً بر شيعيان دنيا و بر مملكت ما بيشتر مى‏شود. دليلش هم اين است كه هر چه جوانه مى‏زند، انقلاب‏هاى اسلامى در گوشه و كنار دنيا، به همان نسبت كانون اصلى را بيشتر تحت فشار قرار مى‏دهند. خوب اين انتخاباتى كه در لبنان واقع شد كم چيزى نبود، مذهبى‏ها آن هم حزب اللهى‏ها آن هم شيعه‏ها، به عنوان يك عنصر فعال وارد مجلس شدند. انتخابات كويت هم كه ديروز انجام گرفت ،آن هم محصولش يك مقداريش همين بود، عده‏اى از مذهبى‏ها و اسلامى‏هاى يك عده قابل ملاحظه‏اى اين‏ها وارد مجلس كويت شدند با تمام اشكالاتى كه اين انتخابات داشت. نگاه مى‏كنيم كويتى كه اصلاً در دهان آمريكا است، يا نه يك انگشترى است در دست او، وقتى انتخابات مى‏كنند، نكنند نمى‏شود، بكنند محصولش نگاه مى‏كنند، جمع كثيرى از مذهبى‏ها شيعه و سنى هر دو گفتند، به مجلس راه يافتند.
    خوب اين مسائلى كه در گوشه و كنار دنيا زياد مى‏شود، به همان نسبت فشار بر اين كانون اصلى بيشتر مى‏شود، حتى بهانه‏هاى واهى مثل جزيره ابو موسى و امثال ذلك را مطرح مى‏كنند، و مكرر فشار وارد مى‏كنند، اگر اين نشد، جزاير ديگر را مطرح مى‏كنند، اگر نشد، مسائل ديگر را مطرح مى‏كنند، چيزى كه مال زمان به اصطلاح خيلى قديم بوده است، مراكزى كه دست ايران بوده و بعداً استعمار انگلستان در آن برهه‏اى كه استعمار بر خليج فارس حاكم بود، گرفت و بعد هم دو مرتبه برگشت و دوباره و نشستند به حساب و كتاب آن‏ها مى‏رسند و اين‏ها رابراى فشار آوردن بهانه مى‏كنند، ، منظور اين است بدانيم كه روز به روز فشار دشمن بر ما بيشتر است. بهانه‏ها هم واهى‏تر است، ما در مقابل اين چنين فشار روز افزون خارجى چه وظيفه‏اى داريم. آيا وظيفه‏اى داريم كه بين خودمان اختلافات داشته باشيم يك مسأله مرجعيت را مطرح كنيم و هزار گونه اختلاف در آن توليد كنيم، يا روزى است كه بايد به سوى وحدت برويم، روزى است كه حوزه علميه بايد قيام كند، و جواب گو باشد در مقابل تبليغ اسلام‏
    واقعى و تشيع در صحنه عالم. آيا اين مسائل بالاخره از حوزه علميه انتظارش هست انجام بشود. اگر انجام نشود، چه بايد كرد، به هر حال مى‏خواهم بگويم بيدار باشيم. نكند خداى ناكرده دشمن در گوشه و كنار مشغول تحريكات باشد روز به روز هم تحريكات را بيشتر كند و دنيا را بر ضد ما بسيج كند، در حالى كه اسلام دارد پيش مى‏رود ما هم اينجا سر در لاكمان فرو كرده باشيم و اصلاً خبر نداشته باشيم در دنيا چه خبر است، نقشه‏هاى دشمن چيست؟ در مسائلى مثل مرجعيت شروع كنيم به اختلاف و پراكندگى در مسائلى ديگر، تفرقه و پراكندگى و يا حداقل بى خبر ماندن از وضع دنيا كه آن هم خودش يك گناه بزرگ است، ندانيم چه نيازهايى در شرائط فعلى هست، ندانيم بايد پاسخگويى در مقابل تقاضاى روز افزون مردم دنيا در زمينه شناخت اسلام و تشيع ندانيم يك چنين چيزهايى هست. به هر حال اميدوارم خداوند به همه ما توفيق عمل بدهد و توجه به مسائل پيدا كنيم. حديث را بخوانم عرضمان تمام «قال (ص) من كثر همّه سقم بدنه، و من ساء خلقه عذب نفسه، و من لاه الرجال ذهبت مروته و كرامته».
    حكم عقد نكاح باطل واقسام آن، شبهات حكميه، شبهات موضوعيه
    بحث ما به اينجا رسيد كه ما در مسأله پنجم، در واقع چهار فرع داريم و تمام اين‏ها به مسائل شبهه برمى گردد. بحث ما در اين بود كه اگر كسى عقد نكاحى انجام بدهد و اين عقد نكاح در واقع باطل باشد و به دنبال اين عقد نكاح باطل، اقدام به نزديكى كند، آيا اين حد دارد يا نه؟ تا به حال بحث عقد نكاح باطل نبوده، بحث شبهات ديگر بوده، اكنون عقد نكاح باطل را طرح مى‏كنيم. اگر كسى عقد نكاح باطلى بكند و ناآگاهانه يا آگاهانه حالا تا ببينيم بعد آميزشى هم بعدش باشد آيا احكام زنا و حد زنا بر اين عقد باطل جارى مى‏شود يا نه؟ گفتيم در اينجا چهار صورت داريم.
    صورت اول اين بود كه در شبهات حكميه گرفتار اعتقاد فاسدى شده، يعنى واقعاً مسأله را اشتباه فهميده و به دنبال اشتباه در مسأله رفته اقدام كرده‏است. مثلاً نمى‏دانست مرضعه نكاحش حرام است عقيده‏اش اين بود حلال است. معتقد بود فتوايش بود، يا نه مذهب غير اسلامى داشت و مطابق آن مذهب، بعد از اسلام هم، عمل كرد نمى‏دانست اين مسأله را و رفت و اقدام به ازدواجى كرد كه اعتقاد به صحتش داشت، در واقع باطل بود، گفتيم در اينجا حدى جارى نمى‏شود، بحثش گذشت.
    شاخه دوم گفتيم در شبهات موضوعيه است. در شبهه موضوعيه بينه و حجتى قائم شد بر جواز نكاح، و نكاح كرد «ثم انكشف» كه اين بينه خلاف واقع بود. بينه‏اى قائم شد به اين كه اين زن شوهرش مرده، شوهرش طلاقش داده و اين زن رفت ازدواج كرد، بخاطر اين بينه «ثم انكشف» به اين كه شوهر زنده است. آيا در اينجا مجازاتى دارد، ندارد گفتيم نه، اين هم مجازات ندارد و اشكالى ندارد. شواهدش را هم ديروز ذكر كرديم، صدق زنا بر اين نمى‏كند. ادله‏اى هم كه مى‏گويد «تدرء الحدود بالشبهات» شامل حال اين مى‏شود و مسائل ديگر.
    (سؤال...و پاسخ استاد) حديث رفع هم مى‏شود «رفع ما لا يعلمون» اين «ما لا يعلمون» است نمى‏دانسته بلكه حجتى بر جواز داشته چه در شبهات حكميه و چه در شبهات موضوعيه اقدام كرده است.
    قسم سوم نكاح باطل: جاهل بسيط غير ملتفت
    و اما ثالث، در ثالث جاهل بسيطى بود كه غير ملتفت بود. اين حديث ابى روح را من در ثالث و رابع مى‏گويم اجازه بدهيد. در صورت ثالث گفتيم جاهل بسيط است، غير ملتفت است و اين شخص اقدام كرد. يعنى يك كسى بود اصلا توى ذهنش نمى‏آمد كه‏ازداوج با مرضعه حرام است . اصلاً هيچ به ذهنش نمى‏آمد. جاهل غير ملتفت، شاك نيست. ملتفت نيست، كه شك بكند. اصلا احتمال نمى‏داد. ملتفت نبود و اقدام كرد، حالا اگر چنين شخصى خواه قاصر باشد خواه مقصر باشد، چون قاصر و مقصر هر دو تصور مى‏شود. صورت اولى و دومى جاهل مركب بود، صورت سوم و چهارم جاهل بسيط است، آن جاهل بود ولى خيال مى‏كرد عالم است، اين جاهل است و خيال نمى‏كند عالم است دو صورت جاهل مركب و دو صورت جاهل بسيط. در اينجا گاهى قاصر و گاهى مقصر است. نرفته است مسأله را ياد بگيرد كه مرضعه حرام است. نرفته است ياد بگيرد كه عقد فى العده حرام است، نرفته است ياد بگيرد كه ازدواج كردن با زنى كه مزنى بها بوده، در حال عقد شوهر سابق حرام است.
    (سؤال...و پاسخ استاد) غير ملتفت بودن گاهى قاصر است گاهى مقصر است. اگر سراغ مسأله مى‏رفت ملتفت مى‏شد، اگر مى‏رفت مسائل دينى اش را سوال بكند اين را هم در گوشه توضيح المسائل مى‏ديد، اصلاً تقليد نكرد، توضيح المسائل نخريد، مطالعه نكرد و چون نرفت و نگاه نكرد، در اين مسأله ملتفت نشد و چون ملتفت نشد اين شخص اقدام به ازدواج كرد «جهلاً بسيطاً خالياً عن الالتفات و الشك»
    (سؤال...و پاسخ استاد) نه در خصوص اين مسأله، كل مسائلش اصلاً تقليد نكرد. نياز به تقليد نمى‏ديد، مى‏دانست تقليد كردن لازم است و نرفت. اگر مى‏رفت تقليد مى‏كرد، رساله هم مى‏گرفت، اگر رساله مى‏گرفت توى رساله نوشته بود كه مرضعه عقدش حرام است. ملتفت مى‏شد. جاهل قاصر و مقصر هر دو در اينجا تصور مى‏شود.
    (سؤال...و پاسخ استاد) جاهل دو رقم داريم اين را كه اول رسائل به ما گفتند «الجاهل على قسمين، ملتفت و شاك و غير ملتفت و فاقد للشك»يك وقت غافل است «جاهل غافل» شك هم ندارد. يك وقت «جاهل ملتفت شاك» يعنى ملتفت به جهلش هست و لذا شك مى‏كند بعضى‏ها هستند مسأله را اصلاً نرفتند سراغش شك هم نمى‏كنند، ملتفت هم نيستند، غافل است، اما اين رفته و الان شك مى‏كند، آن‏كه شك مى‏كند مسأله چهارم است كه مى‏آيد صورت چهارم است كه بعد مى‏آيد.
    اما ما در صورت سوم جايى را مى‏گوييم كه اصلاً شك هم نمى‏كند «الجاهل الغافل اما قاصر و اما مقصر» هر دو جزء صورت سوم هستند. در اينجا باز معتقديم به اين كه حد جارى نمى‏شود. در تحرير الوسيله هم به عدم جريان حد در اينجا فتوا دادند، چرا؟ باز همان ادله در اينجا مى‏آيد،اينجا صدق زنا نمى‏كند، يا لااقل صدق زنا در اينجا مشكوك است، نمى‏دانسته‏است، خيال مى‏كرد مى‏شود عقد بكنند. عقد كرد و ازدواج كرد و به عنوان ازدواج، همين ازدواجهاى ناآگاهانه در ميان افراد هست، جاهل قاصر يا مقصر، ازدواج مى‏كند، بعنوان ازدواج وارد شده‏است، به گمان اين كه اين همسرش است و حلال است. صدق زنا به اين مورد در عرف نمى‏كند، يعنى نمى‏فهمد، مراسم ازدواج، عقد عروسى تمام تشكيلات را هم گرفت، ولى بدون اين كه بداند يك چنين زنى براى او حرام است «فعلى هذا» صدق زنا مشكل است، به علاوه دليل دوم هم مى‏آيد «الحدود تدرء بالشبهات» حدود درء به شبهات مى‏شود. خوب اين شبهه است ديگر، اين خيال مى‏كرد حلال همسرش است رفته ازدواج كرده، حالا كه آمد از آقا سوال كرد، مى‏گويد نه اين مادر رضاعى تو بوده و مادر رضاعى حرام است بنابراين تو حق نداشتى با اين ازدواج كنى، با صراحت اين رابه او مى‏گويد. حالا تازه مى‏فهمد «فبناء على ذلك الحدود تدرء بالشبهات» در اينجا حاكم است و مسأله عدم صدق زنا و مشتقات ديگرش هم در اينجا حاكم است و بحثى در آن نيست و لكن بحث تكليف.
    (سؤال...و پاسخ استاد) بسيار خوب وقتى مكلف نشد، عقوبت هم ندارد.
    و لكن اين مسأله در زمينه جاهل قاصر خوب است، در مقصر چه مى‏گوييد؟ درمقصر آيا گناه زنا را برايش مى‏نويسند يا نمى‏نويسند، بله، در مقصر «لا يكتب عليه اسم الزنا يكتب»
    (سؤال...و پاسخ استاد) اسم تقصير در ياد گرفتن مسائل نه، معروف بين بزرگان اين است كه ياد نگرفتن مسائل گناه ندارد، ياد گرفتن ياد نگرفتن، چون جنبه مقدماتى دارد و مقدمه ثواب و عقاب ندارد، ثواب و عقاب مال ذى المقدمه است. اگر كسى نرود حرمت شرب خمر را ياد بگيرد و شرب خمر كند، گناه بر ترك تعلم برايش نمى‏نويسند، گناه شرب خمر را برايش مى‏نويسند «لان العلم طريقى، مقدمى» در اصول هم به ما گفتند مقدمه ثواب و عقاب ندارد. بنابراين ترك تعلم را ثواب و عقابى بر او نمى‏نويسند، روز قيامت هم همين است، روز قيامت هم گناه عمل را مى‏گويند «هلا عملت» مى‏گويد «ماعملت» مى‏گويند «هلاتعلمت» مقدمه را به او اشكال مى‏كنند، ولى آنچه كه به او اشكال مى‏كنند «هلا عملت» چرا به دستورات اسلام عمل نكردى، گناه اين است. مى‏گويد نمى‏دانستم. مى‏گويند مى‏خواستى بروى ياد بگيرى. گناه، گناه عمل است. علم‏
    مقدمه است اين مسلم است. در اصول‏اين را گفته‏ايم.
    دليل عدم اجراى حد در جاهل مقصر
    فعلى هذا اينجا يك معضلى پيدا مى‏شود و آن معضل اين است كه در جاهل مقصر عقاب دارد و عقاب زنا و اسم الزنا دارد، در عين حال مى‏گوييد حد ندارد، چطور بينهما تفكيك ميشود. شبيه همين اشكال، در مسأله كفاره روزه هست. كسى كه جاهل مقصر باشد و مسأله را ياد نگيرد و روزه‏اش را خراب كند، مى‏گويند كفاره ندارد، جاهل مقصر است، اما عقاب روزه خوار دارد، اسم افطار كننده شهر رمضان را دارد، «عليه الاثم» مع ذلك كفاره ندارد. جدايى اين دو از هم، مشكل ايجاد مى‏كند و لذا ما اين را به عنوان يك ان قلت مطرح كرديم، كه «ان قلت كيف يكتب عليه اسم الزنا و لا حد عليه و لايصدق عليه الزان» اسم الزنا را برايش مى‏نويسند ولى صدق زانى نمى‏كند و حد را جارى نمى‏كنند. اين چيزى است كه مى‏بايست در اين مسأله به آن توجه مى‏شد و كمتر حداقل من ديدم توجه كنند. مى‏نويسند قاصر و مقصر هيچكدامشان در اينجا حد براو جارى نمى‏شود و رد مى‏شوند، خوب حد جارى نمى‏شود اسم زنا دارد يا ندارد، گناه زنا دارد يا ندارد، براى او مى‏نويسند يا نمى‏نويسند، مى‏نويسند پس چرا زانى به او صدق نمى‏كند، اگر زانى صدق مى‏كند چرا در مقصر حد جارى نمى‏شود و همين مسأله در مسأله افطار شهر رمضان هم «عن جهالة تقصيرية» آنجا هم جارى است. يك ان قلتى است كه در اينجا در مقابل چشم ماست. از آن طرف بخواهيم بگوييم بياييم اين را اعدامش كنيم، خوب جاهل است، رفته ازدواج كرده، توى دهات از اين چيزها هست. آن قدر عقدهايى مى‏كنند و اين‏ها باطل و ازدواج مى‏كنند و بعد هم فرزندانى از آنها متولد مى‏شوند، خيلى هايشان هم جاهل مقصرند، نرفتند ياد بگيرند، همه اين‏ها را اعدام كنيم، اين كه نميشود. از اين طرف هم بگوييم گناه ندارد خوب آن اصول شناخته شده از مذهب كه جاهل مقصر بحكم العامد «الجاهل المقصر بحكم العامد» اين از اصول شناخته شده مذهب ماست. آن را مى‏خواهيم رها كنيم، نمى‏شود اين را مى‏خواهيم رها كنيم نمى‏شود، در اين مسأله چه كنيم و اما جواب.
    (سؤال...و پاسخ استاد) فرض كنيد با ازدواج ديگرى محصنه است.
    مى‏خواهيم ببينيم اين چه مى‏شود، ما جواب داريم از اين ان قلت، ببينيد حالا اين جوابى است كه به فكر ما رسيده‏است، نگاه كنيد آقايانى كه شرحى بر تحرير نوشته‏اند و متعرض اين اشكال و جواب شدند، در جاهل مقصر؟ نشدند، ما عرض مى‏كنيم نوشتن گناه بر كسى غير از اين است كه عنوان بر او صادق باشد. ممكن است گناه عملى را بخاطر تسبيب بر او بنويسند، ولى عنوان آن عمل بر او صادق نشود، زانى به او نگويند، گناه زنا را مى‏نويسند، اما زانى نيست، چطور يك همچنين چيزى مى‏شود. بله گناه زنا را مى‏نويسند، اما زانى نيست. دو تا مثال من بزنم، يك روايت داريم اگر كسى «كان له ولد فبلغ النكاح» پسرى دارد اين را هم همه خوب است بدانند و به ديگران هم برسانند مضمون اين حديث را مرحوم طبرسى در تفسير آيات نور در مجمع البيان نقل مى‏كند. كسى كه «كان له ولد فبلغ سن النكاح» به سن نكاح برسد «فلم يزوجه» تزويج نكند اين ولد بالغ حد النكاح را «فاحدث» يعنى كار منافى عفتى انجام داد «احدث» بمعنى زناست «كان الاثم بينهما» نصف از گناه را بر آن فرزند مى‏نويسند و نصفش را بر آن پدر، خوب حالا اين گناه كه بر فرزند مى‏نويسند، تسبيب شده سبب شده، آيا به اين پدر هم زانى مى‏گويند، صحبت اين است نوشتن اثم و گناه بر كسى به عنوان تسبيب، يا در باب «من سنّ سنة سيئة كان عليه وزر من عمل بها» هر كسى يك سنت سيئه‏اى در ميان يك جمعيت بگذارد ، تا عاقبت تا هزاران سال صدها سال به اين سنت سيئه اگر عمل كنند، گناه آن را بر اين مى‏نويسند، ولى صدق زانى هم به او مى‏كند، يك سنت سيئه‏اى گذاشت و سبب شد مردم آلوده شراب بشوند، زنا بشوند، چه بشوند چه بشوند، آيا اگر واقعاً كسى سنت سيئه‏اى گذاشت و مردم آلوده شدند، گناه را بر او مى‏نويسند، به آن شخص صدق زانى مى‏كند، صدق غيبت كننده مى‏كند، صدق شارب الخمر مى‏كند.
    (سؤال...و پاسخ استاد) نتيجه يكى است، حد زنا مال الزانية و الزانى است، بايد صدق زانى و الزانية بكند.
    خلاصه عرض من اين است: نوشتن گناه بر كسى اعم از صدق عنوان است. تعبير روشنش اين است: نوشتن گناه بر كسى اعم از صدق عنوان است. يك مثالى بزنم در خود ما نحن فيه يك كسى مى‏داند كه اگر فلان جا برود، به شرب خمر مجبور مى‏شود، آنجا مى‏رود، نه به قصد اين كه مجبورش كنند، مى‏رود بخاطر منافعى كه دارد، كسبى دارد كارى دارد درآمدى دارد، مى‏رود آنجا و مى‏داند هم مجبورش مى‏كنند، حالا اگر رفت آنجا و مجبورش به شرب خمر كردند، آيا حد شارب الخمر براو جارى مى‏شود يا فقط اسم گناهش بر او نوشته مى‏شود. گناهش كه قطعاً نوشته مى‏شود. تو چرا رفتى به آنجايى كه مى‏دانستى گرفتار اين مسأله مى‏شوى، چرا؟ در عين حال مانمى توانيم اين را بخوابانيم هشتاد تازيانه بزنيم «انت شارب الخمر» نه، نوشتن اثم و گناه از باب تسبيب مسأله‏اى است و صدق عناوين و اجراى حدود مسأله‏اى ديگر است. درست «و لو اقل من الشك» حد بالا اين است كه ما مى‏گوييم شك مى‏كنيم اين را حد بزنيم يا نزنيم. جاهل قاصر را كه نمى‏زنيم، مقصر را بزنيم يا نزنيم؟ خوب «الحدود تدرء بالشبهات» مال كجاست؟ شك در اجراى حد كرديم كه آيا اين مقدار مطلبى كه بنده عرض مى‏كنم، آيا كافى است كه اين را حد بزنيم كافى است كه نزنيم، جاهل مقصر هم است، مسأله «الحدود تدرء بالشبهات» به عقيده ما در چنين جايى حاكم است و ما بايد مطابق آن عمل كنيم.
    قسم چهارم نكاح باطل: جاهل ملتفت
    اما صورت چهارم، صورت چهارم جاهل ملتفت است. يعنى چه؟ يعنى كسى كه مى‏داند كه در اين مسأله نمى‏داند. مى‏داند كه نمى‏داند و شاك هم هست و مى‏داند كه بايد برود مسأله را بپرسد، نمى‏رود مى‏گويند آقا اين زن در عده است، مرضعه است، شايد حرام باشد، برو سؤال كن، مى‏گويد انشاءالله حرام نيست، حالا ديگر حوصله‏اش را نداريم برويم پيش آقا و سوال كنيم، انشاءالله حرام نيست، در ميان عوام خيلى رائج است، بعضى جاها كه شك مى‏كنند، با اين كه ملتفت به حكم الهى هم هست و شاك هم هست اعتناء نمى‏كند و عملش را ادامه مى‏دهد، بعضى‏ها هستند مى‏گوييم آقا اين حمد و سوره‏ات درست نيست، نمازت درست نيست، مى‏گويد انشاءالله عيب ندارد، همان نماز را ادامه مى‏دهد، حمد و سوره‏اش را نمى‏رود درست كند، حالا يك چنين شخصى حجت شرعيه بر او تمام است، با اين كه حجت شرعيه بر او تمام است نمى‏رود. آيا در چنين جايى كه حجت شرعيه فساد و بطلان و عدم جواز را اقتضاء مى‏كند، اين اعتناء نمى‏كند و مى‏رود مرتكب مى‏شود. آيا در چنين جايى حد جارى مى‏شود يا نمى‏شود؟ اگر حرام بود اگر زنا بود، رفت و يك چنين عقد ازدواج مشكوك به حسب ظاهر، ممنوع را انجام داد، آيا اين عقد ازدواج حساب مى‏شود؟ يا اين زنا است؟ ظاهر تحرير الوسيله اين را مى‏گويد كه ايشان مى‏خواهند اين را بگويند حكم زنا دارد، حد براو جارى مى‏شود، ولى به عقيده ما اين مسأله هم جاى چانه زدن دارد، كه حتى در اينجايى كه جاهل مقصر ملتفت شاك، به حسب ظاهر هم ممنوع بوده، احتياط نكرده، به دنبال مسأله نرفته ، با بى اعتنايى عقد ازدواجى را به جا آورد، به عنوان همسرش، حتى در اينجا اجراى حد مشكل است، بقيه انشاءالله شنبه.
    پرسش
    1 - حكم عقد نكاح باطل واقسام آن را بنويسيد.
    2 - دلائل عدم اجراى حد در نكاح باطل چيست؟
    3 - اقسام جاهل واحكام آن را بنويسيد.
    4 - چرا در جاهل مقصر بااين كه مقصراست حد جارى نمى‏كنيم؟
    5 - آيا شواهدى براى حكم جاهل مقصر وجود دارد، ذكرنمائيد.